نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ اسفند ۹, چهارشنبه



دفاع از بیانیه‏ ی کانون نویسندگان ایران یا توضیح درباره‏ ی آن به عهده‏ ی هیأت دبیران کانون است. من عضو هیأت دبیرانم اما برای این پاسخگویی نماینده‏ ی آن نیستم. من فقط نظر خودم را درباره‏ ی مقاله‏ ای که صادق افروز به نام «با هم نگاه کنیم به این بیانیه که تعجب مرا برانگیخت» در تاریخ ۴ شنبه ۱۰ اسفند نوشته است مطرح می‏کنم. مقاله‏ ی یاد شده در پاسخ به بیانیه‏ ی کانون به نام «بیانیه‏ ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت اهدای جایزه‏ ی اسکار به فیلم جدایی نادر از سیمین» درست در همان روز انتشار این بیانیه منتشر شده است. شاید هم این شتاب برای پرخاش به کانون نویسندگان و بیرون ریختن کدورت فرو خورده‏ ی سالیان دراز نویسنده، که به عنوان «برانگیخته شدن تعجب» فرا نمود یافته است، موجب شده است که آن پاسخ کم‏ مایه و بی‏ توجه به مقصود واقعی کانون از آب درآید. شاید هم مایه‏ ی اصلی این شتاب رنجش و دلخوری روحی نویسنده بوده است از این که موفقیتی جز آن چه ایشان می‏ پسندد حاصل شده است، به ویژه آن که این کانون پرآوازه و سنگر دفاع از آزادی اندیشه و بیان هم چنین موفقیتی را به رسمیت شناخته است.

اما چند نکته اصلی که در بیانیه‏ ی کانون مورد اعتراض نویسنده قرار گرفته است عبارت بوده‏ اند از گفته‏ هایی چون:
- «گذشته از بهره برداری‏ های مرسوم جناح‏ های غالب و مغلوب حمایت کننده از فیلم»
- «فارغ از ماهیت جوایز بین‏ المللی»
- «ارزش‏ های نهفته در این فیلم»
- «ارائه‏ ی تصویر واقعی‏ تر از جامعه‏ ی ایران»

نویسنده آورده است که جناح‏ های مغلوب شامل اصلاح طلبان و... می‏ شود، چه آنهایی که در زندانند و از زندان بیانیه می‏ فرستند و چه آنهایی که در خارج از کشور هستند. حال خواهش من این است که یک نفر بر دارد این بیانیه را بخواند و ببیند در کجا آمده است و چگونه می‏توان استنباط کرد که منظور کانون از «جناح‏ های مغلوب» همان زندانیانی‏ اند که هم از زندان بیانیه می‏نویسند و هم از فیلم بهره‏ برداری می‏ کنند. منظور کانون این کسان نبوده‏ است . تازه اگر هم باشد آن را می‏گوید زیرا هیچ رو در بایستی و گیر افتادگی در حصار این و آن را ندارد. از زندان بیانیه دادن هم به خودی خود آن فضیلتی نیست که هر حقیقت دیگر باید در پایش قربانی شود. ضمناً آن ها که در زندانند یا در خارج‏ سکنا گزیده‏ اند و فیلم را پسندیده‏ اند و جز بیان شجاعانه‏ ی آرایشان هیچ بهره‏ برداری تنگ نظرانه‏ ی سیاسی هم در کارشان نبوده است از دوستان خوب من (و کانون هم) به شمار می‏ آیند و سالهاست در اینجا ما برای آزادی آنها به قدر وسع خود تلاش کرده‏ ایم. آقای افروز چه می‏گویند که گویا ما خواسته‏ ایم زندانیان عقیدتی را دوست نداشته باشیم و ایشان داشته باشند. وانگهی، ایرانی‏ هایی سال ها در عراق در اسارت بوده‏ اند و بیانیه هم علیه حکومت و ارتش صدام به بیرون می‏فرستادند. از طرف دیگر کسانی سالها است که در خارج‏ اند و از یاران نزدیک نومحافظ‏ه کاران آمریکایی‏ اند آنها هم ممکن است چیزهایی علیه جمهوری اسلامی گفته باشند. به نظر من نه همه‏ ی آنها لزوماً «بهره بردارند» و نه اهل فضیلت و استقلال و مبارزه‏.
در بیانیه‏ ی کانون اصلاً نشانی از آنچه افروز مطرح می‏کند وجود ندارد و این که چه کسانی «احساس غرور» از این فیلم می‏ کنند مورد نظر کانون نبوده است، به خصوص این که این احساس غرور ممکن است با معیارهایی درست یا نادرست باشد. در واقع در این موارد بحث معیارها به میان می‏ آید که یکی از میان همه‏ ی آنها معیار افروز است. هر چه هست، اما، کانون به این مسئله نپرداخته است. به نظرم می‏رسد هدف کانون در این بیانیه کسانی بوده است که تقریباً هیچ احساس و درکی از این فیلم با معیارهای بیان، آزادی و مسائل اجتماعی ندارند و صرفاً در پی یافتن پایگاهی برای جناح خودند.
آقای افروز به کانون هشدار داده است یا آن را نقد کرده است چون به فیلمی تبریک گفته است که زیر کنترل شدید امنیتی و با سرمایه‏ ی سپاه و بانک پاسارگاد ساخته شده است. من شخصاً از این گونه نگرانی‏ ها برای سلامت و استقلال فعالیت کانون بسیار خشنودم، اما به این بهانه که دستم آلوده نشود برای همیشه دست از کار نمی‏شویم. یک وقت هست که کسی می‏رود سراغ بخش‏ های قدرت و کار هنری و اجتماعی او فقط بهانه‏ ی دروغ گویان ه‏ای برای سود و مال شخصی و قدرت یابی است که در آن صورت موضوع کاملاً روشن است و اصلاً قابل بحث ما نیست زیرا آن کار یک انحراف و خیانت محرز است. اما آیا همه‏ ی فیلم سازی‏ ها (شامل آنها که سعید امامی می‏ ساخت از یک سو و فیلم‏هایی که در مثل تقوایی می‏سازد از سویی کاملاً متضاد) به خاطر منشاء تأمین سرمایه‏ اشان یک جایزه و یک سره فاسد دور انداختنی‏ اند. تا آنجا که به کنترل‏ های امنیتی مربوط می‏شود، همین کنترل و چه بسا بسیار شدیدتر از مورد فیلم «جدایی...» در فعالیت‏های دیگر فیلم‏سازی، صنفی، کانونی، انجمنی، سندیکایی، کارگری، فعالان اجتماعی، زنان، نویسندگی، تولید آثار هنری (به ویژه مستندسازی و موسیقی) وجود دارد. آیا انصاف است که همه‏ ی آنها در زمره‏ ی وابستگان مشکوک به حساب آورده شوند. یعنی به زعم برخی از ساکنان پرمدعای بهشت امن که درد بی عملی خود را با پارانویای مزمن درآمیخته به هر فعال اجتماعی ساکن این سرزمین تهمت روا می‏دارند، باید این جا قبرستانی باشد که هر کس سر برون می‏آورد، حتماً یک جایش هم به «جایی» وصل است. بخصوص به یاد می‏آورم که کانون تاکنون چندین بار با بیمارانی این چنین رو به رو بوده و ناگزیر سکوت کرده است یا پاسخی داده است اما آن‏ها را در تاریخ دشمن خویان مبارزه‏ ی مردم به ثبت رسانده است. البته به هیچ وجه من بر آن نیستم که باید این داوری را درباره‏ ی افروز هم داشته باشم و تا آنجا که گمان می‏برم، تعلق خاطر او به جاهایی بسیار ارزشمند به من چنین اجازه‏ ای را نمی‏دهد.
مجبور به توضیحی هستم که شاید اظهارنظر افروز را از شر وسواس‏ های بی عمل ساز یا شتاب‏ مندی‏ های بی‏دلیل و عصبی برهاند. می‏پرسم مگر فیلم سینمایی شعر است، که صرف نظر از آموزش و تجربه اندوزی، مایه‏ اش یک خودکار و چند ورق کاغذ باشد. فیلم سازی به میلیون ها یا میلیاردها سرمایه نیاز دارد. این سرمایه زمانی برای فیلم «حماسه‏ ی یک سرباز» یا «وقتی که لک لک‏ ها پرواز می‏ کنند» از بودجه دولتی اتحاد شوروی که بخشی از مازاد اجتماعی بود بیرون می‏ آمد. ندرتاً فیلم‏هایی با یاری افراد خیّر سرمایه فراهم می‏آورند که اگر آن فیلم ضرر کند آن وقت آن فرد خیّر هم از میان برخاسته می‏شود. گاه فیلم‏ها با سرمایه‏ ی شخص تهیه کننده ساخته می‏شود که کمتر کسی از منشاء دارایی و نیّت و وابستگی‏شان می‏پرسد. مگر سعید اسلامی پولش را از کجا آورده بود که آن فیلم را ساخت. بخش اعظم فیلم‏ ها از سوی سرمایه‏ داران اصلی این رشته یا شرکت‏ های عظیم و تقریباً انحصاری هالیوودی یا مراکز تولید فیلم فرانسه و ایتالیایی و هندی و ایرانی و جاهای دیگر تأمین مالی می‏شوند. آنها در جستجوی سودند. این موضوع تقریباً حرف ندارد.
من هم مثل صادق افروز فیلم‏های خوب با بازی مارلون براندو را بسیار دوست دارم. من هم کار و دلیل مارلون براندو را در رد کردن جایزه‏ ی اسکار می‏پسندم. اما به یاد دارید در فیلم «در بارانداز» با بازی محشر مارلون براندو، الیاکازان کارگرانی که زیر فشار دستگاه ضدچپ و ضدکمونیستی مک کارتی (و همکاری ریگان، رئیس جمهور بعدی) مجبور به عقب نشینی یا وادادگی شده بود چگونه در انتها فیلم را به نفع مک کارتیسم و هیستری ضدکمونیستی آن چرخاند. با این وصف همه‏ ی اینها معنایش این نیست که فیلم‏سازی و جایزه پذیری، در جوامعی این چنین، حالا می‏شود یک ننگ و خیانت ابدی. (الیاکازان فیلم بومرنگ را هم ساخت که اعتراضی مستقل بود). در جایزه‏ ی نوبل ادبی، که ماهیت آنهم مانند جایزه اسکار جای مناقشه دارد، ژان پل سارتر جایره را رد کرد، اما گابریل گارسیا مارکز آن را گرفت. من یکی که اولی را عصاره‏ ی فضیلت و الگوی والا نمی‏دانم، ضمن آن که او را از خیلی جهات به ویژه آزادی خواهی و لایه‏ ی انتقادی فلسفه‏ اش تحسین می‏کنم. اما دومی را نه تنها خائن و سازشکار نمی‏دانم بلکه داستان‏ نویسی می‏دانم با گرایش عالی انسانی و انتقادی و با مهارت نویسندگی بی‏ نظیر که همیشه به عرصه‏ های محافظ کارانه و ریاکارانه‏ ی قدرت و نیرنگ، پر نفوذ، تاخته است و کارهای ماندگار کرده است. یادتان هست که داریوفو به هنگام دریافت جایزه‏ ی نوبل ادبی چه سخنرانی نقدآمیز و سختی علیه نظام سرمایه داری کرد؟
بله محور قراردادن کتاب مقدس دینی از نظر من هم انتخاب نقطه‏ ی عطف و بزنگاه مناسبی نبود. اما مگر «من» باید ژدانف وار یا مک کارتی‏ وار دستور صادر کنم که قالب ادبی و هنری و زیبایی شناسی چگونه ملاط سازی شود. من باید ارزش ها را بیرون بکشم. من باید به سهم خود وجدان آگاه سازی جامعه‏ ام باشم، نقد کنم، هشدار دهم و سخن‏ های درست‏تر و والاتر را بپراکنم. کانون به گواهی تمامی کارنامه‏ ی خود هماره چنین کرده است و در مورد این فیلم هم فقط به جنبه‏ ی بیانگری آن و به بیرون آمدنش از پیله‏ های به زورتنیده و بیان واقعی‏تر، و نه مطلقاً واقعیِ، جامعه اشاره کرده است و خوب کاری هم کرده است.
راستی واقعاًٌ آیا نسل امروز کارگران، کارکنان خدماتی و بخش مهمی از جامعه‏ ی ایران، به ویژه در تحولات ثلث قرن اخیر، با وجود آن ریشه‏ های ژرف گذشته‏ اش، به کتاب مقدس و پروردگار نازل کننده‏ ی آن تکیه ندارند. آیا صرف نظر از آن بخش از این طبقه که گرسنگی و فشار و فقر و نکبت و واماندگی ایمانشان را بریده است، و به یمن بی‏ عملی و ترس خوردگی روشنفکران خودبین، ایمان دیگری هم نیافته‏ اند و به جز بخش محدودتری که به آگاهی‏ های ریشه‏ ای‏ تر رسیده‏ اند، از میان کارگران، به ویژه زنان، ارزش های درونی مبتنی بر «وجدان ناظر» نیروی الهی بیرون نمی‏ جوشد؟ بله می‏ جوشد و این واقعی‏تر است. البته من اگر فیلم ساز بودم در این مقطع از واقعیت درجا نمی‏زدم و به ریشه می‏رفتم و از ۱٥-۱۰ دقیقه فیلم می‏زدم و نیم ساعت به آن می‏افزودم تا چنین کنم. اما من فقط یک بیننده‏ ی ناقدم و نه فیلمساز. تا آنجا که می‏ دانم کانون هم چنین ادعایی نکرده است و بیشتر از این جهت که این فیلم توانست شاخه‏ ای بالنده‏ تر باشد و از میان شمار زیادی فیلم‏ های سطحی، وابسته، مبتذل، با مأموریت کاملاً ویژه سر بیرون آورد و به اصطلاح «خود را بیان کند» به آن تبریک گفته است. کانون کار درستی کرده است و کارِ همانقدر درستش هم این بود که آرزوی استقلال بیشتری برای هنر فیلم‏سازی ایرانی کرد. گمان می‏کنم در این آرزو همان چیزی را هدف داشت که افروز دارد: نا وابسته شدن به منابع قدرت و ثروت‏های دولتی و خصوصی تحمیل‏گر.
من هم ارزش‏های جالبی در فیلم «بارانداز» با هنرپیشگی مارلون براندو تشخیص دادم، و احتمال می‏دهم صادق افروز هم چنین تشخیص داشته باشد. اما آن فیلم‏ هم منابع مالی و کارگردانی و پیام پایانی‏ ای دارد که جای نقد و تردید و مخالفت جدی‏ ای را باقی می‏گذارد. آن فیلم در ژانر کارگری بود، اما نتیجه‏ اش ضد کارگری از آب در می‏آمد. فیلم «هنوز وقت باقی است برادر» ضد جنگ (اتمی) بود با هنرپیشگی گریگوری پک. این فیلم خوب از نتایج هولناک جنگ نوترونی پرده برداشت اما شاید به عمد سر نخ جنگ افروزی و مسئولیت آمریکا را در خطر این گونه جنگ‏ها در غبار عاطفه گم کرد. فیلم «رقصنده با گرگها» که فیلمی تجاری بود پیام‏های انسانی نسبت به تاریخ خونبار ضد سرخ پوستی آمریکا داشت. این فیلم پر خرج و تولید آن مبتنی بر منابع مالی سرمایه‏ داران خصوصی و البته سودیاب بود. در ایران هم بانک‏ های خصوصی که برای فیلم‏سازی سرمایه‏ گذاری می‏ کنند و بنگاه‏ های خصوصی دیگر هم بندشان به خیلی جاها بند است. واحدهای دولتی نیز که جای خود دارند. استقلال فیلم سازی از سلطه‏ ی همه‏ ی آنها آرزوی کانون بوده است. من هم که اقتصاد دانم عرض می‏کنم چنین استقلالی به لحاظ سیاست‏های اقتصادی کاملاً ممکن است اما در شرایط سیاسی فعلی نا امید کننده. به هر حال از جهنم هم ممکن است گل‏هایی بیرون آید.
چشمک زدنهای هنرمند، از جمله فیلم ساز، به این و آن قدرت البته انحراف است و خلاف هنر زایا و مستقل. اما این در کار هنرمند کشف می‏شود و البته اگر آگاهی‏های اجتماعی کم باشد این چشمک زدن گم می‏شود. ریاکاری و نیرنگ، و در مثل با هدف تسلیم‏ سازی کارگران، ممکن است در دوره‏‏ هایی موثر بیفتد. من هم مانند افروز این چشمک زدن‏ها را در می‏یابم اما گمانم این است که همه‏ ی مردم این فیلم را شاید با معیارهای مطلق گرایانه‏ ی من و افروز مقایسه نکرده‏ اند. توده‏ ی طبقه‏ ی متوسط و کارگری شهرنشین این فیلم را در مقابل اخراجی‏ ها قرار می‏دهد و به مسابقه‏ ای که واقعاً نه فیلمساز بلکه نیروی واکنش منفی اعتراضی اجتماعی آن را سامان می‏دهد، دست می‏زند و برنده می‏شود. در این جا باید به انتخابی از سوی مخاطبان باور داشت که در آن سمت و سوی آگاهی بخشی بسیار قوی‏تر از سمت و سوی تسلیم طلبانه به کار افتاده است. البته این را هم تصدیق می‏کنم که در اهدای این جایزه، دادن پاسخ مثبت به افکار عمومی معترضان در ایران انگیزه‏ای مهم برای دستگاه اسکار بوده است. با این وصف تفسیر و تحلیل فیلم باید پویا هم باشد و نه صرفاً مبتنی بر کشف نیات پنهان دستهای ناآشکار.
من که بالاخره درحد توانم فعال و مشاور تشکل‏ های کارگری هستم بلاهایی را که بر سر کارگران ایران می‏آید می‏شناسم و با مسائل کارگری ایران کم آشناتر از صادق افروز نیستم. کمتر از خیلی کسان هم هزینه‏ ی این دلبستگی و فعالیت را نپرداخته‏ ام و در انتظار پرداخت بیشتر هم هستم. اما فیلم، فیلم است دیگر، و لازم نیست صددرصد فیلم کارگری یا مستقیماً سیاسی و مربوط به مبارزان آزادیخواه باشد، آنهم از نوعی که نتیجه‏ ی اخلاقی اش را فقط این و آن تحلیل گر و صاحب نظر سیاسی می‏پسندد. مگر فیلم‏ های خوب سناریست‏ ها، کارگردانان، تهیه کننده و بازیگران همه از ژانر کارگری بوده‏ اند. فیلم مورد بحث هم کارگری نبوده است و در آن هم به نظر من و دوستانم ادعا هم نشده است که کارگران ایران خرافی‏ اند. اما به گواهی من درست گفته بود که کمک خانه‏ داری چون راضیه در فیلم، که کارگر خدماتی است، نمونه‏ ی اجتماعی از چنین باورمندی بوده است. می‏توانسته است شوهری هم داشته باشد به تنگ آمده از فقر و محرومیت و محکوم شدن به ناداری و زاری و خواری و فقر خانواده، ناگزیر به فرصت جویی متقلبانه روی آورد.
آقای افروز هیأت دبیران کانون را موعظه داده است که در مقامی نشسته‏ اند که زمانی سعید سلطانپور نشسته بوده است. به ایشان یادآور می‏شوم که به جز سعید بسیار عزیز ما، راد زنان راد مردان دیگر هم در این کانون جای داشته‏ اند با اندیشه و رویکردها و آرمان‏ های متفاوت اما با فصل مشترک دفاع از آزادی اندیشه و بیان. البته همه‏ ی آنها از سعید سلطانپور تا محمد مختاری از ما هم رأی و حمایت می‏ گرفتند و خودشان هم در جای لازم به ما رأی می‏دادند و حمایت می‏کردند. خیلی‏ ها هم که اکنون در جستجوی تعرض به کانونند در آن میان نبوده‏ اند، البته اشکالی هم ندارد و این غیاب حق اظهارنظر را از ایشان نمی‏ گیرد ولی به آنها هم حق موعظه و پرخاش و توی ذوق زدن نمی‏دهد. اکنون هم کانون پر است از ارزش آفرینان و آزادی خواهانی که به نظر ما حتماً نباید کشته شوند تا قدرشان را در پا بر جا نگه‏داشتن این سنگر ریشه‏ دار و پایدار آزادی اندیشه و بیان بدانیم.
کانون برخلاف آنچه افروز می‏گوید، به گواهی سراسر تا ریختن دچار وسوسه‏ ی لیبرالیستی نیست و در آن البته وسوسه‏ ی سوسیالیستی هم غلبه ندارد. کانون تشکل صنفی برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و قلم است و دیدگاه‏هایی از لیبرال تا چپ در آن برای این آزادی، که نیاز مبرم توسعه‏ ی فرهنگ و دانش و آگاهی و تأمین حقوق انسانی همگانی به ویژه محرومان است، همزیستی و همکاری می‏کنند. ببینید فیلم «جدایی...» به خاطر موفقیتش در بیان گوشه‏ ای از درد اجتماعی که «واقعی‏تر» از فیلم‏های دیگر بیان شده و از حیث موازین هنری بسیار برتر از فیلم‏های سفارشی و مهندسی شده‏ ی قدرت و ثروت و حمایت شده‏ های رسمی از آب درآمده است از سوی کانون مورد تبریک گویی قرار گرفته است. بله در این فیلم اصرار «سیمین» برای گریز از ایران به سمت بهشت غرب، به دروغ کشانده شدن «ترمه»، قسم خوردن «راضیه» به کتاب مقدس و وابسته بودن راست گوئیش به این کتاب و رفتار عصبی که «شوهر راضیه» کارگری بیکار شده است و تعهدات سنتی – انسانی «نادر» همه و همه در متن جامعه و روابط آسیب دیده و نابهنجار اجتماعی واقعی‏ تر از آدم های اخراجی و صدها فیلم دیگرند. حتماً اعضای هیأت دبیران کانون با تبحری که در تحلیل اثر هنری دارند و با وسواس بسیار زیادتر از وسواس افروز پای بند استقلال و آزادی مانده‏ اند می‏دانند که این «واقعی‏ تر» بودن برای موفقیت نسبی فیلم لازم بود اما کافی نبود . به جز آن لازم بود چیزهای دیگر هم از حیث هنری و غنای بیان در میان باشد. ضمناً واقع گرایی در اثر هنری اساساً ایدئولژی حاکم در کانون نیست و موضوع مهم برای این شکل ارزش آفرینی مستقلانه و بیانگری هر چه آزادتر آن اثر است. ضمناً این که سید شهاب، بازیگر فیلم، مرید کیست، از نظر کانون نباید در حق او برای هنرپیشه شدن خللی ایجاد کند. از نظر کانون فقط کسانی که کارگزار سانسور و قدرت فرهنگی بوده‏ اند جایی در کانون نخواهند داشت. در داوری برای یک فیلم در آن سطحی که کانون داوری کرده است، تکیه کردن بر گرایش و سلیقه و رویکرد سیاسی یک هنرپیشه کار به دردخوری نیست؛ در سطوح دیگر شاید.
من هم مانند صادق افروز مثبت نمایی بی‏جهت و یک طرفه‏ ی نادرست چهره‏ ی قضاوت و قضا را مورد انتقاد قرار می‏دهم و آن را انحرافی از بیان آزاد اندیشه‏ ی هنری می‏دانم، مگر آن که فیم‏ساز به آن باور داشته باشد و پای آن بایستد که البته بحث دیگری است و جای گفتگوی زیاد هم دارد. به هر حال حق با افروز است اما آیا کانون در اعلامیه‏ اش اصلاًٌ به این جنبه‏ ها توجه داشته یا باید بنا به خواست ایشان داشته باشد؟ اگر هیأت دبیران کانون پای تحلیل کامل می‏نشست به نظر من هم باید به این جنبه‏ ها می‏ پرداخت و آنها را در ترازوی نقد هنری می‏گذاشت اما این هیأت فقط به جنبه‏ ای از فیلم که به منشور آن مربوط می‏شود پرداخته است. کانون با چهل و چهار سال عمر خود و سالها سابقه‏ ی تلاش برای تشکل نویسندگی که در پشت سر این سال‏ ها دارد نمی‏آید این گونه جهت گیری‏ ها در آثار هنری را به عمد و به نفع قدرت نادیده بگیرد. کاش صادق افروز آن قدرها از کانون می‏دانست که نه تعجب می‏کرد و نه این چنین در انتظار می‏نشست.
بله ممکن است درست است فیلم‏ های دیگر خارجی در مورد ایران ساخته شود که بهتر از فیلم «جدایی...» باشند که البته برای مقایسه و داوری در رده‏ ی فیلم‏ های سینمایی داستانی باشند و نه مثلاًٌ فیلم‏ های مستند. اگر هم چنین باشد، آن فیلم‏ ها البته در همان فضای آزادی که افروز هم در آن زندگی می‏ کند ساخته می‏ شوند و نه فضای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران. حال خواست من این است که آقای افروز لطفاً چند تا از این فیلم‏ها را نام ببرند تا ما هم با آنها آشنا شویم. به هر حال هیأت دبیران کانون لابد وظیفه و در حد منشور خود هم نمی‏داند که در میان این همه گرفتاری و فشار و کنترل بنشیند و مدام برای این و آن فیلم اعلامیه‏ ی تبریک و تسلیت صادر کند. اما شما به هر حال از آن فیلم‏ های خارج ساخته‏ ی بهترتان درباره‏ ی جامعه‏ ی ایران نام ببرید و اگر خواستید استدلال و تحلیلتان را هم اضافه کنید.
باری اگر صادق افروز از منشاء نابسامانی‏ ای و گره‏ خوردگی‏های پیشینه‏ دار در درون خود علیه کانون حرکت نکرده است، که باید چنین بوده باشد، پس خوب بود این گونه شتاب زده ندود وسط صفحه‏ ی سایت‏ ها و تفسیری نادرست، و چه بسا عمداً نادرست، علیه آن به ارائه بدهد. وقتی کانون می‏گوید «فارغ از ماهیت جوایز» مقصودش این نبوده است که دچار «فراغت» است و نمی‏داند جایزه‏ ی اسکار چه ماهیت و سوابقی دارد و نمی‏خواهد هم بداند (البته در این موارد بهتر است خود هیأت دبیران، اگر صلاح و لازم می‏داند و وقت هم دارد، جواب بدهد). اتفاقاً به نظر من مقصود هیأت دبیران این بوده است که می‏دانیم آن پشت‏ ها ممکن است چه خبرهایی باشد اما فرصت‏ هایی هم در کار بوده است و تجربه شده است. کانون خوب می‏داند اسکار چیست و چگونه آمریکایی جایزه‏ ی است و بخش خارجی و داخلی‏ اش تحت تأثیر کدام نیرو قرار گرفته، چه تجربه‏ هایی را نمایش داده و چه قانونمندی کلی‏ ای دارد، اما استثناء‏های ناکم شمار آن را هم می‏داند. این که کانون گفته است «فارغ» یعنی این که نمی‏خواهد در چارچوب اعلامیه‏ اش و ظرف زمانی موجودش به بحث محتوایی آن جایزه بپردازد ضمن آن که خیلی چیزها را هم می‏ داند. بله البته که به نظر من هم سابقه‏ ی جهت گیری بسیار و تبعیض آشکار، به نفع سلطه و ستم سرمایه و نظام آمریکایی (و راست نو در چهره‏ ی نولیبرالی و نومحافظ کاری) در اسکار وجود داشته است. اما توجه هیأت دبیران تلاش فیلم مورد بحث ما در حضور و بیان موفقیت آمیز و موقعیت‏ های استثنایی بوده است.
راستی نمی‏دانم نظر صادق افروز درباره‏ ی جایزه‏ های ادبی و صلح نوبل چیست. من می‏دانم که آنها هم بسیار جهت دار بوده‏ اند (شاید البته نه به اندازه‏ ی اسکار). اما در همین عرصه مارکز در ادبیات و شوایتزر در صلح هم جایزه‏ ی نوبل را برده‏ اند. در مقابل، ماریوس بارگاس یوسا در ادبیات و مناخیم بگین در صلح هم جایزه برده‏ اند. تکلیف کانون چیست اگر یک عضو آن، شیرین عبادی، جایزه‏ ی صلح را می‏برد. کانون به این عضو خود که بخشی از درد و رنج کودکان را در سطح جهانی بیان کرده است، فارغ از گرایش سیاسی او، و همان دستگاهی که مثلاً اوباما را هم که فرمانده ارتش‏ های در حال جنگ در جهان است مستحق جایزه صلح می‏داند، تبریک می‏گوید.
در همین جایزه‏ ی اسکار آن طور که افروز اشاره کرد فیلم فاشیستی شکار گوزن جایزه می‏برد. اما می‏دانید که هالیود که بخشی وابسته و پیوسته به اسکار است و واقع هر دو، به وجه غالب، نه نولیبرال نه نوفاشیست و نه نومحافظ کارند بلکه «لیبرال» به شمار می‏آیند چون از آن طریق صنف فیلم‏سازی می‏تواند آزادانه‏ تر حرف بزند، تولید کند و به فروش برساند. در همین هالیود، وارن بیتی (آن هنرپیشه‏ ی معروف فیلم قدیمی عاشقانه‏ ی «شکوه علفزار») فیلمی تهیه کرد به نام ردز (سرخ ها) درباره جان رید نویسنده و تاریخ نگار انقلاب روسیه و نویسنده‏ ی سوسیالیستی که بارها حضوری فعال و مدافعه جویانه در شوروی داشته است و اساساً در دفاع از بلشویک‏ ها و کمونیست ها سفر کرده و کتاب نوشته است. این فیلم در ۱۹٨۱، پنج جایزه‏ ی اسکار را برد. وارن بینی در ۱٥-۱۰ سال بعد در فیلمی که نامش را خوب به یاد ندارم (بول ورک، شاید) آشکارا و به خوبی بیان کرد که بدیل او در انتخابات نیرنگ بازانه لیبرالی دو حزبی، «سوسیالیسم» است. اشاره‏ ای هم به فیلم جولیا به بازیگری جین فوندا می‏ کنم که در ۱۹۷۷ (اگر اشتباه نکنم) اسکار گرفت و فیلمی منتقد و مترقی بود و می‏گذرم.
به هر حال «فارغ از هر گرایش» جایزه‏ ی اسکار به ارزش‏ های تکنیکی هم توجه می‏کند، تحت اثرگذاری جریان لبیرال ‏هالیوود هم هست و هر «اخراجی‏ ای» را به خود راه نمی‏دهد. اما اگر نظر مرا می‏خواهید، این نظر همانست که کانون آرزو کرده بود، یعنی استقلال هر چه بیشتر از مبانی قدرت و سلطه‏ ی انحصاری و سیاسی و فرهنگی. و باز اگر نظر می‏ خواهید این است که در همه‏ ی این گونه جوایز امکان فرار و فرصت هم پدید آمده است. به هر حال آقای افروز بسی نامنصفانه داوری کرد و برای خودش (و گرایشی که شنیده‏ ام گویی به آن منتسب است) بسیار بد شد که جوری نوشت که گویا کانون آماده است تا از فیلم طرفدار سلطه‏ گری و فاشیستی و نولیبرالیستی جهت‏ دار و ضد آزادی هم دفاع کند و تبریک بگوید. اگر موردش رسید و چنین شد، آنگاه این شما و این هیأت دبیران و اما تا این لحظه آیا ایشان به اندازه‏ ی سرسوزنی خدشه یا کلکی در کار کانون و هیأت دبیران دیده‏ اند. خواهش می‏کنم موی سفید از ماست بیرون بکشند و سر فرصت داوری کنند.
کانون نویسندگان امکان عملی حرف زدن و انتقاد کردن و برون‏داد ارزش های بی‏شمار و پرتوان اعضا و جمع و تجربه و تاریخ خود را ندارد. با این وصف آن همه عمر و جان و وقت و زندگی را فدا کرد تا ارزشمندترین نویسندگان این جامعه را به لحاظ معنوی و صنفی پناه دهد و بتواند به رغم همه‏ ی ناملایمت‏ های مصیبت‏ بار باز حرف بزند.
آقای افروز، که از آن بیانیه تعجب کرده است، تاکنون از این ارزش آفرینی‏ ها در روزگاری که ترس و بیداد از در و دیوار می‏ ریزد تاکنون ذره‏ ای هم به شگفتی نیامده‏ است. راستی را که «بر کشورم چه رفته است».
بله من گواهی می‏دهم که اندکند شمار نویسندگانی که به واقع و ریشه یابانه می‏ دانند در هالیود و در عرصه جایزه‏ های اسکار فیلم‏ های گمراه کننده، توجیه‏ گر ستم، جنایت‏ آموز، سلطه گرانه آمریکایی، دفاع و توجیه نژادپرستی اسرائیلی – صهیونیستی فراوانند. در سینمای فرانسه و ایتالیا نیز با وجود آن همه ارزش های هنری به یادماندنی دهه‏ های گذشته چنین بوده است. جنگ، آدم کشی، مصرف گرایی، تبلیغ برای کالاهای به دردنخور و اضافی، مواد مخدر، دفاع از تسلیم طلبی به قدرت جادویی علمی – نظامی و نژادی آمریکا، همه و همه بارها در میان دوستان ما و کانون به بحث گذاشته شده‏ اند، چنان که در عرصه‏ های دیگر و هنری و ادبی هم. این کار گوشه‏ ی از اشتغال ماست. با این وصف دیده‏ ایم که در زیر سلطه و سیطره‏ های بومی امکان بیان گری و ارزش آفرینی هم پدید می‏آید. باید دید و تمایزها را شناخت و نقد کرد و تشویق کرد. کانون امروز چنین می‏کند و صادق افروز باور داشته باشد که فارغ از ایدئولژی، چنین می‏کند. این کار هم در عرصه‏ های هنر نولیبرالی و هم استالینی و نواستالینی، به ویژه که نامستقل هم باشند، صورت می‏گیرد اما هرگز کانون به خود اجازه نمی‏دهد رویکرد و بینش و نظر و ابتکار نویسنده و هنرمند را با معیارهای «ویژه‏ ای» نفی کند یا به گونه‏ ای تبعیض آمیز بپذیرد. کانون رادیکال و انتقادی است اما برای دفاع از آزادی اندیشه و بیان و قلم بی‏ هیچ حصر و استثنا.
کاش افروز در نشان گرفتن ما شتاب و بی‏ انصافی نمی‏ کرد و انتقادی و منصفانه موی سفید از ماست بیرون می‏ کشید و ارج و جایگاه کانون را به دلایل شاید شخصی هدف قرار نمی‏داد. کاش آن چند حرف حسابی این نویسنده لا‏ی استهزا و تهمت به نویسندگان مقدم جبهه‏ ی آزادی اندیشه و بیان ساندویچ نمی‏ شد. کانون برای هیچ قدرت و هیچ مجیزگوی قدرت و هیچ برخوردار از نعمتی کف نزده هورا نگفته است و نمی‏ زند اما از آزادی اندیشه و گفتار مخالفان خود تا انتها دفاع می‏ کند. بعضی‏ ها دلشان می‏خواهد از کانون انحراف و اشتباه‏ هایی ببینند و آن را نابخشوده تشخیص دهند و با حمله به این مرکز مقاومت در برابر سانسور، بی‏ عملی خود را توجیه کنند. به نظر من و همه اعضای کانون هم این کانون هرگز در انتخاب مسیر مستقلانه از اشتباه بری نبوده است، اما این جور حرفها که افروز و چند نفری چون ایشان میان آورده‏ اند نشد اشتباه‏ یابی و نقد، شد کینه‏ جویی و نیش زدن و خود را خلاص کردن و البته به خاطر سوابق و تعلق و چند مقاله‏ اش، دلم می‏خواست صادق افروز با آن کسان مشتبه نشود. کانون حرف برای گفتن زیاد دارد، آقای افروز، و در حد توان هم سخن‏ ها گفته است که بسیار هم بلند و ماندگار بوده‏ اند. باز هم مکتوب‏ ها و گفته‏ ها خواهیم داشت. بی حرف نمانده‏ ایم. روزگار زبان همه‏ ی ما را نبریده است. کاش زندگی به ما امان می‏داد. 

هیچ نظری موجود نیست: