مهستی شاهرخی: «بتینای ملتِ ایران»
«بتینای ملتِ ایران»
کیمیا، کودکی مورد تجاوز قرار گرفته
اتنا، زیبایی معصومی که دیگر به زندگی برنمی گردد
بتینا، نوزادی به تاراج رفته، ستایش طفلکی فنا شده
در جامعه ای بسته و بیمار، آلوده به انواع کمبودها،
لبریز از امیال سرکوب شده، مالامال از جدال و خفه شده از ترس از ممنوعه ها
معصوم هایی پلید شده، اکنون قاتل هایی رها شده اند در میان طفلانِ معصوم
ملتِ ایران با کودکانی قربانی در کشوری بر باد رفته و جوانانی در دامِ اعتیاد
گزمه ها مدام در حرکت اند، گرچه به آسانی آتش به اختیارشان است
اما هیچ امنیتی نیست در کار، و آنها شلیک می کنند بی اختیار
جان و مال و ناموسِ مردم در ناامنی است،
مردم همیشه در خطرند، امنیت دایم در دَمِ باد
دسته ای ناشناسِ نوکیسه، صاحبِ قدرت و ثروت و مالکِ جانِ ملت،
از صبح تا شب غلت می زنند بر بسترِ این اموالِ بادآورده و بیکران!
و از آن سو مردم با گرانی سرسام آور و فقر روز افرون دست به گریبان!
گور، سرای آخر، خانه ای شده بود برای خوابِ بی خانمانان،
در تصور نمی گُنجید که طفلی در گور بزرگ شود
در مخیله ای مردم ایران نمی گُنجید که تهیدستان از شدتِ بی پناهی، به گور رفته باشند!
باورشان نشد که بی خانمان ها را از همان گور هم رانده باشند، باورکردنی نبود!
مرگ تهیدستان از همان ابتدا با تولد آغاز می شود. زندگی مستمندان سراسر مردن است.
تولد در گور، زندگی در گور، مردن در گور، گور، یگانه پناهگاه فقرا!
سرنوشتِ آنها، هر روز و هر لحظه مردن بود و هیئتِ دولت یک زحمتی به خود داد و مأمورانش را فرستاد تا آنها را با ماشین زباله و به زورِ کتک از گورستان جمع آوری کردند که در معرضِ دیدِ رسانه ها نباشند!
در چنین سرزمینی بتینای هشت ماهه در پشتِ ماشینی با شیشه های بسته از گرما جان باخت. براستی چه خوب گفته بود شاملوی شاعر: «هراس من، باری، از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد»
و اما در این زمانه ما چه بگوییم؟
در زمانه ای که همه راه ها به گور ختم می شود؟
چرا برای بتینا دیگر هیچ گهواره ای نمانده نبود مگر گور!
چرا هیچ امیدی به طلوع نیست؟ مگر خیزشی از جانبِ بینوایان و معترضان!
هنوز خونِ ندا و ترانه و سهراب تازه است!
یکشنبه 30 جولای 2017 / دهم مردادماه 1396 – پاریس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر