يكشنبه 25 مرداد 1394
نامه سرگشاده به دکتر شفیعی کدکنی، احمد افرادی
احمد افرادینیما، برخلاف کُهنسُرایان، بر سکویی دیگر ایستاده بود و از چشماندازی دیگر، هستی را نظاره میکرد. درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره مینمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صوَر خیالی نیازمند بود که در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود نیما میبایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند
تداوم نیما ستیزی ، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران
بسیارند کسانی که اثبات حضور خود را ، در نفی وجود دیگری میبینند[۱]. وصله ای از این دست، البته که به دکتر شفیعی کدکنی نمی چسبد.در ضرورت نقد و سنجشگری هم ،بی شک جای هیچ «اما» و «چرا» یی نیست. اما، این هم هست که نقد ها را «عیاری » است و یا باید باشد.
در سامانه ی اینترنتی «خبر گزاری مهر »، تاریخ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ ، مقاله ای با عنوان « کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری/ شاعری که عادل نبود»[۲]درج شده است. عنوانی که بیانِ مُجمَل و بی تَمَجْمُج ِ مقدمه ی استاد شفیعی کدکنی، بر کتاب ِ« گزیده ی اشعار ناتل خانلری »[۳] است، و پیش و بیش از این ، « اتهامی غریب » ، به « پیرمردی » است که ( به قول زنده یاد محمد مختاری) « همه ی هسستی اش را به زبان تبدیل کرده است » .
گرچه همه ی دغدغه ی دکتر شفیعی کد کنی، در آن مقدمه [۴]، جا انداختن این ادعا است که نیما از چند شعرِ خانلری تأثیر پذیرفته است .اما، آشکارا میبینیم که ،تنها صحبت از تأثیر پذیری نیما از یک یا چند شعر خانلری در میان نیست ، بلکه ، در حاشیه هایی که ایشان بر متن این ادعا مینویسد، ادعاهای دیگری مطرح می شود که اهمیت اش اگر از متن بیشتر نباشد،کمتر از آن نیست . درست به همین دلیل، از پرداختن به بسیاری از نکات ِ مطروحه در « مقدمه » ی مذکور،گریزی نیست. به علاوه، مورد دیگری که در آن مقدمه ، نامتعارف میآید و ( به همین دلیل ) سخت حیرت می آفریند، آهنگ ِکلام و سیاق رویارویی با موضوع مورد بحث است که نه تنها سنخیتی با روال ِمعمول و متعارف در نقد و سنجشگری ندارد، بلکه وقار علمی و شأن ادبی دکتر شفیعی کدکنی را هم به پرسش میکشد.[۵]
من گرچه قصد پرده دری ندارم، اما از آنجا که مستدل کردن آنچه که به دکتر شفیعی کدکنی نسبت داده ام ، در گرو ارائه ی شواهد و دلایل مُتقَن است، چارهای جز این باقی نمیماند که حرفهای ایشان را باز نویسی کنم و هریک را ، جداگانه و در پیوند با دیگر ادعاها ،به نقد و سنجش بکشم.
آقای شفیعی کد کنی( در پیشگفتار کتاب ِ مذکور) دغدغه ی آن دارد که «حقی » را به «حقدار» برساند و این« حقدار» ( که به یقینِ ایشان ، حق اش در تاریخ ادب معاصر ایران نادیده گرفته شد )کسی جز زنده یاد ناتل خانلری نیست :
«راستی در برابر حجم انبوه حرفهایی که در برابر نیما زده شدهاست و عوامل سیاسی و شخصی را بعدها باید از حق آن بزرگ جدا کرد. برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد؟ هیچ عاقل نپسندد که چنین داوریی داشته باشیم.».
از جناب دکتر می پرسم: چه کسی و در کجا گفته است که « برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد» ، تا بعد به صرافت ِ عقلْ گریز بودن ِ آن«حُکم ِ» نکرده بیفتید و ،به شکایت دست به قلم برید ؟مرحوم دکتر ناتل خانلری ( از بخت خوش ) هم در «حیات» اش ( از همه جهات) قدر دید و بر صدر نشست و هم در «ممات» اش( فراخور ِحال و احوال اش ) به جا آورده شد. آن که ( با آن گذران نکبت بار ) « خسرالدنیا » بود و قرار است ( به لطف شما !) « خسر الآخرة» هم شود، نیما است ! به علاوه، آن « عوامل سیاسی و شخصی » که به پیشنهاد شما ، باید از « حق ِ » نیما جدا کرد، کدام است؟ یعنی میفرمایید ، بخشی از « بزرگی » نیما، در گرو « عوامل سیاسی » است؟ و چنانچه پاسخ مثبت باشد ، پرسیدنی است :
این « بزرگی ِ » ( به قول ِ شما) افزوده شده بر نیما، چرا باید آرامش خاطر مبارکتان را بر هم زَنَد و به اعتراض تان وادارد ؟ یعنی می فرمایید، باید ، دیوار ِ نیما را ، آرام آرام کوتاه کرد، تا برخی دیگر بلندتر جلوه کنند؟
بگذریم. شما (در چند جای مقدمه ی مذکور ) خطاب به منتقد احتمالی خود( به تلویح و تصریح ) قلم به « ِاِنذار » بر کاغذ می رانید که ( به گمان من ) پی آمد ِ ناگزیر اش ، چیزی جز « ارعاب» خواننده و بستن راه هر گونه نقد و «چون و چرا » ، بر ادعاهای شما نیست. با هم بخوانیم :
«قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام روشنفکر» نترسد که شاید بشود تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سال های بعد از شهریور ۱۳۲۰، دید.»
یعنی ( به یقین ِ شما ) آن بخت برگشته ای که بر مدعیات تان اندکی تردید کند( بی گمان) از غوغائیان و در شمار ِ« عوامْ روشنفکر » ، یا « عوام ِ روشنفکر » است؟
جناب دکتر ! شکر خدا ، شما ( بیآنکه از کسی پروا کنید) آنچه در دل داشتید به قلم آوردید و آب هم از آب تکان نخورد!
شما ، در ادامه ی آن مقدمه (باز هم ، برای ارعاب ِ منتقد ِاحتمالی خود ) دست به تمهیداتی می زنید، از واژگان و عبارت هایی بهره می برید و نسبتهایی به نیما میدهید ،که تنها برازنده و در خور ِ منتقد نماهای دو پولی سالهای دهه چهل شمسی است، نه ادیب و پژوهشگر ِ بزرگواری که (در کنار جمعی، نه چندان پرشمار از اهالی قلم ایران ) آبروی فرهنگ و ادب معاصر ما است :
واقعا چه قدر «بُت تراشی» و «بُت پرستی» در این مملکت رواج دارد که آدم از طرح کردن چنین مطلب سادهای، آن هم در حد یک پرسش و احتمال باید چندین بار استغفار کند که معجزه امام زاده نیما یوشیج زبان او را لال نکند!».
از شما میپرسم : «امامزده ای که زبان لال میکند » ( به تصریح شما ) کسی جز نیما نیست! اما ، « بت تراش » و « بتپرست » ، جز منتقدِ احتمالی ِجناب ِ شفیعی کدکنی ، چه کسی میتواند باشد؟ به گمانم ، شاملو حق داشت بگوید ، « روزگار غریبی ست »!
سطور بعدی نوشته ی شما ، حاکی از آن است که همه ی این مقدمات ، زمینهساز ِ طرح ِ این کشف تاریخی! و تحمیل آن بر خواننده است که نیما، « دست کم ، در یکی دو شعرش، متاثر از خانلری» بود .( یادمان نرود که در چند سطر بالا، صحبت از « تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری ، بر بعضی از شعرهای نیما » بود ! )
بگذریم از اینکه ، در اینجا هم - علی الظاهر -خودْ زنی می کنید و به « ذم شبیه مدح » متوسل میشوید ، تا معترض احتمالی ، در بعضی ملاحظات اخلاقی گیر کند و به صرافت چون و چرا کردن با شما نیفتد.
بقیه فرمایش ِ تان را پی می گیریم :
« ظاهرا در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حدّ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از خانلری بداند ولی برای من- با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان داده ام- یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسل های آینده درباره آن به شیوه های علمی تحقیق کنند؛ آینده ی مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف این گونه حقیقت ها عاجز نخواهد بود.»
آقای شفیعی کدکنی ! اگر دیگران ندانند، شما در مقام پژوهشگر صاحب نام و سخت کوش ادب فارسی ، باید خوب بدانید که از متولیان شعر ِ تقلید و تکرار گرفته( رشید یاسمی ها و حمیدی شیرازیها و... ) تا مدعیان نوآوری در شعر ( از جمله ،دکتر خانلری و برخی ابوابجمعی مجله ی «سخن» ) چه به روز نیما آورده اند ! شما از کدام «کُفر » و « خِرق اجتماعی » سخن می گوئید؟
بگذارید چند نمونه ی دم دستی ، در معرض نظر مبارکتان قرار دهم .اگرچه شما ،در مقام پژوهشگر و ناقد ِ صاحب نام ادبی ، بسیار بیش از این ها را میدانید و ( به قول معروف ) « به لقمان، حکمت آموختن خطاست ».
دو نمونه ی آغازین ، برگرفته از مقاله معروف « پیرمرد چشم ما بود» ، نوشته ی جلال آل احمد است.
۱- آل احمد مینویسد : « ... شش هفت سال پیش [ چیزی بین سال ۳۳ و ۳۴ شمسی ] ، شبی زمستانی بود و [ هوشنگ ] ایرانی و داریوش[آشوری] و فردید و احسانی هم بودند و شاید یکی دو نفر دیگر که پیر مرد [ نیما] هم سر رسید.کله ها گرم بود و هر کسی حرف خودش را دنبال میکرد و چندان گوشی شنوای پیر مرد سر رسیده نبود.و نمیدانم چه شد و [هوشنگ ] ایرانی چه نیش ملایمی [ ؟!] زد که پیرمرد از کوره در رفت. برخاست و با حرکاتی اُپرایی چنان فریاد کشید که ، همه ترسیدیم. اما محتوای فریادها، چنان استغاثه ای بود و چنان تمنای توجهی که من داشت گریه ام میگرفت. با زحمت آرامَش کردیم ».[۶] پایان نقل قول
آل احمد ( در همان منبع پیشین ) نقل میکند :
« هیچ یادم نمیرود که وقتی خانلری از حاشیه ی دستگاه [اسدالله ] عَلَم به معاونت وزارت کشور رسید، پیر مرد [ نیما] یک روز درآمد که : مبادا بفرستند مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردی؟ البته بازی در میآورد. اما، در پس ِ این بازی در آوردن ، وحشت خود را میپوشاند. و خانلری که سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد... » [۷] پایان نقل قول
البته ، وحشت نیما ( بر سر خراب کردن شعر !) به رغم نظر آل احمد، چندان « کودکانه » نبود. زنده یاد نادرپور، در گفتگويي با صدرالدين الهي نقل ميکند که «در سالهاي بعد نيز، شيوعِ روزافزون اين شيوة تقليدي [شعر سپيد]، دکترفخر الدين شادمان را چنان به خشم آورد که حتي براي زير هم نوشتن مصراعهاي موزون در زبان فارسي، پيشنهاد تعيين مجازات قانوني کرد». «روزگارنو، "طفل صد سالهاي به نام شعرنو" دفتر ششم، سال دوازدهم، ش ۱۳۸، ص ۴۴»
نمونه ی دیگر :
سیروس طاهباز (در نقل خاطره ای از زنده یاد حبیب یغمایی ) مینویسد :
« … در سال ۱۳۲۵ انجمن فرهنگی ایران و شوروی (خانه ی وُکس) … "نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان ایران " را تشکیل میدهد... طبیعی است که نیما را که شاعری شناخته شده بود و بسیاری از شعر های مشهورش( در فاصله ی سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰)در "مجله موسیقی " و بعد ها در مجله ی مردم ماهانه چاپ شده بود، دعوت کنند. اما به مصلحتْ دیدِ کارگردانان ِ[کنگره ، یعنی احسان طبری و خانلری]خطابه ی مفصل ِ شعر معاصر فارسی را جناب علی اصغر خان حکمت ... نوشته بود …که در آن حتی اسمی هم از نیما یوشیج نیامد. بعد نوبت به شعر خواندن ها می رسد، دکتر مهدی حمیدی [ دشمن قسم خورده ی نیما ، هجو نامه ی "حقیقت شعر "] را در باره نیما میخواند :
به شعر اگر چه کسی آشنا چو نیما نیست
سوای شعر، خلافی میانه ی ما نیست
تا میرسد به این بیت :
سه چیز هست در او : وحشت و عجایب و حُمق
سه چیز نیست در او : وزن و لفط و معنا نیست
در اینجا ملک الشعرای بهار که رئیس جلسه بود، حرف شاعر [ حمیدی شیرازی] را قطع میکند که کنگره جای خواندن این شعر نیست.نیما از جا بلند میشود و میگوید : " آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما میماند ". و دیدیم که آینده چه زود رسید» . [۸]
جناب آقای شفیعی کدکنی! همانگونه که به درستی گفته اید، نباید( و قرار هم نیست که ) از نیما بُت بسازیم. از این رو ، چندان مهم نیست که شما چه خصوصیت ، صفت یا مَنِشی را به نیما نسبت می دهید.مهم این است که چه دلایل و شواهد محکمه پسندی ، دال بر صدق ادعاهای تان میآورید.متأسفانه ، دلیل محکمه پسند ِ شما ،در اثبات ِ تأثیرپذیری نیما از دکتر خانلری (همانگونه که در سطور بالا خواندیم ) تنها بر حدس و گمان و « احتمالات» و این ادعا متکی است که : « در مورد آثار نیما یوشیج " چه نظم او و چه نثر او، ملاک ِاعتبار ، " تاریخ نشر " آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است».
لابد، تعیین ِ تاریخ ِ نشر ِاشعار نیما نیز ، تنها در صلاحیت و در گرو کشفیات ادبی جناب ِ شما است ! به علاوه،شما معلوم نمیکنید که تکلیف ِبقیه ی آثار نیما ( آنچه که نخستین بار ، پس از درگذشت نیما ، در « مجموعه آثار ِ» ۳ جلدی او ، با تاریخی در پای شان آمده است) چیست؟ آیا در صحت آن تاریخ ها هم باید تردید کرد؟
جناب شفیعی کد کنی ! شما نیک می دانیدکه شیوه ی کارتان، در اینجا، نشانی از پژوهش علمی ندارد. از این رو، امروز «حکم» صادر میکنید ، « تا نسل های آینده درباره آن به شیوه های علمی تحقیق کنند» !
بقیه ی ماجرا را با هم بخوانیم :
« نامه ها و یادداشت های روزانه [ نیما] به ما ثابت کرده است که با همه مقام شامخ هنری اش، در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضا از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظه های خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامه ها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.»
و این یعنی تحقیق تاریخی! آن هم با تکیه بر روش شناسی علمی ! آن هم از سوی یکی از مطرح ترین محققان تاریخ فرهنگ و ادب معاصر ایران.( جای آن است که خون موج زند در دل لعل!)
یک بار دیگر از شما میپرسم : تکلیف ِ بقیه ی آثار نیما (که پیش از مرگ او نشر ِعام نیافته و نخستین بار در «مجموعه آثار » ش درج شده است و هر یک تاریخی در پای خود دارد ) چیست؟ آیا، در صحت آن تاریخ ها هم باید تردید کرد و( به عنوان مثال ) تاریخ ۱۳۶۴شمسی را (که به گفته مرحوم سیروس طاهباز، تاریخ نشر «مجموعه ی آثار نیما ، دفتر اول، شعر » است ) در پای آن شعرها نهاد؟
شما ، از باب تصریح در مورد ادعای مذکور ( این بار،همراه با چاشنی طنز ) میفرمایید :
« من میگویم نیما بزرگترین پیشاهنگ شعر فارسی و اگر شما لازم میدانید و ضروری میدانید مقامهای بالاتر و بالاتری هم برای او قائل میشوم مثلا بزرگترین نوآور مشرق زمین، بیشتر از این هم لازم است که بنده پیشاپیش اعتراف کنم؟ بعد از این اعتراف باز بنده حرف خودم را تکرار میکنم که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، «تاریخ نشر» آنهاست و نه «تاریخ نوشته شده در زیر» آنها.»
جناب دکتر ! نیما ، در ادب فارسی ،جای سزاوار ِخود را دارد و به بیش از این اش نیازی نیست. شما هم ، همان بهتر که به جای دست انداختن نیما و بهره بردن از صنعت ادبی ِ « مدح ِ شبیه به ذم »، دلایل « قوی و معنوی » تان را ( در صدق آنچه که مدعی اش هستید) ارائه بفرمائید.حرف نامستند و نسنجیده ، حتی اگر از قلمِ پژوهشگر ِ موجه و معتبری چون شما هم جاری شود، در عالم تحقیق،به چیزی گرفته نمیشود و تنها میتواند خوراک ذهنهای ساده اندیش و لقلقه ی زبان غوغائیان باشد.
دنباله ی ماجرا را بخوانیم:
« احتمال این که نیما بعد از شهریور ۱۳۲۰ از کارهای خام و پخته شاگردانش مایههایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سالهایی قبل از تاریخ آن شعرها بُرده باشد، هست. روان شناسی پنهان در یادداشت های روزانه نیما چنین کاری را متاسفانه، متاسفانه متاسفانه تایید میکند.»
گرچه ادعای « مایه گرفتن نیما ، از کارهای خام و پخته ی شاگردانش » (به تصریح آقای دکتر ) از « احتمال » فراتر نمیرود ،اما وقتی پای « روانشناسی پنهان در یاد داشت های نیما »( که این هم، باز از کشفیات ادبی محقق محترم است !) به میان میآید ، «احتمال » ، به « یقین »تبدیل میشود ! و البته که چنین ادعایی ( نه یک بار ، که سه بار )باید مایه تأسف باشد !
شما ،بعد از آنهمه تمجمج و خویشتن داری، یکباره طاقت از کف میدهید و ملاحظات را به کنار مینهید و حرف هایی را که ( انگار)سالها ، روی سینه تان سنگینی کرده بود ، به قلم میآورید :
« با توجه به این پیشنهاد یا پرسش یا شبهه یا هر چه اسمش را می خواهید بگذارید، من می خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر ، «با غروبش» را بعد از خواندن شعر [ یغمای شب ]خانلری سروده است؛ چنان که تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را –با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تاثیر از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمه خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشته است».
یعنی ، همه ی آن مقدمات و صغرا – کبرا چیدن ها ، بر سر این «کشف تاریخی» است که « نیما یوشیج ، شعر ِ "با غروبش " را بعد از خواندن شعر " یغمای شب " خانلری سروده است» ! کشفی تاریخی ! که ( به تصریح جناب ِ دکتر ) از حد ِ« پیشنهاد یا پرسش یا شُبهه» فراتر نمیرود!
و البته که این ، همه ی ماجرا نیست. اگر محقق محترم ، در تأثیر پذیری ِ نیما از خانلری، وسواس نقادانه به خرج میدهد و از « احتمال» و « شُبهه » فراتر نمی رود ، اما در این مورد هیچ « تردیدی ندارد که " حرفهای همسایه " ... به تاثیر از "چند نامه به شاعری جوان ِ" ریلکه و ترجمه خانلری... نوشته شده است » ! به همین سادگی ! چرایش ( همانگونه که جناب ِدکتر شفیعی کدکنی تصریح فرمودند) بمانَد برای پژوهشگران « نسل های آینده » ! تا در مورد آن « به شیوههای علمی تحقیق کنند » !
از آنجا که جناب دکتر ، هم از اخلاق ِ پژوهشی بهره برده است و هم به شیوههای نوین نقد ادبی احاطه دارد ( با همه ی اطمینان علمی نسبت به صدور حکم بالا !) از این واقعیت « غافل نیست » که نیما یوشیج ، « تا حدی» [ بله ، تا حدی !] زبان فرانسه میدانست و « ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد» !
جناب شفیعی کد کنی! من ، هم "چند نامه به شاعری جوان ِ " ریلکه ،ترجمه ی خانلری را خواندهام و هم ( به طریق اولی ) « حرفهای همسایه » نیما را . به جز چند مورد ،که نکاتی عام اند ،هیچ وجه اشتراکی بین این دو نوشته نیست : نکاتی که از سالها پیش از آنکه کتاب ریلکه با ترجمه خانلری در ایران شناخته شود، مشغله ی ذهنی نیما بوده و در آثار منثور و منظوم او به کرات آمده است.
این موارد ِمعدود، یکی – دو جمله ، در مورد « خلوت گزینی » ، ملحوظ داشتن ِ« تجربه» ( به مثابه دستمایه شاعر ) و « توجه به طبیعت » است.
نکته ی مهم تر این است که «حرفهای همسایه » نیما، عموماً در توضیح نظری انقلاب ادبی و رمز و راز کار شاعرانه ی او است. این موارد چگونه ممکن است در«چند نامه به شاعری جوان ِ» ریلکه جایی داشته باشند؟
به علاوه ،کتاب ریلکه ( ترجمه ی دکتر خانلری) مجموعاً ۷۲ صفحه است که حدود ۲۰ صفحه ی نخست آن ، مقدمه ی مترجم است . در حالی که حرفهای همسایه ی نیما ، از صفحه ۲۲ تا صفحه ی ۲۸۲ کتاب ِ« در باره شعر و شاعری» را در بر میگیرد.
این را هم گفته باشم که اگر پای ضرورتی در میان باشد ، حاضرم ( در مقاله ای مستقل)عدم ارتباط بین موضوعات و مضامین مندرج در « حرفهای همسایه » ، با « چند نامه به شاعری جوان » را، در یک بررسی تطبیقی نشان دهم.
بگذریم . شما ، از پس ِ «حکم» بالا، بلادرنگ حکم دیگری صادر میکنید و ( به سیاق معمول ِ خود در این مقدمه ) چرایی اش را ، به آیندگان حواله می کنید:
« البته بنده غافل از این نیستم که نیما هم زبان فرانسه تا حدی می دانسته و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد و بگذارید این کفر دیگر را همین جا بگویم که به نظر من بخش های اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمه آزاد و «بفهمی نفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایره المعارف اسلام (چاپ اول)، درباره شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است.»
من ماندهام که تکلیف این همه « احتمالات» ، « ممکن است » ها و «پیشنهاد » و « پرسش » و « شُبهه »، در ربط با « احکام » صادره از سوی پژوهشگر محترم چیست؟
از شما میپرسم :کدام « بخشهای اصلی و محوری ِ " ارزش احساسات" ،ترجمه ی آزاد از یک کتاب فرانسوی است» ؟ این کتاب فرانسوی چه نام دارد و نویسندهاش کیست؟ دو دیگر آنکه ، از کِی در نقد ادبی و عرصه ی پژوهش ، « بفهی نفهمی » معیار ِ داوری شده است؟
جناب دکتر ! اگر ادعاهای تان سنجیده است ، چرا مستندش نمیکنید و مواردی را که مدعی هستید، « بفهمی نفهمی » از کتابی فرانسوی اقتباس شده است ، در معرض نظر خوانندگان قرار نمیدهید. و اگر نیست، تکلیف من ِ خواننده و تاریخ ادب فارسی ، با این شبهه افکنی ها و « ناحقی » ها چیست؟ به علاوه، نیما که ( به ادعای شما ) « زبان فرانسه را تا حدی می دانست» ، چطور می توانست آن کتاب فرانسوی را (که نه نامش معلوم است و نه مؤلفش مشخص ) ترجمه کرده باشد؟!
نکته ی دیگر آنکه ، نیما در کتاب ِ « ارزش احساسات » ( در ربط با موضوعات مورد بحث اش) در کنار موسیقی دانان ، متفکران و فلاسفه ی غرب (واگنر، شوپن ،فروید، شلینگ، هگل ، کانت، ویتمن و... ) جا به جا ، به بزرگان هنر و فرهنگ و ادب ایران (باربد، استاد بهزاد، جلال الدین بلخی، عطار، سنایی ،نظامی گنجوی،حافظ، بوعلی سینا، فردوسی ، بهار، میرزاده عشقی و…) میپردازد. آیا ، در کتاب فرانسوی مورد نظر شما ، از این بزرگان ایرانی هم سخن به میان آمده است؟![۹]
معذالک ،گیریم که «ارزش احساسات » ( به ادعای شما ) «ترجمه ی آزاد» باشد و نیما « بفهمی نفهمی» از کتابی فرانسوی تأثیر پذیرفته باشد! خوب ، بعد ؟ شما ، در ربط با این ادعا چه میخواهید بگویید؟ باید نیما را به نفع خانلری کوبید، تا آن نادره ی ادب فارسی (که اعتبارش در جای دیگری است) برجستهتر نمودکند ؟
میپرسم : این خرده گیری ها و بهانه جویی ها برای چیست؟ اگر بحث بر سر تحقیق تاریخی و جدا کردن سره از ناسره است، چرا ، همان سیاق پژوهشی متعارف تان را ( که عموماً، در مورد متون ادب فارسی و عربی به کار میگیرید ) در اینجا هم معمول نمی دارید و چرا از آن باریک اندیشی ها و « مورا از ماست کشیدن » ها ، در اینجا خبری نیست؟
(متأسفانه - تا آنجا که من میدانم- کتاب ِ « ارزش احساسات ِ» نیما، کمتر مورد ِ نقد و نظر جدی ِاهل خبره قرار گرفته است.)
بگذریم .
آقای شفیعی کدکنی ، در اینجای مقدمه اش ، دو شعر ِ« یغمای شب » و « با غروبش » را بازنویسی میکند، اما به جای بررسی تطبیقی این دو شعر و نشان دادن شواهدی دال بر درستی این اتهام که شعر « باغروبش ِ » نیما ، متأثر از « یغمای شب ِ » خانلری است ، ناگهان اختیار از کف مینهد و …
بقیه ی ماجرا را از قلم جناب دکتر پی میگیریم :
« فقط تاریخ ِ[ شعرها ] ها را نادیده بگیرید. کسی که در نامههای خصوصیاش تا بدان حدّ غرض ورزانه دیگران را لجنمال میکند، چه مقدار تقوای هنری میتواند داشته باشد که تاریخ شعر را، با چرخاندن سرِ قلمی، به مدتی قبل نبرد؟»
و من ِخواننده نمیدانم ، با این ادبیات فاخر! و ( به ویژه ) خَلط مبحث چه کنم؟!
میپرسم : چه ربطی بین « یادداشتهای روزانه نیما» (که حرفهای تنهایی او است) با تاریخ شعر های او وجود دارد؟ این چه نوع نقد ادبی است؟ آیا باید فصلی دیگر در نوشته ی پیش رو باز کرد و ، در آن به «یاد داشت های روزانه ی نیما » پرداخت وکم و کیف ادعاهای جناب دکتر را بر رسید؟ یا ، اتهام صادره از سوی جناب پژوهشگر صاحب نام ادبی ( دال بر دخل و تصرف نیما در تاریخ اشعارش) را پی گرفت؟
جناب شفیعی کد کنی! شماکه میخواهید «عادل و معصوم » باشید ، چرا تنها گلایه های نیما ( در « یادداشتهای روزانه» اش ) را میبینید و به « لجن مال کردن دیگران » تعبیرش میکنید ، اما هیچ به روی خود نمیآورید که دکتر خانلری ، تا روزهای پایانی زندگیاش هم ،همچنان در کار تحقیر و تخفیف ِنیما بوده است.[ ۱۰]
من، در تاریخ معاصر ایران ،کمتر کسی (همچون آل احمد و نیما) را میشناسم که خود را همانگونه که بودند ، در نوشته هایشان نشان دادهاند : آل احمد ، در «خسی در میقات» ، « سنگی بر گوری» و در « سفر به آمریکا » (که خصوصی ترین ذهنیات و رویدادهای زندگیاش را بی پرده و عریان، در برابر خواننده قرار داد ) و نیما ، در « یادداشتهای روزانه » و « نامه ها»یش .
امیدوارم ، جناب شفیعی کدکنی هم ، حرفهای تنهایی و « حدیث نفس » خود را ( بدون مصلحت اندیشی و جرح و تعدیل) بنویسد ، تا ببینیم ،کدام « معصوم » از دل آن بیرون میآید.
ادامه ی ادله ی جناب شفیعی را بخوانیم :
«ممکن است بگویید: این دو شعر که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد. چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسیده است. من هم با شما موافقم اما از طرح کردن پرسش خویش پروایی ندارم، بگذارید زمینه ای فراهم شود برای آیندگان که با روش های آماری و تحلیل های کامپیوتری «سبک » می توانند این گونه پرسشها را پاسخ بدهند.»
اگر به تصریح شما ، « این دو شعر ، مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارند و چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسد» ، پس مشکل در کجاست؟ نیما را چه ضرورتی میتوانست به تقلید از شعری وادارد ، « که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد »؟ تا بعد ، به صرافت تعویض تاریخ سرودن اش بیفتد ؟
معذالک، اگر جناب دکتر گمان میَبَرد که مضمون ِ « شب » ( در عنوان ِ شعر « یغمای شب » خانلری ) ، نیما را به صرافت ِ تقلید از آن انداخت ، باید عرض کنم که « شب » ، از کلیدْ واژههای شعر های نیما است.از جملهْ نخستین شعرهای نیما ( که در سال ۱۳۰۱ سروده شده است ) « ای شب » نام دارد و...
به گمانم، داوری دکتر خانلری در این مورد ، بهترین پاسخ را در معرض نظر تان قرار می دهد :
« بهار در شعرهایی که به شیوه ی نو سروده است ، بیش از غزل های خود اوصاف تازه میآورد... [ به عنوان نمونه ] وصف های " موحش " و " اندوه گستر " و " ابر اندود " در ابیات زیر :
ای شب ِ موحش اندوه گستر / اندک احسان و فراوان ستمی ...
تو شنیدی که منم برخی شب/ آری، اما نه چنین ابر اندود
اینگونه توصیف های بدیع و ابتکاری را بی گمان، بهار از نیما آموخته است. قطعه ی " ای شب " اثر نیما یوشیج نخستین بار [ در سال ۱۳۰۱] در روزنامه ی " نوبهار " که به مدیری [ ملک الشعرا]بهار منتشر میشد، چاپ شد. نیما در این قطعه ، شب را با چشمی دیده است که پیش از او کسی ندیده بود. اینجا شب ، وجودی مستقل دارد که شاعر با آن رو به رو میشود. نیما این " دشمن جان خود " را " شوم " و " وحشتانگیز " و " راز گشای مردگان " و " آینه دار روزگار " و... خوانده است:
هان، ای شب شوم وحشتانگیز / تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا زجای برَکَن/ یا پرده ز روی خود فروکش ...» [۱۱]
همانگونه که می دانید، واژه ی « شب » ، از جمله معروفترين سمبل هایی است که نيما در شعرهايش به کار گرفته است. این نماد، معطوف به فضاي سياسي ـ اجتماعي روزگار نیما است. واژه ی « شب » ، در شعرهاي نيما، حضوری چنان برجسته و معنادار می یابد که نه تنها مضمون بسياري از آن ها می شود ، بلکه ( نیما ) عناوين ِ شماری از شعرهایش را نیز، با آن پيوند مي دهد :
«اي شب»، «اندوهناک شب»، «شب پره ی ساحل نزديک»، «در نخستين شب»، «هست شب»، «پاسها از شب گذشت»، «شب همه شب »...
بنابر این، نیما یوشیج چه نیازی داشت که مضمون « شب » را از شعر ِ« یغمای شب » خانلری بگیرد و شعر « با غروبش » را متأثر از آن بسُراید، تا بعد ( لابد به منظور رد گم کردن !) در تاریخ ِآن شعر دست بَرَد ؟
معذالک،کاش جناب دکتر شفیعی ( در یک مقایسه تطبیقی ) به وجوه تشابه دو شعر ِمذکور و نوع و شکل ِ تأثیرپذیری نیما، از شعر « یغمای شب ِ» خانلری، اشارهای( هرچند)گذرا میکرد، تا تکلیف من ِ خواننده معلوم شود.
به هر حال ، در اینجا، علاقمندم از جناب دکتر بپرسم : اگر قرار است که « آیندگان ،با روش های آماری و تحلیلهای کامپیوتری »، به پرسش هایی از این دست پاسخ دهند، چه ضرورتی حضور ِشما را ،در اینجا توجیه میکند و توضیح می دهد ؟ به علاوه، تکلیف خواننده با این اتهام غریبی که به نیما میزنید، چیست؟
در ادامه میفرمایید:
«گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلاً ، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج. مقایسه این دو شعر که در یک وزن یک قالب و در یک زمان سروده شدهاند و مضمون اصلی آنها تقریبا یکی است، میزان روشنیّ بیان و سلامت ِ اسلوبِ خانلری را در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج نشان میدهد».
جناب شفیعی کدکنی ! شما متوجه هستیدکه چه می گویید؟
اولاًـ کسی نگفت که خانلری از نیما تأثیر پذیرفته است.گرچه، عطف به « یادداشتهای روزانه ی نیما»، مرحوم خانلری باید به کرات از دیوار ِ تأملات ِ نیما بالا رفته باشد.
ثانیاً ـ اگر بحث بر سر این است که « جوانان ِ[ سالهای ماضی]، مفهوم تجدد را در شعر [ خانلری] بیش تر احساس میکردهاند، تا در زبان پیچیده نیما یوشیج » ، درست آن بود که یادداشت تان را به همین مضمون اختصاص میدادید و (در یک بررسی تطبیقی) نمونههایی از تأثیر پذیری جوانان آن روزها ( از شعر های خانلری ) را ، برای ثبت در تاریخ ارائه میفرموید.از محققی چون شما پذیرفته نیست که حدس و گمان خود را به جای مسلّمات بنشاند.
ثالثاً ـ شما ، در کجا این دو شعر را با هم مقایسیه کرده اید که من ِِخواننده متوجه نشدم؟ اینکه هر دو شعر ، تقریبأ همزمان و در یک قالب سروده شدهاند، به کجا هدایت مان میکند و چه از دل آن بیرون میآید ؟ مهم ، زبان این دو شعر و نگاه ِ متفاوت دو شاعر به هستی است. و درست ، از همین منظر است که نوآوری نیما و سنت گرایی نسبی خانلری چهره میکند. بیهوده نیست که در تاریخ ِ شعر نو، امثال خانلری ها را« نو قدمایی » یا به قول زنده یاد نادر پور ، «کلاسیک های جدید » می نامند.
رابعاً -می نویسید : « بسیارند و شاید هم حق با آنها ست- و عقیده داشته باشند که بیان پیچیده نیما «شعرتر» است از بیان روشن و استوار خانلری».
جناب دکتر ! شما به گونهای سخن می گویید که انگار دستی از دور بر آتش «انقلاب ادبی» نیما دارید و نمیدانید ، این سفر ه ای که دیروز در برابر خانلری ها و توللی ها و اخوان ها گسترده بود و دهه هاست که شما هم بر سر آن نشتسه اید ،حاصل یک عمر جان کندن نیما است؟
شما ( در مقام شعر شناس و پژوهشگر تاریخ شعر فارسی) به خوبی میدانید که نیما( برخلاف کُهنسُرایان ) برسکویی دیگر ایستاده بود و از چشم اندازی دیگرْ، هستی را نظاره میکرد . درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره می نمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صور خیالی نیازمند بودکه در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود ِ نیما می بایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند . مشکل، درست در همین جا بود و از همین جا آغاز شد. از سوی دیگر ، خواننده ی شعر نیما ، که با زبان شعری او و اوزان نیمایی مأنوس نبود ، به دلیل الفتی که با شعر کهن فارسی داشت، منتظر بود که ( به مَثَل ) پس از « توانا بود » ،عبارت « هر که دانا بود » بیاید . از این رو، در آن جا که وزن شعر ،کوتاه و بلند میشد ، یا واژگان و تعابیر ِ شعری، با مأنوسات ذهنیاش نمی خوانْد ، نظم و عادتهای ذهنی و زبانی اش به هم میریخت و در خوانش شعر، سکندری میخورد. درست به همین دلیل، آشنایی زدایی نیما را ، همواره به حساب ضعف تألیف می گذاشت. بی تردید، شما اینها و بسیار بیش از اینها را میدانید.
بدیهی است که نیما ، در جستوجوی راه تازه و یافتن شیوههای نو ِ بیان شاعرانه( در طول عمرنسبتاً کوتاهش ) نمیتوانست در همه ی تجربههای زبانی اش موفق باشد. چرا که مدام در کار تجربه و سبک– سنگین کردن یافته هایش بود.(چه در قالب شعر و چه در زبان و بیان شاعرانه )
نیما، در ربط با آنچه که شما ، « روشنی بیان و سلامت ِ اسلوبِ خانلری ، در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج » ارزیابی می کنید، پیشاپیش پاسخی هوشمندانه میدهد :
«...من خودم به عیبی که در فورم اشعار من ممکن است وجود داشته باشد اعتراف دارم. از دوره ی انتشار " مجله موسیقی" گذشته ، خیلی ورزش در این کار کردهام. من هر روز مشغولم برای اصلاح خود. اما یک جواب به مدعی میدهم. انقلاب را به نظم و متانت نگاه نمیکنند، هرچند اساس آن نظم و متانت است. من ویران کننده و سازندهام. من ندیدهام که بنایی را آرایش کنند، پس از آن پی بریزند.»
به رغم این ، نیما از اواسط ، دهه ی بیست شمسی، تدریجاً ، به تجربههایی دست مییابد و آثاری خلق میکند که نه تنها از پیچیدگی زبانی ِ مورد اشاره ی شما ، در آن خبری نیست، بلکه در شمار ِ شاهکارهای ادب فارسی است. محض یاد آوری، برخی از این شعر ها را( همراه با تاریخ سرودنشان) نام میبرم :
« خنده ی سرد» ۱۳۱۹ ،« داستانی نه تازه » ۱۳۲۵،« در فروبند» ۱۳۲۷،« نام بعضی نفرات« ۱۳۲۷، «مهتاب» ۱۳۲۷،« اجاق سرد » ۱۳۲۷، « هنگام که گریه میدهد ساز» ۱۳۲۷، « تا صبح دمان...» ۱۳۲۹، « قایق » ۱۳۳۱،« داروگ »بی تاریخ ،« خانهام ابری ست... »بی تاریخ ، « ری را» ۱۳۳۱،« در کنار رودخانه » ۱۳۳۱،« هست شب» ۱۳۳۴، « برف » ۱۳۳۴، « کک کی» بی تاریخ ، احتمالاً ۱۳۳۶ ، « شب همه شب» ۱۳۳۷.
( با توجه به آخرین شعر مندرج در مجموعه ی اشعار نیما ،یعنی « شب همه شب» -که شعری دو وزنی است- میبینیم که در نیما، جستوجو و تجربه هنوز هم ادامه دارد. به گمان من، اگر نیما چند سال بیشتر عمر می کرد، ما شاهد تحولات دیگری در شعر او بودیم و شاید شعر نو فارسی به راهی دیگر میرفت.)
بحث ِ «زبان شعر ِ نیما» را ، با نقل اشارتی از او ( در ربط با عُمری که بر سر انقلاب ادبی اش گذاشت ) به پایان میبرم:
«در آثار من ميبينيد ، سالهاي متمادي من دست به هر شکلي انداختهام .مثل اين که تمرين ميکردهام و در شب تاريک، دست به زمين ماليده ، راهي را میجستهام ...» .
ــــــــــــــــ
دنباله ی بحث را پی می گیریم :
آقای شفیعی کدکنی ، میگوید : نیما ، در سرودن شعر ِ « با غروبش » ، احتمالاً از شعر « یغمای شب » خانلری تأثیر پذیرفته است.
گرچه دو شعر مذکور ( به روایت ِ ! خبرگزاری مهر ) در پانویس نخست ِ نوشته ی پیش رو آمده است، معذالک ، به منظور سادگی کار و آشنایی خواننده با وزن این دو شعر، دو بیت آغازین هر دو را، بازنویسی میکنم:
یغمای شب
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود «خانلری»
با غروبش
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز ِ پا در نشیب ِ دست به کار «نیما»
تا آنجا که حافظهام یاری می کند، نیما دستِ کم چهار شعر در این وزن سروده است . نخستین آن
( به نام « خنده سرد » ) تاریخ ِاسفند ۱۳۱۹ را در پای خود دارد و از کارهای برجسته ی نیما است. شعر های دیگر : « با غروبش ( تاریخ فروردین ۱۳۲۳) ، « خروس می خواند» ( تاریخ آبان ۱۳۲۵ . از شعر های ماندنی ِ نیما) و شعر ِ دو وزنی « شب همه شب » ( آخرین شعر نیما در مجموعه کامل اشعارش ، با تاریخ ۱۳۳۷ ).
بخشهای آغازین شعر ِ « خنده ی سرد » را ( که در همان قالب ِ با «غروبش» سروده شده است)باز نویسی میکنم :
« صبحگاهان که بسته میماند
ماهی آبنوس در زنجیر،
دُم طاووس پَر می افشانَد،
روی این بام تن بِشُسته ز قیر ... » (اسفند۱۳۱۹)
آقای شفیعی کد کنی ، در مورد این شعر نیما(که چهار سال پیش از شعر ِ« یغمای شب » ِ خانلری سروده شده است ) چه می گوید ؟ نکند( به باور ِ ایشان) نیما در مورد این شعر هم پیشدستی کرد و در تاریخ اش دست برده است ؟!
شما در یک جا مینویسید:
«من جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمی تری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که می دانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.» و در چند سطر بعد می افزایید :
«من می خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است .»
جناب شفیعی کد کنی ! از کِیْ ، « تصور » و « احتمال» ،مبنای سنجش در نقد ادبی شده است ؟ کسی که به اعتراف خود ، « جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارد» ، آیا مُِحقّ است در این مورد داوری کند؟ و اگر چنین کرد ، میشود به داور ی اش بها داد و آن را جدّی گرفت ؟ شما ،به عنوان یکی از برجستهترین پژوهشگران تاریخ ادب ایران، یقیناً این بدیهیات را بهتر از بسیاری میدانید.
به علاوه ، معمول نیست که شعر ، به محض سرودنش در جایی درج شود. چه بسا آثار ادبی که حتی سالها پس از آفرینش ( و گاه ، هرگز ) منتشر نشده اند. همانطور که بسیاری از شعر های نیما، سالها پس از درگذشت اش ، به همت زنده یاد سیروس طاهباز ، از درون صندوقخانه و گونی شعر های او بیرون آورده شد و نشر عمومی یافت. ( و چه رنجی کشید مرحوم سیروس طاهباز در خواندن آثار نیما که عموماً با مداد نوشته شده بود و در بستر زمان - به قول نیما - « رنگ رُخ باخته بود » و خواندش عذابی بود الیم .)
میفرمایید :
« گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلا، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج.»
جناب دکتر! صحبت در مورد زبان شعر خانلری ( که شما روشن و استوارش میخوانید و من اسباب و علل این روشنی و استواری را ، در پیوند نسبی اش با زبان آشنای شعر کهن فارسی می بینم) در این مجال تنگ ممکن نیست. اما این را گفته باشم که جوانان آن سال ها، مفهوم تجدد را( پس از نیما) در شعر توللی ، نادر پور و اخوان ثالث میفهمیدند ، نه دکتر خانلری.و البته ، در این
واقعیت هم تردیدی نیست که زبان شعر « نوقدمایی » ها ، حلقه ی واسطْ بین زبان ِ شعر کهن و زبان نیما بود و این امر ، به گمان من اجتنابناپذیر بود. و در همین جا بلافاصله بیفزایم که نقش دکتر خانلری در «جا انداختن مفهوم تجدد» در شعر ،تنها در بحثهایی است که در « مجله سخن» به راه انداخت .
میفرمایید:
«حق این است که آثار آن روز تولّلی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سالها، بیش از آنکه متاثر از نیما یوشیج، باشد متاثر از نمونه های شعری خانلری و آراء انتقادی او بوده است اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمیکاهد .»
اولاً -همانطور که میدانید، مرحوم توللی ( «تودهای» آن سالها ) مرید نیما بود. شیفتگی توللی نسبت به نیما را، در بندهای پایانی شعری میتوان دید که در « نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان » خواند :
«...فردای انقلاب/ در صحن کارزار/ نیمای من مرا
می جوید اشکبار / من مردهام ولی/ شادم که صد چون او
شادند و کامکار.» ( شعر ِ فردای انقلاب)
علاقه توللی به نیما در حدی بود که برای دخترش، نام ِ « نیما » را برگزید.
بگذریم از اینکه ، زبان توللی هم ( در قیاس با زبان شعر نیما) چندان نو نیست و درست بر سر دو راهی ی سنت و تجدد است که شکستن اوزان عروضی از سوی نیما را ، دیگر تاب نمیآوَرَد، به رمانتیسم روی میکند و چند سال بعد، از نیما کَنده میشود و در شمار معاندانش قَد عَلَم ! می کند.
ثانیاً - بر خلاف نظر شما ، این توللی بود که ( بعد از نیما) بیشترین تأثیر را بر همنسلانش داشته است.
جناب شفیعی عزیز و گرامی! شما، در صفحات آغازین کتاب ِگرانسنگ ِ «موسیقی شعر» مینویسید:
«کسی از این آقایان بپرسد که: «شاعر محترم! بعد ِ سی سال قلم فرسایی و حضور هفتگی و ماهانه و سالانه در صفحات مطبوعات، کدام شعر تو، کدام سطر از یک شعر تو، در حافظهٔ دوستداران جدی شعر رسوب کرد؟»»
بگذارید، همین سئوال را من با شما در میان بگذارم: مرحوم خانلری، سالها بر مسند مجله معتبر سخن نشسته بود و شعرهایش زینت بخش صفحات آن نشریه بود. ابوابجمعی و دوستداران بسیاری هم داشت که در مطبوعات آن سالها، برایش جا باز میکردهاند. نمونهاش حضرت ِشمایید، که با و بیمناسبت، در نوشتههایتان از خانلری نام میبرید و در تعظیماش میکوشید. (که نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه امری است پسندیده و قابل قدردانی فراوان.)
میپرسم: چند بیت از شعرهای مرحوم خانلری در حافظهٔ دوستداران شعر رسوب کرده است؟ این معنی را، با تأثیری که نیما، بر حافظهٔ جمعی (از عام و خاص) گذاشته است، مقایسه کنید. نمونههای ی زیر را، محض یادآوری در معرض نظرتان قرار میدهم:
«آب در خوابگه مورچگان، آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان میآید»، «یاد بعضی نفرات»، «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را»، «دیر آمدی، قطار رفت»، «ترا من چشم در راهم»، «خواب در چشم ترم میشکند»، نازک آرایْ تن ِ ساق گلی، که به جانش کشتم...»، «مانده از شبهای دورادور...» «خانهام ابری ست …»، «من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک»، «زردها بیخود قرمز نشدهاند...»، «بر بساطی که بساطی نیست» و...
شما در همان مقدمه مینویسید:
«اگر قرار شود ۱۰ شعر برجسته از عصر ما انتخاب شود، احتمال انتخاب کدام شعرها بیشتر خواهد بود؟ پیداست که اینجا قلمرو سلیقه است. اگر این پرسش را با بعضی از گویندگان معاصر در میان نهیم طبیعی است که هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهد فرمود و بعضی از آنها اگر اندکی شرم و شرف داشته باشند، این ۱۰ شعر را از حوزه سلیقه شخصی و سبک مورد پسند خودشان و شاعران هم مکتب و هم اسلوب خودشان انتخاب خواهند کرد، یعنی اسلوبی که بدان شعر میگویند... آنچه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است...»
من نمیدانم این «بعضی از گویندگان معاصر... که [در گزینش ۱۰ شعر برجسته از عصرما] هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهند فرمود» ، چه کسانی هستند! اما در ربط با ادامهٔ فرمایش شما، اینگونه میفهمم که این «بعضی گویندگان معاصر»، نه «شرم» دارند و «نه شرف»! گرچه در برخی از آنها (به تصریح شما) حضور «شرف و شرم» محتمل است!
در ادامه میفرمایید:
«آنچه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است... شاید کمتر شعری از میان شعرهای معاصر بتوان یافت که در چنین موقعیت و مناسبتی، بیشترین تایید را به همراه داشته باشد. خانلری در میان شاعران صد سال اخیر ایران، با کمترین حجم شعر، بیشترین پایگاه شعری را به دست آورده است...».
از آنجاکه در انتخاب ۱۰ شعر مورد بحث، پای سلیقه در میان است (در ربط با آنچه که در بالا نوشتید) عرضی و اعتراضی نیست. معذالک (به قول بیهقی) «فضل، جای دیگر نشیند».
به هر حال، امیدوارم روزی و روزگاری، در مورد عبارتهای «موقعیت مناسب» و «بیشترین تأیید» و «بیشترین جایگاه شعری» (در ربط با شعرهای دکتر خانلری) توضیح مختصری بدهید، تا خواننده هم روشن شود.
بگذریم. شما، در جایی از مقدمهٔ مورد گفتوگو مینویسید:
«اگر به جُنگی که پرویز داریوش از شعر نو فارسی در ۱۳۲۵ و با عنوان «نمونههای شعر نو» انتخاب و منتشر کرده است نگاه کنیم، میبینیم که سهم خانلری در این تجدد، سهم قابل ملاحظهای است، حتی به لحاظ ارائه نمونهها، سهم او از همه شاعران آن کتاب بیشتر است. من تصور نمیکنم که داریوش در آن انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانه آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل [پرویز] داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است.»
میپرسم: اینکه، به احتمال «پارتی بازی»، از سوی پرویز داریوش اشاره میکنید، به معنای آن نیست که این احتمال را دور نمیبینید؟
شما خوب میدانید که ناشر ِ کتاب ِ «نمونههای شعر نو»، «مجلهٔ سخن» بود. آیا همین یک مورد، برای «پارتی بازی» و انتخاب سه شعر از خانلری کافی نیست؟ به علاوه، آیا تبلیغ مجله سخن در پشت جلد کتاب ِ «نمونههای شعر امروز»، شما را به جایی هدایت نمیکند؟ اجازه بفرمایید چند سطری از آن آگهی را برایتان بازنویسی کنم:
نامه سرگشاده به دکتر شفیعی کدکنی، احمد افرادی
احمد افرادینیما، برخلاف کُهنسُرایان، بر سکویی دیگر ایستاده بود و از چشماندازی دیگر، هستی را نظاره میکرد. درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره مینمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صوَر خیالی نیازمند بود که در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود نیما میبایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند
تداوم نیما ستیزی ، در سنت ادبی و ادبیات سنتی ایران
بسیارند کسانی که اثبات حضور خود را ، در نفی وجود دیگری میبینند[۱]. وصله ای از این دست، البته که به دکتر شفیعی کدکنی نمی چسبد.در ضرورت نقد و سنجشگری هم ،بی شک جای هیچ «اما» و «چرا» یی نیست. اما، این هم هست که نقد ها را «عیاری » است و یا باید باشد.
در سامانه ی اینترنتی «خبر گزاری مهر »، تاریخ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۴ ، مقاله ای با عنوان « کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری/ شاعری که عادل نبود»[۲]درج شده است. عنوانی که بیانِ مُجمَل و بی تَمَجْمُج ِ مقدمه ی استاد شفیعی کدکنی، بر کتاب ِ« گزیده ی اشعار ناتل خانلری »[۳] است، و پیش و بیش از این ، « اتهامی غریب » ، به « پیرمردی » است که ( به قول زنده یاد محمد مختاری) « همه ی هسستی اش را به زبان تبدیل کرده است » .
گرچه همه ی دغدغه ی دکتر شفیعی کد کنی، در آن مقدمه [۴]، جا انداختن این ادعا است که نیما از چند شعرِ خانلری تأثیر پذیرفته است .اما، آشکارا میبینیم که ،تنها صحبت از تأثیر پذیری نیما از یک یا چند شعر خانلری در میان نیست ، بلکه ، در حاشیه هایی که ایشان بر متن این ادعا مینویسد، ادعاهای دیگری مطرح می شود که اهمیت اش اگر از متن بیشتر نباشد،کمتر از آن نیست . درست به همین دلیل، از پرداختن به بسیاری از نکات ِ مطروحه در « مقدمه » ی مذکور،گریزی نیست. به علاوه، مورد دیگری که در آن مقدمه ، نامتعارف میآید و ( به همین دلیل ) سخت حیرت می آفریند، آهنگ ِکلام و سیاق رویارویی با موضوع مورد بحث است که نه تنها سنخیتی با روال ِمعمول و متعارف در نقد و سنجشگری ندارد، بلکه وقار علمی و شأن ادبی دکتر شفیعی کدکنی را هم به پرسش میکشد.[۵]
من گرچه قصد پرده دری ندارم، اما از آنجا که مستدل کردن آنچه که به دکتر شفیعی کدکنی نسبت داده ام ، در گرو ارائه ی شواهد و دلایل مُتقَن است، چارهای جز این باقی نمیماند که حرفهای ایشان را باز نویسی کنم و هریک را ، جداگانه و در پیوند با دیگر ادعاها ،به نقد و سنجش بکشم.
آقای شفیعی کد کنی( در پیشگفتار کتاب ِ مذکور) دغدغه ی آن دارد که «حقی » را به «حقدار» برساند و این« حقدار» ( که به یقینِ ایشان ، حق اش در تاریخ ادب معاصر ایران نادیده گرفته شد )کسی جز زنده یاد ناتل خانلری نیست :
«راستی در برابر حجم انبوه حرفهایی که در برابر نیما زده شدهاست و عوامل سیاسی و شخصی را بعدها باید از حق آن بزرگ جدا کرد. برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد؟ هیچ عاقل نپسندد که چنین داوریی داشته باشیم.».
از جناب دکتر می پرسم: چه کسی و در کجا گفته است که « برای خانلری هیچ حقی نباید قائل شد» ، تا بعد به صرافت ِ عقلْ گریز بودن ِ آن«حُکم ِ» نکرده بیفتید و ،به شکایت دست به قلم برید ؟مرحوم دکتر ناتل خانلری ( از بخت خوش ) هم در «حیات» اش ( از همه جهات) قدر دید و بر صدر نشست و هم در «ممات» اش( فراخور ِحال و احوال اش ) به جا آورده شد. آن که ( با آن گذران نکبت بار ) « خسرالدنیا » بود و قرار است ( به لطف شما !) « خسر الآخرة» هم شود، نیما است ! به علاوه، آن « عوامل سیاسی و شخصی » که به پیشنهاد شما ، باید از « حق ِ » نیما جدا کرد، کدام است؟ یعنی میفرمایید ، بخشی از « بزرگی » نیما، در گرو « عوامل سیاسی » است؟ و چنانچه پاسخ مثبت باشد ، پرسیدنی است :
این « بزرگی ِ » ( به قول ِ شما) افزوده شده بر نیما، چرا باید آرامش خاطر مبارکتان را بر هم زَنَد و به اعتراض تان وادارد ؟ یعنی می فرمایید، باید ، دیوار ِ نیما را ، آرام آرام کوتاه کرد، تا برخی دیگر بلندتر جلوه کنند؟
بگذریم. شما (در چند جای مقدمه ی مذکور ) خطاب به منتقد احتمالی خود( به تلویح و تصریح ) قلم به « ِاِنذار » بر کاغذ می رانید که ( به گمان من ) پی آمد ِ ناگزیر اش ، چیزی جز « ارعاب» خواننده و بستن راه هر گونه نقد و «چون و چرا » ، بر ادعاهای شما نیست. با هم بخوانیم :
«قدری شجاعت لازم دارد و اندکی هم احتیاط که کسی امروز بگوید و از غوغای «عوام روشنفکر» نترسد که شاید بشود تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری را بر بعضی از شعرهای نیما، در سال های بعد از شهریور ۱۳۲۰، دید.»
یعنی ( به یقین ِ شما ) آن بخت برگشته ای که بر مدعیات تان اندکی تردید کند( بی گمان) از غوغائیان و در شمار ِ« عوامْ روشنفکر » ، یا « عوام ِ روشنفکر » است؟
جناب دکتر ! شکر خدا ، شما ( بیآنکه از کسی پروا کنید) آنچه در دل داشتید به قلم آوردید و آب هم از آب تکان نخورد!
شما ، در ادامه ی آن مقدمه (باز هم ، برای ارعاب ِ منتقد ِاحتمالی خود ) دست به تمهیداتی می زنید، از واژگان و عبارت هایی بهره می برید و نسبتهایی به نیما میدهید ،که تنها برازنده و در خور ِ منتقد نماهای دو پولی سالهای دهه چهل شمسی است، نه ادیب و پژوهشگر ِ بزرگواری که (در کنار جمعی، نه چندان پرشمار از اهالی قلم ایران ) آبروی فرهنگ و ادب معاصر ما است :
واقعا چه قدر «بُت تراشی» و «بُت پرستی» در این مملکت رواج دارد که آدم از طرح کردن چنین مطلب سادهای، آن هم در حد یک پرسش و احتمال باید چندین بار استغفار کند که معجزه امام زاده نیما یوشیج زبان او را لال نکند!».
از شما میپرسم : «امامزده ای که زبان لال میکند » ( به تصریح شما ) کسی جز نیما نیست! اما ، « بت تراش » و « بتپرست » ، جز منتقدِ احتمالی ِجناب ِ شفیعی کدکنی ، چه کسی میتواند باشد؟ به گمانم ، شاملو حق داشت بگوید ، « روزگار غریبی ست »!
سطور بعدی نوشته ی شما ، حاکی از آن است که همه ی این مقدمات ، زمینهساز ِ طرح ِ این کشف تاریخی! و تحمیل آن بر خواننده است که نیما، « دست کم ، در یکی دو شعرش، متاثر از خانلری» بود .( یادمان نرود که در چند سطر بالا، صحبت از « تاثیر اندکی از بعضی شعرهای خانلری ، بر بعضی از شعرهای نیما » بود ! )
بگذریم از اینکه ، در اینجا هم - علی الظاهر -خودْ زنی می کنید و به « ذم شبیه مدح » متوسل میشوید ، تا معترض احتمالی ، در بعضی ملاحظات اخلاقی گیر کند و به صرافت چون و چرا کردن با شما نیفتد.
بقیه فرمایش ِ تان را پی می گیریم :
« ظاهرا در تاریخ ادب فارسی، کفری صریح چنین که من گفتم کسی نگفته است و چنین خرق اجتماعی، در حدّ جنون، هیچکس مرتکب نشده است که دست کم، در یکی دو شعر، نیما را متاثر از خانلری بداند ولی برای من- با همه ارادتی که به نیما دارم و با همه ستایشی که نسبت به عظمت او همیشه نشان داده ام- یک مسئله همیشه جای بحث بوده است و من از مطرح کردن آن هیچ پرهیز و پروایی ندارم تا نسل های آینده درباره آن به شیوه های علمی تحقیق کنند؛ آینده ی مطالعات ادبی و علوم انسانی از کشف این گونه حقیقت ها عاجز نخواهد بود.»
آقای شفیعی کدکنی ! اگر دیگران ندانند، شما در مقام پژوهشگر صاحب نام و سخت کوش ادب فارسی ، باید خوب بدانید که از متولیان شعر ِ تقلید و تکرار گرفته( رشید یاسمی ها و حمیدی شیرازیها و... ) تا مدعیان نوآوری در شعر ( از جمله ،دکتر خانلری و برخی ابوابجمعی مجله ی «سخن» ) چه به روز نیما آورده اند ! شما از کدام «کُفر » و « خِرق اجتماعی » سخن می گوئید؟
بگذارید چند نمونه ی دم دستی ، در معرض نظر مبارکتان قرار دهم .اگرچه شما ،در مقام پژوهشگر و ناقد ِ صاحب نام ادبی ، بسیار بیش از این ها را میدانید و ( به قول معروف ) « به لقمان، حکمت آموختن خطاست ».
دو نمونه ی آغازین ، برگرفته از مقاله معروف « پیرمرد چشم ما بود» ، نوشته ی جلال آل احمد است.
۱- آل احمد مینویسد : « ... شش هفت سال پیش [ چیزی بین سال ۳۳ و ۳۴ شمسی ] ، شبی زمستانی بود و [ هوشنگ ] ایرانی و داریوش[آشوری] و فردید و احسانی هم بودند و شاید یکی دو نفر دیگر که پیر مرد [ نیما] هم سر رسید.کله ها گرم بود و هر کسی حرف خودش را دنبال میکرد و چندان گوشی شنوای پیر مرد سر رسیده نبود.و نمیدانم چه شد و [هوشنگ ] ایرانی چه نیش ملایمی [ ؟!] زد که پیرمرد از کوره در رفت. برخاست و با حرکاتی اُپرایی چنان فریاد کشید که ، همه ترسیدیم. اما محتوای فریادها، چنان استغاثه ای بود و چنان تمنای توجهی که من داشت گریه ام میگرفت. با زحمت آرامَش کردیم ».[۶] پایان نقل قول
آل احمد ( در همان منبع پیشین ) نقل میکند :
« هیچ یادم نمیرود که وقتی خانلری از حاشیه ی دستگاه [اسدالله ] عَلَم به معاونت وزارت کشور رسید، پیر مرد [ نیما] یک روز درآمد که : مبادا بفرستند مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردی؟ البته بازی در میآورد. اما، در پس ِ این بازی در آوردن ، وحشت خود را میپوشاند. و خانلری که سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد... » [۷] پایان نقل قول
البته ، وحشت نیما ( بر سر خراب کردن شعر !) به رغم نظر آل احمد، چندان « کودکانه » نبود. زنده یاد نادرپور، در گفتگويي با صدرالدين الهي نقل ميکند که «در سالهاي بعد نيز، شيوعِ روزافزون اين شيوة تقليدي [شعر سپيد]، دکترفخر الدين شادمان را چنان به خشم آورد که حتي براي زير هم نوشتن مصراعهاي موزون در زبان فارسي، پيشنهاد تعيين مجازات قانوني کرد». «روزگارنو، "طفل صد سالهاي به نام شعرنو" دفتر ششم، سال دوازدهم، ش ۱۳۸، ص ۴۴»
نمونه ی دیگر :
سیروس طاهباز (در نقل خاطره ای از زنده یاد حبیب یغمایی ) مینویسد :
« … در سال ۱۳۲۵ انجمن فرهنگی ایران و شوروی (خانه ی وُکس) … "نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان ایران " را تشکیل میدهد... طبیعی است که نیما را که شاعری شناخته شده بود و بسیاری از شعر های مشهورش( در فاصله ی سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰)در "مجله موسیقی " و بعد ها در مجله ی مردم ماهانه چاپ شده بود، دعوت کنند. اما به مصلحتْ دیدِ کارگردانان ِ[کنگره ، یعنی احسان طبری و خانلری]خطابه ی مفصل ِ شعر معاصر فارسی را جناب علی اصغر خان حکمت ... نوشته بود …که در آن حتی اسمی هم از نیما یوشیج نیامد. بعد نوبت به شعر خواندن ها می رسد، دکتر مهدی حمیدی [ دشمن قسم خورده ی نیما ، هجو نامه ی "حقیقت شعر "] را در باره نیما میخواند :
به شعر اگر چه کسی آشنا چو نیما نیست
سوای شعر، خلافی میانه ی ما نیست
تا میرسد به این بیت :
سه چیز هست در او : وحشت و عجایب و حُمق
سه چیز نیست در او : وزن و لفط و معنا نیست
در اینجا ملک الشعرای بهار که رئیس جلسه بود، حرف شاعر [ حمیدی شیرازی] را قطع میکند که کنگره جای خواندن این شعر نیست.نیما از جا بلند میشود و میگوید : " آقای رئیس! اجازه بدهید بخواند. آینده قضاوت خواهد کرد که شعر کدام یک از ما میماند ". و دیدیم که آینده چه زود رسید» . [۸]
جناب آقای شفیعی کدکنی! همانگونه که به درستی گفته اید، نباید( و قرار هم نیست که ) از نیما بُت بسازیم. از این رو ، چندان مهم نیست که شما چه خصوصیت ، صفت یا مَنِشی را به نیما نسبت می دهید.مهم این است که چه دلایل و شواهد محکمه پسندی ، دال بر صدق ادعاهای تان میآورید.متأسفانه ، دلیل محکمه پسند ِ شما ،در اثبات ِ تأثیرپذیری نیما از دکتر خانلری (همانگونه که در سطور بالا خواندیم ) تنها بر حدس و گمان و « احتمالات» و این ادعا متکی است که : « در مورد آثار نیما یوشیج " چه نظم او و چه نثر او، ملاک ِاعتبار ، " تاریخ نشر " آنهاست و نه تاریخی که در پای آنها نهاده شده است».
لابد، تعیین ِ تاریخ ِ نشر ِاشعار نیما نیز ، تنها در صلاحیت و در گرو کشفیات ادبی جناب ِ شما است ! به علاوه،شما معلوم نمیکنید که تکلیف ِبقیه ی آثار نیما ( آنچه که نخستین بار ، پس از درگذشت نیما ، در « مجموعه آثار ِ» ۳ جلدی او ، با تاریخی در پای شان آمده است) چیست؟ آیا در صحت آن تاریخ ها هم باید تردید کرد؟
جناب شفیعی کد کنی ! شما نیک می دانیدکه شیوه ی کارتان، در اینجا، نشانی از پژوهش علمی ندارد. از این رو، امروز «حکم» صادر میکنید ، « تا نسل های آینده درباره آن به شیوه های علمی تحقیق کنند» !
بقیه ی ماجرا را با هم بخوانیم :
« نامه ها و یادداشت های روزانه [ نیما] به ما ثابت کرده است که با همه مقام شامخ هنری اش، در رعایت «حق و حقیقت» چندان هم «عادل و معصوم» نبوده است و بعضا از تهمت زدن به دیگران، گویا در لحظه های خشم و کین، پروا و پرهیز نداشته است. به همین دلیل تاریخ آن نامه ها و تاریخ آن شعرها، فقط در حدّ زمان انتشارشان اعتبار دارد و لاغیر.»
و این یعنی تحقیق تاریخی! آن هم با تکیه بر روش شناسی علمی ! آن هم از سوی یکی از مطرح ترین محققان تاریخ فرهنگ و ادب معاصر ایران.( جای آن است که خون موج زند در دل لعل!)
یک بار دیگر از شما میپرسم : تکلیف ِ بقیه ی آثار نیما (که پیش از مرگ او نشر ِعام نیافته و نخستین بار در «مجموعه آثار » ش درج شده است و هر یک تاریخی در پای خود دارد ) چیست؟ آیا، در صحت آن تاریخ ها هم باید تردید کرد و( به عنوان مثال ) تاریخ ۱۳۶۴شمسی را (که به گفته مرحوم سیروس طاهباز، تاریخ نشر «مجموعه ی آثار نیما ، دفتر اول، شعر » است ) در پای آن شعرها نهاد؟
شما ، از باب تصریح در مورد ادعای مذکور ( این بار،همراه با چاشنی طنز ) میفرمایید :
« من میگویم نیما بزرگترین پیشاهنگ شعر فارسی و اگر شما لازم میدانید و ضروری میدانید مقامهای بالاتر و بالاتری هم برای او قائل میشوم مثلا بزرگترین نوآور مشرق زمین، بیشتر از این هم لازم است که بنده پیشاپیش اعتراف کنم؟ بعد از این اعتراف باز بنده حرف خودم را تکرار میکنم که در مورد آثار نیما یوشیج ملاک اعتبار، «تاریخ نشر» آنهاست و نه «تاریخ نوشته شده در زیر» آنها.»
جناب دکتر ! نیما ، در ادب فارسی ،جای سزاوار ِخود را دارد و به بیش از این اش نیازی نیست. شما هم ، همان بهتر که به جای دست انداختن نیما و بهره بردن از صنعت ادبی ِ « مدح ِ شبیه به ذم »، دلایل « قوی و معنوی » تان را ( در صدق آنچه که مدعی اش هستید) ارائه بفرمائید.حرف نامستند و نسنجیده ، حتی اگر از قلمِ پژوهشگر ِ موجه و معتبری چون شما هم جاری شود، در عالم تحقیق،به چیزی گرفته نمیشود و تنها میتواند خوراک ذهنهای ساده اندیش و لقلقه ی زبان غوغائیان باشد.
دنباله ی ماجرا را بخوانیم:
« احتمال این که نیما بعد از شهریور ۱۳۲۰ از کارهای خام و پخته شاگردانش مایههایی گرفته باشد و تاریخ بعضی شعرها را به قبل از شهریور یا سالهایی قبل از تاریخ آن شعرها بُرده باشد، هست. روان شناسی پنهان در یادداشت های روزانه نیما چنین کاری را متاسفانه، متاسفانه متاسفانه تایید میکند.»
گرچه ادعای « مایه گرفتن نیما ، از کارهای خام و پخته ی شاگردانش » (به تصریح آقای دکتر ) از « احتمال » فراتر نمیرود ،اما وقتی پای « روانشناسی پنهان در یاد داشت های نیما »( که این هم، باز از کشفیات ادبی محقق محترم است !) به میان میآید ، «احتمال » ، به « یقین »تبدیل میشود ! و البته که چنین ادعایی ( نه یک بار ، که سه بار )باید مایه تأسف باشد !
شما ،بعد از آنهمه تمجمج و خویشتن داری، یکباره طاقت از کف میدهید و ملاحظات را به کنار مینهید و حرف هایی را که ( انگار)سالها ، روی سینه تان سنگینی کرده بود ، به قلم میآورید :
« با توجه به این پیشنهاد یا پرسش یا شبهه یا هر چه اسمش را می خواهید بگذارید، من می خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر ، «با غروبش» را بعد از خواندن شعر [ یغمای شب ]خانلری سروده است؛ چنان که تردیدی ندارم که «حرفهای همسایه» را –با هر تاریخی که در زیر آنها نهاده- به تاثیر از «چند نامه به شاعری جوان» ریلکه و ترجمه خانلری که در ۱۳۲۰، انتشار یافته نوشته است».
یعنی ، همه ی آن مقدمات و صغرا – کبرا چیدن ها ، بر سر این «کشف تاریخی» است که « نیما یوشیج ، شعر ِ "با غروبش " را بعد از خواندن شعر " یغمای شب " خانلری سروده است» ! کشفی تاریخی ! که ( به تصریح جناب ِ دکتر ) از حد ِ« پیشنهاد یا پرسش یا شُبهه» فراتر نمیرود!
و البته که این ، همه ی ماجرا نیست. اگر محقق محترم ، در تأثیر پذیری ِ نیما از خانلری، وسواس نقادانه به خرج میدهد و از « احتمال» و « شُبهه » فراتر نمی رود ، اما در این مورد هیچ « تردیدی ندارد که " حرفهای همسایه " ... به تاثیر از "چند نامه به شاعری جوان ِ" ریلکه و ترجمه خانلری... نوشته شده است » ! به همین سادگی ! چرایش ( همانگونه که جناب ِدکتر شفیعی کدکنی تصریح فرمودند) بمانَد برای پژوهشگران « نسل های آینده » ! تا در مورد آن « به شیوههای علمی تحقیق کنند » !
از آنجا که جناب دکتر ، هم از اخلاق ِ پژوهشی بهره برده است و هم به شیوههای نوین نقد ادبی احاطه دارد ( با همه ی اطمینان علمی نسبت به صدور حکم بالا !) از این واقعیت « غافل نیست » که نیما یوشیج ، « تا حدی» [ بله ، تا حدی !] زبان فرانسه میدانست و « ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد» !
جناب شفیعی کد کنی! من ، هم "چند نامه به شاعری جوان ِ " ریلکه ،ترجمه ی خانلری را خواندهام و هم ( به طریق اولی ) « حرفهای همسایه » نیما را . به جز چند مورد ،که نکاتی عام اند ،هیچ وجه اشتراکی بین این دو نوشته نیست : نکاتی که از سالها پیش از آنکه کتاب ریلکه با ترجمه خانلری در ایران شناخته شود، مشغله ی ذهنی نیما بوده و در آثار منثور و منظوم او به کرات آمده است.
این موارد ِمعدود، یکی – دو جمله ، در مورد « خلوت گزینی » ، ملحوظ داشتن ِ« تجربه» ( به مثابه دستمایه شاعر ) و « توجه به طبیعت » است.
نکته ی مهم تر این است که «حرفهای همسایه » نیما، عموماً در توضیح نظری انقلاب ادبی و رمز و راز کار شاعرانه ی او است. این موارد چگونه ممکن است در«چند نامه به شاعری جوان ِ» ریلکه جایی داشته باشند؟
به علاوه ،کتاب ریلکه ( ترجمه ی دکتر خانلری) مجموعاً ۷۲ صفحه است که حدود ۲۰ صفحه ی نخست آن ، مقدمه ی مترجم است . در حالی که حرفهای همسایه ی نیما ، از صفحه ۲۲ تا صفحه ی ۲۸۲ کتاب ِ« در باره شعر و شاعری» را در بر میگیرد.
این را هم گفته باشم که اگر پای ضرورتی در میان باشد ، حاضرم ( در مقاله ای مستقل)عدم ارتباط بین موضوعات و مضامین مندرج در « حرفهای همسایه » ، با « چند نامه به شاعری جوان » را، در یک بررسی تطبیقی نشان دهم.
بگذریم . شما ، از پس ِ «حکم» بالا، بلادرنگ حکم دیگری صادر میکنید و ( به سیاق معمول ِ خود در این مقدمه ) چرایی اش را ، به آیندگان حواله می کنید:
« البته بنده غافل از این نیستم که نیما هم زبان فرانسه تا حدی می دانسته و ممکن است نامههای ریلکه را در زبان فرانسه خوانده باشد و بگذارید این کفر دیگر را همین جا بگویم که به نظر من بخش های اصلی و محوری «ارزش احساسات» هم ترجمه آزاد و «بفهمی نفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایره المعارف اسلام (چاپ اول)، درباره شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است.»
من ماندهام که تکلیف این همه « احتمالات» ، « ممکن است » ها و «پیشنهاد » و « پرسش » و « شُبهه »، در ربط با « احکام » صادره از سوی پژوهشگر محترم چیست؟
از شما میپرسم :کدام « بخشهای اصلی و محوری ِ " ارزش احساسات" ،ترجمه ی آزاد از یک کتاب فرانسوی است» ؟ این کتاب فرانسوی چه نام دارد و نویسندهاش کیست؟ دو دیگر آنکه ، از کِی در نقد ادبی و عرصه ی پژوهش ، « بفهی نفهمی » معیار ِ داوری شده است؟
جناب دکتر ! اگر ادعاهای تان سنجیده است ، چرا مستندش نمیکنید و مواردی را که مدعی هستید، « بفهمی نفهمی » از کتابی فرانسوی اقتباس شده است ، در معرض نظر خوانندگان قرار نمیدهید. و اگر نیست، تکلیف من ِ خواننده و تاریخ ادب فارسی ، با این شبهه افکنی ها و « ناحقی » ها چیست؟ به علاوه، نیما که ( به ادعای شما ) « زبان فرانسه را تا حدی می دانست» ، چطور می توانست آن کتاب فرانسوی را (که نه نامش معلوم است و نه مؤلفش مشخص ) ترجمه کرده باشد؟!
نکته ی دیگر آنکه ، نیما در کتاب ِ « ارزش احساسات » ( در ربط با موضوعات مورد بحث اش) در کنار موسیقی دانان ، متفکران و فلاسفه ی غرب (واگنر، شوپن ،فروید، شلینگ، هگل ، کانت، ویتمن و... ) جا به جا ، به بزرگان هنر و فرهنگ و ادب ایران (باربد، استاد بهزاد، جلال الدین بلخی، عطار، سنایی ،نظامی گنجوی،حافظ، بوعلی سینا، فردوسی ، بهار، میرزاده عشقی و…) میپردازد. آیا ، در کتاب فرانسوی مورد نظر شما ، از این بزرگان ایرانی هم سخن به میان آمده است؟![۹]
معذالک ،گیریم که «ارزش احساسات » ( به ادعای شما ) «ترجمه ی آزاد» باشد و نیما « بفهمی نفهمی» از کتابی فرانسوی تأثیر پذیرفته باشد! خوب ، بعد ؟ شما ، در ربط با این ادعا چه میخواهید بگویید؟ باید نیما را به نفع خانلری کوبید، تا آن نادره ی ادب فارسی (که اعتبارش در جای دیگری است) برجستهتر نمودکند ؟
میپرسم : این خرده گیری ها و بهانه جویی ها برای چیست؟ اگر بحث بر سر تحقیق تاریخی و جدا کردن سره از ناسره است، چرا ، همان سیاق پژوهشی متعارف تان را ( که عموماً، در مورد متون ادب فارسی و عربی به کار میگیرید ) در اینجا هم معمول نمی دارید و چرا از آن باریک اندیشی ها و « مورا از ماست کشیدن » ها ، در اینجا خبری نیست؟
(متأسفانه - تا آنجا که من میدانم- کتاب ِ « ارزش احساسات ِ» نیما، کمتر مورد ِ نقد و نظر جدی ِاهل خبره قرار گرفته است.)
بگذریم .
آقای شفیعی کدکنی ، در اینجای مقدمه اش ، دو شعر ِ« یغمای شب » و « با غروبش » را بازنویسی میکند، اما به جای بررسی تطبیقی این دو شعر و نشان دادن شواهدی دال بر درستی این اتهام که شعر « باغروبش ِ » نیما ، متأثر از « یغمای شب ِ » خانلری است ، ناگهان اختیار از کف مینهد و …
بقیه ی ماجرا را از قلم جناب دکتر پی میگیریم :
« فقط تاریخ ِ[ شعرها ] ها را نادیده بگیرید. کسی که در نامههای خصوصیاش تا بدان حدّ غرض ورزانه دیگران را لجنمال میکند، چه مقدار تقوای هنری میتواند داشته باشد که تاریخ شعر را، با چرخاندن سرِ قلمی، به مدتی قبل نبرد؟»
و من ِخواننده نمیدانم ، با این ادبیات فاخر! و ( به ویژه ) خَلط مبحث چه کنم؟!
میپرسم : چه ربطی بین « یادداشتهای روزانه نیما» (که حرفهای تنهایی او است) با تاریخ شعر های او وجود دارد؟ این چه نوع نقد ادبی است؟ آیا باید فصلی دیگر در نوشته ی پیش رو باز کرد و ، در آن به «یاد داشت های روزانه ی نیما » پرداخت وکم و کیف ادعاهای جناب دکتر را بر رسید؟ یا ، اتهام صادره از سوی جناب پژوهشگر صاحب نام ادبی ( دال بر دخل و تصرف نیما در تاریخ اشعارش) را پی گرفت؟
جناب شفیعی کد کنی! شماکه میخواهید «عادل و معصوم » باشید ، چرا تنها گلایه های نیما ( در « یادداشتهای روزانه» اش ) را میبینید و به « لجن مال کردن دیگران » تعبیرش میکنید ، اما هیچ به روی خود نمیآورید که دکتر خانلری ، تا روزهای پایانی زندگیاش هم ،همچنان در کار تحقیر و تخفیف ِنیما بوده است.[ ۱۰]
من، در تاریخ معاصر ایران ،کمتر کسی (همچون آل احمد و نیما) را میشناسم که خود را همانگونه که بودند ، در نوشته هایشان نشان دادهاند : آل احمد ، در «خسی در میقات» ، « سنگی بر گوری» و در « سفر به آمریکا » (که خصوصی ترین ذهنیات و رویدادهای زندگیاش را بی پرده و عریان، در برابر خواننده قرار داد ) و نیما ، در « یادداشتهای روزانه » و « نامه ها»یش .
امیدوارم ، جناب شفیعی کدکنی هم ، حرفهای تنهایی و « حدیث نفس » خود را ( بدون مصلحت اندیشی و جرح و تعدیل) بنویسد ، تا ببینیم ،کدام « معصوم » از دل آن بیرون میآید.
ادامه ی ادله ی جناب شفیعی را بخوانیم :
«ممکن است بگویید: این دو شعر که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد. چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسیده است. من هم با شما موافقم اما از طرح کردن پرسش خویش پروایی ندارم، بگذارید زمینه ای فراهم شود برای آیندگان که با روش های آماری و تحلیل های کامپیوتری «سبک » می توانند این گونه پرسشها را پاسخ بدهند.»
اگر به تصریح شما ، « این دو شعر ، مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارند و چنین توصیفی به ذهن هر کسی میرسد» ، پس مشکل در کجاست؟ نیما را چه ضرورتی میتوانست به تقلید از شعری وادارد ، « که مضمونِ چندان استثنایی و نادری ندارد »؟ تا بعد ، به صرافت تعویض تاریخ سرودن اش بیفتد ؟
معذالک، اگر جناب دکتر گمان میَبَرد که مضمون ِ « شب » ( در عنوان ِ شعر « یغمای شب » خانلری ) ، نیما را به صرافت ِ تقلید از آن انداخت ، باید عرض کنم که « شب » ، از کلیدْ واژههای شعر های نیما است.از جملهْ نخستین شعرهای نیما ( که در سال ۱۳۰۱ سروده شده است ) « ای شب » نام دارد و...
به گمانم، داوری دکتر خانلری در این مورد ، بهترین پاسخ را در معرض نظر تان قرار می دهد :
« بهار در شعرهایی که به شیوه ی نو سروده است ، بیش از غزل های خود اوصاف تازه میآورد... [ به عنوان نمونه ] وصف های " موحش " و " اندوه گستر " و " ابر اندود " در ابیات زیر :
ای شب ِ موحش اندوه گستر / اندک احسان و فراوان ستمی ...
تو شنیدی که منم برخی شب/ آری، اما نه چنین ابر اندود
اینگونه توصیف های بدیع و ابتکاری را بی گمان، بهار از نیما آموخته است. قطعه ی " ای شب " اثر نیما یوشیج نخستین بار [ در سال ۱۳۰۱] در روزنامه ی " نوبهار " که به مدیری [ ملک الشعرا]بهار منتشر میشد، چاپ شد. نیما در این قطعه ، شب را با چشمی دیده است که پیش از او کسی ندیده بود. اینجا شب ، وجودی مستقل دارد که شاعر با آن رو به رو میشود. نیما این " دشمن جان خود " را " شوم " و " وحشتانگیز " و " راز گشای مردگان " و " آینه دار روزگار " و... خوانده است:
هان، ای شب شوم وحشتانگیز / تا چند زنی به جانم آتش
یا چشم مرا زجای برَکَن/ یا پرده ز روی خود فروکش ...» [۱۱]
همانگونه که می دانید، واژه ی « شب » ، از جمله معروفترين سمبل هایی است که نيما در شعرهايش به کار گرفته است. این نماد، معطوف به فضاي سياسي ـ اجتماعي روزگار نیما است. واژه ی « شب » ، در شعرهاي نيما، حضوری چنان برجسته و معنادار می یابد که نه تنها مضمون بسياري از آن ها می شود ، بلکه ( نیما ) عناوين ِ شماری از شعرهایش را نیز، با آن پيوند مي دهد :
«اي شب»، «اندوهناک شب»، «شب پره ی ساحل نزديک»، «در نخستين شب»، «هست شب»، «پاسها از شب گذشت»، «شب همه شب »...
بنابر این، نیما یوشیج چه نیازی داشت که مضمون « شب » را از شعر ِ« یغمای شب » خانلری بگیرد و شعر « با غروبش » را متأثر از آن بسُراید، تا بعد ( لابد به منظور رد گم کردن !) در تاریخ ِآن شعر دست بَرَد ؟
معذالک،کاش جناب دکتر شفیعی ( در یک مقایسه تطبیقی ) به وجوه تشابه دو شعر ِمذکور و نوع و شکل ِ تأثیرپذیری نیما، از شعر « یغمای شب ِ» خانلری، اشارهای( هرچند)گذرا میکرد، تا تکلیف من ِ خواننده معلوم شود.
به هر حال ، در اینجا، علاقمندم از جناب دکتر بپرسم : اگر قرار است که « آیندگان ،با روش های آماری و تحلیلهای کامپیوتری »، به پرسش هایی از این دست پاسخ دهند، چه ضرورتی حضور ِشما را ،در اینجا توجیه میکند و توضیح می دهد ؟ به علاوه، تکلیف خواننده با این اتهام غریبی که به نیما میزنید، چیست؟
در ادامه میفرمایید:
«گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلاً ، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج. مقایسه این دو شعر که در یک وزن یک قالب و در یک زمان سروده شدهاند و مضمون اصلی آنها تقریبا یکی است، میزان روشنیّ بیان و سلامت ِ اسلوبِ خانلری را در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج نشان میدهد».
جناب شفیعی کدکنی ! شما متوجه هستیدکه چه می گویید؟
اولاًـ کسی نگفت که خانلری از نیما تأثیر پذیرفته است.گرچه، عطف به « یادداشتهای روزانه ی نیما»، مرحوم خانلری باید به کرات از دیوار ِ تأملات ِ نیما بالا رفته باشد.
ثانیاً ـ اگر بحث بر سر این است که « جوانان ِ[ سالهای ماضی]، مفهوم تجدد را در شعر [ خانلری] بیش تر احساس میکردهاند، تا در زبان پیچیده نیما یوشیج » ، درست آن بود که یادداشت تان را به همین مضمون اختصاص میدادید و (در یک بررسی تطبیقی) نمونههایی از تأثیر پذیری جوانان آن روزها ( از شعر های خانلری ) را ، برای ثبت در تاریخ ارائه میفرموید.از محققی چون شما پذیرفته نیست که حدس و گمان خود را به جای مسلّمات بنشاند.
ثالثاً ـ شما ، در کجا این دو شعر را با هم مقایسیه کرده اید که من ِِخواننده متوجه نشدم؟ اینکه هر دو شعر ، تقریبأ همزمان و در یک قالب سروده شدهاند، به کجا هدایت مان میکند و چه از دل آن بیرون میآید ؟ مهم ، زبان این دو شعر و نگاه ِ متفاوت دو شاعر به هستی است. و درست ، از همین منظر است که نوآوری نیما و سنت گرایی نسبی خانلری چهره میکند. بیهوده نیست که در تاریخ ِ شعر نو، امثال خانلری ها را« نو قدمایی » یا به قول زنده یاد نادر پور ، «کلاسیک های جدید » می نامند.
رابعاً -می نویسید : « بسیارند و شاید هم حق با آنها ست- و عقیده داشته باشند که بیان پیچیده نیما «شعرتر» است از بیان روشن و استوار خانلری».
جناب دکتر ! شما به گونهای سخن می گویید که انگار دستی از دور بر آتش «انقلاب ادبی» نیما دارید و نمیدانید ، این سفر ه ای که دیروز در برابر خانلری ها و توللی ها و اخوان ها گسترده بود و دهه هاست که شما هم بر سر آن نشتسه اید ،حاصل یک عمر جان کندن نیما است؟
شما ( در مقام شعر شناس و پژوهشگر تاریخ شعر فارسی) به خوبی میدانید که نیما( برخلاف کُهنسُرایان ) برسکویی دیگر ایستاده بود و از چشم اندازی دیگرْ، هستی را نظاره میکرد . درست به همین دلیل، جهانِ پیش رویش همان جهانی نبود که پیش روی شاعران سنتی چهره می نمود. از این رو، در بیان تجربههای شاعرانه و توصیف هستی، به واژگان و ترکیبات و صور خیالی نیازمند بودکه در تاریخ ادب فارسی سابقه نداشته است و خود ِ نیما می بایست آستین بالا بزند و آنها را بیافریند . مشکل، درست در همین جا بود و از همین جا آغاز شد. از سوی دیگر ، خواننده ی شعر نیما ، که با زبان شعری او و اوزان نیمایی مأنوس نبود ، به دلیل الفتی که با شعر کهن فارسی داشت، منتظر بود که ( به مَثَل ) پس از « توانا بود » ،عبارت « هر که دانا بود » بیاید . از این رو، در آن جا که وزن شعر ،کوتاه و بلند میشد ، یا واژگان و تعابیر ِ شعری، با مأنوسات ذهنیاش نمی خوانْد ، نظم و عادتهای ذهنی و زبانی اش به هم میریخت و در خوانش شعر، سکندری میخورد. درست به همین دلیل، آشنایی زدایی نیما را ، همواره به حساب ضعف تألیف می گذاشت. بی تردید، شما اینها و بسیار بیش از اینها را میدانید.
بدیهی است که نیما ، در جستوجوی راه تازه و یافتن شیوههای نو ِ بیان شاعرانه( در طول عمرنسبتاً کوتاهش ) نمیتوانست در همه ی تجربههای زبانی اش موفق باشد. چرا که مدام در کار تجربه و سبک– سنگین کردن یافته هایش بود.(چه در قالب شعر و چه در زبان و بیان شاعرانه )
نیما، در ربط با آنچه که شما ، « روشنی بیان و سلامت ِ اسلوبِ خانلری ، در قیاس با بیان پیچیده نیما یوشیج » ارزیابی می کنید، پیشاپیش پاسخی هوشمندانه میدهد :
«...من خودم به عیبی که در فورم اشعار من ممکن است وجود داشته باشد اعتراف دارم. از دوره ی انتشار " مجله موسیقی" گذشته ، خیلی ورزش در این کار کردهام. من هر روز مشغولم برای اصلاح خود. اما یک جواب به مدعی میدهم. انقلاب را به نظم و متانت نگاه نمیکنند، هرچند اساس آن نظم و متانت است. من ویران کننده و سازندهام. من ندیدهام که بنایی را آرایش کنند، پس از آن پی بریزند.»
به رغم این ، نیما از اواسط ، دهه ی بیست شمسی، تدریجاً ، به تجربههایی دست مییابد و آثاری خلق میکند که نه تنها از پیچیدگی زبانی ِ مورد اشاره ی شما ، در آن خبری نیست، بلکه در شمار ِ شاهکارهای ادب فارسی است. محض یاد آوری، برخی از این شعر ها را( همراه با تاریخ سرودنشان) نام میبرم :
« خنده ی سرد» ۱۳۱۹ ،« داستانی نه تازه » ۱۳۲۵،« در فروبند» ۱۳۲۷،« نام بعضی نفرات« ۱۳۲۷، «مهتاب» ۱۳۲۷،« اجاق سرد » ۱۳۲۷، « هنگام که گریه میدهد ساز» ۱۳۲۷، « تا صبح دمان...» ۱۳۲۹، « قایق » ۱۳۳۱،« داروگ »بی تاریخ ،« خانهام ابری ست... »بی تاریخ ، « ری را» ۱۳۳۱،« در کنار رودخانه » ۱۳۳۱،« هست شب» ۱۳۳۴، « برف » ۱۳۳۴، « کک کی» بی تاریخ ، احتمالاً ۱۳۳۶ ، « شب همه شب» ۱۳۳۷.
( با توجه به آخرین شعر مندرج در مجموعه ی اشعار نیما ،یعنی « شب همه شب» -که شعری دو وزنی است- میبینیم که در نیما، جستوجو و تجربه هنوز هم ادامه دارد. به گمان من، اگر نیما چند سال بیشتر عمر می کرد، ما شاهد تحولات دیگری در شعر او بودیم و شاید شعر نو فارسی به راهی دیگر میرفت.)
بحث ِ «زبان شعر ِ نیما» را ، با نقل اشارتی از او ( در ربط با عُمری که بر سر انقلاب ادبی اش گذاشت ) به پایان میبرم:
«در آثار من ميبينيد ، سالهاي متمادي من دست به هر شکلي انداختهام .مثل اين که تمرين ميکردهام و در شب تاريک، دست به زمين ماليده ، راهي را میجستهام ...» .
ــــــــــــــــ
دنباله ی بحث را پی می گیریم :
آقای شفیعی کدکنی ، میگوید : نیما ، در سرودن شعر ِ « با غروبش » ، احتمالاً از شعر « یغمای شب » خانلری تأثیر پذیرفته است.
گرچه دو شعر مذکور ( به روایت ِ ! خبرگزاری مهر ) در پانویس نخست ِ نوشته ی پیش رو آمده است، معذالک ، به منظور سادگی کار و آشنایی خواننده با وزن این دو شعر، دو بیت آغازین هر دو را، بازنویسی میکنم:
یغمای شب
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود «خانلری»
با غروبش
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز ِ پا در نشیب ِ دست به کار «نیما»
تا آنجا که حافظهام یاری می کند، نیما دستِ کم چهار شعر در این وزن سروده است . نخستین آن
( به نام « خنده سرد » ) تاریخ ِاسفند ۱۳۱۹ را در پای خود دارد و از کارهای برجسته ی نیما است. شعر های دیگر : « با غروبش ( تاریخ فروردین ۱۳۲۳) ، « خروس می خواند» ( تاریخ آبان ۱۳۲۵ . از شعر های ماندنی ِ نیما) و شعر ِ دو وزنی « شب همه شب » ( آخرین شعر نیما در مجموعه کامل اشعارش ، با تاریخ ۱۳۳۷ ).
بخشهای آغازین شعر ِ « خنده ی سرد » را ( که در همان قالب ِ با «غروبش» سروده شده است)باز نویسی میکنم :
« صبحگاهان که بسته میماند
ماهی آبنوس در زنجیر،
دُم طاووس پَر می افشانَد،
روی این بام تن بِشُسته ز قیر ... » (اسفند۱۳۱۹)
آقای شفیعی کد کنی ، در مورد این شعر نیما(که چهار سال پیش از شعر ِ« یغمای شب » ِ خانلری سروده شده است ) چه می گوید ؟ نکند( به باور ِ ایشان) نیما در مورد این شعر هم پیشدستی کرد و در تاریخ اش دست برده است ؟!
شما در یک جا مینویسید:
«من جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارم ولی تصور میکنم که نیما یوشیج شعر «با غروبش» را پس از خواندن شعر خانلری در سخن، شماره ۱۱ و ۱۲، به تاریخ مرداد ۱۳۲۳ سروده است و تاریخ قدیمی تری- فروردین ۱۳۲۳- زیر شعر گذاشته است و تا آنجا که می دانم تاریخ نشر آن شعر نیما سالها بعد از نشر شعر خانلری بوده است.» و در چند سطر بعد می افزایید :
«من می خواهم بگویم که احتمالا نیما یوشیج شعر «با غروبش» را بعد از خواندن شعر خانلری سروده است .»
جناب شفیعی کد کنی ! از کِیْ ، « تصور » و « احتمال» ،مبنای سنجش در نقد ادبی شده است ؟ کسی که به اعتراف خود ، « جستجویی در مطبوعات آن سالها ندارد» ، آیا مُِحقّ است در این مورد داوری کند؟ و اگر چنین کرد ، میشود به داور ی اش بها داد و آن را جدّی گرفت ؟ شما ،به عنوان یکی از برجستهترین پژوهشگران تاریخ ادب ایران، یقیناً این بدیهیات را بهتر از بسیاری میدانید.
به علاوه ، معمول نیست که شعر ، به محض سرودنش در جایی درج شود. چه بسا آثار ادبی که حتی سالها پس از آفرینش ( و گاه ، هرگز ) منتشر نشده اند. همانطور که بسیاری از شعر های نیما، سالها پس از درگذشت اش ، به همت زنده یاد سیروس طاهباز ، از درون صندوقخانه و گونی شعر های او بیرون آورده شد و نشر عمومی یافت. ( و چه رنجی کشید مرحوم سیروس طاهباز در خواندن آثار نیما که عموماً با مداد نوشته شده بود و در بستر زمان - به قول نیما - « رنگ رُخ باخته بود » و خواندش عذابی بود الیم .)
میفرمایید :
« گیرم پاسخ این پرسش منفی باشد و ثابت شود که اصلا، خانلری از نیما، در این شعر تاثیر پذیرفته است، تازه کمکی خواهد بود به اصل بحثِ ما که در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ به دلیل زبان روشن و استوار خانلری، جوانان مفهوم تجدد را در شعر او بیش تر احساس میکردهاند تا در زبان پیچیده نیما یوشیج.»
جناب دکتر! صحبت در مورد زبان شعر خانلری ( که شما روشن و استوارش میخوانید و من اسباب و علل این روشنی و استواری را ، در پیوند نسبی اش با زبان آشنای شعر کهن فارسی می بینم) در این مجال تنگ ممکن نیست. اما این را گفته باشم که جوانان آن سال ها، مفهوم تجدد را( پس از نیما) در شعر توللی ، نادر پور و اخوان ثالث میفهمیدند ، نه دکتر خانلری.و البته ، در این
واقعیت هم تردیدی نیست که زبان شعر « نوقدمایی » ها ، حلقه ی واسطْ بین زبان ِ شعر کهن و زبان نیما بود و این امر ، به گمان من اجتنابناپذیر بود. و در همین جا بلافاصله بیفزایم که نقش دکتر خانلری در «جا انداختن مفهوم تجدد» در شعر ،تنها در بحثهایی است که در « مجله سخن» به راه انداخت .
میفرمایید:
«حق این است که آثار آن روز تولّلی و نادرپور و سایه و مشیری و جمع کثیری از جوانان نوجوی آن سالها، بیش از آنکه متاثر از نیما یوشیج، باشد متاثر از نمونه های شعری خانلری و آراء انتقادی او بوده است اینها به هیچ روی از مقام شامخ نیما در پیشاهنگی تجدد شعری زبان فارسی نمیکاهد .»
اولاً -همانطور که میدانید، مرحوم توللی ( «تودهای» آن سالها ) مرید نیما بود. شیفتگی توللی نسبت به نیما را، در بندهای پایانی شعری میتوان دید که در « نخستین کنگره ی شعرا و نویسندگان » خواند :
«...فردای انقلاب/ در صحن کارزار/ نیمای من مرا
می جوید اشکبار / من مردهام ولی/ شادم که صد چون او
شادند و کامکار.» ( شعر ِ فردای انقلاب)
علاقه توللی به نیما در حدی بود که برای دخترش، نام ِ « نیما » را برگزید.
بگذریم از اینکه ، زبان توللی هم ( در قیاس با زبان شعر نیما) چندان نو نیست و درست بر سر دو راهی ی سنت و تجدد است که شکستن اوزان عروضی از سوی نیما را ، دیگر تاب نمیآوَرَد، به رمانتیسم روی میکند و چند سال بعد، از نیما کَنده میشود و در شمار معاندانش قَد عَلَم ! می کند.
ثانیاً - بر خلاف نظر شما ، این توللی بود که ( بعد از نیما) بیشترین تأثیر را بر همنسلانش داشته است.
نامه سرگشاده به دکتر شفیعی کدکنی (بخش دوم و پایانی)، احمد افرادی
جناب شفیعی عزیز و گرامی! شما، در صفحات آغازین کتاب ِگرانسنگ ِ «موسیقی شعر» مینویسید:
«کسی از این آقایان بپرسد که: «شاعر محترم! بعد ِ سی سال قلم فرسایی و حضور هفتگی و ماهانه و سالانه در صفحات مطبوعات، کدام شعر تو، کدام سطر از یک شعر تو، در حافظهٔ دوستداران جدی شعر رسوب کرد؟»»
بگذارید، همین سئوال را من با شما در میان بگذارم: مرحوم خانلری، سالها بر مسند مجله معتبر سخن نشسته بود و شعرهایش زینت بخش صفحات آن نشریه بود. ابوابجمعی و دوستداران بسیاری هم داشت که در مطبوعات آن سالها، برایش جا باز میکردهاند. نمونهاش حضرت ِشمایید، که با و بیمناسبت، در نوشتههایتان از خانلری نام میبرید و در تعظیماش میکوشید. (که نه تنها هیچ اشکالی ندارد، بلکه امری است پسندیده و قابل قدردانی فراوان.)
میپرسم: چند بیت از شعرهای مرحوم خانلری در حافظهٔ دوستداران شعر رسوب کرده است؟ این معنی را، با تأثیری که نیما، بر حافظهٔ جمعی (از عام و خاص) گذاشته است، مقایسه کنید. نمونههای ی زیر را، محض یادآوری در معرض نظرتان قرار میدهم:
«آب در خوابگه مورچگان، آنکه غربال به دست دارد از عقب کاروان میآید»، «یاد بعضی نفرات»، «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را»، «دیر آمدی، قطار رفت»، «ترا من چشم در راهم»، «خواب در چشم ترم میشکند»، نازک آرایْ تن ِ ساق گلی، که به جانش کشتم...»، «مانده از شبهای دورادور...» «خانهام ابری ست …»، «من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک»، «زردها بیخود قرمز نشدهاند...»، «بر بساطی که بساطی نیست» و...
شما در همان مقدمه مینویسید:
«اگر قرار شود ۱۰ شعر برجسته از عصر ما انتخاب شود، احتمال انتخاب کدام شعرها بیشتر خواهد بود؟ پیداست که اینجا قلمرو سلیقه است. اگر این پرسش را با بعضی از گویندگان معاصر در میان نهیم طبیعی است که هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهد فرمود و بعضی از آنها اگر اندکی شرم و شرف داشته باشند، این ۱۰ شعر را از حوزه سلیقه شخصی و سبک مورد پسند خودشان و شاعران هم مکتب و هم اسلوب خودشان انتخاب خواهند کرد، یعنی اسلوبی که بدان شعر میگویند... آنچه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است...»
من نمیدانم این «بعضی از گویندگان معاصر... که [در گزینش ۱۰ شعر برجسته از عصرما] هر ۱۰ شعر را از خودشان انتخاب خواهند فرمود» ، چه کسانی هستند! اما در ربط با ادامهٔ فرمایش شما، اینگونه میفهمم که این «بعضی گویندگان معاصر»، نه «شرم» دارند و «نه شرف»! گرچه در برخی از آنها (به تصریح شما) حضور «شرف و شرم» محتمل است!
در ادامه میفرمایید:
«آنچه من در آن تردید ندارم این است که شعر «عقاب» خانلری یکی از آن ۱۰ شعر است... شاید کمتر شعری از میان شعرهای معاصر بتوان یافت که در چنین موقعیت و مناسبتی، بیشترین تایید را به همراه داشته باشد. خانلری در میان شاعران صد سال اخیر ایران، با کمترین حجم شعر، بیشترین پایگاه شعری را به دست آورده است...».
از آنجاکه در انتخاب ۱۰ شعر مورد بحث، پای سلیقه در میان است (در ربط با آنچه که در بالا نوشتید) عرضی و اعتراضی نیست. معذالک (به قول بیهقی) «فضل، جای دیگر نشیند».
به هر حال، امیدوارم روزی و روزگاری، در مورد عبارتهای «موقعیت مناسب» و «بیشترین تأیید» و «بیشترین جایگاه شعری» (در ربط با شعرهای دکتر خانلری) توضیح مختصری بدهید، تا خواننده هم روشن شود.
بگذریم. شما، در جایی از مقدمهٔ مورد گفتوگو مینویسید:
«اگر به جُنگی که پرویز داریوش از شعر نو فارسی در ۱۳۲۵ و با عنوان «نمونههای شعر نو» انتخاب و منتشر کرده است نگاه کنیم، میبینیم که سهم خانلری در این تجدد، سهم قابل ملاحظهای است، حتی به لحاظ ارائه نمونهها، سهم او از همه شاعران آن کتاب بیشتر است. من تصور نمیکنم که داریوش در آن انتخاب پارتی بازی کرده باشد که از خانلری سه شعر بگذارد و از نیما یوشیج یکی. این فقط نشانه آن است که در نظر جوان شعردوستی مثل [پرویز] داریوش که با شعر فرنگی هم بیش و کم آشنایی داشته است، خانلری نسبت به دیگران چنین موقعیتی داشته است.»
میپرسم: اینکه، به احتمال «پارتی بازی»، از سوی پرویز داریوش اشاره میکنید، به معنای آن نیست که این احتمال را دور نمیبینید؟
شما خوب میدانید که ناشر ِ کتاب ِ «نمونههای شعر نو»، «مجلهٔ سخن» بود. آیا همین یک مورد، برای «پارتی بازی» و انتخاب سه شعر از خانلری کافی نیست؟ به علاوه، آیا تبلیغ مجله سخن در پشت جلد کتاب ِ «نمونههای شعر امروز»، شما را به جایی هدایت نمیکند؟ اجازه بفرمایید چند سطری از آن آگهی را برایتان بازنویسی کنم:
«خوانندگان سخن میدانند که این مجله در نوع خود بینظیر است و نشانهٔ جنبش و پیشرفتی در دانش و هنر ایران به شما رمی رود...».
همانگونه که پیشتر گفتم، مرحوم خانلری، بر مسند مجلهای معتبر از آن ِ خود نشسته و دست اهالی قلم به سویش دراز بود. آیا، همین موقعیت مطبوعاتی و اجتماعی، نمیتوانست در «پارتی بازی» احتمالی پرویز داریوش دخیل باشد؟
حکایت را از منظری دیگر مرورکنیم:
انتخاب سه شعر از خانلری و یک شعر از نیما (جز آنکه - در خوشبینانهترین تعبیر- نشانگر سلیقهٔ شعری آقای پرویز داریوش باشد) چه چیزی را اثبات میکند؟ اگر انتخاب تعداد شعر از یک شاعر (در یک مجموعه) ملاک اعتبار شاعر باشد، این اعتبار (بسیار پیشتر از این) به نیما داده شده بود. در سال ۱۳۰۳ ه. ش، محمدضیاء هشترودی (که متاسفانه سهم بزرگش در معرفی نیما و جا انداختن شعر و ادبنو فارسی، به درستی به جا آورده نشده است) برای اولین بار، گزیدهای از آثار نویسندگان و شعرای معاصر را به چاپ میرساند. دراین مجموعه، که آثاری از ادیبالممالک فراهانی، اعتصامالملک، عباس اقبال، پژمان بختیاری، جعفرخامنهای، علی دشتی، صبا، حیدرعلی کمالی، سعید نفیسی، نظام وفا، رشید یاسمی، ملکالشعرا بهار، نیما و... در آن گرد آمده است، نه تنها بیش از همهٔ شُعرا از نیما نام برده شد، بلکه سهم نیما از آثار چاپ شده هم، از دیگران بیشتر بود. همین امر موجب واکنش تند رشید یاسمی (از معاندین و آزار دهندگان نیما) و ملک الشعرا بهار میشود.
زنده یاد محیط طباطبایی (در مقالهای که پس از مرگ نیما و در ربط با او قلمی کرده است) به این موضوع اشاره میکند:
«محمد ضیاء هشترودی در [منتخبات آثار و] نوشتههای خود نسبت به شعر نیما و پروین [اعتصامی]، مزیتی قائل شده و او [نیما] را تا درجهای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی ـ که [نامشان] در همان کتاب ذکر شده بود ـ قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک [الشعرا بهار] در قطعهای، محمد ضیاء هشتروی و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصلهای به وجود آمد.» [۱۲]
کوتاه کنم و با ذکر نکتهای، این مقال را به پایان برم:
جناب دکتر شفیعی کندکنی بسیار گرامی!
محقق ِ سخت کوش و فرزانه و موجهی چون شما، جایگاه ویژهای در ادب فارسی و در بین اهالی سیاست و فرهنگ دارد. امروز، هر کلامی که از دهان شما بیرون بیاید و هر آنچه که نشانی از قلم شما داشته باشد، بر حافظهٔ جمعی کتابخوانان، به گونهای حیرت آور، تأثیرخواهد گذاشت. از این رو، مسئولیت شما، در قبال آنچه که میگوئید و مینویسید، بسیار خطیر و تعیین کننده است.
مقدمهای که شما بر «گزیده اشعار خانلری» نوشتید (از سوی «خبرگزاری مهر») زیر عنوان ِ «کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری» (به گونهای گسترده) در فضای مجازی نشر یافته است.
ماجرا به همین جا و به همین شکل، ختم نشده است. در گزارش خبرگزاری مِهر، شعر ِ «با غروبش ِ» نیما، به گونهای مغلوط و با خطای تایپی ِ منعکس میشود، تا ادعای شما، مبنی بر «پیچیدگی زبان نیما، در مقابل ِ «زبان روشن و استوار خانلری»، برای خواننده برجسته شود. دو خطای تایپی، در گزارش خبرگزاری مهر (به شرحی که در زیر خواهد آمد) عیناً در کتاب شما نیز دیده میشود. اما، باقی خطاها (بهخصوص افزودن مصراعی از شعر خانلری، به شعر نیما) ظاهراً، باید دستپخت گزارشگر ِ خبرگزاری مهر باشد. تمهیدی که، خواه ناخواه، ادعای گزارشگر ِخبرگزاری مهر را، مبنی بر «کپیبرداری نیما از خانلری»، مستند میکند:
۱- مصراع «دیدم از دستکارِ او که نماند»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست ِ «دیدم از دستکارِ او نماند»، ثبت شده است. این خطا، به همین شکل در مقدمهٔ شما بر کتاب» گزیدهٔ اشعار ناتل خانلری» دیده میشود.
۲ – مصراع ِ «بُرد این جمله را و زو همه جا»، در گزارش خبرگزاری مهر، به صورت مغلوط «بُرد این جمله را و و زو همه جا» نقل شده است.
۳- مصراع «در تهیگاهِ کوه و ماندهٔ دشت»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست ِ «در تهیگاهِ کوه و مانده دشت» در میآید.
۴- مصراع ِ «پس از آنی که رخت بُرد به در»، به صورت نادرست ِ «پس از آبی که رخت بُرد به در»، در گزارش خبرگزاری مهر منعکس میشود. این خطا نیز از سوی شما صورت گرفته است.
و مهمتر از همه (به نظر میرسد که) گزارشگر خبرگزاری مهر، مصراع ِ «لای انبوهِ پونه پنهان شد» (از شعر «یغمای شبِ» دکتر خانلری) را، در لا به لای شعر نیما جای میدهد، تا برای اتهامی که (در عنوان خبر) به نیما میزند، شاهدی آورده باشد.
از جناب دکتر شفیعی کدکنی میپرسم: چه کسی، مسئول جفایی است که بر نیما رفته است؟
پاسخگوی این خَلط و خطای تاریخی کیست؟
اتهام سرقت ادبی به نیما را (که مقدمهٔ شما بر کتاب ِ «گزیده اشعار ناتل خانلری» سبب سازاش بود و خبرگزاری مهر اشاعهاش داد) چگونه میتوان از متن تاریخ و از ذهن پرشمار خوانندگان فضای مجازی زدود؟
همانگونه که پیشتر گفتم، مرحوم خانلری، بر مسند مجلهای معتبر از آن ِ خود نشسته و دست اهالی قلم به سویش دراز بود. آیا، همین موقعیت مطبوعاتی و اجتماعی، نمیتوانست در «پارتی بازی» احتمالی پرویز داریوش دخیل باشد؟
حکایت را از منظری دیگر مرورکنیم:
انتخاب سه شعر از خانلری و یک شعر از نیما (جز آنکه - در خوشبینانهترین تعبیر- نشانگر سلیقهٔ شعری آقای پرویز داریوش باشد) چه چیزی را اثبات میکند؟ اگر انتخاب تعداد شعر از یک شاعر (در یک مجموعه) ملاک اعتبار شاعر باشد، این اعتبار (بسیار پیشتر از این) به نیما داده شده بود. در سال ۱۳۰۳ ه. ش، محمدضیاء هشترودی (که متاسفانه سهم بزرگش در معرفی نیما و جا انداختن شعر و ادبنو فارسی، به درستی به جا آورده نشده است) برای اولین بار، گزیدهای از آثار نویسندگان و شعرای معاصر را به چاپ میرساند. دراین مجموعه، که آثاری از ادیبالممالک فراهانی، اعتصامالملک، عباس اقبال، پژمان بختیاری، جعفرخامنهای، علی دشتی، صبا، حیدرعلی کمالی، سعید نفیسی، نظام وفا، رشید یاسمی، ملکالشعرا بهار، نیما و... در آن گرد آمده است، نه تنها بیش از همهٔ شُعرا از نیما نام برده شد، بلکه سهم نیما از آثار چاپ شده هم، از دیگران بیشتر بود. همین امر موجب واکنش تند رشید یاسمی (از معاندین و آزار دهندگان نیما) و ملک الشعرا بهار میشود.
زنده یاد محیط طباطبایی (در مقالهای که پس از مرگ نیما و در ربط با او قلمی کرده است) به این موضوع اشاره میکند:
«محمد ضیاء هشترودی در [منتخبات آثار و] نوشتههای خود نسبت به شعر نیما و پروین [اعتصامی]، مزیتی قائل شده و او [نیما] را تا درجهای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی ـ که [نامشان] در همان کتاب ذکر شده بود ـ قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک [الشعرا بهار] در قطعهای، محمد ضیاء هشتروی و نیما را مورد انتقاد قرارداد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصلهای به وجود آمد.» [۱۲]
کوتاه کنم و با ذکر نکتهای، این مقال را به پایان برم:
جناب دکتر شفیعی کندکنی بسیار گرامی!
محقق ِ سخت کوش و فرزانه و موجهی چون شما، جایگاه ویژهای در ادب فارسی و در بین اهالی سیاست و فرهنگ دارد. امروز، هر کلامی که از دهان شما بیرون بیاید و هر آنچه که نشانی از قلم شما داشته باشد، بر حافظهٔ جمعی کتابخوانان، به گونهای حیرت آور، تأثیرخواهد گذاشت. از این رو، مسئولیت شما، در قبال آنچه که میگوئید و مینویسید، بسیار خطیر و تعیین کننده است.
مقدمهای که شما بر «گزیده اشعار خانلری» نوشتید (از سوی «خبرگزاری مهر») زیر عنوان ِ «کپیبرداری نیما از اشعار ناتل خانلری» (به گونهای گسترده) در فضای مجازی نشر یافته است.
ماجرا به همین جا و به همین شکل، ختم نشده است. در گزارش خبرگزاری مِهر، شعر ِ «با غروبش ِ» نیما، به گونهای مغلوط و با خطای تایپی ِ منعکس میشود، تا ادعای شما، مبنی بر «پیچیدگی زبان نیما، در مقابل ِ «زبان روشن و استوار خانلری»، برای خواننده برجسته شود. دو خطای تایپی، در گزارش خبرگزاری مهر (به شرحی که در زیر خواهد آمد) عیناً در کتاب شما نیز دیده میشود. اما، باقی خطاها (بهخصوص افزودن مصراعی از شعر خانلری، به شعر نیما) ظاهراً، باید دستپخت گزارشگر ِ خبرگزاری مهر باشد. تمهیدی که، خواه ناخواه، ادعای گزارشگر ِخبرگزاری مهر را، مبنی بر «کپیبرداری نیما از خانلری»، مستند میکند:
۱- مصراع «دیدم از دستکارِ او که نماند»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست ِ «دیدم از دستکارِ او نماند»، ثبت شده است. این خطا، به همین شکل در مقدمهٔ شما بر کتاب» گزیدهٔ اشعار ناتل خانلری» دیده میشود.
۲ – مصراع ِ «بُرد این جمله را و زو همه جا»، در گزارش خبرگزاری مهر، به صورت مغلوط «بُرد این جمله را و و زو همه جا» نقل شده است.
۳- مصراع «در تهیگاهِ کوه و ماندهٔ دشت»، در گزارش خبر گزاری مهر، به صورت نادرست ِ «در تهیگاهِ کوه و مانده دشت» در میآید.
۴- مصراع ِ «پس از آنی که رخت بُرد به در»، به صورت نادرست ِ «پس از آبی که رخت بُرد به در»، در گزارش خبرگزاری مهر منعکس میشود. این خطا نیز از سوی شما صورت گرفته است.
و مهمتر از همه (به نظر میرسد که) گزارشگر خبرگزاری مهر، مصراع ِ «لای انبوهِ پونه پنهان شد» (از شعر «یغمای شبِ» دکتر خانلری) را، در لا به لای شعر نیما جای میدهد، تا برای اتهامی که (در عنوان خبر) به نیما میزند، شاهدی آورده باشد.
از جناب دکتر شفیعی کدکنی میپرسم: چه کسی، مسئول جفایی است که بر نیما رفته است؟
پاسخگوی این خَلط و خطای تاریخی کیست؟
اتهام سرقت ادبی به نیما را (که مقدمهٔ شما بر کتاب ِ «گزیده اشعار ناتل خانلری» سبب سازاش بود و خبرگزاری مهر اشاعهاش داد) چگونه میتوان از متن تاریخ و از ذهن پرشمار خوانندگان فضای مجازی زدود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیر نویس:
۱ - وامی از زنده یاد محمد مختاری.
۲ –http://www.mehrnews.com
دو شعر «یغمای شب» ِ خانلری و «با غروبش» ِ نیما را، آنگونه که در گزارش خبرگزاری مهر آمده است، در زیر بازنویسی میکنم:
یغمای شب (خانلری)
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
رود دیریست تا اسیرِ وی است
بشنو این هایهای زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخِ گردو ز بیم پای نهاد
بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت
شب چو دودِ سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درختها گم شد
بر نیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راهِ فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوهِ پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپهاند پا به گریز
فرامه- مرداد ۱۳۲۳
زیر نویس:
۱ - وامی از زنده یاد محمد مختاری.
۲ –http://www.mehrnews.com
دو شعر «یغمای شب» ِ خانلری و «با غروبش» ِ نیما را، آنگونه که در گزارش خبرگزاری مهر آمده است، در زیر بازنویسی میکنم:
یغمای شب (خانلری)
شب به یغما رسید و دست گشود
در تهِ دره هر چه بود ربود
رود دیریست تا اسیرِ وی است
بشنو این هایهای زاری رود
گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش
همه در چنگ شب به یغما رفت
شاخِ گردو ز بیم پای نهاد
بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت
شب چو دودِ سیه تنوره کشید
رو نهاد از نشیب سوی فراز
دست و پای درختها گم شد
بر نیامد ز هیچ یک آواز
بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!
برگ بر شاخ بید لرزان شد
راهِ فرسوده بر زمین بخزید
لای انبوهِ پونه پنهان شد
شب دمی گرم بر کشید و بخفت
اینک آسوده از هجوم و ستیز
یک سپیدار و چند بید کهن
بر سر تپهاند پا به گریز
فرامه- مرداد ۱۳۲۳
با غروبش (نیما یوشیج)
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز پا در نشیب دست به کار
در سرِ کوههای زرد و کبود
همچنان کاروان سنگین بار
هر چه با خود به بادِ غارت بُرد
خندهها، قیل و قالها در دِه
بُرد این جمله را و و زو همه جا
شد غمین و خموش و دزد زده
دیدم از دستکارِ او نماند
در تهیگاهِ کوه و مانده دشت
هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی ارام آمده سوی گشت
یک نهان ماند لیک و روز ندید
با غروبش که هر چه کرد غروب
وان نهان بود: داستانِ دو دل
لای انبوهِ پونه پنهان شد از شعر یغمای شب خانلری، در شعر نیما جاسازی شده است
که نیامد به دست او منکوب
پس از آبی که رخت بُرد به در
زین سرای فسوس، هیکل روز
باز آنجا به زیر آن دو درخت
آن دو دلداده آمدند به سوز
فروردین ۱۳۲۳
۳- «گزیدهٔ اشعار ناتل خانلری، به کوشش تارنه ناتل خانلری و با مقدمهای از محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات مروارید،.»
۴ - این مقدمه، پیشتر در کتاب «با چراغ و آینه، در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران، محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۸۹-۴۹۵» درج شده بود.
۵-گاه، در نوشتههای دکتر شفیعی کد کنی، با سطرهایی رو به رو میشویم، که با روال معمول در کارهای تحقیقی ایشان سنخیت ندارد. به عنوان نمونه، در مقالهٔ «شاعرانی که با آنها گریستهام، بخارا، سال اول، شماره پنجم، فروردین و اردیبهشت، ۱۳۷۸ صص ۸-۱۲» میخوانیم:
«از کاتارسیس Catharsis ارسطویی تا Foregrounding صورتگرایان، همه همین حرفها را خواستهاند بگویند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواسته این را بفهمند، خاک بر سرشان!»
ودر جای دیگر همین مقاله آمده است:
البته گاهی «ساختمان شعر» یا «زبان شعر» یا «نوع تصویرها» یا «رابطهٔ حجم پیام و ظرفیت شعر»، در تمام اجزا ممکن است با سلیقهٔ کنونی من تطبیق نکند. به دَرَک نمیکند. من در میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عین القضات ِ همدانی: «از باغ ِ امیر، گو خلالی کم گیر!»
۶ - «ارزیابی شتابزده، پیرمرد چشم ما بود، جلال آل احمد، انتشارات فردوس، چاپ اول، صص ۴۱-۵۶»
۷- همان منبع
۸ - «یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸، زندگی و هنر نیما یوشیج، ص۲۰۱»
۹- «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، انتشارت گوتنبرگ، صص ۸۲-۸۴».
نمونه ی بلندی از موضوعات مطروحه در «ارزش احساسات» را (که به ادعای آقای شفیعی کدکنی، از کتابی فرانسوی ترجمه شده است!) در معرض نظر قرار میدهم:
«سید [اشرف گیلانی] که از لحاظ افادهٔ مرام، صابر بک در زبان فارسی است، با کنایات معنی دار خود و با زبان طبقهٔ سوم … به همهٔ گوشههای خوب و بد زندگانی اصناف و طبقات زمان خود پرداخته است. در ضمن این جریان، «ایدهآل» میرزاده عشقی خواسته است که طرز وصف و اسلوب اروپایی را پیروی کرده باشد. جز اینکه در فورم، طرز وصف و حتی روش بیان (به طوری که لازم بود) موفقیت نیافته است. با وجود این، «ایدهآل» و بعضی آثار دیگر او نمایندهٔ ذوق سرشار و شوریدگیهای کسی است که میتواند عنوان شاعری را داشته باشد... از اشعار این شاعران گذشته، از بعضی قطعات نمیتوان یاد آور نبود: قطعه «کبوتران من» که [ملک الشعرا] بهار را به تقلید از روش نوین برده است. بعضی قطعات از [نظام] وفا، [مسعود] فرزاد، خانلری، بانو پروین [اعتصامی]، ایرج میرزا، [ذبیح] بهروز، [یحیی] دولت آبادی، ادیب الممالک و دیگران. همینطور قطعه «برادرزادگان من»، که حیدر علی کمالی آن را به اسلوب وصیتنامهٔ میرزا جهانگیرخان ساخته است. خود وصیتنامه، تنها نقطهٔ روشن و جلوه دار این صنف اشعار در تمام دورهٔ مشروطیت است... رویهم رفته ادبیات شعر ما شور و جرأت کافی برای در هم شکستن سدهای قدیم (مقررات کلاسیک) به خرج نمیدهد. بیشتر موافقت با آثار خارجی در سر موضوعاتی است که از آن حیث هم چندان جلوتر نرفته است... اگر شعری که از هر حیث تازگی داشته باشد، در ادبیات ما جلوه گر نشود، نباید آن را به حساب عقبماندگیهایی که در ادبیات ما هست، در مقابل ذوق و احساسات عموم چشم به راه بود. فقط از قطعهٔ «ای شب ِ» [من] که از حیث فورم، من خودم هم به آن چندان اعتقاد ندارم، بارها تقلید شده و نفوذ را از خود در ذوق و احساسات مردم نشان میدهد که شاید تا آن اندازه هم مربوط به شناسایی از روی بصیرت نباشد.»
۱۰- «هنر و ادبیات، گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور، به کوشش ناصر حریری کتاب سرای بابل، ۱۳۶۶، ص ۹۳».
آقای ناصر حریری، در گفتوگو با پرویز ناتل خانلری به اینجا میرسد:
حریری: اما ظاهراً نیما این سنت را شکسته است؟
خانلری: البته آنچه را که نیما انجام میداد خودش هم نمیدانست که چه میکند. چون سواد اینجور مسایل راکه نداشت...»
۱۱- «هفتاد سخن، دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول، شعر و هنر، صص ۳۰۴-۳۰۵»
۱۲- «یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸، پیشاهنگ شعر نو، صص۲۱۴-۲۱۵»
لرزش آورد و خو گرفت و برفت
روز پا در نشیب دست به کار
در سرِ کوههای زرد و کبود
همچنان کاروان سنگین بار
هر چه با خود به بادِ غارت بُرد
خندهها، قیل و قالها در دِه
بُرد این جمله را و و زو همه جا
شد غمین و خموش و دزد زده
دیدم از دستکارِ او نماند
در تهیگاهِ کوه و مانده دشت
هیکلی جز به ره شتاب که داشت
جویی ارام آمده سوی گشت
یک نهان ماند لیک و روز ندید
با غروبش که هر چه کرد غروب
وان نهان بود: داستانِ دو دل
لای انبوهِ پونه پنهان شد از شعر یغمای شب خانلری، در شعر نیما جاسازی شده است
که نیامد به دست او منکوب
پس از آبی که رخت بُرد به در
زین سرای فسوس، هیکل روز
باز آنجا به زیر آن دو درخت
آن دو دلداده آمدند به سوز
فروردین ۱۳۲۳
۳- «گزیدهٔ اشعار ناتل خانلری، به کوشش تارنه ناتل خانلری و با مقدمهای از محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات مروارید،.»
۴ - این مقدمه، پیشتر در کتاب «با چراغ و آینه، در جستجوی ریشههای تحول شعر معاصر ایران، محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن، ۱۳۹۰، صص ۴۸۹-۴۹۵» درج شده بود.
۵-گاه، در نوشتههای دکتر شفیعی کد کنی، با سطرهایی رو به رو میشویم، که با روال معمول در کارهای تحقیقی ایشان سنخیت ندارد. به عنوان نمونه، در مقالهٔ «شاعرانی که با آنها گریستهام، بخارا، سال اول، شماره پنجم، فروردین و اردیبهشت، ۱۳۷۸ صص ۸-۱۲» میخوانیم:
«از کاتارسیس Catharsis ارسطویی تا Foregrounding صورتگرایان، همه همین حرفها را خواستهاند بگویند. اگر بعضی از ناقدان وطنی نخواسته این را بفهمند، خاک بر سرشان!»
ودر جای دیگر همین مقاله آمده است:
البته گاهی «ساختمان شعر» یا «زبان شعر» یا «نوع تصویرها» یا «رابطهٔ حجم پیام و ظرفیت شعر»، در تمام اجزا ممکن است با سلیقهٔ کنونی من تطبیق نکند. به دَرَک نمیکند. من در میان نباشم چه خواهد شد؟ به قول عین القضات ِ همدانی: «از باغ ِ امیر، گو خلالی کم گیر!»
۶ - «ارزیابی شتابزده، پیرمرد چشم ما بود، جلال آل احمد، انتشارات فردوس، چاپ اول، صص ۴۱-۵۶»
۷- همان منبع
۸ - «یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸، زندگی و هنر نیما یوشیج، ص۲۰۱»
۹- «ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، انتشارت گوتنبرگ، صص ۸۲-۸۴».
نمونه ی بلندی از موضوعات مطروحه در «ارزش احساسات» را (که به ادعای آقای شفیعی کدکنی، از کتابی فرانسوی ترجمه شده است!) در معرض نظر قرار میدهم:
«سید [اشرف گیلانی] که از لحاظ افادهٔ مرام، صابر بک در زبان فارسی است، با کنایات معنی دار خود و با زبان طبقهٔ سوم … به همهٔ گوشههای خوب و بد زندگانی اصناف و طبقات زمان خود پرداخته است. در ضمن این جریان، «ایدهآل» میرزاده عشقی خواسته است که طرز وصف و اسلوب اروپایی را پیروی کرده باشد. جز اینکه در فورم، طرز وصف و حتی روش بیان (به طوری که لازم بود) موفقیت نیافته است. با وجود این، «ایدهآل» و بعضی آثار دیگر او نمایندهٔ ذوق سرشار و شوریدگیهای کسی است که میتواند عنوان شاعری را داشته باشد... از اشعار این شاعران گذشته، از بعضی قطعات نمیتوان یاد آور نبود: قطعه «کبوتران من» که [ملک الشعرا] بهار را به تقلید از روش نوین برده است. بعضی قطعات از [نظام] وفا، [مسعود] فرزاد، خانلری، بانو پروین [اعتصامی]، ایرج میرزا، [ذبیح] بهروز، [یحیی] دولت آبادی، ادیب الممالک و دیگران. همینطور قطعه «برادرزادگان من»، که حیدر علی کمالی آن را به اسلوب وصیتنامهٔ میرزا جهانگیرخان ساخته است. خود وصیتنامه، تنها نقطهٔ روشن و جلوه دار این صنف اشعار در تمام دورهٔ مشروطیت است... رویهم رفته ادبیات شعر ما شور و جرأت کافی برای در هم شکستن سدهای قدیم (مقررات کلاسیک) به خرج نمیدهد. بیشتر موافقت با آثار خارجی در سر موضوعاتی است که از آن حیث هم چندان جلوتر نرفته است... اگر شعری که از هر حیث تازگی داشته باشد، در ادبیات ما جلوه گر نشود، نباید آن را به حساب عقبماندگیهایی که در ادبیات ما هست، در مقابل ذوق و احساسات عموم چشم به راه بود. فقط از قطعهٔ «ای شب ِ» [من] که از حیث فورم، من خودم هم به آن چندان اعتقاد ندارم، بارها تقلید شده و نفوذ را از خود در ذوق و احساسات مردم نشان میدهد که شاید تا آن اندازه هم مربوط به شناسایی از روی بصیرت نباشد.»
۱۰- «هنر و ادبیات، گفت و شنودی با پرویز ناتل خانلری، سیمین دانشور، به کوشش ناصر حریری کتاب سرای بابل، ۱۳۶۶، ص ۹۳».
آقای ناصر حریری، در گفتوگو با پرویز ناتل خانلری به اینجا میرسد:
حریری: اما ظاهراً نیما این سنت را شکسته است؟
خانلری: البته آنچه را که نیما انجام میداد خودش هم نمیدانست که چه میکند. چون سواد اینجور مسایل راکه نداشت...»
۱۱- «هفتاد سخن، دکتر پرویز ناتل خانلری، جلد اول، شعر و هنر، صص ۳۰۴-۳۰۵»
۱۲- «یادمان نیما یوشیج، محمد رضا لاهوتی، چاپ اول آذر ماه ۱۳۶۸، پیشاهنگ شعر نو، صص۲۱۴-۲۱۵»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر