خانوادهای پنج نفره در گوشهای از حیاط بیمارستان روی زیرانداز اتراق کردهاند. میگوید اهل گناوه است و دو ماهی میشود که کنار بیمارستان زندگی میکند. پسر بزرگش نارسایی کبدی دارد و برای درمان به تهران آمدهاند.
- این صدای خس خس نفسهای پر از رنج بیمارشان را برایتان بنویسیم یا توصیف قدم زدن مردی که از شدت آلام بیماری فرزندش و آوارگی خانواده اش، شب ها تا صبح در حوالی بیمارستان قدم می زند، بر چین و چروکهای صورتش می افزاید و خفتن کودکانش در هُرم تیرماه تهران را نظارهگر است. اگر تابحال در گرمای خیابانهای پایتخت، در چادر برزنتی یا روی پتوی مسافرتی نخوابیدهاید، گفتن از دردهای بزرگتر همراهی بیماران، ناراحتی زایدالوصفی نخواهد داشت.
قصه پر دردی است قصه آدمهایی که باید به غیر از رنج بیمارداری، خیابان خوابی و بیسرپناهی در شهری غریب هم به دردهایشان اضافه شده است. خانوادههایی آبرودار که از سر ناچاری باید روز و شب را در حیاط بیمارستان یا چادرهای مسافرتی و خودروهایشان سپری کنند. چادر نشینهایی که بیخانمان نیستند اما مجبورند چند هفته و حتی چند ماهی را در چادرهای مسافرتی یا درون خودروهایشان بگذرانند و تنها به بهبودی بیمارشان فکر کنند.
حیاط بیمارستان؛ خانه دوم خانوادههای مستضعف
ابتدا به بیمارستان شریعتی تهران سر میزنیم. یکی از مهمترین مراکز درمانی کشور که بیماران بسیاری از سراسر کشور برای طی مراحل درمانی خود به آن مراجعه میکنند.
در این روزهای گرم و طاقت فرسای تابستان، حیاط بیمارستان به خانه دوم برخی خانواده ها تبدیل شده است؛ خانواده هایی که از بنیه مالی ضعیفی برخوردارند و امکان پرداخت کرایه هتل و یا مسافرخانه را ندارند؛ پدر و مادرهایی که می خواهند در کنار فرزندشان باشند و حتی برای ساعتی حاضر به ترک محیط بیمارستان نیستند.
به سراغ یکی از خانواده ها می روم، اهل سیرجانند و 45 روزی می شود که برای درمان پسر نوجوانشان به تهران آمده اند. در بساطشان خبری از چادر مسافرتی و وسایل زندگی نیست. به جز چند تخته پتو و بالش و یک گاز پیک نیکی کوچک که حکم آشپزخانه شان را دارد و با همین وسایل محدود 45 روز را میهمان حوالی بیمارستان بوده اند.
میپرسم راستی شب ها کجا می خوابید؟
قصه پر دردی است قصه آدمهایی که باید به غیر از رنج بیمارداری، خیابان خوابی و بیسرپناهی در شهری غریب هم به دردهایشان اضافه شده است. خانوادههایی آبرودار که از سر ناچاری باید روز و شب را در حیاط بیمارستان یا چادرهای مسافرتی و خودروهایشان سپری کنند. چادر نشینهایی که بیخانمان نیستند اما مجبورند چند هفته و حتی چند ماهی را در چادرهای مسافرتی یا درون خودروهایشان بگذرانند و تنها به بهبودی بیمارشان فکر کنند.
دو سال قبل، وقتی وزیر بهداشت خبر از اجرای طرح تحول نظام سلامت داد، وعده کرد تا هزینهها و آلام بیماران برای درمان به حداقل برسد، رسیدگی و ساماندهی به وضعیت همراهان بیماران هم در دستورکار مسئولان وزارت بهداشت قرار گرفت تا خانوادههایی که برای درمان عزیزانشان از شهرهای کوچک به تهران و دیگر کلانشهرهای کشور میآیند مجبور به اتراق در حیاط بیمارستانها یا چادر زدن در پیاده راهها و پارکهای شهر نشوند.
گشت و گذاری کوتاه در خبرها برای مرور وعده های مسئولان وزارت بهداشت درباره اسکان دادن به همراهان بیماران شهرستانی کافی است تا مشخص شود با اینکه اسکان این خانوادهها بخشی از دغدغه های این مسئولان بوده اما تا به امروز به غیر از اقداماتی ناچیز، کاری برای خانوادههای سرگردان در تهران و دیگر کلانشهرها صورت نگرفته است.
با وجود تاسیس چندین همراه سرا آنهم توسط شهرداری تهران، بازهم حیاط و خیابانهای اطراف بیمارستانهای مادر، پر است از خانوادههایی که مجبورند برای ماندن در کنار بیمارشان، روز و شب را در این حوالی یعنی پیاده روهای اطراف آن و یا خودروهای شخصی شان سپری کنند.
حیاط بیمارستان؛ خانه دوم خانوادههای مستضعف
ابتدا به بیمارستان شریعتی تهران سر میزنیم. یکی از مهمترین مراکز درمانی کشور که بیماران بسیاری از سراسر کشور برای طی مراحل درمانی خود به آن مراجعه میکنند.
در این روزهای گرم و طاقت فرسای تابستان، حیاط بیمارستان به خانه دوم برخی خانواده ها تبدیل شده است؛ خانواده هایی که از بنیه مالی ضعیفی برخوردارند و امکان پرداخت کرایه هتل و یا مسافرخانه را ندارند؛ پدر و مادرهایی که می خواهند در کنار فرزندشان باشند و حتی برای ساعتی حاضر به ترک محیط بیمارستان نیستند.
به سراغ یکی از خانواده ها می روم، اهل سیرجانند و 45 روزی می شود که برای درمان پسر نوجوانشان به تهران آمده اند. در بساطشان خبری از چادر مسافرتی و وسایل زندگی نیست. به جز چند تخته پتو و بالش و یک گاز پیک نیکی کوچک که حکم آشپزخانه شان را دارد و با همین وسایل محدود 45 روز را میهمان حوالی بیمارستان بوده اند.
از حال و روزشان که می پرسم، مادر خانواده با بغضی فشرده در گلو و لهجهای کرمانی می گوید حالمان خوب نیست، پسرم سرطان دارد و تمام فکر و ذکرم پسرم شده. میگوید دکترها فقط میگویند دعا کنید. از حال و روز خودشان که میپرسم میگوید: "اوایل بیماری علی من به تنهایی همراهش آمدم، اما وقتی حالش بد شد و چند باری به کما رفت همسرم هم مجبور شدبه تهران بیاید و بچه ها را هم همراه خودش آورد."
زندگی کردن در حیاط بیمارستان آنهم همراه دو تا بچه کار سختی است. میپرسم مسئولان بیمارستان میدانند که شما سرپناهی ندارید و در کوچه و خیابان میخوابید؟ میگوید مگر میشود ندانند، بارها این موضوع را به پرستارها و دکترها گفتهام. آنها هم میگویند کاری از دست ما برنمیآید.
غرورش اجازه نمیدهد گریه کند اما بغض هم امانش نمیدهد. با همان حال میگوید درست است که پول نداریم یک ماه برویم مسافرخانه یا هتل، اما در شهر خودمان آبرو داریم. حالا ببین چه بر سرمان آمده که اینجا حتی اجازه چادر زدن در حیاط بیمارستان را هم به ما نمی دهند.
زندگی کردن در حیاط بیمارستان آنهم همراه دو تا بچه کار سختی است. میپرسم مسئولان بیمارستان میدانند که شما سرپناهی ندارید و در کوچه و خیابان میخوابید؟ میگوید مگر میشود ندانند، بارها این موضوع را به پرستارها و دکترها گفتهام. آنها هم میگویند کاری از دست ما برنمیآید.
غرورش اجازه نمیدهد گریه کند اما بغض هم امانش نمیدهد. با همان حال میگوید درست است که پول نداریم یک ماه برویم مسافرخانه یا هتل، اما در شهر خودمان آبرو داریم. حالا ببین چه بر سرمان آمده که اینجا حتی اجازه چادر زدن در حیاط بیمارستان را هم به ما نمی دهند.
چند قدم آنطرف تر زن و مردی میانسال روی زیر اندازی محقر اتراق کردهاند. اهل دزفولند و بیست روزی می شود که برای درمان تنها پسرشان به تهران آمده اند. پدر میگوید یک ماه قبل دکترهای دزفول گفتند دیگر کاری از دست ما برنمی آید و باید به این بیمارستان بیایید. از بیماری اش که میپرسم میگوید سرطان دارد و توضیح بیشتری نمی دهد.
حالا 20 روزی می شود که اینجا هستند و شب و روزشان را در حیاط بیمارستان می گذرانند. مرد با ناراحتی می گوید شرمنده ام که پولی برای فرستادن همسرم به هتل یا مسافرخانه ندارم. همین ناراحتی اش را هم با حالتی سر در گریبان می گوید و بعد کمی راه می رود تا مانند آن شعر معروف مشخص شود که "مرد برای هضم دلتنگی هاش، گریه نمی کنه، قدم می زنه"
ادامه می دهد: شب ها خودم به عنوان همراه در کنار پسرم می خوابم اما همسرم مجبور است همینجا بخوابد. وقتی می گویم برای اقامت در همراه سرا درخواست داده اید یا نه؟ با تعجب می گوید همراه سرا دیگر کجاست؟! من هر بار به مسئولان بیمارستان گفتم همسرم جایی ندارد و شب ها در حیاط می خوابد گفتند کاری از دست ما بر نمی آید. این اولین بار است و از شما می شنوم که جایی برای اسکان همراه بیماران هست.
حالا 20 روزی می شود که اینجا هستند و شب و روزشان را در حیاط بیمارستان می گذرانند. مرد با ناراحتی می گوید شرمنده ام که پولی برای فرستادن همسرم به هتل یا مسافرخانه ندارم. همین ناراحتی اش را هم با حالتی سر در گریبان می گوید و بعد کمی راه می رود تا مانند آن شعر معروف مشخص شود که "مرد برای هضم دلتنگی هاش، گریه نمی کنه، قدم می زنه"
ادامه می دهد: شب ها خودم به عنوان همراه در کنار پسرم می خوابم اما همسرم مجبور است همینجا بخوابد. وقتی می گویم برای اقامت در همراه سرا درخواست داده اید یا نه؟ با تعجب می گوید همراه سرا دیگر کجاست؟! من هر بار به مسئولان بیمارستان گفتم همسرم جایی ندارد و شب ها در حیاط می خوابد گفتند کاری از دست ما بر نمی آید. این اولین بار است و از شما می شنوم که جایی برای اسکان همراه بیماران هست.
بیمارستان قلب؛ جایی برای اتراق قلب ها و جیب های ضعیف
مرکز قلب تهران درهمسایگی بیمارستان شریعتی است و حیاط و محوطه بیمارستان به شکلی طراحی شده است که امکان اتراق و اسکان موقت همراهان بیماران در آن وجود ندارد. پیدا کردن بیماران شهرستانی دراین فضا کمی سخت است و باید با دقت بیشتری آدم ها را رصد کرد تا همراه بیماران شهرستانی را پیدا کرد.
نیم ساعتی می گذرد تا سرانجام خانواده ای با لباس محلی توجه ام را جلب می کنند. پدر و مادری حدودا 40ساله که برای درمان نارسایی قلبی فرزندشان به تهران آمده اند. وقتی از قومیتشان می پرسم و اینکه از کجا به تهران آمده اند، مرد با لهجه محلی می گوید لرستان.
چند دقیقه ای بیشتر طول نمی کشد که سر صحبت را باز می کند و می گوید: در لرستان دامدار است و از وضع مالی خوبی هم برخوردار نیست.از بین حرف هایش همین را متوجه می شوم که دختر 17ساله اش نارسایی قلبی دارد و باید اینجا جراحی شود. تا الان 600هزار تومان بیشتر نداده ولی اگر قرار باشد پول بیشتری پرداخت کند آه در بساط ندارد. چون هرچه پس انداز داشته داده و الان حتی برای خورد و خوراک خودش و همسرش با مشکل روبرو است.
مرکز قلب تهران درهمسایگی بیمارستان شریعتی است و حیاط و محوطه بیمارستان به شکلی طراحی شده است که امکان اتراق و اسکان موقت همراهان بیماران در آن وجود ندارد. پیدا کردن بیماران شهرستانی دراین فضا کمی سخت است و باید با دقت بیشتری آدم ها را رصد کرد تا همراه بیماران شهرستانی را پیدا کرد.
نیم ساعتی می گذرد تا سرانجام خانواده ای با لباس محلی توجه ام را جلب می کنند. پدر و مادری حدودا 40ساله که برای درمان نارسایی قلبی فرزندشان به تهران آمده اند. وقتی از قومیتشان می پرسم و اینکه از کجا به تهران آمده اند، مرد با لهجه محلی می گوید لرستان.
چند دقیقه ای بیشتر طول نمی کشد که سر صحبت را باز می کند و می گوید: در لرستان دامدار است و از وضع مالی خوبی هم برخوردار نیست.از بین حرف هایش همین را متوجه می شوم که دختر 17ساله اش نارسایی قلبی دارد و باید اینجا جراحی شود. تا الان 600هزار تومان بیشتر نداده ولی اگر قرار باشد پول بیشتری پرداخت کند آه در بساط ندارد. چون هرچه پس انداز داشته داده و الان حتی برای خورد و خوراک خودش و همسرش با مشکل روبرو است.
میپرسم راستی شب ها کجا می خوابید؟
با ناراحتی می گوید همسرم شبها می رود بالا پیش دخترمان می خوابد و من هم همینجا روی یکی از این سکوها می خوابم. خدا را شکر می کند و می گوید بعضی وقت ها هم می روم نمازخانه بیمارستان چرتی می زنم. خدا را شکر دعا کن دخترم خوب شود که زودتر برویم شهرمان...
ترافیک چادرهای مسافرتی در حوالی بیمارستان امام (ره)
بیمارستان امام خمینی (ره) مانند همیشه شلوغ و پر ازدحام است. به جرات می توان گفت بیش از نیمی از بیماران و همراهانشان از دیگر شهرها به این بیمارستان آمده اند. خانواده هایی که اگر در پایتخت قوم و خویش و آشنایی نداشته باشند باید روز و شب هایشان را یا در حیاط بیمارستان بگذرانند یا در چادرهای مسافرتی آنهم در پیاده روهای حوالی بیمارستان.
ترافیک چادرهای مسافرتی در حوالی بیمارستان امام (ره)
بیمارستان امام خمینی (ره) مانند همیشه شلوغ و پر ازدحام است. به جرات می توان گفت بیش از نیمی از بیماران و همراهانشان از دیگر شهرها به این بیمارستان آمده اند. خانواده هایی که اگر در پایتخت قوم و خویش و آشنایی نداشته باشند باید روز و شب هایشان را یا در حیاط بیمارستان بگذرانند یا در چادرهای مسافرتی آنهم در پیاده روهای حوالی بیمارستان.
خانواده ای 5نفره در گوشه ای از حیاط بیمارستان روی زیر انداز اتراق کرده اند. پدر به فکری عمیق فرو رفته و بچه ها هم باهم بازی می کنند. جلو که می روم، مردبا مهربانی سر بر می گرداند و تعارفم می کند که بنشینم. وقتی می پرسم اهل کجایید و چند وقت است اینجا هستید، می گوید اهل گناوه ام و دو ماهی می شود که اینجا هستیم.
نامش محمد است و 4 فرزند دارد. پسر بزرگش نارسایی کبدی دارد و برای درمان به اینجا آمده اند. می گوید: دو ماهی می شود که اینجا هستیم و بارها به مددکاری بیمارستان رفتم و گفتم که بچه کوچک دارم و نمی توانیم در کوچه و خیابان بخوابیم تا اینکه امروز یکی از پرستارها از دکتر برایم نامه گرفت تا بتوانم از همراه سرای شهرداری که همین خیابان بغلی است اتاق بگیرم.
برای پیدا کردن خانواده هایی که برای پرستاری از بیمارشان مجبور به اتراق در حیاط بیمارستان و چادر خوابی در گوشه خیابان شده اند نیازی به گشت و گذارهای طولانی نیست. چون تعدادشان آنقدر زیاد است که بی هیچ زحمتی می توان تعداد زیادی از آنها را در کنار هم پیدا کرد و ساعت ها در میانشان وقت گذراند و گپ زد.
بخشی از حیاط بیمارستان که با میله های سبز رنگ از خیابان باقر خان جدا شده، جایگاه اصلی اسکان این دسته از افراد است؛ خانواده هایی که صبح ها را روی زیراندازی داخل حیاط بیمارستان می گذرانند و شب ها یا در پیاده رو چادر می زنند یا در ماشین هایشان می خوابند.
حاج احمد تقریبا 60ساله است و از یکی از شهرهای مازندران همراه با همسر و سه پسرش به تهران آمده. آنهم برای درمان تنها دخترش که بیمارستان های مازندران از درمانش ناامید شده اند و برای درمان او را به تهران فرستاده اند. از شغل و پیشه اش که می پرسم می گوید کشاورز است و شالیکاری دارد.
چند لحظه ای بیشتر از هم صحبتی ام با احمد اقا نمی گذرد که پسر بزرگش خودش را می رساند. وقتی می فهمد خبرنگارم و آمده ام تا وضعیت و حال و روزشان را به گوش مسئولان برسانم می گوید: خواهرم مریض است و قرار است پیوند بگیرد.
"خدا را شکر اکثر هزینه های درمانش را بیمارستان و بیمه می دهد ولی بازهم نمی توانیم از پس بخشی از هزینه ها مثل دارو و ....بر بیاییم. ما خانوادگی کشاورزیم و بنیه مالی قوی نداریم. "
از وضعیت اسکانشان که می پرسم، با لحنی ناراحت می گوید: آواره ایم! پولی هم در بساط نداریم که اتاقی کرایه کنیم.
شاید تصور می کند که همه اقشار جامعه، این گزارش را می خوانند، چون در ادامه می گوید: شما بنویس که ما را اذیت نکنند جا و مکان پیشکششان.باورتان نمیشود روزی دوبار برای آب دادن باغچهها می آیند و مجبور میشویم زیر انداز و وسایلمان را جمع کنیم.
برای رسیدن به در خروجی از کنار تعداد زیادی خانواده که هریک روی زیر اندازی محقر به امید بهبودی عزیزشان نشسته اند می گذرم. آدم هایی که هریک در شهر و دیارشان برای خود صاحب زندگی و آبرو هستند و برو بیایی دارند. مردمانی که اگر ما روزی میهمان شهرشان شویم به بهترین شکل پذیرای مان خواهند بود، اما حالا که از بد روزگار خود گرفتار بیماری عزیزشان شده اند باید در گوشه ای از خیابان و حیاط بیمارستان روزگار بگذرانند.
با اینکه وزارت بهداشت به عنوان متولی امر درمان در کشور فکری اساسی به حال اسکان همراهان بیماران نکرده است و با بیتفاوتی از کنار مشکلات خانوادههای بیماران بستری در بیمارستانها میگذرد، اما در برخی مناطق، شهرداری تهران به جای نهادهای حمایتی دولتی دست به کار شده است.
کافی است پس از خروج از بیمارستان امام خمینی چند قدمی را درخیابان قریب به سمت خیابان باقر خان حرکت کنی تا به همراه سرای بیماران جواد الائمه برسی؛ همراه سرایی که با 32 اتاق که امکان پذیرایی از 120 همراه بیمار را دارد و در هر شبانه روز 120نفر از همراهان بیماران می توانند به جای خوابیدن در حیاط بیمارستان و اتراق کردن در کنار خیابان در اتاق های آن استراحت کنند.
نامش محمد است و 4 فرزند دارد. پسر بزرگش نارسایی کبدی دارد و برای درمان به اینجا آمده اند. می گوید: دو ماهی می شود که اینجا هستیم و بارها به مددکاری بیمارستان رفتم و گفتم که بچه کوچک دارم و نمی توانیم در کوچه و خیابان بخوابیم تا اینکه امروز یکی از پرستارها از دکتر برایم نامه گرفت تا بتوانم از همراه سرای شهرداری که همین خیابان بغلی است اتاق بگیرم.
برای پیدا کردن خانواده هایی که برای پرستاری از بیمارشان مجبور به اتراق در حیاط بیمارستان و چادر خوابی در گوشه خیابان شده اند نیازی به گشت و گذارهای طولانی نیست. چون تعدادشان آنقدر زیاد است که بی هیچ زحمتی می توان تعداد زیادی از آنها را در کنار هم پیدا کرد و ساعت ها در میانشان وقت گذراند و گپ زد.
بخشی از حیاط بیمارستان که با میله های سبز رنگ از خیابان باقر خان جدا شده، جایگاه اصلی اسکان این دسته از افراد است؛ خانواده هایی که صبح ها را روی زیراندازی داخل حیاط بیمارستان می گذرانند و شب ها یا در پیاده رو چادر می زنند یا در ماشین هایشان می خوابند.
حاج احمد تقریبا 60ساله است و از یکی از شهرهای مازندران همراه با همسر و سه پسرش به تهران آمده. آنهم برای درمان تنها دخترش که بیمارستان های مازندران از درمانش ناامید شده اند و برای درمان او را به تهران فرستاده اند. از شغل و پیشه اش که می پرسم می گوید کشاورز است و شالیکاری دارد.
چند لحظه ای بیشتر از هم صحبتی ام با احمد اقا نمی گذرد که پسر بزرگش خودش را می رساند. وقتی می فهمد خبرنگارم و آمده ام تا وضعیت و حال و روزشان را به گوش مسئولان برسانم می گوید: خواهرم مریض است و قرار است پیوند بگیرد.
"خدا را شکر اکثر هزینه های درمانش را بیمارستان و بیمه می دهد ولی بازهم نمی توانیم از پس بخشی از هزینه ها مثل دارو و ....بر بیاییم. ما خانوادگی کشاورزیم و بنیه مالی قوی نداریم. "
از وضعیت اسکانشان که می پرسم، با لحنی ناراحت می گوید: آواره ایم! پولی هم در بساط نداریم که اتاقی کرایه کنیم.
شاید تصور می کند که همه اقشار جامعه، این گزارش را می خوانند، چون در ادامه می گوید: شما بنویس که ما را اذیت نکنند جا و مکان پیشکششان.باورتان نمیشود روزی دوبار برای آب دادن باغچهها می آیند و مجبور میشویم زیر انداز و وسایلمان را جمع کنیم.
برای رسیدن به در خروجی از کنار تعداد زیادی خانواده که هریک روی زیر اندازی محقر به امید بهبودی عزیزشان نشسته اند می گذرم. آدم هایی که هریک در شهر و دیارشان برای خود صاحب زندگی و آبرو هستند و برو بیایی دارند. مردمانی که اگر ما روزی میهمان شهرشان شویم به بهترین شکل پذیرای مان خواهند بود، اما حالا که از بد روزگار خود گرفتار بیماری عزیزشان شده اند باید در گوشه ای از خیابان و حیاط بیمارستان روزگار بگذرانند.
با اینکه وزارت بهداشت به عنوان متولی امر درمان در کشور فکری اساسی به حال اسکان همراهان بیماران نکرده است و با بیتفاوتی از کنار مشکلات خانوادههای بیماران بستری در بیمارستانها میگذرد، اما در برخی مناطق، شهرداری تهران به جای نهادهای حمایتی دولتی دست به کار شده است.
کافی است پس از خروج از بیمارستان امام خمینی چند قدمی را درخیابان قریب به سمت خیابان باقر خان حرکت کنی تا به همراه سرای بیماران جواد الائمه برسی؛ همراه سرایی که با 32 اتاق که امکان پذیرایی از 120 همراه بیمار را دارد و در هر شبانه روز 120نفر از همراهان بیماران می توانند به جای خوابیدن در حیاط بیمارستان و اتراق کردن در کنار خیابان در اتاق های آن استراحت کنند.
اما هنوز چادرهای رنگارنگ در حوالی این همراه سرا و بیمارستان، نشان می دهند جای کار زیادی مانده تا تاکید مهم رهبر انقلاب مبنی بر اینکه "کاری کنیم که بیمار جز دغذغه بیماری، رنج دیگری نداشته باشد" محقق شود.
استفاده از همراه سرا تنها با تایید مددکاری بیمارستان
چند دقیقه ای منتظر ماندن در کنار در ورودی همراه سرا کافی است تا بتوانیم با تعدادی از ساکنانش گفتگو کنیم. خانم جوانی که دو هفته ای می شود دراین همراه سرا اقامت دارد می گوید: سه ماهی می شود که مادرم در بیمارستان امام خمینی بستری است و تا همین دو هفته قبل مجبور بودم در حیاط بیمارستان یا داخل ماشین بخوابم اما بالاخره نوبت به من هم رسید و توانستم با نامه مددکاری در این ساختمان اتاق بگیرم.
وقتی از وضعیت درمانی مادرش می پرسم میگوید: خدا را شکر وضعیت مادرم بهتر است و دراین مدت با داشتن بیمه تنها یک میلیون تومان پرداخت کرده ایم اما در طول این سه ماه خیلی اذیت شدیم. شما خودت را جای من بگذار، اوایل که مادرم بستری شده بود خواهرم به تنهایی برای مراقبت از او از زنجان به تهران آمده بود ولی بعد از مدتی مجبور شدم برای کمک به او من هم به تهران بیایم. از آن به بعد یک نفرمان مجبور بود در حیاط بیمارستان بخواهد و همین موضوع برایمان مشکل ساز شد.
کمی آنطرف تر از این همراه سرا، خانواده ای مشغول پیدا کردن محلی برای چادر زدن هستند. هنوز سوال تکراری ام تمام نشده، مرد خانواده با عصبانیت می گوید: یک ماه ماندن زیر آسمان خدا، بدون امکانات و وسیله، درد آدم را دوچندان می کند. از چه می خواهی بدانی؟ روزها آتش می بارد و شب ها زیر درخت ها دم دارد و پشه و حشره های دیگر از جانمان بالا می روند. برای دستشویی باید کلی راه برویم و برای پیدا کردن یک لقمه غذا هم همینطور ...
هنوز صدای بلندش در گوشم سوت میکشد که ولوله ای در یکی از چادرها بر پا می شود، خانواده ای هنوز تلفن همراه یکی از اعضایش قطع نشده، سراسیمه به بیرون می دوند و بدون آنکه حواسشان به وسایل بیرون افتاده باشد و کسی را مراقب بگذارند، به سمت بیمارستان می دوند. به قول مشهور رسوایی 2، زلزلهای در راه است.
استفاده از همراه سرا تنها با تایید مددکاری بیمارستان
چند دقیقه ای منتظر ماندن در کنار در ورودی همراه سرا کافی است تا بتوانیم با تعدادی از ساکنانش گفتگو کنیم. خانم جوانی که دو هفته ای می شود دراین همراه سرا اقامت دارد می گوید: سه ماهی می شود که مادرم در بیمارستان امام خمینی بستری است و تا همین دو هفته قبل مجبور بودم در حیاط بیمارستان یا داخل ماشین بخوابم اما بالاخره نوبت به من هم رسید و توانستم با نامه مددکاری در این ساختمان اتاق بگیرم.
وقتی از وضعیت درمانی مادرش می پرسم میگوید: خدا را شکر وضعیت مادرم بهتر است و دراین مدت با داشتن بیمه تنها یک میلیون تومان پرداخت کرده ایم اما در طول این سه ماه خیلی اذیت شدیم. شما خودت را جای من بگذار، اوایل که مادرم بستری شده بود خواهرم به تنهایی برای مراقبت از او از زنجان به تهران آمده بود ولی بعد از مدتی مجبور شدم برای کمک به او من هم به تهران بیایم. از آن به بعد یک نفرمان مجبور بود در حیاط بیمارستان بخواهد و همین موضوع برایمان مشکل ساز شد.
کمی آنطرف تر از این همراه سرا، خانواده ای مشغول پیدا کردن محلی برای چادر زدن هستند. هنوز سوال تکراری ام تمام نشده، مرد خانواده با عصبانیت می گوید: یک ماه ماندن زیر آسمان خدا، بدون امکانات و وسیله، درد آدم را دوچندان می کند. از چه می خواهی بدانی؟ روزها آتش می بارد و شب ها زیر درخت ها دم دارد و پشه و حشره های دیگر از جانمان بالا می روند. برای دستشویی باید کلی راه برویم و برای پیدا کردن یک لقمه غذا هم همینطور ...
هنوز صدای بلندش در گوشم سوت میکشد که ولوله ای در یکی از چادرها بر پا می شود، خانواده ای هنوز تلفن همراه یکی از اعضایش قطع نشده، سراسیمه به بیرون می دوند و بدون آنکه حواسشان به وسایل بیرون افتاده باشد و کسی را مراقب بگذارند، به سمت بیمارستان می دوند. به قول مشهور رسوایی 2، زلزلهای در راه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر