قسمت اوّل: چرا اين مباحث را امروز مطرح مي کنم؟
قسمت دوّم: يهوديان بغدادي و ايران
قسمت سوّم: ساسونها، ايران و تجارت جهاني ترياک
قسمت چهارم: ساسونها و امپراتوري بريتانيا
قسمت پنجم: ساسونها و بانک شاهي ايران
عبدالله شهبازي
قسمت دوّم
يهوديان بغدادي و ايران
در نيمه دوّم سده هيجدهم ميلادي شهر شيراز در تکاپوي کانونهاي تجاري- استعماري غرب اهميت جدّي يافت. اين جايگاه به دليل تبديل شيراز به پايتخت ايران (1180 ق./ 1766 م.) در زمان کريم خان زند [7] و به تبع آن گشايش دفتر کمپاني هند شرقي بريتانيا در بندر بوشهر (1182 ق./ 1768 م.) بود. در اين دوران، حضور کارگزاران کمپاني هند شرقي بريتانيا و ساير کمپانيها در شيراز بيش از ساير شهرهاي ايران بود. بدينسان، دلالان ايراني و غيرايراني اين کمپانيها در ترکيب جمعيت و به تبع آن در حيات سياسي و اقتصادي و فرهنگي شهر شيراز نقش برجسته يافتند.
بخش مهمي از اين دلالان و کارگزاران کمپانيهاي غربي، يهودياني بودند که بهطور عمده از بغداد، شهر مهم يهودينشين عثماني، به ايران مهاجرت ميکردند. در سده هيجدهم، بغداد مرکز ديني و تجاري و سياسي يهوديان منطقه، از عثماني تا ايران و هند، بهشمار ميرفت.
مکاتبات موجود در کتابخانه ساسون نشان ميدهد که در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم جامعه يهودي بغداد در منطقه مرکزيت داشت و جوامع همجوار را، در ايران و عثماني و هند، هدايت ميکرد. بغداد نه تنها مرکز تجاري يهوديان بلکه مرکز ديني ايشان نيز بود. در حوالي نيمه سده هيجدهم خاخام بزرگ يهوديان بغداد شيخ صالح گباي (متوفي 1785 م.) نام داشت و يهوديان ايران براي امور ديني خود به او رجوع ميکردند. در شيراز تعدادي از يهوديان بغدادي زندگي ميکردند که يکي از آنها، اسرائيل بن يوسف بن سعيد، صرّاف عبدالله پاشاي کرد بود. در اواخر سده هيجدهم، نسيم گباي، پسر شيخ صالح، در هند زندگي ميکرد. مکاتبات او با شيخ ساسون، ناسي يهوديان بغداد، موجود است. برخي از اعضاي خاندان حييم، از خاندانهاي متنفذ يهودي بغداد، نيز در هند بودند و بعدها ديويد ساسون دختر فرج بن سليمان حييم را به زني گرفت. در اوايل سده نوزدهم خاخامهاي بغداد هنوز رهبري ديني يهوديان هند را به دست داشتند و يهوديان هند، بهويژه از بمبئي و کلکته، براي امور ديني خود به بغداد مراجعه ميکردند. در اين زمان خاخام ازقل بن روبن مدرسه ديني ابومنشاشي را در بغداد تأسيس کرد. او به نشر آثار ديني يهوديان، از جمله نوشتههاي يهوديان هند، ميپرداخت. تا سال
پس از فتح بصره به دست صادق خان زند (1189 ق./ 1775 م.)، تعدادي از يهوديان اين بندر نيز در شيراز ساکن شدند. [9] از آن پس استقرار يهوديان بغداد در شيراز تداوم يافت تا بدانجا که شيراز دوران زنديه به مهمترين شهر يهودينشين ايران بدل شد. [10]
بخشي از اين يهوديان، براي پيشبرد کسب و کار، هوّيت قومي و ديني خود را پنهان ميکردند و بهعلت کثرت شيعياني که طبق سنت ديرينه براي عبادت يا تحصيل در عتبات متوطن بودند، اعم از ايراني و هندي و عرب و غيره، خود را «مسلمان» بازگشته از عتبات (عراق) معرفي مينمودند. اينان پس از گذشت يکي دو نسل اقامت در شيراز و ساير شهرهاي ايران بهتدريج «بومي» ميشدند.
جعل تبارنامه و وصلت با خاندانهاي اصيل و خوشنام ولي رو به انقراض دو روش اصلي براي «بومي شدن» بود. نمونههاي فراواني ميتوان ذکر کرد. در اينجا خاندانهاي قوام شيرازي و نواب شيرازي را بهعنوان مثالهايي بارز از اين نوع «بومي شدن» بيان ميکنم:
نياي خاندان قوام شيرازي، ملا آشر يهودي، [11] در نيمه اوّل سده هيجدهم ميلادي، در کوران فتنه ناشي از تهاجم مثلث روسيه و عثماني و محمود غلزايي به ايران و سقوط صفويه، از قزوين به شيراز مهاجرت کرد. اين زمان مناسبي بود براي رشد و اقتدار وي در اين شهر. [12] آشر در حوالي نيمه سده هيجدهم کدخداباشي محلات حيدري خانه، يعني نيمي از محلات شيراز، بود. [13] يکي از علل ترقي ملا آشر، که در شيراز «حاجي هاشم جديدالاسلام» خوانده ميشد، وصلت با زني از خاندانهاي اصيل شيرازي بود. «از خاندان حاج قوامالدين شيرازي معروف، مستورهاي به عقد ازدواج درآورده... اولاد او نسلاً بعد نسل، به سبب آن مستوره، خود را منسوب به حاجي قوامالدين» دانستند. [14] اين «حاجي قوامالدين» همان حاج قوامالدين حسن تمغاچي، معروف به «حاجي قوام» (متوفي 754 ق.)، وزير نامدار شاه شيخ ابواسحاق اينجو و ممدوح خواجه حافظ شيرازي، است. شهرت خاندان فوق به «قوام شيرازي» از اينروست.
خاندان نواب شيرازي نيز بدينگونه «بومي» شد. فردي بهنام جعفرعلي خان (متوفي 1234 ق./ 1818 م. در شيراز)، که پيشتر «صاحبمنصب» قشون بريتانيا در هند بود، در اواخر سده هيجدهم ميلادي چندي در کربلا سکونت گزيد. او ميرزا حسنعلي طبيب شيرازي، پسر حاج آقاسي بيگ، را، که به همراه خانواده براي زيارت به کربلا رفته بود، فريفت؛ قصهاي براي او بافت درباره اصالت خاندان خود، که از تبار فردي بهنام محمدرضا خان مازندراني است و اين محمدرضا خان سردار شاه طهماسب صفوي بوده که در سفر همايون، پادشاه گورکاني، به ايران به همراه او به هند مهاجرت کرده و به حکومت مچلي بندر رسيده. [15] جعفرعلي خان با اين نيرنگ دختر طبيب سادهدل را به زني گرفت، با آنان به شيراز آمد و در محله ميدان شاه، در جوار تکيه حاجي آقاسي بيگ، ساکن شد. کار اين خاندان، که در آغاز «نواب هندي» ناميده ميشد، چنان بالا گرفت که نام حاجي آقاسي بيگ از يادها رفت و تکيه او به «تکيه نواب» شهرت يافت. اين حاج آقاسي بيگ، که خاندان نواب خوشنامي او را به غارت برد، آذربايجاني و سرکرده فوج در قشون نادر شاه بود. او به خدمت کريم خان زند آمد، دوست و مصاحب وکيلالرعايا شد؛ و در محله ميدان شاه خانه بزرگ و تکيهاي ساخت که به «تکيه حاج آقاسي بيگ» مشهور بود. حاج آقاسي بيگ خوشنويس بود و خط سنگ قبر حافظ از اوست. [16]
ملا هاشم جديدالاسلام (آشر) شش پسر و چند دختر داشت. اينان بنيانگذاران خاندانهايي هستند که حتي نام بسياريشان را نميدانيم. قوام شيرازي تنها يکي از خاندانهايي است که از تبار آشر ميشناسيم. اگر بازماندگان خويشان و کارگزاران را به شمار اين خاندانها بيفزائيم طايفهاي پرشمار خواهيم ديد. شناخت «طايفه هاشميه» و وابستگان و تدوين تبارنامه آنان پژوهشي سنگين و ضرور براي شناخت رازهاي «تاريخ معاصر» و «تاريخ روز» [17] ايران است. [18]
بدينسان، در اواخر دوره زنديه، گروهي مقتدر و منسجم از يهوديان مخفي در شيراز، پايتخت ايران، حضور داشتند. اينان بيشتر به کسب و کار در بازار وکيل شيراز مشغول بودند. گويا حرفه خود ملا آشر زرگري بود. [19] زرگري و صرافي از حرفههاي سنتي يهوديان بوده است. [20]
نفوذ اين کانون را از اقتدار ابراهيم، سوّمين پسر ملا آشر و بنيانگذار خاندان قوام شيرازي، ميتوان دريافت. او که پدرش کدخداي نيمي از محلات شيراز، محلات حيدري خانه، بود و خود در حلقه نزديکان کلانتر شيراز جاي داشت، در پي وفات ميرزا محمد کلانتر، [21] در سال 1200 ق./ 1785 م. با حکم جعفر خان زند کلانتر شيراز شد. دوران فتنه و جنگ داخلي در ايران بود و جعفر خان کفايتي براي اداره امور نداشت. فضايي مناسب بود براي تحکيم اقتدار کانون همبسته فوق، که بر پشتوانه سياسي و مالي يهوديان بغداد و غرب و کمپاني هند شرقي بريتانيا متکي بود؛ کانوني که «طايفه هاشميه» رهبري آن را به دست داشت. در زمان لطفعلي خان زند، کار ابراهيم، که اينک حاجي ابراهيم کلانتر خوانده ميشد، چنان بالا گرفت که در غياب خان زند حاکم مطلقالعنان بهشمار ميرفت. سرانجام، در سال 1206 ق./
آقا محمدخان قاجار به پاس نقش حاج ابراهيم کلانتر در صعود او به سلطنت به وي لقب «خاني» اعطا کرد و او را در مقام بيگلربيگي فارس منصوب نمود. دو سال بعد، در آغاز سال
ملا آشر به تنهايي، از قزوين يا بغداد يا هر جاي ديگر، به شيراز مهاجرت نکرد. او «يهودي سرگردان» [24] نبود؛ چنانکه لقب «ملا» نشان ميدهد از بزرگان يهود و «خاخام» بود. [25] ملا آشر در زمان مهاجرت و استقرار در شيراز برادران و خويشان و همراهاني داشت که نامشان را نميدانيم. پس از تحکيم اقتدار او در شيراز و دستيابي به منصب کدخدايي محلات پنج گانه حيدريخانه شيراز، که برابر با نيمي از کلانتري شهر بود، در نيمه دوّم سده هيجدهم و نيمه اوّل سده نوزدهم ميلادي خويشان و بستگان ديگري به ايشان پيوستند. در دوران اقتدار حاج ابراهيم کلانتر، بهويژه پس از دستيابي او به مقام صدراعظمي «ممالک محروسه ايران»، گروههاي جديدي وارد شدند. در دوران اقتدار قوامالملک اوّل نيز آمدند. بعدها هم آمدند. پيش از ملا آشر نيز يهوديان مخفي در ايران فراوان بودند. اينان در شيراز و اصفهان و تهران و کاشان و همدان و مشهد و ساير بلاد ايران استقرار يافتند و شاخه گستردند.
به يک نمونه توجه کنيم: بهنوشته حبيب لوي، نويسنده تاريخ رسمي يهوديان ايران، ملا آقا بابا بن ملا رحميم، خاخام بزرگ يهوديان تهران در زمان فتحعلي شاه، «از همان فاميل حاجي ابراهيم کلانتر شيرازي» بود. [26] ملا آقا بابا در سال 1237 ق./ 1822 م. مسلمان شد و «محمدرضا جديدالاسلام» نام گرفت. «مسلمان شدن» خاخام بزرگ يهوديان تهران حادثهاي کماهميت نبود و بايد کاملاً موجه مينمود. لذا، ملا آقا بابا کتابي به عبري در ردّ دين يهود و اثبات اسلام نوشت. اين کتاب را، در زمان ناصرالدين شاه، دو يهودي جديدالاسلام ديگر، آخوند ملا محمدعلي کاشاني ساکن تهران، معروف به ملا آقاجاني، و آقا محمدجعفر جديدالاسلام، برادرزاده ملا آقا بابا، به فارسي ترجمه [27] و با نام «منقول الرضائي باقامه الشهود في رد اليهود» به صورت چاپ سنگي منتشر کردند. اين کتاب به «منقول رضايي» معروف است. ملا آقا بابا نياي خاندانهاي سرشناسي است که بهويژه در بازار تهران از نفوذ فراوان برخوردار بودهاند.
به همراه ملا آقا بابا هشتاد خانواده يهودي به اسلام گرويدند. [28] بدينسان، گروهي جديد به اليگارشي مالي دوران قاجاريه افزوده شد. برخي از اينان، تا به امروز در زمره متمولترين بازاريان تهران جاي دارند همچون خاندانهاي «م...»، «ز...»، «س...»، «ج...» و غيره. [29]
قسمت سوّم
7. «و در سال 1180 وکيل، که خاطر را از نظم ممالک ايران جز خراسان آسوده داشت، شهر شيراز جنت طراز را پايتخت سلطنت خويش فرمود و بنياد ساختن عمارات را نمود.» (ميرزا حسن حسيني فسايي، فارسنامه ناصري، بهکوشش منصور رستگار فسايي، تهران: اميرکبير، چاپ دوّم، 1378، ج 1، ص 609)
8. David Solomon Sassoon, A History of the Jews in Baghdad, London: Solomon D. Sassoon,
9. Encyclopaedia Judaica, New York: Macmillan,
10. جان پري، کريم خان زند: تاريخ ايران بين سالهاي
11. درباره يهودي بودن ملا آشر در دو کتاب زير مستندات متعدد ذکر کردهام: شهبازي، زرسالاران، ج 2، صص 430-435؛ شهبازي، زمين و انباشت ثروت، فايل چهاردهم: «خاندان قوام شيرازي و يهوديان مخفي».
12. در سال 1159 ق. حاجي هاشم کدخداباشي محلات حيدري خانه و خواجه تقي کدخداي محلات نعمتي خانه شيراز بودند. در محرم 1160 ق./ ژانويه 1747 م. نادر شاه افشار گروهي از کلانتران و بزرگان شيراز را کور کرد. در اين واقعه، حاجي هاشم تنها از يک چشم کور شد. (فسايي، فارسنامه، ج 1، صص 573-574) اگر در اين زمان حاجي هاشم را ميان سال بدانيم، بايد متولد حوالي 1112 ق./ 1700 م. باشد.
مهاجرت آشر به شيراز و استقرار و اقتدارش در اين شهر مقارن با تهاجم سهگانه پطر روسيه و محمود غلزايي و ابراهيم پاشاي عثماني به ايران است که به حکومت صفوي و ثبات ايران پايان داد و دوراني از هرجومرج آفريد. نادر شاه افشار مولود اين فتنه است. درباره نقش کانونهاي مرموز انگليسي- آلماني حاکم بر روسيه آن زمان و نقش اين کانون در صعود نادر سخن گفتهام. (زرسالاران، ج 5، صص 175-196)
13. بنگريد به زيرنويس 53.
14. ميرزا فضلالله شيرازي (خاوري)، تاريخ ذوالقرنين، بهکوشش ناصر افشارفر، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اوّل، 1380، ج 1، ص 147.
15. اين ادعاي خاندان نواب، که گويا نيايشان فردي بهنام محمدرضا خان مازندراني از سرداران شاه طهماسب صفوي بود و در سال 952 ق. با همايون، پادشاه تيموري هند، به هندوستان رفت و همايون حکومت مچلي بندر را به او و اولادش واگذار کرد (فسايي، فارسنامه، ج 2، ص 1113؛ اسماعيل رائين، حقوقبگيران انگليس در ايران، تهران: جاويدان، چاپ هشتم، 1362، ص 310) قصهاي بيش نيست. مچلي بندر، که در اصل ماچلي پاتنام نام داشت به معني «شهر ماهي» و انگليسيها آن را ماسولي پاتام Masulipatam ميخوانند، در خليج بنگال واقع است. اين بندر از سده شانزدهم ميلادي يکي از بنادر مهم جنوبي هند بود و به همين دليل يکي از نخستين بنادري بود که کمپاني هند شرقي هلند در سال 1609 دفتر خود را، همزمان با ايران، در آن گشود و نخستين مرکز فعاليت کمپاني هند شرقي انگليس در شبه قاره هند در سال 1611، يک سال پيش از استقرار در بندر سورت، در آن ايجاد شد. خاندان موهوم محمدرضا خان مازندراني در دوران همايون شاه نميتوانستند نواب مچلي بندر باشند زيرا اين بندر در قلمرو سلاطين قطبشاهي قرار داشت و در سال 1687، يعني 142 سال پس از مهاجرت ادعايي محمدرضا خان مازندراني به هند، اورنگ زيب آن را ضميمه دولت خود کرد. شيخ ابوالفضل بن مبارک در اکبرنامه نام بزرگان سپاه 12 هزار نفرهاي را که شاه طهماسب به کمک همايون شاه فرستاد درج کرده است. (اکبرنامه، بهکوشش غلامرضا طباطبايي مجد، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1385، صص 324- 325) در اين فهرست نامي از محمدرضاخان مازندراني و مازندراني ديگر نيست. اعضاي خاندانهاي سرشناس ايراني در هند حضور داشته و دارند ولي هيچ يک مانند خاندان نواب مجهولالنسب نيستند. يک نمونه، بازماندگان خاندان نادر شاه افشارند. در جريان تهاجم قجرها به خاندان نادري در زمان فتحعلي شاه، اسماعيل ميرزا، نوه شاهرخ شاه افشار، به اتفاق دو پسرعمويش، اسدالله ميرزا و جعفر ميرزا، از مشهد به هند گريخت. سِر جان ملکم آنان را در پناه خود گرفت و در حيدرآباد دکن مستقر کرد. اسدالله ميرزا با خاندان نظام حيدرآباد وصلت کرد و «صاجب تيول و مواجب عمده شد.» بهنوشته سيد محمدعلي ايراني، «از آن وقت شاهزادگان نادري دکن نزد دولت فخيمه انگليس و دولت عليه نظاميه معزز و محترماند.» در سال 1914م. شاهزاده بهبودعلي ميرزا نادري رياست اين خاندان را در دکن به دست داشت. (سِر مارتيمر ديوراند، کتاب نادر شاه، ترجمه سيد محمدعلي ايراني، دکن: 1332 ق./ 1914 م.، ص «يا»)
16. بهنوشته فسايي، جعفرعلي خان پس از استقرار در شيراز ماهيانه 360 تومان از «دولت بهيه انگليس» مواجب ميگرفت و به «احترام» گذران ميکرد. او در سال 1234 ق./ 1818 م. در شيراز درگذشت. حاصل اين وصلت پسري است بهنام ميرزا محمدعلي خان که در بيست سالگي نماينده دولت انگليس در شيراز شد. او پنج پسر بر جا گذاشت و بدينسان خانداني پرشمار شاخه گسترد. يکي از آنها حسينقلي خان نواب است که دوست صميمي اردشير ريپورتر، مسئول شبکههاي پنهان حکومت هند بريتانيا در ايران و طرّاح کودتاي 1299 و صعود سلطنت پهلوي، بود. سيد حسن تقيزاده به حسينقلي خان نواب ارادت فراوان داشت. به گفته فريدون آدميت، تقيزاده پرورش يافته حسينقلي خان نواب بود و برخي خصوصيات منفي اخلاقي را، از جمله بازکردن پاکت نامههاي خصوصي و خانوادگي کارکنان سفارت در زماني که سفير ايران در بريتانيا بود، از او فراگرفته بود. (مصاحبه شهبازي با فريدون آدميت، 17 دي 1374) نواب و تقيزاده، هر دو، عضو کميتهاي بودند که، پس از فتح تهران و خلع محمدعلي شاه، زمام امور ايران را به دست گرفت و بلافاصله شيخ فضلالله نوري را به شهادت رسانيد. محمود جم با خواهر حسينقلي خان نواب ازدواج کرد و، بهنوشته مهدي بامداد، ترقياش بعد از اين وصلت بود. فرزند اين دو، فريدون جم (ارتشبد بعدي) است که داماد رضا شاه (شوهر اوّل شمس پهلوي) شد. ميرزا احمد وقار شيرازي، پسر ميرزا محمدشفيع وصال شيرازي، نيز داماد خاندان نواب بود. خاندان گسترده وصال شيرازي، که با اسامي مختلف شناخته ميشوند، از مروجين طريقت ميرزاي سکوت بودند. (براي آشنايي با اين خاندان بنگريد به: ماهيار نوابي، خاندان وصال شيرازي، 1335) زماني که وقار به دنيا آمد، پدرش، وصال شيرازي، او را نزد ميرزاي سکوت برد و ميرزا او را «احمد» ناميد. سپس به همراه برادرش محمود حکيم مدتي در هند، ظاهراً نزد آقاخان محلاتي، بود. پس از بازگشت به ايران، در چهل سالگي، با دختر حسينعلي خان نواب ازدواج کرد. بهنوشته رکنزاده آدميت، وقار «مانند پدر» در «سلک پيروان ميرزاي سکوت» بود. (رکنزاده آدميت، دانشمندان و سخنسرايان فارس، ج 5، ص 824) خاندان حکمت نيز از طريق وصلت با خاندان نواب خويشاوند است.
بنگريد به: شهبازي، زمين و انباشت ثروت.
17. واژههاي «تاريخ معاصر» Contemporary History و «تاريخ روز» Current History را مترادف به کار نميبرم. منظورم از «تاريخ معاصر» تا پيروزي انقلاب اسلامي ايران است؛ مبداء را هر زمان بدانيم. و منظورم از «تاريخ روز» تاريخ سي ساله پس از انقلاب اسلامي است.
18. براي آشنايي ابتدايي با بازماندگان کثير و متنفذ ملا آشر بنگريد به: فسايي، فارسنامه، ج 2، صص 960-970.
در بخش دوّم کتاب زمين و انباشت ثروت: تکوين اليگارشي جديد در ايران امروز، با عنوان «بنيانهاي امروز در تاريخ فارس»، کوشيدم شاخههاي خاندان قوام شيرازي را معرفي کنم. شناخت «طايفه هاشميه»، که خاندان قوام شيرازي يکي از شاخههاي آن است، به تحقيقي سنگين و کتابي مستقل نيازمند است.
19. مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، تهران: انتشارات زوار، چاپ پنجم، 1378، ج 1، زيرنويس ص 22.
20. براي آشنايي با حرفههاي سنتي يهوديان بنگريد به: شهبازي، زرسالاران، ج 2، صص 155-157.
21. ميرزا محمد کلانتر از زمان فتح شيراز به دست کريم خان زند (1168 ق./ 1754 م.) کلانتر شيراز بود.
22. فسايي، فارسنامه ناصري، ج 1، ص
23. همان مأخذ، صص
24. شخصيت نمادين و افسانهاي در اروپاي مسيحي که در سدههاي اخير الهامبخش برخي رمانها و فيلمهاي سينمايي بوده است. بنگريد به:
George Kumler Anderson, The Legend of the Wandering Jew, Brown University Press, 1965; University Press of New England, 1991.
25. در دوران قاجاريه، يهوديان ساکن ايران، به تأسي از فرهنگ آن روز جامعه ايراني، خاخامهاي خود را «ملا» ميناميدند.
26. حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، تهران: کتابفروشي بروخيم،
27. منقول الرضائي باقامه الشهود في رد اليهود، ص 4.
28. بنگريد به: تقي قوامي واعظ (قوام الشريعه)، منظومه ازهاق الباطل و تبيان الحقيقه، مؤسسه الهادي، 1374، صص 7-9.
29. اسامي خاندانهاي فوق به دلايلي ذکر نميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر