اینبار عدالت پیروز است
رضا رخشان
رضا رخشان
اینبار عدالت پیروز است
عدالت به معنای برابری ومساوات ورفع هرگونه تبعیض در زندگی ما انسانها ،واژه ای ذهنی و پر طمطراق واغوا کننده، دردرازایی به اندازه تمام تاریخ،چه کسانی که جهت گریز از ستم و تبعیض های گسترده از طرف قدرت مندان ، با مبارزه های طولانی وبی امان خود بدنبال بر پا کردن ایده های عدالت خواهانه بودند، میباشد . ایده هایی که بر اساس درک افراد ،با توجه به منابع نیازموده محدودی که وجود داشت(مکاتب وادیان) هر گونه جنبشی را درین راستا ، مشروع میشمرند. طبیعیست چنین مبارزه ای در نفس خود ودر چالش با منابع قدرت ،جدای از نتایج آن ، گاه بسیار خشن و بیرحمانه بود. وچه کسانی که تنها بخاطر مطامع سیاسی و اقتصادی ،وبا سو استفاده از ناراضایتی هایی که ناشی از بسترهای ناعادلانه ای که در سطح اجتماع وجود داشته است یعنی با رسوا کردن جریانات رقیب، که با تسلط بر منابع قدرت و ثروت و بهره بردن از رانتهای کلان،به ثروتهای افسانه ای رسیده اند میباشد. وجه دیگر این چنین مال اندوزی های کلان،خیل اکثریتیست که با سختی ومشقت وتنگ دستی ،روز گار می گذرانند. ومحتاج نان شب میباشند.
در چنین احوالی شعارهای عدالت خواهانه بازار پر رونقی دارد.بطوریکه گروه یاد شده با موج سواری بر این گونه نارضایتی ها وبزرگ نمایی این قبیل مسائل بغرنج در زمینه اجتماعی واقتصادی ،سخت تلاش می کنند تا به اهداف فردی وگروهی خود (که قطعا اولویت آنها تحقق عدالت برای سایرین نیست) که در چالش مستمر با گروه رقیب هستند وهمچنین خود را در امر رسیدن به ثروت وقدرت محق می بینند نائل شوند. البته وجود چنین فرصت طلبانی که با سو استفاده از خواسته های بحق جامعه ،خود را منادی تحقق عدالت می خوانند بسیار قدیم است.چراکه همیشه در اجتماع آدمیان مسائلی مانند ،ستم ،بی عدالتی ،رانت خواری ،تبعیض وفقر وفلاکت وجود داشته است. تازمانیکه چرخ برین منوال میچرخد رویای جامعه ای توام با عدل وداد ،رویایی شیرین است. به قدمت ،ستم گروهی از انسانها بر سایر انسانها ، جنگها و اشرافی گری. با این همه، درست است که تعریف عمومی از عدالت معمولا تداعی کننده مفاهیم انتزاعیست که در بالا ذکر شد ولی بعلت فقدان درک عمومی از لحاظ اجرا وسبک وسیاق کار ،جنبشهایی که بر این اساس در تاریخ شکل گرفته است معمولا بدین شکل بوده است که،افرادی به زیر کشیده شده اند وافراد دیگری بجای آنها گماشته شده اند. ویا طبقه ای نابود شده است وطبقه دیگری برجای آن شکل گرفته است که همان کار کرد قبلی را داشته است. بعبارت دیگر،هیچگونه راهکار عملی جهت رسیدن به عدالت وجود نداشته است . ومعمولا ایده و ایدئولوژی های عدالت خواهانه ، در حد شعار باقی ماندند. بدون تحصیل نتیجه عینی و واقعی. البته جدای از شعار، در مواردی این راهکار فکری در مورد برقراری سوسیالیسم انسانی از لحاظ نظری وجود داشته است. منتهی درزمینه عملی ره بجایی نبرده است. چراکه عموما کنش انسانها در برقراری برابری ومساوات همانطور که گفته شد بیشتر انتقام جویانه بوده است. واگر هم درین مورد جنبشی وجود داشته است بازهم چرخه تبعیض و ستم به باز تولید بی عدالتی منجر شده است. وهنوز هم بشریت پس از این همه مبارزه در راه تحقق آن ،نتوانسته است ،اسارت تاریخی انسانها در زمینه چالشی که نقش سرمایه در زندگی ما بوجود آورده است ،حل نماید .حال میخواهم ،باتوجه به میزان درک وبضاعت فکری خود این رویا(عدالت) را در هر دوره ای تا به امروز ، مورد بررسی قرار داد که ،چرا بشریت پس از این همه طی طریق در تاریخ ،نتوانست از باز تولید بی عدالتی ،ستم وتبعیض جلوگیری نماید؟
نظام برده داری
کمون برده داری بخاطر سرکوب عریان و ستم طبقاتی که از طرف عده قلیلی از مالکان وزمین داران بزرگ که بخاطر داشتن زمینهای حاصلخیز بر اکثریتی از ستمدیده گان بی چیز،حکم فرمایی می کردند بوجود آمد، بغرنج ترین دوره در مناسبات انسانی بشمار میرفت.بعبارت دیگرنظام اقتصادی مبتنی بر برده داری، ویژگی های خاص دورانیست که بعلت وجود سیادت طبقه حاکم بر طبقات فرودست بوجود آمد این سیادت میتوانست ریشه های نژادی و ناسیونالیستی ویا دینی داشته باشد.از طرف دیگر ، درست است که مناسبات برده داری در ابتدا بواسطه توانایی در شناخت دانش کشاورزی بوجود امد ولی جنگها در این دوران منبع اصلی در به بردگی کشاندن ملتهای مغلوب بشمار می رفت . غالب ،مغلوب را به بردگی می کشاند ومغلوب هم در رویای این چنین پیروزی بر غالب بود. در چنین احوالات وخیمی از حیث روابط انسانی ، طبیعیست که حرکتهای عدالت خواهانه اززیباترین وجذابترین معانی بر خوردارشوند. ولی همانطورکه گفته شد ،در عمل، تمامی این جنبشها به چیزی مانند"مقابله به مثل خلاصه میشد"یعنی بردگان هم با پذیرش این مناسبات(برده داری) درک آنها از عدالت در حد تغییر جای برده وبرده دار باقی مانده بود.کما اینکه اسپارتاکوس هم زمانیکه قیام بردگان را رهبری می کرد هدف غائی او بر افکندن این مناسبات نبود.حتا گمان نمی کنم او هرگز به چیزی ورا این مناسبات اندیشیده باشد. بلکه او می خواست در انتقام ،اشراف ستمگر روم را به بردگی خود بکشاند.ویا در قیام هوادران عباسیان در سال 747میلادی در خراسان،رهبری قیام را برده پیشین،ابومسلم خراسانی به دست گرفت .بردگان فراری دوشادوش کشاورزان ودهقانان شرکت داشتند.اما زمایکه بردگان هوادار ابومسلم ،بدو پیوستند از طرف صاحبان پیشین مورد اعتراض قرار گرفت .اما ابومسلم صاحب جدید بردگان را محمد بن ابراهیم(عباسیان) اعلام کرد وبردگان هم خوشنود شدند.
پذیرش مناسبات برده داری میتواند ناشی از نداشتن درک متفاوتی در زمینه تنظیم روابط انسانی در آن عصر باشد چراکه معمولا انسانها اسلوب رایج زندگی خویش را ،در هر دوره ای بعنوان حقیقت می پذیرند.وتغییر این مناسبات در طول تاریخ پس از طی شدن دگردیسی تاریخی آن صورت گرفته است.مانند انقلاب فرانسه که ،به عصر فئودالیسم پایان داد. اعلامیه لغو بردگی توسط آبرهام لینکلن وهمچنین کمون پاریس که حرکتی سوسیالیستی در عصر سرمایه داری بشمار می رفت که در نفس خود بسیار پیشرو و در زمینه تحقق عدالت ،واقعی وعینی بشمار میرفت. هرچند عمر این کمون بسیار کم وناچیز بود. ولی لااقل این تجربه را به دنیایه ما انسانها وارد نمود.در عصر برده داری قیامهای فراوانی از سوی بردگان در جهت رهایی صورت گرفت. هر چند اکثریت انها به شکست انجامید ولی این مبارزه در جهت رهایی وبرابری در دراز مدت به تلطیف شرایط اسف بار انسانی از جهت اسارتی که در برده داری وجود داشت کمک نمود. با اینهمه آنچیزی که کمک شایانی به ایجاد عصر فئودالیزم و انحطاط نظام برده داری نمود جدای از مبارزه بردگان میتوان به عنصر ادیان اشاره نمود .یعنی مذاهب با ترویج مفاهیم اخلاقی و مذهبی در لایه های مختلف اجتماع ، ازقساوت وستمی که در کمون برده داری وجود داشت بشدت کاستند. وشکل این مناسبات اقتصادی در آن عصر رابه رابطه مالک ودهقان تقلیل داد. البته ناگفته نماندآنجایی که صحبت از پایان دوره برداری وآغاز فئودالیزم به میان می آید .به هیچ وجه پایان کامل این عصر نیست.یعنی در دوره فئودالیزم هم ،نظام اقتصادی مبتنی بر برده داری وجود داشته است.ولی درین دوره شاید مقدار خشونت واستثمار،کیفیات مختلف داشته است. بطوریکه نه تنها اشراف و سوداگران بلکه دهقانان هم برده داشتند. بخصوص برده های خانگی . در نظام های سرمایه داری هم هنوز رگه هایی از برده داری دیده میشود. آنجایی که انسان برای خرید وسیله ای( تاکسی،مینی بوس ویا اتوبوس) که بتواند با استفاده از آن هزینه زندگی خود را تامین کند اما در مقابل مجبور به پرداخت اقساط فراوان با سودهای هنگفت میشود. در نتیجه شب روز باید کار کند تا این هزینه ها را پرداخت نماید، در واقع او برده ابزار کار خود شده است.در نظام اقتصادی فئودالیزم،زمین نقش مهمی دارد. که در این مناسبات زمین از طرف ارباب در اختیار دهقان جهت انجام مراحل ،کاشت،داشت وبرداشت محصول و پرداخت سهم ارباب قرار داده میشد.در این زمان ما با دو طبقه اقتصادی واجتماعی اشراف که مالک زمینها و دهقانان وشوالیه های فراوانی بودند و طبقه عوام که برای اشراف کار می کردند وهیچ سهمی درقدرت سیاسی نداشتند روبرو هستیم. و همیشه این قدرت در پیوند ،کلیسا واشراف قرار داشت.در دوران نظام فئودالیزم که عمری به قدمت قرون وسطا در اروپا داشت با قیامها ومبارزات عدالت خواهانه زیادی از سوی دهقانان ودرین اواخر ،بورژواها همراه شد. دهقانان بدنبال بیرون کشیدن زمین از دست اربابان خود بودند.برای همین هم،آنجایی که منافع آنها ایجاد نمود در اتحادی که با بورژواها(چراکه آنها هم خواستار بالاررفتن جایگاه سیاسی واجتماعیشان باتوجه به میزان وزن بالایی که در اقتصاد دارا بودند) داشتند سرانجام ،انقلاب فرانسه را به پیروزی رساندند. که این انقلاب نماد پایان فئودالیزم وآغاز عصر سرمایه داری بشمار می رفت. دهقانانی که بعد از انقلاب فرانسه حالا مالک زمین خود بودند در آتی از ترس اینکه مباد کموناردها زمینهایشان را باز پس گیرد(البته کموناردها نجیبترازین حرفها بودند این هراسی بود که ارتجاع در دلشان کاشته بود)در کنار ارتجاع وبر علیه عدالتخواهان در واقعه سال 1871،کموناردها را به خاک خون کشیدند.بعبارت دیگر،دهقانانی که با تملک اراضی کشاورزی بعد از انقلاب فرانسه حالا دیگر برای خودشان اربابی شده بودند وبسیاری ازاینها صاحب برده های خانگی شده بودند همان راهی را طی کردند که اربابانشان تا قبل از انقلاب فرانسه با آنها می کردند.متنهی در گذشته مدعی و عداتخواه بودند ولی امروز بدنبال حفظ شرایط موجود وهمزیستی در کنار شریک خود یعنی بورژواهایی که با استثمار نیروی کار کارگر به ثروت های هنگفتی رسیدند بودند.برای همین هم برای سرکوبی این طبقه زحمتکش و ضعیف با هم متحد شدند.
اما در هر صورت،انقلاب فرانسه سرآغاز دوره جدیدی ازنظر روابط انسانی بود . این مناسبات اقتصادی جدید که به سرمایه داری موسوم شد در وجه اجتماعی ما به مفاهیم جدیدی ما ،حقوق فردی ،حق شهروندی ودر وجه سیاسی با فلسفه جدیدسیاسی بنام لیبرالیسم ،سکولاریسم و دموکراسی(مردم سالاری) برخورد می کنیم.ودر حال حاضر این مناسبات برقرار است . در ایران هم در سال 1341در حرکتی از بالا موسوم به انقلاب سفید نظام اقتصادی فئودالیزم جای خود رابه مناسبات سرمایه داری سپرد. البته در زمانه فعلی هم ،مناسبات فئودالیزم با کیفیات مختف وجود دارد در خاور میانه وشمال فریقا هنوز هم نظام قبیله ای برقرار است. وحتا در بسیاری از کشورهای اروپایی با اینکه مناسبات سرمایه داری برقرار است اما هنوز هم رگه هایی از فئودالیزم مانند نظام پادشاهی که شاخصه این مناسبات است وجود دارد. با این وجود ، اگر دگردیسی روابط انسانی از برده داری به سرمایه داری را دنبال کنیم مشاهده می گردد که حرکت جوامع انسانی از حیث دست یافتن به حقیقت یکسان جوهر مادی انسانها که حق طلبی است بشریت توانسته است گامهای اساسی در رسیدن به کرامت وعدالت اجتماعی بردارد. هر چند هنوزنتوانسته است که به اسارت تاریخی انسان از سرمایه خاتمه دهد. این نظام اقتصادی با تمامی محاسنی که برای بشریت به ارمغان آورد اما از لحاظ برابری ومساوات وشکاف عظیم طبقاتی بین فقیر وغنی وموارد متعددی که بدان خواهیم پرداخت جوامع انسانی با دشواری های فراوانی روبرو گردید.بطوریکه ،نابرابری های گسترده در سطح جهان از زمان تسلط مناسبات سرمایه داری به این سو با شدت فراوانی در حال رشد میباشد. که این خود، گسست فراوانی از لحاظ منابع اقتصادی و تسلط اقلیتی بر ابزار توالید ،بین طبقات فوقانی وفرودست موجب گردید است.اوج این گسست را میتوان در پیدایش وظهور جنبش وال استریت در دوسال پیش ملاحظه کرد.که اعضای این جنبش خود را نماینده اکثریت 99درصدی جامعه که سلب مالکیت شده بودند ومالک تنها یک در صد از سرمایه ملی هستند می دانستند در مقابل، یک درصد از جامعه که مالک 99در صد از سرمایه ودارایی های آمریکا را در اختیار خود دارند هرچند این جنبش بجز گفتمان درمانی دروضعیت نابرابر موجود،کاری از پیش نبرد . با این همه ،روند شکاف طبقاتی در جوامع مختلف در سنوات اخیر نسبت به دهه های پیشین شدت یافته است.بعنوان نمونه ،در سال 1820نسبت بین کشورهای فقیر وثروتمند 3به1بوده است.چرا که کشورهای ثروتمند سه برابر کشورهای عقب مانده ،صاحب سرمایه واموال بودند.در سال 1950این نسبت 35 برابر،در سال 1973به چهل وچهار برابر،در سال 1992این نسبت به 72برابر ودر سال 2007این نسبت 79برابر،افزایش یافت.این یعنی شکاف هولناک بین غنی وفقیر در سطح جهان.یعنی اقلیتی مالک سرمایه های هنگفت،صاحب ابزار تولید و در مقابل اکثریتی که قرار برین بود که ،همه انسانها شانس برابر برای ثروتمند شدن (آدام اسمیت) داشته باشند،سلب مالکیت شدند.شدت این وخامت ناشی از شکاف هوالناک طبقاتی زمانی عیان می گردد که بدانیم ،حدود یک ونیم میلیارد انسان به آب اشامیدنی سالم دسترسی ندارند. از هر 7کودک،یکی مدرسه نمیرود واز تحصیل محروم است.بیش از نهصد میلیون نفر از سو تغذیه رنج میبرند که بیشتر آنها را ،زنان وکودکان تشکیل می دهند.بیش از یک میلیارد وسیصد میلیون نفر با درآمد روزانه کمتر از یک دلار زندگی می کنند.در وجه دیگر که مشخصه بارز سرمایه داری میباشد یعنی روابط کارگر بعنوان فروشنده نیروی کار با سرمایه دار که مالک سرمایه وابزار تولید ونیروی مولد میباشد. که یک سوی این مناسبات یعنی کارگر بدنبال درآمد بیشتری برای نیل به یک زندگی شرافتمندانه وسوی دیگر،سرمایه دار که تنها به تحصیل سودبیشتر می اندیشد.این تضاد در منافع به هیچ وجه با صلح ودوستی برطرف نمی گردد چراکه شدت این تضاد در منافع مانند یک الاکنگ که حرکت روبه بالای یک طرف آن ،پایین رفتن وجه دیگر میباشد. یعنی کارگر اگر بدنبال درآمد یشتر میباشد باید با دیوار ضخیم کارفرما مواجه شود که او تنها به سود بیشتر می اندیشد این سود بیشتر زمانی تحقق پیدا می کند که نیروی کار، ارزان قیمت باشد. وبالعکس. تکلیف این تضاد را مانند تمامی جریانات انسانی ،براساس میزان وزن اجتماعی آنها معلوم می گردد.در این مناسبات ،بازهم اکثریتی از جامع فاقد سرمایه واموال ودارایی واقلیتی مالک سرمایه های هنگفتی شدند.چیزیکه تا قبل از انقلاب فرانسه تا پیشترها در اختیار اشراف واربابان بود. ودرین پروسه تاریخی بعد از انقلاب ،تنها طبقه صاحب سرمایه تغییر کرده است.ولی بازهم عموم مردم از سرمایه خلع ید شدند. فرق این دوره با فئودالیزم تنها درین بود که در نظام پیشین ،مبانی برتری ومشروعیت طبقه اشراف ومالکان در مقابل طبقه عوام ،چه در وضع قوانین تبعیض آمیز وچه پشیتیانی عنصر مذهب(کلیسا) (اصولا درین دوره اشراف وطبقه حاکم برای خود فر ایزدی قائل بودند) ویاهمچنین مسائل ناسیونالیستی و فرهنگی بشمار میرفت،یعنی جای هرکس معلوم شده بود.فئودالها از تمامی امتیازهای دولتی برخورداربودند.اما طبقه نورسیده بورژوازی که علم عدالت خواهی در انقلاب رابرداشته بود،پیروز این دعواشد.وجای اشراف را گرفت. منتهی با شکل جدید ولی با همان کارکرد.یعنی سرمایه داری ازیک سو طرفدار دوکراسی وحقوق بشر وازادیهای فردیست واز طرف دیگر ،خود او نقص کننده این اصول است.درست است که قوانین حقوقی ومدنی تکیه فراوانی بر اصل تساوی حقوق همه افراد جامعه دارد.ولی در جوامع سرمایه داری ،شانس سرمایه دار درهمه زمینه ها از تحصیل در آموزشگاههای بسیار مدرن و با کیفیت ،همچنین در دانشگاههای تراز اول گرفته تا سهیم شدن در هیئت حاکمه وحتا در مورد یک دعوای حقوقی ساده ،بازهم فقیر از شانس بسیار اندکی جهت پیروزی برخوردار است. همیشه امکانات سرمایه دار از بقیه شهروندان بیشتر وتعیین کننده تر است.سرمایه داری تنها حفظ ظاهر می کند. همچنین در سطح بین المللی هم کارنامه سیاهی دارد چرا که دوجنگ جهانی بخوبی درنده خویی آنرا نشان میدهد. یعنی برای بدست اوردن منافع خود،ازدست زدن به هرجنایتی ابا ندارد. از طرفی دیگر،در چنین شرایط دشواری از حیث زندگی ومعیشت،ازبعد از تسلط مناسبات سرمایه داری در جهان،جنبشهای عدالخواهانه وسوسیالستی زیادی شکل گرفتند.وجود این جنبشها که در بسیاری از جاها به انقلاب انجامید جدای از نتایج آن که معمولا به شکست انجامید(سرمایه داری تمامی تلاش خودراصرف به شکست انجامیدن این انقلابات کرد)بخوبی گواه نارضایتی همه جانبه ازین شرایط غیر انسانیست.که این خود نشانه شکست بشریت در رسیدن به مفهوم واقعی عدالت است.عدالتی که تمامی اقشار انسانی را در بر گیرد ونه گروه وطبقه خاصی را. در مورد برخورد با این مناسبات ظالمانه دونوع نگرش جهت رویارویی با آن وجودارد. بدین صورت که همانطور که در کمون برده داری وچه فئودالیزم مشاهده گردید ،طیف وسیعی از انسانها ضمن پذیرش مناسبات فعلی بعنوان واقعیت لاتغییر زندگی ما،در انطباق با وضع موجود راه حل ونقشه راه را در تکاپوی افراد جهت سرمایه دارشدن می بینند.اما اشکال قضیه آن جاست که هر قدر طبقه سرمایه دار بزرگتر باشد بازهم بدلیل محدودیت منابع سرمایه ویا اصولا رقابت که نماد سرمایه داریست اکثریتی ،سرمایه ندار باقی می مانند.این راه تنها بدرد افرادی میخورد که دغدغه مبارزه جهت تحقق عدالت فراگیر ندارند وتنها به فکر منافع فردی خود می باشند.جای تاسف اینجاست که بعد از شکست جنبشهای برابری طلب ،این نگرش با توجه به ابزار رسانه ای همچنین نظام آموزشی که همه اینها در خدمت فرهنگ سازی برای حفظ وگسترش هژمونی این مناسبات است.دیدگاه مذکور بشدت در حال گسترش است.بنظر من،چنین درکی از مفهوم عدالت در نفس خویش ،بسیار خودخواهانه است.چراکه درین صورت، طبقه فقیر درطبقه دارا هضم نمیشود و اصولا طبقه فقیر ازبین نمی رود بلکه معمولا جای شخص غنی وفقیر تغییر می کند. بر اساس این نگرش،عدالت یعنی حفظ شرایط موجود،تنها در صورتیکه من(کلی)سرمایه دار شده باشم.
اما از طرف دیگر،کسانی مانند مارکس وانگلس سخت کوشیدند که مفهوم دیگری از عدالت وبرابری طبقاتی را نشان دهند.بدین گونه که آنها مبتکر ومبلغ مبانی شدند که راه دیگری را جهت تحقق عدالت معرفی می کردند چراکه سرمایه داری مانند سایر مناسبات ذکر شد بعلت وجود ساختاری که با عدالت منافات دارد ازین توانایی واستعداد، جهت پر کردن شکافهای طبقاتی برخوردار نیست سرمایه داری زائده بیعدالتیست. آنها راه را در انقلاب طبقه کار وایجاد نظام سوسیالیسم ونفی مالکیت بر ابزار تولید ونفی هرگونه تبعیض می دیدند.در قیامهای متعددی که در قرون نوزده وبیستم روی دادسخت این تفکر مورد استقبال قرار گرفت .اما از جنبه عملی ، با توجه به اینکه ما انسانها درک صحیح وواقعی نسبت به حقیقت وجودی مسئله عدالت نداریم حقیتی که جدای از شعارها وایده های پور شورباشد به بیان ساده ترعدالت واقعی وفراگیر رانمی شناسیم وراههای تاکتیکی جهت درآمدن به انرا.چنین ضعفی تمامی این تلاشها وجنبشها را به شکست انجامید.هرچندکه در زمینه ارمانی سوسیالیستها اینطور می اندیشند که ، سوسیالیسم یک سیستم اقتصادی مدون که از منافع فردی عبور می کند ونظامی است از مردم وبرای مردم . سوسیالیسم جلوتر از هر مسئله ای ،تامین نیازهای زیستی مردم را هدف فعالیت خود قرار می دهد..سوسیالیستها معتقدند که ،هر پیشرفت فناوری در جامعه سوسیالیستی به معنای پیشرفت مردم است.افزایش تولید با افزایش دستمزد به افراد برگردانده میشود.در زمانیکه ،ابزار ماشینی جای فعالیت انسان را می گیرد،ساعات کار کم میشود،بدون اینکه از حقوق کسی کاسته شود.ودرآن هیچ تضاد طبقاتی ویا تضاد آشتی ناپذیر وجود ندارد.درسوسیالیسم جنگ مذموم است ونفعی برای بشریت ندارد.تمامی تلاش انسان بجای مصروف شدن جهت ساخت جنگ افزار باید در خدمت بهبودی شرایط زندگی مردم،تامین غذا ودارو ودر مان برای بیماران باشد.همچنین انقلاب علم-فنی ،موجبات ایجاد فرصتها شغلی بیشتری می گرددواوقات فراغت برای کارگران به ارمغان می آورد.همچنین توسعه فن آوری باعث می گردد که کارهای سخت وکثیف به ماشینها ورباتها واگذار گردد.وبسیاری مسائلی دیگر که میتواند از درد ومحنت بشریت بکاهد.راستش جملات دربالا زیباترین جملاتیست که من تاکنون شنیده ام. متاسفانه این آرمانها در عالم پراتیک وبا اینکه با حسن نیت همراه بود تاکنون موفق نبوده است.
سخن آخر اینکه،سراسر زندگی ما انسانها سرشار ازتبعیضهای مختلف ،شکاف طبقاتی ونابرابریهای مختلف است.تلاشهای تاکنونی ما جهت تحقق عدالت به سرانجام خود نرسیده است.حرکتها ذکر شده در گذشته نشانه تحقق عدالت نیست.بلکه شکل مناسبات تغییر می کرد. بنظر من تکامل تاریخی در روابط انسانی با توجه به بحرانهای مختلفی که سرمایه داری همراه خود می اوردبه این سو می رود که در اینده ،بشریت راه خود را خواهد یافت واین بار موفق خواهد شد حتا با وجودیکه شرایط فعلی اصلا مطلوب عدالتخواهان نیست.یا با مبارزات کنونی طبقه کارگر که در اثرشکست جنبشهای چپ در جهان وسلطه هژمونیک سرمایه داری ،مبارزه ای بدون آلترناتیوشده است اما بازهم میتوان این امیدواری را داشت که در مناسبات آینده ،اینبار عدالت واقعی درزندگی انسانها محقق گردد.
به امید آن روز
رضارخشان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر