خود تو میدانی نی ام از شاعران چاپلوس
ز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس».
شعری که ضیغم الدوله قشقایی، حاکم یزد را به آتش کشید و دست به کاری زد که
جامعه بشریت هرگز این ناعدالتی را تا پا برجاست از یاد نمیبرد. به راستی در آن روز چه
گذشت بین فرخی یزدی و حاکم یزد؟
«سخندان»، خواهرزاده 95 ساله فرخی یزدی که تازه از فرنگ برگشته، با خاطراتش پرده از فراموشی این واقعه تاریخی بر میدارد. تا کنون به به مدد حافظه او قبر وحشی بافقی سر کوچه آروک پیدا شده است و حالا او از روزگاری میگوید که فرخی یزدی را لب دوختند.
سخندان آن روزها بسیار کوچک بوده اما از پدرش این خاطرات را به جان دل سپرده. پدر او نیز در روز لب دوختهگی شاعر به زنجیر کشیده شده و به زندان افتاده. پدر آن روز را مو به مو برای پسرش تعریف کرده است:« در آن روز حاکم وقت در ارگ حکومتی اقامت داشت. دستور داد که فرخی یزدی را بیاورند جلوی دارالخلافه شلاق بزنند. فرخی یزدی در حالی که زیر شلاق بوده همچنان به ضیغم الدوله ناسزا میگوید و شعرهایش را میخواند. حاکم نمیتواند تحمل کند و دستور میدهد:« خیاط را بگویید بیاید» خیاط را میآورند. هیچ کس باور نمیکرد که حاکم چنین دستوری دهدولی داد:
«لبهایش را با نخ و سوزن بدوزید.»!»
پس لبهای فرخی یزدی دوخته میشود و او را به زندان میاندازند. این اتفاق خون مردم یزد را به جوش میآورد و آنها در تلگرافخانه شهر و به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد؛ ولی وزیر کشور بهکلی منکر وقوع چنین واقعهای میشود. دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار میکند و شعر زیر را با زغال بر دیوار زندان مینویسد:
« به زندان نگردد اگر عمر طی
من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی اگر شد بخت یار
رآرم از آن بختیاری دمار»
یزدی را شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. او سردبیر
روزنامه طوفان بود. نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی. مردی که بیشتر
عمر خود را زندانها گذراند. او در زندان قصر کشته شد و هنوز محل به خاک سپاری آن
معلوم نیست. تنها یادمانهای فرخی یزدی حالا خانههای محل زندگیاش در یزد و تهران
است و حالا محلی که لبش را دوختهاند. هر چند که زندان قصر هم که فرخی در آن بیشتر
روزهای زندگیاش را در سلولی مهجور به سر برد را نباید فراموش کرد. تنها مکانهایی
که میتوان یاد شاعر و مبارز آزادیخواه را زنده کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر