کارل مارکس
ترجمه: حسن مرتضوی
اگر احساسات و شورهای آدمی به مفهومی (محدود)(۱)، صرفا پدیدهای انسان شناسانه نباشد و در عوض تصدیق راستین هستی شناسانه ذات (سرشت)(۲) او باشد و اگر این احساسات و شورها فقط به این دلیل به راستی تصدیق میشود که عین یا ابژههای آنها به عنوان عین یا ابژهی حسی برایشان موجودیت مییابد، آن گاه واضح است که :
1- آنها ابدا به یک شیوه تصدیق نمیگردند، بلکه شیوههای متمایز تصدیق این احساسات و شورها، همانا خصلت متمایز هستیشان (و حیاتشان) را مشخص میکند. هر حالتی که عین یا ابژه برای آنها موجودیت یابد، شیوهی خاص ارضای این احساسات و شورها را مشخص میسازد .
۲- هر زمان که تصدیق حسی، بیانگر نیست شدن مستقیم شیی یا ابژه در شکل مستقل خویش باشد (مانند خوردن، نوشیدن و کار کردن روی اشیا و غیره)، این امر (نشانهی) تصدیق عین یا ابژه است.
۳- هر جا که بشر و بنابراین احساسات او انسانی باشد، تصدیق عین از طرف دیگری مانند آن است که خود ارضا شده باشد .
۴- ذات هستی شناسانهی شورانسانی تنها از طریق صنعت پیشرفته، یعنی با وساطت مالکیت خصوصی، در تمامیت خویش و به همین سان در انسانیت خویش موجودیت مییابد؛ بنابراین، علم بشر خود محصول استقرار آدمی از طریق فعالیتی عملی است .
۵- معنای مالکیت خصوصی، صرف نظر از بیگانگی آن، همانا هستی عینها با ابژههای بنیادی برای بشر میباشد، یعنی هم عینها یا ابژههایی جهت لذت جویی و هم عینها یا ابژههایی جهت فعالیت .
پول با از آن خود کردن توانایی خرید هر چیز، با از آن خود کردن توانایی تملک همهی اشیا، عین یا ابژهی تملک آشکار و معلوم است. جهان شمولی توانایی آن، همانا بیانگر قدرقدرتی آن است. بنابراین، پول چون قادری مطلق عمل میکند. پول دلال محبت میان نیاز آدمی و عین یا ابژه، میان زندگی او و ابزار حیاتش است. اما آن چه برای من میانجی زندگیام است، در مورد هستی اشخاص دیگر نیز حکم میانجی را برایم دارد. پول، برایم، شخص دیگری است .
کدام انسان؟ مرده شویش ببرد
دست و پا و فراز و فرودش همه از آن توست
و تا زمانی که زندگی شیرین است
که میتواند گفت لذتی که ما میبریم ار آن ما نیست؟
اگر من بتوانم شش نریان نیرومند داشته باشم
آیا نیرویشان از آن من نخواهد بود؟
من بر گردهی آن شش چنان به پیش میتازم
که تو گویی بیست وچهار پای آنان همه از من است
(گوته، فاوست، مفیستوس)(3)
شکسپیر در تیمون آتنی :
طلا؟ طلای گرانبهای پر تلالو؟ نه، ای خدایان
من مریدی بیکاره نیستم… اندک مایهای از این طلا
سیاه را سپید میکند، زشت را زیبا، ناحق را حق میکند
فرومایه را شریف، سالخورده را نوجوان و بزدل را دلاور
… شگفتا که این طلا، خدمتگزاران و کاهنان شما را از کنارتان دور میکند
و بالش دلاوران را از زیر سر ایشان به کناری میافکند
این بردهی زرد
ادیانی به هم میریسد و پنبه میکند، لعنت شدگان را آمرزش میبخشد
جذامیان کریه را به تخت پرستش بر مینشاند، دزدان را مورد اعتماد قرار میدهد
و به سان برگزیدگان مسندنشین
قرین حرمت و عنوان و تحسینشان میکند
این همان است که بیوه زن فرتوت را دیگر بار به خانهی بخت میفرستد
و زنی را که بستر بیماری و جراحات به چرک اندر نشستهاش تهوع انگیز است
همچون روزهای بهاری دلپذیر و خوشبو میکند
بیا ای خاک لعنت زده،
تو ای روسپی پست بشریت
که در یکپارچگی ملتها خلل میافکنی.(4)
وهم چنین :
و تو ای شاه کش شیرین
و ای جدایی افکن دلبند میان فرزند و پدر
تو ای آلایندهی سر خوش بستر پاک خدای زناشویی
تو ای خدای دلاور جنگ
تو ای دل دادهی جوان و شاداب، محبوب و سرشار از لطافت جاودانه
که شرم و آزرمت برف تقدیس شدهی دامان الههی شکار را آب میکند
تو ای پروردگار پنهان
که ناممکنهای نزدیک را به هم جوش میدهی، با یکدیگر پیوند میدهی
و برای برآورده کردن مقاصد خویش
به هر زبانی سخن میگویی
ای که در هر دلی جایی داری
به هوش باش، که بردگانت سر به طغیان برمیدارند
با هنر خویش، آنان را به جان هم انداز
تا ددمنشان، امیراتوری جهان را از آن خود کنند.(5)
شکسپیر به نحو درخشانی ماهیت واقعی پول را ترسیم کرده است. برای درک مقصود او، ابتدا قطعهای را که از گوته نقل کردیم، تفسیر میکنیم .
آن چه که از طریق واسطهای به نام پول برایم انجام میشود و بابت آن میتوانم وجهی بپردازم (یعنی چیزی که پول میتواند بخرد)، خودم هستم: صاحب پول. حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگیهای پول، ویژگیها و قدرتهای ذاتی من است: ویژگیها و قدرتهای صاحب آن. بنابراین، آن چه که هستم و آن چه که قادر هستم، اما میتوانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین، زشت نیستم، زیرا اثر زشتی، قدرت بازدارندهی آن، با پول خنثی میشود. به عنوان یک فرد، چلاق هستم، اما پول بیست و چهار پا در اختیارم میگذارد؛ بنابراین، چلاق نیستم. من آدم رذل، دغل، بی همه چیز و سفیه هستم، اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبیهاست، پس صاحبش نیز خوب است. علاوه بر این، پول مرا از زحمت دغلکاری نجات میدهد؛ بنابراین، فرض براین قرار میگیرد که آدم درست کاری هستم. آدمی سفیه هستم، اما اگر پول عقل کل همهی چیزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفیه است؟ علاوه بر این، او میتواند آدمهای با استعداد را برای خود بخرد، آن وقت کسی که چنین قدرتی بر آدمهای با استعداد دارد، از آنها با استعدادتر نیست؟ آیا من که به یمن داشتن پول قادرم کارهایی بکنم که قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند، تمام امکانات انسانی را در اختیار نمیگیرم؟ بنابراین، آیا پول من تمام ناتوانیهایم را به عکس خود تبدیل نمیکند؟
اگر پول زنجیری است که مرا به زندگی انسانی، جامعه را به من، من و طبیعت و آدمی را به یکدیگر پیوند میدهد، آیا زنجیر زنجیرها نیست؟ آیا پول نمیتواند تمام بندها را باز کند و از نو ببندد؟ بنابراین، آیا پول عامل جهان شمول جدایی نیست؟ پول نمایندهی راستین جدایی و نیز نمایندهی راستین پیوندها ست - قدرت (جهان شمول) الکتریکی - شیمیایی جامعه.(6)
شکسپیر مشخصا بر دو ویژگی پول تاکید میکند :
۱- پول الوهیتی مشهود است؛ دگرگونی تمام ویژگیهای انسانی و طبیعی به اضدادشان، به هم ریختگی و وارونه شدن تمام چیزها؛ پول ناممکن را ممکن میسازد .
۲- پول روسپی معمولی و پااندازی عادی میان مردم و ملتهاست .
به هم ریختگی و وارونه شدن تمام ویژگیهای انسانی و طبیعی، اخوت ناممکنها و قدرت الهی پول ریشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعی بیگانه ساز آدمی دارد که با فروش خویش، خویشتن را بیگانه میسازد. پول توانایی از خود بیگانهی نوع بشر است .
کاری که به عنوان یک انسان قادر به انجام دادن آن نیستم و بنابراین نیروهای ذاتی فردیام از انجام آن ناتوان هستم. بدین سان، پول هر کدام از این نیروهای (ذاتی) را به چیزی تبدیل میسازد، که در ذات خود نیست، یعنی به (ضد) خود تبدیل میسازد .
فرضا اگر طالب غذایی باشم یا کالسکهای بخواهم، به این دلیل که آن قدر قوی نیستم که پیاده بروم، پول غذا و کالسکه را برایم میفرستد، یعنی پول آرزوهایم را از حیطهی تخیل به حیطهی واقعی میآورد، آنها را از هستی تخیلی یا خواسته به هستی حسی و بالفعل ترجمه میکند؛ از تخیل به زندگی و از وجودی تخیلی به وجودی واقعی تبدیل میسازد. پول به دلیل نقش میانجی که در این میان دارد، قدرتی به راستی خلاق است .
بی تردید حتا آن که پولی در بساط ندارد، خواستههایی دارد، اما خواستهی او فقط چیزی است تخیلی که هیچ اثر یا موجودیتی برای من یا هر شخص ثالث و یا (کلا) دیگران ندارد. و بنابراین، برای من غیر واقعی و بدون عین یا ابژه است. تفاوت میان خواستهی موثری که پول متکی است و خواستهی بی حاصلی که به نیاز، شهوت و آرزویم متکی است، (همانا مانند) تفاوت وجود و اندیشه است، تفاوت میان آن چیزی است که صرفا به عنوان تخیل من وجود دارد و آن چیزی که به عنوان یک عین واقعی خارج از من وجود دارد .
اگر برای سفر پولی نداشته باشم، در واقع به معنای آن است که نیازی واقعی و قابل تحقق برای سفر کردن ندارم. اگر گرایش به تحقیق داشته باشم، اما پولی برای آن نداشته باشم، (در عمل به معنای آن است) که گرایشی به تحقیق ندارم، یعنی هیچ گرایش موثریا واقعی ندارم. از طرف دیگر، اگر واقعا هیچ تمایلی به تحقیق نداشته باشم، اما اراده و پول آن را داشته باشم، آمادگی موثر برای آن دارم. پول به این خاطر که ابزار و نیرویی است خارجی و عام برای تبدیل یک تصور به واقعیت و تبدیل یک واقعیت به یک تصویر محض (نیرویی که نه از بشر به عنوان بشر و یا از جامعهی انسانی به عنوان جامعه مشتق شده است)، نیروهای ذاتی واقعی آدمی و طبیعت را به آن چه که صرفا تصوری انتزاعی است. و بنابراین، ناقص یعنی به وهمی عذاب آور تبدیل میسازد؛ چنان که نواقص واقعی و خیالهای موهومی، یعنی نیروهای ذاتی را که واقعا ناتوان هستند و صرفا در تخیل فرد وجود دارند به نیروها و تواناییهای واقعی تبدیل میسازد .
بدین سان، پول در پرتو این خصیصه (بیانگر) واژگونی عام فردیتهایی است که به ضد خویش بدل میشوند و ویژگیهای متناقضی را به ویژگیهای خود میافزایند .
بنابراین، پول به عنوان نیرویی واژگون کننده طاهر میشود که هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم میکند که مدعیاند به خودی خود، ذات و گوهر میباشند. پول وفاداری را به بی وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتکار را به ارباب، ارباب را به خدمتکار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل میکند .
چون پول به مثابه مفهومی فعال و موجود از ارزش، تمام چیزها را درهم میآمیزد و معاوضه میکند، خود نیز (بیانگر) درهم آمیختگی و معاوضهی عام همه چیزها - جهانی وارونه- یا به عبارتی، درهم آمیختگی و معاوضهی همهی کیفیتهای طبیعی و انسانی است .
آن که شجاعت را میخرد، شجاع است هر چند آدمی بزدل باشد. از آن جا که پول نه با کیفیت مشخص یا چیزی مشخص یا نیروهای ذاتی مشخص آدمی، بل با سراسر جهان عینی آدمی و طبیعت معاوضه میشود، از نقطه نظر صاحب آن در خدمت معاوضهی هر گونه توانایی با تواناییها و اشیای دیگر، حتا متناقض، میباشد؛ پول اُخوت ناممکنهاست؛ پول باعث میشود اضداد همدیگر را در آغوش گیرند .
اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی، آن گاه میتوان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غیره معاوضه کرد. اگر بخواهیم از هنر لذت ببریم، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم؛ اگر میخواهیم بر دیگران تاثیر گذاریم، باید قادر به برانگیختن و تشویق دیگران باشیم. هر کدام از روابط ما با بشر و طبیعت باید نمود ویژهای باشد که با عینها یا ابژههای اراده و زندگی فردی واقعیمان منطبق باشد. اگر عشق میورزی، ولی ناتوان از برانگیختن عشق هستی، یعنی اگر عشقت، عشقی متقابل نمیآفریند، اگر با نمود زندهی خود به عنوان آدمی عاشق، محبوب (دیگری) نمیشوی، آن گاه عشقت ناتوان است و این عین بدبختی است .
* * *
یاداشتها:
1- این واژه ناخواناست .
2- هستی شناسی آموزهای است مربوط به وجود، به ذات و معمولا از آن معنایی «متافیزیک» گرفته میشود. کانت این آموزه را رد میکرد؛ زیرا ادعا میکرد که ما هرگز نمیتوانیم ذات چیزها را بشناسیم. هگل از این اصطلاح استفاده کرد و در دانشنامهی خود نوشت: «هستی شناسی پایان مییابد و خودشناسی از لحاظ هستی شناسی حائز اهمیت است.»(بخش ۱۷۱) نظرات مارکس دربارهی ذات احساسهای انسانی در پنج موردی که در همین متن آمده، جمع بندی شده است.
3- گوته، فاوست، بخش اول، اتاق مطالعهی فاوست .
4 و 5- پردهی چهارم، قسمت سوم (مارکس از ترجمهی آلمانی دوروتئاتیک نقل قول آورده است. او همین قطعه را مجددا در «سرمایه» نقل کرده است).
6- انتهای این صفحه در دست نوشته پاره شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر