لی اکبر هاشمی رفسنجانی، بی شک، یکی از برجستگان جمهوری اسلامی ایران بود و باقی خواهد ماند. او که از پیروان فدائیان اسلام و نواب صفوی بود، همواره می خواست حکومت اسلامی بسازد و با تشکیل ولایت فقیه آن را ساخت. او هرگز نه آزادیخواه بود و نه عدالت طلب. آزادی خواه نبود، چون حکومت "اسلامی ناب" او هرگز "آزادی" را برنتابیده است و بر نخواهد تابید. انسان آزاد، قائم به ذات، خود بنیاد است و معیار سنجش او نه خدا که خرد است. انسانی که زیر فرمان قانون برفراز او است، بنده است. بنده نیرویی ناپیدا که حق "خودمختاری" را از او سلب کرده است. او عدالتخواه نبود و نمی توانست باشد، زیرا اصول اساسی را که او به آنها اعتقاد داشت، عین تبعیض و بی عدالتی اند. عدالت و آزادی برای او، همان اجرای احکام و موازین شرع مقدس بودند که عین آن به دست ولایت فقیهیان، داعشیان، طالبان، بوکوحرامیان، حماس، وهابیان و... به اجراء درآمد و هنوز می آید.
مبارزه رفسنجانی با دیکتاتوری در نظام پیشین و به زندان رفتنش و... نه برای آزادی، که برای شکل دیگری از حکومت استبدادی- دیکتاتوری بدتر، حکومت تامگرای اسلامی- ایدئولوژیک بود. او یک بنیادگرای تمام عیار اسلامی بود که در دو دهه آخر زندگی اش، برای بازگشت دوباره به قدرت از دست رفته اش، به توهمات "دمکراتیک" کردن یک حکومت از بنیاد ایدئولوژیک دامن می زد تا کسب آراء کند. او به نام "الله" نظمی را بنا نهاد که انسان را از نگاه حقوقی در برابر قانون حداقل به هفت مقوله تقسیم کرد. از فقها و مجتهدان که همه کاره خود خوانده "الله" شدند و تمام نهادها و ارگانهای اساسی حکومت را به انحصار خود درآوردند تا... واجب القتها و تا کسانی که هنگام کشتار دسته جمعی آنها (زندانیان سیاسی)، و در توجیه این جنایت، در مقام امام جمعه موقت تهران گفت "نان زیادی ندارند که به آنها بدهند".
رفسنجانی به همراه سایر "روشنفکران دینی" معمم و مکلا که خواهان حکومت دینی بودند در یک واپسگرایی تاریخی، یعنی برگشت (ارتجاعی) به سه سده پیش، به پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی، و نفی دستاوردهای بزرگ این دو جنبش، با ژست دروغین "آزادیخواهی"، حکومت دینی را پایه گذاری کردند که در جهل و خشونت یکی از نمونه های برجسته تاریخ است. آنها به نام "الله"، اما برای خود، در پندار و کردار مبلغان قیمومت انسان و تقدس نیروی برای فراز او شدند.
جنبش روشنگری اروپا با نقد "امر مقدس" بر اساس خرد انسان خود بنیاد، پایه های کلیسا را لرزاند و زمینه را برای آزادی انسان از قیمومت و حاکمیت کلیسا فراهم نمود و رفسنجانی به همراهی سایر "روشنفکران دینی" و بعضا مرتجعان حوزه، سه سده پس از جنبش روشنگری و خردگرایی، در نیمه دوم سده بیست، مبلغ برگشت به خویشتن خویش (به اسلام اصیل) و تن دادن به احکام و موازین شرع (حدود الهی) شدند.
جنبشهای روشنگری و خردگرائی انسان را از قیمومت، از دوران کودکی اش، بیرون آوردند و اینها با یک برگشت به عقب، دوباره "وحی" را مقدم بر خرد کردند و از مردمان خواستند تن به قیمومت "الله"، به نیروی برفراز انسان دهند و از این راه از انسان دو باره سلب حق حاکمیت بر سرنوشت خویش کردند و نظامی را پایه نهادند که علاوه بر بردگی انسان، سراسر تبعیض است.
دو سده پیش، در انقلاب فرانسه، انقلابیان، با تکیه برآموزه های دو جنبش روشنگری و خردگرائی، سلطنت مطلقه را برچیدند و از کلیسا خلع ید کردند و منشاء قوای حکومت را که تا آن زمان موهبتی"الهی" و در دست سلطان یا کلیسا بود از آن ملت ساختند. و رفسنجانی و یاران، در انقلاب اسلامی، به عنوان مهندسان و معماران انقلاب، با برچیدن نظام سلطنت، حقانیت و منشاء حکومت را نه تنها از سلطنت، بل حتا از ملت، یعنی از هر دو گرفتند و تقدیم فقها و مجتهدانی کردند که خود را جانشین امام پنهان، و پس، نماینده خود خوانده خدا برروی زمین می خوانند. حدود سد سال پیش، انقلاب مشروطه ایران، منشاء قوای حکومت را از شاه و شیخ گرفت و قانونا به ملت منتقل کرد، هرچند سلطنت آن را رعایت نکرد. رفسنجانی و دیگر پیروان ولایت فقیه دو باره چرخ تاریخ را به عقب برگرداندند و از ملت سلب حق حاکمیت کردند، آنهم با ژست مبارزه با شاه و عملگرایی در سیاست.
رفسنجانی سیستمی را پایه گذاشت که نه حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش را به رسمیت می شناسد و نه اصولا برای حقوق بشر "تره خورد" می کند. او هرگز، در هیچ جا، نه آن زمانی که پیرو خط امام یا اصولگرا و... بود یا آنگاه که "اصلاح طلب" شد، هیچوقت نه تساوی حقوق مسلمان و نامسلمان در برابر قانون و نه تساوی حقوقی زنان در برابر قانون را پذیرفت. او مدافع سد در سد حقوق اسلامی بود، با اندکی "مصلحت". حقوقی که در اساس و بنیاد خویش نافی حقوق بشر است. او آخوندی بود که در فروش کالای تاریخ مصرف گذشته اش "استاد" بود. او در چهارچوب حکومت اسلامی خواهان اندکی تساهل و تسامح بود، اما در عوض، هر جا توانست به دمکراسی و حقوق بشر ناسزا گفت و به پیگرد پیروان آن پرداخت.
رفسنجانی زمانی که دست در دست قدرتمداران داشت و یکی از مهره های اصلی تصمیم گیریها بود، برای حفظ حکومت اسلامی (از نگاه مصلحت قدرت، حکومت و اسلام) هر جا لازم و ضروری شد، دست به جنایت زند یا در برابر جنایات یاران سکوت همراه با همرایی با جنایتکاران کرد. او در سیاست به معنای دقیق و عمیق کلمه ماکیاولیست، به قول پیروان آشکار و پنهان او، عملگرا بود. به این معنا که برای حفظ قدرت از هیچ معیار اخلاقی پیروی نمی کرد. اگر لازم می شد، حیله گر و مکار چون روباه یا درنده همچون گرگ، و در هر دو استاد بود. حفظ قدرت و انباشت ثروت تنها معیار عملگرایی او بود.
در دوران ریاست جمهوری او بیشترین قتلهای دگراندیشان در درون و بیرون اتفاق افتاد. مکارانه توسط بارزانی به قاسملو پیام داد که خواهان حل مشکل کردها است، قاسملو و یاران را به دام کشید و گرگ منشانه آنها را درید، برای حفظ قدرت و بیضه اسلام. تا زمانی که امام خمینی زنده بود و تصمیم در باره قتل دگرادیشان را تنها او می گرفت، مشاور اصلی خمینی بود. پس از مرگ خمینی شورایی به نام "شورای امور ویژه" تشکیل شد تا از جمله در باره قتل دگر اندیشان تصمیم بگیرد، و او عضو این "شورا..." بود:
""... قتل دکتر قاسملو و دو تن از یارانش در ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۹ در شهر وین، و همچنین قتلی که در این دادگاه مورد بررسی قرار گرفته است، از نتایج و پیامدهای عملی سیاستهای ج.ا.ا. است. رابطه میان قتل وین و برلین بسیار روشن و آشکار می باشد... اسناد و مدارک غیرقابل انکار ارائه شده به این دادگاه، شکل و نوع اتخاذ تصمیم راس رهبری سیاسی ایران، و همچنین ساختار و مسئولیتهای این تصمیم گیریها را که با هدف نابودی مخالفان رژیم در خارج از کشور انجام می گرفته اند، بسیار روشن و آشکار نشان می دهند... اتخاذ تصمیم درباره قتل دگراندیشان و مخالفان رژیم در اختیار نهادی به نام"شورای امور ویژه" می باشد... که به دستور رهبر مذهبی نظام تشکیل شده است... اعضای این شورا عبارتند از رئیس جمهور، وزیر اطلاعات و امنیت، وزیر امور خارجه، روسای نیروهای نظامی و انتظامی... و همچنین رهبر مذهبی نظام... دلیل و انگیزه ترور برلین صرفا سیاسی و مربوط به حفظ قدرت سیاسی است... این قتل صرفا با انگیزه سیاسی و با هدف نابودی مخالفان رژیم انجام گرفته است. هدف اصلی رژیم ایران نابودی مخالفان فعال نظام در خارج از کشور است..."(از متن حکم دادگاه میکونوس).
و در آن دوران، علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور، علی فلاحیان وزیر اطلاعات و امنیت، علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه و علی خامنه ای رهبر نظام و... بودند.
رفسنجانی مرد و رفت. مشکل جامعه همچنان پا بر جا است: دهها "روشنفکر خاکستری" که او را آشکار و پنهان نماد خود خواندند. یک بنیادگرای اسلامی را که دستش همواره به خون آغشته بود.
تماس با نویسنده:
dastmalchip@gmail.com
مبارزه رفسنجانی با دیکتاتوری در نظام پیشین و به زندان رفتنش و... نه برای آزادی، که برای شکل دیگری از حکومت استبدادی- دیکتاتوری بدتر، حکومت تامگرای اسلامی- ایدئولوژیک بود. او یک بنیادگرای تمام عیار اسلامی بود که در دو دهه آخر زندگی اش، برای بازگشت دوباره به قدرت از دست رفته اش، به توهمات "دمکراتیک" کردن یک حکومت از بنیاد ایدئولوژیک دامن می زد تا کسب آراء کند. او به نام "الله" نظمی را بنا نهاد که انسان را از نگاه حقوقی در برابر قانون حداقل به هفت مقوله تقسیم کرد. از فقها و مجتهدان که همه کاره خود خوانده "الله" شدند و تمام نهادها و ارگانهای اساسی حکومت را به انحصار خود درآوردند تا... واجب القتها و تا کسانی که هنگام کشتار دسته جمعی آنها (زندانیان سیاسی)، و در توجیه این جنایت، در مقام امام جمعه موقت تهران گفت "نان زیادی ندارند که به آنها بدهند".
رفسنجانی به همراه سایر "روشنفکران دینی" معمم و مکلا که خواهان حکومت دینی بودند در یک واپسگرایی تاریخی، یعنی برگشت (ارتجاعی) به سه سده پیش، به پیش از جنبش روشنگری و خردگرایی، و نفی دستاوردهای بزرگ این دو جنبش، با ژست دروغین "آزادیخواهی"، حکومت دینی را پایه گذاری کردند که در جهل و خشونت یکی از نمونه های برجسته تاریخ است. آنها به نام "الله"، اما برای خود، در پندار و کردار مبلغان قیمومت انسان و تقدس نیروی برای فراز او شدند.
جنبش روشنگری اروپا با نقد "امر مقدس" بر اساس خرد انسان خود بنیاد، پایه های کلیسا را لرزاند و زمینه را برای آزادی انسان از قیمومت و حاکمیت کلیسا فراهم نمود و رفسنجانی به همراهی سایر "روشنفکران دینی" و بعضا مرتجعان حوزه، سه سده پس از جنبش روشنگری و خردگرایی، در نیمه دوم سده بیست، مبلغ برگشت به خویشتن خویش (به اسلام اصیل) و تن دادن به احکام و موازین شرع (حدود الهی) شدند.
جنبشهای روشنگری و خردگرائی انسان را از قیمومت، از دوران کودکی اش، بیرون آوردند و اینها با یک برگشت به عقب، دوباره "وحی" را مقدم بر خرد کردند و از مردمان خواستند تن به قیمومت "الله"، به نیروی برفراز انسان دهند و از این راه از انسان دو باره سلب حق حاکمیت بر سرنوشت خویش کردند و نظامی را پایه نهادند که علاوه بر بردگی انسان، سراسر تبعیض است.
دو سده پیش، در انقلاب فرانسه، انقلابیان، با تکیه برآموزه های دو جنبش روشنگری و خردگرائی، سلطنت مطلقه را برچیدند و از کلیسا خلع ید کردند و منشاء قوای حکومت را که تا آن زمان موهبتی"الهی" و در دست سلطان یا کلیسا بود از آن ملت ساختند. و رفسنجانی و یاران، در انقلاب اسلامی، به عنوان مهندسان و معماران انقلاب، با برچیدن نظام سلطنت، حقانیت و منشاء حکومت را نه تنها از سلطنت، بل حتا از ملت، یعنی از هر دو گرفتند و تقدیم فقها و مجتهدانی کردند که خود را جانشین امام پنهان، و پس، نماینده خود خوانده خدا برروی زمین می خوانند. حدود سد سال پیش، انقلاب مشروطه ایران، منشاء قوای حکومت را از شاه و شیخ گرفت و قانونا به ملت منتقل کرد، هرچند سلطنت آن را رعایت نکرد. رفسنجانی و دیگر پیروان ولایت فقیه دو باره چرخ تاریخ را به عقب برگرداندند و از ملت سلب حق حاکمیت کردند، آنهم با ژست مبارزه با شاه و عملگرایی در سیاست.
رفسنجانی سیستمی را پایه گذاشت که نه حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش را به رسمیت می شناسد و نه اصولا برای حقوق بشر "تره خورد" می کند. او هرگز، در هیچ جا، نه آن زمانی که پیرو خط امام یا اصولگرا و... بود یا آنگاه که "اصلاح طلب" شد، هیچوقت نه تساوی حقوق مسلمان و نامسلمان در برابر قانون و نه تساوی حقوقی زنان در برابر قانون را پذیرفت. او مدافع سد در سد حقوق اسلامی بود، با اندکی "مصلحت". حقوقی که در اساس و بنیاد خویش نافی حقوق بشر است. او آخوندی بود که در فروش کالای تاریخ مصرف گذشته اش "استاد" بود. او در چهارچوب حکومت اسلامی خواهان اندکی تساهل و تسامح بود، اما در عوض، هر جا توانست به دمکراسی و حقوق بشر ناسزا گفت و به پیگرد پیروان آن پرداخت.
رفسنجانی زمانی که دست در دست قدرتمداران داشت و یکی از مهره های اصلی تصمیم گیریها بود، برای حفظ حکومت اسلامی (از نگاه مصلحت قدرت، حکومت و اسلام) هر جا لازم و ضروری شد، دست به جنایت زند یا در برابر جنایات یاران سکوت همراه با همرایی با جنایتکاران کرد. او در سیاست به معنای دقیق و عمیق کلمه ماکیاولیست، به قول پیروان آشکار و پنهان او، عملگرا بود. به این معنا که برای حفظ قدرت از هیچ معیار اخلاقی پیروی نمی کرد. اگر لازم می شد، حیله گر و مکار چون روباه یا درنده همچون گرگ، و در هر دو استاد بود. حفظ قدرت و انباشت ثروت تنها معیار عملگرایی او بود.
در دوران ریاست جمهوری او بیشترین قتلهای دگراندیشان در درون و بیرون اتفاق افتاد. مکارانه توسط بارزانی به قاسملو پیام داد که خواهان حل مشکل کردها است، قاسملو و یاران را به دام کشید و گرگ منشانه آنها را درید، برای حفظ قدرت و بیضه اسلام. تا زمانی که امام خمینی زنده بود و تصمیم در باره قتل دگرادیشان را تنها او می گرفت، مشاور اصلی خمینی بود. پس از مرگ خمینی شورایی به نام "شورای امور ویژه" تشکیل شد تا از جمله در باره قتل دگر اندیشان تصمیم بگیرد، و او عضو این "شورا..." بود:
""... قتل دکتر قاسملو و دو تن از یارانش در ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۹ در شهر وین، و همچنین قتلی که در این دادگاه مورد بررسی قرار گرفته است، از نتایج و پیامدهای عملی سیاستهای ج.ا.ا. است. رابطه میان قتل وین و برلین بسیار روشن و آشکار می باشد... اسناد و مدارک غیرقابل انکار ارائه شده به این دادگاه، شکل و نوع اتخاذ تصمیم راس رهبری سیاسی ایران، و همچنین ساختار و مسئولیتهای این تصمیم گیریها را که با هدف نابودی مخالفان رژیم در خارج از کشور انجام می گرفته اند، بسیار روشن و آشکار نشان می دهند... اتخاذ تصمیم درباره قتل دگراندیشان و مخالفان رژیم در اختیار نهادی به نام"شورای امور ویژه" می باشد... که به دستور رهبر مذهبی نظام تشکیل شده است... اعضای این شورا عبارتند از رئیس جمهور، وزیر اطلاعات و امنیت، وزیر امور خارجه، روسای نیروهای نظامی و انتظامی... و همچنین رهبر مذهبی نظام... دلیل و انگیزه ترور برلین صرفا سیاسی و مربوط به حفظ قدرت سیاسی است... این قتل صرفا با انگیزه سیاسی و با هدف نابودی مخالفان رژیم انجام گرفته است. هدف اصلی رژیم ایران نابودی مخالفان فعال نظام در خارج از کشور است..."(از متن حکم دادگاه میکونوس).
و در آن دوران، علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور، علی فلاحیان وزیر اطلاعات و امنیت، علی اکبر ولایتی وزیر امور خارجه و علی خامنه ای رهبر نظام و... بودند.
رفسنجانی مرد و رفت. مشکل جامعه همچنان پا بر جا است: دهها "روشنفکر خاکستری" که او را آشکار و پنهان نماد خود خواندند. یک بنیادگرای اسلامی را که دستش همواره به خون آغشته بود.
تماس با نویسنده:
dastmalchip@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر