هگلیست چپ انقلابی
در گرامیداشت یاد استاد دکتر محمود عبادیان
جمعه ۲۳ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۲ آپريل ۲۰۱۳
ن. نوری زاده
Nourizadeh.n@gmail.com
بیتردید از هواداران پر و پا قرص حزب توده بود و برخاسته از یک خانواده کارگری. تنگدستی، او و خانوادهاش را مجبور ساخت تا در ده سالگی از مشهد به تهران کوچ کند. در پایتخت برای تامین هزینههای زندگی روزها پادوی بازار بود و کارگر جوراب باف و شبها به اکابر میرفت. بعد از آنکه با زحمت و مشقت بسیار سیکل دوم را گرفت و کمی زبان انگلیسی آموخت به جنوب رفت و کارگر شرکت نفت شد. در روزهای کودتای ننگین ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و در اوج شور و شوق جوانی، غافل از خیانت «حزب طراز نوین» با مردم کوچه و خیابان همراه شد و علیرغم پرچم سرخی که در ذهنش افراشته بود، به دفاع از به جنبش ملی برخاست. در دام پلیس کودتا افتاد و در اثر شکنجه ستون فقراتش آسیب دید و روشنائی چشم راستش تار گردید. زندانبانان که قادر نبودند او را با چنین وضعیتی در زندان نگه دارند با قید کفالت رهایش کردند. او که دریافته بود رژیم کودتا به جای قدردانی از حزب توده بویژه از سازمان افسری آن، ناسپاسی کرده است و روزگار را بر آنها تنگ، تصمیم گرفت به تبعیت از سران حزب از ایران فرار کند و به چکوسلواکی که یک جمهوری سوسیالیستی بود و در اروپای شرقی از اقمار برادر بزرگ (communist state) محسوب میشد، برود. با هوش سرشار و انگیزهای وصف ناپذیری که داشت آموزش زبان مشکل چک را آموخت و همزمان زبان آلمانی و روسی را فراگرفت تا در مکتب پراگ (Prague School) که در آن روزگار از مکاتب بزرگ نقادی ادبی و زبانشناسی بود و در روشهای ساختاری تحلیل ادبیات و یا نشانهشناختی (semiotic) زبانزد عام و خاص، مطالعه کند. او بعد از تمرکز بر فلسفه کلاسیک آلمان و تسلط بر ایده آلیسم آلمانی و بحثهای زیباشناختی، سرانجام در سال ۱۹۶۶ در رشته فلسفه عمومی از دانشگاه چارلز پراگ (Charles University in Prague) فارغ التحصیل شد. شش سال تمام آثار گرانسنگ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) را مطالعه کرد.
در خلال این سالها بویژه دهه ۱۹۶۰ تحول شگرفی در نظرات مارکسیسم لنینیسم پدید آمده بود که بر راه و روشی که او در زندگی انتخاب کرده بود تاثیر گذاشت. در این دوران تجدید نظر طلبان خرشچفی (Khrushchev) تلاش میکردند که یک تئوری نوین جهانی را در مورد کشورهای عقب نگه داشته شده با عنوان «راه رشد غیر سرمایه داری» بر کرسی گفتمان مارکسیسم لنینیسم بنشانند. این تئوری در یک کلام ضرورت مبارزه طبقاتی- دیکتاتوری پرولتاریا و اعمال قهر انقلابی را نفی میکرد و بر این باور بود که از طریق «گذار مسالمت آمیز» و یا «همزیستی مسالمت آمیز» میتوان تغییر و تحولاتی در جهان بویژه کشورهای جهان سوم بوجود آورد. به سخنی دیگر در این دوران جهان شاهد رخدادهائی بود که این رخدادها بر نگرش سیاسی بسیاری از فعالین سیاسی جهان سومی از جمله چپهای وطنی مقیم خارج تاثیر عمیقی گذاشته بود. برای مثال، پیروزی انقلاب کوبا (۱۹۵۹) و جنبش آزادیبخش مردم الجزایر (۱۹۶۲) و نیز نبرد قهرمانانه مردم ویتنام (۱۹۶۶) و رویدادهای عراق، یمن و جنگهای رهائی بخش قاره آفریقا فضائی ایجاد کرده بود که گوئی بدون مبارزه مسلحانه و قهر آمیز، مبارزات مردم جهت دستیابی به آزادی و عدالت اجتماعی به نتیجه نخواهد رسید. بنابراین در این شرایط ارائه تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» که قهر انقلابی را مردود میدانست، آمال و آرزوهای دانشجویان چپ خارج از کشور را بر باد ساخت و آنها را به چین و خط مائو متمایل کرد. این جوان خطه خراسان نیز از جملۀ این افراد بود که بمناسبت انقلاب فرهنگی در چین از سوی دانشجویان این کشور دعوت شد تا به آنجا رود. او که ۳۶ سال بیش نداشت بعد از بازگشت از چین توانست از رساله دکترای فلسفه خود با عنوان «اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری» دفاع کند و سپس با عنوان دکترای فلسفه و دانش عمیقی که نسبت به فلسفه تاریخ و دیالکتیک هگل داشت در مراکز علمی مشغول به کار گردد.
زمانیکه سراسر ایران را آتش و خون فراگرفته بود شریف امامی از سوی شاه حکم نخست وزیری را دریافت کرد و برای اطفاء حریق انقلاب در شهریور ۱۳۵۷ دولت آشتی ملی را تشکیل داد و اعلام نمود که افراد خارج از کشور فارغ از هر گرایش سیاسی میتوانند به ایران بازگردند. او بیدرنگ خانه و کاشانه را رها کرد و به امید فردای بهتر به ایران بازگشت. کوله بار او بعد از گذشت ۵۰ بهار زندگی، سرشار از دانش و تجربه بود و به همین سبب بعید بنظر میرسید که او به آسانی خود را در دام احزاب چپ که بعضا مانند قارچ از زمین حاصلخیز انقلاب میروئیدند، بیفکند. اما همواره دل شوره داشت و مردد بود که آیا به مبارزه بطئی، خزنده، نرم و نفس گیرفرهنگی روی آورد و یا وارد مبارزات سیاسی شود. او راه پر فراز و نشیب اول را انتخاب کرد و تا هنگام مرگ این راه را ادامه داد، تا جائیکه او توانست نه تنها از پاکسازیهای سبک چینی «انقلاب فرهنگی»، که اساتید «غرب زده» را منتظر خدمت میکرد و سپس اخراج، به سلامت برهد بلکه در سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد در دانشکده ادبیات علامه طباطبائی پذیرفته شد تا تدریس کند و حتی بعدها کرسی فلسفه دانشگاه مفید قم، که بر طبق اساسنامه آن در زمینه علوم انسانی بر اساس مبانی اسلام پایه ریزی شده بود را تصاحب نماید. او در این زمان متقاعد شده بود که تئوری «همزیستی مسالمت آمیز» فقط در حوزه مبارزات فرهنگی است که میتواند در دراز مدت مثمر ثمر واقع شود.
نگارنده در این دوران (۶۸- ۱۳۶۴) بمثابه دانشجوی ادبیات در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی علامه طباطبائی با استاد محمود عبادیان سروکار پیدا کرد.
بدون تردید استاد عبادیان با وجود داشتن مطالعه بر متون کهن فارسی نمیتوانست در دانشکده ادبیات حریف یلانی چون میر جلاالدین کزازی، رستم دستان پهنه شاهنامه و یا اصغر دادبه حافظشناس و یا حتی سیروس شمیسا تابو شکن و سبکشناس نقاد و استاد مسلم ادبیات تطبیقی بشود. بنابراین دانشجویان فقط میتوانستند با استاد عبادیان دروس «مقدمات زبانشناسی (۲ واحد) و روش تحقیق و مرجعشناسی (۲ واحد) و نقد ادبی (۲ واحد) بگذرانند.
فضای دانشکده متاثر از فضای عمومی جامعه مشحون از خفقان بود و خون و خرابی در دو جبهه داخلی و خارجی به وضوح نمایان. دانشجویان در این فضاء یا در چراگاه ادبیات مشغول چرا بودند و یا سر در آخور سعدی و مولانا و صائب تبریزی داشتند. از سوئی ارتجاع حاکم هر صدای آزادیخواهانهای را از گلو برنیامده خفه میکرد و از سوئی دیگر دشمن غدّار با پشتوانۀ محکم قدر قدرتها از مرزها گذشته و ضمن اشغال شهر و روستاها خوابهای طلائی برای خود تعبیر میکرد. سران این دو جبهه خمینی و صدام توامان سراسر ایران را ماتم و عزا کرده بودند. در درون قتل عام مخالفین سیاسی و اندوه و ماتم خانوادهها در سکوت و از برون جنازههای شهدائی که قهرمانانه در مقابل خصم مقاومت کرده بودند بر دوش مردم تشیع میشد. در این شرایط سخت و بغرنج حجت بر همگان معلوم بود که یا میباید علیه استبداد داخلی ایستادگی کرد و یا به جبهههای جنگ اعزام شد و علیه استیلای خارجی جنگید. اما بسیاری بودند راه سومی را طی کردند و آن نظاره، سکوت و فرصت طلبی بود. استاد و دانشجو نیز از این حجت و آن راه سوم مستثنی نبودند و راه گریزی نداشتند. اساتید به سه دسته مجزا تقسیم بندی شده بودند. اساتیدی که در صف ذوب شدگان در ولایت جور و جهل رژه میرفتند و در اندیشه فرصت تا به نام و نانی چربتر برسند. دوم اساتیدی که مدافع آزادی و نهضت ملی و بعضا نهضت آزادی بودند و از راههای گوناگون به مردم ستم دیده کمک میرساندند و سومین دسته اساتید خموش و خسته دانشکده بودند و سر در گریبان خود داشتند و کار خود میکردند. برای مثال، عبداله نصری دانشجوی فوق لیسانس فلسفه و احمد تمیم داری اساتید قلابی از دسته اول بودند که از سوی انجمن اسلامی به ریاست دانشکده گمارده شدند. اولی در واقع» مسئول تنبان «دانشجویان بود و دومی حرّاف نادانی که همواره بر جنایات رژیم آب کر میریخت و به همین سبب مدیریت تحقیقاتی زبان خارجی در اسلام آباد پاکستان را بر ریاست دانشکده ترجیح داد تا به دلار حقوق گیرد. از دسته دوم میتوان به جرئت از مرحوم دکتر یداله شکری نام برد و هیچگاه فراموش نباید کرد زمانی که نگارنده قبوضی را که از سوی نهضت آزادی جهت کمک به سیل زدگان هشت استان در سال ۱۳۶۵ صادر کرده بود، به استاد میدهد او ضمن جاری شدن اشک از چشمانش هرآنچه که در جیب داشت بر روی میز استادیش ریخت و از اینکه مبلغ بسیار ناچیز بود شرمنده گشت و برای جبران آن اشاره به پیت روغن نباتی کرد که سهم او از دانشکده بود، کرد و با اصرار که این پیش کش به مردم مصیبت زده را بپذیر. مرحوم مهندس بازرگان به پاس روحیه آزادیخواهانه او و نیز کمکهای پنهان و بیشائبه او به مردم به خصوص دانشجویان فقیر شهرستانی در مجلس ترحیم او شرکت کرد.
دکتر عبادیان در دسته سوم اساتید جای داشت که جامه سکوت را در این دوران محنت زا بر تن کرده بود. او هیچگاه حاضر نشد اعلامیه و نشریات سیاسی که نگارنده به اساتید دانشکده در خفا میداد را بگیرد و بخواند. او بسیار محتاط و محافظه کار بود زیرا به هیچ عنوان مایل نبود موقعیتی را که بدست آورده است و بواسطه آن او را همه روزه با موج پر شور دانشجویان جوان روبرو کرده بود، از کف بدهد. تا آنجائی محتاط بود که حتی حاضر نبود دست نوشتههای» نازنینا «، داستان بلند و واقعی دختر و پسر عاشقی که مواضع عقدتی آنها باعث گردیده بود که آنها بر سر دوراهی عشق و اعتقاد سرگردان بمانند و... سرانجام» نازنین «در حین جدال با» عشق و عقیده «دستگیر میشود و در تابستان سیاه و قتل عام زندانیان سیاسی حلق آویز، را بگیرد و از روزن زیباشناختی ارزیابی کند و نظر بدهد. همچنین در زمان امتحانات نیم ترم زمانی که نگارنده برگه معرفی خود به زندان اوین را مقابل استاد عبادیان میگذارد تا بدین وسیله عذر خود را در غیبت از امتحان موجه سازد، با سردی او روبرو میشود، در صورتی که واکنش دیگر استادان دعای خیر بود و پشت گرمی و حتی قول نمره A هنگام بازگشت احتمالی.
باری استاد در سال ۱۳۷۷ بازنشسته شد و به کار تحقیق و ترجمه پرداخت. کتابهائی که او ترجمه، تالیف و یا ویراستاری نمود تا بدین وسیله دین سالهای سکوت بعد از انقلاب خود را ادا کند از قرار زیر میباشند:
۱- سقراط، گوتفرید مارتین، تهران: انتشارات هرمس، ۱۳۹۰
۲- سقراط: آگاهی از جهل، یان پاتوچکا، تهران: هرمس، ۱۳۸۹
۳- درآمدی بر ادبیات معاصر ایران، تهران: مروارید، ۱۳۸۷
۴- تکوین غزل و نقش سعدی: مقدمهای بر مبانی جامعهشناختی و زیباشناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی، تهران: اختران، ۱۳۸۴
۵- فردوسی، سنت و نوآوری در حماسه سرایی (مباحثی از ادبیات تطبیقی)، تهران: مروارید، ۱۳۸۷
۶ گزیده زیباشناسی هگل، تهران: فرهنگستان هنر، ۱۳۸۶
۷- آزادی و دولت فرزانگی، نامههایی در تربیت زیباشناختی انسان، یوهان کریستف فریدریش فون شیلر، تهران: اختران، ۱۳۸۵
۸- زیباییشناسی به زبان ساده، تهران: موسسه فرهنگی گسترش هنر، ۱۳۸۱
۹- آموزههای قرن، تهران: اختران، ۱۳۸۴
۱۰- دیالکتیک انضمامی بودن: بررسی در مسئله انسان و جهان، کارل کوسیک، تهران: قطره، ۱۳۸۶
۱۱- مقدمههای هگل بر پدیدارشناسی روح و زیباشناسی، تهران: علم، ۱۳۸۷
۱۲- تاریخ تمدن: قیصر و مسیح، (ویراستاری) تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۸
۱۳- رساله منطقی-فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، ۱۳۶۹
۱۴- هگل جوان، در تکاپوی کشف دیالکتیک نظری، اثر میلان زنوی
۱۵- رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، تهران: انتشارات اختران، ۱۳۸۱
۱۶- نقد فلسفه حق هگل، کارل مارکس، تهران: انتشارات اختران
۱۷- مقدمه هگل و زیباییشناسی
۱۸- عالم در آیینه تفکر فلسفی
۱۹- پرتره زرتشت
مرحوم دکتر محمود عبادیان به تصدیق اساتید فلسفه یکی از زبدهترین مدرسان فلسفه آلمان بود. اوکه در اواخر عمر نرم نرمک به اصل خود باز میگشت، ابتدا به نقد تقدس سنت و اخلاق دینی جامعه پرداخت و به بهانه سنت در دنیای مدرن اظهار کرد که:» اینکه مىگویید (فرهنگ حاکمیت دینی) در دوران مدرن، اخلاق انسانى دچار بحران شده است، درست نیست... اخلاق انسانى دچار بحران نشده است (بلکه) یک سلسله تصورات دینى، ماورایى و آرمانى از اخلاق طى تاریخ بوده است که مسأله انگیز و کارایى خودشان را از دست داده بودند.... اخلاق دینى، اخلاق بایستى است و مثل جمهورى افلاطون فقط مىتواند ارضاى فکرى و فردى کند و نمىتواند عمل کند. این نوع اخلاق را همیشه در عالم فکر و رؤیا خواهید داشت، نه در زندگى... در ایران، دستور دادن و امر و نهى کردن (امر به معروف و نهی از منکر) به صورت یک امر سنتى درآمده است (و بدیهی است) در این چارچوب نمىتوان رابطه سنت و نوآورى را حفظ کرد. باید نوآورى بر سنت حاکم شود، نه برعکس. باید سنت را به علوم، پیشرفت و حرکت بسپارید. اما در اینجا سنت تقدیس و به همگان توصیه مىشود. در این صورت من حق دارم بگویم فرهنگ کنونى ما (فرهنگ دینی) محافظه کارانه است و دست و فکر انسان را از عمل باز مىدارد. امرى در کنار گوش ما هزار و چهارصد سال است که دارد اجرا مىشود. باید با آن برخورد کرد، آنچه را مثبت است از آن گرفت و آنچه را منفى است کنار گذاشت. ایران امروز نیازمند آن است که فرهنگ را با علوم و تمدن ترکیب کند تا بتواند راه خروجى از این بنبست پیدا کند. «(۱) تعصب جامعه دینی از ابراز چنین نظراتی، به جوش آمد و دکتر عبادیان را متهم کرد که» پشتوانه این سخنان فرضیه تکامل خوابیده است و آموزه «مرگ خدا» و یا «نفی خدا» از زندگی اجتماعی بشر را تداعی میکند. مرحوم عبادیان که بذر خود را در دامن دانشگاه پاشیده بود از اینکه او را «دین ستیز و روشنفکر مقلد غرب که به نوعی به مدرنیته نیم بند کاریکاتوری» گرفتار است و قصد دارد «این نوع تفکر را به جامعه دین باور و دین گستر غالب کند» (۲) متهم کردهاند نه تنها هراسی به دل راه نداد بلکه در آخرین فرصت و قبل از اینکه رخ در نقاب خاک کشد به اصل خود رسیده بود و به بهانه «جنبش وال استریت» بر خلاف تبلیغات گوشخراش حکومتی، نظرات معبود خود، کارل مارکس را در این مورد برای دانشجویان و چپ هائی که نظرات مارکس را ناتمام خوانده بودند و میخوانند، بازگو کرد. او در پاسخ به این سئوال که: «مارکس معتقد است تاریخ جوامع بشری تا به حال، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است و در رابطه با این قضیه (جنبش وال استریت) مختصرا توضیح دهید تا (بتوان) از خلال بررسی تفکرات مارکس به بحث اصلی مورد نظرمان نزدیک شویم.» پاسخ میدهد که: «در این باب لازم میدانم توضیح دهم که این دیدگاه مارکس را برخی از خوانندگان آن ناتمام خواندهاند (و میخوانند) و بنابراین یک جانبه تفسیر میکنند. مارکس میگوید، این اصل را که تاریخ جوامع بشری تا به حال تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است، من کشف نکردهام، بلکه آن را نمایندگان اقتصاد انگلستان، اسمیت و دیوید ریکاردو، کشف و بیان کردهاند؛ مارکس میگوید» آنچه که من به این نظریه افزودهام، این است که من معتقدم این مبارزه سرانجام به جامعه بیطبقات خواهد انجامید. «عبادیان سپس ضمن تصدیق نظر پرسشگر مبنی بر اینکه» حرکتهای ضد سرمایهداری موسوم به والاستریت در آمریکا و دیگر کشورهای سرمایهداری اروپایی- آلمان و انگلستان یا متاثر از یا واکنش به اختلاف طبقاتی حاکم در آنها بوده است و نیز این جنبش در واقع تداوم همان سنت مبارزاتی طبقه کارگر و زحمتکشان دوران سرمایهداری قرن ۱۹و ۲۰ اروپا و دیگر کشورها است که امروزه به واسطه امکاناتی که نظام سرمایهداری در جهت رشد فکری آنها به خرج داده است، و گرچه از موقعیت بهتری در جامعه برخوردار شدهاند و صاحب خانه و ماشین اما هنوز در خدمت اقلیت سرمایهدار گرفتار میباشند و از خود بیگانه «میگوید که:» حق با شماست. نظام سرمایهداری توانسته است از راهحلها و پیشنهادهای مارکس و دیگر همفکران او برای ترمیم تضادهای جامعه سرمایهداری بهرهبرداری کند؛ این درست است که برای تقویت و بقای خودش نرمش نشان داده است- کوششهایی که نمیتوان آن را بر نظام سرمایه خرده گرفت و آن را طبیعی ندانست. البته واقعیت این است که خود کشورهای سوسیالیستی (سابق) اروپایی شرقی و بهخصوص دولت اتحاد جماهیر شوری سابق این کار را نکردند.
مارکس در جای جای نوشتههای خود (به ویژه در مانیفست) و تدوین اصل ناظر بر تحولات اجتماعی این نکته را بیان میکند که نظام سوسیالیستی که محصول پیشرفت جامعه سرمایهداری و مبارزه طبقاتی و نفی این مناسبات است، منطقا در پیشرفتهترین نظامهای سرمایهداری شکل میگیرد، - اصلی که از لحاظی یادآور یکی از مبادی فلسفه به خصوص «منطق هگل» است که بنا بر آن هیچ امر واقع و پدیدهای نیست که ضد یا عنصر سلب خود را در خویش نپروراند. با اصلی که هگل مطرح میکند و اصل مهمی در منطق او و پایه دیالیکتیک هگلی محسوب میشود، «هر چیزی نطفه ضد خود را در خویش میپروراند» درنتیجه امروزه ما شاهد آنیم که مبارزه اصولی با نظام سرمایهداری به طور عمده در خود این جوامع جریان دارد. «(۳)
بدون تردید اگر دکتر محمود عبادیان هگلیسم چپ انقلابی، مارکسیست و استاد مسلم فلسفه کلاسیک آلمان در برلین و یا پاریس و یا لندن جان به جان آفرین تسلیم میکرد انبوه رفقای پرمدعای» مارکس نخوانده و یا به تمامی نخوانده «همراه با رمه روشنفکران با شالهای سرخی که بر گرداگر گردن پیچیدهاند و کلاههای ستاره نشان چگورائی بر سرکردهاند، تابوت سرخ گلباران شدۀ اورا بر سنگفرشهای یکی از گورستانهای» دوروتن اشتات «(dorotheenstadt) و یا» پرلاشز «(Père Lachaise) و یا» هایگیت «(Highgate) میکشاندند و با ترنم ترانه» طاقت بیار رفیق «خواننده مبتذل لوس آنجلسی به طرف یکی از سالنهای آتشکده (crematorium) به آرامی و نظم حرکت میکردند تا پیکر او را روی سکوی آهنین آتشگاه قرار دهند و تا هنگام باز شدن دهانه آن و فروافتادن جسد در آتش، نطقهای آتشین و گزافههای غلّو آمیز ایراد کنند و سپس با مشتهای گره کرده» درود رفیق، درود رفیق «گویان او را بدرود گویند. همچنین اگر مرده شانس میآورد و» رفقای بورژوای بالکن نشین «همت میکردند و خودی نشان میدادند ممکن بود که خاکستر عبادیان را در گلدان سرخ رنگی قرار دهند و آنرا در نزدیکیهای دیوار کمونارها (The Communards» Wall) در پرلاشز و یا در کنار قبر مارکس در هایگیت و صد البته در گورستان دوروتن اشتات در برلین کنار مارکس و هگل دفن کنند. اما این طنز تاریخ است که پیکر دکتر محمود عبادیان بر شانه هائی قرار میگیرد که لا إله إلا الله گویان بسوی بهشت زهرا قطعه ۳۱۶ ردیف ۱۲۸ شماره ۴۳ روان میشود تا بعد از مراسم حنوط بر گوشهای او تلقین بخوانند زیرا» روح او در بدو ورود به نظام برزخ متحیر و متوحش است و در این وضیعت دو ملک میآیند تا آزمون سخت از او بگیرند و روح در این تحول ممکن است عقاید خود را فراموش کند و یا در ثبات آن دچار لغزش شود بنابراین برای بر طرف کردن این فراموشی در مقام پاسخ دهی و آزمون برزخی مستحب است که برای میت تلقین خوانده شود تا عقاید و افکارش را بخاطر آورد و پاسخهای مناسب گوید و در آزمون قبول و یا مردود شود. «(۴)
مرحوم دکتر عبادیان علیرغم اینکه در دانشگاه چارلز پراگ به پرفسور یان ریپکا (Jan Rypka) استاد شرقشناس چک یاری رسانده بود تا فلسفه حکیم عمر خیام را بهتر درک کند با این وجود تا آخر عمر در چاه یقین خود گرفتار بود و هیچ باوری به یکی از اصول مکتب حکیم نیشابوری پیدا نکرد که میگفت:
قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی بگمان فتاده در چاه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
منابع:
(1) http://www.porsojoo.com/fa/node/1175
(2) همان
(3) http://iranianstudies.org/fa
(4) http://www.porseshkadeh.com/question
بیتردید از هواداران پر و پا قرص حزب توده بود و برخاسته از یک خانواده کارگری. تنگدستی، او و خانوادهاش را مجبور ساخت تا در ده سالگی از مشهد به تهران کوچ کند. در پایتخت برای تامین هزینههای زندگی روزها پادوی بازار بود و کارگر جوراب باف و شبها به اکابر میرفت. بعد از آنکه با زحمت و مشقت بسیار سیکل دوم را گرفت و کمی زبان انگلیسی آموخت به جنوب رفت و کارگر شرکت نفت شد. در روزهای کودتای ننگین ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و در اوج شور و شوق جوانی، غافل از خیانت «حزب طراز نوین» با مردم کوچه و خیابان همراه شد و علیرغم پرچم سرخی که در ذهنش افراشته بود، به دفاع از به جنبش ملی برخاست. در دام پلیس کودتا افتاد و در اثر شکنجه ستون فقراتش آسیب دید و روشنائی چشم راستش تار گردید. زندانبانان که قادر نبودند او را با چنین وضعیتی در زندان نگه دارند با قید کفالت رهایش کردند. او که دریافته بود رژیم کودتا به جای قدردانی از حزب توده بویژه از سازمان افسری آن، ناسپاسی کرده است و روزگار را بر آنها تنگ، تصمیم گرفت به تبعیت از سران حزب از ایران فرار کند و به چکوسلواکی که یک جمهوری سوسیالیستی بود و در اروپای شرقی از اقمار برادر بزرگ (communist state) محسوب میشد، برود. با هوش سرشار و انگیزهای وصف ناپذیری که داشت آموزش زبان مشکل چک را آموخت و همزمان زبان آلمانی و روسی را فراگرفت تا در مکتب پراگ (Prague School) که در آن روزگار از مکاتب بزرگ نقادی ادبی و زبانشناسی بود و در روشهای ساختاری تحلیل ادبیات و یا نشانهشناختی (semiotic) زبانزد عام و خاص، مطالعه کند. او بعد از تمرکز بر فلسفه کلاسیک آلمان و تسلط بر ایده آلیسم آلمانی و بحثهای زیباشناختی، سرانجام در سال ۱۹۶۶ در رشته فلسفه عمومی از دانشگاه چارلز پراگ (Charles University in Prague) فارغ التحصیل شد. شش سال تمام آثار گرانسنگ گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel) را مطالعه کرد.
در خلال این سالها بویژه دهه ۱۹۶۰ تحول شگرفی در نظرات مارکسیسم لنینیسم پدید آمده بود که بر راه و روشی که او در زندگی انتخاب کرده بود تاثیر گذاشت. در این دوران تجدید نظر طلبان خرشچفی (Khrushchev) تلاش میکردند که یک تئوری نوین جهانی را در مورد کشورهای عقب نگه داشته شده با عنوان «راه رشد غیر سرمایه داری» بر کرسی گفتمان مارکسیسم لنینیسم بنشانند. این تئوری در یک کلام ضرورت مبارزه طبقاتی- دیکتاتوری پرولتاریا و اعمال قهر انقلابی را نفی میکرد و بر این باور بود که از طریق «گذار مسالمت آمیز» و یا «همزیستی مسالمت آمیز» میتوان تغییر و تحولاتی در جهان بویژه کشورهای جهان سوم بوجود آورد. به سخنی دیگر در این دوران جهان شاهد رخدادهائی بود که این رخدادها بر نگرش سیاسی بسیاری از فعالین سیاسی جهان سومی از جمله چپهای وطنی مقیم خارج تاثیر عمیقی گذاشته بود. برای مثال، پیروزی انقلاب کوبا (۱۹۵۹) و جنبش آزادیبخش مردم الجزایر (۱۹۶۲) و نیز نبرد قهرمانانه مردم ویتنام (۱۹۶۶) و رویدادهای عراق، یمن و جنگهای رهائی بخش قاره آفریقا فضائی ایجاد کرده بود که گوئی بدون مبارزه مسلحانه و قهر آمیز، مبارزات مردم جهت دستیابی به آزادی و عدالت اجتماعی به نتیجه نخواهد رسید. بنابراین در این شرایط ارائه تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» که قهر انقلابی را مردود میدانست، آمال و آرزوهای دانشجویان چپ خارج از کشور را بر باد ساخت و آنها را به چین و خط مائو متمایل کرد. این جوان خطه خراسان نیز از جملۀ این افراد بود که بمناسبت انقلاب فرهنگی در چین از سوی دانشجویان این کشور دعوت شد تا به آنجا رود. او که ۳۶ سال بیش نداشت بعد از بازگشت از چین توانست از رساله دکترای فلسفه خود با عنوان «اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری» دفاع کند و سپس با عنوان دکترای فلسفه و دانش عمیقی که نسبت به فلسفه تاریخ و دیالکتیک هگل داشت در مراکز علمی مشغول به کار گردد.
زمانیکه سراسر ایران را آتش و خون فراگرفته بود شریف امامی از سوی شاه حکم نخست وزیری را دریافت کرد و برای اطفاء حریق انقلاب در شهریور ۱۳۵۷ دولت آشتی ملی را تشکیل داد و اعلام نمود که افراد خارج از کشور فارغ از هر گرایش سیاسی میتوانند به ایران بازگردند. او بیدرنگ خانه و کاشانه را رها کرد و به امید فردای بهتر به ایران بازگشت. کوله بار او بعد از گذشت ۵۰ بهار زندگی، سرشار از دانش و تجربه بود و به همین سبب بعید بنظر میرسید که او به آسانی خود را در دام احزاب چپ که بعضا مانند قارچ از زمین حاصلخیز انقلاب میروئیدند، بیفکند. اما همواره دل شوره داشت و مردد بود که آیا به مبارزه بطئی، خزنده، نرم و نفس گیرفرهنگی روی آورد و یا وارد مبارزات سیاسی شود. او راه پر فراز و نشیب اول را انتخاب کرد و تا هنگام مرگ این راه را ادامه داد، تا جائیکه او توانست نه تنها از پاکسازیهای سبک چینی «انقلاب فرهنگی»، که اساتید «غرب زده» را منتظر خدمت میکرد و سپس اخراج، به سلامت برهد بلکه در سال ۱۳۶۳ به عنوان استاد در دانشکده ادبیات علامه طباطبائی پذیرفته شد تا تدریس کند و حتی بعدها کرسی فلسفه دانشگاه مفید قم، که بر طبق اساسنامه آن در زمینه علوم انسانی بر اساس مبانی اسلام پایه ریزی شده بود را تصاحب نماید. او در این زمان متقاعد شده بود که تئوری «همزیستی مسالمت آمیز» فقط در حوزه مبارزات فرهنگی است که میتواند در دراز مدت مثمر ثمر واقع شود.
نگارنده در این دوران (۶۸- ۱۳۶۴) بمثابه دانشجوی ادبیات در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی علامه طباطبائی با استاد محمود عبادیان سروکار پیدا کرد.
بدون تردید استاد عبادیان با وجود داشتن مطالعه بر متون کهن فارسی نمیتوانست در دانشکده ادبیات حریف یلانی چون میر جلاالدین کزازی، رستم دستان پهنه شاهنامه و یا اصغر دادبه حافظشناس و یا حتی سیروس شمیسا تابو شکن و سبکشناس نقاد و استاد مسلم ادبیات تطبیقی بشود. بنابراین دانشجویان فقط میتوانستند با استاد عبادیان دروس «مقدمات زبانشناسی (۲ واحد) و روش تحقیق و مرجعشناسی (۲ واحد) و نقد ادبی (۲ واحد) بگذرانند.
فضای دانشکده متاثر از فضای عمومی جامعه مشحون از خفقان بود و خون و خرابی در دو جبهه داخلی و خارجی به وضوح نمایان. دانشجویان در این فضاء یا در چراگاه ادبیات مشغول چرا بودند و یا سر در آخور سعدی و مولانا و صائب تبریزی داشتند. از سوئی ارتجاع حاکم هر صدای آزادیخواهانهای را از گلو برنیامده خفه میکرد و از سوئی دیگر دشمن غدّار با پشتوانۀ محکم قدر قدرتها از مرزها گذشته و ضمن اشغال شهر و روستاها خوابهای طلائی برای خود تعبیر میکرد. سران این دو جبهه خمینی و صدام توامان سراسر ایران را ماتم و عزا کرده بودند. در درون قتل عام مخالفین سیاسی و اندوه و ماتم خانوادهها در سکوت و از برون جنازههای شهدائی که قهرمانانه در مقابل خصم مقاومت کرده بودند بر دوش مردم تشیع میشد. در این شرایط سخت و بغرنج حجت بر همگان معلوم بود که یا میباید علیه استبداد داخلی ایستادگی کرد و یا به جبهههای جنگ اعزام شد و علیه استیلای خارجی جنگید. اما بسیاری بودند راه سومی را طی کردند و آن نظاره، سکوت و فرصت طلبی بود. استاد و دانشجو نیز از این حجت و آن راه سوم مستثنی نبودند و راه گریزی نداشتند. اساتید به سه دسته مجزا تقسیم بندی شده بودند. اساتیدی که در صف ذوب شدگان در ولایت جور و جهل رژه میرفتند و در اندیشه فرصت تا به نام و نانی چربتر برسند. دوم اساتیدی که مدافع آزادی و نهضت ملی و بعضا نهضت آزادی بودند و از راههای گوناگون به مردم ستم دیده کمک میرساندند و سومین دسته اساتید خموش و خسته دانشکده بودند و سر در گریبان خود داشتند و کار خود میکردند. برای مثال، عبداله نصری دانشجوی فوق لیسانس فلسفه و احمد تمیم داری اساتید قلابی از دسته اول بودند که از سوی انجمن اسلامی به ریاست دانشکده گمارده شدند. اولی در واقع» مسئول تنبان «دانشجویان بود و دومی حرّاف نادانی که همواره بر جنایات رژیم آب کر میریخت و به همین سبب مدیریت تحقیقاتی زبان خارجی در اسلام آباد پاکستان را بر ریاست دانشکده ترجیح داد تا به دلار حقوق گیرد. از دسته دوم میتوان به جرئت از مرحوم دکتر یداله شکری نام برد و هیچگاه فراموش نباید کرد زمانی که نگارنده قبوضی را که از سوی نهضت آزادی جهت کمک به سیل زدگان هشت استان در سال ۱۳۶۵ صادر کرده بود، به استاد میدهد او ضمن جاری شدن اشک از چشمانش هرآنچه که در جیب داشت بر روی میز استادیش ریخت و از اینکه مبلغ بسیار ناچیز بود شرمنده گشت و برای جبران آن اشاره به پیت روغن نباتی کرد که سهم او از دانشکده بود، کرد و با اصرار که این پیش کش به مردم مصیبت زده را بپذیر. مرحوم مهندس بازرگان به پاس روحیه آزادیخواهانه او و نیز کمکهای پنهان و بیشائبه او به مردم به خصوص دانشجویان فقیر شهرستانی در مجلس ترحیم او شرکت کرد.
دکتر عبادیان در دسته سوم اساتید جای داشت که جامه سکوت را در این دوران محنت زا بر تن کرده بود. او هیچگاه حاضر نشد اعلامیه و نشریات سیاسی که نگارنده به اساتید دانشکده در خفا میداد را بگیرد و بخواند. او بسیار محتاط و محافظه کار بود زیرا به هیچ عنوان مایل نبود موقعیتی را که بدست آورده است و بواسطه آن او را همه روزه با موج پر شور دانشجویان جوان روبرو کرده بود، از کف بدهد. تا آنجائی محتاط بود که حتی حاضر نبود دست نوشتههای» نازنینا «، داستان بلند و واقعی دختر و پسر عاشقی که مواضع عقدتی آنها باعث گردیده بود که آنها بر سر دوراهی عشق و اعتقاد سرگردان بمانند و... سرانجام» نازنین «در حین جدال با» عشق و عقیده «دستگیر میشود و در تابستان سیاه و قتل عام زندانیان سیاسی حلق آویز، را بگیرد و از روزن زیباشناختی ارزیابی کند و نظر بدهد. همچنین در زمان امتحانات نیم ترم زمانی که نگارنده برگه معرفی خود به زندان اوین را مقابل استاد عبادیان میگذارد تا بدین وسیله عذر خود را در غیبت از امتحان موجه سازد، با سردی او روبرو میشود، در صورتی که واکنش دیگر استادان دعای خیر بود و پشت گرمی و حتی قول نمره A هنگام بازگشت احتمالی.
باری استاد در سال ۱۳۷۷ بازنشسته شد و به کار تحقیق و ترجمه پرداخت. کتابهائی که او ترجمه، تالیف و یا ویراستاری نمود تا بدین وسیله دین سالهای سکوت بعد از انقلاب خود را ادا کند از قرار زیر میباشند:
۱- سقراط، گوتفرید مارتین، تهران: انتشارات هرمس، ۱۳۹۰
۲- سقراط: آگاهی از جهل، یان پاتوچکا، تهران: هرمس، ۱۳۸۹
۳- درآمدی بر ادبیات معاصر ایران، تهران: مروارید، ۱۳۸۷
۴- تکوین غزل و نقش سعدی: مقدمهای بر مبانی جامعهشناختی و زیباشناختی غزل فارسی و غزلیات سعدی، تهران: اختران، ۱۳۸۴
۵- فردوسی، سنت و نوآوری در حماسه سرایی (مباحثی از ادبیات تطبیقی)، تهران: مروارید، ۱۳۸۷
۶ گزیده زیباشناسی هگل، تهران: فرهنگستان هنر، ۱۳۸۶
۷- آزادی و دولت فرزانگی، نامههایی در تربیت زیباشناختی انسان، یوهان کریستف فریدریش فون شیلر، تهران: اختران، ۱۳۸۵
۸- زیباییشناسی به زبان ساده، تهران: موسسه فرهنگی گسترش هنر، ۱۳۸۱
۹- آموزههای قرن، تهران: اختران، ۱۳۸۴
۱۰- دیالکتیک انضمامی بودن: بررسی در مسئله انسان و جهان، کارل کوسیک، تهران: قطره، ۱۳۸۶
۱۱- مقدمههای هگل بر پدیدارشناسی روح و زیباشناسی، تهران: علم، ۱۳۸۷
۱۲- تاریخ تمدن: قیصر و مسیح، (ویراستاری) تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۸۸
۱۳- رساله منطقی-فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، ۱۳۶۹
۱۴- هگل جوان، در تکاپوی کشف دیالکتیک نظری، اثر میلان زنوی
۱۵- رسالهٔ دکترای فلسفه (اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریتی و اپیکوری)، تهران: انتشارات اختران، ۱۳۸۱
۱۶- نقد فلسفه حق هگل، کارل مارکس، تهران: انتشارات اختران
۱۷- مقدمه هگل و زیباییشناسی
۱۸- عالم در آیینه تفکر فلسفی
۱۹- پرتره زرتشت
مرحوم دکتر محمود عبادیان به تصدیق اساتید فلسفه یکی از زبدهترین مدرسان فلسفه آلمان بود. اوکه در اواخر عمر نرم نرمک به اصل خود باز میگشت، ابتدا به نقد تقدس سنت و اخلاق دینی جامعه پرداخت و به بهانه سنت در دنیای مدرن اظهار کرد که:» اینکه مىگویید (فرهنگ حاکمیت دینی) در دوران مدرن، اخلاق انسانى دچار بحران شده است، درست نیست... اخلاق انسانى دچار بحران نشده است (بلکه) یک سلسله تصورات دینى، ماورایى و آرمانى از اخلاق طى تاریخ بوده است که مسأله انگیز و کارایى خودشان را از دست داده بودند.... اخلاق دینى، اخلاق بایستى است و مثل جمهورى افلاطون فقط مىتواند ارضاى فکرى و فردى کند و نمىتواند عمل کند. این نوع اخلاق را همیشه در عالم فکر و رؤیا خواهید داشت، نه در زندگى... در ایران، دستور دادن و امر و نهى کردن (امر به معروف و نهی از منکر) به صورت یک امر سنتى درآمده است (و بدیهی است) در این چارچوب نمىتوان رابطه سنت و نوآورى را حفظ کرد. باید نوآورى بر سنت حاکم شود، نه برعکس. باید سنت را به علوم، پیشرفت و حرکت بسپارید. اما در اینجا سنت تقدیس و به همگان توصیه مىشود. در این صورت من حق دارم بگویم فرهنگ کنونى ما (فرهنگ دینی) محافظه کارانه است و دست و فکر انسان را از عمل باز مىدارد. امرى در کنار گوش ما هزار و چهارصد سال است که دارد اجرا مىشود. باید با آن برخورد کرد، آنچه را مثبت است از آن گرفت و آنچه را منفى است کنار گذاشت. ایران امروز نیازمند آن است که فرهنگ را با علوم و تمدن ترکیب کند تا بتواند راه خروجى از این بنبست پیدا کند. «(۱) تعصب جامعه دینی از ابراز چنین نظراتی، به جوش آمد و دکتر عبادیان را متهم کرد که» پشتوانه این سخنان فرضیه تکامل خوابیده است و آموزه «مرگ خدا» و یا «نفی خدا» از زندگی اجتماعی بشر را تداعی میکند. مرحوم عبادیان که بذر خود را در دامن دانشگاه پاشیده بود از اینکه او را «دین ستیز و روشنفکر مقلد غرب که به نوعی به مدرنیته نیم بند کاریکاتوری» گرفتار است و قصد دارد «این نوع تفکر را به جامعه دین باور و دین گستر غالب کند» (۲) متهم کردهاند نه تنها هراسی به دل راه نداد بلکه در آخرین فرصت و قبل از اینکه رخ در نقاب خاک کشد به اصل خود رسیده بود و به بهانه «جنبش وال استریت» بر خلاف تبلیغات گوشخراش حکومتی، نظرات معبود خود، کارل مارکس را در این مورد برای دانشجویان و چپ هائی که نظرات مارکس را ناتمام خوانده بودند و میخوانند، بازگو کرد. او در پاسخ به این سئوال که: «مارکس معتقد است تاریخ جوامع بشری تا به حال، تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است و در رابطه با این قضیه (جنبش وال استریت) مختصرا توضیح دهید تا (بتوان) از خلال بررسی تفکرات مارکس به بحث اصلی مورد نظرمان نزدیک شویم.» پاسخ میدهد که: «در این باب لازم میدانم توضیح دهم که این دیدگاه مارکس را برخی از خوانندگان آن ناتمام خواندهاند (و میخوانند) و بنابراین یک جانبه تفسیر میکنند. مارکس میگوید، این اصل را که تاریخ جوامع بشری تا به حال تاریخ مبارزه طبقاتی بوده است، من کشف نکردهام، بلکه آن را نمایندگان اقتصاد انگلستان، اسمیت و دیوید ریکاردو، کشف و بیان کردهاند؛ مارکس میگوید» آنچه که من به این نظریه افزودهام، این است که من معتقدم این مبارزه سرانجام به جامعه بیطبقات خواهد انجامید. «عبادیان سپس ضمن تصدیق نظر پرسشگر مبنی بر اینکه» حرکتهای ضد سرمایهداری موسوم به والاستریت در آمریکا و دیگر کشورهای سرمایهداری اروپایی- آلمان و انگلستان یا متاثر از یا واکنش به اختلاف طبقاتی حاکم در آنها بوده است و نیز این جنبش در واقع تداوم همان سنت مبارزاتی طبقه کارگر و زحمتکشان دوران سرمایهداری قرن ۱۹و ۲۰ اروپا و دیگر کشورها است که امروزه به واسطه امکاناتی که نظام سرمایهداری در جهت رشد فکری آنها به خرج داده است، و گرچه از موقعیت بهتری در جامعه برخوردار شدهاند و صاحب خانه و ماشین اما هنوز در خدمت اقلیت سرمایهدار گرفتار میباشند و از خود بیگانه «میگوید که:» حق با شماست. نظام سرمایهداری توانسته است از راهحلها و پیشنهادهای مارکس و دیگر همفکران او برای ترمیم تضادهای جامعه سرمایهداری بهرهبرداری کند؛ این درست است که برای تقویت و بقای خودش نرمش نشان داده است- کوششهایی که نمیتوان آن را بر نظام سرمایه خرده گرفت و آن را طبیعی ندانست. البته واقعیت این است که خود کشورهای سوسیالیستی (سابق) اروپایی شرقی و بهخصوص دولت اتحاد جماهیر شوری سابق این کار را نکردند.
مارکس در جای جای نوشتههای خود (به ویژه در مانیفست) و تدوین اصل ناظر بر تحولات اجتماعی این نکته را بیان میکند که نظام سوسیالیستی که محصول پیشرفت جامعه سرمایهداری و مبارزه طبقاتی و نفی این مناسبات است، منطقا در پیشرفتهترین نظامهای سرمایهداری شکل میگیرد، - اصلی که از لحاظی یادآور یکی از مبادی فلسفه به خصوص «منطق هگل» است که بنا بر آن هیچ امر واقع و پدیدهای نیست که ضد یا عنصر سلب خود را در خویش نپروراند. با اصلی که هگل مطرح میکند و اصل مهمی در منطق او و پایه دیالیکتیک هگلی محسوب میشود، «هر چیزی نطفه ضد خود را در خویش میپروراند» درنتیجه امروزه ما شاهد آنیم که مبارزه اصولی با نظام سرمایهداری به طور عمده در خود این جوامع جریان دارد. «(۳)
بدون تردید اگر دکتر محمود عبادیان هگلیسم چپ انقلابی، مارکسیست و استاد مسلم فلسفه کلاسیک آلمان در برلین و یا پاریس و یا لندن جان به جان آفرین تسلیم میکرد انبوه رفقای پرمدعای» مارکس نخوانده و یا به تمامی نخوانده «همراه با رمه روشنفکران با شالهای سرخی که بر گرداگر گردن پیچیدهاند و کلاههای ستاره نشان چگورائی بر سرکردهاند، تابوت سرخ گلباران شدۀ اورا بر سنگفرشهای یکی از گورستانهای» دوروتن اشتات «(dorotheenstadt) و یا» پرلاشز «(Père Lachaise) و یا» هایگیت «(Highgate) میکشاندند و با ترنم ترانه» طاقت بیار رفیق «خواننده مبتذل لوس آنجلسی به طرف یکی از سالنهای آتشکده (crematorium) به آرامی و نظم حرکت میکردند تا پیکر او را روی سکوی آهنین آتشگاه قرار دهند و تا هنگام باز شدن دهانه آن و فروافتادن جسد در آتش، نطقهای آتشین و گزافههای غلّو آمیز ایراد کنند و سپس با مشتهای گره کرده» درود رفیق، درود رفیق «گویان او را بدرود گویند. همچنین اگر مرده شانس میآورد و» رفقای بورژوای بالکن نشین «همت میکردند و خودی نشان میدادند ممکن بود که خاکستر عبادیان را در گلدان سرخ رنگی قرار دهند و آنرا در نزدیکیهای دیوار کمونارها (The Communards» Wall) در پرلاشز و یا در کنار قبر مارکس در هایگیت و صد البته در گورستان دوروتن اشتات در برلین کنار مارکس و هگل دفن کنند. اما این طنز تاریخ است که پیکر دکتر محمود عبادیان بر شانه هائی قرار میگیرد که لا إله إلا الله گویان بسوی بهشت زهرا قطعه ۳۱۶ ردیف ۱۲۸ شماره ۴۳ روان میشود تا بعد از مراسم حنوط بر گوشهای او تلقین بخوانند زیرا» روح او در بدو ورود به نظام برزخ متحیر و متوحش است و در این وضیعت دو ملک میآیند تا آزمون سخت از او بگیرند و روح در این تحول ممکن است عقاید خود را فراموش کند و یا در ثبات آن دچار لغزش شود بنابراین برای بر طرف کردن این فراموشی در مقام پاسخ دهی و آزمون برزخی مستحب است که برای میت تلقین خوانده شود تا عقاید و افکارش را بخاطر آورد و پاسخهای مناسب گوید و در آزمون قبول و یا مردود شود. «(۴)
مرحوم دکتر عبادیان علیرغم اینکه در دانشگاه چارلز پراگ به پرفسور یان ریپکا (Jan Rypka) استاد شرقشناس چک یاری رسانده بود تا فلسفه حکیم عمر خیام را بهتر درک کند با این وجود تا آخر عمر در چاه یقین خود گرفتار بود و هیچ باوری به یکی از اصول مکتب حکیم نیشابوری پیدا نکرد که میگفت:
قومی متفکرند در مذهب و دین
قومی بگمان فتاده در چاه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این
منابع:
(1) http://www.porsojoo.com/fa/node/1175
(2) همان
(3) http://iranianstudies.org/fa
(4) http://www.porseshkadeh.com/question
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر