نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

قدرت پول در جامعه­ی بورژوازی




کارل مارکس
 ترجمه: حسن مرتضوی

اگر احساسات و شورهای آدمی به مفهومی (محدود)(۱)، صرفا پدیده­ای انسان شناسانه نباشد و در عوض تصدیق راستین هستی شناسانه ذات (سرشت)(۲) او باشد و اگر این احساسات و شورها فقط به این دلیل به راستی تصدیق می­شود که عین یا ابژه­های آن­ها به عنوان عین یا ابژه­ی حسی برایشان موجودیت می­یابد، آن گاه واضح است که :
1- آن­ها ابدا به یک شیوه تصدیق نمی­گردند، بلکه شیوه­های متمایز تصدیق این احساسات و شورها، همانا خصلت متمایز هستی­شان (و حیات­شان) را مشخص می­کند. هر حالتی که عین یا ابژه برای آن­ها موجودیت یابد، شیوه­ی خاص ارضای این احساسات و شورها را مشخص می­سازد .
۲- هر زمان که تصدیق حسی، بیان­گر نیست شدن مستقیم شیی یا ابژه در شکل مستقل خویش باشد (مانند خوردن، نوشیدن و کار کردن روی اشیا و غیره)، این امر (نشانه­ی) تصدیق عین یا ابژه است.
۳- هر جا که بشر و بنابراین احساسات او انسانی باشد، تصدیق عین از طرف دیگری مانند آن است که خود ارضا شده باشد .
۴- ذات هستی شناسانه­ی شورانسانی تنها از طریق صنعت پیش­رفته، یعنی با وساطت مالکیت خصوصی، در تمامیت خویش و به همین سان در انسانیت خویش موجودیت می­یابد؛ بنابراین، علم بشر خود محصول استقرار آدمی از طریق فعالیتی عملی است .
۵- معنای مالکیت خصوصی، صرف نظر از بیگانگی آن، همانا هستی عین­ها با ابژه­های بنیادی برای بشر می­باشد، یعنی هم عین­ها یا ابژه­هایی جهت لذت جویی و هم عین­ها یا ابژه­هایی جهت فعالیت .
پول با از آن خود کردن توانایی خرید هر چیز، با از آن خود کردن توانایی تملک همه­ی اشیا، عین یا ابژه­ی تملک آشکار و معلوم است. جهان شمولی توانایی آن، همانا بیان­گر قدرقدرتی آن است. بنابراین، پول چون قادری مطلق عمل می­کند. پول دلال محبت میان نیاز آدمی و عین یا ابژه، میان زندگی او و ابزار حیاتش است. اما آن چه برای من میانجی زندگی­ام است، در مورد هستی اشخاص دیگر نیز حکم میانجی را برایم دارد. پول، برایم، شخص دیگری است .
کدام انسان؟ مرده شویش ببرد
دست و پا و فراز و فرودش همه از آن توست
و تا زمانی که زندگی شیرین است
که می­تواند گفت لذتی که ما می­بریم ار آن ما نیست؟
اگر من بتوانم شش نریان نیرومند داشته باشم
آیا نیرویشان از آن من نخواهد بود؟
من بر گرده­ی آن شش چنان به پیش می­تازم
که تو گویی بیست وچهار پای آنان همه از من است
(گوته، فاوست، مفیستوس)(3)

شکسپیر در تیمون آتنی :
طلا؟ طلای گران­بهای پر تلالو؟ نه، ای خدایان
من مریدی بیکاره نیستم… اندک مایه­ای از این طلا
سیاه را سپید می­کند، زشت را زیبا، ناحق را حق می­کند
فرومایه را شریف، سال­خورده را نوجوان و بزدل را دلاور
 شگفتا که این طلا، خدمت­گزاران و کاهنان شما را از کنارتان دور می­کند
و بالش دلاوران را از زیر سر ایشان به کناری می­افکند
این برده­ی زرد
ادیانی به هم می­ریسد و پنبه می­کند، لعنت شدگان را آمرزش می­بخشد
جذامیان کریه را به تخت پرستش بر می­نشاند، دزدان را مورد اعتماد قرار می­دهد
و به سان برگزیدگان مسندنشین
قرین حرمت و عنوان و تحسین­شان می­کند
این همان است که بیوه زن فرتوت را دیگر بار به خانه­ی بخت می­فرستد
و زنی را که بستر بیماری و جراحات به چرک اندر نشسته­اش تهوع انگیز است
هم­چون روزهای بهاری دل­پذیر و خوش­بو می­کند
بیا ای خاک لعنت زده،
تو ای روسپی پست بشریت
که در یک­پارچگی ملت­ها خلل می­افکنی.(4)

وهم چنین :
و تو ای شاه کش شیرین
و ای جدایی افکن دل­بند میان فرزند و پدر
تو ای آلاینده­ی سر خوش بستر پاک خدای زناشویی
تو ای خدای دلاور جنگ
تو ای دل­ داده­ی جوان و شاداب، محبوب و سرشار از لطافت جاودانه
که شرم و آزرمت برف تقدیس شده­ی دامان الهه­ی شکار را آب ­می­کند
تو ای پروردگار پنهان
که ناممکن­های نزدیک را به هم جوش می­دهی، با یک­دیگر پیوند می­دهی
و برای برآورده کردن مقاصد خویش
به هر زبانی سخن می­گویی
ای که در هر دلی جایی داری
به هوش باش، که بردگانت سر به طغیان برمی­دارند
با هنر خویش، آنان را به جان هم انداز
تا ددمنشان، امیراتوری جهان را از آن خود کنند.(5)

شکسپیر به نحو درخشانی ماهیت واقعی پول را ترسیم کرده است. برای درک مقصود او، ابتدا قطعه­ای را که از گوته نقل کردیم، تفسیر می­کنیم .
آن چه که از طریق واسطه­ای به نام پول برایم انجام می­شود و بابت آن می­توانم وجهی بپردازم (یعنی چیزی که پول می­تواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگی­های پول، ویژگی­ها و قدرت­های ذاتی من است: ویژگی­ها و قدرت­های صاحب آن. بنابراین، آن چه که هستم و آن چه که قادر هستم، اما می­توانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین، زشت نیستم، زیرا اثر زشتی، قدرت بازدارنده­ی آن، با پول خنثی ­می­شود. به عنوان یک فرد، چلاق هستم، اما پول بیست و چهار پا در اختیارم می­گذارد؛ بنابراین، چلاق نیستم. من آدم رذل، دغل، بی همه چیز و سفیه هستم، اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبی­هاست، پس صاحبش نیز خوب است. علاوه بر این، پول مرا از زحمت دغل­کاری نجات می­دهد؛ بنابراین، فرض براین قرار می­گیرد که آدم درست کاری هستم. آدمی سفیه هستم، اما اگر پول عقل کل همه­ی چیزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفیه است؟ علاوه بر این، او می­تواند آدم­های با استعداد را برای خود بخرد، آن وقت کسی که چنین قدرتی بر آدم­های با استعداد دارد، از آن­ها با استعدادتر نیست؟ آیا من که به یمن داشتن پول قادرم کارهایی بکنم که قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امکانات انسانی را در اختیار نمی­گیرم؟ بنابراین، آیا پول من تمام ناتوانی­هایم را به عکس خود تبدیل نمی­کند؟
اگر پول زنجیری است که مرا به زندگی انسانی، جامعه را به من، من و طبیعت و آدمی را به یک­دیگر پیوند می­دهد، آیا زنجیر زنجیرها نیست؟ آیا پول نمی­تواند تمام بندها را باز کند و از نو ببندد؟ بنابراین، آیا پول عامل جهان شمول جدایی نیست؟ پول نماینده­ی راستین جدایی و نیز نماینده­ی راستین پیوندها ست - قدرت (جهان شمول) الکتریکی - شیمیایی جامعه.(6)
شکسپیر مشخصا بر دو ویژگی پول تاکید می­کند :
۱- پول الوهیتی مشهود است؛ دگرگونی تمام ویژگی­های انسانی و طبیعی به اضدادشان، به هم ریختگی و وارونه شدن تمام چیزها؛ پول ناممکن را ممکن می­سازد .
۲- پول روسپی معمولی و پااندازی عادی میان مردم و ملت­هاست .
به هم ریختگی و وارونه شدن تمام ویژگی­های انسانی و طبیعی، اخوت ناممکن­ها و قدرت الهی پول ریشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعی بیگانه ساز آدمی دارد که با فروش خویش، خویشتن را بیگانه می­سازد. پول توانایی از خود بیگانه­ی نوع بشر است .
کاری که به عنوان یک انسان قادر به انجام دادن آن نیستم و بنابراین نیروهای ذاتی فردی­ام از انجام آن ناتوان هستم. بدین سان، پول هر کدام از این نیروهای (ذاتی) را به چیزی تبدیل می­سازد، که در ذات خود نیست، یعنی به (ضد) خود تبدیل می­سازد .
فرضا اگر طالب غذایی باشم یا کالسکه­ای بخواهم، به این دلیل که آن قدر قوی نیستم که پیاده بروم، پول غذا و کالسکه را برایم می­فرستد، یعنی پول آرزوهایم را از حیطه­ی تخیل به حیطه­ی واقعی می­آورد، آن­ها را از هستی تخیلی یا خواسته به هستی حسی و بالفعل ترجمه می­کند؛ از تخیل به زندگی و از وجودی تخیلی به وجودی واقعی تبدیل می­سازد. پول به دلیل نقش میانجی که در این میان دارد، قدرتی به راستی خلاق است .
بی تردید حتا آن که پولی در بساط ندارد، خواسته­هایی دارد، اما خواسته­ی او فقط چیزی است تخیلی که هیچ اثر یا موجودیتی برای من یا هر شخص ثالث و یا (کلا) دیگران ندارد. و بنابراین، برای من غیر واقعی و بدون عین یا ابژه است. تفاوت میان خواسته­ی موثری که پول متکی است و خواسته­ی بی حاصلی که به نیاز، شهوت و آرزویم متکی است، (همانا مانند) تفاوت وجود و اندیشه است، تفاوت میان آن چیزی است که صرفا به عنوان تخیل من وجود دارد و آن چیزی که به عنوان یک عین واقعی خارج از من وجود دارد .
اگر برای سفر پولی نداشته باشم، در واقع به معنای آن است که نیازی واقعی و قابل تحقق برای سفر کردن ندارم. اگر گرایش به تحقیق داشته باشم، اما پولی برای آن نداشته باشم، (در عمل به معنای آن است) که گرایشی به تحقیق ندارم، یعنی هیچ گرایش موثریا واقعی ندارم. از طرف دیگر، اگر واقعا هیچ تمایلی به تحقیق نداشته باشم، اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگی موثر برای آن دارم. پول به این خاطر که ابزار و نیرویی است خارجی و عام برای تبدیل یک تصور به واقعیت و تبدیل یک واقعیت به یک تصویر محض (نیرویی که نه از بشر به عنوان بشر و یا از جامعه­ی انسانی به عنوان جامعه مشتق شده است)، نیروهای ذاتی واقعی آدمی و طبیعت را به آن چه که صرفا تصوری انتزاعی است. و بنابراین، ناقص یعنی به وهمی عذاب آور تبدیل می­سازد؛ چنان که نواقص واقعی و خیال­های موهومی، یعنی نیروهای ذاتی را که واقعا ناتوان هستند و صرفا در تخیل فرد وجود دارند به نیروها و توانایی­های واقعی تبدیل می­سازد .
بدین سان، پول در پرتو این خصیصه (بیان­گر) واژگونی عام فردیت­هایی است که به ضد خویش بدل می­شوند و ویژگی­های متناقضی را به ویژگی­های خود می­افزایند .
بنابراین، پول به عنوان نیرویی واژگون کننده طاهر می­شود که هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم می­کند که مدعی­اند به خودی خود، ذات و گوهر می­باشند. پول وفاداری را به بی وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمت­کار را به ارباب، ارباب را به خدمت­کار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می­کند .
چون پول به مثابه مفهومی فعال و موجود از ارزش، تمام چیزها را درهم می­آمیزد و معاوضه می­کند، خود نیز (بیان­گر) درهم آمیختگی و معاوضه­ی عام همه چیزها - جهانی وارونه­- یا به عبارتی، درهم آمیختگی و معاوضه­ی همه­ی کیفیت­های طبیعی و انسانی است .
آن که شجاعت را می­خرد، شجاع است هر چند آدمی بزدل باشد. از آن جا که پول نه با کیفیت مشخص یا چیزی مشخص یا نیروهای ذاتی مشخص آدمی، بل با سراسر جهان عینی آدمی و طبیعت معاوضه می­شود، از نقطه نظر صاحب آن در خدمت معاوضه­ی هر گونه توانایی با توانایی­ها و اشیای دیگر، حتا متناقض، می­باشد؛ پول اُخوت ناممکن­هاست؛ پول باعث می­شود اضداد هم­دیگر را در آغوش گیرند .
اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی، آن گاه می­توان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غیره معاوضه کرد. اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم؛ اگر می­خواهیم بر دیگران تاثیر گذاریم، باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. هر کدام از روابط ما با بشر و طبیعت باید نمود ویژه­ای باشد که با عین­ها یا ابژه­های اراده و زندگی فردی واقعی­مان منطبق باشد. اگر عشق می­ورزی، ولی ناتوان از برانگیختن عشق هستی، یعنی اگر عشقت، عشقی متقابل نمی­آفریند، اگر با نمود زنده­ی خود به عنوان آدمی عاشق، محبوب (دیگری) نمی­شوی، آن گاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختی است .
* * *

یاداشت­ها:
1- این واژه ناخواناست .
2- هستی شناسی آموزه­ای است مربوط به وجود، به ذات و معمولا از آن معنایی «متافیزیک» گرفته می­شود. کانت این آموزه را رد می­کرد؛ زیرا ادعا می­کرد که ما هرگز نمی­توانیم ذات چیزها را بشناسیم. هگل از این اصطلاح استفاده کرد و در دانش­نامه­ی خود نوشت: «هستی شناسی پایان می­یابد و خودشناسی از لحاظ هستی شناسی حائز اهمیت است.»(بخش ۱۷۱) نظرات مارکس درباره­ی ذات احساس­های انسانی در پنج موردی که در همین متن آمده، جمع بندی شده است.
3- گوته، فاوست، بخش اول، اتاق مطالعه­ی فاوست .
4 و 5- پرده­ی چهارم، قسمت سوم (مارکس از ترجمه­ی آلمانی دوروتئاتیک نقل قول آورده است. او همین قطعه را مجددا در «سرمایه» نقل کرده است).
6- انتهای این صفحه در دست نوشته پاره شده است

هیچ نظری موجود نیست: