عباس منصوران |
ذهنیت خیزش اجتماعی در بهمن به واقعیت نپیوستهی سال ۵۷ با گذشت ۳۲ سال نه تنها اکنون در ایران، بلکه در سال ۱۳۸۹/۲۰۱۱ شمال آفریقا و خاور میانه را در بر گرفته است. از ایران و مصر و یمن، تونس گرفته، تا امیرنشین کویت و مراکش و سودان ووو با فرهنگهای سیاسی کم وبیش همسان و دگرسان، ویژه مناطق پیرامونی سرمایه، بیتاب و در تنش خروش و خیزشهای تودهای قرار گرفتهاند. ذهنیت مشروطه، آنچه که در سال ۱۹۰۶م/ ۱۲۸۵خ در ایران قجری گذشت و هنوز نیز ادامه دارد، در خیابانها و میدانهای آزادی(التحریر) ایران و تونس و مصر، گویی در تکرار و تداوم سالهای سپری ناشده، چون کارون و نیل، روان است. آرمان و آمانج یک انقلاب سیاسی، سرنگونی استبداد حاکم در یک خیزش تمام خلقی، نقطه مشترک این چالشهاست. رؤسای جمهور همیشهی عمر در مصر و تونس وسوریه، و در ایران در هیکل گجسته و دشنامگونهی ولایت فقیه، همانگونه که در یک سده پیش، به چالش گرفته شدهاند، گویی که جامعه منجمد بوده و در سکونی در اعماق، ساکن، به ناگهان بیدار. میان حکومتهای فئودالیستی- قبیلهای قاجار و ملک فاروق و آل هاشم در اردن و شبهجزیره و آلسعود و سلطان مجید عثمانی، تا خردهدولتهای سرمایهی جهانی در سنخ مبارک و بنعلی و سید علی- در پیرامون امپراتوریهای مالی- خواستها همانهاییاند که بودند: «عدلیه» در ایران، و «برداشتن عسکرگاریچی در جاده شاه عبدالعظیم - قم»، و کمی نان و اجازه نفس کشیدن. در عصر مشروطه، خواست عموم خلقی یک انقلاب بود- انقلاب سیاسی همه باهم. دستاورد آن در پی کودتاهای محمدعلی شاه و سپس رضا شاه و درپیآمد منطقی آن، محمد رضا شاه، در به خاک و خون کشانیدن مشروطه، برای تضمین حاکمیت مناسبات طبقاتی، گزینهی حاکمیت باندهای خمینی را بهبار آورد. باند الیگارشی حاکم سپاه و امنیتیها،پیآمد چنین روند و رویکردی است. این یک فرایند منطقی جوامع پیرامونی سرمایه همخوان با جغرافیای سیاسی- اجتماعی خویش است. همان خواستهای مشروطه اکنون، در هزاره سوم میلادی، زیر نام «حقوق بشر» و «مردمسالاری» واگویه میشود، بااین تفاوت که در برخی کشورها، مشروعه خواهان، به سبب نیازهای سرمایهجهانی و خردهدولتهای کارگزار و رانت خوار، با حفظ تشکلها و شبکههای مجاز خود، تنها نیروی متشکل برای بهبیراهه کشانیدن خروش تودههای به خیابانها سرازیر شده به سوی سلاخخانههای اسلامی به شمارمیآیند. در ایران، خمینی و همقطارانش، در چهرهی مخوفترین جنایتکاران تاریخ، در پاکستان روزی در چهره یک ژنرال بنیادگرای مسلمان، در افغانستان به دست طالبان و القاعده و کرزای و روزی در هیکل یک فاسد دیگر، در سودان ابوبشیر، در عراق، مالکی، در اسرائيل ناتان یاهو ووو. درکودتاهای یکی در پی دیگری علیه مشروطیت ایرانی، به فرمان محمدعلی شاه، سپس رضا شاه و سرانجام محمدرضا شاه علیه مشروطه خواهی محمد مصدق و رفرمیسم ارتجاعی حزب توده و سازمانهای سیاسی و صنفی آنروز، و جامعهی سال ۱۳۳۲، انگل روحانیت و بازار و دلالان را در بطن خود پرورانید و به حاکمیت نشانید- پارازیتهای بیماریزایی که دربستر همین مناسبات، زالووار فربه شدند و رشد یافتند، و نه در ژرفا که در همین روی زمین و در برابر چشم و گوش همهگان، و نه به دست «انگلیسیها»، بلکه در همین «غیاثآباد» خودمان، زیرا که در مغز و ذهن جامعه جایگاه داشتند، عقل، اندیشه، فرهنگ و نگرش جامعه را مدیریت میکردند و در قم و اینان نه انقلابی دزدیدند نه شبانه آمدند، روز روشن دستاورد سالهای سال تبلیغات و ترویج خود را در کشتزاری به گسترهی ایران درو کردند. در چنین مناسبات و فضایی است که دکتر علی شریعتی، درنقش استاد دانشگاه و جامعه شناس، پیوسته در آمد و شد هوایی به در سال ۱۳۵۷ ذهنیت مشروطیت در یک خیزش فراطبقاتی و نفی اهداف و خواستها و سرپوش گذاردن برتمایزهای آشتی ناپذیر طبقاتی و متناقض با هم، نمیتوانست طبقه کارگر و تهی دستان را در خود ذوب نسازد، نمیتوانست طبقهکارگر و لایههای عظیم اجتماعی حکومت شونده را به تراموای باری حکومت شوندگان تبدیل نکند. واقعیت استبداد، به اینگونه خود را بر ذهنیت سادهنگر سراب مشروط، حاکم گردانید. نه جادو بود و نه جنبل و نه «مشیَت الهی». این یک خواست و منطق زمینی، واقعیتی مادی و طبقاتی، که خود را دیکته کرد، قانون شد و مشروعیت گرفت و سرانجام به قدرت سیاسی- طبقاتی دست یافت. آنگاه که بر چشم حقیقت، خاک پاشیده میشود، واقعیت بر ذهنیت، چیره میگردد. اکنون نیز در خاورمیانه و آفریقا، در هرآنجا که خیزش گرسنگان، کارگران، زنان، جوانان وهمهی حکومت شوندگان در زیر پرچم ضداستبدادی، مشروطه خواه میگردد، ذهنیت گمشده، پرچم میشود، با غیبت حقیقت جویی و غول استبداد نه افسانه، که واقعیت میگردد. اینک، این حقیقت است که نابینا و زیر دست و پا در یک سرزمین لگد کوب میشود، واقعیت تلخ حکومت استبدادی، در پوشش حکومت اسلامی خمینی و دنبالچههایش، در ایران، در مصر با ترکیبی از اسلام اخوان المسلمین و ارتش «وطنی» و کارگزاران نهادهای مالی سرمایه جهانی، به رهبری پرتاب میشوند. ذهنیت مشروطه، دیگر هیچگاه و هرگز در چنین جوامعی نمیتواند در برابر منطق واقعیت تلخ، عینیت یابد؛ زیرا که عصر مشروطه با انقلاب فرانسه (۱۷۹۹-۱۷۸۹) برای همیشه، به بایگانی تاریخ پیوست. سراب دستیابی به حقوق انسانی در کهریزک ایران، بدون تخریب کهریزک سرمایه، مبارزه و هستی و جانفشانیهای یک جامعه را به کام گرداب میکشاند. در چنین شرایطی است که در یک از خودبیگانگی همهگانی، همیشه در یک چرخشگاه تاریخی، کارآترین عوامفریبان و پوپولیستها، در سپهر همه باهم، در مردابی سربرآورده و سرکرده میشوند. چنین جوامعی که «امام زمان» و منجی خود را در چاه جستجو میکند، فرهنگ خودکامه آفرین، فراوردهی هزاران سال ذهنیت خودفراموشی است. به ویژه در سرزمینی که استبداد مضاعف طبقاتی حکومتی، هیچ مجالی برای آزمون و خطای سازمانیابی، اندیشهورزی، فرهنگ سازی و تنفس نداده است. به ویژه در زیر حاکمیت و مناسبات استبداد طبقاتی و حکومتی که با داغ و دار و آتش ایدئولوژی زهرآگین مذهبی و ناسیونالیسم، به ویژه در ایران دستکم از زمان شاه اسماعیل صفوی تا سلالهاش نه سایههای خدا – ظلالله- که ولی خدا- آیتالله خمینی و خامنهای و آدمکشاناشان، قاتلان و به اسارت برندگان خویش را منجیان خود، نامیدهاند و گردن به زیر ساطورشان سپردهاند.ملت، توده، ناس، مردم، خلق، همه با هم، پس از خیزش و سرنگونی استبداد کهنه، امور و سرنوشت خویش را به دست سومشخصها میسپارد و خود به خانه میرود و سربه راه در انتظار سلاخان خویش مینشیند. برای تثبت استبداد تازه، و انحراف ذهن توده، جنگ ارتجاعی به سود کمپانیهای سلاح و رانتخواران برپا میشود، تا جنبش کارگری و خواستهای انسانی گروهبندیهای اجتماعی و طبقاتی سرکوب شود. آنانی که تن نمیسپارند، آزادیخواهان، کارگران آگاه، شوراگرایان، سوسیالیستها، کمونیستها، دگراندیشان، پراکنده، نابرخوردار از پشتیبانی و همراهی جامعه و جهان انسانی، سرکوب، در زندانها قتل عام و آواره و تبعید میشوند. واقعیت حکومت اسلامی در ایران، روی دیگر سکهی ذهنیت مشروطه خواهی دیرینهای است که در ذهن نوستالژیک جامعهی سرکوب شده، اما همچنان نهادینه پابرجاست. محلول تثبیت کنندهی این ذهنیت کهنه، ترکیب منجمد ساز «همه با هم» و غیرطبقاتی جلوه دادن خیزش و آرمانها وخواستها و تمایزهای طبقاتی است. خواست زنان کارگر اسیر استبداد چندگانه جامعه طبقاتی، بیش و پیش از همه، رهایی از بهرهکشی و ستم طبقاتیاست، همانگونه که خواست یک مرد کارگر، شعار کار، نان، آزادی. به این خواستها به هیچ روی اجازه طرح و گسترش داده نشد و پرچم خیزش و قیام مشروطه ۱۲۸۵، بهمن ۱۳۵۷، خرداد ۱۳۸۸ در ایران و در ۲۶ ژانویه مصر و تونس در سال ۲۰۱۱، راهنما و نورافکن جنبش نگردیده است. اما، نیروی گوشت دم توپ حکومت، ارتش انقلاب سیاسی از کارگران، لایههای تهی دست و زحمتکشان بوده و هستند. هرچند شعله بر انبارباروت خشم جامعه را کارگری به نام محمد در تونس زده باشد و میلیونها جوان بیکار، بی آینده، فلاکت زده در ایران و مصر و تونس و الجزیره و مراکش و اردن وسوریه و یمن ووو دریای بی پایان اقیانوس خشم حکومت شوندگان، و شورش گرسنگان باشند.[[1]] آن گاه که پردهی استتار و پوشش اختلافها و خواستهای ناهمسازگار طبقاتی بر خیزشهای اجتماعی افکنده میشود، آنکه به رهبری و میوهچینی خونهای ریخته شده و جانفشانیهای بی دریغ، پرتاب میشود، البته که اخوان المسلمین آزاد در حکومت مبارک و روحانیت و اسلام شیعی در ایران شاهنشاهیست، و چرا که نباید احمد چلبی و مالکی در عراق بیصدام، اجیر نشوند، و حزبالدعوه و سید نصراللهها برفراز نیایند و البرادعی دلال سیاسی، داعیهی رهبری افزون بر ۸۰ میلیون بشر سرگشته و سازماننایافته و حقیت ناجُسته نداشته باشد؟ و چرا در ایران، سرکوبگران دهه ۶۰، با شال سبز اهل بیت به میدان نیایند، تا با سرپوش گذاردن بر خواستهای طبقاتی افزون بر ۳۰ میلیون انسان کارگر و میلیونهای زن، جوان، کودکان کار، گرسنه گان و تهی دستان و اسیران اسلام ناب محمدی و قانون اساسی حکومت اسلامی، خود را منجی یک جامعه طبقاتی ۷۵ میلیون نفره ننامند؟ ذهنیت، مشروطه خواهی، ذهنیتی نوستالژیک و سپری شدهی سدههای گذشته است که در گذشت. شیخفضلالله نوری نماز آن را در کنار چکمهی قزاقان لیاخوفی و فوج رضا خان میرپنج، به جای آورد،همانگونه که روحالله موسوی خمینی در بهشت زهرا فاتحهی انقلاب را خواند. مشروعه بر تارک مشروطه نشست، با طباطبایی و بهبهانی و نظارت علما بر قانون اساسی، متمم[2] ساختند و واقعیتُ شوم جایگرینی استبداد به جای استبداد حاکم، پی آمد چنین ذهنیتی است، حقیقت روایتهای چندگانه ندارد. واقعیت طبقاتی مناسبات ضد انسانی سرمایهداری جهانگیر، در بحران جهانسوز سرمایهی مالی، به ضرورت و اورژانس، رفرم در خردهدولتهای خود را گردن میسپارد. «ساموئل هانتیگتون» نظریه پرداز دیپلماسی سرمایه در «جدال تمدنها» که خاتمی («گفتگوهای تمدنهای» خود را از او ربود) در «موج سوم دمکراسی»، سی سال پیش، این ضرورت را برشمرده است. حقیقتِ رهایی، در خودآگاهی، خودرهایی، خودحکومتی شورایی کارگران و تهیدستان شهر و روستا و در آگاهی طبقاتی و سازنیابی انقلابی، در تداوم انقلاب پی در پی اجتماعی و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. امید و پویهی پیروزی در خیزش، زمانی به حقیقت رهایی و رهایی حقیقی میپیوندد، که در پیوند با نفی شکستپذیری دوران رکود سیاسی، با خودآگاهی طبقاتی رهاییبخش، در پیوندی سازمانیافته، ارگانیک و نهادینه پیوستار یابد. عباس منصوران ۱۱ فوریه ۲۰۱۱ این نوشتار ویژه دیدگاه است [2] - لایحه پیشنهادی شیخ فضل الله نوری که در آغاز شورای (انجمن) نگهبان قانو ن اساسی را جدا از مجلس شورا و همانند شورای نگهبان کنونی حکومت اسلامی، سرانجام به سان متمم قانون اساسی مشروطه در حکومت محمدعلی شاه در مجلس شورای ملی مشروطه با حضور شیخ فضلالله نوری چنین بهتصویب رسید: «مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر و مراقبت حجج اسلامیه و عامه ی ملت ایران تأسیس شده، باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیر الانام نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست. لهذا رسماً مقرراست در هر عصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد، از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه بیست نفر از علماء که دارای صفات مذکور باشند معرفی و به مجلس شورای ملی بنمائید. پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر اعضای مجلس شورای ملی با لاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده، به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلسین عنوان می شود، به دقت مذاکره و غور رسی نموده، هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیأت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.» |
۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سهشنبه
ذهنیت مشروطه، واقعیت استبداد و حقیقت رهایی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر