تقی روزبه: میزگردبی بی سی و میزانسن طنزآمیزی که حضورفرخ نگهدار و مخملباف بر دوصندلی مقابل هم بوجودآورد!
چندروز پیش در صفحه ۲ بی بی سی* مناظره ای حول فراخوان اخیررفراندوم برگزارشد. این جا بحث من نقد و یا ابرازنظر در موردکل این مناظره و یا خودرفراندوم نیست. بلکهتمرکز بر روی منطق و فلسفه ای است که فرخ نگهدار نظرات عجیب و غریب خود را که در قوطی هیچ عطاری یافت نمی شود بر روی آن بناکرده است و تلاشی که وی برای کاربرد«این شبه فلسفه سیاسی» در مواجهه با خیزش دیماه و طرح رفراندوم گذار از نظام بکارگرفته است. از ویٰژگی های هر جنبش بزرگ و مهم یکی هم این است که به موازات گشودن افق و طلیعه گفتمان و یا گفتمان های جدید، گفتمان های مدافع وضعیت موجود را به چالش می گیرد و چه بسا بر آن ها مهرابطال می زند. با این همه این پدیده به سادگی و بدون مقاومت و تلاش ولو مذبوحانه آن گفتمان ها برای توجیه وضعیت و حفظ خود، اتفاق نمی افتد. برخی از مقابل، برخی از پهلو و برخی هم با سوارموج شدن و از طریق حقنه کردن گفتمانی چه بسا با لباس مبدل بفکر کنترل جنبش می افتند. خیزش دیماه هم یکی از آن موج های بزرگ بود که با صلابت و صراحت کامل وضع موجود و گفتمان های وابسته و مدافع آن را سخت به چالش گرفت. در حقیقت مناظره موردبحث این نوشته نیز بارتاب دهنده گوشه ای از همین چالش های برانگیخته شده و نحوه مواجهه و مقابله با آن است. گیرم که برخی از روبرو و برخی از پهلو و برخی دیگر با موج سواری این کار را صورت دهند. در این نوشته از میان بازیگران این صحنه تمرکزاصلی بر روی دوبازیگراست:
الف- فرخ نگهدار و دشواری مأموریت «گفتگوی ملی » در شرایط جدید!
این مناظره یک باردیگر به وضوح مبانی نظری* را که او در طی سالیان دراز ساخته و پرداخته و با طناب آن وارداین چاه ویل شده است به نمایش گذاشت: «فلسفه سیاسی» او در اصل تقلیل (=انکار) تضادها و ستیزهای اجتماعی به تفاوت ها و همزیستی و همکاری همه اعم از رژیم و جناح هایش، جامعه و «اپوزیسیون» برای تغییراوضاع در همین جوامعموجود با همه چالش های طبقاتی و مناسبات تخاصم آمیزاجتماعی و بطورمشخص در ایران است. پیام نهفته در این شبه فلسفه این است: ابتدا تن به قدرت بسپار و سپس با آن هم سخن شو تا از این طریق بتوانی تغییراتی در وضعیت ایجادکنی!. به این طریق ما با نوعی همذات پنداری با وضعیت از طریق تبدیل تضادها به تفاوت ها مواجهیم. پروژه سیاسی او در ایران، ایجادتغییر و بهبود در اوضاع از طریق تعامل و «گفتگوی ملی» و همکاری بین رژیم به شمول جناح هایش ومخالفان و «اپوزیسیون» است. این شبه فلسفه در تکوین خود ارزش ها و اخلاق سیاسی مختص به خود را دارد که جملگی در خدمت گشایش تعامل هستند. بر طبق مبادی این اخلاق سیاسی، هیچ کس نباید حرکتی بکند و واژه ای بکاربرد که در طرف مقابل (اصحاب قدرت) ایجادحساسیت کند و از آن بوی حذف به مشامشان برسد ( البته استشمام بوی حذف از این سو، توسط مخالفان، مهم نیست و نباید خللی در ایفای این وظیفه مهم آن ها ایجاد بکند). اگر می خواهید فضای ملی برای گفتگو و تعامل شکل بگیرد نباید از واژگانی مثل ارتجاع یا ارتجاع پنهان و امثال آن ها بهره بگیرید. پر واضح است که بطریق اولی استفاده از واژگانی چون تضاد طبقاتی، دشمنان آزادی، انتساب جنایت و سرکوب مردم و مخالفان و وبسیاری از این دست که مغایراصل تعامل است باید به کنار گذاشته شوند. چنان که مشهوداست کاربرداین باصطلاح فلسفه نیازمندیک فرهنگ نامه و ادبیات سیاسی خاص خود و نیز خانه تکانی از هرنوع واژه ای است که از آن ها بوی مبارزه و مقاومت و ایستادگی می تراود. اگر سخنان او برای کسی قابل فهم نیست و یا با نبض زندگی و واقعیات جوامع خوانائی ندارد، دلیل آن را عدم آشنائی با فرهنگ و اخلاق سیاسی چنین رویکردی بدانید. اما چرا باید همه منازعات و تخاصم ها و ستیزهای واقعا موجود را دور زد و نادیده گرفت و آن ها را به تفاوت های (طبیعی؟) افرادجامعه فروکاهید؟. حال بشنویم دلیل مشعشانه فرخ نگهدار را: چون تلقی طرف مقابل از رفتارخودش ( در اینجا رژیم به شمول همه جناح هایش)، همان درک و تلقی نیست که ما در باره او داریم و به وی منتسب می کنیم! او می خواهد خدمت کند و از نظرخودش فکر می کند که دارد خدمت کند، حتی آقای خامنه ای هم که در آن جا نشسته و صحبت می کند فکرمی کند که امنیت کشور در خطراست و داردخدمت می کند!.
این همان چیزی است که قبلا از آن به عنوان همذات شدن با قدرت و دشمن نام بردیم. نگهدار راست می گوید، در حقیقت هیچ مستبدی در دنیا نمی توان پیداکرد که یک لحظه فکرکند که دارد خیانت و جنایت می کند. آن ها همواره ژن های جهش یافته و منجیان بزرگی بوده اند که برای نجات کشور و مردمانی مفلس و صغیر به پا خاسته اند و دارند مأموریت آسمانی یا تاریخی خود را اجراء می کنند. وقتی از «گفتگوی ملی» صحبت می شود طبعا از آن جا که سردمداران رژیم برخوردشان با اپوزیسیون جز سرکوب و اعدام و شکنجه و اعدام نبوده است، هیچگاه به کله اشان خطور هم نکرده که باآن ها و یا جامعه محذوف و مخالفان خود گفتگو کنند و نگهدارهم بخوبی براین واقعیت آگاه است و مبنای مشی خود را بر روی همین واقعیت می نهد. شاید او فکر می کند که اگر رژیم هم در موردمخالفان خود تصور و رفتاری نادرست دارد، دلیل آن را باید در رفتارهای نادرست خوداپوزیسیون جستجوکرد!. اما اگر چنین است پس چگونه قفل این «گفتگوی ملی» باید گشوده شود؟. پیشران و عاملیت گشودن این دریچه به عهده چه کسی است؟ معلوم است که باراصلی این وظیفه مهم به دوش «اپوزیسیونی » است که مدعی تغییروضع است و هم اوست که باید از طریق تغییررفتار و کردارخود بکوشد حاکمان را به گشودن باب گفتگوهای ملی ترغیب کند. اگر که هسته اصلی قدرت و یا جناح حاکم حتی حاضر به گفتگوی ملی با شرکاء کم مایه ترخود در قدرت هم نباشد، بازهم نباید گردی بر عارض «اپوزیسیون» و مخالفان، و این وظیفه مهم آن ها به نشیند. بهرحال و ظیفه گشودن این قفل بسته بیشتر به گردن آن هاست. پس تا اینجا چون خامنه ای هم فکر می کند که دارد خدمت می کند، همین کافی است که باب مراوده با هر قیمتی با او گشوده شود. نامهربانی هم بکند و پاسخ محبت را با دشنه هم بدهد باکی نیست. درس فرودقطره های آبی که با سماجت خود در طی هزاران سال توانسته اند بر دل صخرهسنگدل و بیرحم نفوذکی بکنند را بخاطر بسپار!. مگر نه این است که «پری رو تاب مستی ندارد، چو در بندی ز روزن سر برآرد!». فکر نکنید که فرخ نگهدار منکرجنایت ها و سرکوب های رژیم است و یا از نارضایتی و خشم گسترده نهفته در جامعه علیه سیستم بی خبراست و یا خود را به بی خبری می زند و جنایت ها را فراموش می کند، ابدا!. برعکس او صراحتا به نارضایتی ۷۰٪ جامعه بر طبق گزارش های خود نظام اشاره می کند، او هم چنین به صدای صدای پرطنین«نه» به حاکمیت در متن جامعه اذغان دارد. او همه این ها را می داند و حتی وقتی از آشتی سه جریان اصول گرایان واصلاح طلبان و آن ها که به نظام رأی ندادند صحبت می کند، از حامیان اصول گرایان به کسانی که به قاتلین سال ۶۷ رأی دادند نام می برد... با این همه معتقد است است که هم چنان این وظیفه مهم «اپوزیسیون» است که به «همزیستی و همزیست پذیرکردن» این سه مؤلفه به پردازد. بله! باید هم چون سیزیف بود و بارسنگین همزیست پذیرکردن سیستم و خامنه ای و امثال وی را به عنوان یک وظیفه شاق بر دوش کشید و بالا به برد و مراقب هم بود که جوری رفتارنکرد که کوچک ترین احساس خطری از شائبه وجودنیت حذف و توهین و کم لطفی به اصحاب قدرت دست بدهد. بهمین دلیل هم،فرخ نگهدار سخت از این شعار«اصول گرا، اصلاح طلب، تمام شد ماجرا» برآشفته شده و آن را خطری بزرگ برای پروژه سیاسی و مهرابطال خوردن بر آن می بیند و تمام قد در مقابلش می ایستد.
در این جا این سؤال مطرح است که چرا او با وجوداین همه تجربه و نتایج که ابطال کننده نظریات وی و امثال ویهستند، بجای آن که مجالی ولواندک به عقلانیت برآمده از تجربه بدهد و با تمکین به منطق برهان خلف با حرکت از نتیجه به مقدمات و مرور و نقد و بررسی به بازبینی صحت پیشفرض های خود براساس داده های امروزی بپردارد، چرا همچنان اصرار دارد که مرغ یک پا دارد؟ و چرا یک فرد به این جا می رسد که هم چنان بر پیشفرض هائی که نادرستی اش در عمل اثبات می شود و برای همه و اکثریت بزرگی از جامعه هم آشکار می شود، اصرار و ابرام می ورزد؟. و هم چنان پشت آن پیشفرض های ابطال شده و شکست خورده در آزمایشگاه بزرگ جامعه و در طی یک زمان کافی، سنگر می گیرد؟. بی تردید پاسخ چنین سؤالی آسان نیست. اما دو پاسخ که مکمل یکدیگرند متصوراست: اگر فرض کلی نفع مادی آدمی را در این بحث مشخص کنار بگذاریم، نخست آن که باوراو بیش از آن که یک باورسیاسی و مبتنی بر شیوه علمیآزمون و خطا باشد، یک شبه ایمان و یک باورشبه فلسفی است که که توسط هزاران عوامل دخیل در زندگی فردی ساخته و پرداخته می شود و بر خردمتعارف آدمیان چیره می گردد. «فلسفه» تغییر و اصلاح جهان از طریق تبدیل تضادها وستیزهای اجتماعی به تفاوت ها تنها با انکار واقعیت های عینی می تواند وجودذهنی داشته باشد. و البته دادن شکل افراطی به این نوع تصورها، بی آن که به این بیاندیشد که یک جانبگی و افراط در هر نظریه آن را به یک مهمل تمام عیار و یکفانتزی غیرمرتبط با جهان واقعی تبدیل می کند. در این میان اگر کسی از وی سؤال کند که آیا رژیم اسلامی اساسا اصلاح پذیرهست یا نه و تجربه چه می گوید؟ از منظر این «فلسفه سیاسی» چنین پرسشی بلاموضوع و نشانه پرت بودن است. چرا که پرسش این نیست که کسی فی نفسه اصلاح پذیراست یا نه؟ بلکه مسأله اساسی ایجادپتانسیل اصلاحی در فضاست کههمانطور که گفته شد، باراصلی آن بر دوش «اپوزیسیون»و مخالفینی است که خواهان تغییر و اصلاح امورند. این که چگونه باید این فشار را اعمال کرد بدون آن که طرف مقابل احساس فشار بکند، خود یک معما و پارادوکس غریبی است. اما دلیل دوم که در عین حال نقش سس برای طعم دادن به «فلسفه سیاسی» را دارد، دغدغه فروپاشی کشوراست،بخصوص با توجه به فشارهائی که ترامپ وارد می کند. گو این که نقش خودرژیم هم در دامن زدن به این نوع تهدیدات کم نباشد و صرفا به دوره ترامپ هم محدود نباشد. قاعدتا چاره واقعی دفع چنین خطری در وهله نخست باید مبارزه با بحران آفرینی های رژیم و مبارزه برای تغییرسیاست های آن توسط جامعه و اپوزیسیون باشد تا ترامپ ها دستاویزکمتری داسته برای امیال خود داشته باشند؛ اما چنان که دیدیم در این دستگاه نظری جائی برای چنین گزاره هائی وجود ندارد و در هرحال راه دفع خطر از طریق تعامل با خودکامگان و تشویق آن ها به اتخاذسیاست های مثبت تراست. یعنی همان فرمول پیش گفته: در جائی به ایست که اصحاب قدرت هیچ گونه واهمه و نگرانی از تو به ذهنشان خطورنکند، آن گاه شروع کن به تاثیرگذاری مثبت!
مأموریت شاقی که نگهدار در این پیچ خطرناک برای خود تعریف کرده است
گرچه سیرتحول نارضایتی جامعه و تداوم سیاست های ضدمردمی و بحران آفرین رژیم، به خصوص خیزش بزرگ اخیر، یک باردیگر شکست سیاست های مدعیان اصلاح نظام را عیان ساخت و جائی برای «انشاء اله گربه است» باقی نگذاشت، اما درست در چنین لحظاتی گویا فرصتی تازه و ظرفیتی تازه برای شنیدن صدای ضرورت اصلاحات در صفوف حاکمیت فراهم شده است که فرخ نگهدار را به این فکر انداخته است که با زدن پلی می توان از آن برای زنده کردن پروژه «آشتی ملی» که در میان صفوف رژیم هم حول آن ( از نوع گفتاردرمانی اش) صحبت می شود، و معنای واقعی اش نیز جز نزدیکی بیشتراصلاح طلبان به سیستم و اصول گرایان نیست، گوش شنوائی می توان پیداکرد. باین ترتیب او تصدیق می کند که اکثریت جامعه ناراضی است، و برخلاف ملیحه محمدی که علیرغم زمین لرزه بزرگ دیماه، انگار که نه خانی آمده نه خانی رفته، اومی پذیرد که بخش بزرگی از جامعه به نظام «نه» گفته اند و اعتراضات اخیر را نیز دلیلی بر آن می داند. او صراحتا تصدیق می کند که فضای داخلی و خارجی دست به دست هم داده و گستره بزرگتر «نه» به جمهوری اسلامی را فراهم کرده است؛ با این همه آستین هایش را بالازده است تا به سهم خود از دل طوفانی که وزیدن گرفته است دژامنی برای رژیم فراهم سازد. و از دل تهدید ها فرصتی برای نجات «فلسفه سیاسی»اش، آفرید. از فشاراعتراضی جامعهبه سیستم هم چون اهرمی برای شکل دادن به گفتمان ملی و اصلاح امور سودگرفت و تنورسرد«گفتمان ملی» را گرم کرد!.
نگهدار و لولوی«لویاتان»؟!
بدیهی است که رفراندوم در معنای گذار از رژیم، با اصل تعامل و گفتگوی موردنظرنگهدار با رژیم برای بهبوداوضاعدر تضاد قراردارد. اما در میان احتجاجات او علیه رفراندوم یکی از آن ها با مضمونی خاص قابل درنگ است: از آن جا که او می داند رفراندوم گذار از رژیم قاعدتا باید در شرایطی برگزارشود که قدرت حاکم متزلزل شده باشد و کنترلش بر جامعه را از دست داده باشد؛ فراهم شدن چنین موقعیتی را به معنی خلأقدرت و شرایط خطرناکی می داند که می تواند موجب فروپاشی کشور بشود که باید از آن اجتناب کرد. او با فوکوس کردن به روی چنین لحظه «دراماتیک»- و به معنای موقعیتی که در آن پائینی ها نخواهند و بالائی ها نتوانند- به عنوان یک نقطه خطرخیز، سعی کرد که مدافعان رفراندوم گذار را، از خطرانقلاب بترساند. در حقیقت با مکث حول این لحظه «دراماتیک»، دانسته یا ندانسته او براین نظریه معروف توماس هابز صحه می گذارد که در توجیه مشروعیت دولت ( و خودکامگی) مدعی بود که وضعیت طبیعی بشر«جنگ همه با همه-دریدن همدیگر- است » و جامعه برای بقاءخود همواره نیازمندخلق هیولائی (لویاتان) است که بر آن ها حکم براند و امنیت و همزیستی را تحمیل کند. آیا نظریه همزیست پذیرکردن جامعه با یک قدرت ارتجاعی و ضدمردمی نیازمند یک لویاتان ( چندان فرقی نمی کند از جنس ولایت فقیه باشد یا نوع دیگرش) نیست؟!
ب- نقش آفرینی مخملباف این بار بر روی پرده سیاست!
طنزجاری بر صحنه مناظره!
در این نوشته، نمی توان به طنزبزرگی که در صحنه مناظره جریان داشت و توسط مخملباف سینماگر به روی صحنه سیاست آمده بود، اشاره نکرد. برای تغییرطعم سخن و رفع خستگی هم باشد مفیداست! در حالی که وی در صندلی مقابل فرخ نشسته بود و با حرارت از رفراندوم برای گذارسخن می گفت، می شد دید که همزمان با آوردن نام محمدخاتمی وگواهی دادن به اصالت انسانی و قلب پاک و بزرگ او و یارانش، حالش چنان منقلب می شد که نزدیک بود قطرات اشک در چشمانش حلقه بزنند؛ مدعی بود که خاتمی و بسیاری از اصلاح طلبان اگر نه در جلوت که در خلوت از نظام ایدئولوژیک ( نظام) عبورکرده اند و آن را به بن بست رسیده می دانند؛ اما جرأت آشکارکردنش را ندارند. ولی طنزاصلی آن بود که در این میزانسن برای همه معلوم شد که در ورای هیاهوی مناظره حول دو رویکردظاهرا متضاد، مخملباف چه کسانی را مخاطب خود قرارداده و دارد به نحودرخشانی همان کاری را انجام می دهد که حول آن با فرخ نگهدار بحث و مجادله می کند!. یعنی آن چه را که فرخ نگهدار در پیچ و خم چرخ دنده های دستگاه ایدئولوژیکی اش مشغول صیقل دادن است، و حرفش را را می زند، راه اندازی گفتگوی ملی را، این سینماگر و استادمیزانسن و صحنه آرائی، از مدت ها قبل، به گفته خودش در همین گفتگو، شروع کرده است و با «عزیزانی» امثال تاج زاده ها و عزیزتر از آن ها مشغول بده وبستان فکری و سیاسی و دل دادن و قلوه گرفتن است و حتی از همین ترییون هم دارد با آن «عزیزان» گفتگو می کند و پیغام می فرستد!. البته انجام «گفتگوی ملی» توسط او بر کسی پوشیده نبود و خیلی ها آن را خوانده یا شنیده بودند، اما قرارگرفتن آن در کنتراستی با نشستن بر دوصندلی جدال مخالف و موافق، جنبه کمیک و جذابیت صحنه را دو چندان ساخته بود!. باین ترتیب بنظر می رسد در پیشبردپروژه آشتی ملی محسن مخملباف لااقل تاکنون دست پرتری از فرخ نگهدار داشته باشد!: چرا، که از یک سو بر کرسی رفراندوم خواهان نشسته و از سوی دیگر آن چه را که دیگران حرفش را می زنند دارد در عمل پیش می برد. باب «گفتگوی ملی» را گشوده است و قادراست از حربه رفراندوم به عنوان مترسکی بر سر«خرمن»، برای جلب مخاطبانی که خود جرئت ندارند گذارشان از نظام و دولت مذهبی را به زبان بیاورند استفاده کند. برای همین او جورهمه آن «عزیزان» را می کشد و با پرده برداری از سیمای آن ها، به نظریه «همزیستی و همزیست پذیرکردن» فرخ نگهدار جان می دهد. بدین سان چه بسا یک دریا ماست فراهم شد و «اسب تروائی» برای نفوذ به قلعه «دشمن» زین شد و زمنیه رام کردن اسب وحشی قدرت و امکان تاخت زدن بین رفراندوم موردنظرروحانی و اصلاح طلبان با «رفراندوم» موردنظرمخلباف وشرکاء فراهم گشت!. برای آن که همه بدانند کارخیلی جدی است و حساب دستشان باشد، این هشدار هم لازم بود که بدانند هیچ تفاوتی بین محسن فیلمساز و «محسن چریک» که گویا واژه ای است که هم چنان در نزدبخشی از حاکمان اسم رمزمعتبری بشمار می رود، وجود نداشته و هرکس بخواهد مزاحم شود، باید بداند سروکارش با «محسن چریک » خواهدبود!. ظهورپرسناژ«محسن چریک» در این صحنه البته تصادفی نیست و بخشی از مناسک پیوندپرده سینما با «پرده سیاست» است.!. تنها نکته ای که در این میزانسن اندکی نامهفوم بنظر می می آمد، علت برافروختگی و نگرانی فرخ نگهدار بود نسبت به «نظرمقابل». آیا او صحنه واقعی و بزرگتر جامعه را می دید و نگران برآمدموج های بعدی این دریای طوفانی بود؟!....
واقعیت آن است که التهاب سیاسی جامعه و نگرانی از خیزش موج های بزرگ اعتراضی، خیلی ها را نگران کرده و تب و تاب و فراست ضرورت کنترل جنبش و قراردادن دست و پای آن در پوست گردو( از جمله صدورفراخوان و پلاتفرم از بالا) انداخته است. این که آقای مخملباف و همراهانش چقدر خواهند توانست این «حباب سیاسی» را قبل از این که موعدترکیدنش فرابرسد جلو ببرند، دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد! ۱۹.۰۲.۲۰۱۸ تقی روزبه
بی بی سی:
*- مناظره حسن شریعتمداری و تقی روزبه پیرامون رفراندوم
*- دو کلمه در موردنوشته فرخ نگهدار
*- کرمشترک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر