درباره شيخ شيپور و شمس قناتآبادی، مسعود نقرهکار
آخوند گونه ها دارد. آخوند لوطی و جاهل و لات يکی از اين "گونه"هاست. اين گونه ازآخوندها علاوه براينکه در بيوت خود از لوطی ها، و جاهل ها و لات ها استفاده کرده اند، برخی شان خود در زمره ی لوطی ها، و "جاهل ها و لات ها" بودند و هستند. برخی از اين نوع آخوندها در دربار و کنار سلاطين نقش "دلقک "( طلخک، طلحک ودلخک) بازی می کردند. برخی محافظ آخوندهای کله گنده بودند، آخوند هائی بودند که بزن بهادرو جاهل مسلک و لات منش بودند و دردرگيری های مختلف حضور فعال داشتند، و پاره ای از اين نوع آخوندها نيزدر گروه های فشار و کشتار وترور ايفای نقش کرده اند.
دردوره قاجاريه برخی ازشيخ ها و آخوندها برای انجام کارهای مختلف دردربار مورداستفاده قرار می گرفتند. "شيخ شيپور" يکی از آنها بود، شيخی که نقش دلقک ايفا می کرد و "چيزهای خنده دار و مضحک صادر می ساخت" وبا اجرای برنامه و تاتر فی البداهه و بديهه گوئی های اش خاطر شاه و درباريان منبسط می ساخت. رفتار اين آخوند اما به گونه ای بود که او را در زمره ی لوطيان نيز آورده اند.
شيخ شيپور
شيخ حسين، مشهور به شيخ شيپور و ملقب به امين العلماء، دردربار ناصرالدين شاه روزگار می گذراند. او را دلقلک دوره ناصری و مظفری نيز خوانده اند. وی که مورد توجه و علاقه ميرزا علی اصغر خان اتابک بود، تا هنگامی که حيات داشت، نقش دلقک بازی کرد. او را " لوطی" می پنداشتند و نوشته اند بخشی از درآمداش را صرف کمک به نيازمندان و فقرا می کرد. "شيخ شيپور"...آخوندی بود بلندقامت، و وجه تسميهٔ شيخ شيپور و شهرت وی بدين نام، به اين دليل بود که با دهان خود و بدون هيچ وسيله و اسبابی، مانند شيپورزنها، شيپور میزد..."(۱). شيخ شيپوردرمجالس عروسی اعيان حاضر می شد و با بيانات با مزه ی خود حضار را می خنداند. وی حنجره ای بسيار قوی داشت، با " صدائی گاوی " که به قول خودش می توانست در" بيات گاو" بخواند." وقتی در بيات گاو می خواند از صدای پيانو هم سبق می برد...خيلی ها خواستند از او تقليد کنند ولی شيخ شيپور نشدند..."
در باره شيرين کاری ها و مزه پرانی های شيخ شيپور نقل ها و روايت ها کم نيستند:
".... روزی شيخ شيپوردرحضور ناصرالدين شاه بازی درمی آورد و مسخرگی میکرد، ناصرالدين شاه دستور داد بعنوان خلعت، پالان الاغی آورده و روی او بگذارند. پالان را روی او گذاشتند. وی مدتی خر شد و صدای خر از خود درمی آورد و بعد با کمال خونسردی شروع به پاک کردن پالان می کرد و در ضمن تميز کردن پالان با خود میگفت: " تنپوش مبارک است، تنپوش مبارک است...".
" ... ناصرالدين شاه به مجلسی وارد شد که شيخ شيپور در آن مجلس حضور داشت. به محض ورود شاه و به مجردی که نگاه شيخ شيپور به شاه افتاد، فرياد زد: "حضرت ِگاو تشريف آوردند، تعظيم کنيد، به اين حضرت گاو، تعظيم کنيد."، ناصرالدين شاه، با شنيدن اين گفتۀ شيخ شيپور، امر کرد که فی الفور او را ريسمان بيندازند، يعنی شيخ شيپور را با طناب خفه کنند، فراش های ميرغضب، برای اجرای فرمان شاه بر سر او ريختند و خواستند که کار او را بسازند، که در اين بين، ميرزا علی اصغرخان امين السلطان (اتابک) که در مجلس حضور داشت، وساطت او را نزد شاه کرد و مورد عفو واقع شد و از مرگ رهايی يافت..."
".... روزی شيخ شيپوردرحضور ناصرالدين شاه بازی درمی آورد و مسخرگی میکرد، ناصرالدين شاه دستور داد بعنوان خلعت، پالان الاغی آورده و روی او بگذارند. پالان را روی او گذاشتند. وی مدتی خر شد و صدای خر از خود درمی آورد و بعد با کمال خونسردی شروع به پاک کردن پالان می کرد و در ضمن تميز کردن پالان با خود میگفت: " تنپوش مبارک است، تنپوش مبارک است...".
" ... ناصرالدين شاه به مجلسی وارد شد که شيخ شيپور در آن مجلس حضور داشت. به محض ورود شاه و به مجردی که نگاه شيخ شيپور به شاه افتاد، فرياد زد: "حضرت ِگاو تشريف آوردند، تعظيم کنيد، به اين حضرت گاو، تعظيم کنيد."، ناصرالدين شاه، با شنيدن اين گفتۀ شيخ شيپور، امر کرد که فی الفور او را ريسمان بيندازند، يعنی شيخ شيپور را با طناب خفه کنند، فراش های ميرغضب، برای اجرای فرمان شاه بر سر او ريختند و خواستند که کار او را بسازند، که در اين بين، ميرزا علی اصغرخان امين السلطان (اتابک) که در مجلس حضور داشت، وساطت او را نزد شاه کرد و مورد عفو واقع شد و از مرگ رهايی يافت..."
"...دهم ذيحجه ۱۳۰۹ هجری قمری: امشب شيخ شيپور که آخوند دلخکی است، و در اين سفر، ملتزم رکاب عزيزالسلطان –مليجک- است، خودش را مهمان کرده، شامی خورد و پولی گرفت و رفت..."
" ....پس از ورود حاج شيخ فضل الله کجوری، معروف به نوری، و شمس العلماء عبدالرب آبادی قزوينی، و حاج شيخ علی اکبر بروجردی (محرر حاج شيخ فضل الله)، و حاج ميرزا هادی (پسر حاج شيخ فضل الله) به طهران، که همگی با هم در سال ۱۳۱۹ هجری قمری به مکه رفته بودند، در يکی از روزهای سال ۱۳۲۰ هجری قمری، حاج عبدالغفارخان نجم الدوله آنان را دعوت میکند. از شيخ شيپور هم، که در سفر مکه با آنان همسفر بوده، برای شرکت در اين مجلس دعوت میشود و يا اينکه خودش بدون دعوت میرود. پس از حضور همهٔ آقايان در مجلس، صحبت از سفر مکه و وقايع اتفاقيه که در اين سفر رخ دادهاست، به ميان میآيد. از جمله از اين ماجرا که دزدان به قافلهٔ حضرات زده و آنان را لخت کرده و پياده در بيابانها، رها میکنند. آقايان مدتی حيران و سرگردان میمانند تا اينکه بعد، حکومت از اين امر مطلع شده و برای هريک خری حاضر میکنند تا بر آن سوار شده و به راه خود ادامه دهند. شيخ شيپور، اين حکايت را از ابتدا تا انتها نقل میکند تا بدانجا میرسد که خرها را برای سواری حاضر میکنند، و سپس چنين به صحبت خود ادامه میدهد: «... خلاصه برای هريک از ماها، خری آوردند، آقا يک خر (در اينجا شيخ شيپور با دست به شيخ فضل الله اشاره میکند)، آقا هم يک خر (اشاره به روحانی بعدی)، آقا هم يک خر، آقا هم يک خر..." و در هرکدام از اين آقاها، با دست به يکی از آقايان حاضر، يعنی شمس العلماء، آقاعلی اکبر بروجردی و غيره و غيره اشاره میکند، تا سرانجام اشاره او به جايی میرسد که حاج ميرزاهادی نوری، يعنی پسر شيخ فضل الله نشسته بوده، پس به وی اشاره کرده و میگويد: «آقا هم يک کرّه خر... "
مهدی بامداد در کتاب شرح حال رجال ايران، می نويسد:
" ....من او را ديده بودم. آدم خیّری بود و از مساعدت به اشخاص، و مخصوصاً فقرا و مساکين دريغ نداشت. در ايام مبارک رمضان، مجلس قرائت قرآن داير میکرد. وی در حياط اندرونی خود، موزهٔ مفصل و ديدنی داشت، که چيزهای گوناگون در آن موجود بود و با هريک از اسبابهای موزه خويش، نوای مخصوصی در میآورد و حُضّار را میخنداند و میرقصاند..."
" ....من او را ديده بودم. آدم خیّری بود و از مساعدت به اشخاص، و مخصوصاً فقرا و مساکين دريغ نداشت. در ايام مبارک رمضان، مجلس قرائت قرآن داير میکرد. وی در حياط اندرونی خود، موزهٔ مفصل و ديدنی داشت، که چيزهای گوناگون در آن موجود بود و با هريک از اسبابهای موزه خويش، نوای مخصوصی در میآورد و حُضّار را میخنداند و میرقصاند..."
" شيخ شيپور اواخر عمر به مکه میرود و بعد از اين سفر به لقب امين العلماء ملقب میشود." تاريخ تولد شيخ شيپور نا روشن است اما نقل است : " وی به سال ۱۳۳۴ ه.ق در حالی که قدری بيش از ۵۰ سال داشت ، در تهران درگذشت."
سيد شمسالدين قناتآبادی
سيد شمسالدين قناتآبادی معروف به آقا شمس را از " شخصيت های سياسی مطرح در دهه بيست و سی "دانسته اند. وی ازآخوندهای جاهل و لاتی بود که عبا و عمامه کنار گذاشت و به جرگه ی سياستمداران مُکلا پيوست. شمس قنات آبادی "....که به طورغيررسمی با ملکه مادرازدواج کرده بود با شروع انتخابات دوره نوزدهم مجلس شورای ملی ، وعده کرد که در صورت انتخاب به نمايندگی لباس روحانيت را کنار خواهد نهاد.... و به وعده خود عمل کرد.." ، " ....وی با پذيرش شرط دربار -حسين علا و اسدالله علم- که خارج شدن اش از کسوت روحانيت بود، به نمايندگی خوار و ايوانکی ورامين انتخاب شد. رژيم پهلوی اين عمل وی را ستود و به مناسبت تغيير لباس، حسين علا نخست وزير وقت برای وی کت و شلوار هديه فرستاد..." .
شمس قنات آبادی فرزند سيد محمدحسين پيشنماز قناتآبادی در سال ۱۲۹۳ خورشيدی در محله قناتآباد تهران زاده شد. پس از پايان تحصيلات ابتدايی در مکتبخانه قناتآباد، وارد دارالفنون شد. در سن بيست سالگی راهی حوزه علميه قم گرديد. وی به " دليل فساد اخلاقی و شرارت با دو پرونده به اتهام چاقوکشی در زورخانه و منافی عفت در شهربانی و دادسرای قم بنابه درخواست روحانيون قم ازاين شهرستان اخراج و راهی نجف شد " و تا سال ۱۳۲۵ در عراق اقامت داشت. پس ازبازگشت به تهران، خود را به محافل سياسی و آيتالله کاشانی نزديک کرد و به سخنگو و" وزير شعار" کاشانی بَدَل شد. پس از ترور عبدالحسين هژير به دست فدائيان اسلام، درسال ۱۳۲۷ مجتبی نواب صفوی - که در باره اختلاف های او با شمس نيز بسيار گفته و نوشته شده است - با تشکيل" مجمع مسلمانان مجاهد"، به عنوان تشکيلات علنی فدائيان اسلام موافقت کرد و شمس قناتآبادی اولين رئيس آن مجمع شد. " هدف از تشکيل اين مجمع پيگيری منظم و آرام فعاليت های علنی فدائيان اسلام بود". برخی اين مجمع را " بازوی اجرائی آيت الله کاشانی" نيزخوانده اند. اين مجمع به طور عمده متشکل از کسبه های مختلف بود که تا تير ماه ۱۳۳۱ در کنار نهضت ملی و جبهه ملی بود ولی با جدايی مصدق از آيتالله کاشانی به مبارزه با مصدق پرداخت. گفته شده شمس قناتآبادی در بروز جدايی آن دو رهبر سياسی و مذهبی نقش داشت
حاج مهدی عراقی در خاطرات اش در " ناگفته ها" درباره شمس قنات آبادی گفته است:
"....راجع به مجمع مسلمانان مجاهد و شمس قنات آبادی، اين را بايد بيائيم برگرديم به عقب. در سال ۲۵ وقتی مرحوم نواب می رفت قم و می آمد، با يک مشت طلبه های جوان که آنجا آشنا می شده، ازجمله اين آقای شمس قنات آبادی است، که يک طلبه ای بوده آنجا درس می خوانده . خلاصه اش آنجا آشنا می شود غافل از اينکه اين چه جور آدمی است، ايا بيوگرافی خوبی دارد، شخصيت خوبی هست، شخصيت خوبی نيست، در يکی از متينگ که مسجد شاه اينها می دادنداين هم می آيد جلوی در مسجد شاه برخورد می کند با مرحوم نواب، می گويد پسر عمو اجازه بدهيد من هم يک چند کلمه ای صحبت کنم. او هم رو می کند به آسيد حسين اينها، امامی اينها می گويد بلندش کنيد پسرعمو را. بلند می کنندسر دست و خلاصه اش شمس شروع می کند به صحبت کردن ( به سيد ها می گفتند پسر عمو). ..خرده خرده از آنجا می آيند خانه کاشانی و شمس را معرفی اش می کند به کاشانی . بعد از اينکه بچه های قم ، طلبه ها می آيند اعتراض می کنند به مرحوم نواب که اين آدم سالمی نيست و آدم کثيفی است، تو آورده ايش توی دست و بالت . بعد ايشان می گويد که حالا ممکن است تغيير کرده، ممکن است توبه کرده باشد ، حالا اگر که اينجاست کار خلافی کرد که ما جلويش را می گيريم. اگر نه که (هيچ).خرده خرده انجا می ماند و چون فدائيان اسلام يک تشکيلات زيرزمينی و مخفی بودند، با پيشنهاد اين شمس می گويد که اگر صلاح بدانيد ما يک تشکيلات علنی به نام مجمع مسلملنان مجاهد تاسيس بکنيم که در کارهای علنی، همين بچه ها در اين لباس ظاهر بشوند و اين کار هم می شود ديگر. مجمع مسلمانان مجاهد در سال ۲۷ تقريبا تاسيس می شود با موافقت نواب . تا آخرين روزی هم که به حساب مرحوم نواب با کاشانی اختلاف پيدا کرد، شمس طرف کاشانی بود....". " شمس قنات آبادی را عده ای جاسوس انگليس می دانستند".
"....راجع به مجمع مسلمانان مجاهد و شمس قنات آبادی، اين را بايد بيائيم برگرديم به عقب. در سال ۲۵ وقتی مرحوم نواب می رفت قم و می آمد، با يک مشت طلبه های جوان که آنجا آشنا می شده، ازجمله اين آقای شمس قنات آبادی است، که يک طلبه ای بوده آنجا درس می خوانده . خلاصه اش آنجا آشنا می شود غافل از اينکه اين چه جور آدمی است، ايا بيوگرافی خوبی دارد، شخصيت خوبی هست، شخصيت خوبی نيست، در يکی از متينگ که مسجد شاه اينها می دادنداين هم می آيد جلوی در مسجد شاه برخورد می کند با مرحوم نواب، می گويد پسر عمو اجازه بدهيد من هم يک چند کلمه ای صحبت کنم. او هم رو می کند به آسيد حسين اينها، امامی اينها می گويد بلندش کنيد پسرعمو را. بلند می کنندسر دست و خلاصه اش شمس شروع می کند به صحبت کردن ( به سيد ها می گفتند پسر عمو). ..خرده خرده از آنجا می آيند خانه کاشانی و شمس را معرفی اش می کند به کاشانی . بعد از اينکه بچه های قم ، طلبه ها می آيند اعتراض می کنند به مرحوم نواب که اين آدم سالمی نيست و آدم کثيفی است، تو آورده ايش توی دست و بالت . بعد ايشان می گويد که حالا ممکن است تغيير کرده، ممکن است توبه کرده باشد ، حالا اگر که اينجاست کار خلافی کرد که ما جلويش را می گيريم. اگر نه که (هيچ).خرده خرده انجا می ماند و چون فدائيان اسلام يک تشکيلات زيرزمينی و مخفی بودند، با پيشنهاد اين شمس می گويد که اگر صلاح بدانيد ما يک تشکيلات علنی به نام مجمع مسلملنان مجاهد تاسيس بکنيم که در کارهای علنی، همين بچه ها در اين لباس ظاهر بشوند و اين کار هم می شود ديگر. مجمع مسلمانان مجاهد در سال ۲۷ تقريبا تاسيس می شود با موافقت نواب . تا آخرين روزی هم که به حساب مرحوم نواب با کاشانی اختلاف پيدا کرد، شمس طرف کاشانی بود....". " شمس قنات آبادی را عده ای جاسوس انگليس می دانستند".
عباس مظاهری در کتاب خاطرات زندان اش نقل می کند:
"... يکی از همراهان و هواداران کاشانی شخصی بود به نام " شمس قنات آبادی"، شخصيت او بنا به نظر بسياری فاسد و درعرصه مبارزه سياسی غير قابل قبول بود. حضور اين شخص با فسادِ اخلاقی اش در کنار کاشانی يکی از دلائل اختلافات مهدی عراقی و نواب بر سرهمکاری و وحدت عمل با کاشانی بود.عراقی تعريف می کرد: در يکی از گفت و گوهايم از او – کاشانی - خواستم " شمسی خانم" اين مايه بدنامی را از خودت دورکن، اما او اين خواست و پيشنهاد مرا نپذيرفت و گفت: " آخر من نمی توانم". حاجی عراقی اين جمله کاشانی را با حالت اِوا خواهرانه ای از او نقل کرد. پرسيدم منظور کاشانی از اين " نمی توانم" چه بود؟. عراقی در پاسخ من گفت:"خيلی خری" ".
"... يکی از همراهان و هواداران کاشانی شخصی بود به نام " شمس قنات آبادی"، شخصيت او بنا به نظر بسياری فاسد و درعرصه مبارزه سياسی غير قابل قبول بود. حضور اين شخص با فسادِ اخلاقی اش در کنار کاشانی يکی از دلائل اختلافات مهدی عراقی و نواب بر سرهمکاری و وحدت عمل با کاشانی بود.عراقی تعريف می کرد: در يکی از گفت و گوهايم از او – کاشانی - خواستم " شمسی خانم" اين مايه بدنامی را از خودت دورکن، اما او اين خواست و پيشنهاد مرا نپذيرفت و گفت: " آخر من نمی توانم". حاجی عراقی اين جمله کاشانی را با حالت اِوا خواهرانه ای از او نقل کرد. پرسيدم منظور کاشانی از اين " نمی توانم" چه بود؟. عراقی در پاسخ من گفت:"خيلی خری" ".
شمس قناتآبادی در کنار آیتالله کاشانی
شمس قنات آبادی به هنگام نخست وزيری مصدق و پس از ورود به مجلس شورای ملی از مصدق و دولت او حمايت کرد، " ....با آغاز اختلافات، جناح راست جبهه ملی يعنی مظفر بقايی، حسين مکی، حائریزاده، و جناح طرفدار دربار جمال امامی، سيدمهدی ميراشرافی، شمس قناتآبادی و بهادری، و با استفاده از کرسی نمايندگی مجلس در برابر دکتر مصدق موضع گرفتند. در انتخابات هيئت رئيسه مجلس شورای ملی، کاشانی را به رياست مجلس انتخاب کردند تا از نفوذ وی برای مقابله با دکتر مصدق استفاده کنند...."
پس از سقوط دولت دکتر مصدق" قناتآبادی به اتفاق بقائی و حائریزاده با فضلالله زاهدی ملاقات کرد و تا مدتی در جلسات مشاوره با نخستوزير کودتا شرکت داشت. شمس پس از سقوط دکتر مصدق، با حمايت زاهدی به نمايندگی از مردم شهرشاهرود وارد مجلس شد. اما روابط اش با زاهدی نيز بهم خورد.در. وی پس از انقضای دوره نوزدهم ديگر به مجلس راه نيافت". قنات آبادی که مدت ها با داير کردن دفترخانه اسناد رسمی در تهران امرار معاش میکرد از سال ۱۳۳۵ وارد کار تجارت شد و به تدريج با مهدی ميراشرافی سرمايهدار معروف دوستی برقرار کرد، و به توصيه ميراشرافی از طرف سپهبد عزيزی استاندار خراسان به قائممقامی نايبالتوليه منصوب شد."
سخنرانیهای وی درمجلس، که ميزان کمونيست ستيزی او نيز می نمود، زيرکانه و کينه توزانه بود و او را به سبک منبریِ آخونديسم نزديک می کرد. او که مدعی بود مصدق، بستگان خود را بدون شايستگی بر مسند امورگذاشته است. دريکی از مهم ترين سخنرانی های اش می گويد:
"....میترسم آقايان نمايندگان محترم اگربحال طبقه گرسنه و بدبخت و محروم اين مملکت فکری نشود اين مملکت در آغوش کمونيستی فرو برود و کمونيسم ايران عزيز و مسلمانان مارا ببلعد. بشماعرض نکردهاند که کمونيستها باز ريختهاند و يک عده زيادی از کارگران ملی را زدهاند؟ آقا ما از اين چيزها میترسيم ...پدران ما گفتهاند که دوست آن کسی است که حقايق را بدون پيرايه بگويد اگر من بيايم بگويم جناب آقای دکتر مصدق خاطرمبارک آسوده باشد در اين مملکت ناامنی نيست فقر نيست فرهنگ خوبست مردم از بهداشت برخوردارند همه چيزها خوبست من دشمن دکتر مصدقم. وقتی من دوست و علاقهمند و عاشق دکتر مصدق هستم که بيايم بگويم که آقا فکر طبقات محروم را بکنيد...آقا آنهايی که دستشان بخون شهدای سی تير رنگی بود اين طرح را امضاء کردند واز آقايان میپرسم سرتيپ محوی فرمانده تيپ کرمانشاه کجا است که تا حلقومش درخ ون شهدای سی تير آلودهاست؟ اين را برداشتيد فرمانده لشکری کرديد اين کسی که الان فرماندارحکومت نظامی پايتخت است، برويد از اهالی مازندران بپرسيد افشارطوس چه صيغهای است؟... بنابراين اگر بيان کردن اين نکات و اين انتقادات بد است ما ديگر نمیگوئيم که چرا بايد آقای بيات مديرعامل باشد ما نمیگوييم چرا "سرتيپ دفتری" مديرعامل کل مرزبانی باشد ما ديگر نخواهيم گفت چرا سرتيپ محوی فرمانده لشگراصفهان شده. اگراينها تعبير به مخالفت بشود مائيم و کنج خانه سکوت..." . قناتآبادی در سال ۱۳۲۵ مدير روزنامه آتش شد، روزنامه ای که صاحب امتيازش ميراشرافی بود. همچنين مدتی مديرهفته نامه دموکراسی اسلامی، ارگان مجمع مسلمانان مجاهد بود که صاحبامتيازی آن با رضا عبدالمجيدی بود.
"....میترسم آقايان نمايندگان محترم اگربحال طبقه گرسنه و بدبخت و محروم اين مملکت فکری نشود اين مملکت در آغوش کمونيستی فرو برود و کمونيسم ايران عزيز و مسلمانان مارا ببلعد. بشماعرض نکردهاند که کمونيستها باز ريختهاند و يک عده زيادی از کارگران ملی را زدهاند؟ آقا ما از اين چيزها میترسيم ...پدران ما گفتهاند که دوست آن کسی است که حقايق را بدون پيرايه بگويد اگر من بيايم بگويم جناب آقای دکتر مصدق خاطرمبارک آسوده باشد در اين مملکت ناامنی نيست فقر نيست فرهنگ خوبست مردم از بهداشت برخوردارند همه چيزها خوبست من دشمن دکتر مصدقم. وقتی من دوست و علاقهمند و عاشق دکتر مصدق هستم که بيايم بگويم که آقا فکر طبقات محروم را بکنيد...آقا آنهايی که دستشان بخون شهدای سی تير رنگی بود اين طرح را امضاء کردند واز آقايان میپرسم سرتيپ محوی فرمانده تيپ کرمانشاه کجا است که تا حلقومش درخ ون شهدای سی تير آلودهاست؟ اين را برداشتيد فرمانده لشکری کرديد اين کسی که الان فرماندارحکومت نظامی پايتخت است، برويد از اهالی مازندران بپرسيد افشارطوس چه صيغهای است؟... بنابراين اگر بيان کردن اين نکات و اين انتقادات بد است ما ديگر نمیگوئيم که چرا بايد آقای بيات مديرعامل باشد ما نمیگوييم چرا "سرتيپ دفتری" مديرعامل کل مرزبانی باشد ما ديگر نخواهيم گفت چرا سرتيپ محوی فرمانده لشگراصفهان شده. اگراينها تعبير به مخالفت بشود مائيم و کنج خانه سکوت..." . قناتآبادی در سال ۱۳۲۵ مدير روزنامه آتش شد، روزنامه ای که صاحب امتيازش ميراشرافی بود. همچنين مدتی مديرهفته نامه دموکراسی اسلامی، ارگان مجمع مسلمانان مجاهد بود که صاحبامتيازی آن با رضا عبدالمجيدی بود.
شمس قنات آبادی از ابتدای دهه ۱۳۴۰ تا زمان مرگش درسال ۱۳۶۷ به کارهای تجاری مشغول بود.
ــــــــــــــــــــــ
منابع:
*روايتی وجود دارد مبنی براينکه شيخ حسين به اين دليل نيز شيخ شيپور خوانده می شد، که برای خنداندن درباريان با دفع گاز ازمخرج نيزصدای شيپوردر می آورد.
۱- از ويکيپيديای فارسی برای نوشتن اين نوشته استفاده کردم، و برخی منابع که در زير می آيد نيز در ويکيپيديای فارسی آمده اند.
۲- مهدی بامداد، شرح حال رجال ايران، قرن های ۱۲ و ۱۳ و۱۴، ناشر: زوار، سال انتشار ۱۳۸۷
۳- عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تاريخ اجتماعی و اداری دوره قاجار. نشر زوار.
۴- يادداشت های روزانه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، دربارهٔ شيخ شيپور
۵- سايت يادگاران: تاريخ بروايت تصوير.
http://www.yadegaran.com/viewphoto.php?photoFileName=13602.jpg&cat=244&source=zower.ph
۶- نا گفته ها، خاطرات مهدی عراقی، ( پاريس – پائيز ۹۷۸-۱۳۵۷)، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حميد رضا شيرازی ، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول ۱۳۷۰
عباس مظاهری، شکوفه های درخت انار، خاطرات زندان،، انتشارات گفت و گو های زندان، ص ۱۴۶
۷-http://papook.ir/tag/article-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-
خاطرات شمس قناتآبادی و سيری در نهضت ملی شدن صنعت نفت، سال تولد وی را ۱۳۰۱ بيان کردهاند.
۸- مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۳ دی ۱۳۳۱ نشست ۵۸
۱۱- فرزانه بابائی، موسسه مطالعات تاريخ معاصرايران.
۱۲- سیّد نيما حسينی، اختلافات نواب صفوی و کاشانی/ چريک اسلام گرا دربرابر فقيه عمل گرا، سايت تاريخ ايران
۱۳- محمد جواد اردلان، انديشه ها و عملکرد شمس قنات آبادی و مجمع مسلمانان مجاهد از تاسيس دوره نوزدهم مجلس شورای ملی
منابع:
*روايتی وجود دارد مبنی براينکه شيخ حسين به اين دليل نيز شيخ شيپور خوانده می شد، که برای خنداندن درباريان با دفع گاز ازمخرج نيزصدای شيپوردر می آورد.
۱- از ويکيپيديای فارسی برای نوشتن اين نوشته استفاده کردم، و برخی منابع که در زير می آيد نيز در ويکيپيديای فارسی آمده اند.
۲- مهدی بامداد، شرح حال رجال ايران، قرن های ۱۲ و ۱۳ و۱۴، ناشر: زوار، سال انتشار ۱۳۸۷
۳- عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، تاريخ اجتماعی و اداری دوره قاجار. نشر زوار.
۴- يادداشت های روزانه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، دربارهٔ شيخ شيپور
۵- سايت يادگاران: تاريخ بروايت تصوير.
http://www.yadegaran.com/viewphoto.php?photoFileName=13602.jpg&cat=244&source=zower.ph
۶- نا گفته ها، خاطرات مهدی عراقی، ( پاريس – پائيز ۹۷۸-۱۳۵۷)، به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حميد رضا شيرازی ، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول ۱۳۷۰
عباس مظاهری، شکوفه های درخت انار، خاطرات زندان،، انتشارات گفت و گو های زندان، ص ۱۴۶
۷-http://papook.ir/tag/article-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-
خاطرات شمس قناتآبادی و سيری در نهضت ملی شدن صنعت نفت، سال تولد وی را ۱۳۰۱ بيان کردهاند.
۸- مذاکرات مجلس شورای ملی ۲۳ دی ۱۳۳۱ نشست ۵۸
۱۱- فرزانه بابائی، موسسه مطالعات تاريخ معاصرايران.
۱۲- سیّد نيما حسينی، اختلافات نواب صفوی و کاشانی/ چريک اسلام گرا دربرابر فقيه عمل گرا، سايت تاريخ ايران
۱۳- محمد جواد اردلان، انديشه ها و عملکرد شمس قنات آبادی و مجمع مسلمانان مجاهد از تاسيس دوره نوزدهم مجلس شورای ملی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر