مهستی شاهرخی | ||
| ||
| از "ایلخچی" تا "بیل" پیش درآمد: برای شناختن "عزاداران بیل"، شناختن دفتر تک نگاری یا مونوگرافی "ایلخچی" بسیار لازم است. ایلخچی اولین تک نگاری ساعدی است. (در مورد دفترهای تک نگاری یا مونوگرافی ها و تاریخچه ی آن در ایران به صورت مجزا و مفصل نوشته ام.) در اینجا همین قدر مختصر بگویم که توسط صادق هدایت، تحقیقات مردم شناسی و جمع آوری و ثبت تاریخ و فرهنگ و فلکلور عامه با داشتن تئوری و روش تحقیق و به روال اروپاییان در ایران آغاز شده بود . این پژوهش های فردی بعدها در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی ایران (تاسیس 1336) به شکل سامان یافته تری ادامه یافت. در قرن بیستم روشنفکران و نویسندگان سرخورده از شکست سیاسی در جستجوی راه حل هایی برای مسائل عمده کشور، برای شناخت خود و جامعه ای که از آن برخاسته اند به صورت فردی به مسائل پژوهشی روی آوردند. پس از کودتای 28 مرداد 1332 جلال آل احمد که علاوه بر داستان نویسی، یک فعال سیاسی و اجتماعی بود در صدد نوشتن تک نگاری بر اساس روستاهای که ریشه هایش از آنجا پا گرفته بود برآمد. او سه تک نگاری نوشت و در مدت یک سال و نیمی که با این موسسه همکاری داشت توانست نویسندگان و داستان نویسان دیگری مانند غلامحسین ساعدی و سیروس طاهباز و هوشنگ پورکریم را تشویق کند تا با او همراه شوند و برای این موسسه پژوهش انسانشناسی انجام دهند و تک نگاری بنویسند. اهمیت تک نگاری ها در انجامشان توسط نویسندگان صاحب قلم است. نکته ی مهم دیگر اینست که دفترهای مونوگرافی در نتیجه گیری و اتخاذ روشی برای مبارزه سیاسی نقش عمده و تعیین کننده ای ایفا کرده است چرا که بیشتر نتیجه گیری ها بر اساس همین پژوهش هاست. ایلخچی ساعدی به تشویق جلال آل احمد به همکاری با موسسه مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی پرداخت و "ایلخچی" اولین مونوگرافی اوست که با کمک بهروز دهقانی در سفری به ایلخچی و روستاهای اطراف آن انجام می دهد. نکته ی مهم این است که "مردم این منطقه "اهل حق" هستند. سوای تعدادی انگشت شمار، همگی صوفی اند و درویش و خود را "اهل حق" می نامند. آداب و رسومشان که تاثری شدید دارد از مراسم و مذهب باستانی خودمان در شمع روشن کردن و زیارت گاه ها... آنها نسبت به اهل شریعت بی اعتنا هستند و خدا را حق می دانند و حق را علی. البته علی اللهی ها اهل حق نیستند ولی این تفاوت را خود دهاتی ها هم نمی دانند" ایلخچی یکی از آبادی های "اهل حق"، با تاریخچه ای از زبان اهالی محل آغاز می شود و به قول زینب خاتون "نشانه گاه، مسجد و همه را حضرت امیر درست کرده" در هر گوشه نشانه ایست از عشق به علی، در آوازها و در دعا و در تمام اعمال زندگی. از جزییات می گذرم همین قدر می گویم که بادهای وحشی و شکل خانه های به هم چسبیده و تپه ها تقریباً همان است که در کتاب "عزاداران بیل" خواهیم دید. ساعدی می نویسد "خانه های ده کنار دیوار باغ و دور هم است و از سنگ و گل ساخته شده یا از گل تنها. بدون پنجره یا با پنجره ای کوچک و حیاط هایی بسیار کوچک مثل قوطی کبریت. با اینکه زمین زیادی در اختیارشان است. کنار باغ اربابی استخر بزرگی است پر از ماهی های بدقیافه. چشمه کوچکی به استخر می ریزد. داخل ده بیش از همه باغ بسیار بزرگی به چشم می خورد که دورش را حصاری بسیار بلند کشیده اند. وارد که می شوی زیبایی خیره کننده ای دارد. پر از درخت های پر شکوفه با یک ساختمان. باغ مال اربابی است که تابستان به آنجا می آید" سراغ کدخدا را می گیرند. زنی مسنی گفت: "کدخدا استعفا داده. توی خانه اش دراز کشیده و دارد می میرد." بعداً از دیگر اهالی منطقه راجع به کدخدای بیل می پرسند. می گویند: "کدخدا دوسال است که رو به قبله افتاده. نه می میرد که خلاص شود. نه می میرد که ما را خلاص کند." ساعدی می نویسد: "ده خلوت بود. ابتدا فکر کردیم که همه برای دید و بازدید رفته اند و ده را خلوت کرده اند. اما ساعتی بعد خبردار شدیم که همه در خانه ها بوده اند. منتظر مهمان." می خواهند عکس بگیرند. ساعدی می نویسد: "کوچکترین حرکت ما را می پاییدند." وحشت کردیم راهمان را گرفتیم و رفتیم. در خانه ها غیر از تمثال علی، تمثال دیگری نیست. همه عاشق علی اند و درویش اند. از کنار هر خانه ای که صدای آوازی می آید جز صدای "علی علی یا علی" و علی مولای درویشان صدای دیگری نمی شنوی" ساعدی می نویسد "روحانیت عوام قیافه ی ساده ای دارد. مرشدها همگی با قدرتند و در عین حال مهربان. همه را آقا صدا می زنند. حتی بچه هایشان را. ابوالفتح آقا، نجفعلی آقا، طهماسب آقا... و دخترانشان را بی استثناء خانم." از ملا و روحانی خبری نیست. مرشدها را "چراغ" می نامند، همه شان بی استثناء از اولاد پیغمبرند. بی جهت نیست که آقا می گویندشان. مرشد بودن ارثی است. از پدر به پسر ارث می رسد و اگر پدر هنگام مرگ کسی را اسم نبرد بی گفتگو پسر بزرگ جانشین می شود. و همیشه نیابت را به کسی می دهد که اطمینان کامل به او دارد. توی ده در مقابل مرشدها و پیرهایی که مقام رسمی دارند. عده دیگری هم هستند صاحب کشف و کرامات. با اینکه مورد قبول "چراغ" ها نبوده اند ولی طبقه عوام خیلی جدی و محکم به آنها ایمان داشته اند. بزرگتر از همه آنها نبی آقا بوده است. از میان شخصیت های ده، مشدی اصغر آقاست. مشدی اصغرآقا زنی داشته به نام سید خانم که از هر دو چشم کور بود و کراماتی داشته. سیدخانم همیشه بعالم خلسه می رفته و پیشگویی می کرده است. روزی در حال خلسه پیشگویی می کند و می گوید قحطی عظیمی می آید و می بینم که مردم گوشت خر می خورند. شبی بیدار می شود و به مشدی اصغر آقا می گوید: وبا به ده می آید. برات مرگ آورده بودند که من بین اهالی قسمت کنم قبول نکردم. سید خانم، چند ساعت قبل از مرگش همه را جمع می کند دور خودش و حلالی می طلبد که من دیگر رفتنی ام. از پیرزنی هشتادساله زینب خاتون نام حرف می زنند که قصه ها از حضرت امیر می گوید: "ساعتها از حق و علی و مرگ و شادی صحبت کرد و هر حرفی که داشت را با قصه ی ساده و زیبایی حالیمان کرد. زینب خاتون گفته است: من که مردم گریه نکنید، عرق بخورید و خوشحالی کنید." ساعدی "ایلخچی را "به درخت توتی که جوانه هایی دارد" تشبیه می کند و اضافه می کند "خوب پیدا بود که ماندنی است این درخت مقدس و تناور." و بیل یکی از روستاهای کوچکی است که در اطراف ایلخچی واقع شده است و ساعدی هنگام زیارت از گل مشک خاتون برای نمونه دیداری با "بیل" دارد. "یکباره (جاده) سر از دهی کوچک در می آورد به اسم به یل Bayal با بیست و چند خانوار و وضعی مفلوک و باغستانی که ارباب با حصاری بلند محصورش کرده است." "بیل" در فاصله دو سه کیلومتری ایلخچی پشت تپه ای ناگهان جلو آدم سبز می شود. با صد تا صد و پنجاه نفر جمعیت. در همان لحظه ورود به ده غاری می بیند که در شکم تپه ای کنده اند بعنوان انبار پیاز و جلوش انبوهی از پوسته های گلی رنگ." "ده در معرض همه نوع باد است. این بادها در همه فصول می وزد و وقت معینی ندارد. مثل دیوانه زنجیر گسیخته وارد می شود. همه چیز را به هم می زند." از جزییات کشاورزی و اقتصادی ایلخچی (با ساکنان اهل حق) می گذرم همین قدر بدانیم که صادرات آن پیاز است و یا بادمجان و آجر و واردات آن در درجه اول گندم (برای سیر کردن شکم) است و بعد شمع (برای روشن کردن زیارت گاه ها). مجسم کنید اهل فقیر حق را که چگونه در برهوت و خشکسالی محض زندگی می کند و باد وحشی که می آید و در میان پوست پیاز می افتد و آنها را به حرکت در می آورد"انگار زنجیری روی زمین می کشند" در چنین دهی گله داری امریست تفنی و "داشتن یک گاو در این ده ثروتی به حساب می آید" در چنین شرایطی شیر و پنیر در ده کمیاب است و اگر کره پیدا بشود در خانه ی یکی از همین گاودارهاست. روستاییان فصل کشت؛ زراعت می کنند و فصل های دیگر در کوره ها آجرپزی می کنند. برای روشن نگه داشتن کوره ها از هر ماده قابل سوختی استفاده می کنند. "از هر چیزی که بتواند آتش را زنده نگه دارد." ساعدی در مورد معماری کوره ها می گوید "ساختمان کوره ها جالب است. اسکلتی دارد بزرگ با معماری خاص که بی شباهت به آتشکده نیست." ساعدی پزشک است و نگاه خاص خود را دارد و می نویسد "یکی از بیماری های خطرناک واگیر "وبا" است. وبا که می آید به ده، مردم می ریزند بخانه سیدخانم، حیاط و هشتی و پله ها و طویله پر از جمعیت می شود. مشدی اصغر آقا نیز دچار می شود. در اتاقی که او بستری بوده. عده زیادی هم خوابیده بودند از زن و مرد و کوچک و بزرگ، خود سیدخانم بالا سر مشدی اصغر آقا نشسته بود" ساعدی پس از نقل این روایت، داستانی پر از توهمات وبا و کابوس های بیمار و اشخاص داخل اتاق را نقل می کند." صدای تیری بلند شد و دود غلیظی اطاق را پر کرد. شیون و گریه از همه جا برخاست. در را باز کردند و مردهء جوان را از زمین برداشتند و از وسط دود بیرون بردند." دکتر ساعدی در هنگام پژوهش انسانشناسی بر روی روستاهای دور افتاده، همچنان که آثار کچلی و تراخم را می بیند، عوارض شدید الکلیسم را هم می بیند و شرح می دهد. ساعدی توضیح می دهد "سر هر سفره بساط می است. همه می خورند و بیشتر عادی هستند. و بچه ها روی قبرها، ادای عرق خوردن بزرگترها را در می آورند" در روزهای عید، علاوه بر شیرینی و آجیل در هر خانه بساط می و غذا نیز هست. در عید نبی به حد افراط می خورند. پیرمردها هم می نوشند. پیداست که می خوارگی در ده قدمت دارد. زمین را که می کنند در ده خم در می آید." ساعدی نشانه گاه ها را بدین شکل توصیف می کند:"مثل آتشکده های قدیمی آفتاب هر صبح گاه از پشت این خانه های امید طلوع می کند و صبح ها چه زیبا و باشکوه است این زیارتگاه محقر." نشانه گاه ها چه پایگاه بزرگی است برای دلخوشی و ایمان این مردم. اغلب هنگام غروب زن ها پشت سر هم با چادرهای آبی و قرمز از حاشیه تپه بالا می روند و هر کدام بسته ای نان و چندتایی شمع همراه دارد. شمع را برای نشانه گاه و نان را برای موش ها می برند. به موش ها احترام زیاد می گذارند و خاک و سنگ ریزه ها را از جلو سوراخ هایشان کنار می زنند و نان به سوراخ هایشان می ریزند. بعد از "شاه چراغ" یکی از خودمانی ترین نشانه گاه ها، نبی موسوی است. چند کیلومت دورتر از "بیل" جایی است که به آن "گل مشک خاتون" می گویند. در خشکسالی ها و هر وقت باران نیاید پای پیاده از ایلخچی راه می افتند و می روند خدمت خانم (گل مشک خاتون) برای نماز باران. دعا می کنند و با قاشق آب به آسمان می پاشند و برمی گردند. به ده نرسیده باران شروع می کند به باریدن. و چه باریدنی! قبرستان در مدخل ده واقع است و کنار جاده. در مورد قبرستان ها ساعدی می نویسد:"انگار مرده هاشان را آورده اند و سر راه دفن کرده اند." قبرها و سنگ ها نشانه ای ست از علاقه های گذشته و رفته "تا نشان دیگران بدهند و بگویند ما اینها را داشتیم. می بینید؟" سنگها پر از نشانه و رمز است. روی بیشترشان شانه و قیچی می بینید. "لابد نشانه زلف به خاک رفته." کنار هر قبر اجاقی است برای شمع روشن کردن. بی شمع سر قبر هیچ آشنا و غریبی نمی روند. قبرستان گوشه یی فراموش شده نیست. هیچ جگرگوشه ای از یاد خانواده اش نمی رود. حداقل هفته ای یک بار با چند شمع به قبرستان می روند. جشن ها و عیدشان نیز در قبرستان به پا می شود. عزاداری و روزهای قتل و مراسم شبیه خوانی خیلی مفصل و باشکوه برپا می شود. روزهای جشن و شادی را با عزت فراوان پیشواز می کنند. "مرده ی خوشی و شادی هستند. این را همه می دانند." عید مهم شان عید نبی است. بعد از چله کوچک زمستان (بعد از ده بهمن ماه) عید نبی را با پلوخوری و می خوری و افروختن شمع جشن می گیرند. عید غدیر (چون همه درویش و مولا هستند) خیلی اهمیت دارد. عید عرفه بزرگترین جشن ده است. عید عرفه، شب عید را می گویند. شب عید را شب علی می گویند و همه شان آزادند. چهارشنبه سوری نیز عزت و شکوه زیادی دارد. آتش از همه جا زبانه می کشد. از پشت بام ها، کوچه ها، پایین پله ها، و مخصوصاً قبرستان از شمع ها. عروسی ها و حنابندان مفصل است. می خورند و می نوشند و می نوازند و می رقصند. در پایان "ایلخچی" اشاره ایست به دوره قحطی. "چنان قحطی شد که "بیلی" ها با سبدهای بزرگ می آیند و از دره های اطراف ایلخچی لاشه خرها را جمع می کنند و می برند به بیل." از خلاصه کردن "ایلخچی" می گذرم و همین قدر می گویم که ساعدی به سبک خود، تصویری ملموس از مردم یک ده خاص "ایلخچی" و "اهل حق" ارائه داده است و نگاه انتقادی او در نبودن امکانات و توسعه صحیح در منطقه آشکار است. توجه: اطلاعات داده شده در مونوگرافی ساعدی با اطلاعات داده شده در ایلخچی - ویکیپدیا متفاوت است. نشانه گاه ها همان نیستند که ساعدی نوشته و اسامی اماکن بعد از انقلاب اسلامی عوض شده و توضیحات مراسم و عیدهای مردم و جشن های "اهل حق" از قلم افتاده است که در شرایط فعلی و از جمهوری اسلامی بیش از این انتظار نمی رود. *** عزاداران بیل "عزاداران بیل" مجموعه ای از هشت داستان کوتاه به هم پیوسته است. قصه اول برای اولین بار در کتاب هفته، شماره 73، سال 1342، صص 67-85 به چاپ رسید. در قصه اول می بینیم زن مدتهاست که بیمار بوده و تاکنون جز دعا و خاک تربت چاره علاجی برایش نکرده اند و حالا که زن در شرف موت است، سرانجام کدخدا او را به بیمارستان در شهر می برد و اهالی ده همچون تنی واحد در پشت سر به دعا مشغولند. "رمضان برگشت و پشت سرش را نگاه کرد، بیل انگشتانش را بالا گرفته بود و آن ها را دعا می کرد." زن به دلیل عدم معالجه و ضعف شدید و پیشرفت بیماری و عدم امکانات پزشکی، در بیمارستان می میرد. در پایان، رمضان (پسر نوجوان متوفی) نیمه شب در بیمارستان روح مادرش را می بیند که به دنبال او آمده است تا به جای بیل، او را به بنفشه زار ببرد. در ده، اهالی بیل در فکر این هستند که برای فراموش کردن غم مرگ مادر، برای رمضان زن بگیرند. نظر جمع بر این است که با عروسی، رمضان غصه مرگ مادرش را فراموش خواهد کرد. در این داستان ساعدی با نگاه یک پزشک به جامعه روستایی عقب افتاده می نگرد و نحوه رویارویی ایشان با بیماری و سپس نحوه معالجه در ده و سپس نحوه معالجه در شهر را مورد بررسی و انتقاد قرار می دهد. ساعدی نحوه رویارویی یک جامعه کوچک با مسئله مرگ را نیز از زوایای گوناگون نشان می دهد. در قصه اول ساعدی نحوه معالجه زن تا آخرین لحظه در ده را توسط خاک تربت نشان می دهد. انگار برای جهل و خرافه علاجی نیست! خرافه و تاخیر و بیش از هر چیز جهل باعث مرگ زن شده است."همیشه مریضا رو موقعی می یارین که دیگه کاری از دست ما ساخته نیس." در صحنه سیزده، دختر ناامید از همه چیز، شمعی می برد تا در نشانه گاه روشن کند. این عمل نیز، نشاندهنده عکس العمل زنان است، نقش نشانه گاه در ذهن مردم "بیل"عیان است، آنها در اوج نامیدی به نشانه گاه پناه می برند. *** قصه دوم: قصه دوم برای اولین بار، با عنوان "شفایافته ها" در مجله سخن شماره 4/5، دوره 14، مهر و آبان 1342 به چاپ رسید. داستان دوم حکایت یک بیماری مسری همگانی است ولی در ده، مهم تر از شیوع وبا، مرگ "آقا" است. داستان بر اساس عزاداری اهالی ده برای آقای ده دور می زند و پسر نوجوانش که جانشین او شده است ولی او بی توجه به نقش اجتماعی مهمی که به میراث برده است به جستجوی دخترخاله بیمارش به شهر می رود. داستان با مرگ حاج آقا شیخ که برای مراسم تدفین آقا به "بیل" آمده بود پایان می پذیرد و اهالی بیل به جنازه نگاه می کنند و علیرغم بیماری مرگ بار و مسری وبا، مشکل آنها اینست که بدون "آقا" چه کنند. ساعدی در این داستان فقر و مرگ و بیماری و بلایی همگانی را در کنار اهمیت نقش "آقا" برای اهالی ده، مورد بررسی و تحلیل قرار داده و نقش اجتماعی او را که میراثی از پدر برای پسر است، به باد انتقاد می گیرد. ساعدی در داستان دوم به نقش "آقا پرداخته است و فاجعه ای که در ده "بیل" بر بیماری مسری وبا ارجحیت دارد مرگ"آقا" است. ساعدی در این داستان اهمیت مرگ "آقا"ی ده را مورد بررسی قرار می دهد و از سوی دیگر دیده ها و شنیده های پژوهش ایلخچی را در هنگام داستان نویسی به کار می گیرد. در صحنه سوم، پیدا کردن سنگ سیاه و کوزه لعابی با نقش ماهی قرمز همان است که در مونوگرافی "ایلخچی" به آن اشاره شده بود، نحوه ی تدفین مرده نیز تفریباً همانست که در مونوگرافی "ایلخچی" شرح داده شده است و عزاداری برای مرده نیز تحت همان سنت و مراسم اجرا می شود. شخصیت "گدا خانم" نیز همانست که در مونوگرافی "ایلخچی" به آن اشاره شده است. *** داستان سوم: این داستان بر اساس خشکسالی و گرسنگی و فقر پایه گرفته است. داستان با گردبادی شروع می شود. اهالی "بیل" از گرسنگی در به در شده اند و سرانجام برخی به دزدی در گوشه و کنار پرداخته اند. در پایان، اهالی گرسنه "بیل"، جسد الاغی که او هم از گرسنگی و خشکسالی مرده است را پیدا می کنند و برای جماعت گرسنه ده می برند. اهالی ده که به عزاداری و دعا مشغول بوده اند دور جسد الاغ جمع می شوند. صدای اذان می آید. در این داستان گرسنگی و فقر و خشکسالی و قحطی و عوارض آن از یک سو و از سوی دیگر استحاله ی اخلاقیات مذهبی و فردی در یک جامعه کوچک و مذهبی نشان داده شده است. وقتی گرسنگی بر همه چیز غلبه کند، مردم برای بقا و زنده ماندن به ناچار به خوردن گوشت خر مرده و یا دزدی روی خواهند آورد. داستان با گردبادی شروع می شود که یکی از بلایای مردم "بیل" است. این بادهای سرکش و خشک و سیاه، عامل اصلی آوردن قحطی در منطقه است و در مونوگرافی "ایلخچی" به تفضیل شرح داده شده است. فاجعه رواج دزدی در میان مردم "بیل"، مردم قانعی که هرگز به گدایی و دزدی نمی رود همچون یک واقعیت اجتماعی، که فقر و گرسنگی اخلاقیات را شکست می دهد در این داستان مورد بررسی قرار گرفته است. در صحنه شانزدهم، دارند جسد الاغ مرده ای را برای مردم گرسنه "بیل" می برند، و این واقعه نیز در مونوگرافی "ایلخچی" به آن اشاره شده بود و این واقعه بر اساس داستان های واقعی است که نویسنده هنگام تهیه مونوگرافی "ایلخچی" از اهالی "بیل" شنیده است. *** داستان چهارم: مشهورترین داستان کتاب و داستان "گاو" است. در دهی که مردم نان ندارند بخورند یک روستایی گاوی دارد. گاو همه ی ثروت اوست. گاو می میرد و دهقان که تمام زندگیش از آن گاو تغذیه می شده، در برابر این حادثه عقلش را از دست می دهد و خود را گاو می پندارد. در پایان اهالی دارند او را به سوی شهر می برند تا معالجه اش کنند ولی او هم مثل گاوش در راه شهر می میرد. از این داستان سناریویی نوشته شد و 1969 فیلمی به کارگردانی داریوش مهرجویی ساخته شد که بسیار موفق بود و اولین جایزه مهم خارج از کشور را به خود اختصاص داد. در این داستان، ساعدی به بررسی نقش گاو در زندگی روستایی پرداخته است، و استحاله او را بر اثر فشار مصایب و مشکلات، و نزول روستایی از انسان به حیوان نشان داده است. باز هم فقر و عدم امکانات پزشکی و صبر تا آخرین لحظه برای معالجه بیمار را مطرح کرده و مورد انتقاد قرار داده است. داستان "گاو"، داستان استحاله کشاورزی از غصه مرگ گاوش است. مرگ گاو حمله پوروسی های مهاجم که شبانه می آیند تا پوست گاو (و یا مشدحسن) را بکنند و اهالی "بیل" که در برابر تهاجم آنها با چوب از خود دفاع می کنند! آنها مثل همیشه آنقدر در معالجه مشدحسن تعلل می کنند که هنگامی که دیگر کار از کار گذشته است و او دیگر به یک گاو تبدیل شده است او را برای معالجه به شهر می برند ولی مثل همیشه دیر شده است. ازدواج اسماعیل با خواهر عباس نیر نشانه ای از پوچی زندگی آنهاست. *** قصه پنجم: داستان پنجم مرثیه ای برای یک سگ ولگرد است. سگ غریبه و درمانده ای به عباس پناه آورده است. ابتدا سگ ها و سپس اهالی "بیل" در مقابل سگ غریبه جبهه می گیرند. در نهایت همگی برای خلاصی از حضور سگ غریبه دست به توطئه ای جمعی می زنند. عباس را به بهانه ی اینکه می خواهند برایش زن بگیرند از خانه بیرون می کشند. پسر مشدی صفر با یک ضربه کلنگ، کمر سگ را می شکند. (صحنه مانند شهادت در تعزیه است و اهالی در برابر سگ ولگرد، حالت میزانسن تعزیه را دارند) عباس آشفته از این بیعدالتی، فریاد زنان با کلنگ، به دنبال قاتل می دود تا قاتل را بکشد. داستان با مراسم تدفین سگ توسط اسلام پایان می پذیرد. در این داستان، ساعدی یک بار دیگر، فکر جمعی (جامعه) را در برابر یک پدیده ناشناخته و خارجی مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد و از طریق داستان، نشان می دهد چگونه جهل همگانی می تواند بر همه غلبه کند و ترس از ناشناخته آنها را وادار به قتل کند. *** داستان ششم: مشدی جبار در راه شیئی عجیب دیده است. اهالی "بیل" شبانه به دیدن آن شیئ ناشناخته می روتد. از سوی دیگر بیماری دامنگیر ده شده است. اهالی ده، شیئ را برمی دارند و با خود به ده می آورند. به نظر روستائئان این شیئی غریب و ناشناخته باید حتماً هدیه ای آسمانی و مقدس باشد. آنها علم و کتل می آورند و به فکر می افتند که برایش ضریح و امامزاده بسازند. استقلال برای "بیل" یعنی داشتن امامزاده ای از آن خود! آنها عمامه سبزی به سر یکی از سیدهای اهل بیل می بندند و خوشحالند که بالاخره مستقل شده اند و حالا "بیل" هم امامزاده دارد و می توانند برای شفاعت بیماران از امامزاده کمک بخواهند. اما شیئ ناشناخته، شیئی آسمانی نیست بلکه دستگاهی است که به ارتش آمریکایی تعلق دارد. آنها می آیند تا دستگاه را آزمایش کنند که ببینند هنوز سالم است یا نه. آمریکایی ها خشمگین از اتفاقی که افتاده، کسی را که مسئول این حماقت است (مشدی جبار) را با خود برای بازجویی به شهر می برند. صحنه نهایی مثل پایان صحنه "چوب به دست های ورزیل" است. گر چه تکنولژی برای روستایی مانند معجزه ای آسمانی است؛ اما دنیای ذهنی روستاییان در این داستان به شکلی احمقانه نشان داده می شود. در داستان آخر از مجموعه "ترس و لرز" نیز می بینیم هجوم تکنولوژی جامعه روستایی را از حالت تولیدکننده به صورت جامعه مصرف کننده درآورده است و دارد این جامعه را نابود می کند. تکنولوژی برای روستایی، معجزه ای آسمانی است که می خواهد برایش نشانه گاهی بسازد. در این داستان ساعدی واکنش جمع را در برابر شیئی ناشناخته (که خواه سنگی آسمانی و یا دینام سوخته ای از کامیون آمریکایی هاست) بررسی می کند و مورد انتقاد قرار می دهد. او در این داستان زنها را نشان می دهد که روانه نشانه گاه هستند تا برای شفای بیماران، خاک تربت بیاورند. آنها به ضریح پناه می آورند تا آنان را از شر بیماری نجات دهد و مردان نومیدانه در جستجوی امامزاده ای برای خود هستند تا مجبور نباشند سراسر تپه را برای رفتن به "نبی موسوی" طی کنند. متاسفانه "بیل کوچک بود. خیلی کوچک بود." "بیل" آنقدر کوچک بود که حتی از خود امامزاده ای نداشت. نوع روابط اجتماعی و مذهبی (آقا - ضریح - نشانه گاه- سید- امامزاده) و نقش آنها همان است که در مونوگرافی "ایلخچی" توضیح داده شده است، ولی این بار نگاه انتقادی نویسنده آن را مورد بررسی و انتقاد قرار می دهد. *** قصه هفتم: موسرخه گرفتار بیماری جوع (ناسیرایی) شده است. هر چه او را می بندند و حبس می کنند فایده ای ندارد. او با میلی بی پایان هر چه به دستش می رسد را می خورد. او را به صحرا می برند و رها می کنند. دهات اطراف هم او را از خود می رانند. موسرخه تغییر شکل داده و بی وقفه می خورد. در همین موقع، یکی از دهاتی ها، جانور عجیبی که به "بیل" آمده و مانند گراز به خرمن ها زده است را می کشد. کمی بعد، اهالی "بیل"، موسرخه را توی خرمن ها پیدا می کنند. پسرمشدی صفر می خواهد او را مانند جانوری بکشد. در پایان، موسرخه در میدان بزرگ شهر است و آدمهای شهری به او چشم جانوری که در فاضلاب زندگی می کند می نگرند. در این داستان از طریق گرسنگی و استحاله ی یبمارگونه ی موسرخه به شکلی نمادین، با فقر مادی و معنوی روستاییان که مانند ناسیرایی موسوخه علاج ناپذیر به نظر می رسد، روبرو می شویم و یک بار دیگر جبهه گیری و اخلاق و ذهنیت جامعه را در برابر پدیده ای ناشناخته می بینیم. جامعه روستایی، "بیل"، از هرچه ناشناخته باشد می ترسد حتی اگر این پدیده از بین خودشان برخواسته باشد، به مجرد دیدن کوچکترین علائم غربیه گی و ناشناخته گی احساس ترس می کند. در این داستان، ساعدی نشان می دهد که ذهن بدوی از ناشناخته می ترسد و چگونه برای دفع بلا، هر نوع ناشناخته ای را پس می زند و رد می کند. استحاله "موسرخه" به حیوانی عجیب، جانوری که هیچ سیر نمی شود، و خصلت های انسانی را فراموش کرده است، نمادی از گرسنگی محض اهالی "بیل" است. یک بار دیگر روحیه جمعی (که عاجز از درک و حل مشکلات به شکلی خردمندانه است) برای نجات و رهایی خود، مشکل را از خود دور می کند. موسرخه آواره و سرگردان، از این ده به آن ده رانده می شود. در پایان، وقتی برای هر نوع معالجه ای دیگر دیر شده است، اسلام او را به شهر می برد. از آن پس، نویسنده، از نگاه جوانی شهری، روستایی بدبخت را مورد انتقاد قرار می دهد. جوان شهری قسم می خورد که این جانور از فاضلاب بیرون آمده است. تغییر زاویه دید نویسنده، واکنش شهری را نسبت به روستایی بدبخت نشان می دهد. در این داستان ساعدی، از فقر و گرسنگی روستایی مرثیه ای ساخته است. *** قصه هشتم: داستان هشتم، قصه یک "عروسی" است. اسلام به عنوان (عاشیق- نوازنده) به عروسی دعوت شده است. او به همراه پسر مشدی صفر به عروسی می رود. در راه به خاطر مجرد بودن، سر به سر اسلام می گذارند. اسلام از صدای خنده ها کلافه است و به همراه شاه تقی می نوازد و بیوه زنی که اسبش بیمار است از اسلام کمک می خواهد. اسلام با مشتی خاک! اسب را معالجه می کند و به نوشیدن ادامه می دهد و ناگهان تصمیم به بازگشت می گیرد. اهالی بیل سر به سر اسلام می گذارند و صدای خنده آدمها اسلام را آزار می دهد و دچار سوء ظن شده است. سپس غریبه ای را می بیند که به او توصیه می کند از "بیل" برود. اسلام لباس عزا می پوشد و در خانه اش را گل می گیرد و به کدخدا می گوید: "همه اش تقصیر بیلی هاست و او باید برود!" در پایان، اسلام در تیمارستان شهر سازش را می نوازد و صدای خنده ها را همچنان می شنود. و با این همه هنوز هستند کسانی که برای معالجه اسب شان در ده به کمک "اسلام" نیاز دارند. در این داستان نیز، یک بار دیگر جامعه را در برابر فرد و فرد را در برابر جامعه می بینیم. هنگامی که فرد در برابر جامعه امل و عقب مانده قرار بگیرد و از هر گونه تحولی نومید شود عصیان و جنون در او ظاهر می شود. در این داستان "اسلام" را می بینیم که "عاشق - نوازنده" است و مراسم عروسی و میگساری همانست که در مونوگرافی "ایلخچی" به آن اشاره شده بود. شیوه ی معالجه ی اسبها همانست که به آن اشاره شده و با خاک تربت انجام می شود. در صحنه چهاردهم، غریبه ای به "اسلام" می گوید که باید از ده برود. آیا این غریبه همان "نورمن" آواره نیست که در ده ها می چرخد؟ در صحنه پانزدهم، کدخدا همانطور که در مونوگرافی "ایلخچی" به آن اشاره شد بیمار است و در حقیقت همان طور که در خلال داستانها دیده ایم بیشتر "اسلام" است که دارد ده را اداره می کند. کدخدا از "اسلام" می خواهد که بماند. *** فرم و شیوه ی بیان: "عزاداران بیل" رمان نیست بلکه یک سری داستان به هم پیوسته است. هر داستان مسئله ای را مطرح می کند که در نکات و شخصیت ها با داستان های دیگر این مجموعه نقاط اشتراکی وجود دارد. در روند داستان های "عزاداران بیل" رابطه ی علت و معلولی وجود دارد، یعنی شما نمی دانید چرا مردم اینطور غریب رفتار می کنند بعد به تدریج و در سیر داستان آهسته آهسته ساختار داستان روشن می شود و علت ها را درمی یابید. هر داستان روایتی است از زندگی شوم مردمانی فقیر و بدبخت از دهی به نام "بیل" و هر داستان ماجرای عزا و مرگی است. زندگی چند خانوار کوچک در دهی کوچک و مشکلات و شیوه زندگی شان یکی پس از دیگری در داستان ها نشان داده می شود؛ نقطه ی مشترک همه داستان ها "مرگ" و عزاداری است. علیرغم تضادهای موجود، در این ده مردم نه به صورت فردی، بلکه به صورت مجموعه ای واحد در برابر وقایع عکس العمل نشان می دهند. "بیل"، نمادی از روحی جمعی، در جامعه ای سنتی است که در برابر تهاجم بیگانه و ناشناخته عکس العمل نشان می دهد. داستان های "عزاداران بیل" از لحاظ فرم، داستان هایی کوتاه است که صحنه به صحنه نوشته شده است. جملات غالباً اخباری و کوتاه است و دید بیرونی ساعدی تصویری است و "عزاداران بیل" به سینما و سناریو بیشتر نزدیک است تا داستان کوتاه. توصیف فضا به اختصار صورت گرفته و از تکنیک های پیچیده نویسی و یا مونولوگ ذهنی خبری نیست. سبک داستان ها مثل پرسوناژها ساده است. سبک نگارش داستان ها به شکل توضیح صحنه و فضاسازی در نهایت اختصار و با عمل یا رفتار شخصیت داستانی و یا گفتارش نوشته شده است. ما به اختصار و از طریق اعمال و رفتار و گفتار (دیالوگ های ساده و کوتاه) از نحوه ی اعمال شخصیت ها باخبر می شویم. نگاه ساعدی به "بیل"، همان نگاه خارجی دوربین و یا نگاه حیرت زده ی دکتر ساعدی به روستاهای عقب مانده و فقیر ایران است. ساعدی به دلیل ترک بودن، در هنگام نوشتن به زبان دوم (زبان فارسی) بسیار محتاط است و نثری بی پیرایه و ساده و بی آلایش دارد. سادگی جملات اخباری که به دیالوگ بیشتر نزدیک است جریان ساده و قابل انعطافی را به وجود می آورد که از طریق ارائه تصاویر، داستان خلق می شود و ساعدی با همین نثر ساده در داستان هایی محکم با پشتوانه ای از زندگی مردم واقعی موفق است. *** نتیجه گیری: به جرات می توان گفت که پرسوناژهای "عزاداران بیل" از اهالی ایلخچی نشات می گیرند و به غیر از قصه کدخدای بیمار و فضای وهم آلود و ترسناک و فقر مهیب در یک بعدازظهر خاکستری، ساعدی از "بیل" چیزی ندیده است و از آنچه در ایلخچی شنیده و یا دیده است برای نوشتن ماجراها و داستانهای خود استفاده کرده است. سرچشمه و منبع داستانهای ساعدی، حکایاتی است که از مردم ده ایلخچی، از "آقا"ها و "ننه خانم"ها شنیده است و به قول خودش "ولی همه اینها روایت بود که می شنیدیم. ندیدیم." ساعدی با این روایات و شنیده ها در ذهن خود شخصیت ها را مانند دکوری برای صحنه، در ده "بیل" قرار داده است و داستانها را بازسازی کرده است. زنده کردن این داستانها به شکل سینماییست و حضور ساعدی مانند حضور دوربین سینما در صحنه است. مثل همیشه از ذهنیت آدمها، از طریق دیالوگ ها مطلع می شویم. این ما هستیم که داستان را مانند فیلم ناطق سیاه و سفید تماشا می کنیم البته بدون آن که از هزارتوهای ذهنی پرسوناژها بی خبر بمانیم. زیرا پرسوناژها اگر چه ساده و روستایی اند اما در عین حال دارای جهان بینی صوفی می باشند و از نگاه دیگری به زندگی و وقایع می نگرند و همین برای ساعدی رازی نهفته است که داستان را برای ما هم اسرارآمیز می کند. عظمت تلخی و عبث بودن زندگی در روستا و خامی روستاییان به بهترین شکل نشان داده شده است. آدم ها مسایل و مشکلاتشان ساده و کوچک و حقیر است. آنها ساده و ابتدایی هستند، در ابتدای خلقت! و در ارتباط مستقیم با زمین و آب و خاک و باد و گاو و درگیر با دزدی های شبانه پوروسی ها. زندگی روستاییان چنان با این مسایل ساده به هم آمیخته است که به سادگی می بینیم اقتصاد خانواده ای در داشتن یک گاو نهفته است. برای یک روستایی فقیر، یک گاو کل هستی است. گاو اصلاً خود زندگیست و بدین سان است که وقتی گاوی می میرد صاحبش از این فاجعه دیوانه می شود. "ایلخچی" اولین تک نگاری ساعدی است و دوم "خیاو یا مشکین شهر "که هر دو در استان آذربایجان که زادگاه اوست قرار دارند. سومین و آخرین تک نگاری ساعدی "اهل هوا" است که به جنوب ایران مربوط می شود. از مقایسه پژوهش های انسانشناسی ساعدی با آثار داستانی همین نویسنده پی می بریم که در دهه چهل سرچشمه داستانهای او، پژوهش هایی توسط خودش، بر روی مردم نواحی مختلف ایران و یا مردم حاشیه نشین شهری است. این روایات با تخیل و ترسها و کابوس های نویسنده در هم آمیخته تا بتواند داستانهایی فراموش نشدنی از مردمانی ساده بیافریند. بعدها بر اساس "اهل هوا" پژوهشی بر مناطق جنوبی ایران، ساعدی داستانهای "ترس و لرز" را خواهد نوشت. ___________________________ تاریخ انجام این پژوهش سال 1992/1993 است و در نتیجه نمی تواند مطالب چاپ شده بعدی را در نظر گرفته باشد. در مورد ساعدی به فرانسه پژوهش هایی انجام داده ام که به جز یکی بقیه روی اینترنت نیست.، در نظر داشتم به آنها سر سامانی بدهم و از پانویس ها و جزییات بکاهم و همه را در کل به شکل کتابی به زبان فرانسه منتشر کنم؛ ولی کو وقت؟ مقاله فعلی که به زبان فارسی است را برای "ویژه نامه ساعدی" آماده کردم. "از "ایلخچی" تا "بیل""، خلاصه ای از یک پژوهش دانشگاهی است که می توانید اصل مطلب را به زبان فرانسه همراه با پانویس ها و به شکلی دقیق تر در این آدرس ببینید. D'ILXCI À BAYAL, ETUDE COMPARATIVE DE DEUX OEUVRES DE SÂ'EDI |
۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه
از "ایلخچی" تا "بیل"
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر