بهرام سلطانی: برای "نیما" فرزند بیمار بهنام ابراهیم زاده کارگر زندانی بی صدا در میان هزاران بی صدای دیگر
دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۷ مارس ۲۰۱۶
بهرام سلطانی
این نوشته شرح مختصری در خصوص نیما و پدر زندانی او بهنام (اسعد) ابراهیم زاده است که حدود شش سال است به اتهام "اجتماع تبانی برای ارتکاب جرم علیه امنیت داخلی و خارجی" در زندان بهسر میبرد. اما "جرم" ابراهیم زاده اگر بشود از "جرم" سخن گفت شا مل فعالیت های کارگری، دفاع از حقوق کودکان ، شعار نویسی و شرکت در تجمعات کارگریست. نگارنده این نوشته بنا ندارد در اینجا به دلایل زندانی بودن این کارگر زحمتکش بپردازد. من سال گذشته در خصوص بهنام ابراهیم زاده و ده زندانی دیگر، دو گزارش نسبتا مفصل بزبان انگلیسی به دکتر احمد شاهد ، سازمان عفوبین الملل ، دید بان حقوق بشر و کنفدراسیون بین المللی سند یکاهای کارگری و برخی رسانههای خارج ارسال نمودم . چند روز پیش نیز گزارش دیگری این بار فقط در خصوص موضوع بهنام ابراهیم زاده به نهادهای فوق لذکر ارسال کردم . در تماس تلفنی با یکی از مسؤلان عفو بین الملل گفتند این مورد در گزارش نوروزی آنها مد نظر خواهد بود . صرف نظر از دلایل تاخیر و حتی عدم توجه و اقدام نهادها یی چون کنفدراسیون بین المللی سند یکاهای کارگری ، به باور نگارنده ، این هم یکی از مشکلات عدیده جامعه ایرانی ، خصوصا درخارج از کشور بوده که بعد از سی چند ساله قادر به توافق بر سر یکسری حداقلها برای ایجاد یک پلتفرم مشترک برای اقدام عملی به طور مثال در امور حقوق بشر نبوده اند. لاجرم باید دست به سوی نهادهای بین الملی دراز کرد که آنها هم بر اساس برنامه و الویت های خود عمل می کنند و نه بر اساس منافع و نیازهای جوامع و مردم تحت ستم.
موضوع اصلی این نوشته بیشتر به "نیما" فرزند بهنام ابراهیم زاده مربوط میشود. بر اساس سایت معتبر خبری هرانا که اخبار مربوط به نقص حقوق بشر در ایران را مرتبا منثشر می کند، این کارگر زندانی اخیرا در خواست چند روز مرخصی از زندان برای عیادت از فرزند بیمار خود در بیمارستان نموده که مسؤلین قضایی و زندان رجایی شهر با آن موافقت نکرده اند. لازم به ذکر است که نیما ابراهیم زاده فرزند نوجوان این کارگر زندانی چندین سال است به سرطان خون مبتلا شده و چند روز بیش مجددا به بیمارستان فوق تخصصی محک منتقل شده است. کارگر زندانی بهنام ابراهیم زاده خود از بیماری های متعدد از جمله آرتروز گردن، دیسک کمر و مشکلات کلیوی رنج می برد. طبق اخبار منتشره توسط هرانا ، ابراهیم زاده چند روز بیش (12 اسفند برای پیگیری برخی بیماری های خود به بیمارستان خمینی اعزام شده ولی بشرط تقبل پرداخت هزینه معالجه توسط خود او (این یک ظلم مضاعف بوده. چگونه میشود از یک کارگر زندانی، انتظار داشت که علاوه بر زندانی بودن و بیماریهای جسمی و روانی ناشی از آن ، پرداخت هزینه بیمارستان را که در شرایط کنونی ایران نسبتا مبلغ قابل توجهی خواهد بود، به عهده بگیرد. خانواده این کارگر نیز بالطبع وضع مالی مساعدی ندارند. به عنوان مثال آنها بعد از انتقال او از زندان اوین به زندان رجایی شهر کرج ، به دلیل محدودیت های مالی حتی امکان ملاقات هفتگی با او را ندارند). بد نیست بطور خلاصه اشاره کنم که حبس قانونی بهنام ابراهیم زاده سال پیش به پایان رسیده ولی مرداد سال جاری، مجددا به 7 سال و 10 ماه حبس تعزیری و چهار صد و پنجاه هزار تومان جریمه محکوم شد. بهنام ابراهیم زاده بارها در زندان رجایی شهر مورد آزار قرار گرفته همچنان که قبلا به هنگام زندانی بودن در بند 350 زندان اوین چند بار مورد حمله گارد زندان قرار گرفت و مدتی را نیز در بند انفرادی به سر برد.
همانگونه که در بالا ذکر کردم من مایلم این نوشته را بیشتر به وضع "نیما" فرزند بیمار این کارگر بی صدا اختصاص بدهم. در این خصوص ، بهتر میبینم قسمتهایی ازگفتهای "نیما" در یک مصاحبه ، بخشی ازنامه بهنام ابراهیم زاده به فرزند بیمار خود و نامه همسر ایشان خانم زبيده حاجی زاده به سازمانهای حقوق بشر را در زیر ذکر کنم . من بهدور از تمام مواضع و دیدگاهای سیاسی که از دیر باز همواره دست پا گیر جامعه ایرانیان بوده وهست ، آنهایی را که اندکی به حقوق اولیه انسانها توجه دارند دعوت به خواندن آنچه در زیر آمده می نمایم تا خود شاهد میزان ظلم و ستم به این خانواده "بی صدا" در میان هزاران و شاید ملیون ها بی صدای دیگر بشوند. آنهم در شرایطی که حتی در خصوص مسأله حقوق بشر در ایران در بین خود ایرانیان نوعی تبعیض وجود دارد. عده معدودی، به دلیل امکاناتی که کشورهای خارجی و رسانهها به آنها اعطاء کرده و میکنند ، دفاع از حق انسانها را تنها در چارچوب گروهی ، خانوادگی ، و منافع شخصی می بینند . این امر در خصوص رفتار رژیم اسلامی حاکم در ایران ، چه در زندان و چه در سطح جامعه نیز صدق می کند. بعنوان مثال می توان به نوعی سیاست انعطاف و نرمش در باره زندا نیان به اصطلاح اصلاح طلب و یا ملی- مذهبی و بکار گیری حداکثر خشونت و توحش در باره مخالفان جدی نظام و "بی صدایان بی شمار" اشاره کرد. نگارنده ترجیح میدهد بحث در این خصوص را با ارایه مدارک و شواهد کافی به آینده موکول کند تا درمنظور اصلی این نوشته در طرح مورد "نیما" این نوجوان بیمار فرزند این زندانی کارگر خدشه ای وارد نشود.
با تشکرقبلی از اقدام یکایک ایرانیان، سازمانها ی سیاسی و علاقمندان به حقوق کارگران و زندانیان سیاسی در ایران.
با تشکرقبلی از اقدام یکایک ایرانیان، سازمانها ی سیاسی و علاقمندان به حقوق کارگران و زندانیان سیاسی در ایران.
با احترام
بهرام سلطانی
استاد دانشگاه سوربن پاریس
7 مارس 2016
ضمایم (بدون هیچگونه تغییردر متن. تنها تغییرات مربوط به برجسته کردن کلمات و جملات است):
1. متن فارسی مصاحبه نیما ابراهیم زاده ( 8 فوریه 2014) که به آن دسترسی پیدا کردم.
"من نیما ابراهیمزاده فرزند بهنام ابراهیم زادهام و از شما سئوالی دارم؟
از شما سئوالی دارم؟ من بکجا باید پناه ببرم، کجا باید فریاد بزنم و بگم به چه جرمی باید اینقدر درد و رنج بکشم؟
شما بگویید جرم من چیست؟
آهای!!
شما انسانها٬ شما وجدانهای بیدار، شما که سازمان درست کردهاید ومی گوئید مدافع حقوق کودکان هستید٬ شما که میگوئید نهادهایی هستیم که کودکان سرطانی را مورد حمایت قرار میدهیم٬ شما که مدافع حقوق انسان وانسان دوست هستید٬ شماهایی که مثل پدر من کارگر هستید: من امروز به شما نیاز دارم فردا شاید خیلی دیر باشد.
من در این روزهای سخت به شما روی آورده ام٬ از شما چیزی نمیخواهم جز اینکه خواهان آزادی پدرم باشید. من در این روزهای سخت شیمی درمانی میخواهم پدرم را در کنارم داشته باشم٬ من درمقابله با سرطان میخواهم پدرم را نیز در کنارم داشته باشم. آیا این خواست زیادی است؟ شما بگوئید؟
2." رنجنامه بهنام ابراهیم زاده در مورد بیماری فرزند - نامهٔ زندانی سیاسی دربند بهنام ابراهیمزاده"
“رنج زندان را تحمل میکردم، ناگهان کوهی از اندوه بر من آوار شد.”
نمیدانم کی، شاید ۸-۹ روزی است، شنیدهام تنها فرزندم نیمای سیزده سالهام که غم دوری از پدر و محرومیت از همه حیث او را فرا گرفته بود به بیمارستان کودکان محک اعزام شده است، آنجا بیمارستان کودکان سرطانی است. تجربهای تلخ و لحظات تکان دهندهای که تا عمق روح و روانم نفوذ کرده است.
من از وضع این امید دلبندم چیزی نمیدانم، همسرم به روشنی بیان نمیکند فقط آرزو دارد که هر چه زودتر به مرخصی برای دیدن آنها بیایم. برای این منظور درخواست مرخصی کردهام که مسلماً موافقت با این درخواست تاثیری عمیق بر من و فرزند بیمارم میگذارد. این تنها لحظهای در زندگی یک پدر است که مایل نیست تحت هیچ شرایطی آن را از دست بدهد.
به همین منظور به لطف دوستان وثیقهای ملکی دست و پا کردهام و مثل همیشه که برای رفع محرومیتها اقدام میکردم. جواب مساعدی هم شنیدهام. اما شاید این بار نیز فقط حرف تحویل گرفته باشم .
در این شرایط و با هزاران خیال که درباره فرزندم نیما در سر دارم یادآوری وعدههای توخالی گذشته مسئولان رنج مرا به دردی جانکاه تبدیل کرده است. من باید در کنار فرزند بیمارم باشم این حق من است من یک زندانی سیاسیام که اکنون نگرانی بیماری فرزندم همه چیز را در برابرم تیره و تار کرده است، چندین اقدام در برابر من قرار دارد که یکی از آنها اعتصاب غذای خشک کامل است. شاید جوابی بگیرم.
در این شرایط و با هزاران خیال که درباره فرزندم نیما در سر دارم یادآوری وعدههای توخالی گذشته مسئولان رنج مرا به دردی جانکاه تبدیل کرده است. من باید در کنار فرزند بیمارم باشم این حق من است من یک زندانی سیاسیام که اکنون نگرانی بیماری فرزندم همه چیز را در برابرم تیره و تار کرده است، چندین اقدام در برابر من قرار دارد که یکی از آنها اعتصاب غذای خشک کامل است. شاید جوابی بگیرم.
خودم صبر و تحمل را میپسندم همراه با فشار و مقاومت، اما همه چیز ممکن است اتفاق بیفتد. با این همه محرومیت از غذا، مرخصی، ملاقات مناسب و تلفن، امکانات درمانی،… حالا محرومیت از حق بودن در بالای سر فرزند بیمارم میخواهد مرا از پای در آورد.
من با تاکید بر درخواستم برای مرخصی و دیدار با فرزندم ایستادگی میکنم اما در همان حال از همگان برای دفاع از حقوق فرزندم و بهبود وضعیت ایشان استمداد میکنم. چه کسی گمان میکرد کسی که سالها در عرصه کودکان و کارگران تلاش و مبارزه کرده است برای عقیدهاش و در دفاع از کودکان به زندان بیفتد و بشنود که مردم دلسوز دوستان و رفقا گروه گروه به دیدن فرزند بیمارش میروند اما خودش در حسرت کشیدن دست بر پیشانی داغ فرزندش محروم بماند.
من ایستادگی و مقاومت میکنم که تا به حال کردهام، اما چه کسانی باید پاسخ این همه بیعدالتی و رنج را بدهد چه کسی مسئول وضع پیش آمده برای فرزندم نیما است.
من امیدوارم به همت دستان توانمند و مهربان پزشکان و پرستاران و امیدوار به همت دوستان و رفقا و همکارانم و مردمان خوب و دلسوز کشورم، من از همه کسانی که طی این چند روز جویای حال فرزندم بودهاند و به دیدار خانواده و فرزندم رفتهاند نهایت تشکر و قدردانی میکنم.
من از تمامی پزشکان و پرستاران بیمارستان محک و همه کسانی که برای بهبودی وضعیت فرزندم تلاش کرده و قدمی برداشتهاند و بر میدارند قدردانی و سپاسگزاری میکنم به امید بهبودی هر چه سریعتر فرزندم نیما ابراهیمزاده و تمامی کودکان.
(اسعد) بهنام ابراهیمزاده – زندانی سیاسی دربند
دی ماه ۹۱- زندان اوین – بند ۳۵۰
استخراج از خبرگزاری هرانا تاریخ : ۱۳۹۱/۱۰/۲۲
3. "نامه خانم زبیده حاجیزاده و فرزند بیمار او نیما ابراهیمزاده" - ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
صدای بیصدای ما باشید! ا
اتحادیههای کارگری، سازمانهای انسان دوست، تشکلهای مدافع حقوق انسان و عفو بین الملل، سازمانهای مدافع حقوق کودک و مدافع حقوق زنان! جان بهنام ابراهیمزاده پدر فرزند بیمارم در خطر است! ا
این نامه را من و فرزند مریضم نیما که مبتلا به سرطان خون است خطاب به شما همه وجدانهای بیدارمی نویسیم
دوستان! ا
امروز طی تماسی تلفنی از وضعیت خطیر بهنام به ما گزارش دادند. در اوج نگرانی و مردد از اینکه چه باید بکنیم؟ بله امروز از زندان رجائی شهر به ما خبر دادند که بهنام را به زندان رجائی شهر کرج بند ۱ سالن ۲منتقل کردهاند. بهنام بخاطر وضعیت جسمی و بیتوجهیهای فراوان که در زندان نسبت به وضعیت وی شده است، از روز ۱۸ مرداد ١٣٩٣ در اعتصاب غذا بسر میبرد. امروز باز به ما خبر ناگوار دیگری دادند که ماموران زندان به بند ریخته و همه زندانیان را مورد ضرب شتم قرار دادهاند. بهنام هم بدلیل وضعیت وخیم جسمی و هم اعتصاب غذا، حتی نتوانسته روی پا بایستد. خبرهای ناگوار یکی بعد از دیگری در مورد وضعیت بهنام را دریافت میکنیم. بهنام را تنبیه کرده و به بند «تبهکاران» فرستادهاند. این بند نه تنها پر از مواد مخدر است بلکه حتی امنیت جانی در این بند نیست. چرا که تعدادی از زندانیان چاقو و اسلحه سرد در بند با خود حمل میکنند. ا
دوستان! این گزارشهایی است که دریافت میکنیم و قلب ما هر لحظه از جا کنده میشود و مدام به خود میگوییم چه باید کرد؟ چندین سال است که من و فرزند بیمارم در وضعیتی سخت و طاقت فرسا بسرمیبریم. اگر چه کمکها و محبتهای شما برای ما دلگرم کننده بوده و تحمل این شرایط کاملاً غیر انسانی را برای ما قابل تحمل کرده است، اما امروز میبینم نیما، فرزندم جلوی چشمم ذره ذره آب میشود و کاری از دست من برنمیاید. در این سالها چه شبهایی با فریادهای نیما از خواب پریدم، نوازشش داده و آرامش کردم و به او قول دادم این روزهای سخت پایانی دارد. اما انگار این روزهای سیاه و سخت برای ما پایانی ندارد. ا
ما از وضعیتی که بهنام در آن بسر میبرد به شدت نگران هستیم. از شما تقاضای کمک میکنیم. از شما میخواهیم هر کجا و به هر شکلی شده است، تلاش کنید تا شاید اعتراضات جهانی پاسخی باشد برای آزادی بهنام. باور کنید دیگر طاقتمان از این وضعیت بسر آمده است. بهنام نه قاتل است نه دزدی کرده است و نه مثل میلیاردرها پول بیت المال را بالا کشیده و نه از دیوار کسی بالا رفته است. بهنام تنها خواهان حق انسانهایی مثل خودش که هر روزه حقشان پایمال میشود بوده است. بهنام از کودکانی دفاع کرده است که در گوشه خیابانها شب را به روز و روز را به شب میرسانند. چرا باید پاسخ انسانهایی که نوعدوست هستند و وجدان بیدار دارند در این مملکت زندان باشد؟
نامههای بیپایان ما به مسئولین دولتی و بیپاسخی از جانب آنها دیگر نیرویی برایمان باقی نگذاشته است. ما از شما زنان و مردان، از شما نوعدوستان و از شما وجدانهای بیدار میخواهیم همچون گذشته ما را تنها نگذارید. از شما میخواهیم بیش از همیشه صدای ما باشید. از شما میخواهیم با اقداماتی سراسری فشار بیشتری بر دستگاه قضایی بیاورید تا بهنام، همسرم و پدر فرزند بیمارم آزاد شود. ما پیشاپیش از هرگونه اقدام شما در سراسر دنیا قدردانی میکنیم. ا
با احترام و به امید آزادی بهنام ابراهیمزاده
زبیده حاجیزاده و نیما ابراهیمزاده۲۸ مرداد ۱۳۹۳
4. "نامه خانم زبیده حاجی زاده همسر زندانی بهنام ابراهیم زاده"
نیما فرزندم به حضور پدرش نیاز دارد
این نامه خطاب به همه آنهایی که قلبشان برای آزادی و انسانیت می تبد ،مینویسم. بی شک همه شما عزیزان سازمانها و نهادها ی حقوق بشری هر انسان آزادی خواهی که قلبش برای انسانیت می تبد . خبرهای دردناک مریضی تنها فرزند ما نیمای عزیز را دارید. میدانید که ما با وجود زندانی شدن همسرم بهنام ابراهیم زاده چه دردها و رنج هایی را آن هم در نبود همسرم بهنام متحمل می شویم.
فرزندم نیما در نبود پدرش متاسفانه به این مریضی دردناک و دهشتناک گرفتار شد و اکنون ماههاست که ما نیما را در بیمارستان فوق تخصصی کودک محک بستری کرده ایم. اما به تازگی نیما را به خانه و به کنار خودمان آورده ایم ولی بعد از چند روز دیگر نیما بنا بخ تاکید دکترهای بیمارستان محک و وخیم بودن وضعیتش باید به بیمارستان محک برگردد و بستری شود .
در این مدت زمانی که همسرم در کنارمان بود تا حدودیوضعیت روحی نیما بهتر شده بود. ولی اکنون باز مقامات قضایی تصمیم گرفته اند که همسرم و پدر فرزند بیمارم را به زندان برگردانند.
برگرداندن همسرم بهنام به زندان ضربه سخت و کاری به تنها فرزند بیمارم نیمای عزیز می رساند و قطعا بهبودی اش را به تاخیر و به خطر می اندازد.
فرزندم همان گونه که به دارو و قرص پزشکان برای بهبودی اش نیاز دارد، به پدرش هم نیاز دارد. من آزادی او را میخواهم.
جرم همسرم تنها دفاع از کودکان و کارگران بوده است. بهنام یار و یاور ده ها خانواده کارگری و کودک بوده است که به حبس ناعادلانه محکوم گردیده اند
آیا همچین انسانی باید جایش گوشه و کنج زندان باشد و از دیدن تنها فرزند بیمارش و کودکانی که بهنام به آنها علاقمند است محروم بماند؟ من امروز به عنوان مادر نیما ابراهیم زاده و همسر بهنام ابراهیم زاده از تمامی سازمانها و نهادهای انسان دوست و مترقی و همه کسانی که قلبشان برای انسانیت می تبد می خواهم که به هر طریق ممکن که می توانند نگذارند بهنام را به زندان بر گردانند و اعتراض خود را علیه این تصمیم و برگرداندن بهنام به زندان واکنش نشان بدهند.
نیمای من به پدرش نیاز دارد و ما نیز به کمک شما عزیزان نیاز داریم. ما را تنها نگذارید.همانطور که تاکنون همراهمان بودیداید.
صمیمانه از همگان سپاسگزارم.
کمک کنید تا بهنام در کنار ما بماند،
زبیده حاجی زاده همسر زندانی بهنام ابراهیم زاده
مرداد ۱۳۹۲
- جمعه ، 18 مرداد 1392 منبع: فعالين حقوق بشر و دمکراسی در ایران استخراج از
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر