تاکيد به چند نقطه ضعف سازمان دهی اول ماه می 2012 در ايران!
بهرام رحمانی bahram.rehmani@gmeil.com اول ماه می 2012 را پشت سر گذاشتيم. روز جهانی کارگر امسال در کشورهای مختلف جهان، به لحاظ کمی و کيفی نسبت به سال قبل با شکوه تر برگزار شد. دليل آن هم روشن است بحران سرمايه داری جهاني، جنبش هايی چون وال استريت را اشغال کنيد و ما 99 درصديم و بهار عربی و غيره در اين مساله دخيلند. دست همه کسانی که سازمان ده اين حرکت ها بودند و همه کسانی که در آن ها شرکت کردند درد نکند. در ايران، برگزاری اول ماه می در شهر سنندج، با شکوه تر از نقاط ديگر ايران بود. برگزارکنندگان از قبل زمان و مکان تجمع خود را اعلام کرده بودند و با وجود اين که حکومت اسلامی در تمام شهر، نيروهای سرکوبگر خود را به خيابان ها آورده و حکومت نظامی اعلام نشده برقرار کرده بود اما صدها کارگر و انسان آزاده با شهامت بی نظيری به خيابان ها ريختند و روز جهانی خود را گرامی داشتند. شهر سنندج، اين قلب تپنده جنبش انقلابی کردستان، سابقه بسيار درخشانی در برگزاری اول ماه می ها دارد. زنده ياد جمال چراغ ويسي، يکی از سخن رانان اول ماه می اين شهر بود که توسط جانيان حکومت اسلامی به جوخه مرگ سپرده شد. قصد من در اين جا ارزيابی مراسم های اول ماه می در ايران و جای ديگری نيست. آن چه که هدف اصلی اين نوشته است تاکيدی به ضعف های خودمان و جنبش مان است که بايد مورد نقد قرار دهيم. در پايين به چند نمونه از اين ضعف ها و يا ملاحظات سياسی اشاره می کنم. 1- در سال جاري، حکومت اسلامی با سياست های فاشيستی خود، تعرض همه جانبه ای را عليه شهروندان و کارگران افغانی در ايران راه انداخته که بسيار نفرت انگيز و چندش آور است. به اين ترتيب، بار ديگر حکومت اسلامي، ماهيت فاشيستی خود را حتی در مقابل متوهم ترين انسان ها نيز قرار داده است. پس از اين که روز سيزده بدر به دستور مقامات شهرداری اصفهان، شهروندان افغانی را به يکی از پارک های اين شهر راه ندادند؛ چند روز به روز جهانی کارگر مانده دستورالعملل پاک سازی افغانی ها در شمال ايران نيز در رسانه ها انتشار يافت و در پی آن، موجی از خبرها و گزارش ها در رسانه های حکومتی عليه شهروندان افغانی مقيم ايران راه افتاد که گويا عامل بی کاری و گرانی و غيره همين شهروندان افغانی هستند؟! بی شرمی و قباحت هم حدی دارد اما چنين سياست هايی از سوی سران و مقامات حکومت جهل و جنايت، ترور و اعدام، سنگسار و تجاوز اسلامي، بسيار پيش پا افتاده است و غيرمنتظره نيست. حکومتی که بيش از سه دهه است هرگز به حرمت انسانی و جان آدميزاد کم ترين ارزش و اهميتی نداده و به راحتی آب خوردن نيز کشتار می کشد برخوردهايش با پناهندگان و مهاجرين و شهروندان افغانی نيز بخشی ديگری از همين سياست ها و عملکردهای وحشيانه را به نمايش می گذارد. حکومت اسلامی ايران، به استثنای مشتی اجير اطلاعاتی و پاسدار و يا وابستگان گروه های مذهبی طرفدار خودش در افغانستان، همواره حقوق پناهندگی و حق شهروندی اکثريت مهاجرين و پناهنگان در ايران را زير پا گذاشته و آن را تعقيب و تهديد و زندانی کرده و به جهنم جنگ و قحطی اشغال گران اروپايی و آمريکايي، طالبان، نيروهای به اصطلاح جهادي، القاعده و دولت نوکرصفت «کرزای» اخراج کرده است. بخش عظيمی از کودکان افغان در ايران، از آموزش و تحصيل و امکانات بهداشتی و درمانی محرومند. حکومت اسلامی ايران، حتی به کودکانی که يکی از والدين آن ها افغانی اند شناسنامه صادر نمی کند و آن ها را رسما از حقوق شهروندی شان محروم کرده است. کودکان افغاني، همواره با ضرب و شتم پليس حکومت اسلامی نيز مواجهند. احمد حسيني، رييس اداره اقامت اتباع خارجی وزارت کشور حکومت اسلامی ايران در سال 1383، پايان همان سال را به اين دليل پايان اقامت افغان ها در ايران اعلام کرده بود که آن ها ديگر پناهنده نيستند. از آن سال تاکنون، صدها هزار افغانی به زور از ايران اخراج شده اند و يا حتی تعدادی از آن ها در تعقيب و دستگيری و اخراج توسط سپاه پاسداران و مامورين مرزی حکومت اسلامي، جان خود را از دست داده اند. روزها نخست ارديبهشت 1391، پس از آن که بخشدار مرکزی نوشهر از ممنوعيت حضور افغان ها در اين شهر خبر داد، يک معاون استانداری مازندران اعلام کرد که تمام اتباع کشور افغانستان که در اين استان سکونت دارند بايد تا پايان تيرماه امسال از مازندران خارج بشوند. هادی ابراهيمي، معاون سياسی ـ امنيتی استانداری مازندران به خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) گفت که از تير ماه امسال «سکونت و تردد اتباع افغان ها در مازندران ممنوع است و از اين تاريخ، تمام مدارک اقامتی و هويتی اين افراد بي اعتبار ميشود.» اين ممنوعيت در شرايطی اعلام می شود که در روز 13 فروردين امسال، مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در شهر اصفهان هم ورود شهروندان افغان را به «پارک کوهستانی صفه» در روز سيزده به در ممنوع کرده بودند. شهرداری اصفهان، در آن هنگام به نقل از احمدرضا شفيعي، مسئول کميته انتظامی ستاد سفرهای نوروزی اين شهر گفته بود که در روز طبيعت يا سيزده به در، به گفته او برای «ايجاد امنيت و تامين رفاه بازديد کننده ها» از ورود افغان ها به پارک صفه جلوگيری شده است. معاون سياسی - امنيتی استانداری مازندران، با بيان اين که در سال 1390 بيش از 3040 نفر از اتباع افغانستان در اين استان بازداشت و به کشورشان انتقال داده شدند، افزود که ممنوعيت حضور اتباع افغانستان در اين استان، طبق «مصوبه وزارت کشور» اعمال می شود. ابراهيمي، در عين حال گفت که حضور اتباع افغانستان در ۱۰ شهر ساحلی مازندران از سال ۱۳۸۶ ممنوع بوده است. او هم چنين «هرگونه خدماترسانی به اين افراد را جرم» خواند و گفت که «با متخلفان به شدت برخورد» خواهد شد. حال تصور کنيد چنين سياست وحشيانه ای بر عليه چند ميليون ايرانی که در کشورهای غربی زندگی می کنند اعمال شود چه فاجعه ای رخ می دهد؟ و ما چه عکس العمللی نشان می دهيم؟ از جامعه چه انتظاراتی در دفاع از خودمان داريم؟! اما متاسفانه دردناک تر آن جاست که در قطعنامه تشکل های موجود کارگران ايران که به مناسبت روز جهانی کارگر 2012 منتشر شده اند يا اشاره ای به يورش وحشيانه حکومت اسلامی به کارگران افغانی که بخشی از طبقه کارگر ايران و اتفاقا محروم ترين و آسيب پذيرترين بخش طبقه هم هستند نشده است و يا اگر هم اشاره ای شده کلی بوده است. البته در برخی از قطعنامه هايی که در شهرهای کردستان منتشر شده اند مستقيما به مساله کارگران افغانی اشاره کرده اند. اما مشخصا در «قطعنامه روز جهانی كارگر ارديبهشت ٩١» که در تاريخ دوشنبه ١١ ارديبهشت ١٣٩1، از سوی «سنديكای كارگران شركت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه» منتشر شده است، حتی هيچ اشاره ای به وضعيت فلاکت بار کارگران و کودکان افغانی نشده است. سئوال از رفقای مسئول و دست اندرکار سنديکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، اين است که آيا از تهاجم وحشيانه به کارگران افغانی خبر ندارند؟ کارگران افغانی که چندين دهه است در ايران سخت ترين و خطرناک ترين کارها را با دست مزدهای کم تر تقبل کرده و ناچارا استثمار شديدتری را نيز متحمل شده اند و هم اکنون با تهاجم همه جانبه حکومت اسلامی نيز روبرو هستند چرا اين قدر بی تفاوت هستيد؟! برخی از شماها که صرفا به دليل دفاع از حقوق خود و هم طبقه ای هايتان سال ها زندان و شکنجه حکومت اسلامی را تجربه کرده ايد چرا اکنون به اين تعرض فاشيستی به هم طبقه ای هايتان چشم می بنديد؟ 2- چرا 99 درصد طرح ها و آفيش هايی که به مناسبت روز جهانی کارگر در داخل و خارج کشور منتشر شده اند زن ها و کودکان کارگر غايبند. هنگامی که زن کارگر در آفيش های اول ماه می نيز حضور ندارد آيا مستقيم و غيرمستقيم نشان دهنده تفکر مردسالاری نيست؟ چرا در برخی از آفيش ها، کارگر همانند غول های اسطوره ای نشان داده می شود که انگار قرار است با سينه و بازوی عضلانی قدرت مند خود دشمن را به زمين بکوبد. مگر عرصه مبارزه طبقاتي، رينگ بوکس و تشک کشتی است که حريفان در مقابل هم قرار می گيرند؟ مساله ديگر در آفيش ها و طرح ها که بايد عميقا مورد نقد قرار گيرد تکرار داس و چکش در آن هاست. در حالی که اکنون قلم و کامپيوتر جای آن ها را گرفته و حتی در دوردست ترين روستاها نيز ماشين های گندم و علوفه جمع کنی کار می کنند و خبر چندانی از داس نيست؛ در کارگاه های فنی نيز دستگاه های کامپيوتری نصب شده است بنابراين، داس و چکش آن جايگاه سابق خود را در بسياری از عرصه های کاری از دست داده است. به همين دليل نبايد ما با زمان حرکت کنيم تا پيچيدگی های سيستم سرمايه داری را که با آن مبارزه طبقاتی آشتی ناپذيری هم داريم، بهتر بشناسيم. به علاوه هنگامی که به عنوان نيروهای کارگری کمونيستي، آفيش روز جهانی مان را با داس و چکش تزئين می کنيم آيا بخش عظيمی از طبقه کارگر که به عنوان پرستار، معلم و عموما به عنوان کارگران خدماتي، فرهنگی و فکری کار می کنند را ناديده نمی گيريم؟! 3- هم اکنون تصاوير زياد بيست سی نفره و يا کم تر و بيش تر در سايت های اينترنتی منتشر شده اند که تعدادی از رفقای فعال سياسی کارگری و عمدتا هم رفقای مرد در کوه و دشت و کمر باندرولی را به درخت ها آويزان کرده و بر روی زمين نشسته اند با همديگر در حال گفتگو و تبادل نظر و يا سخن رانی هستند. و يا با مشت های گره کرده سرودهای انقلابی و سرود انترناسيونال می خوانند. سئوال از اين رفقا اين است که واقعا روز جهانی کارگر، چه ربطی به کوه و دشت و جنگل دارد؟ کوه و دشت و جنگل اگر می توانند برای جشن هايی چون سيزده بدر مناسب و تفريحی باشند اتفاقا برای برگزاری روز جهانی کارگر عليه سيستم سرمايه داری و طرح خواست ها و مطالبات کارگری به هيچ وجه مناسب نيستند. البته يک گروه چريکی می تواند در مقر خود دست به اين کار بزند اما اين که تعدادی از فعالين کارگري، در روز جهانی کارگر شهرها و محلات را ترک کنند و در گروه های کوچک برای خود و هم فکرانش سخن رانی کنند و سرود بخوانند نه تنها هيچ تاثيری در مبارزه روز جهانی کارگر ندارند، بلکه به ضرر سازمان دهی و پيش برد امر مبارزاتی روز جهانی کارگر حرکت کرده اند. اين رفقا که از قبل ريسک امنيتی را می پذيرند و قرار است راهی کوه و دشت شوند و در آن جاها روز جهانی خود را گرامی بدارند ديگر پيشاپيش طرح و نقشه عملی و سياستی برای برگزاری اول ماه می در شهرها و محلات را کنار گذاشته اند. چون جايگاه هدف شان چيز ديگری و جای ديگری ست. آيا بهتر نيست در هر سطحی که امکانات و مسايل امنيتی اجازه می دهد نيروی خودمان را برای سازمان دهی و برگزاری اول ماه می در محل کار و محلات و شهرها اختصاص دهيم؟ آيا حتی اگر مجبور باشيم صرفا بيانيه ها و قطعنامه های خود را در شهرها و محلات و محل کار توزيع کنيم تاثيرش بيش تر از اين نيست که در کوه و دشت و جنگل برای همديگر سخن رانی کنيم و سرود بخوانيم؟! آن چه که در بالا به عنوان ملاحظه مطرح کردم از سر دل سوزی برای مبارزه طبقاتی مان و تاثير آن در شرايط موجود خفقان و سانسور حکومت اسلامی عليه سرمايه داران و اين حکومت جانی ستم گر و تبه کار و استثمارگر است. به علاوه همه می داينم که زيست و زندگی حدود سه ميليون شهروند افغانی در ايران، هم اکنون جدی تر از گذشته در خطر است. برخی از کارگران افغانی در ايران، حدود چهار دهه است کار و زندگی می کنند. اما اکنون حکومت اسلامی ايران، قصد دارد به زور آن ها را به جنگ و جهنم افغانستان برگرداند. تصور کنيد که يکی از دولت های اروپايی و يا آمريکای شمالی چنين تصميمی را عليه ما پناهندگان و مهاجرين ايرانی گرفته و قصد دارند ما را به جهنم حکومت اسلامی بفرستند؛ پليس در تعقيب مان است؛ به پارک ها، سواحل تفريخي، استخرها، رستوران و بارها و ديگر مراکز عمومی صرفا به دليل ايرانی بودن راه نمی دهند ما چه کار می کنيم؟ چه انتظاری می توانيم از شهروندان، سازمان های سياسي، نهادهای دمکراتيک مردمی و تشکل های کارگری و غيره کشوری که ساکن هستيم، داشته باشيم؟ الان خودمان را به جای همان افغانی های مقيم ايران بگذاريم که ما را در کشورهای غربی به پارک ها و استخرها و رستوران ها و غيره راه نمی دهند. هيچ حقوقی هم به ما تعلق نمی گيرد. و مهم تر از همه پليس هم دنبال مان است تا ما و خانواده مان را دستگير و زندانی کند و با ضرب و شتم به ايران برگرداند؟ در چنين شرايطي، طبقه کارگر ايران و همه نيروهای سياسی و اجتماعی و فرهنگی چپ و آزادی خواه و انسان دوست داخل و خارج کشور، وظيفه انساني، اجتماعی و سياسی دارند و موظفند از حق شهروندی افغانی های مقيم ايران دفاع کنند و نگذارند آن ها قربانی سياست های وحشيانه و راسيستی حکومت اسلامی و رقبايش در افغانستان شوند. همان طور که ما ايرانی ها در چهارگوشه جهان حق شهروندی و پناهندگی سياسی و اجتماعی داريم به همان نسبت نيز پناهندگان و مهاجرين و کارگران افغانی و غيرافغانی در ايران و يا کشورهای ديگر دارند. تعرض حکومت اسلامی به شهروندان افغانی مقيم ايران، تعرض به طبقه کارگران ايران و همه انسان های آزاده جامعه است. آن طور که حکومت اسلامی و دستگاه های تبليغی اش عليه شهروندان افغانی در ايران راه انداخته اند و آن ها را عامل خشونت، بی کاری و گرانی و غيره در جامعه معرفی می کنند تا خود را به عنوان عامل اصلی همه اين مسايل تبرئه کنند همان تبليغاتی ست که همه گروه های فاشيستی پارلمانی و غيرپارلمانی غرب عليه همه پناهندگان و مهاجرين راه می اندازند و ما با آن ها آشنا هستيم. پس واضح است که عامل اصلی همه معضلات و مشکلات اقتصادي، سياسي، اجتماعی و فرهنگی جامعه ايران، نه افغانی های مقيم ايران، بلکه بر عکس سرمايه داران و حکومت اسلامی آن هاست. بنابراين، بر خلاف ادعاهای سران و مقامات و رسانه های حکومت اسلامي، خشونت در جامعه، بی کاری و گرانی و غيره در ايران کم ترين ربطی به کارگران و مهاجرين افغانی ندارد و دروغ بزرگی برای پيش برد سياست های فاشيستی شان بر عليه آن ها و کل جامعه ايران است. رفتاری که حکومت اسلامی و ناسيوناليست ها و شوونيست های عظمت طلب ايرانی با شهروندان افغانی مقيم ايران دارند بی شرمانه و وحشيانه است و به هيچ وجه توجيه پذير نيست. به همين دليل بايد با صدای بلند اين سياست های فاشيستی حکومت اسلامی را محکوم کرد و از افکار عمومی جامعه ايران و جهان خواست آن را محکوم کنند و از سوی ديگر، در دفاع و همبستگی با پناهندگان و مهاجرين و کارگران افغانی در ايران، بايد کمپين های موثری در داخل و خارج کشور راه انداخت. ما به نوبه خود به فکر چنين اقداماتی هستيم. در پايان، مجددا تاکيد کنم آن چه که در بالا به آن ها اشاره کردم نقد و نگاهی بر فعاليت های خودمان است و اميدوارم در طول مبارزه پيگير خود بتوانيم آن ها و ضعف های ديگرمان را بر طرف کنيم و مبارزه مان را پالايش دهيم. به علاوه مهم تر از همه، اين شور و شوق مبارزاتی مان را صرفا به روزهايی چون روز کارگر و هشت مارس که به درستی به اوج می رسانيم محدود نکنيم و هم چنان آن را گام به گام و محکم ارتقا دهيم. هم چنين ما موظفيم قطعنامه هايی را که در روز جهانی کارگر منتشر کرديم برای تحقق بند بند آن ها، پيگير و روزانه مبارزه کنيم. شکی نيست که مبارزه سياسي، اجتماعی و فرهنگی به خصوص در حاکميت ديکتاتورها، کار چندان ساده ای نيست و خطرها و ريسک ها و پيچيدگی های خود را دارد و گاها مساله مرگ و زندگی نيز در ميان است. هم اکنون زندان های حکومت اسلامی مملو از چهره ای سرشناس جنبش کارگري، جنبش زنان، جنبش دانش حويي، روزنامه نگاران و وکلا و غيره است. اما بحث بر سر مبارزه و جان فشانی های فردی و گروهی نيست؛ بلکه بحث بر سر سازمان دهی مبارزه طبقاتی کارگران و همه محرومان بدون در نظر گرفتن جنسيت و مليت و باورهای فردی و بسيج آن ها در صفی متحد و متشکل و آگاهانه و هدف مند عليه سياست های سرمايه داران و دولت آن در سراسر جامعه ايران است. اگر حکومت اسلامي، فعالين سياسی و اجتماعی را دستگير و زندانی می کند؛ اگر چنين رفتار وحشيانه و فاشيستی با شهروندان افغانی مقيم ايران دارد؛ اگر زنان را به طور سيستماتيک سرکوب می کند؛ اگر حقوق کودکان را پايمال می کند و هم چنان به حکومت سانسور و اختناق خود ادامه می دهد دليل عمده اش اين است که کارگران و محرومان و آزادی خواهان جامعه هنوز صف قدرت مند طبقاتی خود را به وجود نياورده اند. بنابراين، اگر کارگران ايران نه به مثابه آحاد جامعه، بلکه به عنوان يکی از طبقات اصلی جامعه چرخ توليد سرمايه داری را بخواباند و نيروهای سياسی و اجتماعی نيز در خيابان ها دست به راه پيمايی و اعتراض بزنند آن وقت حکومت اسلامي، نه تنها جرات اين همه سرکوب و وحشی گری را نخواهد داشت، بلکه اجبارا قدم به قدم در مقابل پيش روی مردم عقب نشينی کرده و سرانجام با قدرت مردمی به قعر گورستان تاريخ سقوط خواهد کرد. اما به شرط اين که طبقه ما و همه مدافعين جنبش کارگری کمونيستی و مردم آزاده ضعف ها و نقاط قوت جنبش مان را بشناسيم و آلترناتيو طبقاتی مان را نيز در مقابل کل جامعه قرار دهيم. پنج شنبه چهاردهم ارديبهشت 1391 - سوم می 2012
15 اردیبهشت 1391
نظر شما
|
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر