نادرشاه، پادشاهی در چنگال «جنون قدرت»
منبع:دویچهوله
نادرشاه
برای ایجاد حکومتی متمرکز در ایران به لشکرکشیهای زیادی دست زد؛ از این
رو از قهرمانان ملی کشور شناخته میشود. پژوهشی تازه نشان میدهد که
زیادهروی این پادشاه در خشونت و کشتار در روان بیمار او ریشه داشته است.
کتاب "نادرشاه یا جنون قدرت در ایران قرن هفدهم" تازهترین اثر پژوهشی
است که درباره پادشاه مقتدر ایران منتشر شده است. دکتر فؤاد صابران،
نویسنده کتاب، در اصل روانپزشک است و سرگذ شت نادرشاه را از همین دیدگاه
کاویده، هرچند به فرایندهای تاریخی و انگیزههای سیاسی نیز بیتوجه نبوده
است.
با این که از درگذشت نادرشاه افشار (۱۱۰۰ تا ۱۱۶۰ هجری قمری برابر ۱۶۸۸ تا ۱۷۴۷ میلادی) بیش از ۲۵۰ سال میگذرد، او هنوز هم سیمایی ناروشن و دوگانه دارد: هم ستایشگران فراوان دارد و هم نفرت و بیزاری بسیاری برانگیخته است.
نادرشاه از ۴۸ تا ۶۰ سالگی، در طول ۱۲ سال حاکمی مقتدر و یکهتاز بود و بر قلمروی بزرگ شامل ایران و پیرامون آن فرمان راند. ایرانیان تیزهوشی و درایت نادر را میستایند، یکپارچگی کشور و وحدت ملی امروزین خود را تا حد زیادی وامدار او میدانند. او بود که سرزمینی پاره پاره و پریشان را که از فروپاشی صفویه و تاختوتاز افغان، زبون و آشفته به جا مانده بود، بار دیگر به اوج قدرت و سربلندی رساند.
نادرشاه واپسین فرمانروا و فاتح بزرگ خاورزمین است که در آستانهی دوران مدرن، برای آخرین بار جلال و شکوه باستانی شرق را در نگاه جهانیان به درخشش در آورد. او با لشکری نه چندان مجهز و بزرگ، در برابر روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، دو قدرت بزرگ دوران به پیروزیهایی خیرهکننده دست یافت. سیاحان و مؤرخان غربی کشورگشایی و نبوغ نظامی او را به بزرگانی مانند اسکندر و ناپلئون مانند کردهاند.
اعتلای حیرتانگیز نادر از رعیتی گمنام و بینوا به پادشاهی توانا و خودکامه همواره مایه شگفتی و مباهات ایرانیان بوده است. با وجود این، نادرشاه به خاطر ستیزهجوییها و لشکرکشیهای گاه بیهوده، افراط در سنگدلی و خونریزی، غارت و چپاول سرزمینهای بیگانه، سختگیری و تندخویی با اطرافیان، مجازات بیرحمانه بستگان و اطرافیان مانند کور کردن فرزند و غیره، دارای وجهی تیره و تار نیز هست. برخی از ایرانیان فتوحات نادر را که چه بسا با غارت و کشتار بیگناهان همراه بوده، مایهی سرافکندگی دانستهاند.
خونریزی و خشونت نادر، حتی با در نظر گرفتن شرایط زمان، گاه ابعادی چنان مهیب دارد، که پژوهشگران علوم انسانی را نیز شگفتزده میکند و آنها را به کاوش بیشتر برای شناخت شخصیت بغرنج و رفتار پیچیدهی او وا میدارد.
کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" در نوع خود کمنظیر است و پرسشی بنیادی را دنبال میکند: ایلزاده و چوپانی گمنام که شاه شاهان شد، از چه بیماری روحی رنج میبرد؟ آیا روانپریشی انگیزهی بیشتر کارهای این حاکم مقتدر نبود؟
افزون بر این، کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" بسیاری از دیدگاههای رایج و مألوف را به چالش میگیرد و از این جهت گامی ارزشمند و دلیرانه در نقد فرهنگی به شمار میرود.
روانپزشکی در جستجوی معمای نادرشاه
کتاب هم بر پژوهشهای تاریخنگاران گذشته تکیه دارد و هم بر مطالعات شخصی نویسنده، هم در زمینهی تاریخی پیش میرود و هم در عرصه روانپزشکی؛ هم به داستانهای کودکی نادر و شکلگیری شخصیت روانی او توجه دارد و هم به سرگذشت پرماجرای او در سیر تاریخ.
فؤاد صابران، نویسنده کتاب، در سال ۱۹۴۱، برابر ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در ایران و عراق و تونس انجام داد. در فرانسه، به تحصیل پزشکی (در استراسبورگ) و روانپزشکی (در کرتی در حومه پاریس) انجام داد و سپس به صورت حرفهای به کار روانپزشکی و روانکاوی بالینی پرداخت.
برای آگاهی بیشتر از درونمایه کتاب، دویچه وله (فارسی) با دکتر فؤاد صابران، روانپزشک و پژوهشگر ایرانی مقیم فرانسه، گفتگو کرده است.
دویچه وله: آقای صابران، شما تاریخنگار نیستید، چه انگیزه یا علتی باعث شد که درباره یک شخصیت تاریخی یعنی نادرشاه افشار کتاب بنویسید؟
صابران: این کتاب در واقع تز پزشکی من است. باید بگویم که من تز دانشگاهی خود را خیلی دیر نوشتم چون سعی میکردم دوره تحصیلاتم را هرچه بیشتر طول بدهم تا زمان بیشتری دانشجو بمانم و مجبور نشوم به ایران برگردم. در سال ۱۹۷۴ که به ایران سفر کرده بودم، تجربه خیلی بدی از سر گذراندم. "وزارت بهداشت" تقاضای اشتغال مرا رد کرد، زیرا مایل نبودم تعلق خود را به دین بهایی پنهان کنم. به این ترتیب فهمیدم که در ایران جایی ندارم و تصمیم گرفتم در خارج بمانم. راستش خود را از خلق و خوی جامعه و روحیه عمومی مردم دور میدیدم.
برای نوشتن دانشنامه قصد داشتم به موضوعی بپردازم که برای فضای تحقیقات دانشگاهی در فرانسه تازه باشد. در دانشگاههای امریکا پرداختن به موضوعات تاریخی از دیدگاه روانی رواج زیادی دارد، اما در فرانسه این طور نیست.
تصمیم گرفتم که تز خود را به سرگذشت نادرشاه افشار اختصاص بدهم که مؤرخان گفتهاند در اواخر زندگی دیوانه شد، اما هیچ منبعی ندیدم که حالت روانی او را تشریح کند.
ما کتابهای زیادی، هم تاریخی و هم داستانی، داریم که به نادرشاه نگاهی ستایشآمیز دارند و از خلق و خوی خشن و قساوت او کمتر حرف زدهاند.
دانش روانپزشکی نشان میدهد که تصرف قدرت مطلقه یا تام برای حاملان آن همیشه با عوارض یا اجحافاتی همراه است. این را میتوانیم هم در محدوده یک خانواده یا بنگاه ببینیم و هم در گسترهی یک کشور. سادهترین نمونه آن پدری بسیار سختگیر و مستبد است که از اعضای خانواده خود انتظارات زیادی دارد و آنها را به اطاعت از دستورهای خود وادار میکند. از موضع یک پزشک میتوانم با نادرشاه به عنوان بیماری که متاسفانه درمان نشد، همدردی داشته باشم. اما به عنوان یک شهروند از حاکمی چنین خونریز و ستمگر پرهیز میکنم. به نظر من نباید به جوانان ایرانی دروغ گفت و برای آنها از نادر شاه، که حکمرانی را با جنون و بیرحمی همراه کرده بود، یک قهرمان ساخت. البته نبوغ نظامی و درایت سیاسی نادرشاه انکارناپذیر است. او برای مدت زمانی طولانی در تمام درگیریها و جنگها پیروز شد. او با تیزهوشی فراوان و با مطیع کردن بزرگان و سران دربار صفوی، قدرت را به دست گرفت. اما او از ویژگیهای پدری خوب برای خانواده یا دوستی قابلاعتماد محروم بود.
درباره نادرشاه پژوهشهای زیادیمنتشر شده است؛ در رویکرد شما به این پادشاه چه نکته تازهای وجود دارد؟
من در کار خود از منابع سه زبان استفاده کردهام: یادداشتهای سیاحان انگلیسی و سیاحان فرانسوی و نوشتههای فارسی که به قلم تذکرهنویسان ایران و آسیای مرکزی و هند به روی کاغذ آمده است. این سه گروه، دیدگاههای سیاسی مشترکی ندارند اما رویکرد انسانی آنها کمابیش یکسان است. من در نوشتههای هر سه گروه به ویژه به مواردی توجه داشتم که برای شناخت وضعیت روانی نادر و تأثیر آن بر حکمرانی او، حائز اهمیت بودند. ویژگی اصلی کار من به عنوان یک ایرانی در این است که میکوشم نبوغ و جنون نادرشاه را از دیدگاه دانش پزشکی بررسی کنم. اذعان دارم که تمام آنچه درباره نادرشاه نوشته شده را نخواندهام، اما تمام آثاری که به سه زبان در کتابخانههای پاریس درباره او یافتم، از او یک قهرمان ساخته بودند. در این نوشتهها نادرشاه یک قهرمان، یک رستم یا منجی است که گفته میشود خطاهایی هم مرتکب شده است. اگر با نگاه انسانی بنگریم، بیشتر این کتابها دروغ میگویند. درست همان گونه که فرانسویها درباره ناپلئون یا لویی چهاردهم افسانه به هم بافتهاند.
من به همراه تذکرهنویسان گام به گام سرگذشت نادرشاه را دنبال کردهام. میرزا مهدیخان استرابادی در تمام سفرها و فتوحات با نادر همراه بوده است. او پادشاه خود را همچون انسانی نیکدل و درستکار توصیف میکند، اما هرآنچه بیان میکند، به درستی از پیشرفت بیماری نادرشاه حکایت دارد. تنها پس از مرگ نادرشاه است که میرزا مهدیخان جرأت پیدا میکند وضعیت واقعی او را بازگو کند. پرسش مهم این است که چرا این همه تاریخنگار ایرانی نخواسته یا نتوانستهاند منش ضدانسانی نادرشاه را که تمام تذکرهنویسان بر آن شهادت دادهاند، ببینند. برخی از خونریزیهای نادر در هند نمونه روشن جنایات ضدبشری است.
آیا بیماری روحی نادرشاه طبق دستاوردها یا اطلاعات تازه در دانش روانپزشکی قابلتشخیص است؟ آیا نمونههایی از این بیماری یا جنون در عصر جدید وجود دارد؟
صد رحمت به تذکرهنویسان قرن هفدهم، چون آنها شواهد جنون نادرشاه را در کارها و رفتارهای او نشان دادهاند، اما در قرن بیستم سعی شد که بیماری او پنهان بماند. تذکرهنویسان قرن هفدهم از عوارضی یاد کردهاند که میتوان آنها را به مالیخولیا یا اندوه مزمن تعبیر کرد. به زبان روانشناسی امروز میتوانیم از نارساییهایی مانند "سرگشتگی و پریشانی"، "سوءظن هنجاری" و "وحشت تعقیب" سخن بگوییم. در قرن بیستم روانپریشی حاکمان نمود پیچیدهتری پیدا کرده است: برای نمونه استالین و هیتلر به اندازه نادرشاه بیمار نبودند، با این که در کشتار و خونریزی از او دست کم نداشتند. نادرشاه به چپاول و نابودی شهرهای قلمرو پادشاهی خود (مانند شیراز و شوشتر) دستور داد، درست مثل استالین که در آستانهی حمله هیتلر بهترین فرماندهان ارتش خود را تیرباران کرد!
در واقع حتی در جهان سوم، کمتر رهبری به عنوان بیمار روحی شناخته میشود. حداکثر آنها را افراد حساس و زودرنجی تصویر میکنند که که بر اثر ناملایمات یا با فشار همسایگان و قدرتهای بیگانه، از خود واکنشی جنونآمیز نشان دادهاند. در کشورهایی که دموکراسی حاکم است، این گونه بیماریها به سرعت توسط بستگان و روانپزشکها کشف میشوند. مشکل این است که بسیاری از مردان و زنان سیاستمدار، به خودبزرگبینی بیمارگونی دچار هستند. برای من مسئله بنیادی این است که ببینم حاکمان مستبد بر زیردستان خود و تمام جامعه چه تأثیر شومی باقی میگذارند، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ.
به نظر شما جنون نادرشاه از چه زمانی شروع شد و چه مراحلی داشت؟ این نارسایی بر زندگی او چگونه تأثیر گذاشت؟
برای ناراحتی روحی نادرشاه نمیتوان تاریخ قطعی تعیین کرد، اما میتوان گفت که پیش از زمان تاجگذاری او در سال ۱۱۴۸ هجری (برابر ۱۷۳۶ میلادی) نشانههای بیمارگون در رفتارش شروع شد. یکی از نکات چشمگیر این است که او نسبت به ناسپاسی یا خیانت اطرافیان به شخص خود حساسیت فوقالعاده داشت. برای نمونه او در سال ۱۱۴۶ هجری (برابر ۱۷۳۴ میلادی) جبهه نبرد با ترکان عثمانی را در بینالنهرین ترک کرد با این هدف که قیام بیاهمیتی را که در شرق ایران، افغانستان امروز، برپا شده بود، سرکوب کند. طبیعی است که ترکان با استفاده از این فرصت در بینالنهرین پیش رفتند و حاکمیت خود را مستقر کردند.
مشکل دیگر این است که نادرشاه بدون هیچ دلیل سیاسی روشنی در برابر حکام عثمانی روحیهای ضعیف داشت و حاضر نبود از پیروزیهای فراوان خود در برابر ترکان عثمانی بهرهبرداری کند. او در آخرین سالهای زندگی از نظر مذهبی پیروی کامل از خلیفه را در پیش گرفته بود.
هرچه زمان میگذشت، بدگمانی و تندخویی او شدیدتر میشد تا سرانجام سر او را به باد داد. او به همه چیز و همه کسان بدگمان بود، تا آنجا که حتی وفادارترین پیروان خود را به نافرمانی و خیانت متهم میکرد و به مجازات میرساند. هرگز قبول نداشت که او هم ممکن است اشتباهی مرتکب شده باشد، بلکه همیشه زیردستان او مقصر بودند. به وضع زندگی رعایای خود، بینوایی و تیرهروزی آنها کمترین توجهی نداشت. بدین ترتیب نادرشاه ظرف چند سال اطراف خود را یکسره خالی کرد، حتی عدهای از اطرافیان را به این بهانه به قتل رساند، که موقعی که به کور کردن پسر خود اقدام کرده بود، جلوی او را نگرفتند. او تمام اطرافیان خود را به توطئهگری متهم میکرد، چیزی که به مرور زمان به واقعیتی بدل شد.
میتوانید نمونههایی از رفتار نابخردانهی نادرشاه را ذکر کنید؟
نادرشاه حتی زمانی که با فتح هندوستان به ثروتی عظیم دست یافته بود، باز هم شدیدترین مالیاتها را از رعایا مطالبه میکرد و آنها را با فشارهای مالی عذاب میداد. در سال ۱۱۵۸ هجری، برابر ۱۷۴۵ میلادی، در اصفهان دهها نفر را با عقاید و گرایشهای گوناگون به خاطر گم شدن یک قالیچه در آتش انداخت و سوزاند. و کارهای دیگری که با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآید:
نادرشاه در سال ۱۱۵۲ چندین ماه به تعقیب خدایارخان عباسی، حاکم ایالت سند پرداخت. زحمات و زیانهای زیادی متحمل شد و باعث قتل گروهی بیشمار شد، فقط به این خاطر که خدایارخان غرامت فراوانی به نادر پرداخته اما، بنا به رسم روزگار، خود را به پای او نینداخته بود.
باز در سال ۱۱۵۲ پسر بزرگ خود رضاقلی میرزا را در قره تپه، در نزدیکی هرات،در ملأ عام تنبیه کرد، با این که این پسر ولیعهد او بود.
در تابستان سال ۱۱۵۶ هجری بار دیگر به تقلید از تیمور لنگ به ماوراءالنهر لشکرکشی کرد، با این که امرای این ناحیه مطیع او بودند و به او مالیات میپرداختند.
در سال ۱۱۵۴ هجری چندین ماه برای گرفتن انتقام برادرش ابراهیم خان با اهالی قفقاز به جنگ و ستیز پرداخت، و در آن اقلیم کوهستانی نه تنها هیچ پیروزی نصیب او نشد، نیروی بسیاری از دست داد. در همان ایالات برای انتقامجویی "هزاران" زن لزگی یا قفقازی را به روسپیگری وا داشت، کاری که پیش از آن هرگز انجام نداده بود.
همان طور که در کتاب خود توضیح دادهاید، بیشتر ایرانیان به نادرشاه افتخار میکنند، به نظر شما چه برخوردی با نادرشاه درستتر است؟
فکر میکنم بایستی از تحریف تاریخ دست برداریم، واقعیت را بگوییم و از یک جنگاور خونآشام برای جوانان الگوی قهرمانی نسازیم. نباید فراموش کنیم که نادرشاه رابطه ایران را با همسایه بزرگش هندوستان به تیرگی کشاند. او آن دیار را به خاک و خون کشید و گنجهای آن را به غارت برد. او باعث تضعیف فراوان پادشاهی هند و حکومت عثمانی شد، بی آن که از این امر نفعی عاید ایران شود.
فکر میکنم در زمان خاندان پهلوی بود که از نادرشاه چهرهای مثبت ساختند تا او را در برابر آغامحمدخان، پایهگذار سلسله قاجار قرار دهند، درحالیکه هردوی آنها حاکمانی ستمگر بودند و برای هممیهنان خود چیزی جز نکبت و بدبختی به جا نگذاشتند.
البته باید قبول کنیم که نادرشاه جنبههای مثبت هم داشته که نباید در تاریخ ناگفته بماند:
او با وجود مخالفت ملایان و برخی از حاکمان زیر فرمان خود، اقلیتهای مذهبی کشور را زیر چتر حمایت گرفت؛ او به اصلاحات مذهبی گرایش داشت تا از خونریزی در میان مسلمانان جلوگیری شود.
نکته مثبت دیگر در کارنامه او این است که به طور نسبی، نگاهی حرمتآمیز به زنان داشت که در دو مورد دیده شده است: پس از چند پیروزی در قفقاز یا آذربایجان به زنان ایرانی که با ترکان ازدواج کرده بودند، حق انتخاب داد که با فرزندانشان در ایران بمانند یا با همسران خود به قلمرو عثمانی بروند. در موردی دیگر با وجود قتل عامهایی که در هند انجام داد، اجازه نداد که لشکریان او زنان هندی را به بردگی ببرند.
شناسنامه کتاب:
Foad Sabéran:
Nader Chah
La folie au pouvoir dans L'Iran du XVIII siècle
Paris, L'Harmattan, Dec. 2013, 258P
با این که از درگذشت نادرشاه افشار (۱۱۰۰ تا ۱۱۶۰ هجری قمری برابر ۱۶۸۸ تا ۱۷۴۷ میلادی) بیش از ۲۵۰ سال میگذرد، او هنوز هم سیمایی ناروشن و دوگانه دارد: هم ستایشگران فراوان دارد و هم نفرت و بیزاری بسیاری برانگیخته است.
نادرشاه از ۴۸ تا ۶۰ سالگی، در طول ۱۲ سال حاکمی مقتدر و یکهتاز بود و بر قلمروی بزرگ شامل ایران و پیرامون آن فرمان راند. ایرانیان تیزهوشی و درایت نادر را میستایند، یکپارچگی کشور و وحدت ملی امروزین خود را تا حد زیادی وامدار او میدانند. او بود که سرزمینی پاره پاره و پریشان را که از فروپاشی صفویه و تاختوتاز افغان، زبون و آشفته به جا مانده بود، بار دیگر به اوج قدرت و سربلندی رساند.
نادرشاه واپسین فرمانروا و فاتح بزرگ خاورزمین است که در آستانهی دوران مدرن، برای آخرین بار جلال و شکوه باستانی شرق را در نگاه جهانیان به درخشش در آورد. او با لشکری نه چندان مجهز و بزرگ، در برابر روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، دو قدرت بزرگ دوران به پیروزیهایی خیرهکننده دست یافت. سیاحان و مؤرخان غربی کشورگشایی و نبوغ نظامی او را به بزرگانی مانند اسکندر و ناپلئون مانند کردهاند.
اعتلای حیرتانگیز نادر از رعیتی گمنام و بینوا به پادشاهی توانا و خودکامه همواره مایه شگفتی و مباهات ایرانیان بوده است. با وجود این، نادرشاه به خاطر ستیزهجوییها و لشکرکشیهای گاه بیهوده، افراط در سنگدلی و خونریزی، غارت و چپاول سرزمینهای بیگانه، سختگیری و تندخویی با اطرافیان، مجازات بیرحمانه بستگان و اطرافیان مانند کور کردن فرزند و غیره، دارای وجهی تیره و تار نیز هست. برخی از ایرانیان فتوحات نادر را که چه بسا با غارت و کشتار بیگناهان همراه بوده، مایهی سرافکندگی دانستهاند.
خونریزی و خشونت نادر، حتی با در نظر گرفتن شرایط زمان، گاه ابعادی چنان مهیب دارد، که پژوهشگران علوم انسانی را نیز شگفتزده میکند و آنها را به کاوش بیشتر برای شناخت شخصیت بغرنج و رفتار پیچیدهی او وا میدارد.
کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" در نوع خود کمنظیر است و پرسشی بنیادی را دنبال میکند: ایلزاده و چوپانی گمنام که شاه شاهان شد، از چه بیماری روحی رنج میبرد؟ آیا روانپریشی انگیزهی بیشتر کارهای این حاکم مقتدر نبود؟
افزون بر این، کتاب "نادرشاه و جنون قدرت" بسیاری از دیدگاههای رایج و مألوف را به چالش میگیرد و از این جهت گامی ارزشمند و دلیرانه در نقد فرهنگی به شمار میرود.
روانپزشکی در جستجوی معمای نادرشاه
کتاب هم بر پژوهشهای تاریخنگاران گذشته تکیه دارد و هم بر مطالعات شخصی نویسنده، هم در زمینهی تاریخی پیش میرود و هم در عرصه روانپزشکی؛ هم به داستانهای کودکی نادر و شکلگیری شخصیت روانی او توجه دارد و هم به سرگذشت پرماجرای او در سیر تاریخ.
فؤاد صابران، نویسنده کتاب، در سال ۱۹۴۱، برابر ۱۳۲۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانی را در ایران و عراق و تونس انجام داد. در فرانسه، به تحصیل پزشکی (در استراسبورگ) و روانپزشکی (در کرتی در حومه پاریس) انجام داد و سپس به صورت حرفهای به کار روانپزشکی و روانکاوی بالینی پرداخت.
برای آگاهی بیشتر از درونمایه کتاب، دویچه وله (فارسی) با دکتر فؤاد صابران، روانپزشک و پژوهشگر ایرانی مقیم فرانسه، گفتگو کرده است.
دویچه وله: آقای صابران، شما تاریخنگار نیستید، چه انگیزه یا علتی باعث شد که درباره یک شخصیت تاریخی یعنی نادرشاه افشار کتاب بنویسید؟
صابران: این کتاب در واقع تز پزشکی من است. باید بگویم که من تز دانشگاهی خود را خیلی دیر نوشتم چون سعی میکردم دوره تحصیلاتم را هرچه بیشتر طول بدهم تا زمان بیشتری دانشجو بمانم و مجبور نشوم به ایران برگردم. در سال ۱۹۷۴ که به ایران سفر کرده بودم، تجربه خیلی بدی از سر گذراندم. "وزارت بهداشت" تقاضای اشتغال مرا رد کرد، زیرا مایل نبودم تعلق خود را به دین بهایی پنهان کنم. به این ترتیب فهمیدم که در ایران جایی ندارم و تصمیم گرفتم در خارج بمانم. راستش خود را از خلق و خوی جامعه و روحیه عمومی مردم دور میدیدم.
برای نوشتن دانشنامه قصد داشتم به موضوعی بپردازم که برای فضای تحقیقات دانشگاهی در فرانسه تازه باشد. در دانشگاههای امریکا پرداختن به موضوعات تاریخی از دیدگاه روانی رواج زیادی دارد، اما در فرانسه این طور نیست.
تصمیم گرفتم که تز خود را به سرگذشت نادرشاه افشار اختصاص بدهم که مؤرخان گفتهاند در اواخر زندگی دیوانه شد، اما هیچ منبعی ندیدم که حالت روانی او را تشریح کند.
ما کتابهای زیادی، هم تاریخی و هم داستانی، داریم که به نادرشاه نگاهی ستایشآمیز دارند و از خلق و خوی خشن و قساوت او کمتر حرف زدهاند.
دانش روانپزشکی نشان میدهد که تصرف قدرت مطلقه یا تام برای حاملان آن همیشه با عوارض یا اجحافاتی همراه است. این را میتوانیم هم در محدوده یک خانواده یا بنگاه ببینیم و هم در گسترهی یک کشور. سادهترین نمونه آن پدری بسیار سختگیر و مستبد است که از اعضای خانواده خود انتظارات زیادی دارد و آنها را به اطاعت از دستورهای خود وادار میکند. از موضع یک پزشک میتوانم با نادرشاه به عنوان بیماری که متاسفانه درمان نشد، همدردی داشته باشم. اما به عنوان یک شهروند از حاکمی چنین خونریز و ستمگر پرهیز میکنم. به نظر من نباید به جوانان ایرانی دروغ گفت و برای آنها از نادر شاه، که حکمرانی را با جنون و بیرحمی همراه کرده بود، یک قهرمان ساخت. البته نبوغ نظامی و درایت سیاسی نادرشاه انکارناپذیر است. او برای مدت زمانی طولانی در تمام درگیریها و جنگها پیروز شد. او با تیزهوشی فراوان و با مطیع کردن بزرگان و سران دربار صفوی، قدرت را به دست گرفت. اما او از ویژگیهای پدری خوب برای خانواده یا دوستی قابلاعتماد محروم بود.
درباره نادرشاه پژوهشهای زیادیمنتشر شده است؛ در رویکرد شما به این پادشاه چه نکته تازهای وجود دارد؟
من در کار خود از منابع سه زبان استفاده کردهام: یادداشتهای سیاحان انگلیسی و سیاحان فرانسوی و نوشتههای فارسی که به قلم تذکرهنویسان ایران و آسیای مرکزی و هند به روی کاغذ آمده است. این سه گروه، دیدگاههای سیاسی مشترکی ندارند اما رویکرد انسانی آنها کمابیش یکسان است. من در نوشتههای هر سه گروه به ویژه به مواردی توجه داشتم که برای شناخت وضعیت روانی نادر و تأثیر آن بر حکمرانی او، حائز اهمیت بودند. ویژگی اصلی کار من به عنوان یک ایرانی در این است که میکوشم نبوغ و جنون نادرشاه را از دیدگاه دانش پزشکی بررسی کنم. اذعان دارم که تمام آنچه درباره نادرشاه نوشته شده را نخواندهام، اما تمام آثاری که به سه زبان در کتابخانههای پاریس درباره او یافتم، از او یک قهرمان ساخته بودند. در این نوشتهها نادرشاه یک قهرمان، یک رستم یا منجی است که گفته میشود خطاهایی هم مرتکب شده است. اگر با نگاه انسانی بنگریم، بیشتر این کتابها دروغ میگویند. درست همان گونه که فرانسویها درباره ناپلئون یا لویی چهاردهم افسانه به هم بافتهاند.
من به همراه تذکرهنویسان گام به گام سرگذشت نادرشاه را دنبال کردهام. میرزا مهدیخان استرابادی در تمام سفرها و فتوحات با نادر همراه بوده است. او پادشاه خود را همچون انسانی نیکدل و درستکار توصیف میکند، اما هرآنچه بیان میکند، به درستی از پیشرفت بیماری نادرشاه حکایت دارد. تنها پس از مرگ نادرشاه است که میرزا مهدیخان جرأت پیدا میکند وضعیت واقعی او را بازگو کند. پرسش مهم این است که چرا این همه تاریخنگار ایرانی نخواسته یا نتوانستهاند منش ضدانسانی نادرشاه را که تمام تذکرهنویسان بر آن شهادت دادهاند، ببینند. برخی از خونریزیهای نادر در هند نمونه روشن جنایات ضدبشری است.
آیا بیماری روحی نادرشاه طبق دستاوردها یا اطلاعات تازه در دانش روانپزشکی قابلتشخیص است؟ آیا نمونههایی از این بیماری یا جنون در عصر جدید وجود دارد؟
صد رحمت به تذکرهنویسان قرن هفدهم، چون آنها شواهد جنون نادرشاه را در کارها و رفتارهای او نشان دادهاند، اما در قرن بیستم سعی شد که بیماری او پنهان بماند. تذکرهنویسان قرن هفدهم از عوارضی یاد کردهاند که میتوان آنها را به مالیخولیا یا اندوه مزمن تعبیر کرد. به زبان روانشناسی امروز میتوانیم از نارساییهایی مانند "سرگشتگی و پریشانی"، "سوءظن هنجاری" و "وحشت تعقیب" سخن بگوییم. در قرن بیستم روانپریشی حاکمان نمود پیچیدهتری پیدا کرده است: برای نمونه استالین و هیتلر به اندازه نادرشاه بیمار نبودند، با این که در کشتار و خونریزی از او دست کم نداشتند. نادرشاه به چپاول و نابودی شهرهای قلمرو پادشاهی خود (مانند شیراز و شوشتر) دستور داد، درست مثل استالین که در آستانهی حمله هیتلر بهترین فرماندهان ارتش خود را تیرباران کرد!
در واقع حتی در جهان سوم، کمتر رهبری به عنوان بیمار روحی شناخته میشود. حداکثر آنها را افراد حساس و زودرنجی تصویر میکنند که که بر اثر ناملایمات یا با فشار همسایگان و قدرتهای بیگانه، از خود واکنشی جنونآمیز نشان دادهاند. در کشورهایی که دموکراسی حاکم است، این گونه بیماریها به سرعت توسط بستگان و روانپزشکها کشف میشوند. مشکل این است که بسیاری از مردان و زنان سیاستمدار، به خودبزرگبینی بیمارگونی دچار هستند. برای من مسئله بنیادی این است که ببینم حاکمان مستبد بر زیردستان خود و تمام جامعه چه تأثیر شومی باقی میگذارند، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ.
به نظر شما جنون نادرشاه از چه زمانی شروع شد و چه مراحلی داشت؟ این نارسایی بر زندگی او چگونه تأثیر گذاشت؟
برای ناراحتی روحی نادرشاه نمیتوان تاریخ قطعی تعیین کرد، اما میتوان گفت که پیش از زمان تاجگذاری او در سال ۱۱۴۸ هجری (برابر ۱۷۳۶ میلادی) نشانههای بیمارگون در رفتارش شروع شد. یکی از نکات چشمگیر این است که او نسبت به ناسپاسی یا خیانت اطرافیان به شخص خود حساسیت فوقالعاده داشت. برای نمونه او در سال ۱۱۴۶ هجری (برابر ۱۷۳۴ میلادی) جبهه نبرد با ترکان عثمانی را در بینالنهرین ترک کرد با این هدف که قیام بیاهمیتی را که در شرق ایران، افغانستان امروز، برپا شده بود، سرکوب کند. طبیعی است که ترکان با استفاده از این فرصت در بینالنهرین پیش رفتند و حاکمیت خود را مستقر کردند.
مشکل دیگر این است که نادرشاه بدون هیچ دلیل سیاسی روشنی در برابر حکام عثمانی روحیهای ضعیف داشت و حاضر نبود از پیروزیهای فراوان خود در برابر ترکان عثمانی بهرهبرداری کند. او در آخرین سالهای زندگی از نظر مذهبی پیروی کامل از خلیفه را در پیش گرفته بود.
هرچه زمان میگذشت، بدگمانی و تندخویی او شدیدتر میشد تا سرانجام سر او را به باد داد. او به همه چیز و همه کسان بدگمان بود، تا آنجا که حتی وفادارترین پیروان خود را به نافرمانی و خیانت متهم میکرد و به مجازات میرساند. هرگز قبول نداشت که او هم ممکن است اشتباهی مرتکب شده باشد، بلکه همیشه زیردستان او مقصر بودند. به وضع زندگی رعایای خود، بینوایی و تیرهروزی آنها کمترین توجهی نداشت. بدین ترتیب نادرشاه ظرف چند سال اطراف خود را یکسره خالی کرد، حتی عدهای از اطرافیان را به این بهانه به قتل رساند، که موقعی که به کور کردن پسر خود اقدام کرده بود، جلوی او را نگرفتند. او تمام اطرافیان خود را به توطئهگری متهم میکرد، چیزی که به مرور زمان به واقعیتی بدل شد.
میتوانید نمونههایی از رفتار نابخردانهی نادرشاه را ذکر کنید؟
نادرشاه حتی زمانی که با فتح هندوستان به ثروتی عظیم دست یافته بود، باز هم شدیدترین مالیاتها را از رعایا مطالبه میکرد و آنها را با فشارهای مالی عذاب میداد. در سال ۱۱۵۸ هجری، برابر ۱۷۴۵ میلادی، در اصفهان دهها نفر را با عقاید و گرایشهای گوناگون به خاطر گم شدن یک قالیچه در آتش انداخت و سوزاند. و کارهای دیگری که با هیچ عقل و منطقی جور در نمیآید:
نادرشاه در سال ۱۱۵۲ چندین ماه به تعقیب خدایارخان عباسی، حاکم ایالت سند پرداخت. زحمات و زیانهای زیادی متحمل شد و باعث قتل گروهی بیشمار شد، فقط به این خاطر که خدایارخان غرامت فراوانی به نادر پرداخته اما، بنا به رسم روزگار، خود را به پای او نینداخته بود.
باز در سال ۱۱۵۲ پسر بزرگ خود رضاقلی میرزا را در قره تپه، در نزدیکی هرات،در ملأ عام تنبیه کرد، با این که این پسر ولیعهد او بود.
در تابستان سال ۱۱۵۶ هجری بار دیگر به تقلید از تیمور لنگ به ماوراءالنهر لشکرکشی کرد، با این که امرای این ناحیه مطیع او بودند و به او مالیات میپرداختند.
در سال ۱۱۵۴ هجری چندین ماه برای گرفتن انتقام برادرش ابراهیم خان با اهالی قفقاز به جنگ و ستیز پرداخت، و در آن اقلیم کوهستانی نه تنها هیچ پیروزی نصیب او نشد، نیروی بسیاری از دست داد. در همان ایالات برای انتقامجویی "هزاران" زن لزگی یا قفقازی را به روسپیگری وا داشت، کاری که پیش از آن هرگز انجام نداده بود.
همان طور که در کتاب خود توضیح دادهاید، بیشتر ایرانیان به نادرشاه افتخار میکنند، به نظر شما چه برخوردی با نادرشاه درستتر است؟
فکر میکنم بایستی از تحریف تاریخ دست برداریم، واقعیت را بگوییم و از یک جنگاور خونآشام برای جوانان الگوی قهرمانی نسازیم. نباید فراموش کنیم که نادرشاه رابطه ایران را با همسایه بزرگش هندوستان به تیرگی کشاند. او آن دیار را به خاک و خون کشید و گنجهای آن را به غارت برد. او باعث تضعیف فراوان پادشاهی هند و حکومت عثمانی شد، بی آن که از این امر نفعی عاید ایران شود.
فکر میکنم در زمان خاندان پهلوی بود که از نادرشاه چهرهای مثبت ساختند تا او را در برابر آغامحمدخان، پایهگذار سلسله قاجار قرار دهند، درحالیکه هردوی آنها حاکمانی ستمگر بودند و برای هممیهنان خود چیزی جز نکبت و بدبختی به جا نگذاشتند.
البته باید قبول کنیم که نادرشاه جنبههای مثبت هم داشته که نباید در تاریخ ناگفته بماند:
او با وجود مخالفت ملایان و برخی از حاکمان زیر فرمان خود، اقلیتهای مذهبی کشور را زیر چتر حمایت گرفت؛ او به اصلاحات مذهبی گرایش داشت تا از خونریزی در میان مسلمانان جلوگیری شود.
نکته مثبت دیگر در کارنامه او این است که به طور نسبی، نگاهی حرمتآمیز به زنان داشت که در دو مورد دیده شده است: پس از چند پیروزی در قفقاز یا آذربایجان به زنان ایرانی که با ترکان ازدواج کرده بودند، حق انتخاب داد که با فرزندانشان در ایران بمانند یا با همسران خود به قلمرو عثمانی بروند. در موردی دیگر با وجود قتل عامهایی که در هند انجام داد، اجازه نداد که لشکریان او زنان هندی را به بردگی ببرند.
شناسنامه کتاب:
Foad Sabéran:
Nader Chah
La folie au pouvoir dans L'Iran du XVIII siècle
Paris, L'Harmattan, Dec. 2013, 258P
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر