- لیلا جدیدی
جهان در آیینه مرور
تیوری "بیشماران" و مباحث گرد آن (بخش پایانی)
معرفی آخرین اثر آنتونیو نگری با عنوان "ثروت اشتراکی"
لیلا جدیدی
در 5 بخش گذشته که به نظرات آنتونیو نگری و مایکل هارت پرداختیم. دریافتیم که آنها شاید بیشتر از تعداد صفحات هر یک از دو کتاب پر سرو صدایشان، "امپراطوری" و "بیشماران"، به توضیح نظرات و تیوریهای خود پرداخته اند تا پاسخ منتقدین شان را داده باشند. آنها با رسانه های زیادی به گفتگو نشسته، در ده ها میتینگ و گردهمایی شرکت کرده و به طور مکرر به سووالات پاسخ داده و دیدگاههای خود را تشریح کرده اند. از آنجا که آنها با این وجود همچنان در برابر پرسشهای زیادی در باره مفهوم این تیوریها قرار می گیرند، این ظن به وجود می آید که شاید ما با یک نقص بنیادین نظری مواجه هستیم.
اگر چه هارت و نگری بارها تکرار کرده اند که کتابهای آنها "فلسفی" است و "از کتاب ما انتظار پاسخگویی به پرسش "چه باید کرد؟" یا پیشنهادن برنامهای انضمامی برای عمل را نداشته باشید" اما به طور ضمنی به اینکه چه باید نکرد که همانا عدم لزوم تشکل طبقه کارگر است، اشاره کرده اند. از این رو پرسشهای جدی فراوانی از سوی کنشگران سیاسی و به ویژه نیروهای چپ مطرح شده است.
سووال این است که نگرش پست مدرنیته این دو که "بیشماران" را ناسخ تشکل گرایی توصیف می کند، چگونه و با چه ابزاری ما را به دمکراسی و انقلاب ضد سرمایه داری رهنمون خواهد شد؟ در این حالت تیوری و یا تبین به چه درد می خورد؟ آیا آنها تنها فلاسفه ای هستند که به گفته مارکس جهان را تفسیر می کنند یا در پی تغییر جهان نیز هستند؟
در نوشته زیر در جستجوی یافتن پاسخی برای این پرسشها، به جمعبندی کلی نظرات نگری و هارت که در دو کتاب مذکور و در سلسله مقالات و سخنرانیها و غیره مطرح کرده اند، می پردازیم.
امپراطوری و سرمایه داری این عصر
در کتاب "امپراطور"، واژه "امپراطور" جایگزین امپریالیسم شده است. گفته می شود که اگر امپریالیسم دارای یک مرکز بود و از آن مرکز جهان را کنترل میکرد، امپایر یا امپریالیسم جدید دارای مراکز متعدد قدرت است. سرمایه داری دورهی امپایر نه بر اساس کار تولیدی پرولتاریا (طبقه کارگر) در تیوری مارکس بلکه، تمام تولیدگران و مصرفکنندگان و کنشگران نهادهای جامعه بنا شده است.
بیشماران
آنها می گویند، سرانجام "بیشماران" که تمامی تولیدگران و مصرفکنندگان و کنشگران نهادهای جامعه آن را تشکیل می دهند، از طریقجهانی شدن به یکدیگر وصل میشوند و در انقلابی جهانی، "امپراطور" را تغییر خواهند داد. هارت و نگری معتقدند در حالی که دمکراسیهای موجود از بالا هدایت میشوند، این دمکراسی از پایین، پادزهر نظم غیرعادلانه جهانی است و همانگونه که مارکس معتقد بود سرمایهداری دشمن خود، طبقه کارگر را به وجود میآورد، آنها نیز معتقدند که امپراطور، "بیشماران" را که عامل حذف آن خواهد بود به وجود میآورد. به دیده آنها، طیف وسیع جنبشهای ضد جهانی سازی نطفههای این دگرگونی است.
هارت و نگری ادعا می کنند که سرشت قدرت جهانی در دوره جهانی شدن تغییر کرده است. آنها می گویند که در هم آمیختن هر چه بیشتر اقتصاد، جامعه، سیاست و نیروهای فرهنگی در یک یگانگی جدا ناپذیر که زیست - سیاسی خوانده می شود، در واقع گامی رادیکال به سوی آزاد سازی نوع بشر است. آنها بر این باورند که بیشماران جهانی می توانند یک زیست - سیاستی مشترک بسازند که از آن می تواند دمکراسی در سطح جهانی به دست بیاید.
به گفته نگری، طرح "بیشماران" گسستی است از سیاست سنتی و دست یافتن به میدان دیگری است که می شود آنرا "خود گردانی" نامید و به لحاظ نظری، مساله ی هستی شناسی در پهنه "سیاست" است. سیاست هم در دو هستی متضاد توضیح داده می شود. یکی سیاستی که با ایجاد نظمی موزون آنرا تحت قدرت فراتری قرار می دهد و دیگری، هستی "شرکت همگانی" که گزینه "سیاست انحصاری" است.
اینگونه است که مقوله "بیشماران" که امروزه در غرب یکی از مباحث چپ نو را تشکیل می دهد، در کانون مرکزی نقد "سیاست" جای می گیرد و از این رو با توجه به بحران جهان شمول اندیشه و عمل سیاسی، مورد توجه خاص ما و نیز در جنبش فکری و عملی چپ ایران قرار گرفته است.
بنا به گفته نگری، نظریه پرداز اصلی تیوری "بیشماران"، اسپینوزا و تفسیر شورشگرانه او است. وی توانمندی "بیشماران" را مرکز موضوع هستی شناسی سیاست و تاریخ قرار داده است. این بدان معنی است که ما از حیطه حقوقی که مورد توجه فلاسفه کلاسیک سیاسی بود به هستی شناسی که به تلاش و مقاومت برای حفظ خود می پردازد، وارد می شویم.
اختلاف اصلی این فلسفه با سیاست کلاسیک بر سر توانمندی "بیشماران" نیست. هیچ یک از این دو، واقعیت مزبور را رد نمی کند. تفاوت در این است که هر یک به سیستم و دستگاه ویژه خود متوسل می شود، یکی از طریق " نماینده شدن و نمایندگی کردن"، "نظم قراردادی" و به عبارت دیگر از تشکل و سازماندهی و دیگری در گسست از اندیشه و فلسفه کلاسیک سیاسی، "بیشماران" را اصل هستی، اصل بودن و شدن، اصل فعالیت اجتماعی و دگردیسی خود و جامعه می شمارد "بیشماران" بازیگر فعال اجتماعی، نیروی خودسامان و خودگردانی است که مطلقهای "سیاست" واقعا موجود را کنار می گذارد.
تفاوتهای " طبقه کارگر"، " توده"، " خلق"، " عوام " با "بیشماران"
در توضیحات آنتونیو نگری متوجه می شویم که وی و هارت "بیشماران" را یک مقوله طبقاتی توصیف می کنند. اما آنها معتقدند که در واقع توده بی شمارگونه همواره مولد است و همیشه متحرک. از نقطه نظر زمانی، در فرآیند تولید استثمار می شود و از نقطه نظر حقوقی، باز هم استثمار می شود و این بار به مثابه جامعه مولد یا تعاون اجتماعی به قصد تولید. اما "بیشماران" را نباید مانند "طبقه کارگر" مورد بررسی و تحلیل قرار داد. آنها مقوله طبقه کارگر را در واقع هم از نظر تولید (زیرا در اساس زحمتکشان صنعتی را در بر می گیرد) و هم از موضع تعاون اجتماعی (چون بخش کوچکی از زحمتکشان فعال در مجموعه تولید اجتماعی را شامل می گردد)، ترم محدودی می دانند. در این باره نیز به روزا لوگزامبورگ استناد می کنند و اینکه وی "کارگر گرایی" را نظریه تنگ نظرانه بین الملل دوم و "اشرافیت کارگری" توصیف کرده و با این نظریه به موازات ناسیونالیسم مبارزه می کرده است.
نگری می گوید که برداشت مدرن از استثمار به گونه ای که مارکس توضیح می دهد، مفهومی از تولید است که بازیکنان آن افراد هستند و به همین دلیل افرادی که با عمل خود کالایی را تولید می کنند، تنها با قانون ارزش قابل سنجش می شوند. توده به معنای افزایش تعداد افراد است و خلق هم خود مفهوم گونه اندازه گیری است. وی می گوید اما برخلاف این مفهومات، "بیشماران" قابل اندازه گیری و سنجش نیست. در اینجا استثمار توسط قدرتی صورت می گیرد که به مقابله با ویژگیها می رود و ویژگیها قابل سنجش نیستند زیرا بی اندازه می باشند.
او می افزاید: "اگر گذار تاریخی را چون گذاری دورانی تعریف کنیم، این بدین معنا است که ملاکها یا آرایش ساز و برگهای اندازه گیری که در دوره ای معتبر بوده اند، در دوره ای دیگر می توانند به طور بنیادین زیر پرسش روند."
نگری معتقد است که بیشمارگونه مقوله توانمندی است اما این توانمندی نمی خواهد توسعه پیدا کند بلکه، می خواهد به عقل کلی تبدیل شود. توانمندی مزبور در سه گرایش نمود می یابد:
اول گذار به پست مدرنی که تبار شناسی آن گذار از مدرن به پسا مدرن است و مبارزات طبقه کارگر که از شکلهای مختلف دیسیپلین اجتماعی که همان مدرنیته است را رد می کند.
سپس، گرایش به خرد گرایی ای است که بیشماران را تشکیل می دهد و رو به شیوه های فرا تولیدی دارد که غیر مادی و عقلی می شود. این خردگرایی، روند تثبیت مطلق عقل کلی در کار زنده را به جریان می اندازد.
سوم، گذار آزادی و شادی در بحران و رنج که گذاری نو آورانه است و مانند انبساط و انقباض، در بطن خود تداوم و گسست را به همراه دارد.
و سرانجام اگر بخواهیم تفاوتی که نگری بین "شماران" و "خلق" قایل می شود را خلاصه کنیم، "بیشماران" از نمایندگی و از نماینده گری می پرهیزد ولی "خلق" همواره به صورت یک واحد نمایندگی می شود. "بیشماران" قابل نمایندگی شدن نیست زیرا از نگاه خرد گرایی، پدیده ای عظیم است و برخلاف "خلق"، بی شمار، ویژه و جهان شمول است.
"بیشماران"، خود یک بازیگر اجتماعی فعال است، بی شماری است که عمل و اقدام می کند. برخلاف "خلق"، "بیشماران" واحد نیست اما همزمان، بر خلاف توده ها و خلق، می توان آن را به مثابه پدیده ای تشکل یافته انگاشت. در واقع، توده ی بسیار گونه، بازیگری فعال در خود- سازماندهی است.
در مبحث قدرت
ارتباط قدرت با "بیشماران" چیست؟ نگری می گوید: "در واقع هیچ، زیرا در اینجا قدرت، تغییر ریشه ای در شیوه تولید با برتری یافتن نیروی کار غیر مادی و کار زنده تعاونی است. این به معنای واقعی کلمه یک انقلاب هستی شناسی، زاینده و زیست – سیاسی است. همه اینها از سویی متغیرهای "حکومت خوب" را کاملاً زیر و رو کرده و از سوی دیگر، نظریه مدرنیته در رابطه با کارکرد جوامع یعنی، انباشت سرمایه که خواست همیشگی سرمایه داران بوده است را منسوخ می کند.
و سر انجام، مقوله بسیار گونه ما را وارد دنیایی کاملاً نو می کند، به درون انقلابی می برد که در حال وقوع است. در درون چنین انقلابی ما تنها می توانیم خود را یک غول تصور کنیم. در قرن شانزده و هفده، در قلب انقلابی که مدرنیته را ساخت، غولهای نمادین عالی ترین چهره های آزادی و اکتشاف بودند. آنها انقلاب را سراسر می گذرانند و وظیفه عظیم آزاد شدن را به ما تکلیف می کنند. ما امروزه نیاز به غولهای تازه و هیولاهای جدیدی داریم که قادر باشند طبیعت و تاریخ، کار و سیاست، هنر و نوآوری را با هم جمع زنند و نیروی نوینی که پیدایش عقل کلی،برتری کار غیر مادی (تاکید از نویسنده)، شوقهای جدید و انتزاعی و فعالیتی که توده بیشماران به بشریت عرضه داشته اند را به ما نشان دهند."
تعریف هستی شناسانه از بیشماران
تعریف نگری را از تفاوت "بیشماران" با مفهوم خلق بررسی کردیم. بدین صورت "بیشماران" جمع ویژگیها است. آنتونیو نگری در بحثی با عنوان "تعریف هستی شناسانه بیشماران"، به ترجمان آن در دورنمای "فرد" می رسد و تلاش می کند ترتیب و آرایش شماری گوناگون از فرد را روشن کند. وی توضیح می دهد: "هنگامی که فرد ها را مورد توجه قرار می دهیم، پی خواهیم برد که تنها در برابر بسیاری فرد قرار نداریم بلکه، هر فردی به تنهایی بیشمارگونه است. با درآمیختن در بیشمارگونه، با آمیختن بیشمار گونه در بیشمارگونه، فرد ها در هم می آمیزند، دو رگه می شوند، پیوند می خورند و خود را دگرگون می سازند. آنها هم چون امواج دریا مدام در حال حرکت اند، مدام در حال دگرسازی یکدیگرند. گفتمان متافیزیک فردیت در باره بیشمارگونگی فرد ها، یک راز آمیزگری دهشتناک است. برای یک فرد هیچ امکان تنها بودن وجود ندارد، حتی تصور آن نیز نامقدور است. زمانی که انسان را به مثابه فرد تعریف می کنیم، هنگامی که وی را به مثابه سرچشمه خودمختار حق و مالکیت در نظر گیریم، آن وقت او را تک و تنها ساخته ایم. اما امر خاص تنها در رابطه با دیگری وجود دارد. متافیزیکهای فردیت گرا، هنگامی که در برابر فرد قرار می گیرند، برای این که بتوانند بیشمار گونگی فرد ها را منکر شوند، فرد بیشمار گونه را انکار می کنند، فردیت مجرد شرط کلیدی تمامی متافیزیک فردیت گرا می باشد، همان طور که شرط کلیدی تمامی متافیزیک، حاکمیت است. اما بر عکس، از نقطه نظر فرد، هیچ چیز جز رابطه و فرایند وجود ندارد. فرد، کار زنده است، پس نیروی بیان و تعاون است، پس ساختمان مادی جهان و تاریخ است.
ما نمی خواهیم این را انکار کنیم که قدرت حاکمه قادر است به دست خود تاریخی و ذهنیتی بنا نهد ولی، قدرت حاکمه، قدرتی است دو چهره، قدرتی است که می تواند بر مناسبات حاکم عمل کند اما نمی تواند آن را از میان بردارد. بهتر بگوییم، قدرت حاکمه می تواند، همچون در برابر معضلی، در شرایط مقابله با یک قدرت خارجی که مانعی ایجاد می کند، قرار بگیرد. این مورد، مانع اول است. مانع دوم این است که در مناسباتی که قدرت حاکمه را به وجود می آورد و در ضرورت حفظ آن مناسبات، محدودیت خود را پیدا می کند. بدین ترتیب، مناسبات حاکم از یک سو و در بار اول، به مثابه مانع ظاهر می شود (در آن جا که قدرت حاکمه می خواهد بر روی مناسبات عمل کند) و در بار دوم به مثابه محدودیت (در آن جا که قدرت حاکمه می خواهد مناسبات را حذف کند ولی موفق نمی شود). اما برخلاف قدرت حاکمه، توانمندی بیشمارگونه (توانمندی تک هستیهایی که کار می کنند، اقدام و عمل می کنند و گاهی نیز نافرمانی می کنند اما در هر صورت با همدیگر می باشند)، می¬تواند مناسبات حاکم را حذف نماید. بدین ترتیب، ما دو موضوع که می تواند گشایشی بر هستی شناسی "بیشماران" باشد را تصدیق می¬کنیم:
1- قدرت حاکمه در حرکت خود می تواند از مانع عبور کند اما قادر نیست محدودیتی که مناسبات حاکم برایش ایجاد می کند را حذف نماید
2- توانمندی "بیشماران" بر عکس، می تواند مناسبات حاکم را حذف کند زیرا که تنها فعالیت تولیدی "بیشماران" است که هستی ساز است. اما تشریح این هستی شناسی هنگامی آغاز خواهد شد که ترکیب و ساخت هستی "بیشماران" در عمل تبیین شده باشد."
نقدی بر مبحث قدرت
در دسامبر سال 2001، در واکنش به حرکات و مبارزات ضد جریانات سیاسی که در آرژانتین مشاهده شد و بعدها به "آرژانتیناژ" معروف شد، شعار I que se vayan todos به معنی "رهبران سیاسی و احزاب شان باید پی کارشان بروند" بر سر زبانها افتاد.
کتاب "تسخیر جهان بدون تسخیر قدرت"، نوشته "جان هالوی"، یک استاد اسکاتلندی در دانشگاه پوئبلو در مکزیک که با نویسندگانی نظیر مایکل هارت و آنتونیو نگری مقایسه می شود، نتیجه فلسفی – سیاسی این رویداد بود.
"پال داماتو" که این کتاب را نقد کرده در این باره می گوید: "مهم تر از آرژانتیناز، جنبشی که مهمترین تاثیر را بر جمعبندیها و نتیجه گیریهای هالووی گذاشت، جنبش زاپاتیستی بود که از سال 1994 آغاز شده بود. زاپاتیستها می گفتند: "بیایید دنیای جدیدی بسازیم تا احترام جهانی کسب کنیم ، جهانی از انسانیت اما بدون کسب قدرت سیاسی."
کتاب هالووی "تغییر جهان بدون تسخیر قدرت" توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. اما این کتاب حاوی مفاهیم بسیار مجرد، مشکل و تکراری است که خواندن و فهمیدن آنرا بسیار دشوار می کند. هالووی حتی دست به کار ساختن ترمینولوژی خاص خود می شود که این خود در گیج کردن خواننده سهم به سزایی دارد.
مهمترین تاثیر نظری بر افکار هالووی را نظریه "مارکسیسم باز" آنتونیو نگری گذاشته است. او در باره "مارکسیسم باز" چنین می گوید:
"مهمترین هدف و انگیزه ما درک سرمایه به عنوان مبارزه طبقاتی است. به عبارت دیگر، سرمایه به عنوان مقوله ای باز که روند مبارزه طبقاتی را نقب می زند."
چکیده نظرات هالووی به قرار زیر است:
1- کسب قدرت سیاسی چه از طریق قهر آمیز و چه از طریق انتخابات همان چیزی را جایگزین می کند که قرار بوده از میان بردارد.
2- اشکال سنتی سازماندهی مانند حزب سیاسی رد می شوند زیرا آنها یک رابطه هیرارشیک ایجاد می کنند که درآن نخبه ی در جستجوی قدرت، نماینده توده ها می شود.
3- از نظر هالووی، درک مارکسیستی "از خود بیگانگی" یعنی، جدایی کارگران از ابزار تولید و حاصل دسترنج خود بسیار محدود و عقب مانده است. از خود بیگانگی همه را شامل می شود. بنابراین، مبارزه علیه سرمایه داری به کارگران محدود نمی شود و کل جامعه را در بر می گیرد. انسانهایی که علیه این از خود بیگانگی هستند، در جستجوی راه حلی برای خلاص شدن از آن، برای ارتباط جدید با یکدیگر می کوشند.
4- فتیشیسم (بت وارگی) - ما در پروسه از خود بیگانگی مان شرکت می کنیم. با هویت دادن به خودمان زیر عناوینی مانند "کارگران"، "سیاهان "، "بومیان"، "سرمایه دار" و غیره به این نتیجه می رسیم که قادر نخواهیم بود از شر از خود بیگانگی مان خلاص بشویم و جامعه را تغییر بدهیم. مارکسیسم با این مساله این طور برخورد می کند که به نیرویی از خارج متوسل شود مثل یک حزب یا روشنفکران نخبه که طبقه کارگر را از خارج آزاد می کنند. اما تجربه نشان داده است که این به هیچ وجه راه حل مساله نیست.
5- تنها راهی که به ما در حل این مساله بغرنج کمک می کند، آن است که سرمایه داری را به عنوان پدیده ای که به طور مداوم چالش می طلبد، نگاه کنیم.
هالووی معتقد است تمام جنبشهای انقلابی الهام گرفته از مارکسیسم در تاریخ، جنبشهای شکست خورده هستند زیرا در پی تسخیر قدرت بودند.
داماتو در نقد این تفکر می گوید: "اما مارکسیسم تنها به تسخیر قدرت نمی اندیشد بلکه، خرد کردن ماشین دولتی کهنه را هم اضافه می کند. ایده تسخیر دولت حاضر و آماده، مخدوش کردن مارکسیسم است که توسط کاووتسکی و دیگر رفرمیستهای انترناسیونال دوم مطرح شد و بعد ها استالینیستها به آن دامن زدند. اگر طبقه کارگر از گرفتن قدرت دولتی امتناع کند، از انقلاب سر باز زده و شکست را پذیرفته است. بنابراین هنگامی که هالووی علیه قدرت صحبت می کند، در واقع علیه سرنگونی انقلابی سرمایه داری موضع گرفته است. تنها نتیجه منطقی که از مواضع هالووی در رد کسب قدرت دولتی می توان گرفت، پاسیفیسم است. هالووی درمورد مبارزه مسلحانه می گوید که مشکل مبارزه مسلحانه این است که متد هایی را برمی گزیند که دشمنی که قرار است در مبارزه شکست داده شود از قبل برگزیده است. واقعا این چه استدلالی است؟ همین جنبش مورد علاقه هالووی یعنی، جنبش زاپاتیستی را در نظر بگیرید. اگر دولت مکزیک هزاران سرباز مسلح را برای سرکوب زاپاتیستها به چیاپاز بفرستد آیا آنها باید معصومانه بنشینند و نگاه کنند زیرا اگر دست به دفاع مسلحانه بزنند از همان شیوه ای استفاده کرده اند که دولت مکزیک استفاده کرده ؟!!! این دیگر چه استدلالی است؟"
طبقه زدایی طبقه
داماتو مهمترین بخش افکار هالووی را رد نقش مرکزی طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی می داند و می گوید: "هالووی سعی کرده مفهوم طبقه کارگر را کنار گذاشته و به جای آن از "گروهی از مردم" استفاده کند و می پرسد: " آیا ما که در دانشگاه کار می کنیم، به طبقه کارگر تعلق داریم؟ آیا مارکس و لنین جزو طبقه کارگر بودند؟ آیا فعالان جنبش همجنس گرایان به طبقه کارگر تعلق دارند؟ در باره پلیس چطور؟ در مورد هر کدام از اینها تعریف از پیش مشخص شده ای وجود دارد که آنها را در داخل این طبقه قرار می دهد یا نمی دهد."
پاسخ هالووی نفی تعریف نیست (از نظر او طبقه کارگر وجود ندارد)، او این تعریف را به مفهوم گسترده مبارزه طبقاتی بسط می دهد. طبقه کارگر در باز تعریف او به کسانی گفته می شود که تحت سیطره انباشت سرمایه به سر می برند. بومیان چیاپاز ، استادان دانشگاه، کارگران معادن و تقریبا همه در این تعریف جا می گیرند. او اعتقاد دارد: "این امکان پذیر است زیرا سرکوب خلاقیتها فقط به محیطهای تولید محدود نمی شود بلکه، کل جامعه سرمایه داری را در بر می گیرد. تقریبا همه بخشی از طبقه کارگر هستند. تقریبا همه به نوعی از خود بیگانگی را تجربه می کنند، بنا براین دیگر نیازی به استفاده از واژه طبقه وجود دارد؟"
نزد هالووی مبارزه طبقاتی به "مبارزه علیه طبقه بندی شدن" تبدیل می شود. این مبارزه آگاهانه هدفش را طوری تنظیم کرده که به چیزی دست یابد که با ساختار و عمل گذشته یعنی، آن چیزی که با آن مبارزه کرده متفاوت باشد و روابط جدیدی را که مورد نظر است پدید آورد.
هالووی می گوید: "در راستای نفی تعین، کارگران نباید به آگاهی طبقاتی دست یابند تا بتوانند خود را سازمان دهند و مبارزه کنند بلکه، باید به آگاهی غیر طبقاتی دست یابند" و می افزاید: "ما به عنوان طبقه کارگر مبارزه نمی کنیم. ما علیه طبقه کارگر بودن مبارزه می کنیم. ما علیه طبقه بندی شدن مبارزه می کنیم."
اکنون منظور هالووی کاملا آشکار می شود. او مفهوم مارکسیستی مبارزه طبقاتی را برمی دارد و به جای آن ایده مبارزه کل بشریت علیه عنوانهایی که روی ما گذاشته اند را قرار می دهد. تحلیل "بر من هیچ عنوانی مگذار"، رنج واقعی در جامعه را کم اهمیت جلوه می دهد و با مساوی قلمداد کردن از خود بیگانگی طبقه متوسط و استثمار سیستماتیک کارگران و دیگر زحمتکشان، مبارزه طبقاتی که در اشکالی همچون تظاهرات ،اعتصابات و گرفتن کنترل واحدهای تولیدی صورت می گیرد را با مقایسه با اشکال مختلف مبارزه فردی و اعتراضهای اجتماعی طبقه متوسط همچون گیاه خواری و زندگی در خانه های دست جمعی از اهمیت واقعی اش تهی می کند.
افزوده بر این، او تعریف طبقه را کاملا تیره و تار کرده است و به جای آن مجموعه ای از هویتهای طبقاتی ناامید کننده با منافع اجتماعی ناامید کننده را به وسط پرتاب می کند. آیا هالووی واقعا می خواهد کارگران و توده ستم دیده را با استادان دانشگاه یکی جلوه بدهد؟ یا بد تر از آن، با پلیس که وظیفه اش سرکوب طبقه کارگر است در یک مکان قرار بدهد؟ در واقع اگر ما همه از خود بیگانه شده ایم، بنابراین دیگر مبارزه طبقاتی نداریم و به جای آن می بایست تقاضای ایده آلیستی همبستگی انسانی و اتحاد همه طبقات را مطرح کنیم. پست مارکسیستها طبقات مختلف اجتماعی را روی هم می ریزند و همه آنها را "کارگر" می نامند و در این مسیر نقش مرکزی طبقه کارگر را به نفع اقشار میانی نادیده می گیرند.
یک سایت اینترنتی به نام "وایلدکت سیرکولار" که در بسیاری موارد با هالووی هم نظر است به نکته ای در افکار او اشاره می کنند که به نظر آنها اشتباه است:
"اگر ما مفهوم طبقه را به تضاد کلی بشر بین از خود بیگانگی و بازگشت به خود و بین خلاقیت و تبعیت از بازار، بین انسانیت و نفی انسانیت کاهش بدهیم، دیگر مفهوم طبقه معنی خود را از دست خواهد داد. در چنین صورتی یک ارزش اخلاقی وجود خواهد داشت که درباره جنبشهای احتمالی صحبت می کند بدون آنکه حرفی در باره آنها، کاراکتر شان و اهمیت آنها در پروسه انقلاب جهانی بزند."
تازه ترین اثر نگری و هارت: "ثروت اشتراکی"
می توان گفت انتقادات و سوالهایی که طرح گردیده و به نمونه هایی از آن در آغاز این نوشته اشاره شد، از یک گوش وارد و از دیگری خارج نشده است، زیرا به نظر می رسد آنتونیو نگری و مایکل هارت سرگشتگی خوانندگان خود را سرانجام درک کرده اند. آنها دریافته اند که پرسشها و ابهامات بی پایانی که نظریات آنها بر انگیخته، هر چه که باشد بی بنیان نیست. از این رو، این دو به نگارش کتاب دیگری به نام "ثروت اشتراکی" دست زده اند. آنتونیو نگری این باره می گوید: "پیش از "ثروت اشتراکی" ما "امپراتوری" و "مالیتود" را منتشر کردیم. کتاب "امپراتوری" طوری بود که از زاویه ویژگی قدرت می شد به آسانی آنرا فهمید. اما "مالتیتود" مشکلاتی ایجاد کرد که مهمترین آن این پرسش بود که چگونه "بیشماران" می توانند خود را سازماندهی کنند."
وی توضیح می دهد که بنابراین آنها تصمیم گرفتند به "بیشماران"، ستون فقرات یا استخوان بدهند.
نشریه "نبرد خلق" که با طرح این سلسله مقالات، آگاهی رسانی به خوانندگان در مورد بحثهای موجود در جنبشهای پیشرو جهانی را هدف گرفته، پرداختن به اثر تازه نگری و هارت را در دستور کار آینده خود قرار خواهد داد.
پایان
جهان در آیینه مرور
تیوری "بیشماران" و مباحث گرد آن (بخش پایانی)
معرفی آخرین اثر آنتونیو نگری با عنوان "ثروت اشتراکی"
لیلا جدیدی
در 5 بخش گذشته که به نظرات آنتونیو نگری و مایکل هارت پرداختیم. دریافتیم که آنها شاید بیشتر از تعداد صفحات هر یک از دو کتاب پر سرو صدایشان، "امپراطوری" و "بیشماران"، به توضیح نظرات و تیوریهای خود پرداخته اند تا پاسخ منتقدین شان را داده باشند. آنها با رسانه های زیادی به گفتگو نشسته، در ده ها میتینگ و گردهمایی شرکت کرده و به طور مکرر به سووالات پاسخ داده و دیدگاههای خود را تشریح کرده اند. از آنجا که آنها با این وجود همچنان در برابر پرسشهای زیادی در باره مفهوم این تیوریها قرار می گیرند، این ظن به وجود می آید که شاید ما با یک نقص بنیادین نظری مواجه هستیم.
اگر چه هارت و نگری بارها تکرار کرده اند که کتابهای آنها "فلسفی" است و "از کتاب ما انتظار پاسخگویی به پرسش "چه باید کرد؟" یا پیشنهادن برنامهای انضمامی برای عمل را نداشته باشید" اما به طور ضمنی به اینکه چه باید نکرد که همانا عدم لزوم تشکل طبقه کارگر است، اشاره کرده اند. از این رو پرسشهای جدی فراوانی از سوی کنشگران سیاسی و به ویژه نیروهای چپ مطرح شده است.
سووال این است که نگرش پست مدرنیته این دو که "بیشماران" را ناسخ تشکل گرایی توصیف می کند، چگونه و با چه ابزاری ما را به دمکراسی و انقلاب ضد سرمایه داری رهنمون خواهد شد؟ در این حالت تیوری و یا تبین به چه درد می خورد؟ آیا آنها تنها فلاسفه ای هستند که به گفته مارکس جهان را تفسیر می کنند یا در پی تغییر جهان نیز هستند؟
در نوشته زیر در جستجوی یافتن پاسخی برای این پرسشها، به جمعبندی کلی نظرات نگری و هارت که در دو کتاب مذکور و در سلسله مقالات و سخنرانیها و غیره مطرح کرده اند، می پردازیم.
امپراطوری و سرمایه داری این عصر
در کتاب "امپراطور"، واژه "امپراطور" جایگزین امپریالیسم شده است. گفته می شود که اگر امپریالیسم دارای یک مرکز بود و از آن مرکز جهان را کنترل میکرد، امپایر یا امپریالیسم جدید دارای مراکز متعدد قدرت است. سرمایه داری دورهی امپایر نه بر اساس کار تولیدی پرولتاریا (طبقه کارگر) در تیوری مارکس بلکه، تمام تولیدگران و مصرفکنندگان و کنشگران نهادهای جامعه بنا شده است.
بیشماران
آنها می گویند، سرانجام "بیشماران" که تمامی تولیدگران و مصرفکنندگان و کنشگران نهادهای جامعه آن را تشکیل می دهند، از طریقجهانی شدن به یکدیگر وصل میشوند و در انقلابی جهانی، "امپراطور" را تغییر خواهند داد. هارت و نگری معتقدند در حالی که دمکراسیهای موجود از بالا هدایت میشوند، این دمکراسی از پایین، پادزهر نظم غیرعادلانه جهانی است و همانگونه که مارکس معتقد بود سرمایهداری دشمن خود، طبقه کارگر را به وجود میآورد، آنها نیز معتقدند که امپراطور، "بیشماران" را که عامل حذف آن خواهد بود به وجود میآورد. به دیده آنها، طیف وسیع جنبشهای ضد جهانی سازی نطفههای این دگرگونی است.
هارت و نگری ادعا می کنند که سرشت قدرت جهانی در دوره جهانی شدن تغییر کرده است. آنها می گویند که در هم آمیختن هر چه بیشتر اقتصاد، جامعه، سیاست و نیروهای فرهنگی در یک یگانگی جدا ناپذیر که زیست - سیاسی خوانده می شود، در واقع گامی رادیکال به سوی آزاد سازی نوع بشر است. آنها بر این باورند که بیشماران جهانی می توانند یک زیست - سیاستی مشترک بسازند که از آن می تواند دمکراسی در سطح جهانی به دست بیاید.
به گفته نگری، طرح "بیشماران" گسستی است از سیاست سنتی و دست یافتن به میدان دیگری است که می شود آنرا "خود گردانی" نامید و به لحاظ نظری، مساله ی هستی شناسی در پهنه "سیاست" است. سیاست هم در دو هستی متضاد توضیح داده می شود. یکی سیاستی که با ایجاد نظمی موزون آنرا تحت قدرت فراتری قرار می دهد و دیگری، هستی "شرکت همگانی" که گزینه "سیاست انحصاری" است.
اینگونه است که مقوله "بیشماران" که امروزه در غرب یکی از مباحث چپ نو را تشکیل می دهد، در کانون مرکزی نقد "سیاست" جای می گیرد و از این رو با توجه به بحران جهان شمول اندیشه و عمل سیاسی، مورد توجه خاص ما و نیز در جنبش فکری و عملی چپ ایران قرار گرفته است.
بنا به گفته نگری، نظریه پرداز اصلی تیوری "بیشماران"، اسپینوزا و تفسیر شورشگرانه او است. وی توانمندی "بیشماران" را مرکز موضوع هستی شناسی سیاست و تاریخ قرار داده است. این بدان معنی است که ما از حیطه حقوقی که مورد توجه فلاسفه کلاسیک سیاسی بود به هستی شناسی که به تلاش و مقاومت برای حفظ خود می پردازد، وارد می شویم.
اختلاف اصلی این فلسفه با سیاست کلاسیک بر سر توانمندی "بیشماران" نیست. هیچ یک از این دو، واقعیت مزبور را رد نمی کند. تفاوت در این است که هر یک به سیستم و دستگاه ویژه خود متوسل می شود، یکی از طریق " نماینده شدن و نمایندگی کردن"، "نظم قراردادی" و به عبارت دیگر از تشکل و سازماندهی و دیگری در گسست از اندیشه و فلسفه کلاسیک سیاسی، "بیشماران" را اصل هستی، اصل بودن و شدن، اصل فعالیت اجتماعی و دگردیسی خود و جامعه می شمارد "بیشماران" بازیگر فعال اجتماعی، نیروی خودسامان و خودگردانی است که مطلقهای "سیاست" واقعا موجود را کنار می گذارد.
تفاوتهای " طبقه کارگر"، " توده"، " خلق"، " عوام " با "بیشماران"
در توضیحات آنتونیو نگری متوجه می شویم که وی و هارت "بیشماران" را یک مقوله طبقاتی توصیف می کنند. اما آنها معتقدند که در واقع توده بی شمارگونه همواره مولد است و همیشه متحرک. از نقطه نظر زمانی، در فرآیند تولید استثمار می شود و از نقطه نظر حقوقی، باز هم استثمار می شود و این بار به مثابه جامعه مولد یا تعاون اجتماعی به قصد تولید. اما "بیشماران" را نباید مانند "طبقه کارگر" مورد بررسی و تحلیل قرار داد. آنها مقوله طبقه کارگر را در واقع هم از نظر تولید (زیرا در اساس زحمتکشان صنعتی را در بر می گیرد) و هم از موضع تعاون اجتماعی (چون بخش کوچکی از زحمتکشان فعال در مجموعه تولید اجتماعی را شامل می گردد)، ترم محدودی می دانند. در این باره نیز به روزا لوگزامبورگ استناد می کنند و اینکه وی "کارگر گرایی" را نظریه تنگ نظرانه بین الملل دوم و "اشرافیت کارگری" توصیف کرده و با این نظریه به موازات ناسیونالیسم مبارزه می کرده است.
نگری می گوید که برداشت مدرن از استثمار به گونه ای که مارکس توضیح می دهد، مفهومی از تولید است که بازیکنان آن افراد هستند و به همین دلیل افرادی که با عمل خود کالایی را تولید می کنند، تنها با قانون ارزش قابل سنجش می شوند. توده به معنای افزایش تعداد افراد است و خلق هم خود مفهوم گونه اندازه گیری است. وی می گوید اما برخلاف این مفهومات، "بیشماران" قابل اندازه گیری و سنجش نیست. در اینجا استثمار توسط قدرتی صورت می گیرد که به مقابله با ویژگیها می رود و ویژگیها قابل سنجش نیستند زیرا بی اندازه می باشند.
او می افزاید: "اگر گذار تاریخی را چون گذاری دورانی تعریف کنیم، این بدین معنا است که ملاکها یا آرایش ساز و برگهای اندازه گیری که در دوره ای معتبر بوده اند، در دوره ای دیگر می توانند به طور بنیادین زیر پرسش روند."
نگری معتقد است که بیشمارگونه مقوله توانمندی است اما این توانمندی نمی خواهد توسعه پیدا کند بلکه، می خواهد به عقل کلی تبدیل شود. توانمندی مزبور در سه گرایش نمود می یابد:
اول گذار به پست مدرنی که تبار شناسی آن گذار از مدرن به پسا مدرن است و مبارزات طبقه کارگر که از شکلهای مختلف دیسیپلین اجتماعی که همان مدرنیته است را رد می کند.
سپس، گرایش به خرد گرایی ای است که بیشماران را تشکیل می دهد و رو به شیوه های فرا تولیدی دارد که غیر مادی و عقلی می شود. این خردگرایی، روند تثبیت مطلق عقل کلی در کار زنده را به جریان می اندازد.
سوم، گذار آزادی و شادی در بحران و رنج که گذاری نو آورانه است و مانند انبساط و انقباض، در بطن خود تداوم و گسست را به همراه دارد.
و سرانجام اگر بخواهیم تفاوتی که نگری بین "شماران" و "خلق" قایل می شود را خلاصه کنیم، "بیشماران" از نمایندگی و از نماینده گری می پرهیزد ولی "خلق" همواره به صورت یک واحد نمایندگی می شود. "بیشماران" قابل نمایندگی شدن نیست زیرا از نگاه خرد گرایی، پدیده ای عظیم است و برخلاف "خلق"، بی شمار، ویژه و جهان شمول است.
"بیشماران"، خود یک بازیگر اجتماعی فعال است، بی شماری است که عمل و اقدام می کند. برخلاف "خلق"، "بیشماران" واحد نیست اما همزمان، بر خلاف توده ها و خلق، می توان آن را به مثابه پدیده ای تشکل یافته انگاشت. در واقع، توده ی بسیار گونه، بازیگری فعال در خود- سازماندهی است.
در مبحث قدرت
ارتباط قدرت با "بیشماران" چیست؟ نگری می گوید: "در واقع هیچ، زیرا در اینجا قدرت، تغییر ریشه ای در شیوه تولید با برتری یافتن نیروی کار غیر مادی و کار زنده تعاونی است. این به معنای واقعی کلمه یک انقلاب هستی شناسی، زاینده و زیست – سیاسی است. همه اینها از سویی متغیرهای "حکومت خوب" را کاملاً زیر و رو کرده و از سوی دیگر، نظریه مدرنیته در رابطه با کارکرد جوامع یعنی، انباشت سرمایه که خواست همیشگی سرمایه داران بوده است را منسوخ می کند.
و سر انجام، مقوله بسیار گونه ما را وارد دنیایی کاملاً نو می کند، به درون انقلابی می برد که در حال وقوع است. در درون چنین انقلابی ما تنها می توانیم خود را یک غول تصور کنیم. در قرن شانزده و هفده، در قلب انقلابی که مدرنیته را ساخت، غولهای نمادین عالی ترین چهره های آزادی و اکتشاف بودند. آنها انقلاب را سراسر می گذرانند و وظیفه عظیم آزاد شدن را به ما تکلیف می کنند. ما امروزه نیاز به غولهای تازه و هیولاهای جدیدی داریم که قادر باشند طبیعت و تاریخ، کار و سیاست، هنر و نوآوری را با هم جمع زنند و نیروی نوینی که پیدایش عقل کلی،برتری کار غیر مادی (تاکید از نویسنده)، شوقهای جدید و انتزاعی و فعالیتی که توده بیشماران به بشریت عرضه داشته اند را به ما نشان دهند."
تعریف هستی شناسانه از بیشماران
تعریف نگری را از تفاوت "بیشماران" با مفهوم خلق بررسی کردیم. بدین صورت "بیشماران" جمع ویژگیها است. آنتونیو نگری در بحثی با عنوان "تعریف هستی شناسانه بیشماران"، به ترجمان آن در دورنمای "فرد" می رسد و تلاش می کند ترتیب و آرایش شماری گوناگون از فرد را روشن کند. وی توضیح می دهد: "هنگامی که فرد ها را مورد توجه قرار می دهیم، پی خواهیم برد که تنها در برابر بسیاری فرد قرار نداریم بلکه، هر فردی به تنهایی بیشمارگونه است. با درآمیختن در بیشمارگونه، با آمیختن بیشمار گونه در بیشمارگونه، فرد ها در هم می آمیزند، دو رگه می شوند، پیوند می خورند و خود را دگرگون می سازند. آنها هم چون امواج دریا مدام در حال حرکت اند، مدام در حال دگرسازی یکدیگرند. گفتمان متافیزیک فردیت در باره بیشمارگونگی فرد ها، یک راز آمیزگری دهشتناک است. برای یک فرد هیچ امکان تنها بودن وجود ندارد، حتی تصور آن نیز نامقدور است. زمانی که انسان را به مثابه فرد تعریف می کنیم، هنگامی که وی را به مثابه سرچشمه خودمختار حق و مالکیت در نظر گیریم، آن وقت او را تک و تنها ساخته ایم. اما امر خاص تنها در رابطه با دیگری وجود دارد. متافیزیکهای فردیت گرا، هنگامی که در برابر فرد قرار می گیرند، برای این که بتوانند بیشمار گونگی فرد ها را منکر شوند، فرد بیشمار گونه را انکار می کنند، فردیت مجرد شرط کلیدی تمامی متافیزیک فردیت گرا می باشد، همان طور که شرط کلیدی تمامی متافیزیک، حاکمیت است. اما بر عکس، از نقطه نظر فرد، هیچ چیز جز رابطه و فرایند وجود ندارد. فرد، کار زنده است، پس نیروی بیان و تعاون است، پس ساختمان مادی جهان و تاریخ است.
ما نمی خواهیم این را انکار کنیم که قدرت حاکمه قادر است به دست خود تاریخی و ذهنیتی بنا نهد ولی، قدرت حاکمه، قدرتی است دو چهره، قدرتی است که می تواند بر مناسبات حاکم عمل کند اما نمی تواند آن را از میان بردارد. بهتر بگوییم، قدرت حاکمه می تواند، همچون در برابر معضلی، در شرایط مقابله با یک قدرت خارجی که مانعی ایجاد می کند، قرار بگیرد. این مورد، مانع اول است. مانع دوم این است که در مناسباتی که قدرت حاکمه را به وجود می آورد و در ضرورت حفظ آن مناسبات، محدودیت خود را پیدا می کند. بدین ترتیب، مناسبات حاکم از یک سو و در بار اول، به مثابه مانع ظاهر می شود (در آن جا که قدرت حاکمه می خواهد بر روی مناسبات عمل کند) و در بار دوم به مثابه محدودیت (در آن جا که قدرت حاکمه می خواهد مناسبات را حذف کند ولی موفق نمی شود). اما برخلاف قدرت حاکمه، توانمندی بیشمارگونه (توانمندی تک هستیهایی که کار می کنند، اقدام و عمل می کنند و گاهی نیز نافرمانی می کنند اما در هر صورت با همدیگر می باشند)، می¬تواند مناسبات حاکم را حذف نماید. بدین ترتیب، ما دو موضوع که می تواند گشایشی بر هستی شناسی "بیشماران" باشد را تصدیق می¬کنیم:
1- قدرت حاکمه در حرکت خود می تواند از مانع عبور کند اما قادر نیست محدودیتی که مناسبات حاکم برایش ایجاد می کند را حذف نماید
2- توانمندی "بیشماران" بر عکس، می تواند مناسبات حاکم را حذف کند زیرا که تنها فعالیت تولیدی "بیشماران" است که هستی ساز است. اما تشریح این هستی شناسی هنگامی آغاز خواهد شد که ترکیب و ساخت هستی "بیشماران" در عمل تبیین شده باشد."
نقدی بر مبحث قدرت
در دسامبر سال 2001، در واکنش به حرکات و مبارزات ضد جریانات سیاسی که در آرژانتین مشاهده شد و بعدها به "آرژانتیناژ" معروف شد، شعار I que se vayan todos به معنی "رهبران سیاسی و احزاب شان باید پی کارشان بروند" بر سر زبانها افتاد.
کتاب "تسخیر جهان بدون تسخیر قدرت"، نوشته "جان هالوی"، یک استاد اسکاتلندی در دانشگاه پوئبلو در مکزیک که با نویسندگانی نظیر مایکل هارت و آنتونیو نگری مقایسه می شود، نتیجه فلسفی – سیاسی این رویداد بود.
"پال داماتو" که این کتاب را نقد کرده در این باره می گوید: "مهم تر از آرژانتیناز، جنبشی که مهمترین تاثیر را بر جمعبندیها و نتیجه گیریهای هالووی گذاشت، جنبش زاپاتیستی بود که از سال 1994 آغاز شده بود. زاپاتیستها می گفتند: "بیایید دنیای جدیدی بسازیم تا احترام جهانی کسب کنیم ، جهانی از انسانیت اما بدون کسب قدرت سیاسی."
کتاب هالووی "تغییر جهان بدون تسخیر قدرت" توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. اما این کتاب حاوی مفاهیم بسیار مجرد، مشکل و تکراری است که خواندن و فهمیدن آنرا بسیار دشوار می کند. هالووی حتی دست به کار ساختن ترمینولوژی خاص خود می شود که این خود در گیج کردن خواننده سهم به سزایی دارد.
مهمترین تاثیر نظری بر افکار هالووی را نظریه "مارکسیسم باز" آنتونیو نگری گذاشته است. او در باره "مارکسیسم باز" چنین می گوید:
"مهمترین هدف و انگیزه ما درک سرمایه به عنوان مبارزه طبقاتی است. به عبارت دیگر، سرمایه به عنوان مقوله ای باز که روند مبارزه طبقاتی را نقب می زند."
چکیده نظرات هالووی به قرار زیر است:
1- کسب قدرت سیاسی چه از طریق قهر آمیز و چه از طریق انتخابات همان چیزی را جایگزین می کند که قرار بوده از میان بردارد.
2- اشکال سنتی سازماندهی مانند حزب سیاسی رد می شوند زیرا آنها یک رابطه هیرارشیک ایجاد می کنند که درآن نخبه ی در جستجوی قدرت، نماینده توده ها می شود.
3- از نظر هالووی، درک مارکسیستی "از خود بیگانگی" یعنی، جدایی کارگران از ابزار تولید و حاصل دسترنج خود بسیار محدود و عقب مانده است. از خود بیگانگی همه را شامل می شود. بنابراین، مبارزه علیه سرمایه داری به کارگران محدود نمی شود و کل جامعه را در بر می گیرد. انسانهایی که علیه این از خود بیگانگی هستند، در جستجوی راه حلی برای خلاص شدن از آن، برای ارتباط جدید با یکدیگر می کوشند.
4- فتیشیسم (بت وارگی) - ما در پروسه از خود بیگانگی مان شرکت می کنیم. با هویت دادن به خودمان زیر عناوینی مانند "کارگران"، "سیاهان "، "بومیان"، "سرمایه دار" و غیره به این نتیجه می رسیم که قادر نخواهیم بود از شر از خود بیگانگی مان خلاص بشویم و جامعه را تغییر بدهیم. مارکسیسم با این مساله این طور برخورد می کند که به نیرویی از خارج متوسل شود مثل یک حزب یا روشنفکران نخبه که طبقه کارگر را از خارج آزاد می کنند. اما تجربه نشان داده است که این به هیچ وجه راه حل مساله نیست.
5- تنها راهی که به ما در حل این مساله بغرنج کمک می کند، آن است که سرمایه داری را به عنوان پدیده ای که به طور مداوم چالش می طلبد، نگاه کنیم.
هالووی معتقد است تمام جنبشهای انقلابی الهام گرفته از مارکسیسم در تاریخ، جنبشهای شکست خورده هستند زیرا در پی تسخیر قدرت بودند.
داماتو در نقد این تفکر می گوید: "اما مارکسیسم تنها به تسخیر قدرت نمی اندیشد بلکه، خرد کردن ماشین دولتی کهنه را هم اضافه می کند. ایده تسخیر دولت حاضر و آماده، مخدوش کردن مارکسیسم است که توسط کاووتسکی و دیگر رفرمیستهای انترناسیونال دوم مطرح شد و بعد ها استالینیستها به آن دامن زدند. اگر طبقه کارگر از گرفتن قدرت دولتی امتناع کند، از انقلاب سر باز زده و شکست را پذیرفته است. بنابراین هنگامی که هالووی علیه قدرت صحبت می کند، در واقع علیه سرنگونی انقلابی سرمایه داری موضع گرفته است. تنها نتیجه منطقی که از مواضع هالووی در رد کسب قدرت دولتی می توان گرفت، پاسیفیسم است. هالووی درمورد مبارزه مسلحانه می گوید که مشکل مبارزه مسلحانه این است که متد هایی را برمی گزیند که دشمنی که قرار است در مبارزه شکست داده شود از قبل برگزیده است. واقعا این چه استدلالی است؟ همین جنبش مورد علاقه هالووی یعنی، جنبش زاپاتیستی را در نظر بگیرید. اگر دولت مکزیک هزاران سرباز مسلح را برای سرکوب زاپاتیستها به چیاپاز بفرستد آیا آنها باید معصومانه بنشینند و نگاه کنند زیرا اگر دست به دفاع مسلحانه بزنند از همان شیوه ای استفاده کرده اند که دولت مکزیک استفاده کرده ؟!!! این دیگر چه استدلالی است؟"
طبقه زدایی طبقه
داماتو مهمترین بخش افکار هالووی را رد نقش مرکزی طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی می داند و می گوید: "هالووی سعی کرده مفهوم طبقه کارگر را کنار گذاشته و به جای آن از "گروهی از مردم" استفاده کند و می پرسد: " آیا ما که در دانشگاه کار می کنیم، به طبقه کارگر تعلق داریم؟ آیا مارکس و لنین جزو طبقه کارگر بودند؟ آیا فعالان جنبش همجنس گرایان به طبقه کارگر تعلق دارند؟ در باره پلیس چطور؟ در مورد هر کدام از اینها تعریف از پیش مشخص شده ای وجود دارد که آنها را در داخل این طبقه قرار می دهد یا نمی دهد."
پاسخ هالووی نفی تعریف نیست (از نظر او طبقه کارگر وجود ندارد)، او این تعریف را به مفهوم گسترده مبارزه طبقاتی بسط می دهد. طبقه کارگر در باز تعریف او به کسانی گفته می شود که تحت سیطره انباشت سرمایه به سر می برند. بومیان چیاپاز ، استادان دانشگاه، کارگران معادن و تقریبا همه در این تعریف جا می گیرند. او اعتقاد دارد: "این امکان پذیر است زیرا سرکوب خلاقیتها فقط به محیطهای تولید محدود نمی شود بلکه، کل جامعه سرمایه داری را در بر می گیرد. تقریبا همه بخشی از طبقه کارگر هستند. تقریبا همه به نوعی از خود بیگانگی را تجربه می کنند، بنا براین دیگر نیازی به استفاده از واژه طبقه وجود دارد؟"
نزد هالووی مبارزه طبقاتی به "مبارزه علیه طبقه بندی شدن" تبدیل می شود. این مبارزه آگاهانه هدفش را طوری تنظیم کرده که به چیزی دست یابد که با ساختار و عمل گذشته یعنی، آن چیزی که با آن مبارزه کرده متفاوت باشد و روابط جدیدی را که مورد نظر است پدید آورد.
هالووی می گوید: "در راستای نفی تعین، کارگران نباید به آگاهی طبقاتی دست یابند تا بتوانند خود را سازمان دهند و مبارزه کنند بلکه، باید به آگاهی غیر طبقاتی دست یابند" و می افزاید: "ما به عنوان طبقه کارگر مبارزه نمی کنیم. ما علیه طبقه کارگر بودن مبارزه می کنیم. ما علیه طبقه بندی شدن مبارزه می کنیم."
اکنون منظور هالووی کاملا آشکار می شود. او مفهوم مارکسیستی مبارزه طبقاتی را برمی دارد و به جای آن ایده مبارزه کل بشریت علیه عنوانهایی که روی ما گذاشته اند را قرار می دهد. تحلیل "بر من هیچ عنوانی مگذار"، رنج واقعی در جامعه را کم اهمیت جلوه می دهد و با مساوی قلمداد کردن از خود بیگانگی طبقه متوسط و استثمار سیستماتیک کارگران و دیگر زحمتکشان، مبارزه طبقاتی که در اشکالی همچون تظاهرات ،اعتصابات و گرفتن کنترل واحدهای تولیدی صورت می گیرد را با مقایسه با اشکال مختلف مبارزه فردی و اعتراضهای اجتماعی طبقه متوسط همچون گیاه خواری و زندگی در خانه های دست جمعی از اهمیت واقعی اش تهی می کند.
افزوده بر این، او تعریف طبقه را کاملا تیره و تار کرده است و به جای آن مجموعه ای از هویتهای طبقاتی ناامید کننده با منافع اجتماعی ناامید کننده را به وسط پرتاب می کند. آیا هالووی واقعا می خواهد کارگران و توده ستم دیده را با استادان دانشگاه یکی جلوه بدهد؟ یا بد تر از آن، با پلیس که وظیفه اش سرکوب طبقه کارگر است در یک مکان قرار بدهد؟ در واقع اگر ما همه از خود بیگانه شده ایم، بنابراین دیگر مبارزه طبقاتی نداریم و به جای آن می بایست تقاضای ایده آلیستی همبستگی انسانی و اتحاد همه طبقات را مطرح کنیم. پست مارکسیستها طبقات مختلف اجتماعی را روی هم می ریزند و همه آنها را "کارگر" می نامند و در این مسیر نقش مرکزی طبقه کارگر را به نفع اقشار میانی نادیده می گیرند.
یک سایت اینترنتی به نام "وایلدکت سیرکولار" که در بسیاری موارد با هالووی هم نظر است به نکته ای در افکار او اشاره می کنند که به نظر آنها اشتباه است:
"اگر ما مفهوم طبقه را به تضاد کلی بشر بین از خود بیگانگی و بازگشت به خود و بین خلاقیت و تبعیت از بازار، بین انسانیت و نفی انسانیت کاهش بدهیم، دیگر مفهوم طبقه معنی خود را از دست خواهد داد. در چنین صورتی یک ارزش اخلاقی وجود خواهد داشت که درباره جنبشهای احتمالی صحبت می کند بدون آنکه حرفی در باره آنها، کاراکتر شان و اهمیت آنها در پروسه انقلاب جهانی بزند."
تازه ترین اثر نگری و هارت: "ثروت اشتراکی"
می توان گفت انتقادات و سوالهایی که طرح گردیده و به نمونه هایی از آن در آغاز این نوشته اشاره شد، از یک گوش وارد و از دیگری خارج نشده است، زیرا به نظر می رسد آنتونیو نگری و مایکل هارت سرگشتگی خوانندگان خود را سرانجام درک کرده اند. آنها دریافته اند که پرسشها و ابهامات بی پایانی که نظریات آنها بر انگیخته، هر چه که باشد بی بنیان نیست. از این رو، این دو به نگارش کتاب دیگری به نام "ثروت اشتراکی" دست زده اند. آنتونیو نگری این باره می گوید: "پیش از "ثروت اشتراکی" ما "امپراتوری" و "مالیتود" را منتشر کردیم. کتاب "امپراتوری" طوری بود که از زاویه ویژگی قدرت می شد به آسانی آنرا فهمید. اما "مالتیتود" مشکلاتی ایجاد کرد که مهمترین آن این پرسش بود که چگونه "بیشماران" می توانند خود را سازماندهی کنند."
وی توضیح می دهد که بنابراین آنها تصمیم گرفتند به "بیشماران"، ستون فقرات یا استخوان بدهند.
نشریه "نبرد خلق" که با طرح این سلسله مقالات، آگاهی رسانی به خوانندگان در مورد بحثهای موجود در جنبشهای پیشرو جهانی را هدف گرفته، پرداختن به اثر تازه نگری و هارت را در دستور کار آینده خود قرار خواهد داد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر