حرکت اعتراضی عظیمی که ایرانیان به پیامد انتخابات ریاست جمهوری 1388 به راه انداختند، در افکار عمومی جهانیان به «جنبش سبز» شهره گشت. اطلاق واژه ی «جنبش» به این حرکت های اعتراضی شورانگیز، گرچه شاید اتفاقی بوده باشد، اما نمی توان از کاربست قیاسی – معنایی «جنبش» در زمانه ی کنونی پرهیز کرد. گرچه آنها که ابتدا این واژه را بکار بردند از منظری احساسی بدان می نگریستند، و با آنکه کسی را توان پیش گویی آنچه این موج روان در طلبش به سکوت خود، فریاد می زد نبود؛ اما «جنبش» خواندن آن، در گذر زمان بیش از پیش معنادار آمد. جمعی می خواستند این «جنبش» بدل به انقلابی تام از جنس انقلاب های کلاسیک شود، عده ای آن را تا حد یک دعوای خانوادگی در درون یک نظام سیاسی فرومی کاستند، اما در عمل اینها هیچ یک ترجمان شایسته ای برای آنچه «جنبش» سبز خوانده می شد، نبودند.
در انقلاب 1357، گرچه خشم جمع بزرگی از مردم در خیابانها علیه رژیم محمدرضا پهلوی فوران می کرد، اما آن خشم را نمی شد «جنبش» ولو انقلابی نامید. میان انقلابی گری کلاسیک و جنبش های اعتراضی مدرن به لحاظ ساختار اجتماعی تفاوت های مهمی است. آن انقلاب بیشتر مبتنی بر تشکل انحصاری یک خشم عمومی بود. تشکلی که غایت سیاسی و اخلاقی انقلاب را به سیطره ی خود در می آورد و در پی جانشانی الگویی ابدی بجای الگویی ازلی بود. ابدیت نظام انحصاری نوظهور با ازلیت نظام برانداخته شده ترکیب می شود، چه آنکه در نهایت آنچه از دل این خشم عمومی ساماندهی شده برمی آید، جایگزین نمودن انحصاری با انحصار دیگر است. انقلابیون آن عصر بعدها این چرخه ی انحصاری را بهتر بازشناختند، چه آنکه دریافتند سهم کنشگرانه و خلاقانه شان را در انقلاب، به آسانی به رهبری انحصاری زمانه شان پیشکش کرده اند.
در انقلاب 1357، گرچه خشم جمع بزرگی از مردم در خیابانها علیه رژیم محمدرضا پهلوی فوران می کرد، اما آن خشم را نمی شد «جنبش» ولو انقلابی نامید. میان انقلابی گری کلاسیک و جنبش های اعتراضی مدرن به لحاظ ساختار اجتماعی تفاوت های مهمی است. آن انقلاب بیشتر مبتنی بر تشکل انحصاری یک خشم عمومی بود. تشکلی که غایت سیاسی و اخلاقی انقلاب را به سیطره ی خود در می آورد و در پی جانشانی الگویی ابدی بجای الگویی ازلی بود. ابدیت نظام انحصاری نوظهور با ازلیت نظام برانداخته شده ترکیب می شود، چه آنکه در نهایت آنچه از دل این خشم عمومی ساماندهی شده برمی آید، جایگزین نمودن انحصاری با انحصار دیگر است. انقلابیون آن عصر بعدها این چرخه ی انحصاری را بهتر بازشناختند، چه آنکه دریافتند سهم کنشگرانه و خلاقانه شان را در انقلاب، به آسانی به رهبری انحصاری زمانه شان پیشکش کرده اند.
اما جنبش سبز به زعم من حائز آن کیفیتی بود که آلن بدیو متفکر فرانسوی در یکی از گفتارهای خود یادآوری کرده است: «امروزه امکان تجربه ورزی در جنبش هایی وجود دارد که فقط طغیان تهی دستان در اعتراض به وضع فاجعه بارشان نیستند بلکه به صراحت می گویند: ما باید به نحوی غیر از این زندگی کنیم، باید شکل تازه ای از جهان را پیشنهاد کنیم، باید چیز دیگری را تجربه کنیم. تفاوت بین جنبش های ایجابی و جنبش هایی که جز واکنش از آنها سر نمی زند، از زمین تا آسمان است» اما شاید در برابر این مدعا این پرسش مطرح شود که مگر جنبش سبز، خود نوعی حرکت واکنشی نبود؟ مگر در واکنش به آنچه تقلبات انتخاباتی نامیده می شد شکل نگرفت؟ اما منظور بدیو رفتار واکنشی و انفعالی در برابر نهاد قدرت نیست. عمل اعتراضی در ابتدا در برابر کنش سلبی حکومت های خودکامه تعریف می شود و از این روی جنبش اعتراضی، مستقل از اعمال جبری حاکمان نیست، بل منظور بدیو از جنبش های واکنشی، جنبش هایی است که اختیار حضور خود را به رهبران یا احزاب واگذار می کنند. آنچه روزهای نخست در قالب جنبش سبز دیده ایم، به علت آنکه کنش های برانگیخته ی آن مردمان، اصالت یافته و ایده ی «هر شهروند، یک رهبر» عمومیت پیدا کرده بود، نمود بارزی از تعریف «جنبش» های مدرن به شمار می آمد.
این جنبش های مدرن اغلب پندآموخته اند. چه در صحنه ی عمل و چه در حیطه ی پرداخت نظری، از تجربیات ناگوار و ناکام شان بهره می گیرند. به عنوان نمونه، اسکاکپول تاریخدان نئومارکسیست در نقد خود از انقلاب بلشویکی 1917، بر این نکته تاکید می ورزد که رهبران یک حرکت انقلابی، الزاما نه در پی تحقق آرزوهای ایدئولوژیک انقلابی، بل بیش و پیش از هر چیزی در پی دستیابی به قدرت اند. در حقیقت آنچه از دید آن انقلابیون آرمانگرا اما رنج دیده پنهان می ماند، ساختاری است که در پس برانداختن نظام پیشین دوباره مستقر می شود و انقلابیون با تفویض قدرت و اراده ی خویشتن به رهبران حزبی یا ایدئولوژیک، در مستقر شدن این ساختار انحصاری نوپدید سهیم می شوند.
جنبش سبز نیز گرچه در واکنش به انتخابات ریاست جمهوری به خیابانها روانه شد (گرچه ریشه هایی در تاریخ سی ساله ی انقلاب اسلامی داشت)، اما در روزهای نخست تصویری پندآموخته از خود به نمایش گذاشت. اراده ی ناب مردمان طلایه دار شد و
خواست ساده و معصومانه ی آنان معنایی فراتر از منازعات سیاسی ساده یافت. آن روزها گرچه مردم شعارهایی در حمایت از میرحسین موسوی سر می دادند، اما فراتر از آن اراده ی خود را رهیده از هر تشکل انحصاری جلوه گر می ساختند. گرچه موسوی کلیدواژه ی آن جنبش بود، اما چونان انقلاب های کلاسیک، نامش مبنای ازلی-ابدی خواست مردم نبود. چه آنکه همین مردم بارها اراده ی خویش را با سر دادن خواسته هایی پیشروانه تر از آنچه موسوی بدان باور داشته باشد، نمایاندند.
با این حال افول جنبش سبز از روزی آغاز شد که بر خصلت «جنبش» واره ی خود پشت کرد. البته این قهری ناخواسته بود. به تدریج سخنگویان خودخوانده ی این جنبش فزونی یافتند. خواست تشکل یافتگی «جنبش» مکرر شد و افرادی در پی تفسیر به مطلوب اراده ی آزاد و خودانگیخته ی مردم برآمدند. ضربه ی هولناک دوم اما زمانی بر پیکره ی جنبش فرونشست که بخشی از معترضان، با کنار کشیدن از میدان و فرونشاندن اراده ی خویشتن، به این سخنگویان خودخوانده واکنش نشان دادند. این روزها هم هستند جمع بزرگی که می گویند باید از این جنبش برکنار بود، چه آنکه به واسطه ی حضور سخنگویان خودخوانده ای که در پی اهداف خویشتن اند، خون های به زمین ریخته را رویشی نخواهد بود. اما من دوباره تعبیر بدیو را یادآور می شوم که جنبش سبز آن روز که قرائت خویش را آزادانه فریاد زد، آن روز که سبک دیگرگونه ای از زندگی کردن را خواست، آن هنگام که ندا دختر جوانی عاشق رقص و موسیقی در کف خیابان با چشمانی خیره جان داد؛ خود را فراتر از الگوهای انحصاری سیاست پیشگان تعریف کرد. ایرانیان در آستانه ی 25 بهمن 1389، بایستی بار دیگر، خصلت مدرن «جنبش سبز» را در بدو تولدش بیاد آورند.
اراده ی مردم، با عقب نشستن در پیشگاه سخنگویان خودخوانده یا انحصارگرایان حزبی محقق نخواهد شد. حضور مردم بیش از آنکه توصیف «خواسته» های شان باشد، تاکید بر «بودن» آنهاست؛ پیش از آنکه بودگی یک ملت به واسطه ی اراده ی بی واسطه شان به اثبات نرسد، خواسته های شان نیز در هزار تویی مبهم از یاد خواهد رفت!
این جنبش های مدرن اغلب پندآموخته اند. چه در صحنه ی عمل و چه در حیطه ی پرداخت نظری، از تجربیات ناگوار و ناکام شان بهره می گیرند. به عنوان نمونه، اسکاکپول تاریخدان نئومارکسیست در نقد خود از انقلاب بلشویکی 1917، بر این نکته تاکید می ورزد که رهبران یک حرکت انقلابی، الزاما نه در پی تحقق آرزوهای ایدئولوژیک انقلابی، بل بیش و پیش از هر چیزی در پی دستیابی به قدرت اند. در حقیقت آنچه از دید آن انقلابیون آرمانگرا اما رنج دیده پنهان می ماند، ساختاری است که در پس برانداختن نظام پیشین دوباره مستقر می شود و انقلابیون با تفویض قدرت و اراده ی خویشتن به رهبران حزبی یا ایدئولوژیک، در مستقر شدن این ساختار انحصاری نوپدید سهیم می شوند.
جنبش سبز نیز گرچه در واکنش به انتخابات ریاست جمهوری به خیابانها روانه شد (گرچه ریشه هایی در تاریخ سی ساله ی انقلاب اسلامی داشت)، اما در روزهای نخست تصویری پندآموخته از خود به نمایش گذاشت. اراده ی ناب مردمان طلایه دار شد و
خواست ساده و معصومانه ی آنان معنایی فراتر از منازعات سیاسی ساده یافت. آن روزها گرچه مردم شعارهایی در حمایت از میرحسین موسوی سر می دادند، اما فراتر از آن اراده ی خود را رهیده از هر تشکل انحصاری جلوه گر می ساختند. گرچه موسوی کلیدواژه ی آن جنبش بود، اما چونان انقلاب های کلاسیک، نامش مبنای ازلی-ابدی خواست مردم نبود. چه آنکه همین مردم بارها اراده ی خویش را با سر دادن خواسته هایی پیشروانه تر از آنچه موسوی بدان باور داشته باشد، نمایاندند.
با این حال افول جنبش سبز از روزی آغاز شد که بر خصلت «جنبش» واره ی خود پشت کرد. البته این قهری ناخواسته بود. به تدریج سخنگویان خودخوانده ی این جنبش فزونی یافتند. خواست تشکل یافتگی «جنبش» مکرر شد و افرادی در پی تفسیر به مطلوب اراده ی آزاد و خودانگیخته ی مردم برآمدند. ضربه ی هولناک دوم اما زمانی بر پیکره ی جنبش فرونشست که بخشی از معترضان، با کنار کشیدن از میدان و فرونشاندن اراده ی خویشتن، به این سخنگویان خودخوانده واکنش نشان دادند. این روزها هم هستند جمع بزرگی که می گویند باید از این جنبش برکنار بود، چه آنکه به واسطه ی حضور سخنگویان خودخوانده ای که در پی اهداف خویشتن اند، خون های به زمین ریخته را رویشی نخواهد بود. اما من دوباره تعبیر بدیو را یادآور می شوم که جنبش سبز آن روز که قرائت خویش را آزادانه فریاد زد، آن روز که سبک دیگرگونه ای از زندگی کردن را خواست، آن هنگام که ندا دختر جوانی عاشق رقص و موسیقی در کف خیابان با چشمانی خیره جان داد؛ خود را فراتر از الگوهای انحصاری سیاست پیشگان تعریف کرد. ایرانیان در آستانه ی 25 بهمن 1389، بایستی بار دیگر، خصلت مدرن «جنبش سبز» را در بدو تولدش بیاد آورند.
اراده ی مردم، با عقب نشستن در پیشگاه سخنگویان خودخوانده یا انحصارگرایان حزبی محقق نخواهد شد. حضور مردم بیش از آنکه توصیف «خواسته» های شان باشد، تاکید بر «بودن» آنهاست؛ پیش از آنکه بودگی یک ملت به واسطه ی اراده ی بی واسطه شان به اثبات نرسد، خواسته های شان نیز در هزار تویی مبهم از یاد خواهد رفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر