مجيد دری: پشيمان نيستم
فرشته قاضی ـ روزآنلاین ـ بعد از ۵ سال زندان و تبعيد در زندان های اوين، بهبهان و کارون اهواز، می گويد: "هيچ وقت احساس پشيمانی نکردم، حتی اگر همه زندگی ام را از دست داده و در ازای آن هيچ چيزی به دست نياورده باشم".
مجيد دری، فعال دانشجويی، از اعضای شورای دفاع از حق تحصيل و از بازداشت شدگان اعتراضات بعد از انتخابات جنجال برانگيز خرداد ۸۸ است که از ۱۸ تير ۸۸ در زندان به سر می برد. او ابتدا از سوی دادگاه بدوی به يازده سال حبس و تبعيد محکوم شده بود؛حکمی که در دادگاه تجديدنظر به ۵ سال حبس در تبعيد در ايذه رسيد. اما شهرستان ايذه زندانی نداشت و مجيد دری را ابتدا به زندان بهبهان و سپس به کارون اهواز تبعيد کردند.
مجيد دری به دليل تشکيل و عضويت در شورای دفاع از حق تحصيل، به ارتباط با مجاهدين خلق و محاربه متهم شده بود. او که خود يکی از دانشجويان محروم از تحصيل دانشگاه علامه طباطبايی تهران است، در زندان برای ابراز پشيمانی و توبه تحت فشار بوده است. او اما تقاضای آزادی مشروط نکرد و در نامه ای از زندان نوشت: "اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است، من در اعتراض به پايمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانيان ديگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از اين حق خود میگذرم. که تقاضای حق از اينان کردن خندهدار است. تحمل میکنم ؛ هر چند سخت است و از خانوادهام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بودهاند و هيچ کم نگذاشتهاند و سختیهای حبس و تبعيدم را صبورانه تحمل نموده و حتی به روی خود هم نياوردهاند؛ پوزش میطلبم و تقاضا میکنم اين مدت باقيمانده را هم دوام آورند. ای کاش آنقدر اميد داشتم که به ايشان نويد دهم: اندکی صبر سحر نزديک است".
اين دانشجوی محروم از تحصيل هنگامی که زندانی بود نامه اخراج خود از دانشگاه را دريافت کرد. او در واکنش به اخراجش در نامه ای نوشت:"شادم که در مقابلتان سکوت نکردم که هرچی میخواهيد بکنيد و سربلندم که در برابرتان سر خم نکردم و در اينجا جا دارد اخراجم را به خودم تبريک بگويم".
او روز پنج شنبه با پايان يافتن محکوميت اش از زندان آزاد شد اما همچنان از تحصيل محروم است. با مجيد دری دو روز پس از آزادی اش از زندان مصاحبه کرده ام، او از زندان، تبعيد، فشارها برای ابراز ندامت و توبه و پرونده خودش سخن گفته و در عين حال يادآور شده است که بخشی از وجودش را در زندان جا گذاشته.
* بعد از ۵ سال زندان و تبعيد چه حسی داشتيد از آزادی؟
- زندان جای خيلی بدی است خانم. جای چندش آوری است، تبعيد اين را ضرب در صد می کند. تبعيد آدم را واقعا از خيلی چيزها دور می کند، خواسته هايتان را به شدت تقليل می دهد، باورهايتان را به شدت تخريب می کند. همه اينها را بگذاريم کنار، بعد از اين همه اين ورو آن ور بردن، چيزی که خودم با آن برخورد کردم، اين بود که زندان يک چهارديواری بود که تعدادی آدم، در آن دور هم زندگی می کرديم؛ با گرايش های فکری متفاوت و حتی جرم های متفاوت. بين ما بچه هايی بودند که جرم شان مواد بود. حکم اعدام داشتند. بودند کسانی که ۸ سال، ۹ سال، ده سال حتی ۱۲ – ۱۳ سال زندان بودند. آدم هايی که يادشان رفته بود بيرون هم ممکن است دنيايی وجود داشته باشد. با محدوديت های بسيار شديدی که در زندان های خوزستان، بخصوص کارون حاکم بود. موقعی که داشتم می آمدم، يعنی وقتی در را باز کردند، برگشتم به بچه ها نگاه کردم به عنوان نگاه آخر. اشک را در چشمان آنها ديدم؛ هم خوشحال بودند که يکی از دوستان شان می رود هم اينکه نگران سرنوشت خودشان بودند. و اين حس دوگانه ای به من داد. نمی توانم بگويم از خوشحالی آزادی سر از پا نمی شناختم، اگر اين را بگويم دروغ گفته ام. نمی توانم هم بگويم که خوشحال نبودم. اما بخشی از وجودم ماند توی زندان، پيش خيلی از بچه ها، چه آنها که اوين هستند يا رجايی شهر، چه آنها که در بهبهان يا کارون هستند. نمی توانم با قاطعيت بگويم خوشحالم يا ناراحت هستم، هنوز وقت نکرده ام به اين حس ها برسم و ببينم چيست، ولی مطمئنم که بخشی از وجود من توی زندان ماند، پيش بچه ها.
* حالا که بيرون از زندان به اين ۵ سال نگاه می کنيد، در زندان چه چيزهايی را از دست داديد وزندان چه چيزهايی به شما داد؟
- هنوز نتوانسته ام با دنيای اين طرف ارتباط برقرار کنم و بفهمم چيزهايی که از دست دادم چيست و هنوز چندان روی خودم شناختی پيدا نکرده ام که بفهمم چيزهايی که به دست آورده ام چيست. بايد يک قياسی بزنيم که آدم هايی که بيرون بودند چی به دست آوردند و چی از دست دادند و من چی به دست آوردم و چی از دست دادم. بايد بين اين دو قياسی بزنيم و نتيجه بگيريم، اما کليت قضيه را می توانم بگويم که اصلا پشيمان نيستم و اگر ده بار ديگر هم چنين اتفاقاتی بيفتد و من بدانم که چنين اتفاقاتی می افتد، باز بدون لحظه ای درنگ، مسيری را که رفتم و کاری را که کردم، خواهم کرد. حتی يکبار احساس پشيمانی نکردم در اين ۵ سال، حتی يکبار، و هميشه به خودم روحيه می دادم که مطمئنا اين روزها تمام می شود. درست است که تا آخرش حکم ام را کشيدم و تمام شد اما بالاخره تمام شد. من هيچ وقت احساس پشيمانی نکردم حتی اگر همه زندگی ام را از دست داده و در ازای آن هيچ چيزی به دست نياورده باشم.
- هنوز نتوانسته ام با دنيای اين طرف ارتباط برقرار کنم و بفهمم چيزهايی که از دست دادم چيست و هنوز چندان روی خودم شناختی پيدا نکرده ام که بفهمم چيزهايی که به دست آورده ام چيست. بايد يک قياسی بزنيم که آدم هايی که بيرون بودند چی به دست آوردند و چی از دست دادند و من چی به دست آوردم و چی از دست دادم. بايد بين اين دو قياسی بزنيم و نتيجه بگيريم، اما کليت قضيه را می توانم بگويم که اصلا پشيمان نيستم و اگر ده بار ديگر هم چنين اتفاقاتی بيفتد و من بدانم که چنين اتفاقاتی می افتد، باز بدون لحظه ای درنگ، مسيری را که رفتم و کاری را که کردم، خواهم کرد. حتی يکبار احساس پشيمانی نکردم در اين ۵ سال، حتی يکبار، و هميشه به خودم روحيه می دادم که مطمئنا اين روزها تمام می شود. درست است که تا آخرش حکم ام را کشيدم و تمام شد اما بالاخره تمام شد. من هيچ وقت احساس پشيمانی نکردم حتی اگر همه زندگی ام را از دست داده و در ازای آن هيچ چيزی به دست نياورده باشم.
* شما محروم از تحصيل شده بوديد، شورای حق تحصيل را تشکيل داديد و بازداشت شديد ولی به محاربه و ارتباط باسازمان مجاهدين خلق متهم شديد. وقتی اتهام تان را شنيديد چه فکر کرديد؟
- راستش نمی توانم بگويم، خنديدم. البته اينقدر پرت بود که جای خنده هم نداشت. من فکر کردم يک شوخی است، يک بازی است، می خواهند بترسانند. اصلا فکر نمی کردم جدی باشد. من هيچ ارتباطی با اين گروه نداشتم و وصله خيلی احمقانه ای بود. جالب اينکه اين وصله احمقانه را زدند، حکم هم به ما دادند و ما هم حکم را کشيديم. خودشان هم می دانستند و می گفتند می دانيم شما چنين ارتباطی نداشته ايد. بازجوی ضيا نبوی گفته بود چقدر می نويسيد و می گوييد که ما فلان هستيم و ارتباط نداريم و.. ما که می دانيم، همه هم می دانند، اينقدر نگوييد.
- راستش نمی توانم بگويم، خنديدم. البته اينقدر پرت بود که جای خنده هم نداشت. من فکر کردم يک شوخی است، يک بازی است، می خواهند بترسانند. اصلا فکر نمی کردم جدی باشد. من هيچ ارتباطی با اين گروه نداشتم و وصله خيلی احمقانه ای بود. جالب اينکه اين وصله احمقانه را زدند، حکم هم به ما دادند و ما هم حکم را کشيديم. خودشان هم می دانستند و می گفتند می دانيم شما چنين ارتباطی نداشته ايد. بازجوی ضيا نبوی گفته بود چقدر می نويسيد و می گوييد که ما فلان هستيم و ارتباط نداريم و.. ما که می دانيم، همه هم می دانند، اينقدر نگوييد.
* خب چرا چنين اتهامی زدند، وقتی خودشان هم معترف بودند که چنين اتهامی به شما وارد نيست؟
- فضا به شدت ملتهب بود. به ما رسما گفتند حکم های سنگين به شما می دهيم تا بتوانيم دانشجويان را کنترل کنيم و بترسانيم. فکر می کردند موفق می شوند؛البته تا حدودی هم موفق شدند. به حدی حکم های ما وحشتناک بود که خيلی از دانشجويان کشيدند کنار. جالب است قاضی توی دادگاه اجازه دفاع در خصوص اتهام محاربه را به وکلای من نداد و گفت از چنين اتهامی دفاع نکنيد. آقای اوليايی فرد يکی از وکلای من بود که حاضر شد در دادگاه هم شهادت دهد، قاضی گفت برای اين اتهام بايد اقرار باشد، مدارک مستند باشد و ما هيچ چيزی نداريم، فکر اين را نکنيد، اين منتفی است. آقای اوليايی فرد پرسيد پس از اين اتهام تبرئه شده اند؟ قاضی گفت بله لازم نيست اصلا دفاع کنيد، برويد مرحله بعدی. ولی بعد از ابلاغ حکم گفته بود من خودم می دانم اين حکم را نبايد می دادم ولی تحت فشار بودم. من شکايت کردم از قاضی و بازپرس پرونده، منتهی موقعی که با دوندگی خانواده ـ نامه ما را تحويل نمی گرفتند ـ در دادسرای قضات نامه را گرفتند، شخصی که نامه را گرفته بود پاره کرده و انداخته بود توی سطل و گفته بود همين که اعدامش نکرديم برويد خدا را شکر کنيد، از ما شکايت هم می کنيد؟ يعنی حتی حاضر نشدند برگه شکايت را از ما بگيرند. بعد پرونده من که به ديوان عالی کشور رفت، دو اتهام داشتم محاربه و تبليغ عليه نظام. من روی اتهام محاربه اعاده دادرسی کردم ولی روی فعاليت تبليغی اعتراضی نکردم. در ديوان عالی کشور حکم من نقض و به شعبه هم عرض ارجاع شد ولی در عرض کمتر از ۴۸ ساعت حکم مرا سريع تاييد کردند. يعنی اتهام محاربه و حکم صادره برای آن را تاييد و تبليغ عليه نظام را که من اعتراضی هم نکرده بودم نقض کردند. شما ببينيد چقدر می تواند در يک جريان تناقض و کينه ورزی باشد؟ چقدر می تواند تنگ نظری و بخل وجود داشته باشد. پرونده ما سراسر تناقض بود.
- فضا به شدت ملتهب بود. به ما رسما گفتند حکم های سنگين به شما می دهيم تا بتوانيم دانشجويان را کنترل کنيم و بترسانيم. فکر می کردند موفق می شوند؛البته تا حدودی هم موفق شدند. به حدی حکم های ما وحشتناک بود که خيلی از دانشجويان کشيدند کنار. جالب است قاضی توی دادگاه اجازه دفاع در خصوص اتهام محاربه را به وکلای من نداد و گفت از چنين اتهامی دفاع نکنيد. آقای اوليايی فرد يکی از وکلای من بود که حاضر شد در دادگاه هم شهادت دهد، قاضی گفت برای اين اتهام بايد اقرار باشد، مدارک مستند باشد و ما هيچ چيزی نداريم، فکر اين را نکنيد، اين منتفی است. آقای اوليايی فرد پرسيد پس از اين اتهام تبرئه شده اند؟ قاضی گفت بله لازم نيست اصلا دفاع کنيد، برويد مرحله بعدی. ولی بعد از ابلاغ حکم گفته بود من خودم می دانم اين حکم را نبايد می دادم ولی تحت فشار بودم. من شکايت کردم از قاضی و بازپرس پرونده، منتهی موقعی که با دوندگی خانواده ـ نامه ما را تحويل نمی گرفتند ـ در دادسرای قضات نامه را گرفتند، شخصی که نامه را گرفته بود پاره کرده و انداخته بود توی سطل و گفته بود همين که اعدامش نکرديم برويد خدا را شکر کنيد، از ما شکايت هم می کنيد؟ يعنی حتی حاضر نشدند برگه شکايت را از ما بگيرند. بعد پرونده من که به ديوان عالی کشور رفت، دو اتهام داشتم محاربه و تبليغ عليه نظام. من روی اتهام محاربه اعاده دادرسی کردم ولی روی فعاليت تبليغی اعتراضی نکردم. در ديوان عالی کشور حکم من نقض و به شعبه هم عرض ارجاع شد ولی در عرض کمتر از ۴۸ ساعت حکم مرا سريع تاييد کردند. يعنی اتهام محاربه و حکم صادره برای آن را تاييد و تبليغ عليه نظام را که من اعتراضی هم نکرده بودم نقض کردند. شما ببينيد چقدر می تواند در يک جريان تناقض و کينه ورزی باشد؟ چقدر می تواند تنگ نظری و بخل وجود داشته باشد. پرونده ما سراسر تناقض بود.
* با اين حال حکم را کشيديد. فکر می کرديد تا پايان حکم در زندان بمانيد يا مثل خيلی ها آن روزها تصور ميکرديد اين حکم ها اجرا نخواهد شد و يا حداقل ادامه نخواهد داشت؟
- در اين چند روز که بچه ها و افراد مختلف ديدن من می آيند بارها اين صحبت مطرح شده. کسانی که از نزديک و دور شاهد اين جريانات بودند. تمام بچه ها می گفتند در بدترين حالت تصور ميکرديم نهايت تا انتخابات بعدی بکشد و بعد ديگر اين مسائل و اين جريانات تمام شود اما می بينيم که ادامه دارد. من مطمئن بودم که به اين سادگی، مثلا يک ساله و دو ساله دست از سر ما بر نمی دارند، اما اينکه تا آخر ادامه دهند فکر نمی کردم و بدتر اينکه هنوز هم ادامه دارد. حالا حکم من ۵ سال بود که تمام شد اما بچه هايی داريم که حکم های سنگين ده سال و بالاتر دارند و ترس اين است که همين طور ادامه پيدا کند و دفعه بعد شما مجبور شويد با کسی مصاحبه کنيد که ده سال حکم اش را کشيده و بيرون آمده. اصلا نفس صادر شدن اين احکام خيلی جای بحث دارد و اينکه همچنان هم اين وضعيت ادامه دارد.
- در اين چند روز که بچه ها و افراد مختلف ديدن من می آيند بارها اين صحبت مطرح شده. کسانی که از نزديک و دور شاهد اين جريانات بودند. تمام بچه ها می گفتند در بدترين حالت تصور ميکرديم نهايت تا انتخابات بعدی بکشد و بعد ديگر اين مسائل و اين جريانات تمام شود اما می بينيم که ادامه دارد. من مطمئن بودم که به اين سادگی، مثلا يک ساله و دو ساله دست از سر ما بر نمی دارند، اما اينکه تا آخر ادامه دهند فکر نمی کردم و بدتر اينکه هنوز هم ادامه دارد. حالا حکم من ۵ سال بود که تمام شد اما بچه هايی داريم که حکم های سنگين ده سال و بالاتر دارند و ترس اين است که همين طور ادامه پيدا کند و دفعه بعد شما مجبور شويد با کسی مصاحبه کنيد که ده سال حکم اش را کشيده و بيرون آمده. اصلا نفس صادر شدن اين احکام خيلی جای بحث دارد و اينکه همچنان هم اين وضعيت ادامه دارد.
* شما تا مدتها محروم از مرخصی بوديد. در مصاحبه ای که با مادرتان داشتم می گفت از شما خواسته اند ابراز پشيمانی و توبه کنيد تا از حقوقی که براساس قانون برخورداريد استفاده کنيد. می خواستند از چه چيزی ابراز پشيمانی کنيد؟
- يک زمانی سخنگوی قوه قضائيه اعلام کرد که هرنوع تغييری در حکم و استفاده از تسهيلات زندان منوط به ابراز پشيمانی و ندامت متهم است. يعنی همه بحث های مرخصی و بقيه را منوط به اين کردند که شما بايد ابراز پشيمانی کنيد تا بعد اگر شد مرخصی بدهيم. يعنی دقيقا اين را به عنوان يک امتياز تلقی می کنند نه حق زندانی و خود را محق می دانند که اين حق را بگيرند؛به راحتی حق تبديل به امتياز می شود. هيچ کسی هم نيست که بگويد چرا اين اتفاق می افتد يا در مورد بقيه تخلفاتی که اتفاق می افتد، بپرسد. مثل آزادی مشروط يا مرخصی پايان حبس که هيچ شرطی ندارند اما اعمال نمی کنند. البته بعدها ديگر اين بحث ابراز پشيمانی برای مرخصی را عنوان نکردند و من بعد از چهار سال مرخصی آمدم. بچه های ديگر هم هيچ کدام برای مرخصی آمدن ازچيزی ابراز پشيمانی نکردند.
- يک زمانی سخنگوی قوه قضائيه اعلام کرد که هرنوع تغييری در حکم و استفاده از تسهيلات زندان منوط به ابراز پشيمانی و ندامت متهم است. يعنی همه بحث های مرخصی و بقيه را منوط به اين کردند که شما بايد ابراز پشيمانی کنيد تا بعد اگر شد مرخصی بدهيم. يعنی دقيقا اين را به عنوان يک امتياز تلقی می کنند نه حق زندانی و خود را محق می دانند که اين حق را بگيرند؛به راحتی حق تبديل به امتياز می شود. هيچ کسی هم نيست که بگويد چرا اين اتفاق می افتد يا در مورد بقيه تخلفاتی که اتفاق می افتد، بپرسد. مثل آزادی مشروط يا مرخصی پايان حبس که هيچ شرطی ندارند اما اعمال نمی کنند. البته بعدها ديگر اين بحث ابراز پشيمانی برای مرخصی را عنوان نکردند و من بعد از چهار سال مرخصی آمدم. بچه های ديگر هم هيچ کدام برای مرخصی آمدن ازچيزی ابراز پشيمانی نکردند.
* شما بايد از چه چيزی ابراز پشيمانی می کرديد؟
- بنا به نوع اتهام خواسته های شان متفاوت بود. اتهام ما محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدين خلق بود. به ما گفتند از اينها اعلام برائت کنيد. گفتيم باشد مشکلی نيست چون ما هيچ ارتباطی با اينها نداشتيم، نداريم و نخواهيم داشت. بعد می گفتند نه اين اعلام برائت قبول نيست، شما بايد بگوييدما اشتباه کرديم که اين کار را انجام داديم؛ يعنی پذيرش اتهامی که پس از مدتی تبديل به جرم ما شد و بابت آن حبس کشيديم. ما هم نمی پذيرفتيم. چون هيچ ارتباطی با چنين سازمانی نداشتيم که بگوييم ما اشتباه کرديم و.. ما می گوييم هيچ ارتباطی نداشته ايم و نخواهيم داشت. اما از چه چيزی بايد توبه کنيم؟ از کاری که نکرده ايم؟ من يکبار خطاب به مسئولين هم گفتم: از چه چيزی بايد توبه کنم؟ ازاينکه نگذاشتيد درس بخوانم و از دانشگاه اخراج ام کرديد؟ از اينکه کارم را از من گرفتيد؟ از اينکه جوان هستم اما هزار بلا سر من آورديد؟ از اينکه زندانی ام کرديد؟ از اينکه حکم تبعيد روی پرونده من گذاشتيد و اجرا کرديد؟ از چه چيزی؟ اما جواب درستی هم دريافت نکردم.
* شما تبعيد شديد، خانواده ها می گفتند تبعيد، مجازات مضاعف خانواده ها است. تبعيد چطور بود آقای دری؟ بر شما چه گذشت؟
- کسانی که زندان رفته و طعم تلخ زندان را کشيده اند می دانند بدترين نوع شکنجه اين است که فرد را جابجا کنند، حتی از اين اتاق به آن اتاق، از اين بند به بندديگر يا از زندانی به زندانی ديگر. يعنی بدترين نوع شکنجه روانی همين است. از هر کدام از کسانی که زندان رفتند بپرسيد بدترين اتفاقی که می افتد چيست مطمئنا خواهند گفت جابجايی. حالا بعد مسافت در اين حد هم بيايد روی آن، غير قابل تحمل است. ضمن اينکه در فضای سياسی بند ۳۵۰ بوديم ولی ما را تبعيد کردند به زندانی با شرايطی کاملا وحشتناک؛وحشتناک، هيچ حرف ديگری نمی شود زد. کابوسی بود که هی تکرار می شد. اينکه خانواده واقعا زجر کشيدند، اذيت شدند و هر بلايی که بوده سرشان آمده. خود ما هم زياد دل خوشی نداشتيم. به قول يکی از بچه ها هر اتفاقی می افتاد دل مان خوش بود که يک تعداد ۴۰ – ۵۰ نفری کنار هم هستيم اما ما که تبعيد شديم تنها بوديم و هيچ کسی نبود. بچه های جرايم عادی واقعا قابل احترام بودند اما چرا بايد اين اتفاق می افتاد؟ چرا من بايد به زندانی عادی تبعيد می شدم که خانواده برای ديدن من مجبور شوند دو ماه يکبار، سه ماه يکبار هزار کيلومتر راه را بکوبند و بيايند در اين جاده های خطرناک؟ آن اتفاقی که برای پيمان عارفی افتاد، واقعا فاجعه بود. می توانند در مورد لطمه های مادی و زمانی و.. که به خانواده های ما تحميل کردند، پاسخگو باشند؟
- بنا به نوع اتهام خواسته های شان متفاوت بود. اتهام ما محاربه و ارتباط با سازمان مجاهدين خلق بود. به ما گفتند از اينها اعلام برائت کنيد. گفتيم باشد مشکلی نيست چون ما هيچ ارتباطی با اينها نداشتيم، نداريم و نخواهيم داشت. بعد می گفتند نه اين اعلام برائت قبول نيست، شما بايد بگوييدما اشتباه کرديم که اين کار را انجام داديم؛ يعنی پذيرش اتهامی که پس از مدتی تبديل به جرم ما شد و بابت آن حبس کشيديم. ما هم نمی پذيرفتيم. چون هيچ ارتباطی با چنين سازمانی نداشتيم که بگوييم ما اشتباه کرديم و.. ما می گوييم هيچ ارتباطی نداشته ايم و نخواهيم داشت. اما از چه چيزی بايد توبه کنيم؟ از کاری که نکرده ايم؟ من يکبار خطاب به مسئولين هم گفتم: از چه چيزی بايد توبه کنم؟ ازاينکه نگذاشتيد درس بخوانم و از دانشگاه اخراج ام کرديد؟ از اينکه کارم را از من گرفتيد؟ از اينکه جوان هستم اما هزار بلا سر من آورديد؟ از اينکه زندانی ام کرديد؟ از اينکه حکم تبعيد روی پرونده من گذاشتيد و اجرا کرديد؟ از چه چيزی؟ اما جواب درستی هم دريافت نکردم.
* شما تبعيد شديد، خانواده ها می گفتند تبعيد، مجازات مضاعف خانواده ها است. تبعيد چطور بود آقای دری؟ بر شما چه گذشت؟
- کسانی که زندان رفته و طعم تلخ زندان را کشيده اند می دانند بدترين نوع شکنجه اين است که فرد را جابجا کنند، حتی از اين اتاق به آن اتاق، از اين بند به بندديگر يا از زندانی به زندانی ديگر. يعنی بدترين نوع شکنجه روانی همين است. از هر کدام از کسانی که زندان رفتند بپرسيد بدترين اتفاقی که می افتد چيست مطمئنا خواهند گفت جابجايی. حالا بعد مسافت در اين حد هم بيايد روی آن، غير قابل تحمل است. ضمن اينکه در فضای سياسی بند ۳۵۰ بوديم ولی ما را تبعيد کردند به زندانی با شرايطی کاملا وحشتناک؛وحشتناک، هيچ حرف ديگری نمی شود زد. کابوسی بود که هی تکرار می شد. اينکه خانواده واقعا زجر کشيدند، اذيت شدند و هر بلايی که بوده سرشان آمده. خود ما هم زياد دل خوشی نداشتيم. به قول يکی از بچه ها هر اتفاقی می افتاد دل مان خوش بود که يک تعداد ۴۰ – ۵۰ نفری کنار هم هستيم اما ما که تبعيد شديم تنها بوديم و هيچ کسی نبود. بچه های جرايم عادی واقعا قابل احترام بودند اما چرا بايد اين اتفاق می افتاد؟ چرا من بايد به زندانی عادی تبعيد می شدم که خانواده برای ديدن من مجبور شوند دو ماه يکبار، سه ماه يکبار هزار کيلومتر راه را بکوبند و بيايند در اين جاده های خطرناک؟ آن اتفاقی که برای پيمان عارفی افتاد، واقعا فاجعه بود. می توانند در مورد لطمه های مادی و زمانی و.. که به خانواده های ما تحميل کردند، پاسخگو باشند؟
* اشاره کرديد به قضيه پيمان عارفی. وقتی شنيديد چه حسی داشتيد با توجه به اينکه خانواده شما هم مجبور بودند مسيرهايی طولانی را برای ملاقات با شما در رفت و آمد باشند؟
- شوکه آور بود. چنان شوکه شده بودم که اصلا نمی توانستم حرف بزنم. موقعی که به من گفتند هيچی نتوانستم بگويم، هيچ عکس العملی نتوانستم نشان دهم. واقعا هنگ کردم. يک لحظه تصور ميکردم يک نفر همين را به خود من می گفت، من چه ميکردم؟ هيچ تصوری نمی توانستم داشته باشم، وقتی فاجعه اينقدر بدست سعی می کنيد به آن فکر نکنيد. ما ضمن اينکه ابراز همدردی می کرديم با پيمان اما سعی می کرديم اصلا فکر نکنيم به اين مساله چون واقعا ديوانه کننده بود. من بعد اين ديگر نمی گذاشتم خانواده ام بيايند ملاقات. فقط يکبار آمدند، ديگر نمی گذاشتم بيايند. خيلی وحشتناک بود. حاضر بودم محروم باشم از ديدن خانواده اما نيايند و اتفاقی نيفتد.
- شوکه آور بود. چنان شوکه شده بودم که اصلا نمی توانستم حرف بزنم. موقعی که به من گفتند هيچی نتوانستم بگويم، هيچ عکس العملی نتوانستم نشان دهم. واقعا هنگ کردم. يک لحظه تصور ميکردم يک نفر همين را به خود من می گفت، من چه ميکردم؟ هيچ تصوری نمی توانستم داشته باشم، وقتی فاجعه اينقدر بدست سعی می کنيد به آن فکر نکنيد. ما ضمن اينکه ابراز همدردی می کرديم با پيمان اما سعی می کرديم اصلا فکر نکنيم به اين مساله چون واقعا ديوانه کننده بود. من بعد اين ديگر نمی گذاشتم خانواده ام بيايند ملاقات. فقط يکبار آمدند، ديگر نمی گذاشتم بيايند. خيلی وحشتناک بود. حاضر بودم محروم باشم از ديدن خانواده اما نيايند و اتفاقی نيفتد.
* در اين ميان اما شما و ضيا نبوی و ساير بچه هايی که تبعيد شدند در قالب نامه ها از زندان، به نوعی گزارشگر واقعيت زندان هايی شديد که در رسانه ها خبری از آنها نبود و..
- برای اولين بار وقتی وارد زندان بهبهان شدم اولين چيزی که به ذهنم آمد اين بود که اعتصاب بکنم، فکر کردم ته اش اين است که می ميرم. يکباره می ميرم، بهتر از اين است که تدريجی بميرم. من نمی توانم راجع به عمق فاجعه ای که آنجا هر روز اتفاق می افتاد حرف بزنم. اصلا باورکردنی نبود. خيلی سخت بود بتوانيد چيزهايی را که می بينيد و با آن زندگی می کنيد، تبديل به کلمه کنيد. شايد برای خيلی ها اهميت نداشته باشد که سقف هواخوری شما پوشيده باشد اما واقعيت اين است که ما حق داشتيم از هوای آزاد استفاده کنيم اما آن را از ما گرفته بودند. ۵ حمام بود که يکی هم خراب بود و ۴۰۰ زندانی. بايد نيم ساعت زودتر می دانستيد که بايد برويد دستشويی که اقدام کنيد تا برسيد. همين طور زندان کارون؛ الان چندين نفر هستند که واقعا از لحاظ پزشکی در مرحله اضطراری هستند. آنجا يک نفر به نام سخی ريگی گواتر دارد و تشخيص داده اند که اين گواتر سمی است و بايد در اسرع وقت جراحی و شيمی درمانی شود و... اما اين آدم همچنان آنجا است و هيچ درمانی صورت نگرفته. هر روز دارد وضعيت اش بدتر می شود، هر روز نامه می نويسد، هر روز تقاضا می کند که مرا عمل کنيد يا بگذاريد بروم مرخصی استعلاجی، يا با هزينه خودم انجام دهيد اما توجه نمی کنند. يک نفر دارد گوش هايش کر می شود، يک نفر مشکل مفاصل دارد و حتی برای دستشويی هم نمی تواند راه برود. ولی اجازه نمی دهند اينها بروند بيمارستان و درمان کنند. فاجعه همين طور رخ می دهد. يک نفر هست که ام اس دارد، اينکه جرمش چه هست و بمب گذاری و هر جرم ديگر، بله محکوم است اما دليل نمی شود او را بياوريد. سکته کرده، ام اس دارد و وضعيت خطرناکی دارد تا جايی که درمانگاه زندان هم حاضر نشده او را بپذيرد، يعنی وقتی وضعيت او را ديدند گفتند ما قبول نمی کنيم ببريد. اين آدم روزی ده بار دچار تشنج می شود. صدای جاروبرقی می شنود، متشنج می شود، ما نمی توانستيم جاروبرقی بکشيم، بچه ها او را روی صندلی می نشاندند می بردند حياط، دور تا دورش را می گرفتند که صدا را نشنود... کافی بود توی حياط صدايی بشنود سريع دچار تشنج می شد. اما با همان وضعيت در زندان است. هيچ کاری هم برای او انجام ندادند. اين آدم مشخصا در يک قدمی مرگ است ولی رسيدگی نمی شود.
- برای اولين بار وقتی وارد زندان بهبهان شدم اولين چيزی که به ذهنم آمد اين بود که اعتصاب بکنم، فکر کردم ته اش اين است که می ميرم. يکباره می ميرم، بهتر از اين است که تدريجی بميرم. من نمی توانم راجع به عمق فاجعه ای که آنجا هر روز اتفاق می افتاد حرف بزنم. اصلا باورکردنی نبود. خيلی سخت بود بتوانيد چيزهايی را که می بينيد و با آن زندگی می کنيد، تبديل به کلمه کنيد. شايد برای خيلی ها اهميت نداشته باشد که سقف هواخوری شما پوشيده باشد اما واقعيت اين است که ما حق داشتيم از هوای آزاد استفاده کنيم اما آن را از ما گرفته بودند. ۵ حمام بود که يکی هم خراب بود و ۴۰۰ زندانی. بايد نيم ساعت زودتر می دانستيد که بايد برويد دستشويی که اقدام کنيد تا برسيد. همين طور زندان کارون؛ الان چندين نفر هستند که واقعا از لحاظ پزشکی در مرحله اضطراری هستند. آنجا يک نفر به نام سخی ريگی گواتر دارد و تشخيص داده اند که اين گواتر سمی است و بايد در اسرع وقت جراحی و شيمی درمانی شود و... اما اين آدم همچنان آنجا است و هيچ درمانی صورت نگرفته. هر روز دارد وضعيت اش بدتر می شود، هر روز نامه می نويسد، هر روز تقاضا می کند که مرا عمل کنيد يا بگذاريد بروم مرخصی استعلاجی، يا با هزينه خودم انجام دهيد اما توجه نمی کنند. يک نفر دارد گوش هايش کر می شود، يک نفر مشکل مفاصل دارد و حتی برای دستشويی هم نمی تواند راه برود. ولی اجازه نمی دهند اينها بروند بيمارستان و درمان کنند. فاجعه همين طور رخ می دهد. يک نفر هست که ام اس دارد، اينکه جرمش چه هست و بمب گذاری و هر جرم ديگر، بله محکوم است اما دليل نمی شود او را بياوريد. سکته کرده، ام اس دارد و وضعيت خطرناکی دارد تا جايی که درمانگاه زندان هم حاضر نشده او را بپذيرد، يعنی وقتی وضعيت او را ديدند گفتند ما قبول نمی کنيم ببريد. اين آدم روزی ده بار دچار تشنج می شود. صدای جاروبرقی می شنود، متشنج می شود، ما نمی توانستيم جاروبرقی بکشيم، بچه ها او را روی صندلی می نشاندند می بردند حياط، دور تا دورش را می گرفتند که صدا را نشنود... کافی بود توی حياط صدايی بشنود سريع دچار تشنج می شد. اما با همان وضعيت در زندان است. هيچ کاری هم برای او انجام ندادند. اين آدم مشخصا در يک قدمی مرگ است ولی رسيدگی نمی شود.
* الان می خواهيد چه بکنيد؟ محروم از تحصيل هم هستيد که.
- مطمئنا اين دغدغه ای است که اکثر کسانی که از زندان بيرون می آيند دارند. رشد قيمت ها و وضعيت اقتصادی فعلی، ما را خيلی بيشتر از ۵ سال عقب انداخته، شايد ۱۰ سال و ۱۵ سال هم بيشتر. وقتی نگاه می کنم نمی دانم واقعا از لحاظ مادی و اقتصادی چه بايد بکنم؟ اين يک بخش قضيه است. بخش ديگر قضيه تحصيل است که جلو تحصيل را هم گرفته اند، واقعا نمی دانم. اين اواخر توی زندان هم خيلی فکر می کردم که چه بايد بکنم اما به هيچ نتيجه ای نمی رسيدم. الان هم در حالت تعليق هستم و هيچ کاری نمی توانم بکنم.
- مطمئنا اين دغدغه ای است که اکثر کسانی که از زندان بيرون می آيند دارند. رشد قيمت ها و وضعيت اقتصادی فعلی، ما را خيلی بيشتر از ۵ سال عقب انداخته، شايد ۱۰ سال و ۱۵ سال هم بيشتر. وقتی نگاه می کنم نمی دانم واقعا از لحاظ مادی و اقتصادی چه بايد بکنم؟ اين يک بخش قضيه است. بخش ديگر قضيه تحصيل است که جلو تحصيل را هم گرفته اند، واقعا نمی دانم. اين اواخر توی زندان هم خيلی فکر می کردم که چه بايد بکنم اما به هيچ نتيجه ای نمی رسيدم. الان هم در حالت تعليق هستم و هيچ کاری نمی توانم بکنم.
* در پايان اگر صحبتی داريد بفرماييد.
- زندان خيلی بد است، واقعا يکی از بدترين مکان هايی است که ممکن است روی زمين وجود داشته باشد. حبس در حبس بدتر است. آزادی ات را گرفته اند، مشکل تبعيد و مسائل ديگر را هم تحميل کرده اند. اماصادقانه بگويم آدم هايی که در زندان ديدم اينقدر عالی بودند و همبستگی وکنار هم بودن اينقدر خوب بود که فکرش را هم نمی کردم واين اميدوارکننده بود. بعد استقبالی که در فرودگاه از من کردند، خيلی عالی بود، فکرش را هم نمی کردم بخصوص اينکه ۹۰ درصد بچه ها جوان بودند. از طرفی آقايان فکر می کنند همه چيز تمام شده، اما اينجاها می شود فهميد که نه. زنده است. اگر قرار است تغييری رخ دهد و به دموکراسی برسيم، دموکراسی هزينه دارد. خوشحالم که من در اين هزينه شريک بودم و اميدوارم زحماتی که بچه ها کشيدند به نتيجه برسد. اميدوارم روزهايی که گذشت تکرار نشود و اميدوارم پيام آور روزهای بهتر باشيم. حالا که آمده ام می خواهم از همه تشکر کنم، از همه کسانی که کنار خودم و خانواده ام در اين ۵ سال ماندند. بخصوص خانواده ام. بارها گفته ام نمی دانم با چه کلماتی بايد حرف بزنم و احساسم را بيان کنم. امروز مادر يکی از شهدای بعد از انتخابات آمده بود اينجا. اصلا نمی دانستم چه بگويم، فقط نگاه می کردم. نمی دانم چه حسی بود، نمی دانستم چه بگويم، فقط نگاه اش می کردم. از خانواده های شهدا بايد تقدير شود، هزينه ای که آنها پرداخته اند و می پردازند هزينه گزاف و فاجعه ای است، بايد همراه شان بود و تقديرشان کرد. خواهشی هم از همه دارم که مساله مهم وضعيت بد زندان های ايران است. بخصوص آن چيزی که در خوزستان ديدم، چه در بهبهان و چه در کارون. زندان کارون فاجعه است از لحاظ فرهنگی، از لحاظ بهداشتی، از نظر امکانات همه چيز در سطح صفر است و واقعا بايد کاری کرد. واقعا از کسانی که دست شان می رسد تقاضا می کنم در بهبود اين وضعيت کمک کنند.
- زندان خيلی بد است، واقعا يکی از بدترين مکان هايی است که ممکن است روی زمين وجود داشته باشد. حبس در حبس بدتر است. آزادی ات را گرفته اند، مشکل تبعيد و مسائل ديگر را هم تحميل کرده اند. اماصادقانه بگويم آدم هايی که در زندان ديدم اينقدر عالی بودند و همبستگی وکنار هم بودن اينقدر خوب بود که فکرش را هم نمی کردم واين اميدوارکننده بود. بعد استقبالی که در فرودگاه از من کردند، خيلی عالی بود، فکرش را هم نمی کردم بخصوص اينکه ۹۰ درصد بچه ها جوان بودند. از طرفی آقايان فکر می کنند همه چيز تمام شده، اما اينجاها می شود فهميد که نه. زنده است. اگر قرار است تغييری رخ دهد و به دموکراسی برسيم، دموکراسی هزينه دارد. خوشحالم که من در اين هزينه شريک بودم و اميدوارم زحماتی که بچه ها کشيدند به نتيجه برسد. اميدوارم روزهايی که گذشت تکرار نشود و اميدوارم پيام آور روزهای بهتر باشيم. حالا که آمده ام می خواهم از همه تشکر کنم، از همه کسانی که کنار خودم و خانواده ام در اين ۵ سال ماندند. بخصوص خانواده ام. بارها گفته ام نمی دانم با چه کلماتی بايد حرف بزنم و احساسم را بيان کنم. امروز مادر يکی از شهدای بعد از انتخابات آمده بود اينجا. اصلا نمی دانستم چه بگويم، فقط نگاه می کردم. نمی دانم چه حسی بود، نمی دانستم چه بگويم، فقط نگاه اش می کردم. از خانواده های شهدا بايد تقدير شود، هزينه ای که آنها پرداخته اند و می پردازند هزينه گزاف و فاجعه ای است، بايد همراه شان بود و تقديرشان کرد. خواهشی هم از همه دارم که مساله مهم وضعيت بد زندان های ايران است. بخصوص آن چيزی که در خوزستان ديدم، چه در بهبهان و چه در کارون. زندان کارون فاجعه است از لحاظ فرهنگی، از لحاظ بهداشتی، از نظر امکانات همه چيز در سطح صفر است و واقعا بايد کاری کرد. واقعا از کسانی که دست شان می رسد تقاضا می کنم در بهبود اين وضعيت کمک کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر