نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟

ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟
اين روزها، در بحث های مربوط به مبارزه با حکومت اسلامی، مسئووليت اپوزيسيون انحلال طلب، ضرورت اتحاد نيروهای سکولار دموکرات، روند «آلترناتيو سازی» و ايجاد يک «رهبری» کار آمد، اغلب، و بويژه با اشاره به نقش آيت الله خمينی در متحد کردن نيروهای مخالف شاه و سرنگون ساختن رژيم سلطنتی، به نقش و اهميت «کاريزماتيک» بودن یک رهبر اشاره می شود و کسانی معتقدند که مشکل اپوزيسيون انحلال طلب محروم بودن از داشتن يک «رهبر کاريزماتيک» است. فکر کردم بد نباشد که جمعه گردی اين هفته را به چند و چون اين نوع رهبری اختصاص دهم.
واژهء «کاريزما» تاريخی چند هزار ساله دارد و، در طی اين دوران بلند، معناها و تعاريف مختلفی را بخود گرفته است که عنايت به آنها برای روشن بحث های کنونی خالی از فايده نيست.کاريزما (با تلفظ «خاريسما» χάρισμα  khárisma) واژه ای يونانی و بکار رفته در سده های پيش از ميلاد مسيح است که ريشه در واژهء «خاريس» يونانی دارد که می توان آن را به «لطف» ترجمه کرد. فرهنگ های واژگان فارسی واژهء «لطف» را چنين تعريف می کنند: «نرمی، مدارا، رفق (از رفاقت)، کرم، بذل، بخشش، و حُسن» و آن را در برابر «عنف و عتاب و قهر و زشتی ظاهری و باطنی» می گذارند. ما در فارسی از اين نام با دو فعل معين داشتن و کردن به افعالی ترکيبی می رسيم. ضمناً معتقديم که اين لطف می تواند از جانب هر کس و هر منشائی به ديگران اعطا شود.
اما سيصد سال قبل از ميلاد مسيح، هنگامی که قرار شد «تورات»، کتاب مقدس يهوديان، به يونانی ترجمه شود، مترجمان با واژهء «هن يا حن hen» روبرو شدند که همان معنای «لطف» فارسی را دارد اما تنها از جانب خداوند به برخی از آدميان اعطا می شود. مترجمين يونانی تورات، بدون توجه به عام بودن معنای «خاريس» و خاص بودن مفهوم «حن»، واژهء «خاريس» را در ترجمهء واژهء «حن» بکار برند و اين کار بتدريج سرنوشت اين واژه را کلاً از زمين بريده و به آسمان متصل کرد.
در اين روال است که وقتی به اوان مسيحيت می رسيم می بينيم که واژه خاريس و خاريسما (يا کاريزما) کلاً معنائی الهی يافته و منشاء صدور آن تنها خداوند محسوب می شود. آنگاه کليسا اين واژه را به استخدم خود در می آورد و «کاريزما» را تبديل به وديعه ای می کند که از جانب خداوند به برخی از انسان های برگزيده اعطا می شود و در آنان سرمنشاء خيرات و کراماتی غير عادی می شود که آنها را از آدميان عادی متفاوت کرده و به مقام قديسين می رساند.
توجه کنيم که در فارسی واژهء «لطف» به «معنای عام» واژهء يونانی نزديک تر است تا معنای خاص «حن» در زبان عبری توراتی. حافظ گاه در اشاره به دوست می گويد: «دلا طمع مبـُر از لطف بی نهايت دوست» و گاه آن دوست را خدا می بيند و می خواند که «دام سخت است، مگر يار شود "لطف خدا"». و در تورات فقط همين «لطف خدا» است که واقعيت و اهميت دارد.
البته در برخی از متون مربوط به تاريخ پيش از اسلام کوشش هائی بچشم می خورد که واژهء کهن «فره» (بيشتر در ترکيب «فره ايزدی») را برابر نهادی برای کاريزمای مسيحی بدانند و آن را پديده ای تلقی کنند که در استوره های کهن ايرانی از جانب اهوراهائی همچون ميترا و مزدا به شاهان راستين اعطا می شود و آنان را قادر به انجام کارهائی خارق العاده می کند. گاه نيز (همچون مورد مغرور شدن جمشيد شاه) ضرورتی پيش می آيد تا خدايان «فره ايزدی» را از شاه بازستانند و او را به سطح آدم عادی برگردانند. بر اين اساس برخی از محققان بجای واژهء «لطف» پيشنهاد کرده اند که واژهء «فره ايزدی» را در ترجمهء «کاريزما» بکار بريم. بهر حال، با وجود همهء تشابهات، واژهء «فره» و واژهء «کاريزما» دو منشاء و دو تاريخ مختلف دارند و در اين مختصر نظر تنها به معناها و تحولات واژهء کاريزما در فرهنگ غربی است.
می گويند مهمترين کتابی که در مورد واژهء کليسائی «کاريزما» نوشته شده نوشتهء تاريخنويس مسيحيت، رودلف سـُوم [به سکون واو] است که کتاب خود را در سال 1892 و با نام آلمانی Kirchenrecht منتشر کرده است. نيز گفته می شود که جامعه شناس بزرگ آلمانی، ماکس وبر (1920-1864)، اين واژه را در اين کتاب يافته و به مدت بيست سال با نويسندهء آن مباحث و مکاتبات بسياری داشته است. «وبر» خود اين واژه را نخست در کتاب مشهور خويش «اخلاق پروتستانتی و روح سرمايه داری» بکار برده و سپس آن را در «جامعه شناسی دين» خويش توسع داده و از آن برای توضيح انواع «اقتدار» (authority)، که موضوع اصلی مورد علاقهء او بوده سود برده است. او معتقد است (يا معتقد بود!) که اقتداری که در جوامع کهن منجر به ظهور «رهبری مورد پذيرش مردمان» می شده (و به لحاظ اين پذيرش با اقتدار ناشی از سلطه و زور فرق داشته) دارای دو سر منشاء بوده است: يا «سنت» های رايج در جوامع که تعيين «رهبر مقتدر» را آسان می ساخته اند و يا باور به نزول نامنتظر «کاريزما» از آسمان بر انسان هائی برگزيده که موجب رهبری آنان می شده است. از نظر او، تنها در دوران مدرن است که «رأی مردم» بعنوان منشاء اصلی گزينش و حقانيت رهبران و اعطای اقتدار به آنان مطرح شده و جانشين سنت و کاريزما گشته است. بعبارت ديگر، در نوشته های «وبر» همه جا «کاريزما» دارای منشاء آسمانی و الهی است.
البته بايد توجه داشت که ماکس وبر، بعنوان يک عالم و دانشمند، اعتقادی به وجود ماوراء طبيعت و الاهيات نداشت بلکه معتقد بود که آدميان به لحاظ ايمان و اعتقاد بوجود اين عوالم به رهبری کسی که می پندارند لطف خداوند شامل حال اش شده است گردن می نهاده اند. يعنی، در همهء اين احوال، منشاء اصلی اقتدار رهبری از آن مردم است و تا رضايت و موافقت آنها نباشد رهبران جامعه، جز با توسل به زور، نمی توانند اقتدار خود را اعمال کنند. اما اين رضايت و پذيرش را تصور وجود کاريزما و نيز اثر فرهنگی سنت در ذهن آدميان بوجود می آورده است. يعنی، همواره اين مردم اند که کاريزماتيک بودن (مثل رهبری پيامبران) و يا برآمدن از دل سنت (مثل پادشاهی موروثی و خونی) را در رهبران خود تصديق می کرده اند و تنها در دوران مدرن است که به نقش خود و اهميت رأی خود در گزينش رهبر و اعطای اقتدار رهبری به او واقف گشته اند.(1)
نوشته های پراکنده و نابسامان ماکس وبر طی سه دهه پس از مرگ او منظم شده و آنگاه متون سامان يافته به انگليسی ترجمه شدند. انتشار اين نوشته ها به زبان انگليسی يکباره فضای بحث های جامعه شناسی سياسی و دينی را تسخير نمود و وضعيتی پيش آمد که در آن واژهء کاريزما نقل مجلس اهل نظر شد. در اين مباحث در ابتدا نظر به معنای مذهبی «کاريزما» بود اما در اواخر دههء 1950 رفته رفته تمايل بر آن قرار گرفت که از معنای الهی واژهء کاريزما (لطف الهی) دور شده و کاربرد آن را به دوران يونان پيش از ترجمه تورات برگردانند. در اين معنا، «کاريزما» خاصيتی مرموز و وصف ناشدنی است که بعضی از مردمان را جذاب و مورد توجه ديگران می کند و موجب می شود که آنها در جامعه بالا آمده و قلوب مردم بسياری را تصاحب کنند. در اين کاربرد می توان ديد که چگونه واژهء کاريزما به واژهء مرموز و وصف نيافتنی «آن» در زبان فارسی و شعر حافظ نزديک می شود: «بندهء طلعت آنيم که آنی دارد!»
باری، بدينسان در دههء 1960 واژهء کاريزما ورد زبان کسانی می شود که می خواهند دلايل محبوبيت سياستمداران و هنرمندان را در يک کلمه توضيح دهند. از جيمز دين گرفته تا جان اف کندی، بيشمارانی لقب «کاريزماتيک» می گيرند. در اين کاربرد جديد می توان واژهء مزبور را به «جذابيت مرموز و وصف ناشدنی» معنا کرد.
اصطلاح «کاريزما» نخستين بار بيست سال پس از رايج شدن اش در مغرب زمين، و همراه با پيدايش آيت الله خمينی در نقش رهبر انقلاب 1357، در ادبيات سياسی ايران بکار رفت و از آن پس هم در موارد گوناگونی بکار می رود. يعنی هنوز هم برخی از اهل نظر آيت الله خمينی را يک «رهبر کاريزماتيک» می دانند و معتقدند که امروز نيز جای چنين رهبری در مبارزهء کنونی مردم با حکومت خالی است، رهبری که بتواند به کمک «کاريزما»ئی که دارد همگان را بهم نزديک و با هم متحد کند و در ظل اين اتحاد سرنگونی رژيم حاکم بر ايران را موجب شود.
اما حال که با سوابق و معنانی متحول واژهء «کاريزما» آشنا شديم، فرصت آن است که به خاصيت اساسی آن در جامعه شناسی ماک وبری نيز اشاره کنيم. در واقع، در کنار معرفی مفهوم «کاريزما» بعنوان يک اصطلاح کليدی جامعه شناسی، ماکس وبر يک بعد ديگر نيز برای مفهوم «رهبران کاريزماتيک» قائل بود که در کاربرد اين واژه در جامعه شناسی سياسی او واجد اهميت خاص است اما کمتر مورد توجه قرار می گيرد. ماکس وبر معتقد بود که «رهبران کاريزماتيک» (که در ذهن آدميان مشمول لطف الهی شده اند) اغلب در «مواقع بحرانی» ظهور می کنند و در واقع پاسخگوی نيازی اجتماعی اند که خود را بصورت «انتظار برای ظهور رهائی بخش» متجلی می سازد. به عبارت ديگر، در مواقع عادی مردمان کمتر انتظار ظهور رهبران کاريزماتيک را دارند و يا کمتر آماده اند که رهبران خود را «کاريزماتيک» يا «مشمول لطف الهی» بدانند.
اين تعريض در مفهوم کاريزما بيش از خود واژهء مزبور ما را در درک وضعيت اجتماعی سياسی جامعهء خودمان کمک می کند. يعنی، اگر از متصف کنندگان خمينی به صفت کاريزماتيک بپرسيم که «ويژگی های کاريزمای او چه بود؟» اغلب متوجه می شويم که اين صفت به هر دو معنای آسمانی و زمينی آن در مورد او بکار برده می شود. می گويند: «خمينی کاريزماتيک بود چرا که، از يکسو، لباس "مردان خدا" را بر تن داشت و، از سوی ديگر، صورت و رفتار و گفتارش بگونه ای بود که ديگران را مجذوب و مقهور خود می ساخت».  در واقع، آنان که به خدا و پيامبر و ائمه اعتقاد داشتند در او لطف الهی را مشاهده می کردند و آنانکه به اين عوالم اعتقادی نداشتند ظاهر و منش و کنش او را جذاب می يافتند.
اما مگر همين خمينی نبود که در سال 1342 عليه شاه سخنرانی کرد و جز چند متعصب مذهبی و اوباش ميدان ميوه کسی حرفش را تحويل نگرفت؟ و مگر او نبود که در آن سال فتنهء 15 خرداد را بپا کرد اما وقتی حکومت گوش او را گرفت و به خارج کشور تبعيدش کرد آب از آب تکان نخورد؟ مگر هنگامی که دکتر ابراهيم يزدی او را در هواپيما نشاند و به پاريس برد کسی هنوز از کاريزماتيک بودن او سخنی بر زبان می راند؟ پس اين «کاريزما» چگونه در ويلای دهکده «نوفل لو شاتو» بر او نازل شد و خمينی را از مقام آيت الهی به درجهء امامت رساند؟
پاسخ «وبری» به اين پرسش ها آن است که خمينی در لحظه ای بحرانی ظهور کرد و لباس و منش و کنش و چهره اش پاسخگوی انتظار مردمی شد که، بی هدف و مقصودی معين، اما بجان آمده از استبدادی تحقير کننده، به خيابان ريخته بودند و کسی را می خواستند که بر خشم کور آنان سوار شود و تشنگی روحی شان را برای تخريب و ويرانی تشفی دهد. او پاسخگوی مردمی شده بود که فرياد می زدند: «خمينی عزيزم / بگو که خون بريزم» و او الحق که در تمام آن هفت هشت سالهء باقی مانده از عمرش اينگونه «گفت» و ايران را به جنونکده ای تبديل کرد که هنوز مردمانش در گروه های صد نفره برای تفريح و سرگرمی به تماشای اعدام جوان و پير می روند.
او البته که گستاخ و بی پروا بود و  سخنانی را که مردان اطرافش جرأت نمی کردند بر زبان آورند مجدانه بيان می کرد. اما گستاخ بودن و بی پروائی و حتی شجاع بودن هيچ کدام ربط مستقيمی با کاريزماتيک بودن ندارند. به گمان من، آنچه از او چهره ای کاريزماتيک ساخت در نوع رابطهء بين او و بحران سياسی حاکم بر ايران قابل درک است. شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم مشروطه، بحرانی را در هيکل توفان می ديد و، خود را «مرغ طوفان» می خواند اما بزودی دريافت که توفان با خود «مرد بحران»ی را آورده است که او نمی تواند از پس اش برآيد.
شايد بتوانيم آنچه را که گفته آمد در اين فرمول خلاصه کنيم که «بحران از هر کس که بتواند سوارش شود در چشم منتظران ظهور نجات بخش يک شخصيت کاريزماتيک می سازد». يعنی، مهم توانائی سوار شدن بر بحران است و آن کس که چنين کند، هرآنکس که می خواهد باشد، يکشبه تبديل به شخصيتی کاريزماتيک می شود؛ و چون چنين شد آنگاه رفتار و گفتار و افکارش هم جذابيتی خارق العاده می يابند.
حال اندکی نيز به مداقه در سود و زيان ظهور رهبران کاريزماتيک در مواقع بحرانی بپردازيم. تجربهء تاريخی نشان از آن دارد که اين پديده نمی تواند چندان در خدمت آفرينش جامعهء متمدن و امروزی باشد و به تکثرگرائی و سکولاريسم و دموکراسی کمک کند. در واقع بسياری از اهل سياست معتقدند که ظهور شخصيت های کاريزماتيک موجب می شود که قطار جامعه از ريل مصلحت انديشی اجتماعی و نظم ناشی از آرامش خارج شود و، لذا، علاقمندند که با فکر ضروری شدگی ظهور رهبران کاريزماتيک در بين اپوزيسيون مبارزه کنند. اما، متأسفانه، اگر شرايطی پيش آيد که اين پديده از دل بحران زاده شود ديگر نمی توان اميد داشت که اين مبارزات بجائی برسند. يعنی، اگر جامعه به نقطهء بحرانی خود رسيده باشد و بحران توانسته باشد انتظار برای ظهور رهائی بخش را در دل افراد جامعه نهادينه کرده و وضع موجود را تبديل به وضعيتی غيرقابل تحمل نمايد، ظهور رهبر کاريزماتيک ديگر معجزه ای نامنتظر نخواهد بود.
رهبر کاريزماتيک از دل بحران زاده می شود، از وجود گستردهء بحران سود می جويد، درهء دهان گشوده بين رهبران سياسی و مردم عادی را از اين بحران پر می کند، و با همين بحران بر فراز دره پل می زند، ديگر رهبران اپوزيسيون را پشت سر می نهد و يا در رکاب خويش می کشد، و گله ای از آنان را به همراه خود سوار هواپيمای ارفرانس می کند و در فرودگاه کشوری که مرغ توفان فرمانش را در دست دارد می نشاند، در بهشت زهرايش توی دهن دولت می زند و بر اساس اعتمادی که مردم به او کرده اند دولت تعيين می کند... و سالی نگذشته همهء مظاهر عقلانيت و تمدن را زير پای استبداد تک ساحتی خويش له می کند.
آری، خمينی همان خمينی 15 سال پيش از انقلاب بود. در لحظه ای که بحرانی در کار نبود، او را از خانه اش در قم بيرون کشيدند، به زندان انداختند، و به ترکيه و عراق تبعيد کردند. و او پانزده سال تمام را در نجف، بين خانه و مرقد مطهر، به بطالت گذراند تا اينکه بحران از راه رسید و از او رهبری کاريزماتيک ساخت.
توجه کنيم که، بدينسان، کاريزما صفتی نهفته در آدميان نيست. چه بسا شخصيت های جذاب و خوش سخن و شيرين کرداری که توجهی را بخود جلب نمی کنند و چه بسا آدميانی ژوليده و جنون زده که می توانند جامعه ای را آلودهء جنون خويش کنند. نام آنچه چنين وضعيتی را ممکن می سازد «بحران» است و بحران زادهء وضعيتی است که آدمی در آن احساس عادی بودن اوضاع و آرامش زندگی را از دست می دهد، سيستم های اجتماعی در هم می ريزند و پاسخگوی نياز مردمان نيستند، و انتظار نام شب و روز مردمان می شود. در اين انتظار اصلاً مهم نيست که امام غايبی در کار باشد که بخواهد از عمق چاهی سر بيرون کشد. بحران و  انتظار  می تواند آخوندی پير و فرسوده و خونریز را «امام» کند و، بجای کمک به صعودش از دل چاه، از آسمان فرودش آورد.
حال می توان پرسيد که جامعهء ما ـ با وجود سه دهه کشتار و ايذاء و سخت گيری و سرکوب؛ وضعيتی که اکنون با بيکاری و فقر و گرسنگی و بيماری نيز همراه شده ـ آيا اکنون به لحظهء بحرانی تاريخ خود رسيده است؟ اگر رسيده باشد آنگاه بايد منتظر ظهور يک رهبر کاريزماتيک بود؛ اما اگر نرسيده باشد، و تا وقت باقی است، اپوزيسيون حکومت اسلامی بايد «آلترناتيو»ی را در برابر اين حکومت مسلط بر ايران بنشاند که بتواند از شکل گرفتن يک رهبری تک نفره و فراگروهی جلوگيری کند، و در اين کار هدفش را جلوگيری از بازتوليد استبداد در فردای فروپاشی رژيم اسلامی بگذارد.
ضرورت ايجاد آلترناتيوی در برابر حکومت اسلامی تنها در اين «وقت شناسی» است که معنا می گيرد.
________________________________________
1. من سی و چهار سال پيش معنای «کاريزما» در فرهنگ جامعه شناسی وبری را، بخصوص در رابطه با فرهنگ دين اسلام و مذهب تشيع، در کتاب «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» که در ماه های قبل از پيروزی انقلاب 57 منتشر شد، به تفصيل شرح داده ام. اين کتاب را می توانيد از پيوند زير بصورت رايگان تهيه و قرائت کنيد:
==============================

هیچ نظری موجود نیست: