اين نقشه مربوط به سال ۱۹۱۴ است. يکصدو يک سال پيش، تقريبا ۱۲۹۴ سال پس از محمد. هنوز عربستان بصورت بدوی و ايلهای بدوی اداره میشود. مرکز شبه جزيره مورد اختلاف همه قبيلههای بدوی است يک گوشه ولايت حجاز است، در گوشه ديگر قبيله وهابی
ها که ريشه اصلی سعودیهای امروز هستند، در گوشهای ترکها در ساحل خليج پارس قرار دارند، دزدان دريایی در شمال عمان امروزی مستقر هستند و همانطور ديگر گوشههای کشور که در نقشه ديده میشود. سال۱۸۰۲، وهابیان سعودی اولین سرمایه گذاری خود را با یورش به کربلا و نجف و انهدام و با خاک یکسان کردن این دو مساکن شیعیان و قتل عام تمام اهالی این دو شهر و غارت کامل اشیای گران قیمت آغاز کردند. شعار وهابیان "ریشه کن کردن آنچه به اعتقاد آنها ٔبت پرستان مرتد شیعه بود".
در آغار قرن بيستم هنوز دولت عثمانی کنترل بخش بزرگی از اين شبه جزيره را در کنترل خود دارد. عربستان آن روز هنوز با قدرتهای محلی اداره میشد و هرروز يک قبيله بر قبيله ديگر يورش میبرد و غارت میکند و می کشد و می دزدد و میبرد.
در آن زمان هنوز مکه به صورتی قبيلهای و با اميری بنام امير مکه اداره میشد (اين ناحيه حجاز است).
در سال ۱۹۰۲ پسر عبدالرحمن، يعنی عبدالعزيز، که بعدها با عنوان ابن سعود شناخته شد کنترل رياض را بعهده گرفت. ابن سعود در آن سال کنترل و اداره ناحيه «اخوان» که قبيلهای وهابی بصورت لشگری در آنجا مستقر بودند را نيز بدست آورد. رهبر وهابیها فيصل الدعويش بود که مرتبا تا سال ۱۹۱۲ رشد کرد و با تلاشی به همراه ابن سعود، درسال ۱۹۱۳ ناحيه الاخوان، را از عثمانیها پس گرفت.
در سال ۱۹۱۶ ميلادی، که عربستان با پشتيبانیهای بريتانيا آبياری میشد، آن افسر انگليسی يعنی (لورنس عربستان) در کوران جنگ اول جهانی، يورش وشورش پان عربيسم را دامن زد و با کمک حسين ابل علی فرماندار مکه اتحاديه عرب را بوجود آوردند و بين سال ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ ترتيبی داد تا همزمان با پايان جنگ جهانی اول عثمانی هم ساقط و کنترل عربستان در اختيار بريتانيا قرار گرفت.
ابن سعود از شرکت در اتحاديه عرب شبه جزيره عربستان خودداری میکرد و بجای آن برعليه الرشيد میجنگيد تا آنکه در سال ۱۹۲۱ خودرا سلطان «نجد» خواند. الاخوان (اخوان) به ابن سعود کمک کرد تا بين سال ۱۹۲۴-۲۵ حجاز را تصرف کند. در ۱۰ ژانويه ۱۹۲۶ است که ابن سعود خودرا پادشاه حجاز ناميد و يکسال پس از آن پادشاهی «نجد» را هم به آن اضافه کرد و پنج سال پس از آن او هم پادشاه نجد و هم پادشاه حجاز ماند.
از آنجا که انگلستان هرگز سيری نمی فهمد وهرگز از بهم ريختن قبايل و مردم مناطق باکی ندارد «اخوان»، «وهابی ها»، را تحريک کرد تا کويت و عراق همه جزو خاک زير کنترل بريتانيا باشد. اين نيرنگ با روحيه ابن سعود همخوانی نداشت و گمان برد که انگلستان میخواهد مستقيم در جنگ با او قرار گيرد. همان زمان «اخوان» با ابن سعود اختلاف پيدا کرد، و از او فاصله گرفت، زيرا ابن سعود در نظر گرفته بود به سوی مدرنيزاسيون پيش برود و بنابراين غير مسلمانها در آن ناحيه زياد شده بودند. در نتيجه عليه ابن سعود شورش کرد و دوسال اين زد وخورد و اختلاف ادامه يافت تا آنکه در سال ۱۹۳۰ در جنگی که در ناحيه «سبيله» رخداد شکست خورد و رهبران اخوان همه به طرز فجيعی از بين برده شدند. در سال ۱۹۳۲ دو پادشاهی حجاز و نجد متحد شدند و پادشاهی عربستان سعودی تشکيل شد. البته انگلستان به نقشه و نيرنگ خود رسيد.
گروه بینالملل مشرق - آمریکا برپایی «پادشاهی عربی سعودی» در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۲ را چندان جدی نگرفت. این ابرقدرت جهانی که در دههی سی میلادی از دکترین سیاست خارجی انزوا پیروی میکرد، تا پنج سال بعد (یعنی تا روز ۲۳ ژانویه ۱۹۳۷) حتی به خود زحمت نداد این دولت فقیر عقب مانده را به رسمیت بشناسد. اما هنگامی که در مارس ۱۹۳۸ و پس از فعالیتهای اکتشافی شرکت آمریکایی (صاحب امتیاز انحصاری اکتشاف و استخراج نفت سعودی، در مقابل پنج هزار لیرهی طلا در ماه) در منطقهی دمام حجم «امیدبخشی» از نفت کشف شد، همه چیز تغییر کرد.
آن قرارداد رای ملک عبدالعزیز [مؤسس پادشاهی سعودی] یک قرارداد «رؤیایی» به حساب میآمد. شاید از همان روز بود که داستان عاشقانهی عبدالعزیز با آمریکاییهای دست و دلباز شروع شد.
آمریکا موقعی که وارد جنگ جهانی دوم شد، «خزانهدار نفت» مورد نیاز همپیمانانش در فعالیتهای جنگی به حساب میآمد، چرا که ۶۳درصد نفت مصرفی روزانهی جهان توسط این کشور تولید میشد. البته حساب و کتابهای کارشناسان آمریکایی نشان میداد ذخیرهی ملی نفت آمریکا سالانه ۳ درصد کاهش مییابد و این «خونریزی» مستمر، باعث نگرانی شدید مسئولان واشنگتن شده بود.
برای مقابله با این معضل، هارولد ایکس (هماهنگکنندهی امور نفتی در شورای دفاع آمریکا) پیشنهاد داد به جای استفاده از نفت آمریکایی، از نفت خارجی استفاده شود. در همین راستا، در یک سند آمریکایی مربوط به سال ۴۲ آمده بود: «رشد تولیدات نفتی سعودی، جزو منافع ملی آمریکا محسوب میگردد.»
برای مستحکمتر شدن ارتباط آمریکا با عربستان سعودی، فرانکلین روزولت [رئیسجمهور وقت آمریکا] پیشنهادی سری مطرح کرد مبنی بر اینکه شخصا با پادشاه سعودی دیدار کند. رئیسجمهور آمریکا، ترتیب دادن مقدمات این دیدار را بر عهدهی وزیرمختار آمریکا در جده (سرهنگ ویلیام ادی) گذاشت.
ناو آمریکایی، گلهی گوسفند و خدم و حشم اعلیحضرت همایونی!در روز ۱۲ فوریه ۱۹۴۵، اولین کشتی جنگی آمریکا (ناو مورفی) وارد بندر کوچک جده شد، ناخدای ناو به سختی توانست کشتی را وارد بندر کند. در بندر، پادشاه سعودی در انتظار بود تا با سوار شدن بر این ناو به کانال سوئز رفته و بر روی عرشهی ناوچههای در حال حرکت آمریکایی، با رئیسجمهور آمریکا دیدار کند.
با توجه به آنکه منطقهی سوئز در آن روزها هنوز در تیررس خمپارهها و موشکاندازهای آلمانی بود، سفیر ادی (که خوب عربی حرف میزد) به ملک عبدالعزیز اصرار نمود که این دیدار بنا به دلایل امنیتی با مخفیکاری مطلق همراه باشد. البته پادشاه سعودی هم آمادگی داشت اوامر آمریکاییها را بیبروبرگرد اجرا کند. به همین جهت، خدم و حشم وی، تا لحظهای که برای سوار شدن به کشتی راه افتادند از این سفر مهم بیخبر بودند.
وقتی همه سوار ماشینها شدند، عبدالعزیز به راننده دستور داد به سمت بندر برود. در آنجا، پادشاه و همراهانش سوار بر قایق شده و خود را به ناو رساندند. کشتی جنگی آمریکایی، ساعت چهار و نیم عصر، بندر جده را ترک کرد.
دیدار عبدالعزیز آل سعود و روزولت بر عرشه ناو کوئینسی
همان روز در جده شایعات عجیب و غریبی راه افتاد که کشتی کفر آمریکایی، پادشاه را ربوده است! زنان آل سعود، وقتی شایعه را شنیدند گریان و نالان و درحالی که خاک بر روی سر خود میپاشیدند برای فهمیدن حقیقت ماجرا پیش امیر فیصل (نایب پادشاه در حجاز) رفتند و او بود که مطمئنشان کرد قضیه ربایش در کار نیست.
وزیر مالیهی سعودی، همانطور که ملک عبدالعزیز خواسته بود، با خود صد گوسفند به ناو آورد. پادشاه سعودی حساب کرده بود نظامیان آمریکایی در این سفر دو روزه، مهمان او محسوب میشوند. فرمانده ناو، از دیدن قایقهایی که داشت یک گله گوسفند را به سمت ناو میآورد غافلگیر شد و البته به پادشاه اجازه نداد گوسفندها را وارد ناو کند و تلاش کرد برایش توضیح دهد که قوانین نیروی دریایی آمریکا سوار کردن حیوانات زنده بر روی کشتیهای جنگی را اکیدا ممنوع کرده است. اما عبدالعزیز پایش را در یک کفش کرده بود.
در اینجا سفیر ادی وارد شده و برای پادشاه توضیح داد که همهی خدمه اگر لب به این گوشتها بزنند طبق قانون مجازات خواهند شد چون قوانین «تغذیهی رسمی» را زیر پا گذاشتهاند. عبدالعزیز رو به او کرد و پرسید: «اونوقت با چی زنده بمونیم؟!» ادی برای اطمینانش توضیح داد: «سایهتان مستدام باد، غذا هست. اینجا گوشت در یخچال موجود است.» عبدالعزیز فریاد کشید: «چی میگی؟ به من میگی گوشت خوک بخورم؟ نمیدونی گوشت خوک حرومه؟»
در نهایت یک راه حل میانه پیدا شد، بالاخره (هرچند به سختی) به پادشاه اجازه دادند که هفت گوسفند همراه خودش وارد کشتی کند. جالب آنکه تا کشتی راه افتاد، یکی از همراهان پادشاه گوسفندی را سر برید و شروع کرد به سلاخی و تمیز کردنش روی عرشهی ناو آمریکایی!
تعداد خدم و حشم پادشاه سعودی هم مشکل دیگری برای سفیر ادی بود. دستورات رسیده از وزارت خارجهی آمریکا به او میگفت تنها دوازده تن میتوانند عبدالعزیز را همراهی کنند. البته ادی به مقامات مافوقش اطلاع داد که باید منتظر دو برابر این عدد باشند، اما دست آخر وقتی عبدالعزیز به ناو رسید، چهل و یک نفر همراهش بودند!
یکی از دلایلی که وزارت خارجه برای تعداد همراهان پادشاه سقف تعیین کرده بود آن بود که اتاق کافی برای اسکان اکثر آنان در ناو وجود نداشت. البته این برای سعودیها مشکلی به حساب نمیآمد: به سرعت دهها نفر آشپز و محافظ و خدم و حشم روی عرشهی ناو فرش پهن کرده و بعد هم برای درست کردن قهوه، با هیزم آتش درست کردند، آن هم درست نزدیک توپ و مهمات جنگی. همهی همراهان روی همان عرشه خوابیدند. عبدالعزیز هم که خوابیدن در کابین فرمانده ناو را نپذیرفته بود به همانها پیوست. پادشاه، با ناراحتی به سفیر گفته بود: «میخوای اینجا بخوابم؟ تو این اتاقک آهنی؟ برای من همون خوابیدن زیر خیمه بهتره.»
توماس هیلارد (یکی از خدمهی ناو مورفی) نقل میکند که چطور نظامیان آمریکایی مجبور شدند برای مهمانانشان خیمه برپا کنند. کسانی که ناو جنگی مورفی را ساخته بودند به مخیلهشان خطور نکرده بود که روزی به خیمه هم احتیاج خواهد داشت. به همین جهت آمریکاییها چند قطعه پارچهی بزرگ از سعودیها گرفته و با آن، برای عبدالعزیز در جلوی ناو یک خیمه برپا کردند.
البته پادشاه سعودی درخواستهای دیگری هم داشت. مثلا از ناخدای ناو خواست زمان نمازهای پنجگانه و جهت قبله را برایش تعیین کند. او نیز فرماندهی مهندسی دریایی ناو را مأمور تهیهی روزانهی این امر کرد. اما «اعلیحضرت» نسبت به دقت اطلاعات آمریکاییها شک داشت به همین جهت از منجم مخصوصش ماجد بن خثیلة خواست صحت ساعات نماز و جهت قبله را بررسی کند. پس از آنکه پادشاه از تطابق اطلاعات مهندسین با نظر منجمش اطمینان پیدا میکرد، به مؤذنش دستور میداد به روی بلندترین دکل ناو رفته و زیر پرچم آمریکا که در باد تکان میخورد، اذان بگوید.
وزیر مالیهی سعودی، همانطور که ملک عبدالعزیز خواسته بود، با خود صد گوسفند به ناو آورد. پادشاه سعودی حساب کرده بود نظامیان آمریکایی در این سفر دو روزه، مهمان او محسوب میشوند. فرمانده ناو، از دیدن قایقهایی که داشت یک گله گوسفند را به سمت ناو میآورد غافلگیر شد و البته به پادشاه اجازه نداد گوسفندها را وارد ناو کند و تلاش کرد برایش توضیح دهد که قوانین نیروی دریایی آمریکا سوار کردن حیوانات زنده بر روی کشتیهای جنگی را اکیدا ممنوع کرده است. اما عبدالعزیز پایش را در یک کفش کرده بود.
در اینجا سفیر ادی وارد شده و برای پادشاه توضیح داد که همهی خدمه اگر لب به این گوشتها بزنند طبق قانون مجازات خواهند شد چون قوانین «تغذیهی رسمی» را زیر پا گذاشتهاند. عبدالعزیز رو به او کرد و پرسید: «اونوقت با چی زنده بمونیم؟!» ادی برای اطمینانش توضیح داد: «سایهتان مستدام باد، غذا هست. اینجا گوشت در یخچال موجود است.» عبدالعزیز فریاد کشید: «چی میگی؟ به من میگی گوشت خوک بخورم؟ نمیدونی گوشت خوک حرومه؟»
در نهایت یک راه حل میانه پیدا شد، بالاخره (هرچند به سختی) به پادشاه اجازه دادند که هفت گوسفند همراه خودش وارد کشتی کند. جالب آنکه تا کشتی راه افتاد، یکی از همراهان پادشاه گوسفندی را سر برید و شروع کرد به سلاخی و تمیز کردنش روی عرشهی ناو آمریکایی!
تعداد خدم و حشم پادشاه سعودی هم مشکل دیگری برای سفیر ادی بود. دستورات رسیده از وزارت خارجهی آمریکا به او میگفت تنها دوازده تن میتوانند عبدالعزیز را همراهی کنند. البته ادی به مقامات مافوقش اطلاع داد که باید منتظر دو برابر این عدد باشند، اما دست آخر وقتی عبدالعزیز به ناو رسید، چهل و یک نفر همراهش بودند!
یکی از دلایلی که وزارت خارجه برای تعداد همراهان پادشاه سقف تعیین کرده بود آن بود که اتاق کافی برای اسکان اکثر آنان در ناو وجود نداشت. البته این برای سعودیها مشکلی به حساب نمیآمد: به سرعت دهها نفر آشپز و محافظ و خدم و حشم روی عرشهی ناو فرش پهن کرده و بعد هم برای درست کردن قهوه، با هیزم آتش درست کردند، آن هم درست نزدیک توپ و مهمات جنگی. همهی همراهان روی همان عرشه خوابیدند. عبدالعزیز هم که خوابیدن در کابین فرمانده ناو را نپذیرفته بود به همانها پیوست. پادشاه، با ناراحتی به سفیر گفته بود: «میخوای اینجا بخوابم؟ تو این اتاقک آهنی؟ برای من همون خوابیدن زیر خیمه بهتره.»
توماس هیلارد (یکی از خدمهی ناو مورفی) نقل میکند که چطور نظامیان آمریکایی مجبور شدند برای مهمانانشان خیمه برپا کنند. کسانی که ناو جنگی مورفی را ساخته بودند به مخیلهشان خطور نکرده بود که روزی به خیمه هم احتیاج خواهد داشت. به همین جهت آمریکاییها چند قطعه پارچهی بزرگ از سعودیها گرفته و با آن، برای عبدالعزیز در جلوی ناو یک خیمه برپا کردند.
البته پادشاه سعودی درخواستهای دیگری هم داشت. مثلا از ناخدای ناو خواست زمان نمازهای پنجگانه و جهت قبله را برایش تعیین کند. او نیز فرماندهی مهندسی دریایی ناو را مأمور تهیهی روزانهی این امر کرد. اما «اعلیحضرت» نسبت به دقت اطلاعات آمریکاییها شک داشت به همین جهت از منجم مخصوصش ماجد بن خثیلة خواست صحت ساعات نماز و جهت قبله را بررسی کند. پس از آنکه پادشاه از تطابق اطلاعات مهندسین با نظر منجمش اطمینان پیدا میکرد، به مؤذنش دستور میداد به روی بلندترین دکل ناو رفته و زیر پرچم آمریکا که در باد تکان میخورد، اذان بگوید.
عبدالعزیز آل سعود در ضیافت شام
موقع غروب، آمریکاییها برای سعودیها یک غافلگیری در آستین داشتند: آنان به هدف سرگرم کردن پادشاه و خدم و حشمش، یک سیستم پخش فیلم روی عرشه آورده بودند و این اولین باری بود که سعودیها عکسهایی را میدیدند که حرکت داشت. همهشان با حیرت و دهانهای باز جلوی پردهی بزرگ نمایش فیلم نشسته بودند. برخیهایشان هم دور پرده میچرخیدند، گویی دنبال کسی هستند!
عبدالعزیز در ابتدا از این داستان نگران بود، ولی دست آخر و با اصرار دو پسرش محمد و منصور، کنجکاویاش بر نگرانیاش غلبه کرد ولی شرط کرد که فیلمی که در آن« زنی نمایش داده شود نخواهد دید. به همین جهت آمریکاییها مجبور شدند برای مهمانانشان فیلمی مستند دربارهی یک ناو هواپیمابر آمریکایی در اقیانوس آرام پخش کنند. البته پادشاه بعد از دیدن فیلم مستند هم مخالفتش را اینطور بیان کرد: «این چیزها به درد ما نمیخورد باعث میشه خانواده حواسشان از ما پرت این شود.»
شاهزاده محمد (سومین پسر زندهی پادشاه در آن وقت) خیلی ناراحت بود که فرصت دیدن فیلم سينمايی را از دست داده بود. به همین دلیل از سفیر ادی پرسید چطور میتواند فیلم را ببیند؟ سفیر ادی هم با لبخند گفت در قسمت جلویی ناو و بخش مربوط به خود آمریکاییها فیلمهای دیگری پخش خواهد شد، شاهزاده هم میتواند برای رسیدن به آرزویش در نمایش آن فیلم حاضر شود.
به این شکل، شاهزاده محمد به همراه برادر کوچکترش منصور به سالن ناو رفته و در صف آمریکاییها نشستند تا فیلمی عاشقانه ببینند. بعد از تمام شدن فیلم، یک بار دیگر فیلم را پخش کردند که این بار نیمی از خدم و حشم پادشاه در آن حاضر شدند، البته به جز خود پادشاه که زیر خیمهاش در خوابی عمیق فرو رفته بود.
دروازهی باز، فلسطین و ویلچر
صبح روز ۱۴ فوریه ۱۹۴۵ ناو مورفی که حامل سعودیها بود به کانال سوئز رسید. در آنجا دقیقا کنار ناو کوئینسی ایستاد که فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا در آن بود.
عبدالعزیز پیش از ترک ناو، به خدمهی آن تحیت گفت. با هر کس دست میداد، در کف دستش یک اسکناس پنجاه دلاری میگذاشت. البته «مهندسان قبله» دو اسکناس نصیبشان میشد. هدیهی کادر فرماندهی هم چند ساعت درجه یک سوئیسی بود. ناخدای ناو نیز یک شمشیر بلند مرصع با عاج هدیه گرفت.
عبدالعزیز پس وارد شدن به ناو کوئینسی قبل از هر کاری شروع کرد به هدیه دادن. هدیهی رئیس جمهور روزولت یک عبای عربی جذاب بود که حاشیهدوزیهایی با نخ طلا داشت، همچنین یک شمشیر مرصع با الماس و یک خنجر طلاکاری شده و صیقلی و همچنین چند انگشتر مرصع با جواهر و سنگهای قیمتی. روزولت هم باید به بخشی از سخاوت میهمان عربش با یک هدیهی قیمتی آمریکایی پاسخ میداد. به همین جهت یک هواپیمای آمریکایی دیسی۳ که در ناو بود به وی هدیه کرد.
دیدار عبدالعزیز آل سعود و روزولت بر عرشه ناو کوئینسی
بعد از رد و بدل کردن هدایا و نوشیدن قهوهی عربی که همراهان ملک عبدالعزیز با خود آورده بودند، رئیس جمهور وارد بحثهای جدی شد. پیدا کردن راهحلی صلح آمیز برای قضیهی فلسطین مهمترین دغدغهی روزولت بود، خصوصا پس از فشارهای سنگین لابیهای صهیونیستی در آمریکا که مسئلهی «تشکیل وطن ملی برای یهودیان در فلسطین» را به یک موضوع سیاسی بزرگ در واشنگتن بدل کرده بودند.
طبق صورت جلسهای که توسط سفیر ادی تهیه شده بود (که نقش مترجم را هم در این دیدار ایفا مینمود) روزلت به عبدالعزیز گفت: «من قصد دارم با اعلیحضرت مشورت کنم، دربارهی قضیه آوارگان یهودی که از شهر و دیارشان در اروپا بیرونشان کردهاند. من شخصا دربارهی این بیچارهها احساس مسئولیت میکنم. و حقیقتا این موضوع را بر ذمهی خود میبینم که راه حلی برای مشکلاتشان پیدا کنم.»
عبدالعزیز به صراحت پاسخ داد: «حل این مشکل، در این است که آوارههای یهودی به کشورهای اصلیشان بازگردند. کسانی هم که نمیتوانند بازگردند را میتوان در کشورهای محور متحدین [آلمان و همپمانانش در جنگ جهانی دوم] اسکان داد که آنها را آواره کردند.»
این چیزی نبود که روزولت میخواست از مهمانش بشنود، پس شروع کرد به توضیح دادن اینکه: «باید یک امر خطیر را به اطلاع اعلیحضرت برسانم: گویا آلمانیها سه میلیون یهودی را فقط در لهستان به قتل رساندهاند. باید راه حلی برای این مستضعفین پیدا کنیم چون آنها میترسند در کشورهای محور باقی بمانند نکند باز همین ماجراها برایشان تکرار شود. البته آنها تمایلی عاطفی هم دارند تا در فلسطین ساکن شوند.»
عبدالعزیز با قاطعیت جواب داد: «یهودیها و اعراب ابدا در فلسطین همکاری نخواهند داشت. در نتیجهی سیل مهاجرت یهودیها و استیلا بر اراضی اعراب، این اعراب هستند که حالا در خطرند. من از شما میخواهم به «سخنرانی شرف» خود که در آن به اجرای عدالت پس از جنگ وعده دادید پایبند بمانید. و اینطور نباشد که ملتی به ضرر ملتی دیگر پاداش داده شود.»
روزولت چارهای نداشت جز آنکه مهمان عربش را مطمئن کند: «من به عنوان رئیس جمهور ایالات متحدهی آمریکا، تا وقتی نظر شما را نشنیدهایم هیچ حرکتی ضد اعراب نخواهم کرد.»
موضع متین عبدالعزیز در اولین دیدار سری با رئیس جمهور آمریکا، موضعی شرافتمندانه بود که جا دارد به حق از آن تقدیر شود [و دیگر اشتباهات وی، باعث کتمان این حرکت مثبتش نگردد]. این موضع سرسختانه باعث خوشایند حتی خود روزولت هم شد که پس از این دیدار، مخفیانه به یکی از مشاوران خود گفت: «در گزارشهایی که پیش از دیدارم با او برایم فرستاده بودند آمده بود که او زندگی وحشیانهای داشته است. بله، ممکن است وحشی باشد، ولی نجیب هم هست!»
شاید بتوان دلیل این موضع متین عبدالعزیز در موضوع فلسطین را در دو امر جست:اول: احساس گناه پادشاه در قبال فلسطینیها. چرا که وی در خاموش کردن انقلاب بزرگ فلسطینیها [ضد قیمومیت بریتانیا و هجرت یهودیها با حمایت آن] مشارکت داشت و از آنان خواسته بود در مقابل وعدهی بریتانیا که جلوی هجرت یهودیها به فلسطین را خواهد گرفت، حمله به نیروهای بریتانیایی را متوقف کنند (هرچند که بریتانیا به وعدهاش وفا نکرد).
دوم: دشمنی دینی عبدالعزیز آل سعود با یهودیها چرا که به نظر وی «یهودیها از نظر قرآن ملت ملعونی هستند.» عبدالعزیز این نظرش دربارهی یهودیها (به عنوان یک ملت) را به خیلیها گفته بود، از جمله برخی سفرای خارجی چون سفیر هلند در عربستان.
باید به این افزود که عبدالعزیز اعتقاد راسخ داشت که یهودیها به تصرف فلسطین اکتفا نخواهند کرد و طرح برپایی اسرائیل بزرگ را در سر دارند که مرزهایش از نیل است تا مدینه، این یعنی «این اسرائیل» بخشهای بزرگی از قلمرو پادشاهی وی را نیز شامل خواهد شد!
جعفر البکلی (پژوهشگر تاریخ سعودی) در روزنامهی الاخبار لبنان نوشت: مباحثات روزولت با عبدالعزیز پنج ساعت طول کشید و دربارهی موضوعات مختلفی صحبت شد. دغدغهی پادشاه سعودی این بود: آیا باید به میل شخصیاش پاسخ مثبت داده و هم پیمانی تاریخی خود با انگلیس را با یک همپیمانی جدید و محکم تر از آن با آمریکاییها عوض کند، یا اینکه این یک ریسک و ماجراجویی حساب نشده است؟
موضع متین عبدالعزیز در اولین دیدار سری با رئیس جمهور آمریکا، موضعی شرافتمندانه بود که جا دارد به حق از آن تقدیر شود [و دیگر اشتباهات وی، باعث کتمان این حرکت مثبتش نگردد]. این موضع سرسختانه باعث خوشایند حتی خود روزولت هم شد که پس از این دیدار، مخفیانه به یکی از مشاوران خود گفت: «در گزارشهایی که پیش از دیدارم با او برایم فرستاده بودند آمده بود که او زندگی وحشیانهای داشته است. بله، ممکن است وحشی باشد، ولی نجیب هم هست!»
شاید بتوان دلیل این موضع متین عبدالعزیز در موضوع فلسطین را در دو امر جست:اول: احساس گناه پادشاه در قبال فلسطینیها. چرا که وی در خاموش کردن انقلاب بزرگ فلسطینیها [ضد قیمومیت بریتانیا و هجرت یهودیها با حمایت آن] مشارکت داشت و از آنان خواسته بود در مقابل وعدهی بریتانیا که جلوی هجرت یهودیها به فلسطین را خواهد گرفت، حمله به نیروهای بریتانیایی را متوقف کنند (هرچند که بریتانیا به وعدهاش وفا نکرد).
دوم: دشمنی دینی عبدالعزیز آل سعود با یهودیها چرا که به نظر وی «یهودیها از نظر قرآن ملت ملعونی هستند.» عبدالعزیز این نظرش دربارهی یهودیها (به عنوان یک ملت) را به خیلیها گفته بود، از جمله برخی سفرای خارجی چون سفیر هلند در عربستان.
باید به این افزود که عبدالعزیز اعتقاد راسخ داشت که یهودیها به تصرف فلسطین اکتفا نخواهند کرد و طرح برپایی اسرائیل بزرگ را در سر دارند که مرزهایش از نیل است تا مدینه، این یعنی «این اسرائیل» بخشهای بزرگی از قلمرو پادشاهی وی را نیز شامل خواهد شد!
جعفر البکلی (پژوهشگر تاریخ سعودی) در روزنامهی الاخبار لبنان نوشت: مباحثات روزولت با عبدالعزیز پنج ساعت طول کشید و دربارهی موضوعات مختلفی صحبت شد. دغدغهی پادشاه سعودی این بود: آیا باید به میل شخصیاش پاسخ مثبت داده و هم پیمانی تاریخی خود با انگلیس را با یک همپیمانی جدید و محکم تر از آن با آمریکاییها عوض کند، یا اینکه این یک ریسک و ماجراجویی حساب نشده است؟
عبدالعزیز آل سعود
پادشاه، آنچه در ذهنش میگذشت را صریحا به زبان آورده و به روزولت گفت: «انگلیسیها به من میگویند آینده ما [سعودیها] با آنها گره خورده نه با آمریکاییها. میگویند منافع شما [آمریکاییها] در عربستان سعودی موقتی است و آمریکا بعد از اتمام جنگ جهانی برمیگردد سر دلمشغولیهای دور خود. اما انگلیسیها ارتباطشان با من را ادامه خواهند داد، همانطور که از ابتدای حکومتم تا الان بوده. آنها میخواهند اولویت دائمی در عربستان با آنها باشد. نظرتان چیست؟»
پاسخ روزولت غصه را از دل عبدالعزیز پاک کرد: «طرحهای ما برای دورهی بعد از جنگ، با گذشتهها فرق دارد و آمریکا دیگر به سیاست انزوای گذشته باز نمیگردد و سیاست خارجی آیندهی ما، تعاملِ باز با دنیاست. آمریکا امیدوار است دروازههای عربستان سعودی به رویش باز باشد.»
عبدالعزیز با اشاره به «دروازهی باز» از رئیس جمهور آمریکا خواست که این صحبتهایش به جای ماندن در حد حرف تبدیل شود به یک سری معاهده و توافقنامه بین دو کشور. و به چیزی که میخواست رسید. عبدالعزیز از اینکه آمریکا «پیشنهاد ازدواج» او را پذیرفته بود در پوست خود نمیگنجید. شروع کرد به تعریف و تمجید از روزولت تا جایی که خطاب به رئیس جمهور آمریکا گفت: «احساس میکنم تو برادر همخون من و برادر دوقلوی من هستی.»
روزولت لبخندی زد. عبدالعزیز ادامه داد: «جناب رئیس جمهور، آیا میدانستید من درست در همان سالی پادشاه عربستان شدم که شما رئیس جمهور آمریکا شدی؟ این هم نشان میدهد که ما در طرز فکرمان با هم شباهت داریم.» پادشاه عربستان سپس با لبخند اضافه کرد: «ما حتی در معلولیت جسمی هم با هم شباهت داریم!» روزولت گفت: «ولی تو خوششانستری چون دستکم میتوانی روی پای خودت راه بروی ولی من نمیتوانم.» عبدالعزی جواب داد: «تو این ویلچر را داری که هرجا بخواهی با آن میروی، ولی پاهای من دیگر نمیتواند وزن بدنم را این سمت و آن سمت بکشد.»
روزولت با خنده گفت: «میگویی ما دوقلوییم و در خیلی چیزها با هم اشتراک داریم. خب من یک ویلچر دیگر دارم که دقیقا شبیه همین است. ممکن است آن را به عنوان یک هدیهی شخصی از طرف من قبول کنی؟»
پادشاه پاسخ داد: «بله. و هر روز از آن استفاده خواهم کرد و کسی که آن را به من هدیه داده یعنی دوست خوب و عظیمام را به یاد خواهم آورد.» به این ترتیب عبدالعزیز آل سعود از دوست «خوب و عظیم»اش خداحافظی کرد، در حالیکه از ویلچری که هدیه گرفته بود خوشحال بود.
چرچیل، رویلزرویس و ویسکی
نخست وزیر بریتانیا وینستون چرچیل وقتی شنید روزولت قصد دارد با عبدالعزیز دیدار کند، شوکه شد. فلذا به دیپلماتهایش دستور داد برای او هم دیداری با پادشاه سعودی ترتیب دهند. این دیدار برای سه روز بعد از دیدار ناو کوئینسی در هتلی در «الفیوم» (در جنوب قاهره) ترتیب داده شد.
چرچیل در این دیدار طبق همان روش برتریطلبانهی بریتانیا (که مدتهای مدید طبق آن با شیوخ عرب رفتار کرده بودند) برخورد میکرد. هنگامی که سر میز ناهار نشسته بودند (و در حالیکه سرش از شراب داغ شده بود) نگاهی تحقیر آمیز به عبدالعزیز انداخته و گفت: «دین اعلیحضرت، کشیدن سیگار و مصرف مشروبات الکلی را بر ایشان حرام کرده است. ولی باید اشاره کنم قانون زندگی من مبتنی است بر کشیدن سیگار و نوشیدن شراب قبل و بعد و حتی در اثنای وعدههای روزانه و در طول روز، هر وقت فرصت شد». چرچیل شروع کرد به نوشیدن ویسکی مقابل چشم عبدالعزیز و در طول مذاکرات سه ساعتهشان هم دود سیگار را اکثرا به سمت صورت عبدالعزیز فوت میکرد!
عبدالعزیز از این برخورد خیلی عصبانی شد، خصوصا وقتی آن را با برخورد خردمندانهی روزولت مقایسه میکرد. رئیس جمهور آمریکا تلاش کرده بود احساسات دینی سعودیها را خدشه دار نکند و بر سر میز غذایشان هم مشروبات الکی سرو نکرده بودند.
اما عبدالعزیز، تحقیری که چرچیل نسبت به او روا میداشت را در مسئلهای دیگر دریافت. عبدالعزیز، به چرچیل همان هدایایی را داد که به روزولت داده بود (و در مقابل از رئیس جمهور آمریکا یک هواپیما هدیه گرفت) ولی چرچیل در مقابل هدیهی عبدالعزیز، دست کرد در جیبش و یک شیشهی کوچک عطر بیرون آورد که استفاده شده هم بود!
چرچیل وقتی از عصبانیت شدید عبدالعزیز آگاه شد و ضمنا خبر پیدا کرد روزولت چه هدیهای به عبدالعزیز داده است، برای او یک نامهی دلجویی فرستاد و در آن نوشت: «شیشهی عطر فقط یک هدیهی نمادین بود. من قصد دارم اولین ماشین رویلزرویسی که پس از جنگ تولید شود را به پادشاه هدیه کنم. این بهترین ماشین دنیاست.»
انگلیسیها یک ماشین رویلزرویس استفادهشده پیدا کردند. ولی برای اینکه مناسب عبدالعزیز شود آنقدر تغییرش دادند که تقریبا نو شد. صندوق مشروبات الکلی را از آن درآورده بودند و به جایش، ظرفی برای وضو تعبیه کردند. شیشههای مشروب را هم تبدیل به ظروفی کردند که در آن آب زمزم (که پادشاه از آن مینوشید) قرار داده شود. صندلی پشتی را هم برداشته به جایش یک تخت بزرگ گذاشتند. بعدش هم ماشین را از نو رنگ زدند و آنرا به عبدالعزیز رساندند.
پاسخ روزولت غصه را از دل عبدالعزیز پاک کرد: «طرحهای ما برای دورهی بعد از جنگ، با گذشتهها فرق دارد و آمریکا دیگر به سیاست انزوای گذشته باز نمیگردد و سیاست خارجی آیندهی ما، تعاملِ باز با دنیاست. آمریکا امیدوار است دروازههای عربستان سعودی به رویش باز باشد.»
عبدالعزیز با اشاره به «دروازهی باز» از رئیس جمهور آمریکا خواست که این صحبتهایش به جای ماندن در حد حرف تبدیل شود به یک سری معاهده و توافقنامه بین دو کشور. و به چیزی که میخواست رسید. عبدالعزیز از اینکه آمریکا «پیشنهاد ازدواج» او را پذیرفته بود در پوست خود نمیگنجید. شروع کرد به تعریف و تمجید از روزولت تا جایی که خطاب به رئیس جمهور آمریکا گفت: «احساس میکنم تو برادر همخون من و برادر دوقلوی من هستی.»
روزولت لبخندی زد. عبدالعزیز ادامه داد: «جناب رئیس جمهور، آیا میدانستید من درست در همان سالی پادشاه عربستان شدم که شما رئیس جمهور آمریکا شدی؟ این هم نشان میدهد که ما در طرز فکرمان با هم شباهت داریم.» پادشاه عربستان سپس با لبخند اضافه کرد: «ما حتی در معلولیت جسمی هم با هم شباهت داریم!» روزولت گفت: «ولی تو خوششانستری چون دستکم میتوانی روی پای خودت راه بروی ولی من نمیتوانم.» عبدالعزی جواب داد: «تو این ویلچر را داری که هرجا بخواهی با آن میروی، ولی پاهای من دیگر نمیتواند وزن بدنم را این سمت و آن سمت بکشد.»
روزولت با خنده گفت: «میگویی ما دوقلوییم و در خیلی چیزها با هم اشتراک داریم. خب من یک ویلچر دیگر دارم که دقیقا شبیه همین است. ممکن است آن را به عنوان یک هدیهی شخصی از طرف من قبول کنی؟»
پادشاه پاسخ داد: «بله. و هر روز از آن استفاده خواهم کرد و کسی که آن را به من هدیه داده یعنی دوست خوب و عظیمام را به یاد خواهم آورد.» به این ترتیب عبدالعزیز آل سعود از دوست «خوب و عظیم»اش خداحافظی کرد، در حالیکه از ویلچری که هدیه گرفته بود خوشحال بود.
چرچیل، رویلزرویس و ویسکی
نخست وزیر بریتانیا وینستون چرچیل وقتی شنید روزولت قصد دارد با عبدالعزیز دیدار کند، شوکه شد. فلذا به دیپلماتهایش دستور داد برای او هم دیداری با پادشاه سعودی ترتیب دهند. این دیدار برای سه روز بعد از دیدار ناو کوئینسی در هتلی در «الفیوم» (در جنوب قاهره) ترتیب داده شد.
چرچیل در این دیدار طبق همان روش برتریطلبانهی بریتانیا (که مدتهای مدید طبق آن با شیوخ عرب رفتار کرده بودند) برخورد میکرد. هنگامی که سر میز ناهار نشسته بودند (و در حالیکه سرش از شراب داغ شده بود) نگاهی تحقیر آمیز به عبدالعزیز انداخته و گفت: «دین اعلیحضرت، کشیدن سیگار و مصرف مشروبات الکلی را بر ایشان حرام کرده است. ولی باید اشاره کنم قانون زندگی من مبتنی است بر کشیدن سیگار و نوشیدن شراب قبل و بعد و حتی در اثنای وعدههای روزانه و در طول روز، هر وقت فرصت شد». چرچیل شروع کرد به نوشیدن ویسکی مقابل چشم عبدالعزیز و در طول مذاکرات سه ساعتهشان هم دود سیگار را اکثرا به سمت صورت عبدالعزیز فوت میکرد!
عبدالعزیز از این برخورد خیلی عصبانی شد، خصوصا وقتی آن را با برخورد خردمندانهی روزولت مقایسه میکرد. رئیس جمهور آمریکا تلاش کرده بود احساسات دینی سعودیها را خدشه دار نکند و بر سر میز غذایشان هم مشروبات الکی سرو نکرده بودند.
اما عبدالعزیز، تحقیری که چرچیل نسبت به او روا میداشت را در مسئلهای دیگر دریافت. عبدالعزیز، به چرچیل همان هدایایی را داد که به روزولت داده بود (و در مقابل از رئیس جمهور آمریکا یک هواپیما هدیه گرفت) ولی چرچیل در مقابل هدیهی عبدالعزیز، دست کرد در جیبش و یک شیشهی کوچک عطر بیرون آورد که استفاده شده هم بود!
چرچیل وقتی از عصبانیت شدید عبدالعزیز آگاه شد و ضمنا خبر پیدا کرد روزولت چه هدیهای به عبدالعزیز داده است، برای او یک نامهی دلجویی فرستاد و در آن نوشت: «شیشهی عطر فقط یک هدیهی نمادین بود. من قصد دارم اولین ماشین رویلزرویسی که پس از جنگ تولید شود را به پادشاه هدیه کنم. این بهترین ماشین دنیاست.»
انگلیسیها یک ماشین رویلزرویس استفادهشده پیدا کردند. ولی برای اینکه مناسب عبدالعزیز شود آنقدر تغییرش دادند که تقریبا نو شد. صندوق مشروبات الکلی را از آن درآورده بودند و به جایش، ظرفی برای وضو تعبیه کردند. شیشههای مشروب را هم تبدیل به ظروفی کردند که در آن آب زمزم (که پادشاه از آن مینوشید) قرار داده شود. صندلی پشتی را هم برداشته به جایش یک تخت بزرگ گذاشتند. بعدش هم ماشین را از نو رنگ زدند و آنرا به عبدالعزیز رساندند.
پادشاه سعودی با دقت شروع به بررسی ماشین کرد و در آن چیز اعصابخردکنی پیدا کرد! تخت پشتی ماشین کاملا برای او نامناسب بود چون فقط زنهای حرم بودند که روی صندلی پشت مینشستند و مردانی در حد و اندازهی او فقط در صندلی جلو و در کنار راننده مینشستند. گذشته از این، انگلیسیها در اصلاحاتشان یک چیز مهم را از قلم انداخته بودند: آنها یادشان رفته بود فرمان ماشین را از راست به چپ بیاورند. بنابراین لازم بود پادشاه در سمت چپ رانندهاش بنشیند و این «بدشگون» بود!
عبدالعزیز بعد از بررسی ماشین، نگاهی به برادرش عبدالله (که در کنار او داشت ماشین را نگاه میکرد) انداخت و گفت: «برشدار، مال تو».
عبدالعزیز بعد از بررسی ماشین، نگاهی به برادرش عبدالله (که در کنار او داشت ماشین را نگاه میکرد) انداخت و گفت: «برشدار، مال تو».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر