«آینه رود»
-4:23
می گذرد در شب آیینه ی رود
خفته هزاران گل در سینه ی رود
گلبـن لبخنــد فــردایی مــوج
سـر زده از اشک سیمینه ی رود
فراز رود نغمه خوان
شکفته باغ کهکشان
می سوزد شب در این میان
رود و سرودش
اوج و فرودش
می رود تا دریای دور
باغ آیینه
دارد در سینه می رود تا ژرفای دور
موجی در موجی می بندد
بر افسون شب می خندد
با آبی ها می پیوندد
فـردا رود افشـان ابـریشـم در دریـا مـی خوابــد.
از کتاب سرود کوهستان__
سعید سلطانپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر