نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران بعد از اسلام تحقیق و تدوین: اسماعیل وفا یغمائی مجموعه دوم:تاریخ ایران پس از اسلام از فتح ایران تا ظهور جمهوری اسلامی

خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران بعد از اسلام - بخش اول
اسماعيل وفا يغمايي

 
 خلاصه وکرونولوژی تاریخ ایران  بعد از اسلام
تحقیق و تدوین: اسماعیل وفا یغمائی
 مجموعه دوم:تاریخ ایران پس از اسلام
از فتح ایران تا ظهور جمهوری اسلامی

توضیح مولف:
مجموعه های تحقیقات تاریخ ایران(به صورت کتاب و جدا از مقالات و نوشته های کوتاه)  که از سال 1366  تا سال 1388 روی آنها کار کرده ام سه مجموعه  و مجلداتی بالغ بر هزار و سیصد صفحه است که اندکی در باره هریک توضیح میدهم.
مجموعه اول:
 سلسله تحقیقی است از آغاز تاریخ ایران یعنی تاریخ دوران باستان تا دوران اسلامی. این مجموعه طی سه سال به صورت گفتارهای رادیوئی در رادیو ایرانزمین و بعدها به صورت گفتارهای تلویزیونی در سیمای ازادی در اروپا و امریکا پخش شد و سپس به صورت بیست و یکساعت نوار کاست با عنوان«هزار دقیقه از تاریخ ایران» در اختیار علاقمندان قرار گرفت.
مجموعه دوم:
همین مجموعه است که از اغاز دوران اسلامی تا دوران کنونی را مورد بررسی قرار می دهد. این مجموعه از آغاز دوران اسلامی تا دوران قاجاریه و عهد امیر کبیر  تدوین شده و امید اینکه در فرصتی کار تا این دوران ادامه یابد. غرض از تالیف این مجموعه آشنائی کلی با تاریخ وفرهنگ ایران پس از ساسانیان می باشد.
مجموعه سوم:
سلسله تحقیقی است که تاریخ تشیع را از آغاز و بموازات تاریخ ایران تا پایان قرن سوم هجری مد نظر دارد. در این مجموعه تلاش بر این است که فارغ از مساله فرهنگی و مذهبی براستی تشیع و امامان شیعه چه نقش حقیقی و فارغ از قصه پردازیهای عوامانه یا هوشمندانه و آگاهانه، در تاریخ ایران داشته اند بخش اعظم کار که تحقیقی در حدود ششصد صفحه را در بر می گیرد انجام  شده و بخشی از کار باقی است. این مجموعه تا بخش بیست و ششم آن در سایتهای مختلف و از جمله سایت دیدگاه تحت عنوان کند و کاوی در تاریخ مقدس تشییع نشر یافته است

چند نكته ضروري:

پيش از آنكه اين ياداشت ها را بخوانيد ياد آوري چندنكته را ضروري ميدانم. اول اين كه اين ياداشت ها بحثي در زمينه ادبيات و تاريخ ايران است .به اين علت واژه ادبيات را پيش از تاريخ مي آورم كه ميخواستم و مي خواهم گذري داشته باشم برزحمات و مبارزات شاعران و اديبان و متفكراني كه در ايران  ،از آغاز هزاره دوم تا اكنون ،سال پاياني هزاره دوم بار مبارزه و تلاشي ارزشمند وسنگين را درحيطه فرهنگ و ادب و تفكر به دوش داشته اند . اما سخن گفتن و نوشتن از ادبيات بدون توجه به بستروزمينه تاريخي آن  و مجموعه اي از حوادث تاريخي وارتباط تنگاتنگ ادبيات وتاريخ ، آن هم ايران با اين پيشينه كهن تاريخي وغنا و گستردگي ادبي ،خواننده را به جايي نميرساند و قبل از آن نويسنده عمر خود را به نظر من تلف كرده است بنابراين  اين ياداشت ها با زمين اي تاريخي شروع ميشود و به زمينه ادبي راه ميبردو قسمت اول ياداشتها در حقيقت  در خدمت قسمت دوم وآن هزاره مورد نظركه با رودكي و فردوسي شروع ميشوند و با نيما و فروغ و شاملو و... به پايان ميرسند قرار ميگيرند .
  دوم اينكه براي ورود به مطلب اصلي ميبايست پيش زمينه هاي  مطلب در روشنايي قرار گيرد، و پيش  زمينه ها خودشان ياداشتهايي مفصل ،في الواقع گاه بسيار مفصل را ميطلبيدند و من ميبايست اختصار را رعايت بكنم لاجرم  در برخي از مواردشيوه زمان شكسته ، يعني رفت و برگشت در برخي موضوعات را بر گزيدم تا بتوانم حرف اصلي را در روشنايي قرار بدهم . بنابراين برخي اشارات و رفت و بر گشت ها آگاهانه است .                       
 سوم اينكه در اين ياداشت ها به دليل واقعيات تاريخي ، اگر چه واقعيات تاريخي گذشته ،اشاراتي به برخي بيرحمي ها و كشتارها داشته ام كه شايد به اين گمان ميدان بدهد كه نگارنده  به برتري نژاد آريايي  علاقه  اي دارم ومانند برخي از تاريخ نگاران ملامت گرنژاد و تبار سامي هستم . تاكيد ميكنم اشاره به  واقعيات تاريخي نشان وفاداري به حقايق است و بس . فارغ از مقوله اين نژاد يا آن نژاد و تئوري هاي ياوه برتري نژادي، به قول نرودا،«آنچه كه براي من اهميت دارد پوسته زمين است و انسان » به قول سعدي « بني آدم اعضاي يك پيكرند » و به قول و اعتقاد مسلمانان «سياه حبشي و سيد قرشي برابرند » و جايي براي برتري آريايي بر سامي يا بالعكس وجود ندارد . من فكر ميكنم قبل از پيدايش سام و حام و يافث ــ بنا بر روايت اسطوره ها و قصه هاي برخي از كتابهاي مذهبي و نيز قبل از پيدايش اجداد آريايي ها و بنا بر روايت قصه هاي آريايي و هندي ، پيدايش مشيانه و مشيانك ،آدم و حواي آريايي ها اجداد تمام اقوام و قبايل دنيا در درون جنگلها و بر فراز درختان سرگذشت مشابهي داشته اند ونه سامي را بر آريايي و نه آريايي را بر سامي جاي فخر يا كين است .
برپايه همين اعتقاد اگر بحث در مورد لشكر كشي نادر به هندوستان و جنايات هولناك اين شاه آريايي ، ياوحشيگري هاي آقا محمد خان در تفليس و كرمان ، و جنايات انوشيروان در كشتار مزدكيان بود طبعا به دليل ايراني بودن آنها را تبرئه نميكردم ، نيز در دوران معاصروجود حكومت خميني و آخوندهاي بعد از او و بازيگران ديگري كه باعث شدند اجساد بيجان صدها هزار عرب و ايراني در كوه و بيابان تبديل به خوراك جانوران و عناصر معدني بشود گواه بر حقيقت مورد اشاره است . اميد به اينكه سرانجام در روزگاري با رشد فرهنگ و انسانيت و نابودي غارت و استثمار و پيامدهاي آن ، به قول «يغما» همان طور كه تاك از حرمت مي محترم است ، اجداد ما به خاطر ما به خاطر فرزندان شان مورد احترام قرار گيرند و ديوارهاي گاه خونين و سياه گذشته با نورهاي روشن آينده رنگ اميزي شوند .
به جز از تاك كه شد محترم از حرمت مي
زادگان را همه فخر ، از شرف اجداد است
به جز اين  تاكيد ميكنم كه بسياري از اشارات تاريخي اين ياداشت را بايد در چهار چوب در آمدي بر تاريخ ايران پس از سقوط ساسانيان و چگونگي آغاز دوراني كه به نام دوران اسلامي معروفست دنبال كرد.خوشبختانه در اين زمينه اسناد و مدارك و كتاب ها فراونند و به خصوص با تجربه حكومت خميني محققان در داخل و خارج ايران به تلاشهاي ارزنده اي دست زده اند .در اين ياداشت ها بيش از صد كتاب ومجموعه اي از ياداشت هايي كه طي سالهاي67 تا هم اكنون براي تحقيق و بررسي تاريخ ايران تهيه كرده ام به عنوان مأخذ مورد استفاده قرار گرفته اند كه در صورت چاپ اين ياداشت ها به صورت مجموعه ، در پايان مجموعه  نام آنها  براي دسترسي خوانند گان ضميمه خوا هند شد .
                                     
                                                 اسماعيل وفا ــ يغمائي


نگاهي به گذشته،و اشاره اي به  هز ارسال مبارزه فرهنگي
شيري و دخمه اي در آغاز راه

برآغاز راه تاريخ باستاني ايران ، تاريخ قابل دسترس مردم ايران ،شيري نشسته است  و دخمه اي وجود داردكه با ما سخن از آغاز تاريخ ايران ميگويند . اين شير تراشيده از سنگ كه يادگار دوران مادهاست و در شهر همدان ( اكباتان ،هاگماتانا ) به دست هنرمندان مادي پديد آمده و اين دخمه كه در حوالي همدان نقش اهورا مزدا را بر پيشاني خود دارد با ما ميگويند كه 708 سال قبل از آغاز هزاره اول و تولد مسيح ايران به مثابه يك دولت و يك ملت تولد خود را جشن گرفته است .قبل از آن  و در پشت سر شير و دخمه ، تاريخي آميخته بااسطوره ها و افسانه ها و جود دارد كه از مهاجرت اقوام آريايي به ايران. طي دو مرحله ، نخست در حدود سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح و بار دوم در حوالي قرن نهم و هشتم قبل از ميلاد شروع ميشود وبه آغاز تشكيل دولت مادها پيوند ميخورد.
در آغاز هزاره اول ايران به مثابه يك دولت ، يك ملت و يك سرزمين، وجودي تاريخي و جغرافيايي وانساني و هفتصدو هشت ساله بود و تاآن هنگام با عبور از دوران مادها و هخامنشيان و نيز دولت غير ايراني سلوكيان(جانشينان اسكندر مقدوني در فاصله سالهاي330 قبل از ميلاد قتل داريوش سوم ، تا 250 قبل از ميلاد تاسيس دولت پارت ها ) ، قدرتي آن چنان بزرگ بود كه اندكي پيش از آغاز هزاره اول در سال 53 قبل از ميلاد توانسته بود  ارتش بزرگترين امپراطوري آن روزگار ، رم را در يك نبرد درخشان از پاي در آورد وكراسوس و سپاهيانش را كه از كشتار و به صليب كشيدن اسپارتا كوس و دهها هزار برده شورشي موفق باز گشته و سوداي آن را داشتند كه در ايران  پيروزي  ديگري  به دست آورند، آماج تيغ هاو خدنگ هاي جان شكاف سواران پارتي سازد.
هزاره اول در ايران ازميانه  دوران اشكانيان( دوران فرهاد چهارم، اشك چهاردهم  دوران حكومت 37 قبل از ميلاد تا سال اول ميلادي) آغاز شد از دوران اشكانيان وساسانيان عبور كرد وبا عبور از دوران پايان تاريخ باستاني ايران، جنگ نهاوند ، 642، ميلادي و نابودي دولت پوسيده ساساني و اشغال ايران توسط نيروهايي كه اندك زماني قبل از آن و پس از در گذشت محمد ابن عبدالله پيامبر اسلام در حقيقت طلايه داران سپاهيان اشرافيت دوباره جان گرفته اي  بودند كه به زودي خود را در تجسم و تجسد دولت بني اميه نشان ميداد پا به دوران اسلام رسمي نهاد .براي ادراك روشن تراز اين دوران بايد نگاهي به گذشته داشته باشيم .


امپراطوري ساساني
در باره امپراطوري ساساني وسرنوشت نهايي آن بايد بدانيم  كه :
اين اولين امپراطوري ودولت ايراني عميقا آميخته با مذهب در آغاز توسط يك مغ هوشمند و پر قدرت ( به زبان امروزي يك آيت الله العظمي ) ساسان مغ بزرگ معبد آناهيتا در پارس بنياد گذاري شد .( دومين دولت مذهبي ايراني در دوره صفويان و سومين رژيم خونخوارمذهبي در دوران خميني بنيان نهاده شد)
پس از اندك زماني ، اردشيربابكان نوه ساسان ، در سال 224 ميلادي به حكومت اشكانيان پايان داد و به زودي  دولت ساساني تبديل به يكي از بزرگترين قدرتهاي آن روزگار گرديد. اين دولت قدرتمند پي از عبور ازخط الراس سلسله جبال قدرت  و عظمت، وحكمروايي 35 پادشاه از اردشير بابكان تا يزدگرد سوم و ازجمله دوشاه ــ زن ، پوراندخت و آزرميدخت  ، پس از چهار قرن و اندي ، پس ازعبور از سيلاب خون مزدكيان و سركوب قساوت بارجنبش مزدك ( 25 ژانويه سال 528 ميلادي در دوره سلطنت قباد و وليعهدي انوشيروان )وقبل ازآن كشتار مانويان  (27 فوريه سال  277ميلادي در دوره سلطنت بهرام اول )وسركوب شورش بهرام چوبين  ( در دوران  خسرو دوم سالهاي 590 ميلادي  به بعد)و قتل و كشتار انديشمنداني چون بزرگمهر حكيم  ( در دوران خسرو دوم )در حاليكه فساد و اشرافيت و ستم آنرا منفور مردم وكاملا ضعيف كرده بود در هم شكست و بر  خلاف ساير دولت هاي قبل از خود ،ايران را  نه به دست دولتي ايراني ،بلكه به دست كساني سپرد كه پس از اندك زماني تسمه از گرده مردم كشيدند و فجايعي به بار آوردند كه باز خواني آن پس از قرنها تاثر آور و آموزنده است .در اين مورد در ادامه ياداشت اشاره هاي بيشتري خواهم داشت ، اما قبل از آن به افق قرنهاي شورش و قيام نگاهي بياندازيم .

قرنهاي شورش و قيام
در سه قرن و نيم انتهاي هزاره اول ،ايران از زواياي مختلف از راهي كه از خون و جسد وشعله و برق قيامهاي مختلف و شورش هاي متعدد ميگذشت عبور كرد . اين دوران از تاريخ ايران كه تاثيرات آن تا روزگار ما نيز قابل حس است في الواقع از مهمترين و قابل تامل ترين ادوار تاريخ ايران است وبدون ادراك درست وحقيقي اين دوران ،هيچ چيز ، چه در زمينه فرهنگ و ادب ، چه در زمينه تاريخ و فلسفه ، چه در زمينه شناخت روحيه ملي و تناقضاتي كه در ضمير پنهان روحيه ملي ما وجود دارد ، چه درشناخت بافت عمومي فرهنگ ايراني و چه در زمينه مذهب ، در روشنايي قرار نخواهد گرفت . در باره اين دوران درنزد بسياري افراد در بهترين شكل ، نوعي خوش خيالي تاريخي و در حقيقت جعل و اختراع تاريخ ،در وحشت از شناخت حقايق تاريخي وجود دارد ، كه  گوياايران بدون مقاومت و با آغوش باز و لبخندي بر لب ،مهاجمان را پذيرفت ، دين و آيين خود را با كمال ميل به زباله دان افكند وبه اينكه با او مثل حيوان رفتار كنند ، بر او جزيه ببندند، او را صغير بدانند، زنان و كودكانش را روانه بازارهاي برده فروشي بكنند ، سخن گفتن به زبان مادري اش را ممنوع بكنند، ازخون او آسيا بگردانند ، چنانكه در گرگان كردند ( سال 98 هجري توسط يزيد ابن مهلب در گرگان ) ،بر تخت اجساد فرزندانش قالي بيفكنند و با تبختر خطبه بخوانند( چنانكه در سيستان حاكمان اموي اين چنين كردند ) پانزده قرن تمدن و فرهنگ او را تا آن هنگام ممنوع اعلام بكنند و قيم بر او بگمارند با ميل و رغبت رضا داد . اينها و امثال اينها چيزي جز جعليات تاريخي نيست . اينها در خوشبينانه ترين شكل چيزي جز بي اطلاعي  مدعيانش را گواهي نميكند ونيز تمام اينها ، اگر كه ما حتي مسلمان معتقدي باشيم و دين و آيين خود رابا تمام راز و رمز هايش و به دور از اسلام سياه  آخوندها، دوست داشته باشيم نبايد باعث نگراني ما باشد ،زيرا آن دين و آييني كه در نهايت ايران پذيراي آن شد ، دين و آيين مهاجماني نبود كه از يك ترا ژدي تاريخي و قانونمند، يعتي سقوط يك دولت فاسد ،نهايت استفاده را كرده وپس از نابودي آن دولت ،ملتي را كه شايد در آغاز فكر ميكرد پيام  مهاجمان همان پيام ساده و روشن محمد ابن عبدالله است به مسلخ غارت و خون و بردگي كشاندند .
ايران آن روزگار بنا به گواهي اسنادتاريخي پس از بهتي كوتاه و در سخت ترين شرايطي كه مهاجمان براي او تدارك ديده بودند و با اتكا به گذشته خود قد راست كرد وبا شمشير و نيز سلاح فرهنگ مبارزه اي بسيار دشوار را عليه اشغالگران آغاز كرد .براي شناخت بهتر اين دوران ، همزمان ، نگاهي به مركز قدرت و تحولات سياسي آن مي اندازيم .

تحولات در مركز قدرت
در اين دوران، دوراني كه ايران با تمام توان خود ودر بركه هايي از خون خود قد راست ميكرد، در مركز قدرت پس از ايامي زود گذر ، وسپري شدن دوراني كه ابوبكر صديق ( 11 تا 13 هجري ) ،ابوحفص عمرابن خطاب (13 تا 23 هجري ) ،عثمان ابن عفان (23 تا35 هجري ) ،علي ابن ابيطالب (35 تا 40 هجري ) حكومت كردند ، معاويه ابن ابي سفيان دولت  اموي را با سياست  برتري نژادي بني اميه، ترور عمومي وسركوب و كشتارعلويان و با به كار گرفتن تمام هوشياري و تيز بيني خود بنيان گذارد .
در آغاز روي كار آمدن دولت اموي، تنها سي سال از در گذشت محمد ابن عبدالله گذشته بود، و روي كار آمدن معاويه به معناي پيروزي اشرافيتي بود كه از همان آغاز دعوت محمد ، خشمگين از پيام  مساوات طلبانه او وخزيده در تاريكي و زخم خورده ، در انتظار بيرون آمدن از كنام خود و به دست گرفتن سكان قدرت بود . اين فرصت كه زمينه هاي آن از قبل فراهم شده بود با  ترورعلي ابن ابيطالب توسط عبدالرحمان ابن ملجم مرادي از اعضاي گروه افراطي و بسيار متعصب و خشك انديش خوارج روي كار آمدن معاويه را تسهیل نمود.

معنای پیروزی بنی امیه
پيروزي بني اميه در حقيقت تاريخي و اجتماعي خود ،به دور از برداشتهاي سطحي و آنچه كه قرنهاست آخوندها بر بالاي منابردر گوش عوام زمزمه ميكنند ، پيروزي مشتي حرامزاده ولد الزنا كه جده اشان در زمره «ذوات العلم»، ــ فواحش نامدارــ قرار داشت نبود . پيروزي بني اميه  در واقعيت تاريخي خود پيروزي اشرافيت غارتگر و نژاد پرست اموي بود كه حالا بر اثر سقوط دولت ساساني و به انحراف كشيده شدن يك حركت تاريخي ، ديگر نه برسود سرشار بازرگاني  عربستان دوران قبل از اعلام رسالت محمد ابن عبدالله،  بلكه بر دريايي از طلا و توفاني از قدرت در پهنه يك امپراطوري عظيم كه ايران با مساحتي تقريبابه گستردگي مساحت او ج اقتدار هخامنشيان درعصر طلايي ،خودبخش عمده آن را تشكيل ميدادچشم داشتند ودر راه دستيابي به اهداف خود از ريختن خون ايراني و عرب هيچ پروايي نداشتند . معاويه ويزيد و ساير زمامداران دوازده گانه  اموي ( به غير ازمعاويه ابن يزيد وعمر ابن عبدالعزيز )را بايد در پهنه چنين چشم اندازي نگريست تا حقايق مختلف تاريخي از جمله قيام حسين ابن علي وعلل محبوبيت  فرزندان و پيروان علي در ايران ،نه در افق دهان آخوندها يا كساني كه علاقه دارند حقايق تاريخي را آميخته با رازها و رؤياها ي خودببينند ،بلكه در افقي تاريخي نگريست. 
كشتار و ترور و سركوب درمركز قدرت با زندان ، شكنجه و كشتار فرزندان علي و پيروان و هواخواهان او شروع شد و در دوران يزيدابن معاويه با ماجراي كربلا و كشتار حسين ابن علي و يارانش به اوج رسيد. اين كشتارپيش زمينه هاي تاريخي و عاطفي خاصي را كه گاه رنگ قصه و افسانه به خود ميگيرد  با خود دارد كه براي  شناخت آن بايد به تاريخ قبل از اسلام و ريشه هاي خانوادگي و خوني وخويشاوندي بني اميه ، بني عباس و بني هاشم توجه كرد .

بني هاشم ،بني اميه و بني عباس
دور تر از زماني كه بني هاشم و آل ابو طالب كشتار ميشدند رشته هاي خوني بني هاشم و بني اميه و نيز بني عباس ،درقصي ابن كلاب ابن مره از بزرگان عرب  و از پرده داران كعبه به هم ميرسد. او جد مشترك اين سه خاندان است كه بعدها نقش مهمي را در تاريخ بخش بزرگي از جهان و به خصوص ايران به خود اختصاص دادند و نيز به عنوان عمو زادگان  و اقوام خوني ، در نقش جلاداني خونريز، يا قربانيان و كشتگان و شهيدان صحنه هاي شگفت آوري خلق كردند .
 از قصي ابن كلاب  دو فرزند به نامهاي عبد مناف و عبد شمس زاده ميشوند . نوشته اند عبد مناف و عبد شمس  دو قلوهايي بودند كه در موقع تولدازناحيه پيشاني به هم چسبيده بودند و مجبور شدند با كارد پوست پيشاني آن ها را ببرند تا از هم جدا شوند و چون در آغاز خون ريخته شد يكي از پيران قوم پيش بيني كرد كه سرانجام اين دو برادر يا فرزندا نشان خون يكديگر را خواهند ريخت .
 ممكن است جريان به هم چسبيدگي دو قلوها راست باشد ، ولي حكايت پيش بيني آن كاهن عرب را در مورد نرون ، حجاج ، چنگيز ،ضحاك و... هم گفته اند . از زاويه مثبت نيز نمونه ها در مورد مسيح ، بودا ، محمد ، فرانسوا دو آسيز و بسياري ديگر و جود دارد .فراموش نكنيم كه تصويرآیه الله خميني در ماه رويت شد و اي بسا كه اگر شرايط زمان اجازه ميداد و افسانه ها كار آيي داشت كساني با نيت خيردر درون تاريخ جاي ميدادند، كه خميني چون به دنيا آمد دهانش پر از خون بود و به همين علت چون به حكومت رسيد به خونخواري پرداخت . ولي خميني چون عبد شمس از كودكي موجود پليدي نبود زادگان عبد شمس و خميني هردو ساخته هاي خشونت و عقب ماندگي و غارت بودند و هر دو نيز به سازندگان خشونت و عقب ماندگي و غارت تبديل شدند .
از عبد مناف، مطلب و هاشم (جد مشترك آل عباس يا عباسيان وآل ابو طالب يا فرزندان علي و فاطمه ) زاده ميشوند و از عبد شمس، اميه ( جد  خاندان بني اميه) چشم به جهان ميگشايد . تا اينجا بني اميه از بني عباس وآل ابيطالب از لحاظ خوني جدا شده است .فرزندان اميه ، حرب و ابوالعاص اند و حرب در ابو سفيان و ابو سفيان در معاويه و معاويه در يزيد و ...ادامه پيدا ميكنند و فرزندان ابو العاص نيز حكم است كه فرزندان و نوادگان او تا پايان، شاخه ديگر خاندان اموي را ادامه ميدهند و از بازيگران حكومت وتئاتر سرنوشت ميليونها تن از مردمند .
هاشم جد مشترك عباسيان و آ ل ابيطالب است و به دليل خوني، عباسيان نيز هاشمي هستند . نوشته اند نخستين تضاد ميان بني اميه و بني هاشم ميان هاشم و اميه رخ داد . هاشم مردي بازرگان ونيكوكار بود و بر اثر يك اختلاف با اميه و احاله آن به داوران قبيله،اميه مجبور شد ده سال در سرزمين ديگري به سر ببرد و كينه برادر خود را به دل گرفت.دراسناد تاريخي به علت اين اختلاف كه در مورد مقولات بازرگانيست اشاره شده است .
از هاشم ،عباس وعبد المطلب زاده ميشوند. در اين نقطه عباسيان وآل ابوطالب ازيكديگرجدا ميشوند .هاشم در يكي از سفرهايش در ميگذرد ومطلب ،عبد المطلب را تحت سر پرستي خود ميگيرد .از عبد المطلب ده پسر و شش دختر زاده ميشوند كه ابوطالب پدر علي و عبدالله پدر محمد از زمره آنانند . باقي اين ماجرا در روشني كامل قرار دارد . دو برادر از برادران دهگانه  برخلاف ديگران كه در گذر گاههاي زمان وادامه نسل از هم جدا شده اند از هم  جدا نميشوند .ابوطالب و عبدالله در محمد وعلي به وحدتي شگفت آور ميرسند وبا ازدواج فاطمه و علي ،نسل ابوطالب و عبدالله در فرزندان ابوطالب و آل علي سيمايي عجيب از شهيدان و قربانيان را در طول ساليان دراز به نمايش ميگذارند  . اين سيما از نظر خون ونسب  هم ،شايد  براي  كساني كه به پاكيزگي و تقدس خون از ديدگاه خاص مذهبي  خودشان ، اعتقاد دارند و به خصوص در خيلي از زيارت نامه ها و اذن دخول هاي شيعه روي آن با عنوان نور ممتد در اصلاب و خون جاري تاكيد ميشود ،جذابيت داشته  باشد ، ولي بدون ترديد توجه به اين بافت و ساخت خاص و در آميختگي عجيب ، ما را براي شناخت لايه هاي دروني عواطف و گرايشات مذهبي جامعه ايران و كنش و واكنش هاي تاريخي در رابطه با مذهب و شناخت فرهنگ عمومي جامعه ياري بسيار خواهد كرد .
جدال سياسي بني اميه وبني هاشم با اعلام رسالت پيغمبر اسلام شروع ميشود . در اين نقطه است كه فرزندان عبد مناف و عبد شمس به روي هم تيغ ميكشند و خون يكديگر را ميريزند. در اين نقطه بني هاشم با انبوه كساني كه رسالت محمد را پذيرفته اند در كنار محمد  و اشراف وبزرگان مخالف در كنار فرزندان اميه و ابو سفيان قرار ميگيرند. في الواقع توجه به ارتباط خوني دو طرف و روابط نسبي آنان براي كسي كه اهل تاريخ است ميتواند بسيار جالب باشد . در اين جدال و مبارزه در ميان بني هاشم يك پيامبر ظهور كرده است .آل علي و عباسيان بعدها عليرغم اختلاف مواضعشان و هنگاميكه بر روي هم شمشير كشيدند هردو خودرا هاشمي و از خويشان پيامبر ميدانند . ( در رفتارهاي ظاهري برخي خلفاي عباسي با آل علي در برخي موارد واعلام ولايتعهدي علي ابن موسي الرضا توسط مامون بايد به اين مقولات توجه كرد) . آل اميه را ولي از اين  موهبت سياسي و اجتماعي و فلسفي نصيبي نيست .  به كينه شديد و غليظ و بدون نقاب امويان در كشتارهاي خشن و سركوب هاي فرزندان پيامبر وعلي ،توهين به پيامبر و مسخره كردن قران و وحي  و حمله به مدينه و  كشتارها وتجاوزات گسترده به زنان  وبه منجنيق بستن كعبه  و از قرآن به عنوان نشانه تير اندازي استفاده كردن ، وتجاهر به فسق و فجور، و امامت نمازخوانان را درحا ل مستي به عهده گرفتن ،بايداز اين زاويه هم توجه كرد . در همين زمينه توجه به خصوصيات شخصي خلفاي اموي و تفاوت آنها با خلفاي عباسي بسيار جالب است .
 روي كار آمدن معاويه آغاز قدرت گرفتن شكست خوردگان است انتقام خونهايي كه در دوران پيغمبراز بني اميه ريخته شده بايد گرفته شود ،در اين ميان  اگر چه مجموع بني هاشم هدفند ولي هدف اصلي آل ابوطالب و نسل محمد و علي است . از بني هاشم ، فرزندان عباس از همان ابتدا چهره آرامتر ي را در جدال با بني اميه نشان ميدادند پيامبر هم در ميان شاخه آنها به دنيا نيامده بود وتنها پسر برادر جدشان بود . عباسيان تنها افتخار نيكنامي و  شهرت شرافتمندي  و مردم دوستي  هاشم را با خود داشتندو اگر سر ربودن قدرت سياسي را نداشتند امويان لبه تيزحمله را متوجه آن ها نميكردند ،ولي در مواردي كه سر خلافت و ادعاي زعامت داشتند آنها را ميكشتند ولي خاندان علي كه با وجود فاطمه نماينده خاندان پيغمبر هم بود به معني واقعي كلمه كشتار ميشدند .از نظر امويان آل ابيطالب همان كساني بودند كه پيغمبر و هاشم هردو به آنها تعلق داشتند و به همين علت داعيه حكومت و خلافت داشتند . اينان همان كساني بودند آل اميه را از اوج عزت به خواري كشانده و كشته بودند .علي و فاطمه متعلق به اينها بود و در ميان مردم اين ها بودند كه ممكن بود خطر ايجاد كنند وخلافت اموي را بلرزانند پس بايد دايم سركوب و كشتار شوند .
ايرانيان در اين دوران ،هم در داخل  ايران و هم در مراكز قدرت فاتحان اموي شاهدان هوشيار فعل و انفعالات خونين سياسي بودند . در داخل ايران اخبار ي كه از كشتار علويان و سركوب هواخواهان علي  ونيز فشار عليه آل عباس پخش ميشد . وجوددفرارياني  از پيروان علي كه درميان ايرانيان و گوشه و كنار سرزمين بزرگ ايران پناهگاهي ميجستند و در مراكز قدرت در ميان انبوه زنان و مرداني كه به غلامي و كنيزي كشيده شده بودند نخستين بذرهاي عاطفه و محبت ،  اندك اندك ولي به طور عميق نسبت به خانواده ودوستان علي كه به خاطر دفاع از مساوات ، چون ملت مغلوب ايران كشتار مي شدند در دلها جوانه ميزدند. اين يك جريان واقعي تاريخي است كه في الواقع براي ادراك درست علت انتشار اسلام غير رسمي و غير دولتي در ايران بايد مورد توجه كامل و دقيق قرار بگيرد . بر خلاف تئوري هاي بي پايه آخوندي ايرانيان پس از شكست دولت  ساساني ، عليرغم نفرت از دولت ومذهب رسمي ، و گرايش به بودايي گري و مسيحيت، تن به پذيرش اسلام اموي نداد . در همين رابطه اگر چه شايد بي موقع به نظر برسد زمان را بشكنيم و اندكي از زمينه صرف تاريخي به سوي پهنه اي تاريخي و فر هنگي برويم وبه زبان پارسي و تحولات آن نظري بياندازيم ، با اين توجه زمينه تاريخي در روشني بيشتري قرار خواهد گرفت .

اشاره به چند نكته درباره زبان و فرهنگ
 در ميان كشورهايي كه ازآغاز كشور گشايي ها تا دوران امويان ــ دوراني كه امپراطوري اسلامي به نهايت گسترش خود رسيد ــ ايران تنها كشوري است كه اسلام را پذيرفت ولي فرهنگ و زبان خود را را حفظ كرد . اندكي بيشتر در اين باره توضيح ميدهم .
ايرانيان سه قرن پس از سقوط دولت ساساني ،زبان پهلوي و سرياني را عليرغم سركوب خشن فرهنگي و ملي حفظ كردند و به تاليفات خود با اين زبانها ، و ساير زبانها و لهجه هاي ايراني  از قبيل كردي ، طبري ، كازروني  ، آذري ، خوزي ،و... ادامه دادند و پس از سه قرن ،در اوايل قرن چهارم است ، (اوايل قرن دهم ميلادي ) كه بدون آنكه تن به پذيرش زبان ديگري بدهند  ،با تلاشي شگرف زبان پارسي دري را به عنوان زبان خود تثبيت كردند .
 شايدعده اي با ديدن تعداد فراواني از لغات عربي در  زبان امروزي پارسي ، بينديشند كه زبان پارسي دري زباني است كه از زبان فاتحان زا ده شده است  ، يا در بسياري از زوايا چه در گستره لغات و چه در ساختمان تحت تاثير زبان عربي است ، وشگفتا كه عده اي با همين زاويه نادرست به خصومتي مضحك با زبان عربي كشيده ميشوند ،اما واقعيت اين نيست .

شناسنامه زبان پارسي دري
 زبان پارسي دري از زبانها و لهجه هايي است ، كه در  تقسيم بندي زبانها و لهجه هاي ايراني ، به بخش زبانها و لهجه هاي ايراني جديد  تعلق دارد . تاريخ  رؤيت اين زبا ن راميتوان از شيوع خط عربي دنبال كرد . چون خط عربي براي نشان دادن بسياري حركات و اصوات در اين زبان نارساست در تحرير وتلفظ   كلمات  و اصوات تغيراتي ايجاد كرد و نيز با شيوع اسلام در ايران  تعداد زيادي از لغات عربي وارد اين زبان شد و تابع ساختار مستقل زبان پارسي دري شد . در زبان پارسي  دري و حتي زبان پارسي امروزه  لغات وارد شده در خدمت ساختار زبان پارسي قرار دارند و هرگز نتوانسته اند عليرغم كثرت آنرا در خدمت قواعد زباني كه به آن تعلق دارند قرار دهند . از حدود قرنهاي چهارم و پنجم به بعد ، بسياري از كلمات تركي به وسيله قبايل زرد پوست آسياي مركزي و بعدها مغولها و تاتارها وارد اين زبان شد و اندك اندك به اين زبان هيئت جديدي داد . در اين ميان آن دسته از لهجه هاي ايراني كه مكتوب نبودند يا در نقاطي كمتر در معرض آميزش با لغات بيگانه قرار داشتند سالم تر باقي ماندند  .

زبان پارسي دري زبان فاخر وقدرتمند پايتخت ساسانيان
زبان پارسي دري ، يا زبان دري از زبانهايي است كه به روايت ابن مقفع و بعد از او حمزه ابن حسن اصفهاني  و بسياري از محققان در شمار زبانهاي پيش از اسلام بوده است و به خصوص زباني بوده كه در پايتخت ساسانيان به اين زبان صحبت ميكرده اند . اين زبان كه از اصل  زبانهاي پارسي ميانه ( زبان پهلوي ساساني  ) روييده است تحت تاثير لهجه هاي پارتي دوران اشكاني و پارسي دوران ساساني و تاثيرات آنها در يكديگرو در ساير زبانها و لهجه هاي محلي متداول شد . در اين زبان ما شاهد تاثيرات لهجه و زبان خراسان قديم و شرق ايران ونيز تاثيرات پارسي جنوبي هستيم . اين زبان در اواخر دوران ساساني شايع شد و در دو سه قرن نخستين  عهد اسلامي خود را حفظ كرد  سرانجام پس از رستاخيز مجدد ايران در دربارها و نواحي شرق ايران در شعر و نثر به كار گرفته شد و چون ظهور مجدد آن در شرق ايران صورت گرفت تحت تا ثير لغات و  دستور زبان ، زبانها و لهجه هاي اين مناطق در آمد . لفظ دري براي اين زبان به اين علت به كار رفته كه «در »به معناي «درگاه »است يعني اين زبان زباني بوده كه  به عنوان زبان  فاخروقدرتمند و رسمي در درگاه شاهان از آن استفاده ميشده است . زباني است كه نامه هاي پادشاهان ، فرمانها ، پيامها و دستورات او به اين زبان نوشته ميشده است . اين يك واقعيت اثبات شده تاريخي و ادبي ست  كه مورخان و محققان قديم و اخير بر آن گواهي داده اند .  اين زبان روييده ازتنه تناور كهن ترين زبانهاي ايراني است كه در ظهور مجدد ادبي خود ،  در نخستين موج قابل رويت ،شعر شگفت  رودكي را  بردامن خود ، آن هم پس از سه قرن و اندي سكوت ميپروراند و نخستين بار نيز  در دربار اميراني قدر ميابد  كه نخستين پر چمداران استقلال  مجدد ايران اند .به شعر رودكي اشاره كردم جا دارد به دليل موقعيت تاريخي و خاص شعر رودكي بيشتر در باره او را نهان در شعر او بدانيم

در مورد شعر پارسي  و  شعر رودكي 
شعر رودكي و زندگي او براي كسي كه سفر در دنياي ادبيات و تاريخ ايران و درنگ و كنجكاوي، در گوشه و كنار آن را دوست دارد آميخته با ابهامي غليظ و پر مه  است.
شعر رودكي و هم عصران او  در آغاز يك دوران جديد از تاريخ و ادب ايران و با زباني كه تا آن هنگام گويا وجود نداشته  ، يكمرتبه ، و با كمال قدرت و زيبايي سروده شده ، آنقدر زيبا و روان كه پس از هزار سال وقتي مرضيه  و بنان آن را  ــ بوي جوي موليان  ــ را ميخوانند طراوت آن احساس ميشود . شعر رودكي و دوران او وزبان او هميشه مرا به عنوان یک ایرانی علاقمند به ادبیات و تاریخ گيج ميكرد . گاهي در تناقض منطقي وتاريخي وجود اين نوع شعر ، آن هم بدون پيشينه ،بياد چشمه اي خروشان و زلال ميافتادم كه بدون دليل و بدون آنكه سرچشمه وامتداد آن قابل رؤيت باشد خود را آشكار كرده است . سرانجام وقتي در قلمرو تاريخ ، و نه فقط قلمرو ادبيات ،سر در پي آن گذاشتم پرده از ابهام خود برداشت . ميدانستم :
ــ قبل از رودكي ايرانيان از زمان زرتشت ، كه شاعري بزرگ نيز بود ، و « گات » هاي او ، يعني « سرود» هاي او دركتاب «گاتها» بر اين حقيقت گواه است، شعر ميسروده اند و شعر هاي خود را به زبانهاي خاص دوران خودشان ، لهجه هاي ايراني كهن ( پارسي باستان ، اوستايي  ، مادي ، سكايي و ...) ،لهجه هاي ايراني ميانه ( زبان پهلوي يا پهلواني ، زبان پرثوي يا پارتي ، پهلوي ساساني ، سغدي ، خوارزمي ،سكايي ختني و...) ، و سر انجام لهجه هاي ايراني جديد ، ميسروده اند. و ناگاهان در همين نقطه ابر تاريكي از ابهام فرا ميرسيد ، زيرا زبانهاي مربوط به عهد ساساني بناگاه در كشاكش هاي تاريخي روي نهان ميكرد و انبوه آثار و نوشته ها به زبان عربي خود را نشان ميداد، و در كشاكش دو سه قرن انگار صاعقه اي جادويي تمام زبان و فرهنگ مدون و مكتوب ايراني را سوزانده و معلوم نيست يك ملت با 14 قرن سابقه در قلمرو فرهنگ و تمدن چه ميكرده است .
در همين كشاكش و بهت است كه در بيان و تشريح سطحي قضايا، وقتي  شنيده ميشود كه تا زمان بهرام گور ساساني ، بجز آن مصرع چند هجايي ومضحك « منم شير شلنبه» منسوب به بهرام گور و چيزهايي از اين قبيل نه شعري و نه شاعري  و نه اساسا زباني وجود دارد، قضيه هم مضحك تر و هم پيچيده تر ميشود و در انتهاي اين برهوت بدون شعر و ادب ،وقتي سه قرن بعد در سالهاي 329 هجري (940 ميلادي) طنين پاكيزه و خروشان و پرطراوت و از نظر زبان و فنون شعري ،بسيار قدرتمند رودكي در دربار سامانيان بلند ميشود ، برهوت بهت آور محو ميشود و ميفهميم:
ــ در سه قرن و اندي سپري شده  ، قرنهايي كه تيغ دلاوران شورشي و استقلال طلب ايراني هرگز در نيام آرام نگرفته بود ،در عرصه فرهنگ و ادب نبردي بسيار شور انگيز با نيروي شاعران و اديبان و انديشمندان ايراني ، عليرغم سركوب خشن و وحشيانه فرهنگي ، سامان و سازمان داده شده و به پيش رفته است آن چنان كه در نخستين بروز خود رودكي را با آن ديوان شگفت كه شماره ابيات آنرا  تا يك ميليون و سيصد هزار  بيت نوشته اند ارائه ميكند .
شعر رودكي استاد شاعران دوران خويش ،با آن زبان قوي و قواعد ادبي  و اوزان و موسيقي هرگز نميتواند به و جود بيايد مگر اينكه فرهنگ و ادب ايران علي رغم سركوب يكدم از تكاپو و زايش باز نمانده باشد . وجود شعر رودكي و شاعران هم دوره او پس از سكوتي سيصد ساله دليل وجود اين تكاپو و حيات ، ونبودن يا اندك بودن آثاري كه شعر رودكي  ادامه طبيعي و قله آنها در قرن دهم ميلادي است دليل محكمي براي وجود سركوب بيرحمانه فرهنگي و نفي هويت ملي است كه البته فاتحان در آن موفق نشدند . به دليل آنچه كه به آن  اشاره اي گذرا كردم شعر رودكي ، اگر چه عاشقانه و فلسفي يا در مدح و ستايش است در دل من همان شوري را بر ميانگيزد  ، كه شعرهاي پر ضرب و پر طنين و لبريز از فريادهاي پهلوانان شاهنامه ، يا غزلهاي كوبنده فرخي يزدي  و ترانه هاي عارف بر مي انگيزد ، شعر رودكي يك ظهور مجدد در هويت است ونشان ميدهد  شمشير رزمندگان استقلال طلب آنقدر مهابت داشته كه شعر عاشقانه رودكي در پناه آن توانسته نقاب از چهره بردارد و سكوت را بشكند .اشاره اي به زبان ، زمينه بحث را بيشتر روشن كرد، حال به رشته اصلي و جايي كه ايرانيان با سر باز زدن از پذيرش دين رسمي و عبور از مراحل مختلف مقاومت به پذيرش  دين و آييني تحت تعقيب حاكمان روي آوردند باز ميگرديم .

ديني كه آنرا نپذيرفتند و ديني كه آن را پذيرفتند
 به نحو غريبي و با عوامانگي آزار دهنده اي اين باور  پراكنده شده است كه ايران  به جان آمده از ستم شاهان ساساني  ، هم از زاويه دولت ساساني ، وهم از زاويه ملت  مانند بنايي كه فرو بريزد  ،يك شبه و در مدتي بسيار كوتاه به طور خود خواسته زانو در آمد .يك دوران  به خير و خوشي تمام شد و دوران بعدي با سلام و صلوات آغاز شد .اعتقادات مذهبي مردم ،تضاد با رژيم شاه ، تبليغات آخوندي ، عدم توجه به منابع تاريخي و فقر عمومي در اين زمينه ، و نيز نگاه و نيت خير عموم به دين و مذهب خودشان كه هم آن را دوست دارند ، هم به آن عادت كرده اند ، هم  مسايل دنيايشان را ،از اذان دم تولد گرفته تا خطبه  عقد  وتا تلقين ميت ، و هم مسايل آخرتشان را از آمرزش و شفاعت و ترس از گرز نكير و منكر و عذاب دوزخ و نعمت بهشت با آن حل ميكنند ، اين ظن نادرست را تقويت كرده و هنوز هم ميكند ، و باعث ميشود  به يك  مساله تاريخي در كادر معلومات آخوندها و خاله خانباجي هايي كه در محافل خصوصي روضه ميخوانند و بخت دخترهاي دم بخت را باز ميكنند  و فال نخود ميگيرندنگريسته شود . اما واقعيت اين نيست .
واقعيت اين است كه  از زاويه دولت ساساني ،ايران يكباره سقوط نكرد. سقوط دولت ساساني عليرغم پوسيدگي آن ، از اولين جنگ « جنگ زنجير » در سال دوازده هجري (634 ميلادي) در امتداد جنگهاي  قادسيه درسال14 هجري ، تصرف مدائن در سال 16 هجري ، جنگ جلولا در سال 16 هجري ، جنگ نهاوند در سال 21 هجري، و شمار زيادي جنگ ها و درگيريهاي ريزودرشت حدود ده سال به طول انجاميد . از سال 21 تا 31 هجري يزدگردسوم آواره كوه و دشت بود و هنگاميكه در مرو  با خيانت « ماهوي »مرزبان  مرو و به دست  آسياباني كشته شد پايتخت قدرت جديد در عهد خلافت عثمان نفس راحتي كشيد . در سال 31 هجري و باقتل يزدگرد كار شاهنشاهي ساساني كه با سقوط مدائن در سرازيري مرگي پرشتاب قرار گرفته بود براي هميشه به آخر رسيد و شمع اميد سلطنت جويان  آن روزگارخاموش شد .
بعد از قتل يزدگرد سوم ، پسر او فيروز سوم خود را شاه خواند و مدتي با نيروهائي كه گرد آورده بود مشغول جنگ و گريز بود ولي كاري از پيش نبرد. او براي اعاده سلطنت ساساني  به تخارستان رفت واز خاقان چين كمك خواست  ، خاقان چين ابتدا به او روي خوش نشان داد و در سال 662 او را شاه ايران ولي در تبعيد خواندو بعد كه احساس كرد امكان بازگشت سلطنت ساساني وجود ندارد طبق روال جاودانه سياست معمول در عالم كه مشروعيت  با قدرت   وسودمحاسبه ميشود ، او را رها كرد . بعدها  فيروز در زمره محافظان خاقان چين در آمد او در سال 677 ميلادي در محلي موسوم به «چانگ چان » آتشكده اي ساخت و در همين سال نيز درگذشت .
 آخرين نشانه هاي  باز ماندگان يزدگرد را تا حدود سالهاي 114 هجري ( 732 ميلادي) ، حدود 83 سال بعد از مرگ يزدگرد در برخي اسناد و كتابهاي تاريخ چين ميتوان باز يافت. اينان به عنوان پناهنده تا اين سالها در نزد امپراطوران چين زندگي ميكردند و بعد ديگر اثري از آنها نيست .در ديگر سرزمين ها و در درون برخي اسناد كهن رد پاهايي از آخرين باز ماندگان ساساني و سرنوشت غم انگيزآنها ميتوان به دست آورد، سرنوشت ديگر بازماندگان نيز در اين حال و هوا به پايان ميرسد .از زمره اينهاسرنوشت غم انگيز «شاه آفريد» يا «شاهفرند » دختر فيروز است .اين شاهزاده ساساني در خراسان به دست قتيبه ابن مسلم اسير شد و به حجاج ابن يوسف جلاد خونريز و مقتدر دوران اموي هديه گرديد. حجاج مدتي او را  به عنوان كنيزدر حرم خود نگهداشت و پس از مدتي او را به عنوان هديه به حرم وليد ابن عبدالملك يازدهمين خليفه اموي فرستاد. شاه آفريد در حرم وليد داراي دو پسر بنامهاي يزيد و ابراهيم گرديد كه  هردو در پايان دوران اموي به عنوان خلفاي دوازدهم و سيزدهم اموي در سال 126هجري مجموعا هشت ماه حكومت كردند .
تا اينجا كار دولت ساساني تمام شده است . كار دولت ساساني با ميدانهايي از اجساد سربازاني كه از پاي در آمدند و قتل يزدگرد ، به دلايل مشخص تاريخي و اجتماعي  ، و نه هيچ دليل آسماني و غيبي ، به آخر رسيد . نگاهي به دوران پاياني ساساني و جامعه اي دستخوش تضادهاي خونين درون حاكميت و مشكلات  و نابساماني هاي اجتماعي نشان ميدهد كه چرا دولت ساساني مثل سيبي پوسيده سقوط كرد. برخي  از علل سقوط عبارتند از:

علل واقعی سقوط دولت ساسانی
ترورها و كشتارها و شورش هاي درون دستگاه حاكمه، از هم گسستن فئوداليسم متمركز  پس ازقتل خسرو پرويز به دست پسرش شيرويه، مرگ شيرويه  به دليل جنون ناشي از قتل پدر و برادرانش و بر تخت نشستن  دوازده پادشاه طي مدت چهار سال ( ازسال 629 تا 632 ميلادي ) يعني هر سه چهار ماه يك نفر  (اردشير سوم ، شهر براز ، خسرو سوم ،پوراندخت ، گشتاسيده ، آزرميدخت ، هرمز پنجم و ....) ،شورش برخي از شاهزادگان در اطراف و اكناف مملكت از جمله شورش در خراسان ، تجمل پرستي شاه و اشراف و معاف بودن آنها از ماليات و كارهاي توليدي،تحميل و بيداد مغان عليه اقليت هاي مذهبي ، ناراضي بودن سربازان از وضع زندگي و معيشت خود ، انحصار كليه مقامات مهم كشوري و لشكري به هفت خانواده از اشراف ، محروميت تعداد كثيري از مردم از حق مالكيت ،فقر و گرسنگي شديد مردم از يك طرف و استثمار وحشيانه  مردم توسط مالكان و اشراف از  طرف ديگر، به جان آ مدن مردم در زير بار ماليات، از پاي در آمدن مردم زير فشار جنگ هاي24 ساله خسرو پرويز با روم ( سالهاي603 تا627 ميلادي)  و كشته شدن شمار زيادي از جوانان و نيروي كار مملكت در اين جنگها ، وقوع بلاياي طبيعي و... هيچ رمقي براي دولت ساساني باقي نگذاشته بود و براي سقوط اين دولت هيچ احتياجي  به معجزه آسماني و امداد هاي غيبي نبود . در بغل گوش اين امپراطوري از پا در آمده و فاسد  نيرويي تازه نفس چشم به فعل و انفعالات درون ايران دوخته بود . ايران بزرگ با تمام امكانات  مادي اش با تمام گنج هاي پادشاهانش و با تمام جغرافيايش  و نيروي عظيم انساني اش طعمه اي بود كه در حال از پاي در آمد ن بود. فقط بايد اندكي صبر كرد تا اين غول  بيمار كاملا به زانو در آيد . و سرانجام با بر تخت نشستن يزدگرد سوم شاهزاده نوجوان و بي تجربه ، نوه خسرو پرويز در سال 632 اين موقعيت فرا  ميرسد .يزد گرد سوم در هنگام بر تخت نشستن به قولي 15 سال دارد و به قولي حداكثر 23 ساله است . همزمان با بر تخت نشستن يزدگرد سوم پس از نصب و عزل 11 پادشاه ظرف مدت 4 سال ، پيغمبر اسلام در ميگذرد و تضادهاي دروني در عربستان رو به اوج ميگذارد . ريشه هاي در گيري بين اشراف  و نيرويي راكه طرفدار عدالت و مساوات بود در همين دوران حساس بايد باز جست . با سپري شدن دوران كوتا ه خلافت ابوبكر  آتش تضادها بيشتر شعله ور  ور ميشود .جهانگشايي  با پيام صدور انقلاب و جنگ مقدس در راه خدابه خصوص فتح ايران ميتواند از جهات مختلف مفيد باشد و بر تضادهاي در حال شعله ور شدن سرپوش بگذارد،بنابر اين سيلابهاي لشكريان به سوي ايران سرازير ميشوند و  امپراطوري ساساني  سقوط ميكند .
اذهان افسانه پرداز عادت كرده اند كه سقوط دولت ساساني را گاه به نيروهاي غيبي و ظهور معجزات آسماني ربط بدهند . بايد نه از دور دست و با نظاره اشباح جنگجويان ، بلكه از نزديك و بر اساس متون و اسناد تاريخي كه منجمله  توسط تاريخ نويسان خود فاتحان نوشته شده  كار كردها و اعمال آنها را نگريست تا پرده ها به كنار رود و در نظاره كاروانهاي زنان و كودكان اسير و كشتارها و ويراني ها و ستم خونين مشخص شود هيچ معجزه اي در كار نبوده است و معجزه به دليل ضعف و فساد دولت ساساني و عواملي كاملا قابل درك رخ داده است اثبا ت آنهم ساده است  .اين معجزه كه ايران را در خود فرو كشيددرپواتيه فرانسه  ودرقسطنطنيه به دليل برندگي شمشيرهاي مدافعانشان از اعجاز عاجز ماند و راه اروپاي شرقي و غربي بر روي فاتحان بسته ماند . در سال 732 بخشي قدرتمند از ادامه همان نيرويي كه ايران را فتح كرد در پواتيه فرانسه در مقابل جنگجويي شارل مارتل ( 741ــ688 ميلادي) و سپاهيان تحت فرماندهي اش كه بر خلاف ارتش ساساني انگيزه كافي براي جنگيدن داشتند شكست خورد و باز گشت. اين بار معجزه آسماني به گفته پاپ وقت به نفع شارل مارتل وارد كار شد و شارل مارتل از سوي پاپ به لقب« فدايي عيسي »وسردار مقدس مفتخر شد .بدون ترديد اگر وضع مدافعان پواتيه و قسطنطنيه  شبيه به وضع سربازان ارتش ساساني بود اين معجزات در اروپاي شرقي و غربي نيز تكرار ميشد .
ازاين نمونه ها باز هم در تاريخ هست .بنا  بر اسناد تورات ،در گذشته وحدود 1300 سال قبل از وقايع پايان دوران ساساني ارمياي دوم يكي از هوشياران قوم بني اسراييل با توجه به فعل و انفعالات جامعه ايران  در آغاز روي كار آمدن كورش ، سقوط دولت بابل را پيش بيني كرده و آن را به مثابه معجزه اي آسماني بشارت داده بود و اين معجزه رخ داد و باعث رهايي قوم بني اسراييل از اسارت و بردگي شد و كورش در زمره مقدسين مورد احترام يهوديان در آمد . من فكر ميكنم  پيش بيني  سقوط دولت ساساني ساده تر از پيش بيني سقوط دولت بابل در عهد ارميا بود با اين تفاوت كه اين بار پس از سقوط دولتي جابر  خبري از به راه افتادن كاروان بردگان آزاد شده نبود بلكه كاروانهايي از مردم آزاد  روانه بازارهاي برده فروشي شدند .

پس از سقوط ساسانيان
دولت ساساني تقريبا  ده سال  در مقابل مهاجمان دوام آورد ، ولي سقوط  دولت ها به معني سقوط ملت ها نيست . مقاومت مردم بنا بر شواهد تاريخي اندك زماني پس از شكست دولت ساساني آغاز شد. ايران پس از ساساني  بزودي  دانست سقوط دولت ستمگر ايراني تبار ساساني به معناي رهايي او نبوده است.(شايد بتوان گفت اين تجربه در سقوط رژيم شاه و شكل گيري حكومت خميني به نحو تلخي ، و از زوايايي تكرار شد . سركوب نهضت جنگل، پسيان، مصدق، كشتار مجاهدان و فداييان ، اشرافيت ، غارت و چپاول رژيم شاه رامنفور كرده بود و در همين راستا ميتوان هجوم حكومت خميني را فاجعه اي هولناك وخاكستر كننده آرزوها و آرمانهايي دانست كه مردم ايران به خاطر آن قيام كرده بودند . به اين مقوله از زاويه برخي مشابهت هاي تاريخي و خوني بايد در فرصتي پرداخته شود .)اسناد تاريخي گواهي ميكنند كه در آغاز كار شمار قابل توجهي از ايرانيان در نفرت از ظلم دولت ساساني به نيروهاي مقابل پيوستند. از جمله نوشته اند پس ازجنگ قادسيه چهار هزار نفر از اهالي ديلم  اسلام پذيرفته و در جنگ جلولا  بر عليه ارتش ساساني شمشير زدند .
شعارهاي بشر دوستانه و مساوات طلبانه اي چون « انما المومنون اخوه » ،« ان الله يامركم بالعدل و والاحسان » ، ان اكرمكم عندالله اتقيكم » وبسياري شعارهاي ديگراز مدتها قبل از فتح ايران در ميان مردم پخش شده بود و كشش هاي زيادي ايجاد كرده بود . در اواخر دوران ساساني شمار زيادي از مردم ازدين رسمي رويگردان شده و به مسيحيت و بودايي گري روي آورده بودند ، به همين علت قبل از فتح ايران شعارهاي آغاز و رفتار هاي مسلمانان تاثير نيرومندي بر آنان ميگذاشت .مردمي كه هنوز خاطره شعارهاي مساوات طلبان مزدك و انحلال حرمسراهاي اشراف و مصادره انبارهاي مواد غذايي وكاخها را فراموش نكرده و در پي آن كابوس تلخ كشتن مزدك ، زنده به گور كردن دوازده ه هزار مزدكي و كشتار دامنه دار و  وحشيانه300 هزار مزدكي را به فرماندهي وليعهد وقت و به فتواي بزرگترين مغان و موبدان وقت از جمله « داد هرمز » ، « آذر  بغ فروغ » ، « آذر مهر » ، «بخت آفريد » ، آذر بد » ،« گلنازس موبد موبدان » و« گلوزانس اسقف مسيحي » ، « بازانس اسقف و طبيب مسيحي شاه » و با همكاري امراي لشكري و كشوري و اشراف ازياد نبرده بودند ، طبيعي بود كه در شعارهاي مسلمانان در آن سالها راه نجاتي بجويند .
 اين حكايت ديري نپاييد . به زودي دانستند  اينها رؤيايي بيش تيست و كمي بعد فهميدند تيغ ستم نه فقط بر عليه ايرانيان بلكه بر عليه كساني كه از نژاد و تيره خود پيغمبر هم هستند بر كشيده شده است. به همين علت اندكي پس از آخرين نبرد ، و تثبيت حاكميت فاتحان كمتر اخباري ازمسلمان شدن مختارانه  گروههاي ايراني را ميتوان  در منابع و اسناد قابل اتكا به دست آورد .

ایران به سختی فتح شد
 اندكي پس از جنگ نهاوند از طرف بسياري شهرها و قلعه ها  مقاومت آغاز شد . مقاومت ها در آغاز كار و قبل ازآنكه نهضت هابا نا م ونشا  ن وسامان و سازمان خودشان پا بگيرندعام و بي نام و نشان بود . حاصل اين مقاومت ها كشتارهايي بود كه در امتداد جنگها امتداد پيدا ميكرد و كاروانهاي زنا ن و كودكان اسيري كه به عنوان برده و كنيزان و غلامان آينده روانه سر زمين هاي دور دست ميشدند . جنگ نهاوند آخرين جنگ دولت ساساني و پس از آن سرآغاز مقاومت مردم ايران بود . اسناد تاريخي  به روشني نشان ميدهند كه ايران گام به گام و به سختي فتح شد . اصفهان ،آذر بايجان ، طبرستان ، خراسان ، كرمان ، مكران ، در مقابل فاتحان مقاومت كردند . فتح بعضي از نقاط مثل كرمان ، سيستان ، و آذر بايجان چند بار تكرار شد  و هر بار براي آرام كردن مردم سركوبها و خونريزي هاي و حشيانه صورت گرفت . فتح ايران در اساس  در اواسط دوره اموي كامل شد ودر حقيقت مردم ايران طعم اسلام حكومتي  فاتح را با امويان و اسلام اموي چشيدند و نه با شعارهاي سالهاي قبل .در بسياري از نقاط ايران مقاومت آنقدر شديد بود كه برخي از نواحي مازندران، ديلمان ، گيلان، دماوند ،و برخي نقاط ماوراءالنهر تا دوران عباسيان شديدا مقاومت كردند . در حقيقت با بررسي تاريخ  اين دوران از سال 38 هجري در جنوب ايران و از سال 41 هجري درشرق ايران  نخستين زبانه هاي نهضت ها از درون امواج خون مردم شروع به زبانه كشيدن كردند . در همين دوران است كه فجايع از خون مردم آسيا گرداندن و بر تخت اجساد نشستن  رخ ميدهد و تكرار ميشود .  در همين دورانست كه دور از ايران آسياي خون پيروان علي ابن ابي طالب و فرزندان او  به چرخش ميايد . اين دوران ، دوراني بسيار حساس در تاريخ ايران است ، اين دوران دوران تن ندادن به اسلام رسمي و در عين حال در آميختگي درون جوش و اندك اندك مردم با تفكر آن گروه از مسلماناني است كه توسط اسلام رسمي و حكومتي كشتار ميشوند . ايران اين دوران به دليل متلاشي شدن سيستم حكومتي اش و نيزمتلاشي شدن سيستم مذهبي مغان در اطراف خود خلائي هولناك احساس ميكند . بر خلاف دوران اسكندر مقدوني كه ايران توانست بر ريشه هاي گذشته خود به طور سيستماتيك وقوي بايستد و سيماي واحد و يك دست گذشته خود رابه ست آورد اين بار چنين امكاني  را نداشت .
شايد اگرايران چون اسپانياي فتح شده كه پشتوانه مسيحيت اروپا را با خود داشت، در جايي ديگر پشتوانه اي سالم و گسترده از دين زرتشت را داشت
و آيين زرتشت به مثابه دين حكومتي و به عنوان فرهنگ طبقه حاكم در ديواره نظام حكومتي ، دچار زوال و فساد نشده بودميتوانست دوباره در فرصت هاي آينده به اصل خود باز گردد  ، ولي اين پشتوانه و امكان را نداشت. با سقوط  امپراطوري ساساني پايگاه اصلي ايين زرتشت به تمامه سقوط كرد، ولي با سقوط آندلس به دست مسلمانان يا بخشهايي از اروپا به دست مسلمانان عثماني پشت جبهه باقي ماند . اين حقايق بيشتر ميتواند ما را به اين ادراك برساند كه پذيرش اسلام جناح مغلوب و تحت كشتار توسط ايرانيان وسرانجا م به كار گرفته شدن اين تفكر به مثابه ايدئولوژي و فرهنگ مبارزاتي در قيامها عليه حاكمان جبار ، نه صرفا يك انتخاب فلسفي ومذهبي بلكه يك انتخاب ضروري و اجتناب ناپذير تاريخي بوده است و نه يك مقوله آسماني و از پيش تعين شده ، اندكي كنكاش در اين زمينه موجب ميشود تاريكي هاي برخي زمينه ها از بين برود و  ما بتوانيم با پاره اي وجودهاي تاريخي و مذهبي رابطه اي در دسترس عقل و نه صرفا عاطفي برقرار كنيم .
متاسفانه در ايران و بخصوص با تراوشات  تفكر آخوندي هر حادثه تاريخي و اجتماعي كه با مذهب سر و كار دارد، از زمينه واقعي و تاريخي خود كنده شده و به ديار اسرار انتقال داده شده است و حول آن نيز چندين مدار چرخان وغير قابل نفوذ از تقدس با نورهاي كور كننده به چرخش در آمده است و مانع ميشود تا حقايق تاريخي و اجتماعي در دسترس شعور و ادراك قرار بگيرند . از زمره مهمترين اين  حقايق رو يا رويي دو نيرو در مركزقدرت و حكومت وقت يعني اشرافيت اموي ونيروي مقابل ،هواخواهان فكري و مكتبي علي ابن ابيطالب كه طالبان عدالت و مساوات بودند ميباشد.
در حيطه تفكر آخوندي اين رويا رويي  در وجه غالب خوني و ژنتيك است ، و از آنجا كه اكثريت فرزندان و قوم و قبيله علي، بني هاشم ،جزو طرفداران فكري او نيز ميباشند اين ظن  هر چه بيشترپر رنگ ميشود.با اين نوع تفكر، زمينه تاريخي و اجتماعي كمرنگ و سر انجام بيرنگ ميشوند وجدال ازلي و ابدي دو جريان خوني و ژنتيك بني هاشم و بني اميه بر جاي ميماند و قضيه كاملا رنگ آسماني گرفته و خارج از حيطه عقل و شعور بشري قرار ميگيرد و داستان به اين صورت در ميايد كه حقوق بني هاشم به عنوان فرزندان پيامبروقوم و قبيله برترتوسط بني اميه و بعدهاديگران كه ادامه محتوايي بني اميه هستند پايمال شده است و دعوا نه بر سر يك مساله اجتماعي و تاريخي و سرنوشت يك نهضت وچندين ملت،بلكه بر سر ارث و ميراث و حقانيت خون بني هاشم وعدم حقانيت خون بني اميه ،دو نيروي خيروشريست كه در آغاز نيزاجدادشان بنا به برخي اسناد  دوقلوهاي به هم چسبيده اي بودند كه توسط كارد قابله از هم جداشدند و به همين علت پيش بيني شد كه اخلاف اين دو برادر بايد تا ابد خون يكديگر را بريزند.
با اين تحليل ميبينيم اساسا گناهكاري وجود نداردوگناهكار يا بازيگر اصلي آن نيروي غيبي است كه تكرارنمايشنامه خير و شر يا اهورا مزدا و اهريمن رادر باز آفريني غير ايراني آن در جدال بني اميه و بني هاشم دنبال ميكند. ميتوان اين نوع تفكر را در شاخه هاي كمدي ودرام دنبال كرد كه مثلابر اساس همين حقانيت خوني ست كه چهارده قرن بعد از اين قضايا به اصطلاح سيدي از تبار خوني پيامبر بايد از خمين قد علم كند و بلايي بر سر ملت ايران بياورد  كه سيماي يزيد و معاويه كمرنگ شود .و سيدي ديگر به مثابه بزرگترين جلاد فرزندان يك ملت در كشتارگاههاي حكومت آخوندهاسالها خون بريزد و جنايت كند وچون به مجازات برسد به او لقب پيشاني نظام اسلامي داده شود.
با تحليل و تفسير آخوندي تاريخ بر اساس تقدس خون بدون ترديدجلاد و قرباني ميتوانند  درزير يك علم باهم سينه بزنند و عزاداري كنند ولي نميتوانندهرگز رو در روي هم بايستند زيرا  هر دو خون بني هاشم را در رگ دارند .
 باز بر اساس همين جدال خوني و بدون ارتباط با مسايل تاريخي و اجتماعي ست كه بايد هرشيعه آل علي در كشاكش تاريخ صرفابا نگاهي به پهنه رستاخيز و مورد سؤال قرار گرفتن بايد دائمانگران باز گردانده شدن حق  بني هاشم باشد .ايكاش مشكل تنها اين بود ،و اين جدال خوني  صرفاباعث محبو بيت سادات و اخلاف بني هاشم ميشد ،يا فقط اين تضاد را در بعضي اذهان دامن ميزد كه مقوله فره ايزدي و اصالت خون فقط در ايدئولوژي شاهنشاهي و جود ندارد ، بلكه مقوله امامت در شيعه نيز بر پايه اصالت خون ، و اساسا از اختراعات ايرانيان هوشمندي است كه خواسته اند با اين نوع تفكردوباره نطام شاهنشاهي را احيا كنند . اي كاش مشكل اينها يا امثال اينها بود . مشكل بسيار آزار دهنده و قتي خود را نشان ميدهد، كه در ادامه يك كنكاش تاريخي يا ادبي ،(نه بر پايه اساطير و افسانه هاي آخوندها، يا« محققان »مذهبي بيسوادي كه تكليف  تحقيقشان از اول روشن است ودر آغاز كار بخش آخر كتابشان را به خاطررضايت نكير و منكرنوشته اند .) بلكه بر پايه حقايق تاريخي و اجتماعي و در زير نور نور افكن هايي كه ذره اي تقدس جز براي حقيقت قايل نيستند ميخواهيم گذشته را بشناسيم ، با روزگاران سپري شده زمزمه سر كنيم و مثلابدانيم:
ــ چرا ايران مسلمان شد ولي ايراني باقي ماند ؟
ــ چرا ايران با هر رنجي بود زبان خود و موسيقي خود  و رسوم خود را در زير وحشيانه ترين سر كوب هاي فر هنگي حفظ كرد؟
ــ چرا اسلام در ايران با ساير كشورهاي فتح شده توسط مهاجمان تفاوت دارد ؟
ــ چرا ايراني ها دهها بار طي قرنهاي اول تا چهارم عليه مركز قدرت و خلافت خونين ترين و گسترده ترين قيامها را به راه انداختند و در جهان اسلام اساسا نخستين قيامهاي مسلحانه عليه مركز قدرت اسلامي در ايران شروع شد؟
ــ چرا نخستين شكاف در وحدت سياسي امپراطوري اسلامي آن روزگار توسط ايراني ها ايجاد شد ؟
ــ چرا نخستين نيروي مسلحي كه در داخل مرزهاي اسلامي با ارتش خلافت جنگيد ، ابو مسلم خراساني ، و نيروي خلافت را در هم شكست ايراني ها بودند؟
ـ چرا نخستين نيروي مسلحي كه براي اولين بار پايتخت خلافت را به لرزه در آورد ، ارتش ايراني ديلمي ها بود ؟
ــ چرا ايران در طول چهارده قرن ، حتي يكبار به خاطراسلام رسمي عليه هيچ دولت و ملت غير مسلماني نجنگيد ولي صدها بار عليه اسلام رسمي و دولتي شمشير كشيد ؟
ــ و عليرغم اينها چرا ايران  به فرجام كاراسلام را پذيرفت و آيا اين اسلام همان اسلامي است كه با شمشير به ايران ارمغان داده شد و ايراني ها دهها بار عليه آن شورش و قيام بر پا كردند ؟
وقتي در دشتهاي تاريك و روشن تاريخ به سفر برويم و نجواهاي گذشته را بشنويم ، در اطراف ما اين سئوالات و دهها سئوال شبيه به اين قد ميكشند و پاسخ واقعي ميطلبند . در روزگار ما و با تحولي كه همپاي تحولات اجتماعي در درون ذهنها و انديشه ها و با لمس روزمره حكومت مذهبي آخوندها به وجود آمده
پاسخ هاي آخوندي ديگر كار آيي شان را  از دست داده اند . پاسخ هاي خوش خيالانه و جوابهايي كه ناشي از تنبلي ذهني هستندنيز سرنوشتي جز پاسخ هاي آخوندي ندارند . وجود پرونده هاي تاريخي اعمال فاتحان، همانطور كه وجود تاريخي پرونده هاي جنايات دولت ساساني واقعي است ، نشان ميدهد كه حكومتگران تيغ به كف نميتوانندفاتحان قلبها و عواطف مذهبي مردم ايران در قرنهاي آغازين مورد نظر ما باشند .
ادامه دارد....


منبع: سايت ديدگاه

هیچ نظری موجود نیست: