فکر نکنید میگویم همه چیز را باید گردن خمینی بیاندازیم. نه! ما ایرانیها که قبل از سال ۵۷ فرشته و معصوم که نبودهایم. مگر پدران و پدربزرگهای خیلی از ما، بامداد ۲۸ مرداد مرگ بر شاه نگفتند و بعد از ظهرش جاوید شاه گویان به مصدقیها حمله کردند؟
وقتی خمینی با «اسلام»اش آمد، خیلیها که خیال میکردند او نماد صداقت است، امید داشتند که ریشه دروغگویی را قطع کند...اما چنین نشد...او آمد و نهال دروغ و تزویر و ریا را چنان آبیاری کرد که الان درختی تنومند شده و سایهاش همه جا را گرفته و راهی برای دیدن آفتاب نمانده است.
خمینی، اجبار دینی را بر مردمان ما تحمیل کرد. بر مردمان سادهدلی که ندانستند به چه رای دادهاند.
بسیاری از امیدواران به «دروغزدایی» از سوی خمینی، نخستین دروغ را به خودشان گفتند و امیدوار ماندند. امیدوار به چه؟ به کسی که در پاریس یک جور حرف زده بود و در قم جور دیگری سخن راند.
خمینی و بندگانش، شهروندان ایرانی را تبدیل به رعیت کردند. به بردگان تایید کننده حکومت. نفت در اختیارشان بود تا هر طور بخواهند خرجش کنند. خرج جنگ و گذر از کربلا و رسیدن به فلسطین، خرج دخالت در کشورهای اطراف، خرج قاچاق، خرج ارسال مواد منفجره به مکه، خرج ترور...
سال ۶۰، کودکان بسیاری، دروغ گفتن را برای حفظ جان پدران و مادران و برادران و خواهرانشان آموختند. اینکه نگویند توی خانه چه کسی سیاسی است، نگویند چه کسی «عرق» میخورد، چه کسی «ویدئو» دارد. چه کسی «ورق» دارد.
در مدارس، از بسیاری از بچهها به طرق مختلف سوالهایی پرسیده میشد که خانوادهها را مجبور به تدبیرهای جدیدی میکرد...دروغهای استراتژیک و جدید! و اتفاقا جواب میداد...سر به تن همه اعضای خانواده میماند...
بچههایی که روزگار تلخ دهه ۶۰ را ندیدهاند، هرگز نمیفهمند چه میگویم، چون قیافه مغموم همکلاسیهایی را میدیدم که که خواهری، برادری، پدری را به خاطر دروغ نگفتن از دست داده بودند.
بسیاری دروغ میگفتند تا به جنگ نروند. جنگی که میتوانست در سال ۶۱ تمام شود اما با امید دروغی که گروهی داشتند، تا سال ۶۷ ادامه یافت...
سال ۶۷، هزاران نفر دروغ نگفتند و سه نفر قاضی و نماینده دست نشانده خمینی، آنان را به سین-جیم کردند... ۴۰۰۰ نفر از آنانی که دروغ نگفته بودند، در مدتی کوتاه اعدام شدند.
نتیجه اخلاقی برای بسیاری این بود که به خودشان دروغ بگویند و بسیاری از چیزها را به امید فردایی بهتر نادیده بگیرند. نادیده گرفتن واقعیتها ارزش شد.
فکر میکنیم نعیما طاهری که زاده بعد از دوران جنگ است، نمیداند چه میگویم. نعیما، قاعدتا جز تعریف از جد مادریاش، از اعضای خانواده، چیزی نشنیده. احتمالا نمیداند که جامعه ما به چه قهقرایی رفت و این سقوط نتیجه وجود مبارک و همراهان و پیروان چه کسی بوده است؟
نعیما حتی شاید نداند که آیت الله پسندیده*، برادر بزرگتر روحالله خمینی در همان سالهای اول انقلاب چه هشدارهایی داده بود...
۳۴ سال گذشته...ما ایرانیان مستعد دروغگویی، استعداد دروغ«نگویی»مان کم شده. هر کدام از ما پنهانکاریم. در وجودمان نهادینه شده. در من، در شما. مجبوریم برای امنیت یکی و سلامت دیگری دروغ بگوییم و به هیچ عنوان هم ککمان نمیگزد.
اما جالبتر این است که خانم نعیمه اشراقی که قاعدتا هیچگاه تحت فشاری که میلیونها جوان و نوجوان در دهه ۶۰ بودهاند نبوده، اما دارد با فتوشاپ عکس دخترش، دروغ میگوید...آیا مساله ژنتیکی بوده است؟ یا انتخاب طبیعی...
خوشحالم که نعیمه اشراقی فرصتی ایجاد کرد و دریچهای گشود برای عیان شدن یک عیب که درهمه ما وجود دارد، اما ریشه نهادینه شدنش در دوران جدیدش را باید در جماران جستجو کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نقطه جالب تاریخ برای من این است که اگر بندگان خمینی، حدس بزنند که فامیل دشمن حکومت در جایی آرمیده، امانش نمیدهند و گروگان میگیرند، اما همین آیتالله پسندیده، گاه در سال ۵۷، یک کوچه پایینتر از گارد شاهنشاهی در خیابان گلستان نهم سلطانت آباد می زیست...او را بارها دیده بودم. پسرش همسایه پدربزرگم بود. اما به یاد ندارم یک بار شنیده باشم نظامیها و ساواکی حتی یک بار برای خانواده برادر آیتالله خمینی مزاحمتی فراهم کرده باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر