نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۵, سه‌شنبه

حافظه تاریخی، آگاهی تاریخی (۲)
عباس منصوران

 
در ایران به ویژه، در شمار مفهوم ها، مفهوم حافظه ی تاریخی نیز همانند بسیاری از مفهوم های دیگر، در یک جابجایی آگاهی ستیزانه، در برابر آگاهی تاریخی، به واژگون نشانیده شده است. هدف این نوشتار، بازنگری مفهوم‌های حافظه تاریخی و آگاهی تاریخی و طبقاتی است. در این فراموشی جدا از حکومتگران صاحب منافع، دو  وجه دیگر جامه، یعنی چالشگران سیاسی و فرهنگی و توده‌های تن سپار،  ایفاگران اصلی‌‌اند.
هویت انسان در دین و ایدئولوژی زیر نام ناس و امت و هویت گروهی گم می‌‌‌ماند. بشر گمگشته در خودبیگانگی فرو می‌کاهد. ایدئولوژی، قبیله، دین، ملت، نژ‌اد، وطن، رنگ و ‌جنسیت را به جای هویت انسان می‌نشاند. هویت انسان با هویت پرولتاریا، محقق می شود. پرولتاریای آگاه، آن انسان دگرگون ساز آگاه و تنها پدیده‌ای که گذر از دیالکتیک تز و آنتی‌‌تز در مبارزه با بورژوازی است که با نفی مناسبات حاکم را می‌تواند و معنی می‌یابد. پرولتاریا که با نفی و رفع مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، به نفی دیالکتیکی و فلسفه‌ی خویش گام بر می‌دارد، به جامعه انسانی هویت انسانی می‌بخشد و طبقات را نیز نفی می‌کند تا فلسفه‌‌‌ی زندگی، برای انسان نوین و مناسبات انسانی، آفریده شود. پرولتاریا به آینده روی دارد و انسان با انقلاب پرولتری، با گذر از این فرایند، در آینده هویت می‌یابد. بورژوازی و تمامی زوائد و ضمایم دینی و ایدئولوژیکی مناسبات ضد انسانی حاکم در گذشته هویت دارد.
از آنجا که گذار از ضرورت به آزادی، فرایندی تاریخی است و آگاهی در این فرایند، درک ضرورت، برپایه‌ی دیالکتیک است، تنها پرولتاریا نیروی مادی این دگرگونی و دارنده فلسفه این تغییر انقلابی می‌باشد. مفهوم جنبش تنها در مورد پدیده‌ای می‌توان که از آنتاگونیسم تز و آنتی تز گذر کرده و به سنتز،‌ یعنی دگرگونی انقلابی مناسبات کهنه دست ‌یابد. با حاکمیت سرمایه‌‌داریِ در ذاتِ خود مستبد، جنبش را می‌توان برای تنها طبقه‌ی دگرگون سازِ مناسبات یعنی پرولتاریا به کار برد.
هاینریش هاینه،‌شاملوی آلمان، دوست مارکس و انگلس می‌شود و مفهوم و جایگاه نیروی سرکوب بورژوازی حاکم، از آزمون این مبارزه طبقاتی آفریده می شود. چکامه‌ی بافندگان سلزی با سه لعنت بر خدا،‌ شاه، میهن ساختار می‌یابد.
                        حتی سرشکی در چشمان بی نور نیست،
در پس دستگاه بافندگی، با دندان فشرده نشسته اند:
آلمان، ما کفن ترا می بافیم ،
و همراه آن نیز سه بار لعنت -
                                              می بافیم ، می بافیم!
یک لعنت به خداوند ، که به درگاهش نماز بردیم
در سرمای زمستان و در نیاز گرسنگی ،
بیهوده امید ورزیدیم ، بیهُده پا فشردیم ،
او ما را به سُخره گفت، خوار داشت و زبون ساخت -
                                              می بافیم ، می بافیم !
یک لعنت به شاه، شاه ثروتمندان ،
که نتوانست مصیبت ما را درمان بخشد، بلکه واپسین پشیز را نیز از ما ستاند ،
و فرمان داد چون سگان به سوی ما شلیک کنند -
                                              می بافیم، می بافیم !
یک لعنت به میهن دروغین
آنجا که تنها ننگ و عار شکفته می شود ،
آنجا که هر گلی در بهاران می پژمرد،
آنجا که فساد و تباهی پرورشگاه کرمهاست
                                              می بافیم ، می بافیم !
ماکو در جنبش، دستگاه در ولوله ،
پرکار ، شب و روز گرمِ بافتنیم .
آلمان پیر !
این کفن توست که می بافیمش
و به همراه آن نیز سه بار لعنت:
                                              می بافیم ، می بافیم [1]
با باور دینی، آشکار است که مفهوم ها و چالش‌هایی در شمار جمهوریت، آزادی، حقوق زنان، حقوق کودکان، حتا حقوق بشر اسیر فئودالیسم ووو در دنیای واقعی، به سان طغیان در برابر خدا به شمار می‌آیند و پرسشگران، محارب و به محاکمه گرفته می‌شوند. شرع اسلام، اینک، قانون الله، قانون طبقه حاکم و حکومت طبقاتی سرمایه می‌باشد.
روسیه تزاری با ارتدکس مسیحی‌اش و راسپوتین ها استمرار می یابد. نوتزاریسم با انتخاب دوم پوتین، ورود به دروازه‌های طلا اندود کاخ کرملین، میان خیل سرسپردگان، تزار وار، زیر نور پروژکترها، یادآور حافظه تاریخی امپراتوری روم و مسیحیت ارتدکس می‌شود. به‌آموزش الکساندر دوگین، مدرس سران سپاه مشاور سیاسی و پوتین، روسیه نوتزاری بابیرق اوراسیائیسم، رسالت نجات جهانی و آخرالزمانی به رهبری تزار نو را به دوش می‌کشد و نه پرولتاریا و فلسفه. مهدی شیعیان در اینجا طفیلی عیسای ارتدوکس روسی می‌شود و به همراه یوحنای سریانی از دمشق به مسکو می‌رود.
مسیحیت تا این اواخر و هنوز در برخی مناظق، مظلومیت و مصلوب شدن عیسی و رنج و تاج خار خیزران و میخ بردست و پاها بر تپه‌‌های جلیله (گالیلا) را سده‌ها، مرثیه می‌سازد تا کرملین، و واتیکان برپا بمانند. مِسمار بر دست‌ها و پاهای عیسی، و صلیب بر دوش پسر خدا و مریم باکره، ستون های کاخ برده داران و حکومت فئودالیسم و اکنون سرمایه داران می شود.
بنا به گزارش واشنگتن پست،[2] درآمد سالانه‌ی کلیساهای امریکا در سال گذشته ٨٢.٥ میلیارد دلار بوده است.
کدامین شرکت جهانی بازرگانی را می‌توان یافت که هشتاد و دو میلیارد و ۵ پانصد میلیون دلار سود خالص داشته باشد! کلیسا، امام زاده ها و مساجد و اوقاف و قبور امامان، و دیگر  نهادهای دینی در همه ادیان، بنگاه‌هایی اند برای فریب بندگان و مراکزی‌اند برای اسارت و  فراموشی. این رقم  را با سود خالص شرکت کمپانی عظیم ماکروسافت یعنی نزدیک به٢١ میلیارد دلار در سال، سود خالص سالانه کمپانی گوگل ١٠ میلیارد در سال، بودجه  ١٥٣ کشور جهان از جمله کشورهایی چون ایرلند، تایوان، تایلند، مالزی، جمهوری چک، مصر، اوکراین، فیلیپین، مراکش و ...کمتر از سود خالص سالانه  کلیساهای تنها یک کشور امریکا گزارش شده است. این رقم را تنها با بخشی از تصاحب ۹۵ میلیارد دلاری آیت الله خامنه‌ای[3]، ولی فقیه که پیش از به قدرت رسیدن برای یک منبر و کشتن شهدای کربلا بالای منبر ‌می‌رفت و فرود می‌آمد، و رقمی کمتراز یک دلار در آمد داشت‌، ‌می توان مقایسه کرد.
مرثیه کربلا، رونوشت افراطی و شیعه‌ی ایرانی-عراقی، سوگواری عیسی است. مظلومان و ستمبران این جهان، خویش را در شهدای کربلا و عیسای مریم، مصلوب می‌بینند، آنان نه برای حسین نوه ی محمد و عیسای ناصری، بل‌که برای ستمکشی، کربلا و نینوای خویش مویه می‌کنند. این- همانیِ ستمبری، نه با شورش  و خیزش در برابر ستمکاران، که با واگذاری به دست قهار الله و دنیایی دیگر حواله می شود و ستم و فرمانروایی طبقاتی همچنان دوام می‌یابد. در این مدار بردگی، تاریخ در  چرخه‌ای دَوَرانی، پایان ناپذیر تکرار می شود تا آگاهی تاریخی و طبقاتی در مغزها ننشینند و به بار نیایند. و اینگونه است که، شریعتمداران در قم و نجف، جنوب لبنان و دمشق به نام پاسداری از حرم زینب کبرا، و کربلا، بر بستر مناسبات بهره‌کشی از دسترنج دیگران، خون گلوی   کودکان برده و کار و خیابان را 14 سده نوشیده و همچنان می‌نوشند. اینان با سهم امام (خمس و...) از دسترنج کار می ربایند و همچنان به سفره تهی دستان دستبرد می‌زنند. اتحاد مهدویون و آخرالزمانی‌ها، بین ‌مسکو- دمشق – تهران، اتحاد سرمایه داران علیه آگاهی  و سازمان یابی طبقاتی کارگران است.
شیعیان، نعش ها را  در عاشورا های افزون بر 14 سده به دوش می‌کشند، تا ستمهای وارده بر دوش خود را از حودبیگانه انگارند، غیرخود را مقدس شمارند و در برابر کاریسماهایی مانند حسین و  ابوالفضل، خویش را هیچ شمارند. آنان شام غریبان حسین و دیگر همراهان وی را غریبانه قرن‌هاست که تکرار می‌کنند تا شام غریبان هرروزه‌ی خویش را فراموش کنند. و همچنان این دایره‌ی شوم  را تیره تر و غریبانه تر از پیش به دوش می‌کشند.
 دعا، ندبه و زاری و حاجت نه برای ظهور موعود، بل که کاسبی است. داد و ستد بازاری است، در برابر اشک. با خوار شماری خویش و به گِل و لای و خاکستر بر سر و روی مالیدن، سینه زن و سینه زنان و امت، در پایان اشک ریزان و بر سر وسینه زنان و خود آزار، خونین و خسته، تعارف را کنار گذاشته از حسین و خدای او، درخواست و مطالبه  دارند.
 «این همه گریه کردیم، اکنون اجر مان را می‌‌خواهیم.» و پاسخ می‌شنوند «اجرت با سید الشهدا»! از او که خود اینگونه بی پناه به خاک و خون کشیده شد و برای فرزند شیرخواره روی دست‌اش، و بیماران روبه مرگ خیمه، ‌آب نتوانست بیابد و خانواده‌اش در زمان زنده بودن به اسارت رفت و به خواری نشانیده شد، او که به جنایت و وحشیگری، عزیزان خود را از دست داد و اجازه برگشت به مدینه و زندگی کنار قبر جد و پدر را نیافت...!
شبیه سازی حسین کربلا، اینک در ایران اسلامی، با فن‌آوری اسلامی همراه شده است. سال‌ها پیش، در اردکان یزد؛ مردی بر تابوت، در حالیکه پاها در چکمه های امام نما، تکان می‌خورد، نعش امامی را واگویه می‌کند تا حافظه تاریخی مذهبی را برجسته تر نمایند. این ترفند، سال بعد، کهنه می‌شود و سینه زنان محله‌ی دیگر، برای رونق بازار، با ترفندی تازه تر این بار، گردن گوسفندی از کفن جنازه همان امام نمای در تابوت بیرون زده، می‌‌دوزند، بر دوش بندگان می نهند و با چکمه ای که تکان می خورد و گردنی که از آن خون می‌چکد تا همچنان بر جامعه رنگ خون فشانند. فواره‌های خون، این- همانی خون کربلا، واگویه می‌شوند. در شیراز در دروازه قرآن، فواره خون، به تازه واردین به شهر حافظ و گل و بلبل، خونابه می‌باراند تا رنگ خون و ۸ سال جنگ خونین و خون‌های روان در خیابانها را همخوی دل‌ها گردانند و به همین سیاق در بهشت زهرای تهران، حوض خون سال‌ها برپا بود تا جنگ بیهوده را یاد آور و آبشخور حکومت و حکومتیان باشد. آشکار است که اگر دانشگاه قبرستان  می‌شود، فروبردن استخوان بر گلو و قلب آگاهی است و  ایجاد گودال حافظه تاریخی در دل‌ دانش.
 
بشر در چنبره‌ی حافظه تاریخی مذهبی، بشری اسیر است، ایستا، بی فرایند و ناجاری. انسان فراسوی  صلیب عیسی و  صحرای کربلا، انسان در فرایند است. انسان قدیم کربلا بین دجله و فرات میانرودان دجله و فرات در سرشاری آب باید، در صحرا و تشنه کام جلوه داده شود، تا با این همانی نمایی، درد و ستم طبقاتی کنونی را تحمل پذیر گردانند.  فرماندهی که به انگیزه حکومت اسلامی، بر پایه‌ی نامه کوفیان از  مکه به سوی بیعت‌ می شتابد، حج را نا تمام رها کرده  به سیاست و حاکمیت سیاسی- دینی روی می‌آورد. «شهید جاوید»[4]، به بیان شیخ نعمت الله نجف آبادی، بیان نزدیک به واقعیتی است در این رخداد.
 این ستیز درون حوزه قدرت، رقابت برای به چنگ آوری حکمرانی بر امپراتوری اسلامی، فاجعه پردازی در «صحرا» و تشنه کامی حسینیان جلوه داده می‌شود، تا حافظه‌ای تاریخی را با خون سیراب کنند. با این همانی نمایی، درد و ستم طبقاتی موجود را تحمل پذیر می‌گردانند.
حافظه تاریخی، ضد حقیقت می‌گردد، و عاشورا تکرار می‌شود تا واقعیت های کربلا ساز موجود به حقیقت راهی نجویند.
 تاریخ در این وادی، متوقف می‌شود و رویدادی  محلی، جهانی می شود. از حوزه جنگی برای قدرت سیاسی و اقتصادی، زدوده می‌شود و به حوزه تقدس فرابشری و فرا منطقه‌ای کشانیده می‌شود، لندن و پاریس و استکهلم و کانادا ووو، مسجد و زنجیر و کتل سینه زنان را در خیابانهای خود اسکورت می کنند تا بازار سرمایه در بلاد اسلام و داد و ستد و غارت تداوم یابد. در این وادی، ایرانی اسیر حافظه دینی و تاریخی، پروسه ندارد، جاری نیست؛ او غیر مولد است. مصرف پذیر است و نه تولیدگر. پویا نیست، زیست نباتی دارد. زیست دینی زیست دنیایی نیست. حتی به پیرو دلالان حاکم که کمپرادور می‌شوند، مونتاژ می‌کنند و مونتاژ می‌ستایند. این بشر، مفهوم را مونتاژ  کرده و می‌کند.
یکی از دست‌پروردگان الکساندردوگین روسی،‌مشاور پویتن، از شاگردان سیداحمد فردید، و مشاور دولت احمدی نژ‌اد، استاد اسلام ازغدی است. او در پی جابجایی از قدرت، روضه خوان شده است. در عاشورای  همین جند روز پیش (۱۳۹۲)  بر منبر می رود. وی از دست اندرکاران خون رسانی به حافظه تاریخی است. وی در رقابت به آخوندها و روحانیت، به‌روزگردانی عاشورا را به عهده دارد:
  «نقش شعر و ادبیات عاشورایی، پاداش گریستن و گریاندن بر امام حسین(علیه‌السلام) توسط استاد حسن رحیم‌پور(ازغدی) اینگونه مورد بررسی قرار گرفته است:
 «...اصل اینکه مجالس عزاداری  شخص سید اشهدا امام حسین از کی بوده؟ ما در روایاتی نقل شده از زمان  خلقت آدم، حضرت آدم (ع) مسئله  شهادت سید اشهدا (ع) برای اولیاء و انبیاء الهی مطرح بوده و اینها در روایات هم نقل شده که آنها عزاداری کردند از قبل، برای کربلا اشک ریخته اند. صحبت از ضجه فرشتگان است، صحبت از  گریه و عزای فرشتگان در روایات است و حتی مسئله در مومنین انسانی نیست، مومنین،‌ حتی موجودات فرابشری، حتی مسائل در عوالم دیگر، این عزا و این اشک بوده و از قبل از تولد حضرت امام حسین ع این مسئله مطرح شده بوده. پیامبر اسلام به محض تولد امام حسین، برای امام حسین روضه خواندند و ازشهادت او یاد کرده‌اند. اولین روضه خوان امام حسین خود پیغمبرند...
از امام صادق نقل شده که به شعرا پاداش می‌دادند که برا ی کربلا شعر بگویند. امام فرمودند که فرشتگان الهی هم حاصر بودند و آنها بیش از ما گریستد و به خدا سوگند که با همین شعرهایت بهشت را  خواهی خرید و آمرزیده می‌شی و فرمودند هرکه شعری در مرثیه حسین سلام الله علیه بسراید و اشک بریزد و او را وارد بهشت می کند... اشک برای حسین به اندازه یک بال مگس این هم معنا دار است  چون شخصیت شما را زیر و رو می کند... و دشمنان خدا و خلق را می ترساند وقتی ببینند هرچه زمان می‌گذرد در مظلومیت حسین اشک می ریزید...امام باقر ع به جناب کُمیت صله و جایزه می دهد به خاطر شعرهای حسینی و عاشورای اش، امام باقر.. امام رضا صله می‌دهند...این گریه ها سیاسی است این گریه‌ها تربیتی است،‌این گریه ها و اجتماعی است .. فقظ خالی کردن عقده شخصی و ناراحتی شخصی نیست...»[5]
هولناک تر ویرانگرانه تر آنکه، حافظه تاریخی به انتقام خونین روی کرد دارد. انتقام کربلا در آخرالزمان گرفته می‌شود و مهدی موعود  می‌آید تا انتقام خون حسین را بستاند. این خون تا پایان جهان باید جاری بماند و شریعتمداران، برای ارتزاق، تزریق کنند. 
 
حافظه تاریخی عاشورا
برای فهم این حافظه دینی و انگیزه و اهداف آن، به اندیشه سازی، فرهنگ سازی و تخمیر فرهنگی و دانش مدرن لازم نیست. کافی است به کتاب مرجع اسلام، تاریخ محمد جریر طبری که از بیان و بر مبنای استنادهای دوران محمد، پیامبر مسلمانان و نسل دوم و سوم پس از وی نگاشته شده رجوع کرد.
داستان به سادگی از آنجا آغاز می‌شود که حسین پیشوای سوم شیعیان، از بیعت (از بیع)، ‌معامله، داد و ستد سیاسی، در برابر رانت، با جانشین معاویه که به حکومت‌ وی در برابر  امتیازات بسیاری به  امات برادر بزرگ‌اش حسن، بیعت کرده بودند، سرباز زد. او حتا در آغاز با سازش برادرش حسن با معاویه، مخالف بود؛ حسن او را به پذیرش بیعت واداشت: پس از مرگ علی، در سال 41 هجری، حسن در مداین، به کاخ کسری درآمده بود با نزدیک به 40000  سوار. حسن برخلاف خواست و فشار هواداران که از وی خواستند که «بیعت می‌کنم با تو بر حکم خدای تعالی و بر سنت پیغمبر علیه السلام، و جهاد مخالفان.»[6] و حسن پاسخی مخالف داد و جنگ را مردود و  او را به پیروی از سنت رسول فرا می‌خواند: «بیعت کن بر حکم خدای تعالی و سنت پیغمبر علیه السلام و جهاد، خود در این آمد. و مردم همان روز دانستند که حسن را نیت حرب نیست.»[7]بیعت کنندگان با حسن، از وی دلسرد و بر او شوریدند «سپاه عراق بر حسن بشوریدند و از او  درم بیعتی خواستند» و از آنجا که حسن درم های بیعت شان را نپرداخت «خود را به سرا پرده او اندر افکندند و غارت کردند و او را مجروع کردند.» و از آنجا که حسن شرایط را سخت دید، به سوی معاویه پیکی فرستاد« و صلح خواست بر آنکه کار بدو سپارد و با او [معاویه]بیعت کند بر این شرطها:
۱- یکی آنکه بر علی لعنت نکنند بر منبرها،
۲-و دیگر آنکه حسن را و اهل بیت علی را به مدینه فرستد تا آنجا باشند
۳ -و آن خواسته که اندر بیت المال عراق است همه به حسن بگذارد تا او را باشد به برادران و خواهران، و آن پنج هزار بار هزار هزار درم بود؛
۴- و داراب گرد به حسن دهد و تا خاصه او را باشد. و این داراب گرد شهری است از شهرهای پارس نزدیک بصره...
معاویه همه شرط‌ها را می‌پذیرد به جز ناسزاگویی بر منبرها در قلمرو اسلام بر علی به بهانه شرکت علی در قتل مسلمانان از جمله خلیفه سوم، یعنی عثمان. «پس معاویه، عبدالله بن عامر را و عبدالرحمن سمره را بفرستاد سوی حسن و آن همه شرط که کرده بود بپذیرفت، مگر لعنت کردن بر علی بر منبرها، گفت آن را بر نگیرم. و به همه شهرهای شام اندر، خطیبان چون خطبه کردندی روز آدینه، از پس خطبه چون رضوان ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه بگفتندی، علی را لعنت کردندی. معاویه  گفت، روز آدینه تا تو آنجا باشی خطیب را بگویم تا پیش تو اندر، لعنت نکند. پس عبدالله بن عامر را و عبدالرحمن سمره بر حسن بن علی رضی الله عنهما بیعت بگرفتندی بر همه فرزندان علی.»[8]
  حسن از این بیع، خشنود است و می‌پذیرد که همه در امپراتوری اسلامی زیر بیرق امیرالمومنین معاویه، پنجمین  رهبر جهان اسلام پس از محمد، تنها روز جمعه ای که او در پیشگاه معاویه برای قرارداد بیع رفته است، پدر و خلیفه چهارم، علی ابی‌طالب داماد محمد  را لعن نفرستند و بقیه آدینه ها را به خواست معاویه به بیع می‌گذارد. شریعتمداران شیعه می‌گویند صلح حسن همپای جنگ حسین بود. «و حسین گفت من نکنم. و حسن او را بانگ بر زد و گفت: تو بهتر از من می‌دانی؟ تو بیعت کن، این بهتر است و هم بدین جهان و هم بدان جهان. پس حسین نیز بیعت کرد بر کراهت.» [9]
حسن با فرستاده معاویه راهی شد و با وی بیعت کرد و باز گشت. در راه بازگشت در قادسیه بود که اهالی او را سرزنش کنان «مُذلّ عرب»[10] نامیدند.
زیاد را علی فرزند ابیطالب، به پارس (ایران) حکومت داده بود و فرزند وی عبدالله زیاد بود که  حسین را کشت. پس از مرگ حسن و کهنسالی معاویه، وی برای جایگزینی یزید، فرزند خویش به تکاپو افتاد.  معاویه در سفر مکه برآن شد تا از چهارتن از سران اسلام برای یزید، بیعت گیرد. حسین، گفت: « من چشم دارم، بدین چهار تن. و معاویه گفت: چون ایشان بیعت کنند، توانی گفت که نکنم، و گفت توانم. گفتا برو و کس را مگوی و هر یکی را از این هر چهار بخواند و همچنین گفتند و جواب چنین دادند و بازگشتند. معاویه صواب چنان بدید که خاموش باشد تا این سال بگذرد.» [11] 
با مرگ معاویه در سال 60 هجری، یزید می‌بایست از پسر ابوبکر خلیفه اول [عبدالرحمن]، پسر عمر خلیفه دوم[عبدالله]، پسر زبیر سردار محمد[عبدالله زبیر] و حسین پسر علی بیعت می گرفت. ولید ماموریت یافت و حسین را فراخواند «حسین دانست که او را از بهر چه خواند و پنحاه مرد مسلح با خود ببرد و گفت: شما به در بایستید و سخن مرا گوش دارید، اگر کار دیگر گونه بود خویشتن را به سرای اندر افگنید  تا بکوشیم... پس حسین بن علی پیش وی اندر آمد. ولید او را بر کرد و نامه یزید بر وی خواند. حسین گفت: این نامه یزید به چهارتن آمده است، همه را بخوان تا یکجا بیعت کنیم. ولید گفت: روا باشد. حسین برخاست و مروان گفت، یا ولید، این را بکش و مهل که بیرون شود. حسین آن سخن مروان  بشنید، گفت: ای مروان، تو مرا نتوانی کشتن و نه ولید. و بیرون آمد، و هم در شب با عبدالله زبیر بگریخت و به مکه شد و هم آنجا پنهان بنشست.» [12]
 در اینجاست که کوفیان به حسین نامه می‌فرستند وعده بیعت و همراهی هزاران نفره به وی می‌دهند. پس از آن، پیک‌ها و نامه‌ها فرستاده شد، حسین برای مشورت نزد ابن عباس، عبدالله، عموزاده پیامبر اسلام می شتابد و عبدالله وی  را رهنمود می دهد که: «من صواب آن بینم که نخست کسی از قبِل خویش بفرستی و تو اینجا باشی تا ایشان چه کنند؛ که کوفیان مردمانی بی وفا اند و تو دانی که با پدرت چه کردند چند بار. حسین گفت: همی گویند که دوازده هزار مرد از شیعت ما بیعت کردند. عبدالله بن عباس گفت: تو براین غرٌه مباش، اگر چاره نیست کسی را اختیار کن و بفرست، اگر آن مردمان ترا فرمان برند پس تو برو. حسین گفت: این صواب است. پس مسلم بن عقیل بن ابی طالب را به کوفه فرستاد و چون مسلم بن عقیل را می فرستاد او را گفت: به کوفه رو و جایی پنهان بنشین تا شیعت بر تو گرد آیند و با ایشان بیعت کن تا چند کس بر تو بیعت کنند، پس مرا آگاه کن، اگر بیاید، آمدن بیایم. چون مسلم به کوفه شد و پنهان بنشست و خبر اندر کوفه افتاد که ابن عقیل آمد و بیعت حسین همی گیرد و حسین از پس او همی آید، خلق روی بدو نهادند و بیعت همی کردند تا دوازده هزار مرد بیعت کردند بر مسلم. و مسلم نامه کرد به حسین... حسین شاد شد ... گفت اینک آمدم... آنگاه حسین از مکه برفت و هرکه او را دید گفت مشو بر مردمان کوفه ایمن مباش»[13] مردمان کوچه و بازار حسین را از رفتن به سودای پیروزی و حکمرانی، باز می‌دارند و حتا عبدالله عباس، مشاور حسین که هشدار داد: «از مکه و حرم خدای ..مرو»[14] عبدالله زبیر، فرزند زبیرسردار پیامبر معامله می کند  و از حسین  نیز همین را خواست. ابن عباس مشاور و  خویش حسین از وی خواست: «ای پسر عم، به گفتار کوفیان غره مشو که دانی با پدر و برادرت چه کردند، اگر بروی این زنان و کودکان را مبر تا نخست بدانی که کار چگونه بود، و اگر کوفیان هوای تو خواستندی، آن خلیفت یزید که به شهر اندر نشسته است بیرون کردندی، و همی ترسم که ترا بکشند و این کودکان تو به تو نگدارند.  حسین فرمان نکرد، و برفت و با همه اهل بیت خویش و با وی چهل سوار بود. و صف پیاده به راه اندر او را پیش آمدند؛ و خراحی همی آوردند بر اشتران.» [15]
حسین بر سر راه باکاروانیان رویاروی می‌شود و به سنت و شیوه‌ی  محمد پیامبر مسلمانان آنگاه که درمدینه بود و کاروان کالا را به سود اسلام تصاحب می‌کرد، «حسین آن کاروان را بگرفت و گفت: منم امام و من بدین حق ترم از یزید و هرچه خواسته مسلمان بود باز داد و هرچه درم بیت المال بود برگرفت...» [16] حسین از ورود عبیدالله زیاد به کوفه خبر نداشت و  در راه از هرکه پرسید، بی خبر ماند، سردار خونخوار یزید، پنهانی به کوفه آمده بود.  حسین در این اندیشه که پیش از آنکه یزید با خبر شود به کوفه برسد. در راه است که سعد وقاص، که حکومت ری را به او داده اند به حسین خبر می رساند که مسلم کشته شده و به کوفه مرو و بازگرد. حرٌ بن یزید، فرستاده سعد بن وقاص گفت: «بازگرد که لشگر اینک آمد، عمر بن سعد با چهار هزار مرد و مسلم بن عقیل را بکشتند، بازگرد. [حسین]گفت: چگونه بازگردم با این همه عیال؟  گفت [حرٌ بن یزید]، برخیز و از راه یک سوی شو. حسین از یک سوی راه، روی بنهاد تا به جایی رسید که آن را کربلا گویند.  و  آنجا فرود آمد...» [17]
 حسین که از آغاز به گواهی تاریخ طبری؛ تاریخ معتبر اسلام، برای بیعت گرفتن آمده بود و اینک در برابر بیعت گیران از کوفه  روی بر تافته و در جستجوی پناهگاه به رهنمود فرستاده سعد بن وقاص، عاقلانه و مسئولانه برای حفظ زنان و فرزندان و «اهل بیت خویش» با شتاب از سپاه یزید دور می‌شود. اینکه دیگر نه به سودای بیعت بر یزید، که از بیعت با یزید، پرشتاب، راه می‌پرسد و از خونریزی می‌پرهیزد، بی خبر آنکه  عمر سعد در انتظار وی صف کشیده است. عمر سعد، در بزنگاهی بی گریز، به وی سلام می‌گوید. او را  اندرز می‌دهد که این کار شما نیست، همانگونه که پدر و برادرت و «تو نیز خویشتن را از این کار برون آر. حسین گفت: از سه کار یکی را با من بکنید:
۱-  یا مرا دست باز دارید تا به مکه شوم و گرد این کار نگردم،
۲- یا به ثغری[مرزی] شوم و آنجا مجاور بنشینم
۳- و اگر نه، دستباز دارید تا سوی یزید شوم.
عمر گفت: نیکو همی گویی، اکنون بایست تا من نامه نبشت سوی عبیدالله بن زیاد تا خود چه فرماید.»[18] پیشنهاد سه گانه حسین، هر سه برای نماینده یزید پذیرفتنی است. حسین در جستجوی پرهیز از جنگ، با چهل سوار و صد پیاده‌ی خسته، زن و کودک و بیماران و از مکه تا نیمه راه کوفه کوبیده و از آنجا به نجات خانواده و همراهان به کمین  کربلا افتاده و اینکه پرهیز از بیعت و خرید وقت. پاسخ نامه عبیدالله زیاد آن است که گریزی نیست، باید نخست به نزد من آیی  تا تو را به سوی یزید راهی سازم:
«حسین گفت من خود سوی یزید شوم، تو کسی را از آن خویش با من بفرست. عبیدالله گفت: لا و لا کرامه له، او را نخست سوی من باید آمدن.»[19] عمر  تلاش می ورزد و سه نامه دیگر با پیک راهی می‌سازد و عبیدالله نمی‌پذیرد که:
 «هیچ سود ندارد تا سوی من نیاید و دست در دست من ننهد به بیعت، قبول نکنم. حسین گفت نکنم...»[20] با اعلام جنگ از سوی عمر و آمدن شمر، حسین یک روز دیگر مهلت خواست و روز دیگر بار دیگر مهلت خواست و شب دیگر به وی مهلت داده شد. سرانجام  حسین راهی جز ایستادگی و دفاع از همراهان خویش بر نگزید. در آخرین دقایق، در برابر کوفیان به یزید پیوسته خطابیه‌ای این چنین ایراد می‌کند:
«... ای مردمان شما می دانید که من پسر فاطمه بنت رسول الله ام و پسر علی ابی طالبم ابن عم او، و عم من جعفر طیار است و عم پدرم حمزه است سید الشهدا، و برادرم حسن است. اگر شما به خدا بگرویده‌اید و به جد من ایمان دارید، بگویید تا مرا چه گناه رفته است که قصد جان من کرده‌اید و نبینید که ترسایان سم خر عیسی چگونه عزیز دارند و آنکه جهودان‌اند و چیزی یابند از آن موسی همچنان کنند.. و هردینی مر رسول خویش را  اهل بیت او را چگونه عزیز دارند و یا قوم، تا اندر میان شما ام، خون کسی نریختم و خواسته کس نستدم، شما به چه حجت خون من حلال دارید! و من به مدینه نشسته بودم بر بالین قبر جدم، مرا آنجا نهشتید که بنشینم. به مکه شدم، مرا بخواندید و شما اهل کوفه اید رسولان فرستادید و من اکنون شما را از آن گویم که موسی گفت قوم فرعون را... اگر به من نگروید، از من، ز استر شوید تا من به حرم خدای عزٌ و جل باز شوم و آنجا بنشینم تا این جهان بر من بگذرد و بدان جهان پدید آید که حق کرا بوده است و ستم که کرده است. پس هیچکس  جواب نداد حسین را...» [21]
  آشکار است که حسین در جستجوی راه بازگشت  به مکه و مدینه است و مجاور قبر پیامبر نشستن و  نجات خانواده و همراهان از سلاخ‌خانه‌ای چنین خونبار. با این همه تلاش و خواست و پرهیز حسین از خونریزی و نجات همراهان و کودکان، و حتا درخواست دیدار با یزید، فرماندهان یزید نمی پذیرند. فرماندهان امپراتور، شرط نجات از مرگ را بیعت می‌دانند. زخمه عاشورا، کربلا بر تن وجان  خانواده‌ وارد می‌شود. فاجعه‌ای همانند هزاران  نمونه دیگر در میان قبایل صحرا نشین پیش از اسلام و بعد رخ می‌دهد. اما این ستیز، نه همانند پیش، پیرامون چراگاه و غارت کاروان، که در حوزه قدرت سیاسی و اقتصادی بر بخش گسترده‌ای از آسیا و آفریقاست. در این جنگ 88 تن از سپاه عمر کشته شدند. و ۷۲ تن از یاران حسین و خویشتن و کودک شیرخواره و اسارت  زنان و بیماران و آن همه جنایت، آنگونه که در جامعه قبیله‌ای سنت بود و فراتر از سنت، آنچه بر خانواده و همراهان حسین، امام سوم شیعیان رفت. هر انسانی این جنایت را محکوم می‌شمارد. اما مگر نیست هزاران هزار جنایت در تاریخ، در ردیف عاشورا و هولناک تر و با انگیزه‌‌های متفاوت! نمونه صبرا و شاتیلا به دست گروه اسلامی امل و ارتش اسراییل و نیروی مسلح  همدست در فلسطین، کشتار مردم کرد در نقده و قه لاتان و قتل عام ارامنه بیش از ۵.۱ میلیون توسط ارتش ترکیه در سال ۱۹۱۵
«روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۸۲ نیروهای اسرائیلی به فرماندهی آریل شارون وارد غرب بیروت شدند. در روزهای ۱۶ و ۱۸ سپتامبر اردوگاه های صبرا و شتیلا از هر سو به دست نیروهای مذهبی مسیحی به آتش و خون کشانیده شد. اردوگاه‌‌های صبرا و شتیلا در پیرامون بیروت شامگاه ۱۸ سپتامبر ۱۹۸۲ در پی ایستادگی‌های جانانه سرانجام از پای درآمد. کشتارهای صبرا و شتیلا را آریل شارون و رافائل ایتان فرماندهی کردند. هرچند ارتش اسرائیل در این کشتار حضور آشکاری نداشت، فالانژیست‌ها و  شیعیان امل کشتار فلسطینیان را که با بیرون راندن نیروهای ساف از هیچ گونه پشتیبانی برخوردار نبودند، به عهده داشتند. اجرای این کشتارها به عهده مزدوران شبه نظامی فالانژیست و شبه نظامیان النمور وابسته به کمیل شمعون و نگهبانان الارز وابسته به ایتان صقر و مزدورانی از ارتش جنوب لبنان وابسته به سعد حداد از شبه نظامیان مارونی بود. اینان غرب بیروت را در ۱۵ سپتامبر به اشغال خود درآوردند و در ساعت شش غروب روز بعد کشتاری که۴۰ ساعت به درازا کشید به پیش بردند. ارتش اسرائیل کشتار را نگهبانی می‌داد و منطقه را به محاصره در آورده بود. این طرح، به کشتار جمعی نزدیک به ۳۰۰۰ تن که بیشتر آنان زنان، کودکان و سالخوردگان بودند، انجامید. مهاجمین برای بریدن سرها و قطعه قطعه کردن پیکرها از تبر، ساطور و چاقو و داس استفاده کردند. به زنان و دختران جوان نیز تجاوز کردند.»[22]
این جنایت، و ویرانی ها و فجایع جنگ ۸ ساله  به اراده سرمایه‌‌جهانی و به فرمان حکومت اسلامی در ایران و عراق با افزون بر ۱ میلیون کشته و مجروح و نابودی و ویرانی دو سرزمین و تداوم شرایط خونبار از سال ۱۳۵۹ تا اکنون در منطقه به ویژه در عراق، فاجعه بارتر است یا عاشورای در جمع ۱۶۰ کشته و آتش گرفتن یک خیمه‌!
اینک، القاعده، حزب اله، سپاه بدر،‌ قدس، اخوان المسلمين، گروه سلفيون، انصار القرآن، مجاهدين، طالبان، سپاه صحابه، لشکر رب، جيش المهدی، حماس، انصار حزب‌الله، گروه موتلفه اسلامی، بوک الحرام (حرام شماران کتاب) مجاهدین انقلاب اسلامی و دیگر احزاب اسلامی در ایران و در ترکیه و افغانستان، پاکستان، بنگلادش، سودان،‌ نیجریه و دیگر «بلاد» اسلامی، همگی آگاهی کارگران و ستمکشان به هستی طبقاتی خویش را سرکوب می‌کنند. این گروه‌بندی‌های ایدئولوژیک، گروهبندی‌های سیاسی سرمایه هستند. حزب‌های خدا، گروهبندی‌های سیاسی ماورا سیاست و فراطبقاتی نیستند، حزب فرمانروای جامعه است، سرمایه این خدای افسانه‌ای، در همه جا سازمانیابی کارگران را در زیر نام الله لگد کوب می کند. بخش نمودن جامعه به «امت اسلامي»، «مستضعف» و «مستکبر»، «شیعه» «سنی» و مانند این‌ها، آگاهانه برای درهم ریزی طبقات و مفاهیم طبقاتی ست. برای زدون طبقه کارگر و نقش این طبقه در کارزار طبقاتی و رهایی خویش و تمامی جامعه است.  تا خدای حاکم، جوهر بیگانه ساز و بیگانه شده،‌ همچنان در تصاحب طبقه و حکومت بماند.
«پول خداوند رشک ‌وَرز اسرائیل است که هیچ خداوند دیگری یارای ایستادگی در برابرش را ندارد. پول، تمام خدایان را به پستی می کشاند پول، آنها را به کالا تبدیل می کند. پول، ارزش جهان شمول و قائم به ذات همه چیز است؛ و از این رو همه‌ی جهان، چه جهان انسانی و چه طبیعت را از ارزش‌های ویژه خود تهی کرده است. پول جوهر بیگانه شده، بر او چیره می‌شود و آن را می‌پرستد»([23]).
در روزهای نهم و دهم محرم،‌ ماه آرامش، ‌حرام بودن حرب، ماه شادی و صلح و شعر و خرید و داد و ستد در شبه جزیره عربستان، کشتار درون گروهی، بی رحمانه و خونریزی آغاز می شود، حسین نوه پیامبر اسلام است و فزرند کاتب قرآن، یزید فرزند معاویه‌ی کاتب قرآن، بنا به سنت و عرف زمانه خلیفه. شریعتمداران شیعه که زیست خویش را در فاجعه می‌دیدند، به ویژه در زمان صفی از آن ایدئولوژی خونینی ساختند در برابر امپراتوری اسلامی-عثمانی و به این فاجعه دست آویخت و فاجعه به حافظه تبدیل شد. دین به فاجعه، به «زخم تن و جان»، به تراما، نیازمند و اینگونه است که تراژدی ساخته و پرداخته می شود. در مبارزه طبقاتی پرولتاریا، در انقلاب سوسیالیستی، تنها حقیقت است که والا، انسانی و ستایش انگیز است، و د رعاشورا که در بنیاد جنگ حق علیه باطل نیست بلکه گریز از سازش و بیعت با صدها زن و کودک و خویشان و بیماران، عاشورا «مقدس» می‌شود و حماسه و به حافظه تاریخی می‌نشیند. کموناردهای کمون پاریس، پرچمداران انقلاب جهانی کارگران، در حافظه گم می‌سازند. به بیان دوستی فرزانه، اگر صادق هدایت می‌دانست که در پرلاشز، آخرین سنگر کموناردها، باریگاد 1871رهایی، همسایه کموناردها نمی‌شود؛ پس همانا که بیهوده جان سپرده است.
زیر بیرق عاشورا، در ایران، بیرق خمینی و حکومت اسلامی نهفته است. زیر بیرق حافظه تاریخی دلخواه خمینی، مشروعیت نظام  و مناسبات، و در تجدید بیعت، سرسپردن به مناسبات حاکم. اقتدار، حاکمیت سیاسی. طبقاتی (ساورنیتی) را نیرو می‌بخشد. سکوت در برابر جنایت، شرکت در جنابت است.
با آوار حافظه‌ تاریخی، ما با تاریخ بیگانه گشته‌‌ایم. در تاریخ ایران، حماسه مزدک، در تاریخ به آگاهی در نمی‌آید، و حماسه بابک، و تراژدی وی به آگاهی تاریخی نمی‌نشیند، زیرا واقعیتی طبقاتی است و حکومتگران  با تمامی ترفندها و سرکوب ها به آن هدف هستند که حقیقت دریافته نشود، مبارزه اجتماعی در برابر استبداد دینی- فئودالیسم مغ‌ها و سلطان های ساسانی است. آگاهی تاریخی مزدکیان، بابک خرمیان، باید زیر حافظه تاریخی پنهان بماند. از چه روی حمله اسلام به جهان و به ایران و ویرانی جامعه‌ها و بافت و ساختار به مراتب پیشرفته تر از جامعه‌ي قبیله ای نیمه برده‌داری صحرای عربستان، مقاومت ها و مبارزات درخشان و خونین در برابر این اشغال و ویرانی، خیزش و مبارزات تهی دستان و لایه های پایینی جامعه در سالهای 1850 میلادی زیر نام جنبش بابی‌گری، قیام زرین تاج (قرة العین)، مبارزات درخشان و ایستادگی زحمتکشان در دژ طبرسی، گردهمایی دشت به‌دشت و چکامه‌های زرین تاج در اعلام کنگره به‌دشت، از جمله، الغای دین و اصول و فرامین آن و لغو پرداخت مالیات به مالکین فئودال و خمس به سیدان و سربرتافتن از شاه و روحانیت و ملاکین، به آگاهی نمی‌آید! حافظه تاریخی دینی، بابی کشی  را فتوا می دهد، آیت‌الله ها، قران را امضا می‌کنند و سوگند  هزار باره می‌خورند و می‌شکنند و شریعتمدارن، با این دام، مدافعین دژ طبرسی (مالفروش- بابلسر) را می‌فریبند و گردن می‌زنند.حسین بشریه‌ها از پیشهوران و ستمکشان دفاع می کردند و شریعتمداران از فئودالیسم و شاه قاجار. چرا ایستادگی و خون‌های ریخته شده در این جنبش در نیریز و در سروستان فارس، در زنجان و شهرهای شمالی ایران به آگاهی تاریخی بذرافشان نمی‌شود و فاجعه‌ی شمع آجین ساختن رهبران این جنبش طبقاتی و مرگ هولناک این آزادیخواهان که نه برای بیعت و ستیز درون خانوادگی و سهم خواهی در قدرت سیاسی، که برای جامعه، در برابر شاه قاجار و روحانیت و فئودالیسم حاکم، به پا خاسته بودند، نباید در حافظه بماند و به آگاهی تاریخی تبدیل شود!
 چرا ترکمانچای و گلستان که در پی آمد فتوای ملایان به بار آمد و از ایران کویر نمک و لوت ماند، قحطی و مرگ و تیفوس و آن همه خون و اسارت و بقاء قاجار و تزاریسم، حافظه تاریخی نمی‌شود و در ذهن‌ها نمی‌ماند، این همه بر طبل عاشورا و  جنایت شمر و یزید و مظلومیت حسین در کربلا کوبیده می شود؟
 
...ادامه دارد
عباس منصوران
اکتبر ۲۰۱۳/ آبان ماه ۱۳۹۲
a.mansouran@gmail.com
 
 
 
 

[1] ترجمه از احسان طبریِ از رهبران «حزب توده ایران»،‌ پیش از آنکه به اسلام و حکومت اسلامی تسلیم شود و در خانه‌ی امن اطلاعات، زیر پاس‌بخشی «استاد» عبدالله خان شهبازی، از مسئولین سازمان جوانان حزب توده، و ناظر بر بازجوی از تیمسار فردوست، نورالدین کیانوری، ووو مدرس وزارت اطلاعت حکومت اسلامی، جان بسپارد.
http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=109
[2] http://www.washingtonpost.com/blogs/wonkblog/wp/2013/08/22/you-give-religions-more-than-82-5-billion-a-year/
[3]Khamenei controls massive financial empire built on property seizures, http://www.reuters.com/investigates/iran/#article/part1 خبرگزاری رویترز روز دوشنبه ۲۰ آبان۱۳۹۲
 
[4]  شیخ نعمت الله نجف آبادی، در سال ۱۳۴۹ کتابی به نام «شهید جاوید» نوشت و در آن حسین را شهید جاویدی نامیدمه نه برای شهادت که برای به دست گیری قدرت سیاسی به کوفه آمد. وی ثابت کرد که امام شیعیان،  برای برقراری  حکومت اسلامی و به پشتوانه نامه کوفیان برای بیعت گرفتن و برکناری یزید  به همراه خانواده و کودکان به کوفه شتافت تا به همراه هزاران هزار سورای از پیش با وی پیمان بسته از کوفه و بصره راهی شام شود و نه به قصد شهادت و مظلومیت. آیت الله منتظری و نیز علی مشکینی بر کتاب مزبور، پشگفتاری نوشتند. مشکینی به زودی پیش نویس خود را برداشت. آیت‌الله مطهری، شمس آبادی و بسیار در برابر کتاب قرار گرفتند و حسین را شهید آگاه نامیدند. آیت الله خمینی بدون نشان دادن ردی از خویش، نظریه نجف آبادی را پشتیبان شد. مهدی هاشمی از نجف آباد اصفهان در این سال  گروهی تشکیل داد و به پشتیبانی از نظریه «شهید جاوید» مجالس روضه ومرثیه را به هم می‌ریخت و عزاداری و سینه زنی را تحقیر حسین می‌دانست. در سال ۵۵ آیت الله شمس آبادی صفرزاده در راه مسجد، صبحگاهی ربوده و جنازه اش را چند روز بعد در اطراف اصفهان یافتند. قتل زن تنگدست تن فروش، قتل آخوند سیداسماعیل حسنی، از وعاظ نجف آباد، قتل شیخ قنبرعلی صفرزاده ووو از جمله قتل‌هایی است که در نیمه نخست دهه ۵۰،به وسیله باند هاشمی انجام گرفت. مهدی هاشمی به وسیله ساواک شناسایی و دستگیر و از جمله به قتل آیت الله شمس آبادی اعتراف کرد و به سه بار اعدام محکوم شد. در خیزش بهمن ۵۷ مهدی هاشمی آزاد و «مسئولیت واحد نهضت‌های آزادی‌بخش سپاه پاسداران»  را به فرمان خمینی دریافت  و به فرماندهی سپاه  و کمیته های سرکوب رسید و  «گروه ضربت» برای کشتار مخالفین حکومت اسلامی را تشکیل داد.  با شکاف در باند روحانیت، و برکناری منتظری، مهدی هاشمی نیز برکنار و به شکنجه گاه برده شد و به قتل‌های بسیاری لب گشود و سرانجام به فرمان خمینی به قتل رسید.
[5]بیست و چهارمین مقاله‌ی شفاهی رحیم‌پور ازغدی منتشر شد، مأموریت تاریخی "اشک" به روایت استاد رحیم‏پور ازغدی + صوت گروه معارف رجانیوز: بیست و چهارمین هفته‌نامه صوتی موسسه فرهنگی هنری «طرحی برای فردا» منتشر شد. http://rajanews.com/detail.asp?id=173668
 
 
 
[6]  منسوب به بلعمی، تاریخنامه طبری، مجلد چهارم، صص 679- 678، نشر سروش تهران 1380.
[7]  همان .
[8]   همان.
[9]  منسوب به بلعمی، تاریخنامه طبری، مجلد چهارم، صص._679- 678، نشر سروش تهران 1380.
[10] همان ص 680.
[11] همان ص 698.
[12]   همان
[13] همان ص 703
[14] همان ص 70۳
[15] همان ص 70۳
[16] همان ص 70۳
[17] همان ص 704
[18] همان صص 5-704
[19] همان ص 70۵
[20] همان ص 70۵
[21] همان، ص -707
[22]  عباس منصوران، کتاب «ترکیب ایدئولوژی و بمب»، اوت ۲۰۰۶، نشر شورای کار.
[23] کارل مارکس درباره مسئله یهو، نقدی که مارکس در پاییز ۱۸۴۳ بر دو نوشته برونوباوئر که یک فیلسوف ایده آلیست آلمانی و یک راستگرای هگلی در دهه ۱۸۳۰ بود نوشت. برگردان مرتضی محیط، نشر سنبله، هامبورگ، آلمان،  خرداد ۱۳۸۰- ژوئن۲۰۰۱.

هیچ نظری موجود نیست: