نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه


م ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو. شماره دوم


گفتگوهای سری اول
بخشهای اول تا هفتم
بخش دوم
چرا مینویسم


-- شما با نوشتن بدنبال چه هستید؟ کتابها چقدر می توانند دنیا را تغییر بدهند؟
- این سئوال سئوال گسترده ایست و جوابش گاه میتواند خنده آور باشد و گاه تلخ! باید ابتدا به این سئوال پاسخ بدهم که با نوشتن دنبال چه بودم.نوشتن در پایه و مایه مثل یک نیاز به سراغ من آمد.زیاد خوانده بودم، خیلی پرسیده بودم! و مثل یک ظرفی که پر شده باشد با نوشتن می خواستم به این پر شدگی جواب بدهم. انگار من ابزار و بازیچه این نیاز بودم و باید می نوشتم.اعراب قدیم معتقد بودند هر شاعر یک شیطانی دارد که این شیطان به او می گوید بنویس.این شیطان همان نیاز است، نیاز به نوشتن و خیلی جالب است که بدانید من در سالهای آغاز به نوشتن، در زندگی واقعی چندان رمانتیک و شاعر مسلک نبودم و دارا بودن عضلاتی قوی برایم مهمتر از ذهنی شاعرانه بود،به همین دلیل هروز غروب در زورخانه خواجه خضر یزد در کنار پهلوان جعفر یزدی و جوانمردان با صفائی که اکثرشان کاسب و کارگربودند ورزش میکردم و نیز فرهنگ و اخلاق می آموختم.یاد تمامشان بخیر باد ، صدای زیبای آقای گل گلاب که با ضرب مرشد آواز می خواند هنوز در گوشهایم مانده است ، هفته ای سه بار در کلوپ ورزشی یزد از چهارده سالگی تا نوزده سالگی زیر نظر مربی تر و فرزمان آقای علی مدیری کیسه میزدم و در رینگ بوکس مشغول بودم و با سر وکله باد کرده به خانه میرفتم و اعتراض مادر مظلوم و حیرت خواهران و برادران یازده گانه ام! را بر می انگیختم .

-- چند سال این ورزش ادامه داشت و آیا به مقامی هم دست پیدا کردید؟
در استان یزد در وزن شصت و هشت و هفتاد و یک کیلو نفر اول استان بودم، سه چهار سال هم در مسابقات قهرمانی آموزشگاههای کشور به عنوان نفر اول وزن هفتاد و یک کیلو از استان یزد شرکت میکردم . هنوز نامهای حریفان سرسخت و نیرومندم یادم هست. ریاحی مشت زن شیرازی و اخلاقی قهرمان بوکس استان کرمان که جنگیدن با آنها سخت بود و معمولا ما سه نفر مقامهای اول تا سوم را در مسابقات آموزشگاههای کشور به خود اختصاص میدادیم . من در اکثر اوقات نفر سوم و یکبار در مقام دوم قرار گرفتم  که در سرزمین پهناوری مثل ایران و در مقابله با ده دوازده حریف بدک نبود. البته برای من روحیه ای که در ورزش بوکس و جود داشت و نوعی اعتماد به نفس قوی در زندگی به آدم میداد بیشتر مهم بود تا مدال و نشان و به این دلیل ادامه می دادم ، در هر حال الان دیگر خورشید عمر سرازیر شده است و  حاصل چند سال مشت زدن و خوردن آرتروز گردنی است که حاصل مشت خوردنهاست و خیلی از اوقات آزارم می دهد، ولی آنوقتها اینطور بود و می خواهم بگویم این دنیای بیرون من بود، ولی وقتی از دنیای بیرون به دنیای خودم بر می گشتم.

در طبقه دوم خانه قدیمی پدری که در چشم انداز آن در بالاخانه محل زندگی من ساعت قدیمی برج مارکار ساعتی یکبار گذر زمان را با ضربه های بم خود اعلام می کرد من مشغول خواندن و نوشتن و پاسخ دادن به این نیاز بودم. در ابتدا پاسخ دادن به این نیاز، به هویت داشتن یک نوجوان و تا اندازه ای به ارضا ی احساس مهم بودن پاسخ میداد. سن نوجوانی سنی است که آدم به دنبال هویت پیدا کردن است و می خواهد در این دنیا برای خودش کسی باشد و در اجتماع از بیرنگی و بی شکلی بیرون بیاید .حالا برایم خنده دار است ولی آن وقتها ودر سن سیزده چهارده سالگی از اینکه ابوی و اقوام پس از شنیدن قطعات ادبی و شعرهای من با نگاهی تحسین آمیز مرا بر انداز کنند لذت می بردم و میخواستم بدانم نظر مثلا آقای افسر یغمایی ادیبی از زمره ادیبان خاندان که در یزد زندگی می کرد راجع به کارهای من چیست ؟. در دبیرستان  غول آسای ایرانشهر یزد هم به مدد شعر سری میان سرها در آورده بودم. در مراسم صبحگاه و به دستور آقای بامشاد رئیس دبیرستان در بالای بالکن ماهی دو سه بار درمقابل هفتصد هشتصد دانش آموز شعرهایم را می خواندم. و برای بعضی رفقا انشا می نوشتم و نیز نامه های عاشقانه ای که می خواستند برای محبوبشان بفرستند.


-- موضوع این شعرها چه بود؟
میهن پرستی و دوری کردن از کشیدن سیگار و اعتیاد! که البته در همان اوقات زنگ تفریح با رفقا گاهی سیگاری دود میکردیم! و بعد ها هم علیه آن نوع میهن پرستی خاص که محورش نه میهن پرستی حقیقی بلکه  شاه، یعنی محمد رضاشاه  بود شوریدم، نه به دلیل اینکه اسمش شاه بود که به دلیل وابسته بودنش، به دلیل ملتزم نبودنش به قانون اساسی مملکت و اعمال دیکتاتوری ،به دلیل ماجرای مصدق و سرکوب نهضتی که می توانست کاتالیزوری باشد برای راه انداختن ایران به سوی ترقی و نجات از ارتجاع هولناک مذهبی خمینی که رژیمش هزار بار در مقایسه با رژیم شاه بدتر است،که مصدق نمی خواست شاه را حذف کند و سیستم جمهوری بیاورد، و گرنه بلژیک و هلند و سوئد و انگلستان هم شاه و ملکه دارند ولی داستان ایران و شاهنشاهی اش دیگر است و به این ترتیب  سر از زندان سیاسی در آوردم. تاکید می کنم اگر کودتای بیست و هشت مرداد صورت نگرفته بود و نهضت ملی موفق شده بود، نه شاه به این وضعیت دچار می شد چون مصدق نمی خواست حکومت را عوض کند و نه فاجعه جمهوری اسلامی نازل میشد.محمد رضاشاه با سرکوب نهضت ملی راه ارتجاع سیاه را هموار کرد و سرنوشت خودش را هم رقم زد و کمر ملتی را شکست و به نظر من همانروز بیست و هشت مرداد سقوط او و ظهور خمینی شروع شد.
- از محمد رضاشاه و وابستگی و سرکوبش گفته شد و اینکه خمینی بسیار بدتر از اوست.به عنوان کسی که روی تاریخ ایران کار کرده است.گذشته قبل از اسلام را چطوری میبینید.
- تاریخ یک واقعیت است که سیر و حرکت خودش را داشته.تاریخ ایران از وقتی که مادها شروعش کردند و در دوره هخامنشیان و سلوکیان غیر ایرانی، یعنی جانشینان اسکندر مقدونی، و اشکانیان و ساسانیان ادامه یافت تاریخی بود که با نظام شاهنشاهی، که طبعا با دیکتاتوری و تمرکز قدرت آمیخته بود سپری شد، در این میان استثناهائی هم وجود دارد البته نه استثناهای مطلق بلکه نسبی، نمونه اش مثلا کورش بنیادگذار واقعی سلسله هخامنشیان بود که ایران را از یک کشور کوچک تبدیل به یک قدرت جهانی نمود  واگر چه نه در همه موارد بلکه در مواردی مشخص رفتارهای بشر دوستانه ای از او در رابطه با مردمان سایر کشورها و مقوله آزادی هزاران یهودی تحت اسارت در بابل و لوحه حقوق بشر و وصیت نامه تامل برانگیزش از و بیادگار مانده است. در دوران قبل از اسلام، ایران یک امپراطوری بود که وقتی حکومتهایش عوض میشدند باز به هر حال در دست عنصر ایرانی  و داخلی بود. ایران مستقل بود و یکی از دو قدرت بزرگ جهانی، 

ممکن است. من بر سر مساله دین و مذهب بعنوان یک مقوله معنوی و فلسفی نگاه مشخص خود را دارم و ضد مذهب و دین نیستم ولی درابطه با اینکه خیلی ها سقوط دولت ساسانی را یک لطف آسمانیمی ببینند موافق نیستم که این نادرست است و ریشه در جهل و تعصب دارد ،حمله اعراب، ایران یکپارچه را تکه تکه و متناقض کرد و در سیر تاریخی آن، درنگ و بیماری ایجاد کرد.خیلی روشن بگویم باید از خیالپردازیهای بی پر و پایه و عاطفی آسمانی! در رابطه با تاریخ زمینی دست برداشت، من اعتقاد دارم اگر حمله اعراب صورت نمیگرفت روند یک ایران یکپارچه و متمرکزحتی با شاهنشاهان دیکتاتور ساسانی، به سوی آینده سریعتر بود تا یک ایران تکه تکه و در دست فئودالهای ریز و درشت، و متناقض بعد از اسلام، ایران بعد از اسلام تمام مضار حکومتهای قبل از اسلام را داشت بدون اینکه فوایدش را داشته باشد ، بعد از فتح ایران تمام فرهنگ و زبان و هستی فرهنگی و انسانی و مادی و معنوی ما مورد بدترین تطاولها قرار گرفت ، این تطاول قرنها ادامه یافت و آخرین تحفه اش هم جمهوری سیاه و گندناک اسلامی است که دموکرات ترین ملایش بر دیکتاتورترین شاهان تطبیق می کند!،ولی الان داریم از گذشته صحبت می کنیم ودر زمان حال باید با تجارب گذشته به فکر حال بود.در این زمینه ها من به طور مفصل کار کرده و نظراتم را نوشته و گفته ام که در دسترس است. در بیست و یکساعت نوار کاست و بیش از هزار صفحه نوشته در باره تاریخ قبل از اسلام، تاریخ بعد از اسلام و سیر تاریخی شیعه از آغاز تا دوران دوازدهمین امام شیعه و تطبیق آن با تاریخ ایران.
-- برگردیم به قبل و این که در ابتدا کار شعر از سر یک نیاز شروع شد و داشتن هویت.
-  با یک نیاز شروع شد و احساس مهم بودن، می توانید اسمش را بگذارید مشهور شدن وخود خواستن معصومانه دوران نوجوانی و ادامه یافت، اما خوشبختانه بزودی از این مرحله گذشتم چون اگر از این مرحله نگذریم و بزرگ شویم افتضاح خواهد شد.


-- چرا افتضاح؟
- چون اگر در این مرحله بمانیم دست آخر یک ناظم و تبلیغاتچی که فقط مشهور شدن و توجه دیگران برایش مهم است باقی خواهیم ماند و هرگز پا به جهان جدی و عظیم و تلخ و شیرین شعر نخواهیم گذاشت. زیرا قدرت شوریدن را بخاطر احترام دیگران از دست خواهیم داد ، که شعر منجمله یعنی شناختن و شوریدن، که در جهان شعر شاعر باید نه تنها علیه کژی و ناراستی و امثال شاه و خمینی بلکه گاه حتی علیه زیباترین مفهوم و وجود فلسفی ،علیه حتی خدا!  حتی علیه انقلابیون و علیه حتی بهترین خوانندگان آثارش توان شوریدن داشته باشد و روزگاری برسد که احساس کند اگرچه خودش هم هیچ نیست! و ارزش مادی اش برابر است با یک برگ درخت و گربه ای که بر روی دیوار آرمیده اما حتی زمین را نیز با تمام عظمتش جز به پشیزی نمی شناسد چه برسد به این که در پی احترام خواستن از دیگران و شهرت باشد. در نهایت فکر می کنم آن خود خواهی و هویت خواستن دنیای شروع شعر باید در پایان تبدیل شود به گریزی دائمی از شکل و فرم گرفتنهای معمول و پاره ای از هویت جهان را به وام گرفتن .
-- این بسیار مشکل است
- مشکل است ولی انتهای راه همین است و گرنه همان که گفتم کوتوله باقی خواهیم ماند ویا جذب یک سیستم خواهیم شد تا تبلیغاتچی خوبی باشیم و از شاعری کردن  که بقول اخوان پیغمبری کردن است دور خواهیم ماند.
-- و حالا، حالا برای چه می نویسید؟
- در یک کلام اگر این جرئت را به خودم بدهم می توانم بگویم برای کمک کردن به دیگران. زیاد برایم توضیحش آسان نیست! بعضی وقتها دلم می خواهد ننویسم، بعضی وقتها عصبی می شوم و از خودم می پرسم بری چه می نویسم؟ چه چیزی را از دست داده و چه چیزی را به دست آورده ام؟ ولی وقتی رمق و توانم بر می گردد احساس می کنم آنچه را که خودم می فهمم باید در اختیار دیگران بگذارم. حالا این دیگر برای من یک نیاز نیرومند شده است و بسیار قویتر از آن احساس نیاز دوران نوجوانی و نیاز به مشهور شدن. این نیاز از عمق وجود من می جوشد و تن و جان مرا می تراشد و آزار می دهد و از زندگی معمول دورم می کند تا در خماخم راههای غربت و آوارگی و هزار مشکل دیگر بنویسم، بسرایم، صحبت کنم و توضیح بدهم  بدون اینکه نیاز به درخواستی را احساس کنم. سالها قبل روزی به صدای پرنده ای گوش می کردم و یکمرتبه چیز عجیبی را احساس کردم. احساس کردم پرنده دارد می خواند چون باید بخواند. او برایش مهم نیست کسی به آوازش گوش می دهد یا نمی دهد! 

کسی نتهای آوازش را ثبت می کند یا نمی کند، کسی او را تشویق می کند یا نمی کند و در روزنامه ای یا کتابی از او سخن گفته می شود یا نه! او می خواند چون باید بخواند. همانجا بود که احساس کردم راز شاعری یعنی همین. یعنی باید به نقطه ای برسی که بسرائی و این سرودن باید از ذات و مایه ات سرچشمه بگیرد. باید احساس کنی که ذره ای از جهانی و کار تو سرودن است و این سرودن تو مثل آواز آن پرنده در جهان جائی دارد. به نظر من این فلسفه اصلی  سرودن است که راه به نوعی تفکر عارفانه و وسیع می برد، در این نقطه فقط می توانی با مفهوم فلسفی و نه مذهبی خدا و ابدیت رفیق باشی! اما بعد از این نقطه است که من با شعرهایم میجنگم در کنار صفوفی که فکر می کنم حق با آنهاست.
-- یعنی کار سیاست و اجتماع در شعر بعد از این نقطه شروع می شود.
- همینطور است! اول باید پا را روی این فلسفه سفت کرد و در تنهائی خود کامل شد که البته کار ساده ای نیست و پوست آدم کنده می شود تا بتواند مخلصانه به این حوالی نزدیک شود، به نقطه ای که گاه می خواهد دریچه و در بسته جهان مرگ را بر روی خود باز کند و از غوغای جهانی که برایش سخت رنگ باخته پا به جهانی وسیع تر بگذارد، می خواهد با جانش که در درون تنش اسیر است تنش را فرو بریزد و آزاد شود اما در همین نقطه است که می فهمد باید برای همین جهان مبارزه بکند و به سایرین کمک بکند و آنچه را دانسته صمیمانه در اختیار آنان بگذارد. در این یاری رسانی است که نیروی شعر حقیقی نیروئی بسیار قدرتمند وغیر قابل مقاومت است .
.

-- بپردازم به بخش دوم سئوال آخر هر چند هنوز میشود روی قسمت اول سئوال صحبت کرد ، اما کتابها چقدر می توانند دنیا را تغییر دهند؟
- دنیا را فقط کتابها نمی توانند تغییر بدهند، خیلی چیزها باید دست به دست هم بدهند تا دنیا تغییر کند، دانش و معرفت، اتحاد و اراده مردم که در بسیاری از اوقات برای تغییر و وقتی که مجبور میشود باید مسلح شود،حزبها و گروهها و سندیکاها و تشکلهای نیرومند سیاسی، نیروی مصلحان و انقلابیون وروشنفکران اهل درد ، خون فرو ریخته مبارزان وخیلی چیزها ی دیگر ابزار تغییر دنیا هستند، ولی کتابها می توانند نقش موثری در تغییر دنیا داشته باشند، نه همه کتابها که هر مجموعه ای که جلدی داشته باشد و درونش صفحاتی ، به آن می گویند کتاب، از رساله خمینی تا نبرد من هیتلر تا اثار بالزاک و سر وانتس و... .خیلی از کتابهائی که نام و نشانی هم دارند چیزی به زندگی اضافه نمی کنند! و در بسیاری از اوقات به تاریکی و آلودگی می افزایند بخصوص که در جهان کاپیتالیسم همه چیز تقریبا سازماندهی شده ودر جهت منافع غول بزرگ به کار گرفته شده است، ولی منظور من و شما از کتاب طبعا کتابهائی است که کمک می کنند روشنائیها بیشتر و بیشتر شوند، شناخت و شعور انسانها گسترده تر و عمیق تر بشود و این شناخت و شعور در جهت بهبود زندگی در هر جهت به کار گرفته شود. بنا براین باید این سئوال را که بسیار گسترده است جمع و جورش کرد و مثلا گفت آثار ادبی و فرهنگی و یا شعر چقدر می تواند درتغییر دنیا موثر باشد.
-- همین طور است.منظور اثار ادبی و فرهنگی و شعر است.
- حالا راحت تر می شود جواب را پیدا کرد. برویم به گذشته ها و بر گردیم تا حال، معمولا ما از فرهنگ معنای مثبت را در نظر داریم ولی فرهنگ می تواند منفی هم باشد، مثلا فرهنگی عقب مانده و محدود، فرهنگ آخوندها و فرهنگ فاشیستی یا راسیستی. در هر حال اگر معنای مثبتی از فرهنگ را در نظر داشته باشیم، این فرهنگ را چه کسانی ساخته اند یا بخش  به درد بخورش را چه کسانی ساخته اند، ادیبان و هنرمندان و شاعران با کارهای ادبی و هنری، از روزگار خیلی گذشته تا حالا، از روزگا اشیل و هومر تا روزگار نرودا و پاز و لورکا و گورکی و نیما و شاملو و فروغ و خیلی های دیگر.
-- به طور خاص اصلی ترین کار ادبیات و هنر چه بوده و چی هست.
ادبیات و هنر کارهای زیادی انجام داده اند، کاری که در اغاز شاید بشود گفت به نوعی جنبه اخلاقی داشته تلاش کرده مثلا فاصله انسان را با میمون بالای درخت زیاد کند، بدون این فرهنگ که حالا قرون متمادی از تولدش می گذرد ما به حیوانات که بر اساس غریزه کار و بارشان را جلو می برند نزدیک خواهیم شد، به قول مضمون سخنی ازماکسیم گورکی: بر روی صخره خشن و سخت بدویت و وحشیگری،فرهنگ و هنر و ادبیات موفق شده است لایه ای نرم برویاند و بکشد و روح و اندیشه را انسانی بکند.هزاران هنرمند و ادیب از دیر زمان تا حالا تلاش کرده اند تا این روکش پایدارتر بشود، روکشی که در بسیاری اوقات جنگها و وحشیگریها و سیاستهای جهانداران و غارتگران و یا ایده های کهنه و خشن مثل فاشیسم و مذاهب ارتجاعی دشمن آن هستند،  این کار اصلی ادبیات است کاری در اصل به نظر من انسانی و اخلاقی و حول این محورهاست که بقیه  رنگها و آهنگها ودشان را نشان می دهند.
-- کار اخلاقی و انسانی نخست در وظیفه مذهب بوده و هنوز هم مذهب مدعی اصلی دفاع از این مفاهیم است، چطور است که ادبیات این کار را به عهده گرفته است؟
-- درست است.خیلی از پژوهشگران معتقدند هنر و مذهب در دور دستهای تاریخ برادران یا خواهران دو قلوی هم بوده اند یا بهتر آنکه مذاهب خیلی کهن مادر هنر بوده اند. انسان اولیه جهان را نو و تازه و عظیم و راز آلود می یافته وهمه چیز اعجاب و کنجکاوی او را بر می انگیخته و می شود گفت در درون هر انسان روزگاران کهن هنرمندی زندگی می کرده است چون در روزگار ما هنوز هم هنرمند باید این خصلتها را داشته باشد نقاشی و رقص و آواز خوانی در آغاز جنبه مذهبی داشته اند و در خدمت جذب نیروی خدایان برای یاری رساندن به انسانها در شکار و کشت و زرع و جنگ و بیماریها  و ازدیاد نسل بوده است به کار گرفته می شدند. تقریبا همه چیز دارای رازی یا خدائی بود و در هند به گفته ویل دورانت در تاریخ تمدنش، میلیونها خدا وجود داشت ، حتی سکس که یکی از تابوهای اصلی مذاهب است در قدیم و در مذاهبی مثل فالکلیسم در هند با سمبلهای جنسی و پرستش سمبلهای سکس در زن و مرد نوعی مذهب بوده، هنوز هم مذاهب بخصوص مذاهب هند و چین و آمریکای لاتین سرشار از گنجینه های راز آلود هنری هستند ومنابعی که می توانند ذهن هنرمند را با رازها و زیبائی هایشان وسعت و قدرت ببخشند. اما هنر در جائی راه خودش را از مذهب جدا کرد و بیشتر راهی زمینی را در پیش گرفت تا آسمانی! یعنی به خدمت زندگی این جهانی درآمد.من بارها به این فکر کره ام که کار هنر از لحظه تولد تا لحظه مرگ انسانها ادامه دارد و بعد از آن هنر برمیگردد تا دوباره به کمک زندگی و زندگان بشتابد.در همین نقطه است که در روزگار ما در خیلی از اوقات هنر و ادبیات و مذهب رو در روی هم می ایستند و میجنگند.البته به نظر من هنر و ادبیات علیه اندیشه و تفکر مذهبی نمی جنگند، زیرا در پایه و مبنا هردو حاوی راز و رمزهای فراوانند، هر دو میخواهند آدمی را به جهانی فراتر راهنمائی کنند و مشابهتهای دیگر بنابراین میشود گفت هنر و ادبیات علیه ارتجاع مذهبی می جنگند، جائی که زندگی ومضامین و مفاهیم آن امثال شادابی و آزادی و صلح و آزاد اندیشی، و عشق بخصوص در هیئت مادی و جسمی آن مورد تهاجم مذهب و سنتهای کهن و اخلاق منجمد و مرده قرار می گیرند. جائی که زمین می خواهد قربانی آسمان شود وانسان قربانی خدا، در اینجا هنر و ادبیات به دلیل اندرونه و روح خاص خود دیگر مجبورند به یک مبارزه اجتماعی و سیاسی روی بیاورند که بهایش هم در بسیاری موارد سنگین بوده است. هنر و ادبیات تلاش کرده است سنتهائی نو و اخلاقی نو وخلاصه مفهوم و معنائی نو و بدرد بخور از زندگی را کشف بکند و در اختیار همه قرار بدهد و اگر باور کنیم زندگی مادی انسانها در تمام ابعاد سمبل جسمیت یافته افکار و ایده ها و باورهایشان است، یعنی زندگی را به شکل باورهای خودشان شکل می دهند ، معنای تلاش عظیم هنر و ادبیات را خواهیم فهمید.

-- در مورد اخلاق می دانیم هنوز هم زیر بنای اخلاق برای اکثریت مذهب است و اگر مذهب را حذف کنیم برای اینها اخلاق هم حذف می شود، ادبیات و هنر و مثلا شعر چطور می خواهند نقش خودشان را در این زمینه بازی کنند.
- اخلاقی که مذاهب از آن دفاع می کنند اخلاقی متاسفانه فیکس شده و منجمد است.مقداری توضیح می دهم.اساسا تعریف اخلاق در کادر مذاهب چیست؟ مقداری امر و نهی که در بیشتر موارد بخصوص مثلا در اسلام و مسیحیت و یهودیت وسایر ادیان بزرگ و کوچک سنتی روی خوردن و نخوردن و پوشیدن و نپوشیدن و اوامر و نواهی در مورد مسائلی که به سکس مربوط می شود زوم شده است.جهان مذهب معمول جهانی است که در زمانی مرده یعنی از لحظه خلقت تا پایان جهان!محصور است. در این جهان خدائی تغییر ناپذیر وجود دارد که تکلیف همه چیز را از اول تا آخر با دستورات اخلاقی اش مشخص کرده است.به این ترتیب انسان مورد نظرمذاهب انسانی است بی تغییر که باید در عمق و علیرغم تمام شعارهای فریبنده و پر سر و صدا در حقیقت یک انتگریست و فاندامانتالیست و بنیاد گرای کامل باشد و هیچ تغییری را نپذیرد در حالی که واقعیت چیست؟ جهان، در حال تغییر دائمی است. از کوچکترین ذره که اتم نام دارد تا بزرگترین کهکشانها وجهانهای دور دست در حال تغییرند و در زمینه انسان بر روی زمین تغییر فکر و حرکت در اندیشه یعنی پیچیده ترین نوع تغییر است که او را می سازد. انسان اساسا با تغییر دائم انسان شده است.جهان حقیفی به این ترتیب دائما در تضاد با سنتهای کهنه و بخصوص اخلاق کهن که زمامش در دست مذاهب است قرار می گیرد و اینجا میدان جنگی بسیار جدی است.ادبیات بدون اینکه ندای بی خدائی یا نفی خدا را سر بدهد می تواند این باور را تقویت کند که همه چیزمنجمله خدا و جهان و اانسان در حال شدنند و نه بودن. و باید برای این انسان دائما در حال تغییر در جستجوی اخلاقی نو بود که بدون آنکه به ورطه مثلا آنارشیسم اخلاقی در افتد و اینکه هر چیز را که مذهب گفته خوبست او بگوید بد است، این اخلاق نو را بسازد. اخلاقی که برای انسان در حال تغییر فقط در اوامر و نواهی چه بنوش و چه بپوش و دیگر جیزها بخصوص مسائل جنسی خلاصه نمیشود بلکه به انسان کمک می کند تا خودش را فراتر و فراتر بکشد. اخلاقی که به نظر من رگ درشتش این شعر حافظ است که:

 مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن/که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست. اخلاقی که در آن بتوان تنظیم رابطه ای نو ودرست با دیگران با زن و مرد و خود و دیگران داشت و نیز با طبیعت که در تمام ابعادش زنده است و با  موجودات زنده و  منجمله با حیوانات که فامیلهای نزدیک ما هستد و در جریان تکامل در شاخه دیگری جلو رفته اند داشت و ما می توانیم با این اخلاق نو حیوانات را هم طور دیگری ببینیم .این اخلاقی است که فرهنگ و هنر و ادبیات میتواند  معماری آن را با تلاشی و مباره ای بزرگ بر عهده داشته باشد. (ادامه دارد)
--------- 
تصاویر
1مسابقات قهرمانی اموزشگاههای کشور. شیراز 1350. دربرابر قهرمان بوکس کرمان اخلاقی
2- استاد افسر یغمائی از ادیبان و شاعران توانای خاندان یغمائی با خانواده. عکس احتمالا در سالهای 1330 برداشته شده است.
3 خانه پدر بزرگ رستگار یغمائی در روستای گرمه که به تاراج اوقاف رفت
4قلعه کهنسال  و بزرگ گرمه بازمانده از دوران باستان و قبل از اسلام
5سال اول دانشگاه 1350 مشهد
6-اکرم حبیب خانی. نخستین همسر. عکس در سال 1366 در جریان اعتصاب غذا بخاطر دیپورت شماری از مجاهدین به گابن
7- یکماه پس از ازدواج. یزد.مرداد 1357
8- امیر نخستین و اخرین فرزند. پاریس.  1363

هیچ نظری موجود نیست: