عباس رحیمی به آرامش رسید و جاودانه شد!
سعید جمالی
بعضی وقتا تو وجود بعضیا یه چیزیه که زیاد نمیشه فهمیدش، مث یک چشمه و جوی
آب
زلاله که میجوشه و سرریز میشه، دور و برشو پر از لطف و صفا میکنه.... هرکی بهش
میرسه فقط دلش میخواد کنارش بنشینه.... بعد خودش رو هم فراموش میکنه و شیفته
اون بی رنگی میشه....
اگر چیزی در تاریخ باقی مانده و اگر انسانیتی تداوم پیدا کرده ناشی از همین عنصر
است. اگر رگه باریکی هستند و تک نمودهایی بیش نیستند اما آنقدر با شکوه اند که
جذبه وجودشان انسان و انسانیت را بدنبالشان میکشانند.
سلام بر تو و بر روزی که زاده شدی و بر دامان پاکی که پرورش یافتی و بر روزگار درازی
که با «درد» همراه بودی و بر چنین روزی که به مقام «شاهد» در آمدی.
بگذارید امروز فقط از نور سخن بگوییم!
به مادرم صونا و زهرا و هوشنگ و سپهر و همه هم دردان درود و تسلّی میگویم.
سعید جمالی
27 دی 94/ 17 ژانویه 2016
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر