يكشنبه 6 تير 1389
دانشجويان چپگرا و جنبش سبز در گفتوگوی دانشجونيوز با عابد توانچه
جريانات دانشجويی چپگرا در دانشگاههای ايران اوايل سال ۱۳۸۰ و پس از قريب به بيستسال رکود، مجددا به تحرک و فعاليت در سطح دانشگاهها پرداختند. هرچند که پس از مدتی بهشدت از جانب دستگاههای امنيتی سرکوب، و دهها تن از فعالين آن بازداشت شدند. از آن پس فعاليتهای آنان تا حدی به رکود کشيدهشد. با توجه به نقش ويژه جريانات چپگرا در جذب طبقات فرودست اقتصادی جامعه به جنبش سراسری دموکراسیخواهانه مردم ايران، گفتوگويی انتقادی با عابد توانچه ترتيب دادهايم
عابد توانچه عضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی اميرکبير و از فعالين سرشناس چپ گرا است که به صراحت لهجه و نقد بی پروا در ميان فعالين دانشجويی اشتهار دارد. توانچه پيش از اين دو بار بازداشت شده و به اتهام توهين به مقامات جمهوری اسلامی مدت يک سال را در زندان اراک گذرانيده است. وی همچنين در دی ماه سال گذشته مجددا به يک سال حبس تعزيری محکوم شد. اما در اعتراض به روند غيرقانونی صدور حکم تا کنون از پذيرش اين حکم سر باز زده است.
توانچه در بخشی از سخنان خود می گويد:" فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی در فضای روشنفکری سير می کردند. آنها هرگز نتوانستند با طبقات پايين جامعه ارتباط برقرار کنند. اگر کسی جز اين ادعا کرد من او را به مناظره دعوت می کنم و ريزترين آمار و اطلاعات را در اين زمينه بيان می کنم. عده ای نخواستند، عده ای ترسيدند، آن عده هم که می خواستند بلد نبودند اين کار را چگونه انجام دهند".
وی در ادامه می افزايد:" روشنفکر کسی است که قدرت را می شناسد و به ايجاد يک رابطه با آن دست می زند. درون آن، کنار آن -يا در مقابل آن. روشنفکران ايران اگر قدرت را بشناسند و اين رابطه را برقرار کنند خود ارتباط ارگانيک با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه را بی هيچ نسخه ی بيرونی يا از بالا، ايجاد خواهند کرد".
متن گفتگوی دانشجونيوز با اين فعال دانشجويی در زير می آيد:
- با سلام آقای توانچه. لطفا به صورت مختصر خود را معرفی کنيد.
عابد توانچه هستم. درگير با هستی از درون هستی
-آقای توانچه بسياری از دانشجويان شما را به عنوان يکی از چهره های دانشجويی چپ گرا می شناسند. مسلما شما تا حد زيادی بر وضعيت پيشين(دهه اخير) و نيز کنونی شاخه چپ گرای جنبش دانشجويی آشنايی داريد. می توانيد سير تکاملی اين جريان را تا کنون بيان کنيد؟
يک زنجيره ضربات مهلک در طی بيش از چهار دهه بر پيکر جنبش چپ ايران وارد شد. بعد از سال ۱۳۵۷ هم که "چپ" ها با لبه ی تيغ تيز قدرت مسلط در جريانِ انقلاب فرهنگی و دهه شصت مواجه شدند. در دهه ی هشتاد دانشجويان چپگرا از ميان خاکستر دوباره برخواستند. با يک گسست از گذشته، بی بهره از تجربيات، تاريخ و هويت تاريخی خود.
بعد از زندانها، شکنجه ها، تيرباران ها، طنابهای دار، تيرهای خلاص، آن سالهای سياه، کشتارها ، جان به در بردن ها، پناهندگی ها و در يک کلام "مرگ مبارزان" و فرار بازماندگان حتی برای خوشبين ترين افراد، ديگر کوچکترين احتمالی برای بازگشت دوباره ی چپ به عرصه ی جامعه و دانشگاه باقی نمی گذاشت.
اما چپ در سال ۷۹ به طور « علنی » در فاز فرهنگی و اجتماعی مجددا وارد فضای دانشگاه شد و شروع به انتشار نشرياتی در همين زمينه کرد. اين عده به شدت چشم ترسيده بودند از ميزان خشونت اعمال شده در گذشته و به همين دليل به شدت از ورود به عرصه سياست خودداری می کردند. آنرا نکوهش و "رد" می کردند.
در سال ۸۱ نسل ديگری از فعالان چپ شروع به فعاليت علنی کردند که معتقد به موضعگيری سياسی در راستای ايدئولوژی فکری خود بودند. نسل اول با دلايل گوناگونی که بيشتر رنگ و بوی ملاحظات امنيتی داشت با حرکت جدی سياسی چپ دانشجوئی مخالفت می کردند. متاسفانه دعواهای شخصی و مشکلات فردی هم اضافه شد و اين اختلاف طبيعی و ساده را بسيار پيچيده کرد که من تمايلی به ورود به اين بحث ندارم.
کم کم چپها در دانشگاه های تهران و چند دانشگاه شهرستان به انواع و اقسام روشها از انتشار بيانيه و نشريه گرفته تا برگذاری جلسات سخنرانی و نمايشگاه کتب چپ و ... اعلام حضور کردند. دانشگاه تهران، پلی تکنينک، سهند، رجايی، شريف، بابلسر، مشهد، اصفهان، کردستان، کرمانشاه و ... شاهد فعاليت دانشجويان چپها بودند.
گرچه عده ای از فعالان جديد چپ دانشجويی از خانوده هايی بودند که با درجات کم و زياد نقشی در فعاليت گذشته ی چپ داشتند اما بيشتر اعضای چپی که دوباره در دانشگاه جوانه زده بود کسانی بودند که با مطالعات شخصی خود و بدون تاثير خانوده و يا گذشتگان گرايشات مارکسيستی پيدا کرده بودند.
در عرصه سياسی حرکت چپ در دانشگاه مديون انجمنها و تحکيم بود. هسته ی اول سوسياليستهای دانشگاه در دور جديد فعاليت سياسی _بعد از دو دهه_ کسانی بودند که به عنوان تنها تشکل موجود در دانشگاه وارد انجمنها و تحکيم شده بودند. واقعيت اين است که ما يکديگر را در جلسات بين دانشگاهی انجمنها و تحکيم پيدا کرديم. يک هسته ی اوليه شش نفره تشکيل شد و رسما و به طور هدفدار با انتشار بيانيه هسته ای "موسوم به بيانيه شش نفر" اعلام آغاز يک حرکت گروهی کردند.
سعيد حبيبی (دبير تشکيلات دفتر تحکيم وحدت)، مرتضی اصلاح چی (دبير انجمن دانشگاه علامه)، ياشار قاجار (دبير انجمن پلی تکنيک)،مجيد اشرف نژاد (دبير انجمن دانشگاه رجايی)، بهروز کريمی زاده (سردبير نشريه خاک دانشگاه تهران) و بنده (به عنوان عضو شورای مرکزی انجمن پلی تکنيک) بيانيه را تهيه و انتشار داديم. زمان گذشت و فضا مدام در حال عوض شدن بود. درگيری بين دانشجويان راستگرا و چپگرا، درگيری بين دانشجويان مذهبی و غير مذهبی، اصلاحات، درگيری بين معتقدين به انقلاب و معتقدين به اصلاح، و ... نيروهای چپ و راست را در تحکيم از هم جدا کرد. البته اکنون و از بيرون ماجرا که نگاه می کنم می بينم بسياری از اين جدائی ها و تنشها از بيرون دانشگاه به فعالان دانشجويی تحميل شد. "خدا-شاه" ها ساخته شده در ذهن چپها و راستها مثل عروسکهای خيمه شب بازی حرکات مزحکی را به فعالان دانشجويی تحميل کردند.
بعد از آن هم چپهای دانشگاه با آفتی به نام "وابستگی" مواجه شدند که يک دو قطبی خيالی را به چپ تحميل کرد. آن ماجرا هم به قيمت پناهندگی عده ای به خارج و خودفروشی عده ای ديگر – و البته سرخوردگی عده ای بزرگتر از اشتباه آنان، به پايان رسيد. اما "انفعال چپ دانشجويی" بعد از انحراف کودکانه ای که به وجود آمده بود و هزينه ی سنگين و بی دليلی بابت آن پرداخته شد، "همچنان ادامه دارد."
-همانطور که خود می دانيد گفتمان حقوق بشر و يا حقوق شهروندی به منظور جذب طبقات پايين جامعه موثر نيست و برحسب تجربه گفتمان های چپ گرايانه(و تا حدودی عدالت محورانه) در اين زمينه موفق تر عمل کرده اند. آيا با اين موضوع موافق هستيد؟ و اينکه اصولا گفتمان فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی برای ارتباط با طبقات پايين دست جامعه تا کنون موفق بوده است يا نه؟
فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی در فضای روشنفکری سير می کردند. آنها هرگز نتوانستند با طبقات پايين جامعه ارتباط برقرار کنند. اگر کسی جز اين ادعا کرد من او را به مناظره دعوت می کنم و ريزترين آمار و اطلاعات را در اين زمينه بيان می کنم. عده ای نخواستند، عده ای ترسيدند، آن عده هم که می خواستند بلد نبودند اين کار را چگونه انجام دهند.
در رابطه با مساله حقوق بشر هم با حرف شما کاملا موافق هستم. گفتمان حقوق بشر و يا حقوق شهروندی به منظور جذب طبقات پايين جامعه نه تنها موثر نيست که برخورد آنها با اين مقولات مانند برخورد آنها در برابر يک جوکِ بی معنی يا در بهترين حالت يک جوکِ تکراری بی اهميت است. "آزادی" برای شکمهای "گرسنه" چه معنی ای می تواند داشته باشد؟ اگر معنی داشته باشد چقدر می تواند مهم باشد؟ آزادی را پوشيدن مانتوهای تنگ، خوردن مشروبات گران قيمت، خريد کتابها و روزنامه و ...می دانيد اما توجه نمی کنيد برای آنکه هر چه در می آورد حتی کفاف سير کردن شکمش را هم نمی دهد بی معنی است. اينها را ندارد که برای استفاده کردن از آنها با نيروی مقابل و مخالف مواجه شود. وقتی پولی برای خريد کتاب نيست چه فرقی می کند که آثار بزرگ انديشمندان در ايران باشد يا نباشد، چاپ بشود يا نشود، سانسور بشود يا نشود. آنها اصلا به اين فکر نمی کنند آنکس که دارد هم نمی تواند آنها را درک کند. دارا دارد و ندارد ندارد و شکاف بين اين دو از يک طرف قابل درک و فهم است.
انتخابات باشد يا نباشد، تقلب بشود يا نشود، ديکتاتوری حاکم باشد يا دموکراسی و ... برای اين عده حاکم، حاکم است. دقيقا به همين علت هم در خطر بسيار بسيار جدی افتادن در دامان پوپوليسم هستند. برای آنها برگه ی حتی به اندازه ی نصف چهل هزار تومانِ سهام عدالت هم ارزش ندارد. آنرا به ارزان تر از اين قيمت هم می فروشند.
آن کسی برای جذب آنها موفق تر است که نانی در سفره ی آنها بگذارد و البته پيروز نهايی در اين مبارزه کسی که است به آنها بفهماند نانشان را کجا برده اند. در انقلاب فرانسه موفق شدند به توده ها بفهمانند که : "چه کسی کار می کند؟" و "چه کسی حاصل کار و زحمت آنان را به چنگ می آورد؟" اين دو سوال را به آنها فهماندند و _جواب آنها را هم البته. آنها هم جواب کليسا را با گيوتين دادند.
نظريه داروين شايد در مورد حيوانات قابل قبول باشد- و حتی برای انسان به عنوان يک حيوان در ميان حيوانات ديگر. اما در ميان خود انسانها چه؟ داروين نفهميد که ضعيف ها در انسان ها پر شمارند، انبوه اند. اين توده ی انبوه با يک سيمانم به هم مکی چسبد و قوی تر از هر قوی ای می شود. اين سيمان می تواند مذهب باشد، می تواند ايدئولوژی باشد، می تواند هر نوع هويت ديگری باشد. شکی نيست که ميزان مقاومت اين سيمانها با هم متفاوت است –و البته تعداد تکه هايی که می توانند به هم بچسبانند.
کسی مثل دکتر ناصر زرافشان در مقابل تمام چپهای وطنی ما می ايستد و از تضاد "طبقه ی حکومت کننده" و "طبقه ی حکومت شونده" صحبت می کند. چپهای ايران هم همه برايش شمشير می کشند. همه خود را نماينده ی "سوسياليسم علمی" می پندارند و نظريات مخالف را به عنوان " سوسياليسم تخيلی" می کوبند. مارکسيستهايی مثل دکتر ناصر زرافشان بر روی دو عامل تمرکز می کنند: "زمان" و "مکان". آنها اول با موضوع درگير می شوند و بعد نسخه می پيچند و اين دليل تقابل آنان است که اول نسخه را در دست گرفته اند و بعد به سراغ موضوع می روند.
"چپهای وطنی" ما دو دستی چسبيده اند به "اقتصاد" و نمی فهمند که عامل زير بنايی از طريق يک ميانجی عمل می کند. اين عامل روبنايی است. ديالکتيک چپهای وطنی ما يک ديالکتيک اخته است. بسياری از آنها مارکسيسم را کاملا مکانيکی فهميده اند. از ارتباط روبنا و زير بنا صحبت می کنند اما به ذهنشان هم خطور نمی کند که اين رابطه يک رابطه ديالکتيکی است. کسانی از آنها هم که اين رابطه را ديالکتيکی معرفی می کنند نمی فهمند چه می گويند. آنها می گويند: "تز، آنتی تز، سنتز" اما متوقف می شوند. نمی فهمند که سنتز در لحظه ی شکل گيری خودش يک "تز" است. ديالکتيک چپهای وطنی ما يک ديالکتيک اخته است. چپهای وطنی ما از "حق" صحبت می کنند. حق به چه معنايی؟ با چه ملاکی؟ تز حق است يا آنتی تز؟ حق با کيست؟ اين حق اصلا چيست؟ خودِ حق چيست؟ آنها حتی راجع به جامعه ی سوسياليستی حرفی نمی زنند. زيرک ترينشان اينقدر احمق نيستند که در رابطه با "کمون" صحبت کنند. اگر از آنها راجع به "پسا کمون" صحبت شود کبود می شوند و نفسشان می گيرد. خود کمون چيست؟ تز يا آنتی تز؟
" تز" و "آنتی تز". سنتزی در اين ميان وجود ندارد. نقش زمان در اين نامگذاری کدام است؟ کدام يک به واقع تز است و کداميک آنتی تز؟ کداميک مقدم است؟
از چپهای وطنی سوال کنيد که مارکس در فضای فلسفه ی قاره ای سير می کرد يا فضای فلسفه ی تحليلی؟ ديالکتيک است که مارکسيسم را به وجود می آورد -و مارکسيسم يک مرحله از آن است و از مارکسيسم هم عبور خواهد کرد يا مارکسيسم است که ديالکتيکی جهان را تفسير می کند. ما نقشی در اين"حرکت" داريم يا نداريم؟ آيا ما می توانيم ديالکتيک را متوقف کنيم؟...؟
مانند مذهبيون فرار می کنند به "کتاب"، به "حديث" –به اينجا که " مساله ی اصلی تغيير اين جهان است". و تازه اينجا گير می کنند و مچشان گرفته می شود. تازه واردی از آنان می پرسد که: "چگونه؟" و آنها می گويند: "با تزريق آگاهی"!!! تزريق کدام آگاهی؟ آگاهی ای که در بيرون انسان، در بيرون طبقه وجود دارد؟يا درون انسان و درون طبقه؟ اگر آگاهی را انسان می سازد چطور آگاهی مد نظر آنکس که "من نيست" می تواند آگاهی "برای من" شود؟ ...؟
همه ی اينها به کنار، طرحی نمی بينم؟ نه استراتژی و نه تاکتيکی برای اين "تغيير". مارکس، انگلس را برای چه چيزی اين ور و آن ور می فرستاد؟ دنبال نخود سياه يا برای انجام "تحقيقات ميدانی"؟ اين يعنی "مکان" – از آن مهمتر اين يعنی "زمان". انقلاب بدون "تحليل طبقاتی"؟ انقلاب که نه، - کنش بدون " تحليل طبقاتی"؟ ...
من زخمه می زنم به اين هر دویِ در دو سو! به آنان که در کافه ها فرو رفته اند و به آنها که از کافه ها فراری اند. -و البته اين تنها سری است از يک کلافِ بی شکلِ بد شکل...
-جنبش سبز تاکنون در ارتباط گيری با طبقات متوسط شهری عملکرد قابل قبولی داشته است. اما طبقات پايين دست جامعه هنوز درگير گفتمان "حقوق شهروندی" جنبش سبز نشده اند. دانشجويان و فعالين چپ گرا در جنبش فراگير اخير مردم ايران بر عليه استبداد حکومتی چه جايگاهی دارند؟
دانشجويان "چپگرا" جدای از "چپها نيستند. ... هوم. به دنبال يک عبارت محترمانه برای آنچه که می خواهم بگويم، می گردم...
... واقعيت اين است که "چپها" در کشمکشهای بعد از انتخابات رياست جمهوری "گند زدند" و البته تاکيد می کنم که اين جمله حامل تمام معنايی که می خواهم انتقال دهم نيست.(برای چپها به مشکل زبان، مشکل فرهنگ هم اضافه شده است. چپهای جوانی که در سالهای اخير از ايران فرار کرده اند و در اروپا و آمريکا ساکن شدند بسيار "اخلاقگرا" شده اند.)
-عده ای جنبش سبز را به شدت می کوبيدند.
-عده ای در جنبش سبز حل شدند.
-عده ای در کلام جنبش سبز را می کوبيدند اما در عمل به آنان پيوسته بودند.
-و اتفاقا آنان که نقد می کردند و به دنبال "تغيير" بودند مورد هجوم همه جانبه ی اکثريت چپها قرار می گرفتند.
گرايش فکری و عملکردی که چپها از آنان به عنوان سبک برخورد "توده ای –اکثريتی" نام می برند در هر آغوش بازی که ديدند، پريدند و هر دری که باز بود واردش شدند. از موسوی همان ساختند که از آيت الله خمينی. آزموده را دوباره آزمودند و اينبار بوی گند "خود محوری" و "طلبکاری" و "خود حق بينی" کلامشان با بوی گندِ "کهنگی" و "تکرار" به هم آميخته بود. دست و پا زدنی از جنسِ "مشروعه" جلوه دادنِ "مشروطه در صد سال قبل.
بازی با رنگها، بازی با کلمات، بازی با احدايث نقل شده از مارکس و لنين، بازی با ... و نداشتن جسارت بيان واقعيتی که در دل به آن معتقد بودند. چه مخالف و چه موافق، به پشت نقاب ها خزيدند.
گرايش فکری و عملکردی که من نام آنرا سبک برخورد "کافه ای" می گذارم به "جلبک" ناميدن سبزها، به "کلوروفيل" خواندن آنان که در خيابان بودند قناعت کردند و بی نقاب از بی مقداری خود گفتند.
کسانی که چيزی گفتند که عمل نکردند، يا چيزی گفتند و چيز ديگری عمل کردند و من اسمشان را می گذارم "خجالت زده گان از آنچه هستند" گم شدند و بيشتر در سرگيجه ی يک بی هويتی فرو رفتند.
آنان که "نقد" می کردند و در پی "تغيير" بودند تبديل به نا بهنگامانِ زمان خود شدند. فهميده نشدند و کينه توزانه مورد حمله ی نفرت آميز قرار گرفتند. اين عده سيمانی را نديدند که توانايی به هم چسباندن تکه های فرو دست برای ساخت گلدان تزئينی "حقوق شهروندی" را داشته باشد. اينان هيچ سيمانی برای "چسباندن به هر منظوری" نمی ديدند. اينان به دنبال "ساختن" خودِ اين "سيمان بودند. – و هستند.
مارکس می گويد "طبقه ی کارگر" نه برای آنکه می دانند، برای آنکه "می توانند". دسته ی آخر به دنبال "ساختن" اين سيمان هستند چون معتقد اند غير از طبقه ی کارگر کسی "نمی تواند". چيزی که يک سال "سران موج سبز" تلاش کردند تا ناديده گرفته شود و در پايان به آن اعتراف شد.
به نظر شما فعالين دانشجويی چپ گرا چگونه می توانند اين ارتباط ارگانيک ما بين روشنفکران و نخبگان سياسی جامعه را با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه برقرار کنند؟
برقراری رايطه ی ارگانيک مد نظر شما نه کار جنبش دانشجويی است و نه کار روشنفکران. اين کار حزب است و فعلا چنين حزبی در ايران وجود ندارد.
در کنار تمرکز نيرو برای ايجاد چنين حزبی، سوسياليستها بايد با محوريت " اتحادِ نيروهای راديکال، هم استراتژی و هم تاکتيک" برای هدايت "روند تغييرات" به سمت "جامعه ی دموکراتيک" گام بر دارند. برای فتح کوهای بلند کوه نوردانی که به قله حمله می کنند انگشت شماری هستند از آنان که از پائين، کمپ ها را يک به يک بر پا می کنند و به سمت کمپ بعدی حرکت می کنند. نيروهای راديکال در ايران چنانچه وارد يک اتحاد فوری با يکديگر نشوند چنان در ميانه ی اين بازار مکاره قلع و قمع خواهند شد که فرصت يک "آه کشيدن" را هم پيدا نکنند.
آنچه که بايد بر شانه ی نيروهای سوسياليستِ راديکل حمل شود در حال انجان شدن است. آنچه را که بايد، نبايد در پيش چشم کينه توزان گفتن.
و اما روشنفکران. بدون ارائه ی تعريفی از روشنفکران در مورد روشنفکران حرف زدن تنها حرف زدن است. روشنفکر کسی است که قدرت را می شناسد و به ايجاد يک رابطه با آن دست می زند. درون آن، کنار آن -يا در مقابل آن. روشنفکران ايران اگر قدرت را بشناسند و اين رابطه را برقرار کنند خود ارتباط ارگانيک با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه را بی هيچ نسخه ی بيرونی يا از بالا، ايجاد خواهند کرد.
برگرفته از گویا نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر