در 12 ژانویه 2014
در سالهای دههی هفتاد اگر رفیقی راه گم میکرد و سر از
کوچهی پنجم خیابان زرتشت بیرون کشیده، و به دیدار مهدی اخوانثالث
پنجاهوچندساله میشتافت تا هم ادای احترامی کرده باشد و هم اگر بشود، شعری
از اخوان شنیده باشد؛ نخست میباید گوش مشتاق خودرا به توضیح
چندبارهای از اخوان بسپارد، که به استناد شعرهای تازهی خودش اصرار داشت
تا ثابت کند که در سرزمین ما، عمر طبیعی شاعران و نویسندهگان از چهلسال
بیشتر نیست، و در ادامه صادق هدایت را شریفترین و جلالآلاحمد را
بختیارترین و صادق چوبک و ابراهیم گلستان را هوشیارترین نویسندهگان
معاصر بخواند؛ و در درستی نظر خود پایفشاری کند که:
صادق هدایت همینکه دانست چیز دیگری برای گفتن ندارد،
چندسالی اینپا و آنپا کرد و تاب نیاورد، و به پنجاه نرسیده خودرا کشت.
آلاحمد در همین قواره بود که به جنگلهای اسالم کوچ کرد و بختش بلند بود
که همانجا مُرد، که اگر مانده بود، تا «ملبس» شدن راه چندانی نداشت و
امروز این تهمانده آبرو را هم که دارد، برباد بود.
صادق چوبک و ابراهیم گلستان که حسابشان روشن است. از
نگاه اخوان، این دو به فراست از دههی پنجاه زندهگی، زاویهنشین شده و
سکوت را برگزیدند. اما سیاههی اخوانثالث پایانی نداشت. چنانچه در عین
آه و افسوس از مرگ زودهنگام بهرام صادقی، بهآهستهگی میگفت، شک دارم که
او بیشتر از «ملکوت»، کاری میتوانست کرد!
اخوان اینهمه را میگفت تا گفته باشد که من نیز بعداز
«زمستان» و «آخر شاهنامه»، که یادگار روزگار منتهی به چهلسالهگیست،
چیزی در بساط خود ندارم، و اینها که در آستانهی شصتسالهگی میگویم و
مینویسم، جز بهکار گفتوشنید خانهگی و جمع دوستان نمیآید؛ چنانکه دیگر
و دیگران نیز. و بیفزاید: برای ما که از قافلهی تاریخ عقب ماندهایم و
گوشهی کهنسالی گرفتهایم، «خامشی بهتر»، تا چیزی نگوییم و کاری نکنیم که
راه بر تازهرکابان پابهراه گرفته باشیم و بهگوشمان بخوانند: خاموش
پیرمرد، خاموش! و یا بدتر، حرمت بشکانند و چنددهن لُغز بارمان کنند.
دولتآبادی نویسندهی بزرگ معاصر، و یکی دیگر از
خراسانیهای برجستهی این سرزمین، دو دهه بعداز مرگ اخوان، مهر درستی را بر
پیشانی نظریهی او کوبیده است: دولتآبادی در دههی هشتاد زندگی خود، برای
شنیدن نظریات حسن روحانی در باب «آزادی و هنر»، شخصن به تالار سخنرانی
رفته، تا شاهد «اتفاق» بزرگی باشد که یحتمل «بسیاری را شگفتزده کرده
است»، و لابد برای دولتآبادی «از جهت نگاه سیاسی دیگر به هنر و فرهنگ در
سیوپنجمین سال حکومت جمهوری اسلامی»، برگزاری این نشست دارای اهمیتی
تاریخی است که میپرسد، شاهدان این رویداد بزرگ، «اکنون چرا نباید ذوقزده
بشوند وقتی مقام رییس اجرایی کشور به ایشان نوید آزاد بودن میدهد .. ؟»!
استاد دولتآبادی البته باید به گوش خود میشنید، و شاهد
نامدار این لحظهی تاریخی میبود، تا بتواند برای ثبت در تاریخ، ضمن اشاره
به فرازهایی از بیان فاخر «رییس جمهور روحانی»، «به خود جرات و جسارت»
ببخشد، تا بگوید وی، «پدیدهای است که ضرورت دارد با تامل نگریسته شود».
اخوان راست میگفت. شاید اگر دولتآبادی در این سالو
روز، خود حرفی برای گفتن داشت، «به خود جرات و جسارت» دیگری میبخشید، و
بهنام بزرگترین و نامدارترین نویسندهی معاصر ایران، زبان مستقل
آزادیخواهان و روزنامهنگاران و دانشجویان معترض، و مردم محروم گوشه و
کنار کشور میبود؛ نه واسطهی زبان نمایندهی حکومتی، که در کسوت
نمایندهگی از ولینعمت خود در شورای کذا، سابقهی سرکوب بیستسالهی آزادی
اندیشه و بیان و اجتماع را در کارنامهی خود دارد، و هماینک با شماری از
بدنامترین چهرههای «سیوپنجسال» سال گذشته، سودای تازهای در تداوم
روزآمد گذشته دارد؛ سودایی که فهم آن برای دولتآبادی چهلساله شاید،
آنچنان دشوار نمیبود، که اینک هست!
اگرچه محمود دولتآبادی حق دارد که هرگونه که بخواهد،
«مردمی باشد»، و پروای آن نداشته باشد که راه را بر چه کسی میگیرد، و بر
چه کسی میگشاید. اما، ما نیز مردمی هستیم، که بوی ابتذال روزگار،
مشاممان را بهسختی آزار میدهد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر