نفیر شکستن یکی شاخه
چنان ضجّه ی باران
یا زنگ کلیسایی متروک
و یا قلبی
پاره پاره است.
نفیر شکستن یکی شاخه
چنان فریاد پاییزی است
شکسته در سکوت برگی
در خاطره ای خوش
از رطوبتی.
” شاخه ی کوچک فندق “
ترانه ای است در خودآگاه تنم
در خودآگاهی که در آن
ریشه ام فریاد می زند:
سرزمین من مجروح است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر