زخم باز/ پیروز دوانی، نویسنده ای که پیکرش هرگز پیدا نشد…
زخم باز/ پیروز دوانی، نویسنده ای که پیکرش هرگز پیدا نشد…
آذر ۶ام, ۱۳۹۴
ویژه شهروندیار
۱۷ سال پیش از خانه اش بیرون رفت و هیچ گاه بازنگشت.
پیروز دوانی (متولد سوم ادیبهشت ۱۳۴۰) نویسنده، ، پژوهشگر، مترجم، تحلیل گر و فعال سیاسی مارکسیست و بنیانگذار، دبیر و سخنگوی اتحاد برای دموکراسی در ایران بود.
دوانی از سن ۱۶ سالگی و در جریان انقلاب ۱۳۵۷، به مارکسیست لنینیست گرایش پیدا کرد. وی نخستین بار پس از انقلاب و در شهریور ۱۳۶۱ به جرم هواداری و فعالیت در ارتباط با سازمان جوانان حزب توده ایراندستگیر و ۷ ماه را در زندان به سر برد. پس از آزادی در سال ۱۳۶۲، با وجود قرار گرفتن تحت نظارت سازمانهای امنیتی، فعالیتهای گستردهای را در رابطه با حمایت از کارگران و خانوادههای زندانیان و مقتولان سیاسی انجام میداد. وی در این رابطه « کانون حمایت از ندانیان سیاسی (داخل کشور) » را تشکیل داد و به اطلاع رسانی و افشاگری در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی پرداخت.
پیروز دوانی در روز ۱۲ اسفند ۱۳۶۹، برای بار دوم دستگیر شد. وی این بار به مدت ۶ ماه را در سلولهای انفرادی در زندان اوین سپری کرد و ۷ ماه پس از بازداشت در یک دادگاه غیرعلنی محاکمه و به ۳ سال زندان و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شد. دوانی سه سال حبس خود را در زندان اوین گذراند. پیروز دوانی در زمستان سال ۱۳۷۳ از زندان آزاد شد و دوباره به فعالیتهای خود در ارتباط با حقوق بشر و ایجاد همفکری میان نیروهای مخالف ادامه داد. وی « شرکت پژوهشی پیام پیروز» را تأسیس کرد. وی در قالب بولتن این شرکت، جزواتی را به صورت فتوکپی با عنوان «پیشرو» منتشر میکرد. در این بولتنهای سیاسی، مقالات افراد گوناگون با دیدگاههای متفاوت در مورد تحلیل شرایط ایران، نقض حقوق بشر و وضعیت زندانها و زندانیان سیاسی چاپ میگردید.
پیروز دوانی روز سوم شهریور ۱۳۷۷ از خانه به قصد رفتن به خانۀ خواهرش خارج شد و دیگر بازنگشت. نخستین خبر در رابطه با وی به نقل از داریوش فروهر ، دبیرکل وقت حزب ملت ایران در رادیوهای خارج از ایران منتشر و گفته شد که وی توسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران ربوده شدهاست.
شرح ماجرا
از زبان سعید امامی (از معاونین فلاحیان در زمان وزارتش که پس از روی کار آمدن سید محمد خاتمی و در دوران وزارت قربانعلی دری نجف آبادی از مقام خود برکنار شد و به مقام مشاور تنزل یافت، او در پیشینهٔ خود ۷ سال معاونت امنیتی وزارت اطلاعات را دارد. او پس از فاششدن قتلهای زنجیره ای زندانی شد و بنا بر اعلام منابع رسمی در زندان با خوردن داروی نظافت خودش را کشت.)
“مدتها بود که حکم بازداشت و دستگیری پیروز دوانی را از قوه قضائیه درخواست نموده بودیم، برابر گزارش اداره کل اطلاعات مجامع فرهنگی وی فعالیتهای تخریبی زیادی را در پوشش کانون نویسندگان و دیگر گروههای به ظاهر فرهنگی انجام میداد و ارتباط گسترده ای هم با رادیوها و عوامل ضدانقلاب خارج از کشور داشت، منتها به دلیل حساسیتهای رایج پیرامون این قبیل افراد و شرایط عمومی کشور با آن موافقت نمیشد. تا آنکه یک روز در دیداری که با حاج آقا محسنی اژه ای داشتم موضوع را شخصا با ایشان در میان گذاشتم و وی پیشنهاد کرد خودتان عمل کنید و از وی مصاحبه تصویری بگیرید بعدا مستند به آن مصاحبه اعلام جرم کنید تا حکم بازداشتش صادر شود. قبول کردم و فردایش جریان این توافق را به سیدصادق که معاون عملیاتی ما بود گفتم. وی را بازداشت کردند. مدتی در یکی از خانه های امن حوزه مشاوران بود تا اینکه برای مصاحبه آماده شد. مصاحبه از ایشان که گرفته شد موضوع را به اطلاع حاج آقا دری رساندیم، ایشان گفت حکمش را که گرفتید تحویل اطلاعات نیروی انتظامی بدهیدش، بازداشتگاه خودمان نبریدش. موضوع گم شدن وی جنجال به پا کرده بود و علی الظاهر آقا هم کمی احتیاط میکرد. با حاج آقا محسنی آمدم تماس بگیرم نتوانستم پیدایش کنم، به تیم گفتم ایشان را آماده اعزام بکنند و بالاخره توانستم همان شب حاج آقا [محسن اژه ای] را در منزلشان ببینم، موضوع را به ایشان گفتم که گفتند لازم نیست تحویل نیروی انتظامی بدهید، حکم افسادش صادر شده، تمامش کنید! حتی واضحتر هم گفتند که با مسئولیت من بکشیدش. اینجا بود که بنده هم به سید صادق گفتم که به تیم بگویید. من خودم به واسطه مشکلی که در مقابل دفتر حفاظت منافع مصر اتفاق افتاده بود رفتم آنجا و تیم حکم را در همان ساختمان اجرا نموده بود .» (صص ۴۶۱ـ۴۶۲ از جلد ۱۷ بازجویی های سعید امامی)
اظهارات اکبر گنجی در همین ارتباط
در ماه آذر سال ۱۳۷۹، گنجی پس از زندانی شدن و هنگام حضور در دادگاه، به صورت علنی علی فلاحیان ، وزیر اطلاعات سابق در دوران ریاست جمهوری علی اکبر هاشمی رفسنجانی را شاهکلید قتلهای زنجیرهای نامید و از روحانیون دیگری از جمله محمد تقی مصباح یزدی نام برد و او را محرک و صادرکننده فتوای قتلها یا به اصطلاح، «مرادِ عالیجنابان خاکستری» معرفی کرد.
اما کار قاتلین با از میان بردن قربانیان تمام نشد…
آزار و اذییت هدفمند مادر پیروز دوانی به نقل از برادرش
“مادرم از قبل سکته خفیفی کرده بود ولی وقتی پیروز را بردند مدام به خانه زنگ می زدند و از این کارهای بسیار وحشتناک روان پریشانه می کردند. می گفتند پسرت را کشتیم بیا جنازه اش را تحویل بگیر و بعد می خندیدند. این تلفن ها تمامی نداشت. مادرم می رفت ولی می گفتند برای چه آمده ای میخواهی بدن لخت مردان را ببینی؟ خیلی وحشتناک بود مادرم را رسما داغون کردند. به خانه زنگ می زدند و می گفتند باید جشن عروسی برای پسرت در قبرستان بگیری و… به مادرم می گفتم مادر اینها میخواهند شما را دیوانه کنند نکن جواب نده نرو اما می گفت نمیتوانم نروم پسرم است بچه ام است و باید پیگیری کنم. می گفتم میدانم تو مادری اما اگر زنده باشد روزی برمیگردد. وقتی کسی را میربایند یا اینقدر شکنجه میدهند که پشت تلویزیون بیاورند یا او را می کشند یا اگر زنده باشد او را در تلویزیون خواهی دید و اگر هم نه که او را کشته اند. اما مادرم طاقت نمی آورد باز می رفت و پی گیری میکرد. او سکته کرد و فوت شد. واقعا وحشتناک است شما نمیدانید چقدر وحشتناک است وقتی کسی را بازداشت میکنند به هر حال هر چند سال هم طول بکشد آدم میداند که با چه کسی طرف است اما وقتی می ربایند یقه چه کسی را می توانی بگیری؟ هر جا بروی می فرستند جای دیگر، دادگاه انقلاب می گوید برو دادستانی، آنجا می گویند برو زندان، زندان میگوید برو بیمارستان و همین طور دوره تسلسل وحشتناکی ایجاد می کنند که به شدت ضربه میزند و با روان خانواده و جامعه بازی میکنند. در اصل با هیچ کسی طرف نیستی توی خیابان میربایند بعد می کشند و میاندازند جلوی ماشین و می گویند تصادف کرده و…. هربلایی بخواهند سر آدم می آورند و دستت هم جایی بند نیست و هیچ کسی هم پاسخی نمیدهد.”
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر