عمل کشتن، روزمرگی شر
جاشوا اوپنهایمر وقتی در سال ۲۰۰۳ برای ساختن فیلمی درباره نسل کشی ۱۹۶۵ به اندونزی رفت، شاید هرگز فکر نمیکرد حاصل کارش، «عمل کشتن» تا این اندازه مورد توجه قرار بگیرد.
او میخواست با همکاری بازماندگان نسلکشی فیلمی مستند دربارۀ زندگی آنها در زمان اقتدار آمران و عاملان نسل کشی بسازد اما ارتش اندونزی اجازه همکاری به بازماندگان را نمیدهد تا جاشوا اوپنهایمر و گروهش اینبار به سراغ مسببان نسل کشی بروند. یعنی همان کسانی که بیآنکه عقوبت جنایات خود را ببینند به زندگی عادی مشغول بودند.
اوپنهایمر دریافت که عاملین این نسلکشی با افتخار از آن سخن میگویند؛ به همین علت از آنها خواست به بازسازی این نسلکشی جلوی دوربین بپردازند. حاصل کار، اثری تکان دهنده و تفکر برانگیز دربارۀ شر، مجازات، احساس گناه، سینما و انسان است.
سالها پس از سقوط نازیها و محاکمه آیشمن در اورشلیم، انور کنگو، یکی از قاتلین که به تنهایی حدود هزار نفر را در مدت کوتاهی کشته، به شاهدی زنده بر صدق نظریه «روزمرگی شر» هانا آرنت تبدیل میشود.
آیشمن، از افسران بلند پایه نازی، بسیاری از یهودیان را به اردوگاههای مرگ و کورههای آتش سوزی فرستاده بود. او در دادگاه به «جنایت علیه قوم یهود»، «جنایت علیه بشریت» و «جنایت جنگی در دوره آلمان نازی» متهم شد.
با این حال، آرنت معتقد بود او نه یک هیولا که انسانی عادی بود. براساس نظریه روزمرگی شر، شر در وجود همه انسانها هست اما آنچه به شر امکان ابراز وجود و قدرت نمایی میدهد اطاعت محض و ناتوانی از اندیشیدن مستقل است.
انور کنگو و دوستش، هرمان کوتو تبهکارانی بودند که تا پیش از ۱۹۶۵ جلوی سینمای شهرشان بازار سیاه بلیط راه میانداختند و از این طریق پول در میآوردند اما پس از کودتا تحت تاثیر آنچه کنگو «فیلمهای سادیستی» و ستارههای فیلمهای هالیوود می خواند به کمک ارتش به کشتار بیرحمانهای دست میزنند.
کنگو ظاهرا آدم بیعاطفه ای نیست. با نوههایش بازی میکند، اهل موسیقی و رقص است، لباسهای رنگی و شاد می پوشد، موقع پخش اذان از کارگردان میخواهد که فیلم را نگه دارد زیرا وقت «دعای بعدازظهر» است و در قسمتی از فیلم از نوهاش میخواهد به خاطر شکستن پای جوجه اردکش از او عذرخواهی کند.
اما چنان خونسرد از کشتار صدها کمونیست سخن میگوید که انگار یک ماشین آدم کشی زیر این چهره انسانی پنهان شده است. «من موقع کشتن جین میپوشیدم، وقتی میخوای مردم رو بکشی باید شلوار کلفت پات کنی.»
با این حال کنگو یک انسان معمولی است که هنگام کشتار خودش را از جهان واقعی خارج و بازیگر یک فیلم احساس میکرده و چنان در نقشش فرو میرفته که اصولا به عواقب چنین جنایتی فکر نمیکرده است.
در قسمتی از فیلم ابراهیم سینیک، ناشر یک روزنامه، درباره شیوه پروپاگاندا در دوره نسل کشی می گوید که جوابهای کمونیستها در هنگام بازجویی را طوری تغییر میداده که بد جلوه کنند.
او میگوید:«به عنوان یک روزنامهنگار وظیفه من ایجاد نفرت عمومی از کمونیستها بود.» وظیفهای که یک «بالادستی» برای وی تعیین کرده و او بیتامل پذیرفته بود.
این شیوه از پروپاگاندا در آلمان نازی و بر علیه یهودیان نیز وجود داشت. چنین شباهتهایی برای اوپنهایمر کارگردان این فیلم قابل تشخیص بود:« فکر میکردم به آلمانِ ۴۰ سال بعد از هولوکاست رفتهام. جایی که نازیها هنوز در قدرت اند.»
کابوسهای شبانه انور سالها است که ادامه دارد. او برای رهایی از شر آنها راههای مختلفی را امتحان کرده است. موسیقی خوب، رقص، کمی الکل، ماریجوانا، اکستازی و...اما هیچکدام مفید نبوده است.
عدی ذولقدری، یکی دیگر از قاتلین، راه دیگری را به او پیشنهاد میکند :«باید یک توجیه خوب پیدا کنی.» عدی انگار هیچ کابوسی ندارد. او میگوید اگر کار ما اشتباه بود، چرا محاکمه نشدیم؟ هرکسی کمتر به گذشته فکر کند، آینده بهتری دارد
ترس یکی از ویژگیهای جدانشدنی حکومتهای خودکامه است. این ترس در نقش آفرینان اصلی "عمل کشتن" دیده نمی شود. آنها ترسی از محاکمه ندارند زیرا به قول عدی «جنایات جنگی را برندهها تعریف میکنند.» و آنها هنوز در قدرتند.
با این حال در معدود صحنههایی که با مردم عادی مواجه میشویم، ترس خود را نشان میدهد.
برای مثال، در ابتدای فیلم وقتی قاتلین برای بازسازی صحنههای کشتار دنبال بازیگرانی میگردند که نقش کمونیستها را بازی کنند، آنها نمیپذیرند. زیرا ممکن است مردم آنها را با کمونیستهای واقعی اشتباه بگیرند.
اما اوج این ترس را میشود در صحنهای دید که همسایه انور که برای بازی در نقش یکی از قربانیان انتخاب شده، اجازه میخواهد تا داستانی واقعی را تعریف کند.
او که در میان جمعی از سرجوخههای مرگ سخن میگوید، تعریف میکند که چطور وقتی ۱۱ سال بیشتر نداشته ناپدریاش را نیمه شب از جلوی خانه ربوده اند؛ روز بعد جسد او را زیر یک بشکه نفت پیدا کردهاند و او را مثل یک «بز» در حاشیه جاده اصلی به خاک سپردهاند.
او همه اینها را، که قطعا تلخترین حوادث زندگیاش هستند و زندگی او و خانوادهاش را نابود کردهاند، با خندههایی مکرر و لحنی شاد تعریف میکند و سوگند میخورد که دلیل مطرح کردن این موارد انتقاد از عاملان آن نیست. «گفتم شاید این داستان واقعی به درد فیلم شما بخورد.»
همچنین این ترس بار دیگر در تیتراژ فیلم نمود پیدا میکند. جایی که بعضی از عوامل فیلم به دلایلی کم و بیش آشکار با نام آنانیموس یا ناشناس معرفی میشوند.
سالها پس از نسلکشی و هنگام بازسازی صحنهها ظاهرا تنها جایی که فردی مثل کنگو به قربانیانش فکر میکند هنگام بازسازی بازجویی و قتل است. او پس از اولین بازسازیها، نفرتش را از حقوق بشر بیان میکند و با مثال آوردن از آرژانتین میگوید همه جای دنیا افرادی مثل من پیدا میشود.
این اولین بار است که او در پی توجیه کشتار برمی آید. توجیه جایی کاربرد دارد که شخص در درستی کار خود شک میکند یا در برابر سوال (دادگاه) قرار میگیرد. میتوان گفت اینجا بازآفرینی صحنههای کشتار و شکنجه که از سوی کارگردان به عاملان جنایت واگذار شده، همانند دادگاه عمل میکند.
به عبارت دیگر، در سینما است که آنها برای اولین بار با عمل خود مواجه میشوند. در ابتدای فیلم، کنگو در محلی که صدها نفر را کشته شادمانه میرقصد و خونسرد از «مجبور کردن آدمها به مرگ» حرف میزند، اما در انتهای فیلم با بازگشت به همان مکان، چنان بد حال میشود که به تهوع میافتد. آیا این همان سویه نجات دهنده سینما نیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر