قویم تاریخ ماه دی، ماه خرم و ماه بهی را با داستان پُر های و هوی «دریفوس»
آغاز نموده و با قصه پر غصه «رزا لوکزامبورگ» به پایان بردم.
متاسفانه دو واقعه از دستم رفت. یکی اشاره به کتاب پوشکین Евгений Онегин (یوگنی آنه گین) که از مهم ترین آثار ادبیات روسیه است و تاثیرات زیادی در موسیقی و ادبیات و فیلم گذاشته (و چایکوفسکی هم از آن اپرا ساخته است) و دیگری مورد آقای «سیروس نهاوندی» که در زمان شاه با تشکل موسوم به «سازمان انقلابی» بر سر زبانها افتاد و زندانی شد و...(...) ساواک شایع کرد از بیمارستان زندان گریخت و خیلی ها باور نکردند....
خوشبختانه «سیروس نهاوندی» در قید حیات است و ای کاش حلقات مفقوده زندان و ماجرای آن به اصطلاح فرار را تمام و کمال بنویسند.
ساواک بسیار کوشید تا همپرونده های وی را هم، به دستگاه خودش بکشاند و چه آزارها دیدند امثال داود عوض محمدی ...که نمی خواستند و نمی توانستند روایت بازجویان را از آن سیاه بازی باور کنند.
امیدوارم آقای نهاوندی دست به قلم ببرند. تا تنها روایت (بعد از انقلاب) امثال پرویز ثابتی و تهرانی و آرش... حرف آخر را نزند و در مورد وی قضاوتها غبارآلود نباشد و بد، بدتر دیده نشود.
درست است که ساواک زیر پای سیروس نشست و کار خودش را کرد اما در آغاز، در شرایطی که خیلی ها سرشان در لاک روزمرگی و منافع شخصی بود ، وی با انگیزه آزادیخواهی پا به مبارزه گذاشت و حق را نباید ناحق کرد. امیدوارم ایشان آخر عمری بر همه تردیدها غلبه کنند و راست ها را هم بنویسند. شب سمور و لب تنور میگذرد. از ما جز غبار نمی ماند و همه ما امروز یا فردا می میریم .
این زیباترین باقیات و صالحات است که از آدمی می ماند.
...
بیش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقایان عطّارپور (حسینزاده)، ناصری (عضدی)، رسولی (نوذری) و منوچهری و ثابتی...شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز مینشیند...
متاسفانه آنان از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران راززدایی نمیکنند.
جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ـــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری)که البته به کار پژوهشگران نمیآید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه) کارمندان عالی زتبه اداره سوم ساواک دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران همچنان سر به مهر ماندهاست.
آیا واقعا گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزگار، مجاز باشد؟
امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ این اسرار مگو ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمیخواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم.
لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه میافتیم و خاک میشویم و چه بسا از خاکمان گندمی برآید، در تنوری بسوزیم و یا سبزه ای بروید و بزی در آن بچرد.
امیدوارم فرزندان آقای ثابتی خانم پریسا ثابتی و خانم دکتر پردیس ثابتی، پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند از چاپلوسی فاصله بگیرند و راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است. من شخصاً امیدوارم آقای ثابتی خاطرات خودشان را به دیگری نسپارند و تا زنده هستند خودشان چاپ کنند.
از شما دعوت میکنم ویدیوی ضمیمه را ببینید:
http://www.youtube.com/watch?v=85z6bo...
همنشین بهار
متاسفانه دو واقعه از دستم رفت. یکی اشاره به کتاب پوشکین Евгений Онегин (یوگنی آنه گین) که از مهم ترین آثار ادبیات روسیه است و تاثیرات زیادی در موسیقی و ادبیات و فیلم گذاشته (و چایکوفسکی هم از آن اپرا ساخته است) و دیگری مورد آقای «سیروس نهاوندی» که در زمان شاه با تشکل موسوم به «سازمان انقلابی» بر سر زبانها افتاد و زندانی شد و...(...) ساواک شایع کرد از بیمارستان زندان گریخت و خیلی ها باور نکردند....
خوشبختانه «سیروس نهاوندی» در قید حیات است و ای کاش حلقات مفقوده زندان و ماجرای آن به اصطلاح فرار را تمام و کمال بنویسند.
ساواک بسیار کوشید تا همپرونده های وی را هم، به دستگاه خودش بکشاند و چه آزارها دیدند امثال داود عوض محمدی ...که نمی خواستند و نمی توانستند روایت بازجویان را از آن سیاه بازی باور کنند.
امیدوارم آقای نهاوندی دست به قلم ببرند. تا تنها روایت (بعد از انقلاب) امثال پرویز ثابتی و تهرانی و آرش... حرف آخر را نزند و در مورد وی قضاوتها غبارآلود نباشد و بد، بدتر دیده نشود.
درست است که ساواک زیر پای سیروس نشست و کار خودش را کرد اما در آغاز، در شرایطی که خیلی ها سرشان در لاک روزمرگی و منافع شخصی بود ، وی با انگیزه آزادیخواهی پا به مبارزه گذاشت و حق را نباید ناحق کرد. امیدوارم ایشان آخر عمری بر همه تردیدها غلبه کنند و راست ها را هم بنویسند. شب سمور و لب تنور میگذرد. از ما جز غبار نمی ماند و همه ما امروز یا فردا می میریم .
این زیباترین باقیات و صالحات است که از آدمی می ماند.
...
بیش از سه دهه است که ساواک شاه کلّه پا شده و آقایان عطّارپور (حسینزاده)، ناصری (عضدی)، رسولی (نوذری) و منوچهری و ثابتی...شاهدند که برف روزگار بر سر و صورت آنان نیز مینشیند...
متاسفانه آنان از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران راززدایی نمیکنند.
جز کتاب «سال ۵۷ مصیبتی بزرگ بر ملتی بزرگ» ـــ خاطرات آقای هوشنگ ازغندی (منوچهری)که البته به کار پژوهشگران نمیآید (چون بیشتر بد و بیراه به امثال مجاهدین است، نه شرح آن ظلمت شبانه) کارمندان عالی زتبه اداره سوم ساواک دست شان به قلم نرفته و رازهای آن دوران همچنان سر به مهر ماندهاست.
آیا واقعا گذشت سی سال کافی نیست تا بیان شّمه ای از آن روزگار، مجاز باشد؟
امیدوارم برای ثبت در سینه تاریخ این اسرار مگو ها را اندکی هم که شده، باز کنند تا من نوعی که نمیخواهم واقعیّت را جز آن که بوده، تصویر کنم ــ اشتباه ننویسم.
لااقل برای فرزندان و نوه های خودشان بنویسند. فردا یا پس فردا همه میافتیم و خاک میشویم و چه بسا از خاکمان گندمی برآید، در تنوری بسوزیم و یا سبزه ای بروید و بزی در آن بچرد.
امیدوارم فرزندان آقای ثابتی خانم پریسا ثابتی و خانم دکتر پردیس ثابتی، پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی دعوت نمایند و خواهش کنند از چاپلوسی فاصله بگیرند و راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است. من شخصاً امیدوارم آقای ثابتی خاطرات خودشان را به دیگری نسپارند و تا زنده هستند خودشان چاپ کنند.
از شما دعوت میکنم ویدیوی ضمیمه را ببینید:
http://www.youtube.com/watch?v=85z6bo...
همنشین بهار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر