اهميت سال 2011 و استراتژی های چالشگران ضد نظام سرمايه در سال های آينده
يونس پارسابناب
يونس پارسابناب
درآمد
به جهات گوناگون سال پر تلاطم 2011 سالی پر از شگفتی ها و موهبت برای نيروهای چپ و ديگر چالشگران ضد نظام محسوب ميشود. در اين نوشتار بعد از بررسی چرائی اهميت سال تاريخساز 2011 به چند و چون استراتژی های چپ جهانی در قبال جنب و جوش کارگران و خلق های جهان (که عليه صاحبان ثروت و قدرت در سال 2011 بپا خاستند) در سال های 2012 و ... می پردازيم.
چرائی اهميت سال 2012
در طول نزديک به پنجاه سال گذشته تنها سالی که از نظر جنب و جوش و خيزش های نيروهای مردمی در سطح جهان شباهت های قابل مقايسه با سال تاريخی 2011 داشت، سال پر از تلاطم 1968 بود که در فيلم خاطره انگيز "لاشينوا" توسط ژان لوک گودار کارگردان معروف فرانسوي، به نحو زيبا و خاطره انگيزی ترسيم شده است. بدون ترديد علت اصلی که سال 2011 را تاريخساز برای مفسرين و پر از موهبت برای چپ جهانی در اکناف جهان می سازد عروج امواج خروشان کارگران و خلق های جهان عليه مظالم و سياست های فقرزائی صاحبان ثروت و قدرت بود. در اين سال پديده بيکاری مزمن و بلای بی خانمانی که نزديک به سه دهه (از آغاز دهه 1970) به اين سو، جهانی گشته بود سرتاسری و جهانی تر گشته و پی آمدهای خانمانسوز آن ها روزانه تشديد يافت.
مضافا در اين سال اکثريت قابل ملاحظه ای از دولت ها چه در کشورهای توسعه يافته مسلط مرکز (شمال) و چه در کشورهای توسعه نيافته در بند پيرامونی (جنوب) که مقروض اوليگوپولی های انحصاری مالی بودند بيش از هر زمانی در گذشته در باتلاق قرض های اضافی فرو رفتند. عکس العمل اين دولت ها که امروزه بيش از پيش به فرمان اوليگوپولی ها عمل می کنند، برای برون رفت از بحران قرض ها اعلام جنگ عليه کارگران، زحمتکشان و تهيدستان شهر و روستا در سراسر جهان بود: بسط و گسترش خصوصی سازی ها و کالا سازی ها از يک سو واعمال سياست های "رياضت کشی" و باز پس گرفتن امتيازات و رايانه های معيشتی از کارگران و ديگر زحمتکشان و تهيدستان دراين کشورها.
نتيجه ی اين سياست ها قيام جهاني، از "بهار عربی" در آفريقای شمالی و خاور ميانه تا "جنبش تسخير" در شهرهای آمريکا، عليه "يک درصديها" بود. اين قيام ها و خيزش ها که عليه شکاف عميق روزافزون ثروت و فقر، فساد و ارتشاء و... اوليگارشی های "چند حزبی"، "دو حزبی"، "تک حزبی" و "بدون حزبی" بودند، از وجود همبستگی ها و هم دلی های بين المللی برخوردار گشتند که در نوع خود واقعه ای کم نظير در تاريخ بود.
نبايد تصور کرد که اين خيزش ها و قيام های سال 2011 ("بهار عربی"، "جنبش تسخير"، "جنبش اينديگنادو"، "بهار نوين آفريقايی" و ...) به همه ی خواسته های خود دست يافته اند. در اين ارتباط ذکر دو نکته ی مهم تاريخی و ايدئولوژيکی حائذ اهميت هستند. نخست اين نکته ی تاريخی است که هر خيزش و قيامی الزامأ به دگرديسی و انقلاب اجتماعی و سياسی منجر نمی شود ر حاليکه دگرديسی ها و انقلابات در تاريخ عمومأ و اکثرأاز قيام ها و خيزش ها سرچشمه می گيرد. نکته ی دوم، موفقيت روشن و آشکار در انتقال گفتمان رايج و مسلط تودها بويژه جوانان از حوزه ی ايدئولوژيکی و ميدان کارزار "يک درصديها" ("بازار آزاد" نئو ليبراليسم) به حوزه ی ايدئولوژيکی و ميدان کارزار نيروهای کار و زحمت (نابرابري، بيکاری و رهائی از محور نظام سرمايه) می باشد. عموم مردم در کوچه و بازار به بحث درباره ی ماهيت فاسد و استثماری مناسبات اجتماعی و اقتصادی پرداخته و ديگر حاضر به پذيرش مقررات حاکم بر "بازار آزاد" و تقسيم و استثمار مجدد کشورهای سه قاره بين اوليگوپولی های حاکم بر نظام سرمايه نيستند.
حال سئوال اصلی برای چپ های جهان به ويژه آنهائيکه خود را راديکال محسوب ميدارند اينست که آنها چگونه همراه با ديگر چالشگران جدی ضد نظام عمل کرده و اين پيروزی در گفتمان را به يک دگرديسی سياسی تاريخساز منجر خواهند ساخت. در پاسخ بايد گفت که شکاف هر چند عظيم صرفأ اقتصادی بين صاحبان اصلی ثروت و قدرت ("يک درصديها") و توده های ميلياردی مردم ("99 درصديها") ضرورتأ به معنای شکاف عظيم سياسی می باشد. ه نظر نگارنده، هنوز بخش قابل توجهی از جمعيت جهان تحت نفوذ سياسی نيروهای راست بين المللی و ملی – کشوری هستند.
بدون ترديد جنب و جوش عظيم توده های مردم در سال 2011 برعليه بی عدالتی ها و نابرابريهای معيشتی و اقتصادی (منبعث ز نظام سرمايه) پر از موهبت و پيروزی برای چپ های چالشگر بود. اما اين چالشگران عليرغم پيروزيهايشان هنوز نتوانسته اند آنطور که بايد و شايد تودههای قابل توجهی از مردم را از دام های گوناگون "توهمات خانوادگی" (بنيادگرايی های دينی و مذهبی از يک سو و انديشه های پانيستی و تبارپرستی "تلاقی تمدن ها" از سوی ديگر) رها سازند. در نبود يک "چپ متحد" اين بخش از توده های "در دام مانده" و متوهم دائمأ ميتوانند بطور عينی در خدمت پروژه های فلاکت بار نظام جهانی قرار گيرند.
چپ های جهان برای اينکه اين بخش از توده ها را از دام های گوناگون توهمات رها سازند بايد متحدانه به مبارزات خود عليه جهانی گرائی (گلوباليزيسيون) در کشورهای مرکز از يک سو و به نفع جنبش های گسست از محور نظام در کشورهای پيرامونی دامن بزنند. اگر بپذيريم که رهائی توده های " در دام مانده "، پيروزی های حتی مقطعی و محلی در کارزار عليه جهانی گرائی (عمدتا در کشورهای مرکز) و مبارزات رهايئبخش در جهت گسست از محور نظام جهانی (عمدتا در کشورهای پيرامونی) قدم های ضروری و اوليه در جهت تغيير اين جهان و استقرار "جهانی بهتر" است آن وقت متوجه خواهيم گشت که چپ های جهان در جهت تغيير اين جهان بيش از پيش به يک اتحاد سياسی استراتژيکی نياز دارند که در حال حاضر فاقد آن هستند.
بررسی اسناد و مدارک فوروم های جهاني، اتحاديه ها و احزاب و سازمان های متعلق به چپ های راديکال و ديگر چالشگران ضد نظام (و منابع نوشتاری دست دوم درباره آنها) نشان ميدهد که يک رشته اختلافات عميق سياسی و ايدئولوژيک در حيطه های اهداف درازمدت و استراتژی ها و تاکتيک های درازمدت و حتی کوتاه مدت در بين چالشگران وجود دارند. اين اختلافات نه تنها بين آن ها به بحث گذاشته می شوند بلکه بعضی مواقع اين تبادل نظرها به جدل های "بلند پروازانه" بين شرکت کنندگان نيز منجر می گردند. ولی عموما اين بحث ها و گفتارها کمترين کمکی به پيشبرد امر اتحاد استراتژيکی و زدودن اختلافات و پراکندگی های منتج از آنها نمی کنند. در صورتی که اوضاع متلاطم جهان منبعث از بسط پی آمدهای بحران عميق ساختاری نظام سرمايه از يک سو و عروج امواج خروشان بيداری ها و رهائی ها در اکناف جهان از سوی ديگر به روشنی نشان می دهند که حل و رفع اين اختلافات (که مهم و ضروری هم هستند) به اندازه امر ايجاد اتحاد استراتژيکی سياسی هم در سطح ملی – کشوری و هم در سطح بين المللی و جهانی تاريخساز و تعيين کننده نيستند. نيم نگاهی به اوضاع متلاطم جهان حقانيت اين امر را تصديق می کند.
بررسی اوضاع روبه رشد تلاطمات در سرتاسر جهان که عمدتا به شکل های گوناگون جنب و جوش ها و قيام های مردمی در کشورهای سه قاره پيرامونی و اعتصابات عظيم کارگری در کشورهای مرکز (آمريکا، انگلستان، اسپانيا، يونان و ...) هر روز گسترش می يابند، گويای اين واقعيت هستند که اين جنبش های عظيم ضد جهانی گرائی و به نفع گسست از محور نظام به طور آشکار در جهت ايجاد همکاري، همبستگی و همدلی بين کارگران و ديگر زحمتکشان کشورهای مرکز و خلق های زحمتکش و ستمديده کشورهای پيرامونی به پيش می روند. آنچه که آشکار است اين فاکت است که خواست همدلی و همبستگی عموما خود به خودی بوده و چالشگران در ترويج و تبليغ آن عمدتا نقشی ندارند.
توده های وسيعی از مردم در کشورهای آمريکا و اروپا (که تحت نام "اکثريت آرام" در دهه های "شکوفائی" بازار َآزاد نئوليبرالی معروف شده بودند) از موضع انفعالی و پاسيو خود بيرون آمده و بطور جدی عليه سياست های خصوصی سازي، کالا سازي، جنگ و رياضت کشی بپا خاسته اند. به همان نسبت توده های وسيعی از مردم در کشورهای سه قاره ديگر حاضر نيستند که به تقسيم و استعمار مجدد جهان توسط قدرت های سه سره نظام امپرياليستی "دسته جمعی" (آمريکا، ژاپن، و اتحاديه اروپا) و شرکايشان تن در دهند.
در پرتو اين جنب و جوش های مردمی و اعتصابات عظيم کارگری عليه نظام جهانی (نظامی که عليه کارگران و ديگر زحمتکشان در کشورهای خودی و خلق های کشورهای پيرامونی عملا اعلام جنگ کرده است) چالشگران ضد نظام، به نظر می رسد وظيفه دارند که نوک تيز مبارزات خود را نه بر حل و فصل اختلافات درون خود بلکه متوجه جهانی زدائی سرمايه در کشورهای مرکز و پيشبرد تضعيف و ناکامی راس راس در جنگ های ساخت آمريکا و به نفع جنبش های گسست از يوغ نظام جهانی سرمايه در کشورهای پيراموني، سازند.
زمينه ها و استراتژی های "اتحاد چپ"
به نظر اين نگارنده نيز ادغام و همبستگی روندهای گسست در کشورهای پيرامونی جنوب با روندهای جهانی زدائی سرمايه در کشورهای مرکز شمال شرايط را البته در درازمدت برای استقرار جوامعی با چشم اندازهای سوسياليستی فراهم خواهد ساخت. حرکت در جهت ادغام و همبستگی دو جنبش گسست و جهانی زدائی بايد همراه با دو استراتژی (که لازمه يپيروزی اش اتحاد استراتژيکی سياسی بين چپ های راديکال و ديگر گرايش های درون چالشگران ضد نظام است) به پيش برده شود.
استراتژی اول بر اين اصل است که حاميان استقرار همدلی و همبستگی و بالاخره ادغام بين ضد کمپ متعلق به جنبش گسست در جنوب و کمپ متعلق به جنبش ضد گلوباليزاسيون در شمال بايد پروسه دموکراسی زائی را هم در کشورهای شمال و هم در کشورهای جنوب دامن زده و رواج دهند. زيرا برپائی جوامعی بر اساس ساختمان سوسياليسم بدون رواج و تعميق آزادی های دموکراتيک نمی توانند عملی گردد. به کلامی ديگر تلاش برای دموکراسی زائی و تلاش برای پائی ساختمان سوسياليسم دو روی يک سکه بوده و در پيروزی و بقای گسست در کشورهای جنوب و پيروزی عليه جهانی گرائی نقش لازم و ملزوم و مکمل هم ايفاء خواهند کرد.
در اين تلاش ها و مبارزات طولانی و پر پيچ و خم برای جهانی زدائی در کشورهای شمال و گسست از محور نظام در کشورهای جنوب چالشگران ضد نظام حاکم جهانی بايد متفقاُ با پيوستن به تودههای عظيم بپا خاسته در اکناف جهان و بسيج آنان عليه پروژه ی فلاکت بار ميليتاريزاسيون (نظامی سازی) حرکت جهانی سرمايه نيز دست و پنجه نرم کنند. بدون ترديد مبارزه بين المللی مشترک کارگران کشورهای شمال و خلق های کشورهای جنوب عليه پروژه نظامی سازی نه تنها روند همبستگی ها، همدلی ها و هم زبانی ها بين چالشگران ضد نظام را تشديد خواهد ساخت، بلکه هر پيروزی در ناکام ساختن راس نظام (آمريکا) در جنگ های مرئی و نامرئی اش قربانيان نظام سرمايه را يک قدم در راه رهائی از يوغ نظام و استقرار "جهانی بهتر" به سر منزل مقصود نزديکتر خواهد ساخت.
پروژه نظامی سازی حرکت سرمايه معلول پديده ميليتاريسم است که در ده سال گذشته بيش از پيش در تارو پود نظام جهانی تنيده شده و تحقيقا َبه بخش لاينفک متابوليسم نظام تبديل گشته است. اين دگرگونی و تحول در شکل و شمايل نظاميگری در سياست های نظامی راس نظام در سراسر جهان به طور نمايان و روشنی منعکس است. در طول 12 سال گذشته (از آغاز دهه اول قرن 21 م تا کنون 2012) آمريکا توانسته با حضور قوی نظامی در مناطق استراتژيکی جهان (مجموعا در 144 کشور) البته از طريق جنگ های مرئی و نامرئی و گسترش پايگاه های نظامي، سلطه نظامی – مالی خود را تامين و بسط دهد. اهمّ اين مناطق و کشورها عبارتند از:
1. کشورهای عضو "ناتو" (مجموعا 35 کشور در اروپا) منجمله بعضی از کشورهای متعلق به شوروی سابق (مثل اوکراين) و يا متعلق به بلوک شرقی (مثل لهستان، مجارستان و ....).
2. کشورهای جنوب غربی آسيا (خاورميانه) به غير از ايران و سوريه.
3. کشورهای آسيای مرکزی و منطقه قفقاز.
4. کشورهای آسيای جنوبی (منجمله سريلانکا).
5. کشورهای آمريکای مرکزی (مکزيک، پاناما و..) و آمريکای جنوبی (کلمبيا، پرو و ....).
6. کشورهای اقيانوسيه (استراليا، زلاند جديد و ...).
7. کشورهای آسيای شرقی (ژاپن و کره جنوبی) و آسيای جنوب شرقی (فليپين، سنگاپور و ...).
8. استقرار مقر فرماندهی ستاد نظامی آمريکا در آفريقا (آفريکوم).
استقرار پايگاههای نظامي، گسترش جنگ های مرئی و نامرئي، بسط حضور قوی نظامی – امنيتی در پنج قاره جهان توسط آمريکا سه علت دارد که بايد مورد بررسی توسط چالشگران ضد نظام قرار گيرند. اين سه علت (و يا زمينه) عبارتند از:
1. در سی سال گذشته ريزش و نابودی و در بعضی کشورها "اخته شدن" جنبش های رهائيبخش ملی و دولت های برآمده از آنها در کشورهای آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين و سپس فروپاشی و تجزيه شوروی و تبديل چين توده ای به يک کشور سرمايه داری يک خلاء سياسی و نظامی در جهان بوجود آورد که آمريکا به عنوان راس نظام سرمايه و تنها "ابرقدرت" توانست حضور و کنترل نظامی خود را در سراسر جهان بدون ممانعت جدی گسترش دهد.
2. دومين علت گسترش نظاميگری آمريکا در پنج قاره جهان همانا ادامه و گسترش بسط و تامين هژمونی نفتی آمريکا در سراسر جهان است. بطور مثال کشورهای غنا در آفريقای غربی و چاد در آفريقای مرکزی که اخيرا منابع نفتی عظيم در آنها کشف گشته همراه و مجموعا با کشورهای نقداَ صاحب نفت مثل نيجريه، آنگولا، ليبي، الجزاير، سودان، گابون و .... در محاسبات استراتژيکی جهانی امپرياليسم دسته جمعی سه سره اهميت مهمی اتخاذ کرده اند. تصميم راس نظام در تسخير ليبی و سپس انتقال مقر "آفريکوم" از جيبوتی به ليبی در آينده نزديک بخشی از استراتژی نظاميگری نظام جهانی در ارتباط با تامين هژمونی نفتی را نشان می دهد.
3. علت (و يا زمينه) سوم گسترش نظاميگری های راس نظام در پنج قاره جهان دقيقا منبعث از اين امر بزرگ تاريخی است که راس نظام امپرياليستی (آمريکا) در سراشيب افول کامل موقعيت هژمونيکی خود قرار گرفته و تنها اهرم و محملی که توسط آن می تواند به بقای خود به عنوان "سرهيولا" ادامه دهد گسترش نظاميگری است. به کلامی ديگر آمريکا فقط از طريق نظامی سازی روند گلوباليزاسيون و وابسته ساختن روز افزون کشورهای پنج قاره به شبکه نظامی – مالی نظام می تواند به حيات زالووار خود ادامه دهد.
نتيجه گيری
تجزيه و تحليل مولفه های اصلی حرکت سرمايه در فاز کنونی (عمومی تر، درهم تنيده تر و ميليتاريزه گشتن انحصارات اوليگوپوليستی صاحبان ثروت و قدرت) نشان می دهد که اگر اوضاع به همين منوال به پيش رود و راه حل واحد و جهانی به عنوان يک آلترناتيو به وجود نيايد در آن صورت جهان به سوی آشوب در جهت توحش سوق داده خواهد شد.
مردم در سراسر جهان در جنب و جوش ها و خيزش های خود در سال تاريخ ساز 2011 نشان دادند که نه تنها به عواقب نظاميگری ها، خصوصی سازی ها، کالا سازی های صاحبان ثروت و قدرت آگاه گشته و از دست آنها به تنگ آمده اند بلکه نياز خود به ايجاد يک همبستگی بين المللی در جهت مقاومت و مبارزه عليه اوضاع رو به آشوب را بطور قاطعانه خواهانند.
ابراز و بيان اين آگاهی و خواسته ها که در سال 2011 جهانی تر و عميق تر گشتند 'در سال 2012 نيز ادامه يافتند. وقايع يونان در فوريه 2012 و حمايت و همبستگی قربانيان نظام از مردم زحمتکش يونان بخوبی نشان می دهند که شکلگيری و گسترش همبستگی ها در سطح جهانی بين مردم هر روز فزون تر می گردد. در 12 فوريه 2012، برنامه رياضت کشی اقتصادی از سوی پارلمان يونان (تحت فشار اتحاديه اروپا) بر مردم يونان اعمال گرديد. اعمال قانون رياضت کشي، دستمزد حداقل کارگران را 22 در صد کاهش داده، هر نوع مذاکره دسته جمعی برای دستمزدها را غير قانونی ساخته و شرايط را برای ازدياد بيکاری بويژه بين جوانان به 30 در صد رساند. عکس العمل کارگران و ديگر زحمتکشان يونان در مقابل اين قانون توسل به قيام و خيزش تاريخی بود که هنوز تحت نام "اوکسی = برعليه" ادامه دارد. اعلام همبستگی توده های مردم در سراسر جهان با کارگران و ديگر زحمتکشان يونان تحت شعار زيبای "حالا همه ما يونانی هستيم" بی سابقه و بی اندازه درخشان بود. بررسی اعلاميه همبستگی "حالا ما همه يونانی هستيم" از سوی حاميان "جنبش تسخير در آمريکا"، "بهار عربی" و "بهار نويد آفريقا" در کشورهای خاورميانه و آفريقا گواه بر اين امر است که توده های وسيعی از مردم در جهت ايجاد همبستگی و همدلی بين المللی به حرکت در آمده اند. چپ های جهان بايد تا دير نشده به اين خواسته تاريخی جواب مثبت دهند.
در تحت اين شرايط چپ های جهان و چالشگران ضد نظام در هر کجا که هستند بايد اول عليه نظاميگری ها و جنگ های راس نظام بپا خاسته و با ناکام ساختن "سر هيولا" و ديگر اعضاء سه سره امپرياليستی در اين جنگ ها آنها را وادار سازند که پايگاههای نظامی خود را ترک کنند. ولی ناکامی راس نظام در جنگ های ساخت آمريکا و پيروزی چالشگران ضد نظام عليه نظاميگری های نظام زمانی فرايند خواهد داشت که چالشگران در مسير بسيج توده های مردم عليه جهانی سازی سرمايه (از طريق گسترش جنبش های جهانی زدائی) در کشورهای مسلط مرکز از يک سو و به نفع جنبش های گسست از محور نظام در کشورهای دربند پيرامونی از سوی ديگر اقدام به ايجاد ساختمان "انترناسيونال کارگران و خلق های جهان" کنند.
انتخاب راه ضد جهانی گرائی سرمايه و راه رهائيبخش گسست از نظام (که بشريت زحمتکش جهان را به سوی استقرار "جهانی بهتر" با چشم اندازهای سوسياليستی خواهند برد)، به هيچ عنوان راه های هموار، آرام و آسان و کوتاه نخواهند بود. ولی بايد پيوسته بياد داشته باشيم که بديل چيزی غير از امپراطوری آشوب و نظام توحش و استقرار "آپارتايد جهانی" نخواهد بود.
منابع و مآخذ
1. يادداشت های سردبيران در مجله "مانتلی ريويو"، سال 63، شماره 11 (آوريل 2012).
2. امانوئل والرشتاين،" چپ جهانی بعد از سال 2012 "در سايت comment@binghamton.deu 'اول ژانويه 2012.
3. ايما بايني،" سميرامين: يک انديشمند راديکال"، نشريه" پامبازوکا "سال دهم شماره 46 (سپتامبر 2011).
4. گارالپرويتس، "آمريکا در فراسوی سرمايه داری"، نيويورک 2008 و "بديل اقتصادی سرمايه داری" در سايت truthout.com 12 فوريه 2012.
5. يونس پارسا بناب، "ميليتاريسم و منابع طبيعی کشورهای جنوب" در نشريه اينترنتی اخبار روز، 29 ژانويه 2011.
29 شهریور 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر