نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

هرچه غمناک است عمیق نیست ، هرچه عمیق است غمناک است

مدّت‌ها است می خواهم از «قادر شریف» بنویسم امّا نمی‌توانم! هر بار که قلم به دست می‌گیرم تا در باره این کُرد فرزانه بنویسم، از دستم می‌افتد... نه می‌توانم سانسور کنم و نه می توانم هر آنچه می‌دانم و می خواهم بنویسم! اگر بگویم نشاید و اگر نگویم نیز، نشاید...


قادر شریف که در کردستان، کوهی نیست او را نشناسد، کیست؟ و چرا بسیاری از ما اصلاً نام امثال او را هم نشنیده ایم؟ همین را بگویم وقتی در سال ۱۳۴۸ به خاک و خون غلطید ساواک شاه که از محبوبیّت‌ش در میان پیشمرگان و روستائیان کردستان آگاه بود، به غایت خوشحال شد و جشن گرفت.


خوب است کمی به عقب برگردیم تا زیر و بَم‌ رویدادها کمی دست مان بیاید. بعد از «جمعیت احیای ُکرد» یعنی «کومه له ی ژيانه وی کورد» (ک. ژ. ک.)،که نخستین گروه سیاسی کرد در ایران بود ــ حزب دموکرات‌ِ کردستان، قدیمی ترین تشّکل کردی در میهن ما است. در شانزدهم آذر ۱۳۲۵ با فروپاشی «جمهوری مهاباد»، یعنی نخستين دولت کردی که در غرب ایران پا گرفت ــ رژیم شاه، «قاضی محمد»، رهبر حزب را همراه با شماری از یارانش به دار آويخت و بسیاری را هم به زندان انداخت. در آن جنگ و گریز، برخی موفق شدند خود را به مناطق کردنشين شمال عراق برسانند. قاضی محمد و یارانش به خاک افتاده بودند امّا یادشان زنده بود و حزب دموکرات از نفس نیافتاد. گرچه در دوران نخست وزيری دکتر مصدق فعالیت علنی داشت امّا تا انقلاب بزرگ ضّدسلطنتی که بر سر زبان ها افتاد، بارها با کینه‌توزی‌های ساواک روبرو شد... و بعدها در ادامه همان کینه‌ها دیدیم عبدالرحمن قاسملو ، شرفکندی...و دیگر رهبران کرد با جوخه های جهل و جنایت روبرو شده، همانند قاضی محمد، در خون خویش غلطیدند.


اسماعیل شریف‌زاده


بعد از شكست جمهورى مهاباد كه اولين كنگره حزب دمكرات تشكيل شد ــ دو بخش مهم پا گرفت، یکی كميته مركزى و دیگری كميته اجرايى. در كميته مركزى عبدالرحمن قاسملو و افراد بوركرات فعاّل بودند و در كميته اجرايى، پیشمرگانی از جنس‌ ِ عبدالله اسحاقى (احمد توفيق) و قادر شريف...


این مبارزین باوفا در دهه ۱۳۴۰ در كردستان ايران و گاه عراق، حضور فعال داشتند.


با روشدن همکاری یکی از نزدیکان دکتر قاسملو با ساواک [...] و اخراجش از كميته مركزى، اختلاف بين دو جناح حزب بالا مى گيرد و كميته اجرايى رو می‌آید‍! درسال ۱۳۴۳ به كمك ملامصطفي بارزانی كنگره دوم حزب دمكرات در كوي سنجاق عراق به صورت مخفى برگذار مى شود و عبدالله اسحاقي با نام مستعار احمدتوفيق به عنوان دبيركل حزب انتخاب مي‌شود و كميته اجرايى پای خودش را سفت می‌کند. حالا چرا در تاریخچه حزب دمكرات به این مورد مهم اشاره نمی‌شود ــ بر من معلوم نیست.


البته كم كم نيروهاي بارزاني از احمد توفيق سلب صلاحيت مي‌كنند و او را به روستاي بارزان تبعيد مي‌نمايند. احمد توفيق, چند سال بعد در هاله‌اي از ابهام به قتل مي‌رسد که بعذاً به آن خواهم پرداخت.


در همين دهه در حزب دمكرات كردستان عراق بین ملا مصطفى بارزانى و ابراهيم احمد ( پدر زن جلال طالبانى) نيز، مشکلاتی بروز می کند که البته ساواک از آن آب گل آلود هم، ماهی می گیرد...[...]


ابراهيم احمد پس از جدا شدن از ملا مصطفى ، به دعوت دولت عراق براى مذاكره، به سليمانيه رفته و با هوادارانش در دهى در نزديكى اين شهر به نام «بكره جو» مستقر مى شوند. از اين پس بخشى از حزب دمكرات كه بعدها به اتحاديه ميهنى مشهور مى گردد، رفته رفته شكل مى گيرد. همین جا یادآور شوم که سازمان انقلابى حزب توده ايران نيز در همين ده مستقر مى شوند...


اعضاء و كادرهاى حزب دمكرات ايران كه قادر به همكارى با مّلا مصطفى نبودند از اين پس به مقر جناح احمد توفيق و جلال طالبانى در ده " بكره جو" مى روند، و در آنجا پناه مى گيرند. با گردهم‌آيى كردهاى راديكال در نزديكى مرز ايران، نه تنها ساواك در صدد توطئه بر مى آيد، زیر پای ملا مصطفی بارزانی هم می‌نشیند و در نتیجه رابطه حزب دمكرات كردستان عراق با حزب دمكرات ايران، شکرآب می‌شود.


با کمال تأسف در دهه هفتاد نيروهاى بارزانى به كشتار اعضاى حزب دمكرات كردستان ايران مى پردازند. برای نمونه از «صديق انجيرى» عضو كميته مركزى در دوران عبدالله اسحاقى، می‌توان نام بُرد كه به دست يك عضو حزب دمكرات كردستان عراق جلو چشم ديگران با گلوله اسلحه كمرى كشته شد...


در این وسط ساواک هم که از خوشحالی در پوست نمی گنجد، دست به ترور كادرهاى حزب دمكرات ايران مى زند و از جمله در سال ۱۳۴۸ زمانى كه قادر شريف به مسجدى در سليمانيه به توالت می رود با پرتاب نارنجك از توالت بغلى، این انسان بزرگوار را به قتل می‌رساند. قادر شریف یکی از چهار نفری است که در تابستان ۱۳۴۲ کمیته‌ بازسازی حزب دمکرات کردستان ایران را تشکیل داده بود و ساواک چشم دیدنش را نداشت. [در سال ۱۳۴۳ ملا آواره‌ نیز به‌ این کمیته‌ می‌پیوندد.]


کمیته برای تماس با اعضای حزب سه‌ گروه‌ تشکیل داده و روانه‌ ایران می‌کنند.


قادر شریف مسئولیت یکی از این گروه‌ها را به‌ عهده‌ می‌گیرد، ملا آواره‌ هم یکی دیگر و...


قادر شریف مرزبندی های خاص خودش را داشت، برای مثال بعد از کنگره‌ دوم حزب، مدتی به‌ حالت قهر در ده‌ «ورچه‌ ک» در خاک ایران تحصّن اختیار کرد چون سر ِآشتی کمیته‌ باز سازی و رهبری تازه‌ حزب، حرف داشت...[...] بگذریم...


پس از ضربات پی در پی ساواک به جنبش مسلحانه در کردستانِ ايران ــ پیشمرگه ها از ايران فرار کرده و در کردستانِ عراق جمع شده بودند. قادر شريف که گرايش چپ هم داشت، خود را به «بکره جو» رساند. او در این‌زمان به کمک جلال طالبانی و کادرِ سازمان انقلابی، به جمع جور کردن پيش مرگان که از خلاء رهبری رنج می بردند ــ می‌پردازد...


نام اصلی قادر شريف، هاشم ئه‌قه‌له‌تولاب (هاشم اقل الطلاب) بودو او را هاشم فقیه صالحی و، «مام سلیمان» هم صدا می زدند.


با جان‌باختن قادرشریف، کاوه (معاون ملا آوره ) رهبری پيش مرگان را به عهده داشت اما ساواک یا یکی از نوکران دشمن که لباس پیشمرگان را پوشیده بود، این فرمانده دلاور را درقلادزه به رگبار بست. جان او یا قادر شریف را هر کس گرفت ساواک را شاد شاد کرد. بازجویان کمیته به اصطلاح ضد خرابکاری در سال ۵۳ که زمان مدیدی از شهادت قادر شریف می گذشت ، خوشحالی خود را از جان‌باختن او کتمان نمی‌کردند...[...]


بیهوده نبود که با فروپاشی «کمیته ی انقلابی حزب دمکرات کردستان ایران» و شهادت كاك اسماعيل شريف زاده، (که برخی گردن ملا مصطفی می‌گذارند)، و برادران معينی، ملا آواره ، ملا محمود زنگنه ، مراد پادامی (مرادشیرێژ ) و ... ــ ماموران رژیم شاه به قصد ارعاب مردم كردستان، پيكر شهدا را در شهرهای مختلف استان به دار می‌آویختند و جار می زدند « اين سزای خيانت است» !


به قادر شریف برگردیم.


قاضی محمد


تابستان سال ۴۷ رفته بودم «آلوت»، آلوت یک روستای مرزی است در «بانه» کردستان. آشنائی آنجا سپاه دانش بود و من که سّن زیادی هم نداشتم از پدر و مادرم اجازه گرفتم که به تنهائی راهی آلوت بشوم ... بالاخره راضی شدند...از تهران به کرمانشاه و سنندج و سقز رفتم تا به بانه رسیدم. حالا باید به آلوت بروم. آن آشنا هم آمده بود بانه تا قاطر اجاره کند که بالاخره جور نشد و قرار شد دل به دریا بزنیم و خودمان بزنیم به کوه! آنزمان هرکس به آلوت می رفت می بایست پیه کوه و کمر و راه طولانی را به خود می مالید! من هم که سفرندیده و نازک نارنجی بودم...


شب در یک روستا ماندیم و فردا دوباره راه افتادیم و خلاصه به هر هول و ولائی بود تشنه و مُرده به آنجا رسیدیم...زیباترین خاطرات عمر من از همین روستای پر از مهربانی و انگور است...[...]


شب‌ها بیرون مدرسه روستا می خوابیدم...یک روز صبح بوق سحر یکی مرا بیدار کرد...چشمم را که باز کردم دیدم یا حضرت عباّس ! یکی با تفنک و فانوسقه‌ای پُر از فشنگ بالای سرم ایستاده...با شگفتی دیدم که لخند می‌زند . گفت ببخشید شما را بیدار کردم. پرسیدم شما «چتة هستی؟»، خندید و گفت نه چته یعنی دزد...گفتم پس «جاش» هستی؟ گفت نه من و دوستانم که بعد آن ها را می بینی پیشمرگه هستیم و برای آزادی مبارزه می کنیم...اگر من چته یا جاش بودم، می توانستم شما را در خواب بکشم و ده را آتش بزنم و...اما من پیشمرگه هستم . گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی پیشاپیش مسئله مرگ را حل کرده ایم... بعد گفت اگر مایلی و دو سه بار تأکید کرد «اگر مایل هستی» بیا در مسجد چون دوستانم آنجا هستند. مسجد به مدرسه خیلی نزدیک بود. دور تا دور آنجا افرادی با تفنگ و فشنگ (و خنجرُ به کمر) ایستاده بودند. تا داخل صحن مسجد شدم مرد محترمی که کمی هم چشمانش چپ بود با تواضع تمام جلوی پای من پا شد و سلام کرد... از افتادگی او خشکم زد.


گفت اسم من قادر شریف است. «چاک اشکول...سر چاوکانم...» گفتم کردی بلد نیستم. خندید و گفت می‌دانم بفرمائید بنشینید. ببخشید که دوست ما شما را بیدار کرد...بعد مفصل صحبت کرد. یکی از پیشمرگان پایش زخم مختصری برداشته بود و دوستش کنار قادر شریف روی آن دستمال می‌بست... یادم می‌اید که اولین بار از قادرشریف کلمه امپریالیسم را شنیدم، چون تا آن زمان به گوشم نخورده بود و او به تفصیل و ساده شرح داد. یادم هست در باره انقلاب سفید می گفت این طرح «کندی» است و ابتدا شاه زیر بار نمی رفته ، تا این که آمریکا دکتر امینی را کوک می‌کند و به شاه اولتیماتوم می‌دهد... شاه هم می بینه ممکنه اون بابا جاشا بگیره، می‌پذیره... چه انقلاب سفیدی؟... من از سپاه دانش تعریف کردم که پاسخ هایش قانعم نکرد.


بعد گفت اویسی با هلی‌کوپتر آمده بود «سیاهومه».(سیاهومه نام دهی در همان منطقه بود) حکومت از خون ما پیش‌مرگان تشنه است...


برادر ما قاضی محمد را همین حکومت پهلوی به دار زد...


اسم «آیه الله خمینی» هم به میان آمد و قادر شریف گفت جُدا از مسئله کاپیتالاسیون و اشاراتی که ایشان علیه صهیونیسم می کنند ــ حرف نوئی در نظرات‌شان نیست ولی ما احترام می گذاریم به هر کسی که یک دهم ایشان هم علیه دیکتاتوری قدم بر دارد...


قادر شریف گرچه در مجموع گرایش چپ و رادیکال داشت و این را حالا بهتر می فهمم اما آنروز شاهد بودم که او و برخی (نه همه‌اشان) نماز می‌خوانند (اهل تسنن سر ساعت های خاص نماز را بجا می‌آورند) ... ملا خلیفه که امام جمعه و مورد احترام روستائیان بود نیز برای دیدار قادر شریف به مسجد آمد و تا آنجا که یادم می‌آید همه محترمین ده آمده بودند... فردا شب هم در تاریکی از آنجا رفتند.


زیارت آن انسان والا یکی از دو واقعه مهم زندگی من بود. دیدار قادر شریف‌ِ دریادل‌ِ دریا صفت، مرا که قطره ای بیش نبوده و نیستم، برای همیشه دگرکون کرد، دستم را گرفت و پا به پا بُرد! نزدیک به۴۰ سال است آن را جائی بازگو نکرده بودم. پائیز امسال با شگفتی تمام او را و آلوت زیبا را خواب دیدم و نمی دانم چرا... گوئی «روز واقعه» مثل یک فیلم جلوی چشمانم ظاهر می شد...از خواب که بیدار شدم یاداشت‌هایم را در باره «کازانتزاکیس» که با خون دل نوشته بودم و نکته تازه ای هم داشت، پاره کردم که وسوسه ام نکند و تصمیم گرفتم از همه برای نگارش زندگی قادر شریف تقاضای یاری کنم، جز دو انسان خوب، و غیر از (هموطنی که از ساواک و ترور قادر شریف دفاع کرده، و در زیر نویس آورده‌ام) ــ هیچ گروه و سازمانی نبود که در پاسخ ننویسد متاسفانه او را نمی شناسیم...


اگر چنین است پس نسل جدید چه باید بگوید؟...


هنوز صدای اودر گوشم زنگ می‌زند:


«ما چته یا جاش نیستیم، برای آزادی مبارزه می‌کنیم...معشوقی جز آزادی و هدفی جز رهائی مردممان از استبداد نداریم.»


به یاد او و یارانش دو سرود کردی اینجا گذاشته ام:


واهاتن پێشمه‌رگه‌ی مه ( شوان په‌روه‌ر)



گوێ لێ بگره‌



سرودی نه‌ته‌وایه‌تی ئه‌ر ره‌قیب


گوێی لێ بگره‌


زیرنویس:


۱ - بازی‌های روزگار یکی دو تا نیست. قبل از امضای قرارداد الجزائر( یعنی پیش از ۱۶ اسفند سال ۱۳۵۳)، به واسطه ناظم گزار، از روساى استخبارات ( اطلاعات و امنيت ) عراق، مسئولین حزب دموکرات ایران به بغداد دعوت می‌شوند. كنگره سوّم حزب در هتل حمورابى بغداد، تشكيل شده و دکتر قاسملو به رهبرى برگزیده می شود.


پس از امضای قرارداد الجزاير بين شاه و صدام ، دولت عراق تمام افراد كميته اجرايى حزب دمكرات را كه رقيب دکتر قاسملو و همراهانش بودند دستگير و به زير شكنجه می‌بَرد . گویا عده اى هم به دولت ايران تحويل مى شوند...[...]


می‌گویند عبدالله اسحاقى (احمد توفيق) و كادرهاى بالاى همراه او در عراق شكنجه و كشته مى شوند... آيا واقعاً نامبرده به‌دليل اختلافات داخلي حزب به‌قتل رسيده؟ آيا توسط هواداران ملامصطفي كشته شده؟ يا بعثي‌ها او را به قتل رسانيدند ؟ معلوم نیست.


برخی این واقعه را اینگونه روایت می کنند: «کسی از شناخته‌ شده‌های فعلی با احمد‌ توفیق که خودش را در آن دوره‌ رهبر حزب می‌دانست، نبوده است. احمد توفیق طرفدار سرسخت بارزانی بود و به خاطر حساسیت ساواک گویا بارزانی از او می‌خواهد که‌ خودش را در جایی پنهان کند. او هم خودش را تحویل حکومت عراق می‌دهد. بعد از مدت کمی خبر می‌آید که‌ در زندان مُرده‌ است!»


۲- شنیده ام هواداران كاك اسماعيل شريف زاده که بعدها به همراه ديگران در سازمانى به نام " كومله يكسانى" گرد آمدند از قادر شریف اطلاع بیشتری دارند اما، متاسفانه دست من کوتاه است و خرما بر نخیل !


دوستی هم نوشته اند: در كتابي به نام كاروان شهدا نوشته‌ي آقای كريم حسامي زندگينامه قادر شريف همراه با عكس‌ش موجود است، به این کتاب دسترسی نداشتم.


از دوستان عزیزی که در مورد قادر شریف به من کمک کرده اند، سپاسگزارم و از خواهران و برادران عزیز کُرد و سایر هموطنانم خواهش می کنم اگر در ارزیابی‌های من اشتباهی هست ببخشند، من فقط می خواستم نام و یاد انسان فرهیخته ای چون قادر شریف را زنده کنم.


۳-.افسوس که کِرم ِقدرت، وفا به دوستان دیروز را هم می‌ جَود ، وگرنه جلال طالبانی و دوستانش از انسانیت و رادمردی امثال قادر شریف و اسماعیل شریف زاده ــ داستان ها دارند اما با این که بهمن ۵۷ فرا رسید و « شد آن كه اهل نظر بركناره مي رفتند . هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش » ــ نگفتند و ننوشتند. قادر شریف یک نمونه است، مگر مثلاً در مورد شکرالله پاک‌ نژاد، الله قلی جهانگیری، احمد آرامش، یا حبیب الله آشوری آن روحانی صمیمی و عاشق ـ نسل امروز چقدر می‌داند؟ راستش دلم گرفته است...آیا نه زمان را درد کسی است، نه کسی را درد زمان ؟...


۴ - (نامه هموطن محترمی که از ترور قادر شریف دفاع کرده اند):


توهین شما را نسبت به رژیم گذشته در پوش ِ فردی موهوم به نام «قادر شریف» ملاحظه نمودم و منزجر شدم. شما فراموش کرده اید که ماموران وظیفه شناس سازمان امنیت و اطلاعات کشور در دوران شاه فقید چه خدماتی کردند و چگونه در کردستان هر سختی را به جان خریدند تا فتنه اشرار را بخوابانند؟ افرادی چون قاضی محمد و ملا آواره و شریف زاده مگر چه گلی به جمال این ملت زدند که حالا جنابعالی سنگ شان را به سینه می زنید؟ بروید کتاب سرتیپ منوچهر هاشمی را که در مورد خدمات ساواک به رشته تحریر درآورده اند بخوانید تا متوجه شوید ساواک چه خدماتی کرده است. حالا جنابعالی در باره فردی موهوم و بی وطن به نام قادر شریف نوشته اید ساواک در مسجدی در شهر سلیمانیه با نارنجک وی را ترور کرده است !! جل الخالق . اولاً سلیمانیه حوزه فعالیت ساواک نبوده است، در ثانی ساواک هیچوقت در مسجد اقدام به مجازات خرابکاران نمی‌نموده و از همه بالاتر اصلاً بگو ببینم قادر به قول جنابعالی شریف ! کیست؟ ایرانی است یا عرب پابرهنه (است)؟ .

هیچ نظری موجود نیست: