خمینی پس از "قبضه قدرت"، به وعدههای دموکراتیک پیش از پیروزی، پایبند نماند و اعلام کرد که این وعدهها را با تغییر نظراتش زیر پا میگذارد. "وفای به عهد" و تعهد به قرارداد در طرح فقهی او جایی نداشت، چرا که "ولی" را محدود در چارچوب قرارداد اجتماعی نمیدید.
وی در جای دیگر و در دیدار با دیدار با اعضای شورای نگهبان همین سخن را تکرار کرده و اعلام کرد: "عدول در بین فقها از فتوایی به فتوای دیگر درست همین معنا را دارد.... پیش از انقلاب من خیال میکردم وقتی انقلاب پیروز شد، افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون میروند کارهای خودشان را انجام میدهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زدهام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کردهام. این برای این است که ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه ممکن است من دیروز حرفی را زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را".
خمینی هر دو بار بر محوریت "خود" تاکید کرده و دیگران را صاحب حقی نمی داند. اولین بار، علت کنار گذاشتن دگراندیشان را که "بعضیشان هم خوب بودند"، چنین وصف می کند: "لکن رأیشان با رأی ما مخالف بود." و بار دوم اعلام می کند که "ممکن است من دیروز حرفی را زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را".
او خود را به هیچ قرارداد و یا تعهدی پایبند نمی داند و گویا که شانی "فعال مایرید" برای خویشتن قائل است. در واقع خمینی به ضرورت های قرارداد اجتماعی وقعی نمی نهد و توجه نمی کند که بر اساس وعده ها و تعهدهایی که در برابر مردم اعلام کرده، به قدرت رسیده و نمی تواند بصورتی یکطرفه این تعهدات را نادیده بگیرد.
قرارداد اجتماعی -خلاف حکم فقهی فقیه که نیازی به موافقت مقلد ندارد- دو سویه است و یک طرف، بدون توافق طرف دیگر، نمیتواند که مفاد آن را نادیده بگیرد. فقیهان حکمی می دهند، و مقلدان از آن تقلید می کنند. اگر فقیه حکم فقهیاش را تغییر دهد، مقلدانش نیز از حکم جدید تقلید خواهند کرد. اما در قرارداد اجتماعی، مردم از فقیه تقلید نکردهاند. آیتالله خمینی قرار خود با مردم را همچون فتوای فقهیاش میدانست که از دیروز تا امروز میتواند تغییر کند و فردا نیز چیز دیگری باشد. هسته مرکزی استبداد در ایده ولایت فقیه همین نگرش بود و آنچه نادیده گرفته میشد، مردم و اراده آنان و سوی دیگر معامله بودند و به این ترتیب از میان طرح ولایت فقیه، و از همان زمان که طرح باطنی تشیع کنار گذاشته شد، مسیر استبداد دینی هموار شده بود.
از سوی دیگر، آیتالله خمینی حکومتی را که تاسیس کرد، حکومت اسلام می دانست و به همین دلیل هرگونه مخالفت با آن را نیز مخالفت با اسلام تلقی مینمود. او از جمله در شهریور سال ۱۳۵۸ طی سخنانی اعلام کرد: "آنهایی که در مقابل حکومت طاغوت که جمهوری اسلام به همت مسلمین برپا شد، و [اینها] رأی ندادند بر جمهوری اسلام و همان طاغوت را خواستند، رأی به جمهوری اسلامی ندادند یعنی ما طاغوت میخواهیم، اینها منافق هستند، اینها مسْلم نیستند، مسْلم باید به جمهوری اسلام رأی بدهد؛ مسْلم باید حکومت عدل اسلامی را بپذیرد. آنهایی که تحریم کردند رأی دادن بر جمهوری اسلامی را، منافق هستند؛ مسْلم نیستند. "آیتالله خمینی این سخنان را در حالی می گفت که در زمان برگزاری رفراندوم خطاب به مردم اعلام کرد که همه آزادند به هر حکومتی که می خواهند رای دهند.
او در آذرماه همان سال نیز گفته بود: "قیام بر ضد حکومت اسلام، خلاف ضروری اسلام است. خلاف اسلام است بالضروره. حکومت الآن حکومت اسلامی است. قیام کردن برخلاف حکومت اسلامی، جزایش جزای بزرگی است. این را نمیشود بگوییم که یک ملا عقیدهاش این است که باید برخلاف حکومت اسلامی قیام کرد. همچو چیزی محال است، که یک ملایی بگوید؛ یک ملایی عقیده داشته باشد به این معنا که برخلاف اسلام باید عمل کرد؛ باید شکست اسلام را. اینها نسبت میدهند به بعضی از مراجع این مسائل را. دروغ است این حرفها. هرگز نخواهند گفت. قیام بر ضد حکومت اسلامی در حکم کفر است. بالاتر از همه معاصی است. همان بود که معاویه قیام میکرد، حضرت امیر قتلش را واجب میدانست. قیام بر ضد حکومت اسلامی یک چیز آسانی نیست."
با همین تصویر زمینه سرکوب مخالفان فراهم شد. خمینی حکومت خود را با حکومت امام معصوم و مخالف خود را با معاویه برابر دانسته بود. آن فقه حکومتی که آیت الله خمینی بر آن سوار شد، در واقع گونهای دیگر از فقه حکومتی اهل سنت بود که خلافت را جانشین پیامبر میدانستند و اعتراض و قیام در برابر آن را خروج از دین می انگاشتند. قابل تامل آن که تمامی تاریخ تشیع و جنبشهای باطنیگرا و همه ساختار نظری باطنی گرایان برای تقابل با همین ایده برساخته شدهاند و آیتالله خمینی با عدول کامل از این سنت به نظریه مقابل آن آویخته بود.
او تنها چند ماه بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ گفت: "و اما اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم [...] اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد."
خمینی در جای دیگر و در مرداد ماه سال ۱۳۵۸ اعلام کرد: "اگر ما الآن ديگر انقلابى رفتار كنيم، نمى توانند بگويند كه شما آزادى نداديد. ما آزادى داديم، سوء استفاده شد و ديگر آزادى نخواهيم داد." در آن ایام او بارها تکرار کرد که "ما آزادى دادیم و شما نگذاشتید این آزادى باقى بماند، حالا که این طور شد، ما انقلابى با شما رفتار مىکنیم."
او تکرار میکرد که "ما آزادی دادیم" در حالی که چند ماه قبل شاه ایران را به دلیل گفتن همین عبارت محکوم کرده بود. آیتالله خمینی در آن زمان در پاسخ به شاه گفته بود: "اين چه آزادى است كه اعطا فرمودهاند آزادى را؟! مگر آزادى اعطا شدنى است؟! خود اين كلمه جرم است. كلمه اينكه «اعطا كرديم آزادى را» اين جرم است. آزادى مال مردم هست، قانون آزادى داده، خدا آزادى داده به مردم، اسلام آزادى داده، قانون اساسى آزادى داده به مردم. «اعطا كرديم» چه غلطى است؟ به تو چه كه اعطا بكنى؟ تو چه كاره هستى اصلن؟"
چند ماه قبل خمینی به نحوه سخن گفتن حاکم مستبد معترض بود، و اکنون همانگونه سخن میگفت که آن را جرم می دانست. بعدها وقتی در جملهای مشهور گفت که "اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت می کنم." کسی شگفتزده نشد. دیگر آشکار بود که استبداد دینی جایگزین استبداد کهن شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر