حافظه تاریخی، آگاهی تاریخی (۱)
عباس منصوران
عباس منصوران
در ایران به ویژه، در شمار مفهوم ها،
مفهوم حافظه ی تاریخی نیز همانند بسیاری از مفهوم های دیگر، در یک جابجایی
ضدآگاهی، به جای دانش رهایی طبقاتی، به واژگون نشانیده شده است. هدف این
نوشتار، بازنگری مفهوم های حافظه تاریخی و آگاهی تاریخیاست.
طبقات حاکم به یاری حکومت ها و تمامی ابزارهای ترویجی و
تبلیغی خویش، در برابر آگاهی اجتماعی و آگاهی طبقاتی، حافظه ی تاریخی می
نشانند. اما نه آن حافظه ای که به سان تجربه به کار آید تا جامعه به تکرار
آن محکوم نباشد، بل که، آن حافظه ی وارونه و ساختگی را در ذهن جامعه می
نشانند تا در مسخ و مسمومیت مغزها و ذهن ها، مؤثر افتد. با این ترفند،
حافظه تاریخی، توجیه گر واقعیت موجود می شود و بنابراین ضد حقیقت می گردد. این راه برد، ساده لوحانه سازی مفهوم ها، یا رِداکشونیسم(Reductionism)
مفهوم هاست. رداکشونیسم، یعنی از معنای واقعی خود تهی ساختن مفهوم ها را
ساده انگاری وانموده اند، که ترجمهای است نادرست. خاطرهی تاریخی- مذهبی،
نمونه ای از این گونه تهی سازی هاست.
حافظه تاریخی، تنها یادگار از گذشته را که در درازای زمان
به افسانه و اسطوره تبدیل شده بازگو میکند بدون آنکه به واقعیت آن رخداد، و
سبب ها، عناصر و انگیزه های آن رخداد بپردازد. تلاش حافظه تاریخی نه
کنکاش و پرداختن به علت ها و سبب ها بلکه فراموشی علتها ست.
آگاهی تاریخی، برعکس، به ریشه و انگیزه های رخدادهای تاریخی
میپردازد و چگونگی یک رویداد، جنگ، پیدایش یک مذهب، کشتار یک قبیله و هر
اتفاقی را بر مبنای سوخت و سازهای اجتماعی و مناسبات طبقاتی و قوانین مادی
بررسی میکند و از آن شناخت به دست میدهد. حادثه عاشورا در اسلامی شیعی
نمونهای از یک حافظه تاریخی است.
عاشورا
خاطره عاشورا هزار و چهارصد سال است که به سان حافظه
تاریخی تکرار می شود، تا واقعیت ها به حقیقت نیانجامد. حکومت ضد تاریخی
سرمایه داری در ایران به عاشورا نیاز دارد. به همین نیاز، روح الله خمینی
همیشه به گوش امت می خواند که «همه روزمان عاشورا وهمه جا باید کربلا باشد،
تا مردم در صحنه بمانند.» وی تاکید داشت که به هر وسیلهای باید امت را در
صحنه نگهداشت!
با برقراری فضای عاشورا، آگاهی طبقاتی و حقیقت همچنان پنهان
می ماند. دین با برگزاری مراسم مذهبی در همه جا می کوشد تا در برابر پرتو
آگاهی، پرده سیاه ناآگاهی و نادانی بکشد. گروهبندی های سیاسی رقیب حاکمیت
سیاسی موافق مناسبات طبقاتی، از جمله «سازمان مجاهدین خلق ایران»، به رهبری
مسعود و مریم رجوی نیز در پیشبرد چنین رویکردی با خمینی مسابقهای دوشادوش
دارند. گروه رجوی همانند سید حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان میکوشد تا
در اشاعهی عاشورا، سینه زنی و زنجیر زنی را در تبلیغات خویش به یک فرهنگ
بنشاند تا خودآزاری خلق را سنت سازد. با این تفاوت که حزبالله در لبنان
هنوز زنان را به اجبار روسری و حجاب اسلامی محکوم نساخته است.
حافظه تاریخی، فراموشی تاریخی است تا ریشهی واقعیت موجود
پنهان بماند، و حقیقت، رهیابی و دریافته نشود. حافظه ی تاریخی مذهبی،
بازدارندگی و توقف تاریخ را در نظر دارد تا انحطاط و انهدام مغز پویشگر را
به بار آورد. چشم انداز و افق رهایی، باید مه آلود بماند تا به جای راه
رهایی، چاه اسارت در پیش روی باشد و رهایی را به دنیای پس از مرگ حواله
دهند. عقلانیت و ضرورت عبور از این دیوار واقعیت حاکم باید غیرممکن جلوه
داده شود. ضرورت آزادی نباید به مغزها راه بیابد. و همین شرایط اسارت بار
را مشّیت و تقدیر آسمانی و الله و نمایندگانش که به جای بندگان می اندیشند و
شبانان رمه گان ستم پذیر هستند، عین ثواب بشمارند. ثواب، به جای ضرورت،
ایمان به جای عقلانیت، واقعیت به جای حقیقت، اسارت به جای رهایی، و نیستی
به جای هستی، ایدئولوژی به جای فلسفه و عدم را به جای وجود می نشانند.این
ها همه به دست دغلبازان، شیادان، فریبکاران و دوره گردانان مرگ و مرثیه به
پیش می رود. فیلسوف، روشنگر و روشنفکر و آگاهی طبقاتی، تخمیر فرهنگی و
سیاسی، و اندیشه رهایی در چنین مردابی، پرورش نمی یابد و اندیشه و
اندیشمندان اندیشه و عمل، به مرگ و نیستی محکوم می شوند. در چنین بیابانی،
جز مار و رطیل و عنکبوت و عقرب نمی روید. در مکتب طالبان، طالب پرورش داده
می شود و در حوزه و مدرسه حقانی و حسینیه ها، و افزون بر 300 هزار شیاد و
انگلهای بیماری زا پرورش می یابد. شمار امامزاده های زیر مغاک قرون از
آستین حکومت بیرون می شوند و روز به روز بر شمار امامزاده های مجازی افزوده
می شود. امامزاده های واقعی، مدفون در ایران و از اسلاف خمینی و خامنه
ای،از اعقاب و اخلاف خویش در آن سده های اشغال و کشتار، که ماهیتی و پیامی
دگرگونه نداشته اند،امروزه سیار شده اند. چاه جمکران ساخته می شود و اتوبان
از چاه جمکران تا قلب قم و تهران امتداد می یابد تا امام موعود از آن
بگذرد و جهان را پراز عدل و داد گرداند.
آخرالزمان، دجال، منجی، یهودیت، مسیح و مهدی موعود در تمامی
دینها چه زرتشتیسم، چه مسیحایی و اسلامی شیعی همه برآن هستند که آدمیان
را به انتظار فریاد رسی که هزاران سال پنهان زیسته و روزی می آید به
بردباری و تن سپاری به وضع موجود خو دهند.
آخرالزمان زرتشت
مزدیسنا یا دین زرتشتی، در گاهان (گاتها) که آن را سرودههای خود زرتشت مینامند اشاره چندانی به پایان جهان نشدهاست، اما در بندی از گاهان (یسن ۴۳ بند ۳) سخن از مردی است که در آینده میآید و راه نجات را مییابد و نشان میدهد. در گاهان چندین بار واژه سوشینت آمده است که در ادبیات بعدی دین زرتشت به صورت سوشیانس
و منجی نهائی زرتشتی به شمار میآید. در گاهان زردشت، سخن از "داوری
واپسین" برای درست کاران و بدکاران نیز به میان میآید. در دین زرتشتی
رخدادهای آخرالزمان را فرشگرد یا بازسازی جهان مینامند. در زرتشتیسم سخن از پایان جهان نیست بلکه تسویه جهان از بدی و بازگشت به دوران پیش از آمیزش اهریمن به هستی است و درگیری وی با اهورمزدا است. در روز رستاخیز روان درگذشتگان از پل چینوت یا همان پل صراط مسلمانان، عبور کرده و در آنسوی پل، تا به دست مهر, رشن و سروش اعمالشان سنجیده میشود.
آخرالزمان يهودي
در كتاب تلمود در رسالة آودا زراه، آمده است که جهان ما تنها شش هزارسال عمر خواهد نمود:
«... جهان مقدر است ششهزار سال عمر كند. دو هزارسال اول
«پوچ» است؛ دو هزار سال بعد عصر تورات است. [از ابراهيم تا كامل شدن ميشنا،
قسمت اول تلمود]؛ و دوهزار سال بعد [آخر] دورة ماشيح است؛ يعني عصر
مسيحايي. به خاطر گناهان ما [يهوديان] بسياري از [فرصتهاي آمدن ماشيح]
سپري شده [و ماشيح هنوز نيامده است].»
در دین يهود، پايان دنيا «آچاريت هياميم» (آخرالزمان) نام
دارد كه طي آن هزاران حادثه براي واژگوني جهان كهنه و آغاز مرحلة جديدي كه
در آن همة انسانها خداوند را ـ به عنوان كسي كه بر همه كس و همه چيز
حكمراني ميكند ـ ميشناسند، رخ ميدهد. ظهور مسيحاي يهوديان كه پادشاه
اسرائيل خواهد بود. او يهوديان اسرائيل را به اسباط[1]
اوليهشان تقسيم خواهد كرد. در اين زمان يأجوج پادشاه مأجوج به اسرائيل
حمله ميكند. اما تورات نمی نویسد که يأجوج كيست و ملت مأجوج كدام ملت
است.
آخرالزمان مسيحي
مسيحيان اوليه در قرن اول ميلاد نگرانيهايي از زمان وقوع
آخرالزمان داشتند. آنها معتقد بودند آخرالزمان در زمان حياتشان روي خواهد
داد. «پل» (حواري) پايان جهان را با درد زايمان مقايسه كرد و اين مقايسه،
چنين مينمود كه جهان در حال حاضر آبستن نابودي خود است.
در دیدگاه مسلمانان آخرالزمان دوره نبوت پیامبر اسلام تا ظهور امام زمان است و شیعیان بخصوص دوران غیبت کبری را آخرالزمان میخوانند.
دجال در روایات اهل سنت
قسمت عمده روایات در مورد دجال را «احمد حنبل» در کتاب «مسند» و ابوعیسی تِرْمِذی » در « الجامع الصحیح، یکی از کتابهای ششگانه حدیثی ( صحاح سته ) اهل سنّت،
خود و «ابن ماجه» در «سنن» و «مسلم» در «صحیح» و «ابن اثیر» در «نهایه» از
عبدالله بن عمر و ابوسعید حذری و جابر ابن عبدالله انصاری نقل کردهاند.
«صائد بن صید» در زمان محمد
میزیسته و محمد او را از مصادیق دجال معرفی کرده است و چون بعداً وی از
خروج دجال در آخرالزمان نیز خبر داده بعضیها گمان کردهاند دجال موعود
همان «صائد بن صید» است و در نتیجه به زندهماندن و طول عمر او قائل شدند.
بعضی از نویسندگان اسلامی نیز با توجه به ریشه لغت «دجال»
آن را منحصر به یک فرد به خصوص نمیدانند بلکه آن را عنوانی میدانند کلی
برای افراد پرتزویر، حیلهگر و حقهباز که برای فریب مردم از هر وسیلهای
استفاده می کنند. دجال شخصی است که حق را با باطل آمیخته و از حق برای
راهبرد اهداف شیطانی خود استفاده میکند.
در مذهب شیعه
آخرالزمان از دیدگاه شیعیان
اعتقاد به منجی در دیدگاه شیعه، بقا زیست غیر مولد و مصرف
کننده بودن و زالو وار شریعتمداران و اهل حوزه را از عاشورا تا اکنون و
آینده را بیمه کرده است. این اختراع، هوشمندی و پیش بینی ملایان را می
شناساند که در نازایی امامزادهای که زاده نشد، منجی هزاران ساله زندهای
را آفریدند تا خود، برسفره شاه، امیر و بازار و مردم و امت همچنان سهم بر
باشند و اکنون فرمان رانند. علامه مجلسی،
به یارانههای شاه سلطان حسین صفوی، یک مجلد کامل از کتاب بحار الانوار
خود را به موضوع امامت اختصاص داده است. کتاب نجم الثاقب نوشتهٔ حاج میرزا
حسن طبرسی نوری کتابی است که به اختلاف آراء شاخههای مختلف اسلام پیرامون
آخرالزّمان می پردازد. شیعیان براین باورند که از نسل محمد, یعنی نهمین نسل از حسین پسر علی به نام «حجت بن حسن» (مهدی) با پرچم پیامبر اسلام ظهور میکند و همراه با عیسی مسیح، دجال
را نابود میکند. محمود احمدی نژاد، رئیس دولت سابق ایران، هوگو چاوز
ریاست جمهور در گذشتهی ونزوئلا را از همراهان امام زمان شیعیان اعلام
کرد و مدعی شد که چاوز در آخرین سفرهای خود به ایران و در زیارت قبر امام
هشتم شیعیان به امام زمان ایمان آورده بود. چاوز، با روح پیمان بسته بود،
خود را یک مسیحی نامید و پای بند کلیسا و عیسی شد:
« عیسی تاجت را به من بده. صلیبت را به من بده، تاج خاریت
که ممکن است برایم خونریزی آورد را به من بده. زندگی را به من ببخش، زیرا
کارهای بیشتری برای این کشور و این مردم دارم. مرا هنوز مگیر». عیسی این
درخواست، را شاید که نشنید و چاوز به زودی در زیر پنجهی سرطان مرد.
تکرار حافظه تاریخی آنچنان به سود مناسبات طبقاتی است که در
هزاره سوم پس از میلاد رسانههای جهانی سرمایه به شدت از پیش بینی های نوسْتِرآداموس
(Nostradamus زادهٔ ۱۴ یا ۲۱ دسامبر ۱۵۰۳-درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۵۶۶) عطار و
پیشگوی اهل فرانسوی، سخن میگویند و از پایان جهان، که جهان در ۲۱ دسامبر
۲۰۱۲ پایان خواهد یافت و یا پدیدهای بزرگ رخ خواهد داد، یعنی تاریخی که
چرخهی پنج هزار و ۱۲۵ ساله تقویم باستانی تمدن مایا در آمریکای لاتین به پایان میرسید.
حقیقت کجاست؟
- در آنجا که اندیشه می روید.
در کشتگاه آگاهی تاریخی و شناخت، به کمک مفهوم ها، حقیقت دریافت می شود.
آگاهی تاریخی
آگاهی تاریخی حقیقت جویی است. حافظه تاریخی، اگر در برابر
وضع موجود، تن بسپارد، واقعیت پذیری و تسلیم است، اگر از عقلانیت و ضرورت
دگرگونی گذر نکند، کتمان حقیقت است. حافظه تاریخی مذهبی، مداحی و مرثیه و
قرآن و حدیث و روضه به گوش ها می خواند. حدیث مرگ و مرثیه ی هزاران ساله،
جنگ های قبیله ای و جنگ قدرت و حکومت طلبانه بر امت، برای سلطه بر جامعه
است. شهادت در راه دین، همان جنگ های قبیله ای است، برای غنیمت و چپاول و
تجاوز و تملک. مردن در راه اهداف و مصالح رهبر گروه رقیب ابوسفیان سوداگر،
همان جنگ های قبیله ای برای مال و حشم و مرتع، و غارت،اما با پوشش دینی به
پیش می رود، جنگ به غزه، و کشتار به جهاد، کشته شدن به شهادت، غارت به
غنمیت و سهم رئیس قبیله به سهم سید(خمس) و امام و بیت المال، پوشش مذهبی می
یابد. بازار کالایی، پاداش شهیدان خویش را نسیه به آن دنیا وامی گذارد.
شهیدان دین، شهیدان دنیای واقعی بازار کالایی اند. شهیدان این بازار، هستی
زمینی را با دادن نقد جان، وعده بهشت و حور وغلمان و جوی عسل و شیر در
قرآن را به نسیه می دهند. امت، هستی جان و زندگی خویش را در گرو و بیمه
فرمانروایان می گذارد و نقد وجود و موجود را به طبقه و حکومت موجود می
بخشاید.در ایران اسلامی، سرمایه داری، عاشورا و محرم ها و قربان را می
خواهد تا قربانیان را چون گوسفند ابراهیم در راه بقا حکمرانی خدای مناسبات
طبقاتی حاکم در هر قربانگاهی که لازم می داند، سر ببرد و ذبح اسلامی
نماید.
مدار بود و نبود درایران اسلامی و حکومت از همین روی باید
بر مبنای قرآن و حکومت ولایت و بر پاشنه اسارت طبقاتی بچرخد.از همین روی،
ایران اسلامی با مفهوم بشر و حقوق بشر حتا موازین و قراردادهای سرمایه داری
400 سال پیش غرب بیگانه است. بشر غربی دوران لویی چهاردهم که در سال 1789
برخاست و انقلاب فرانسه را به سرانجام رسانید، به یاری ماتریالیسم انگلستان
و سده ی روشنگری و رنسانس، به این آگاهی، دانش سیاسی و ضرورت آزادی و
انقلاب رسیده بود. منتسکیو با «نامه های ایرانی» ایرانی سرگردان در پاریس و
بیگانه با روشن نگری، روشنگر آزادی بورژوایی شد. شناخت و آگاهی گذر از یک
ضرورت و عقلانیت برای رفع و نفی واقعیت مزمن، بشر سده 17 میلادی را به این
ضرورت رسانید که بشر، دارای حقوقی است؛ و بشر باید به جامعه مدنی دست
یابد.اسلام و حکومت اسلامی با هر گونه حقوق بشر دشمن است، زیرا که به محض
شناساندن بشر بودگی و حق بشری خویش، حق شهروندی را طلب می کند. اما دست
یابی به جامعه انسانی و انسان نوعی را نمی توانست دریابد. در پی آزادی از
فئودالیسم و کلیسا، شهروند جامعه مدنی،از خودبیگانه و پراکنده و منفرد شد
تا مالکیت خصوصی خویش را نگهبان باشد. هگل فیسلوف بزرگ جامعه مدنی و حکومت،
و ایده ی مطلق، چنین جامعه ای را فلسفید. این فلسفه، اما بر پایه ی نقد
فلسفه تاریخ و فلسفه حق از سوی مارکس و انگلس، نقد شد و فرارویی انسان به
انسان رها را به فلسفه و وظیفه فلسفه تاریخ و طبقه تاریخی پرولتاریا آورده
شد.
انسان در این فرایند، باآگاهی به حقوق انسانی خویش، هر مانع
و بازدارندهای را جابجا میسازد و به جای ایمان و اعتقاد به جهالت و
نادانی و جعلیات، به ضرورت آگاهی روی می آورد.
سانسور و خفقان و کشتن چراغ و نور دانش، از سوی حکومت،
تلاشی است در برابر این ره یافت. حکومت و حافظه ی تاریخی مذهبی اش، انکار
انسان و ارزش های انسانی است. حافظه مذهبی، جز حق ناس و حق الله با هر حق و
حقوقی بیگانه است. ناس، امت، رمه ی ولایت، هیچ نیست جز موجودی که به او
این حکم و جواز مذهبی و غیرانسانی داده می شود تا در برابر قتل، دیه و جان
بستاند.اما حق الله را ولی الله، پیامبر، خلیفه، امام و ولی فقیه نمایندگی
می کند. نماینده الله، با حس مالکیت زمین و آسمان، تجاوز، تصاحب و تملک را
لباس تقدس می پوشاند. ولایت فقیه، متولی مِلک الله است و نیروهای سرکوب و
حکومتی مناسبات حاکم، سربازان امام زمان و پاسداران الله هستند. حق از آن
قدرت و فرمانروای لایزال است که قرآن و شرع و الله را پشتیبان دارد، هرگونه
خواست و مطالبه ای از سوی بنده گان، سرکشی و بغی و طغیان است.
قصه کربلا به سان یک حافظه تاریخی مذهبی، در رقابتی خونین
برای قدرت سیاسی و حکومت اسلامی در بلاد شام و کوفه برآن بود تا بر امت و
سرزمین های آسیایی اشغال شده حکمران باشند.
اینک، بنگاه های سرمایه داری در بلاد اسلامی ایران، باید مصون بمانند:
بنیاد مستضعفان و جانبازان، کمیتهی امداد امام خمینی،
بنیاد شهید انقلاب اسلامی، بنیاد مسکن انقلاب اسلامی، بنیاد پانزده خرداد،
سازمان تبلیغات اسلامی، مؤسسهی جهاد نصر، مؤسسهی جهاد استقلال، مؤسسهی
جهاد دانشگاهی، مؤسسهی جهاد توسعه، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی، و
کتابخانهی آیتالله مرعشی.
نهادهای نظامی و انتظامی مشتملاند بر سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی، نیروی مقاومت بسیج، نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران با انبوهی
از مؤسسات مالی و اعتباری و بانکها و شرکتهای سرمایهگذاری و شرکتهای
پیمانکاری و سایر شرکتهای تابعهشان نظیر قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا،
بنیاد تعاون سپاه، بنیاد تعاون ناجا، مؤسسهی مالی و اعتباری مهر، شرکت
سرمایهگذاری توسعهی اعتماد، شرکت شهریار مهستان، شرکت ناجی غرب، شرکت
سرمایهگذاری مهرگان، شرکت سرمایهگذاری مهر اقتصاد ایران، مؤسسهی
پسانداز و قرضالحسنهی قوامین، بانک انصار و غیره. حتی خانه اشغال شده
کارگر، با بنگاه های مالی و اقتصادی امکان و اسکان و نظامی اش، ووو به
همراه بزرگرتین نبگاه اقتصادی در خاور میانه که زیر تبول ولایت فقیه است
مانند شبکه مالی و جپاول و فریب آستان قدس رضوی، آستان حضرت معصومه، بنیاد
فرهنگی مصلینژاد، بنیاد بارانداز، بنیاد علوی، مؤسسهی خیریهی علی و
حسین همدانیان، مؤسسهی خیریهی بیتالرضا، مؤسسهی درمانی و بهداشتی
موسوی، بنیاد خیریهی 22 بهمن، بنیاد رفاه مسلمین، مؤسسهی جامعه الامام
صادق، بنیاد دینی و فرهنگی صدوق بزرگ، و غیره. این بخشی از این دنیای واقعی
انگل ها ست، که در پشت مرقد حافظه مرثیه کربلا و امامان و امازاده های
مجازی و 1400 سال پیش در ستیزهای حکومتی جان باخته اند باید پاسداری شوند.
خبرگزاری «رویترز»[2]
در گزارشی که نتیجهی شش ماه تحقیق این خبرگزاری است، اکتبر سال ۲۰۱۳
آشکار ساخت که آیت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، یک امپراتوری
بزرگ اقتصادی به ارزش ۹۵ میلیارد دلار را در کنترل خود دارد. رویترز، نهاد
مالی «ستاد اجرایی فرمان امام» را یک امپراتوری اقتصادی عظیم نامید. در این
گزارش که بخش نخست آن روز دوشنبه ۱۱ اکتبر ۲۰۱۳، منتشر شد، آمده است: «در
شش سال گذشته ستاد به یک بازوی عظیم اقتصادی تبدیل شده است که تقریبا در هر
بخش از صنعت ایران سهام دارد. از فعالیتهای بانکی، مالی، نفت و مخابرات
گرفته تا تولید قرصهای ضدبارداری و حتی پرورش شترمرغ.»
رویترز می گوید که ارزش داراییهای ستاد را با استناد به
بیانیههای رسمی ستاد، آمار بورس اوراق بهادار تهران، وب سایت شرکتها و
اطلاعات خزانه داری آمریکا حدود ۹۵ میلیارد دلار تخمین زده است. قوه قضاییه
ایران از ستاد اجرایی فرمان امام «به عنوان تنها نهاد مأذون در مورد اموال
مربوط به ولی فقیه» یاد میکند. این نهاد «مأذون»، از جانب الله به ولی
الله اجازه می دهد تا به کمک دادگاههای اسلامی، اموال مجهولالمالک،
بلاصاحب، ارث بلاوارث، کالاهای قاچاق بلاصاحب و صاحب متواری و اموال
رسوبشده در مناطق آزاد و ویژه اقتصادی، اموال اعراضی، رها شده، اموال و
املاک غائبین مفقودالاثر که از طریق مصادره به ولی فقیه میرسد را در
اختیار «ستاد اجرایی حکم امام» قرار دهند. این ستاد در سال ۵۷ به فرمان
خمینی تشکیل شد و نام « ستاد اجرایی حکم امام خمینی» از همان فردای به
قدرت خزیدن روحانیت تشکیل شد. در سال ۱۳۶۸ خمینی مرد، ستاد ماند،
خامنهای تنها، نام خمینی را از روی ستاد برداشت.
خامنهای، خلیفه الله و دینی است که پیامبرش به گوش تنگدستان خواند: «الفقر فخری و به افتخر»، فقر فخر من است و به آن افتخار میکنم، و قرآن اش نوشت:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله (همه انسانها فقیر درگاه الله
هستند) تا تهیدستان را به فقر خویش و غنای خداوند و سایههایش، دلخوش
گردانند. در این تناقضگویی طبقاتی، بنا به سخن روشن قرآن، آشکار نیست که
خداوند غنی که همه ناس در برابرش فقیرانند، از ثروت خویش و فقر بندگان در
فخر است یا شرمسار! بهبیان تبلیغات قرآنی، خامنهای امپراتور، از آنجا که
ثروتمندترین سرمایهدار جهان است، نه فقیر پیشگاه الله، بلکه خود، غنی
ترین سرمایهدار جهان است، در برابر این ثروت شرمساز است یا مفتخر! وی
نماینده خدا، روی زمین، فرزند محمد و ولی فقیه دین حاکم است، به بیان
قرآن، وی به نمایندگی از الله، ناس را فقیر میخواهد و خود همانند محمد،
عثمان و معاویه و علی،حجاجبن یوسف و هارونالرشید و مامون ووو دارای آن
همه غنایم جنگی از خیبر گرفته تا نخلتسان فدک و باغستانهای مدینه و سپس
شامات و حلب و مصر و یمن و ایران و روم شرقی و اندلس ووو، امپراتور
زمان،خدایگونه، ضلالله بر شانه ناس و امت است. حکومت گران در ایران،
اینک، حفظ و بقاء این ثروت و قدرت و غنا را تنها با دستیابی به انرژی
هستهای و اورانیوم غنی شده، ممکن می دانند.
سرمایهداران از سویی، به یاری آیههای روانگردان، فقر
بندگان را تبلیغ میکنند، از سوی دیگر، تنگدستی را دلیل ناشایستگی و
درماندگی تهیدستان می دانند و خویش را انسانهایی سزاوار میشمارند که با
برخورداری از هوش و تلاش خویش به جایگاه طبقاتی فرادست رسیدهاند. صدقه
پردازی، برای مصون ماندن دارایی از شورش گرسنگان و به بهانهی ثواب، به
نام پاداش در آن دنیا، از سوی دارایان، پرتاب پاره نانی به فروافکنده
شدگان در چاه مناسبات طبقاتی است، تا اسران، همیشه در آن تاریکی و
گودال، به اسارت خویش خو کنند و بپذیرند که تقدیر و مشیّت الاهی که همه را
فقیر خود میخواهد، چنین بوده است. «دنیا، دار فانی است و آن جهان، جهان
باقی است».
دستاندرکاران دین، در استمثار ستمبران، با لشگر دعا و
موعظهی عبودیت، بازار و جان میگیرد. دین با آگاهی و شناخت، در ستیز است و
ایدئولوژی یعنی آگاهی دروغین و ایمان را پاس میدارد. آگاهی
فرارفتن از ضرورت است. و درک ضرورت دگوگونی در فرایند درک منطقی و عقلانی
است. در برابر، ایدئولوژی و دین- این ایدئولوژی محض- عقل را بردهی ایمان
میسازد. دین، عقل را به استثمار می گیرد تا ایمان را و اعتقاد و ایدئولوژی
را ثابت کند. سودای چنین روندی آن است که هیچ فرایندی از تثبیت وضع موجود
به ایجاب یا فرارویی به سنتز نیانجامد. از همین روی، ایدئولوژی به
معنای تام، و به ویژه دین، عاملی بازدارنده و ارتجاعیاست. واپسگرا، یا
در بهترین حالت، به ماندن و پذیرفتن شرایط کنونی و موضع و موقع حال کانون
دارد و با تمامی ابزار جهالت در این ماندگاری میپاید.
به بیان مارکس، دین افیون تودههاست، زیرا که مرفین، آرام
بخشِ جانکاهترین دردهاست. مرفین، آرامش میدهد و به خواب میکشاند. این
مسّکن، زهرآگین، نه چون سمّی که به یکباره به نیستی برد، آرام و خموش،
زمینگیر و رنجورت میسازد، تا مرگ سیاه[3]
با دردی که دیگر فریاد نمیکشد، جان و تنات را به کام کشد و مرکز درد و
واکنشات را خموش سازد. مارکس ازاین روی آگاهانه، دین را نه سمّ که افیون
مینامد- افیونی که هم سمّ است و هم خوابآور. در این برهه در دههی
۱۹۸۰، با پایان یابی جنگ سرد بین قطبهای بزرگ سرمایه، که در یک سوی آن،
سرمایه در پوشش «سوسیالیسم» دولتی فرمانروا بود و در سوی دیگرش امپراتوری
بزرگ سرمایهداری آمریکا (USA) بدون هیچ پوشش، دین کارکرد و چهری دیگری
بازتاب میدهد. استبداد سرمایه، در بسیاری از سرزمینها، به ویژه ایران،
آنچنان با استبداد ایدئولوژیک دینی در آمیخته تا ترکیبی مضاعف از استبدادی
را بیافریند که تاریخ مناسبات طبقاتی در هیچ سرزمینی، در کارنامه ندارد.
دین در این برهه، شعارها و آرمانهای سوسیالیسم را مصادره میکند تا
باژگونه، به کارشان برد و مستضعفین جهان را زیر بیرق آورد. از اندونزی، تا
خاور میانه و بسیاری از کشورهای شمال آفریقا، و حتا آمریکای لاتین و مرکزی و
نیز جماعتهای پیرامون نشین در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی،
میلیونها مهاجر و شهروند، به ارتودکس، با بنیادگرایی و بسته به مکان
جغرافیایی و در تاریخی، طالبان آفریدند و القاعده و حزبالله و یهودیان
"هاردی". بوش پدر حتا، می رفت تا درس تکامل را از برنامه درسی آموزشگاه ها
بردارد. هر سه دین ابراهیمی، بار دیگر بیرق جنگ آخرالزمان را بر دوش
فرقههایی نهادهاند که در این میان، حکومت شیعه با امام زمان غایب خویش
در تبلیغاتی تهاجمی برتری جویانه، حکومت جهانی را مدعاست و دو ضلع
ابراهیمی، در هراس از محو شدن، دفاع طلبانه مجال گسترش مییابند.
دین اینک، نه تنها افیون، بل که، مشروعیت بخش قدرت سیاسی و
جنایات طبقاتی طبقه حاکم، زهرآگینتر از هر سمی، کشندهترین سلاحهای سرکوب
و کشتارهای جمعی را به سود طبقه حاکم، برای سودافزایی، مهار و سرکوب جنبش
کارگران و خیزشهای دیگر لایههای اجتماعی حکومت شونده در دست گرفته و
حکومت میکند.
امامزاده سیار در ایران[4]
فلاکت آدمی و جامعه را نه در آن جهان دینی، که در همین جهان
زمینی میتوان به پایان برد. نخستین تلاش بشر برای خود- رهایی سازمان
یافته، خیزش بردگان در روم باستان به رهبری اسپارتاکوسها، الگویی در جهان
میشود تا آشتی ناپذیری طبقات حاکم و محکوم در ۷۳ سال پیش از میلاد، تا
کمون پاریس ۱۸۷۱ و انقلاب کارگری اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه را آزمون باشد.
قیامها و انقلابهای سیاسی و اجتماعی این دوران هزاران ساله، ماتریالیسم
تاریخی و ضرورت انقلاب اجتماعی سوسیالیستی را، بر صفحهی فلسفه دارند. با
دریافت از دیدگاه مارکس کمونیسم، هویتی انسانی است:
کمونیسم، موضع نفی در نفی است و از این روی مرحله
واقعی ضروری برای دوران بعدی پیشرفت در فرایند خود رهایی و نوسازی آدمی
است. کمونیسم هدف نوسازی و پیشرفت آینده انسان نیست؛ کمونیسم، ساختار جامعه
انسانی برای رسیدن انسان به جامعهی انسانی است.
...ادامه دارد
عباس منصوران
اکتبر ۲۰۱۳/ آبان ماه ۱۳۹۲
a.mansouran@gmail.com
[3]
در بیشترآیینها، سیاه پوشی نشانهی عزا و حضور مرگ است. شیعهگری به
ویژه، سیاهی را همدوش مرگ، بیش از هر رنگ دیگری مرگآوا میشود. ترکیب این
دو، سائقهی مرگ را به جای گرایش به زندگانی تلقین میکند- وادی مرگ، به
گوش دیگران، زندگانی در حهان هستی را برای خویش.
[4]
در بخشی از گزارش گیرندهی عکس چنین آمده است:[ امام زاده سيار، آخرين
توليد دولت احمدي نژاد November 15, 2008اين عكس را روز گذشته در يكي از
خيابانهاي اصلي شهر اراك گرفتم.امامزاده اي سيار.ضريح امامزاده اي كه به
داخل خيابانها آمده تا مردمي هم كه وقت رفتن به امامزاده را ندارند
"حاجاتشان برآورده شود."و افرادي كه دوان دوان به سوي ضريح مي آمدند و دستي
بر آن مي كشيدند و پولي داخل آن مي ريختند. مردي هم كه گويا رابط ميان
مردم و امامزاده بود با ميكروفوني به دست مردم را به سوي امامزاده فرا
ميخواند.ديگري هم پارچه هاي سبزي به مردم ميداد تا بتوانند دخيل ببندند.]
http://freedomvatan.blogspot.com/2008/11/blog-post_3919.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر