نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

DEVIL AND STARS ننگ بر شما ! اهريمن! اهريمن

درخواست از کانون وکلا: در مقابل انتقام کشی از محمد مصطفایی سکوت نکنید!



مردمک - 6 مرداد
شادی صدر: مطمئنا با خبر شده اید که در روز شنبه دوم مرداد 1389، ماموران امنیتی چند ساعت پس از اینکه با مراجعه به دفتر محمد مصطفایی، یکی از فعال ترین وکلای حقوق بشری ایران، نتوانستند او را بیابند، همسر و برادر همسر وی را در مقابل دفتر او دستگیر کردند و به زندان اوین بردند.

بازپرس دادسرای انقلاب در زندان اوین به آنها گفته است تا زمانی که محمد مصطفایی خود را معرفی نکند، آنها در زندان خواهند ماند.

در عین حال، همان شب از تلویزیون دولتی جمهوری اسلامی گزارشی پخش شد که در آن اعلام شد کسانی که باعث شدند پرونده سنگسار سکینه محمدی سر و صدای بین المللی ایجاد کنند، منافق و تروریست هستند. سکینه محمدی، مادر دو فرزند، زن 43 ساله ارومیه ای است که اجرای حکم سنگسار درمورد او به دلیل فشارهای بین المللی وسیع، متوقف شد.

محمد مصطفایی، وکیل سکینه، در انجام وظایف خود، وقتی کلیه راههای قضایی را پیمود و نتیجه‌ای نگرفت، اولین کسی بود که اعلام کرد جان سکینه محمدی در خطر است. به این ترتیب به نظر می‌رسد دستگاه قضایی-امنیتی ایران، در حالی که ناگزیر به توقف اجرای حکم سنگسار سکینه محمدی شده است، با پرونده سازی رسانه‌ای و قضایی علیه محمد مصطفایی، قصد دارد انتقام این تصمیم ناگزیر را از او بگیرد و حالا که موفق به دستگیری او نشده، همسر و برادر او را موضوع این انتقام گیری قرار داده است.

علاوه بر زیر سئوال بودن ادله منجر به صدور حکم بازداشت برای محمد مصطفایی، هیچ ادله‌ای موجود نیست که همسر و برادر همسر وی در مخفی کردن او کمکی کرده اند؛ برعکس، جزئیات وقایع اتفاقیه روز شنبه کاملا موید خلاف این موضوع است.این نخستین بار در تاریخ جمهوری اسلامی نیست که خانواده یک فعال مدنی، به دلیل فعالیتهای او گروگان گرفته می شوند.

سیاست سرکوب فعالان مدنی از طریق فشار بر خانواده ها، با روشهای مختلفی از احضار و تهدید اعضای خانواده تا بازداشت و اعتراف گیری به زور از آنها، در تمام این سالها، با شدت و ضعف، اعمال می‌شده است.

در یکی از تازه ترین موارد، همسر شیرین عبادی، عضو دیگر کانون وکلای، فعال حقوق بشر و برنده جایزه صلح نوبل را پس از چند روز بازداشت، با تهدید و فشار در مقابل دوربین نشاندند تا علیه او صحبت کند.

اکنون پنج روز است که فرشته حلیمی و فرهاد حلیمی، همسر و برادر همسر محمد مصطفایی، وکیلی که جز انجام وظایف وکالتی خود در دفاع از نوجوانان محکوم به اعدام، محکومان به سنگسار و همینطور زندانیان سیاسی، کاری نکرده است، در زندان به سر می‌برند. دختر 7 ساله آنها هم اکنون هم از دیدن مادر خود محروم است و هم از دیدار پدر.

من، محمد مصطفایی را از زمانی می شناسم که در برخی از پرونده‌های زنان محکوم به اعدام یا سنگسار، مثل پرونده نازنین فاتحی با یکدیگر همکاری می‌کردیم. او یکی از وکلای فعال در شبکه وکلای داوطلب بود که با «کمپین قانون بی سنگسار» مشارکت می‌کرد؛ این کمپین در مدت کمتر از دو سال توانست حداقل 9 زن و دو مرد را از سنگسار نجات دهد و در حذف مجازات سنگسار از لایحه مجازات اسلامی تاثیرگذار باشد.

در اسفند 1385، وقتی من به همراه 32 نفر دیگر از فعالان حقوق زنان دستگیر شدم، محمد مصطفایی وکالت مرا برعهده گرفت.

هیات مدیره کانون وکلا در آن زمان، نامه بسیار موثری در اعتراض به بازداشت من در حال انجام وظیفه وکالت به قوه قضاییه نوشت.دفاع از حقوق وکلا، از ابتدایی ترین وظایف کانون وکلا و یکی از مهمترین دلایل ایجاد این قدیمی ترین نهاد مدنی حقوقی است.

بنابراین به عنوان یک وکیل، یکی از اعضای کانون وکلای دادگستری مرکز، و همچنین به عنوان یک موکل، از شما که در راس یکی از قدیمی ترین نهادهای مدنی ایران نشسته اید درخواست دارم در مقابل این گروگانگیری و انتقام کشی، سکوت نکنید. هم اکنون، یکی از اعضای این نهاد، به دلیل پذیرش وکالت و دفاع از حقوق آسیب دیدگان، به همراه اعضای خانواده اش، تحت شدیدترین فشارها قرار دارند و سکوت شما، نه تنها به معنای عدم انجام وظیفه دفاع از وکلای مدافع است بلکه استقلال شما از دستگاه قضایی-امنیتی را نیز مورد تردید قرار خواهد داد.

امروز زمان این است که هر یک از ما، تا جایی که در توان داریم، علیه سیاست گروگانگیری و انتقام جویی اقدام کنیم؛ سیاستی که اگر دیروز شیرین عبادی و امروز، محمد مصطفایی قربانیان آن بوده اند، فردای روز، گریبان تک تک ما را خواهد گرفت.

پرونده جنایت قتل عام 67 به فتوای خمینی همچنان باز است


جعفر پویه

این روزها مصادف است با یکی از بزرگترین جنایتهای رژیم جمهوری اسلامی علیه بشریت. بیست و دو سال قبل به فتوای خمینی جنایتکار، هیات مرگ وارد زندانها شد و گروه گروه زندانیانی که در حال گذراندن دوران محکومیت شان بودند را به جوخه های مرگ سپرد. خمینی که ترس و وحشت اش را از مخالفان دربند و زندانی پنهان نمی کرد، در پی فرصتی بود تا همه آنان را از دم تیغ بگذراند.
در پایان جنگ ضد مردمی با عراق و سرکشیدن جام زهر توسط او، رویاهای خمینی برای صدور رژیم اش با شکست مواجه شد. او که همچون مار زخمی به خود می پیچید، در روز 6 مرداد فتوای قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرد و خطاب به هیات تعیین شده خود برای انجام این کشتار نوشت: "كسانى كه در زندانهاى سراسر كشور بر سرموضع نفاق خود پافشارى كرده و مى‏كنند محارب و محكوم به اعدام مى‏باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با راى اكثريت آقايان حجه‏الاسلام نيرى دامت ‏افاضاته (قاضى شرع) و جناب آقاى اشراقى (دادستان تهران) و نماينده‏اى از وزارت اطلاعات مى‏باشد، اگر چه احتياط در اجماع است و همين طور در زندانهاى مراكز استان كشور راى اكثريت آقايان قاضى شرع، دادستان انقلاب و يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم‏الاتباع مى‏باشد، رحم بر محاربين ساده‏انديشى است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامى است."
او خطاب به کسانی در داخل دستگاه آدمکشی اش که این حکم جنایتکارانه را باور نمی کردند و خواهان توضیح شده بودند نوشت: "سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگى به وضع پرونده‏ها در هر صورت كه حكم سريع تر انجام گردد همان مورد نظر است."
و اینگونه او کلاه شرعی بر جنایت سازمان یافته خود گذاشت و خون هزاران نفر از زندانیان سیاسی را بر زمین ریخت. از شقاوت و سنگدلی خمینی همین بس که در فتوای خود نوشت: "آقايانى كه تشخيص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شك و ترديد نكنند و سعى كنند [اشداء على الكفار] باشند."
اینگونه هیات مرگ وارد زندانها شد و تنها با پرسیدن یک سوال که سازمان متبوع خود را قبول دارید یا نه؟ حکم مرگ بسیاری از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق را صادر کرد. پس از قتل عام وابستگان به سازمان مجاهدین خلق، نوبت به چپهای زندانی رسید. دستگاه آدمکشی خمینی بسیاری از فرزندان مردم و زندانیان دربند را به چوبه های دار و جوخه های مرگ سپرد و سعی کرد تا زندانهای خود را از وجود مخالفان جدی پاک کند.
اجساد زندانیان قتل عام شده در گورهای دسته جمعی و بی نام و نشان به خاک سپرده شدند و اکنون با وجود گذشت 22 سال از آن جنایت هولناک، هنوز بسیاری از خانواده ها برای به دست آوردن خبری از عزیزان خود به ارگانهای مختلف جنایتکاران سر می زنند و خواهان توضیح آنان هستند. با اینکه پرده از این جنایت هولناک کنار رفته و همگان به این موضوع واقف هستند، هنوز مقامهای رژیم مسوولیت این جنایت را نمی پذیرند و بعضی از مدعیان به ظاهر بریده از رژیم و پیوسته به صف اپوزیسیون نیز خود را به بی خبری زده و حاضر به دادن هیچگونه اطلاعاتی درباره این جنایت نیستند.
در 22 دومین سالگرد جنایت هولناک قتل عام زندانیان سیاسی به آنانی که در برابر دژخیمان سر فرود نیاوردند و با قدی افراشته سربدار شدند، درود می فرستیم. همراه با خانواده های این قربانیان همچنان اصرار به دادخواهی این جنایت داریم و برای کشاندن آمران و عاملان آن به دادگاهی مردمی از پای نخواهیم نشست.


یک سال پیش به جامعه جهانی از آنچه که در سکوت زندان‌های ایران می‌گذرد, هشدار داده شده است. چند جنایت دیگر باید انجام گیرد که نهادهای بین‌المللی واکنش مناسب نشان دهند؟ زمان آن فرا رسیده که خانم ناوانتم پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، مقامات جمهوری اسلامی ایران را وادار به پذیرش گزارش‌گر ویژه سازمان ملل در امر شکنجه کند تا وی بتواند در باره بد رفتاری با زندانیان در زندان‌های ایران تحقیق و بررسی کند

عبدالرضا تاجیک روزنامه‌نگار و عضو کانون مدافعان حقوق بشر در زندان قربانی بدرفتاری و تعرض شده است. این روزنامه نگار زندانی در ملاقات روز ۲۳ تیرماه در زندان اوین به اعضای خانواده خود اعلام کرده است که در نخستین شب بازداشت در حضور معاون دادستان تهران مورد بدرفتاری و " هتک حرمت" قرار گرفته است. محمد شریف وکیل وی در این باره گفته است که این اصطلاح در پرونده های قضایی می‌تواند " آزار جسمی و جنسی " معنا شود.

با توجه به اینکه در سالن ملاقات اظهارات زندانی با خانواده از سوی مسئولان زندان برای کنترل و ممانعت از انتقال اطلاعات ضبط می شود، عبدالرضا تاجیک نتوانسته است آزادانه در باره چگونگی " هتک حرمت" به خود توضیح دهد.

در تاریخ ٩ مرداد ماه ۱۳۸۸ مهدی کروبی یکی از نامزدان انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در نامه‌ای سرگشاده وجود شکنجه، بدرفتاری و تجاوز به زندانیان در زندان‌های جمهوری اسلامی را تائید کرد. وی در این نامه که انتشارش منجر به توقیف روزنامه اعتماد ملی شد، نوشته بود : " عده‌ای از افراد بازداشت شده مطرح نموده‌اند که برخی افراد با دختران بازداشتی تجاوز نموده اند که منجر به ایجاد جراحات و پارگی در سیستم تناسلی آنان گردیده‌است. از سوی دیگر افرادی به پسرهای جوان زندانی با حالتی وحشیانه تجاوز کرده‌اند به طوری که برخی دچار افسردگی و مشکلات جدی روحی و جسمی گردیده‌اند و در کنج خانه‌های خود خزیده‌اند "

علیرغم تکذیب‌های مکرر مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران و اعمال فشار بر زندانیان و خانواده‌های آنها برای بازپس گیری شکایت و اظهارات خود، اما برخی از زندانیان پس از خروج از کشور آزار های جنسی علیه خود را تائید کردند. دست کم چهار تن از حرفه‌کاران رسانه‌ها و فعالان سیاسی شواهدی در تائید این امر را در اختیار گزارش‌گران بدون مرز قرار داده‌اند.

گزارش‌گران بدون مرز در این باره اعلام می‌کند : " از یک سال پیش به جامعه جهانی از آنچه که در سکوت زندان‌های ایران می‌گذرد، هشدار داده شده است. چند جنایت دیگر باید انجام گیرد که نهادهای بین‌المللی واکنش مناسب نشان دهند؟ زمان آن فرا رسیده که خانم ناوانتم پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، مقامات جمهوری اسلامی ایران را وادار به پذیرش گزارش‌گر ویژه سازمان ملل در امر شکنجه کند تا وی بتواند در باره بد رفتاری با زندانیان در زندان‌های ایران تحقیق و بررسی کند."

گزارش‌گران بدون مرز یاد آور می شود که عبدالرضا تاجیک در تاریخ ٢٢ خرداد دستگیر شد اما نزدیک به یک ماه مقامات قضایی ایران علت و محل بازداشت وی را اعلام نکردند. بازداشت و نگاهداری مخفیانه زندانی شکلی از " ناپدید کردن اجباری" و نقض حقوق بین‌المللی است و می‌تواند از مصادیق جنایت علیه بشریت بشمار آید. محمد شریف وکیل عبدالرضا تاجیک تاکنون نه به پرونده موکل خود دسترسی داشته است و نه توانسته است وی را ملاقات کند.



پژوهشگر دانشگاه پرینستون یا سردسته قاتلان میکونوس؟





به یانی - 5 مرداد
طبق اخبار موثقی که منشتر شده است(1)، سید حسین موسویان، سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان، ظاهرا برای ادامه تحصیل دانشگاه معبتر پرینستون به آمریکا آمده و بعنوان پژوهشگر مشغول به کار گشته است. موسویان در زمان قتل رهبران کرد در رستوران میکونوس، بالاترین مقام رژیم ایران در آلمان بود و سفارتخانه را به مرکز جاسوسی، توطئه علیه ایرانیان و هماهنگی کارهای تروریستی تبدیل نموده بود. البته ایشان نیز مانند بقیه تروریستهای آندوره، به باند رفسنجانی وابسته بود.

وی در بازگشت به ایران مدتی سرپرست تیم مذاکره کننده هسته ای رژیم با اروپا بود و بعد وارد مجمع تشخیص مصحلت گردید و بعنوان معاون مرکز تحقیقات مجمع فعالیت مینمود. چند سال پیش که احمدی نژاد و سپاه پاسداران شروع به تصفیه باند رفسنجانی و مافیای وابسته به وی از بخش های مختلف سیاسی و اقتصادی نمودند چند تن از وابستگان هاشمی در تیم هسته ای مثل سیروس ناصری و حسین موسویان مورد تعقیب قرار گرفتند. جرم ناصری اختلاس مالی در جریان قرار داد شرکت اورینتال کیش با کمپانی آمریکائی هالیبرتون (وابسته به دیک چینی) بود. جرم موسویان جاسوسی برای کشورهای غربی بود. ناصری به اتریش گریخت و بعد آرام به کشور بازگشت و موسویان نیز چند روز بازداشت بود و سپس با فشار رفسنجانی آزاد شد.

البته این اولین بار نیست که دیپلمات های بالای حکومت ایران برای کسب علم و ادامه تحصیل به آمریکا میآیند و درب بهترین دانشگاههای آمریکا برویشان بازمیگردد. تا همین سال گذشته، عباس ملکی که معاون وزیر خارجه بود در دانشگاه هاروارد بعنوان کارشناس عالیرتبه مشغول تحصیل بود. محمد جعفر محلاتی و فرهاد عطائی، دو تن دیگر از معاونین وزارت خارجه حکومت نیز در شهر دانشگاهی بوستون مشغول کسب علم بودند.

جای تردید نیست که ورود موسویان به یکی از بهترین موسسات آموزشی جهان، بخاطر مدارک علمی ایشان یا نبوغ ذاتی اش نیست. گشودن فرش قرمز روی مقامات سابق، در درجه اول مدیون گشاده دستی بنیادهای ریز و درشتی است که یا سرشان به رژیم وصل است یا اینکه برای بازنگاه داشتن باب دوستی با رفسنجانی، به نوچه ایشان لطف و محبت کرده اند.

اما تا آنجا که به وزارت خارجه آمریکا مربوط میشود، قضیه بازهم شرم آورتر و تاسف بار تر است. این وزارتخانه، در آرزوی معامله کوچک یا بزرگ با باندهای ریز و درشت حکومت ایران، چند سالی است که یک درب مخصوص پشت دروازه آمریکا کار گذاشته تا هر تروریست و جانی سابق رژیم را بدون سر و صدا و تحت عناوین مختلف وارد آمریکا کند تا هم رابطه با جناح مربوطه در ایران برقرار بماند و هم در صورتیکه بر حسب تصادف این جناح در دعوای درونی حکومت دست بالا را گرفت، آنوقت کلاه آمریکا پس معرکه نماند.

البته با شروع جنبش سبز، راه برای فرصت طلبی بسیاری از وابستگان حکومت نیز بسیار آسانتر گشته است. اکنون میشود در کمتر از چند ثانیه یک کراوات یا شال و کلاه سبز به خود آویزان کرد و خود را اپوزیسیون رژیم معرفی نمود. در اینصورت، این افراد نه تنها هیچ نیازی به پاسخگوئی به گذشته سر تا پا جنایت بار خود نیز نمی بیند بلکه ضمن طلبکاری از قربانیان این رژیم که از جهنم آخوندی به خارج مهاجرت کرده و مشعل مبارزه با حکومت را سی سال است زنده نگاه داشته اند، خود را رهبر جنبش دموکراسی خواهی مردم نیز معرفی می نمایند.

از آنجا که موسویان هنوز لب به سخن نگشوده است نمی توان با قاطعیت گفت که آیا واقعا هدف ایشان ادامه تحصیل به شیوه مرحوم علی کردان است یا اینکه قصد ورود به حلقه رهبری جنبش را نیز دارند.



1. منبع خبر از نشریات داخل ایران:
http://www.khodnevis.org/index.php?news=6407

لینک دانشگاه پرینستون و شغل موسوی در این دانشگاه:
http://www.princeton.edu/~lisd/about_lisd/mousavian.html

دستاورد 18 تیر: نظم کهنه از درون اصلاح نمی شود، این مهم مستلزم فروپاشی آن است

- آناهیتا اردوان

دستاورد 18 تیر: نظم کهنه از درون اصلاح نمی شود، این مهم مستلزم فروپاشی آن است

آناهیتا اردوان
هر سال هیجدهم تیرماه یادآور خیزش شجاعانه دانشجویان و سرکوب وحشیانه آنان توسط استبداد مذهبی در سال 1378 است. امسال یازده سال از این جنایت و زیر پا گذاشتن ددمنشانه حقوق دانشجویان گذشت. از آنرو که جلادان تاریخ هنوز با توسل به سرکوب، زمام امور را در دست دارند و به دلیل نبود شرایط دموکراتیک، برپایی دادگاهی که قادر باشد به محاکمه آمران و عاملان این جنایت با در نظر گرفتن منافع دانشجویان و خانواده های آنان بپردازد، هنوز ابعاد دستگیریها، شکنجه و قتل دانشجویان دانشگاههای تهران، تبریز و دیگر شهرهای کشور در پرده ای از ابهام قرار دارد.
خیزش دانشجویی در واکنش به توقیف روزنامه حکومتی "سلام" به دلیل چاپ نامه محرمانه سعید امامی مبنی بر طرح سرکوب مطبوعات شکل گرفت. قربانعلی دری نجف آبادی، وزیر اطلاعات به دلیل چاپ این سند محرمانه، از مدیر مسوول روزنامه سلام به دادگاه ویژه روحانیت شکایت کرد. کلیات طرح اصلاح قانون مطبوعات در تاریخ 16 تیر 1378 به تصویب رسید و بدین ترتیب روزنامه سلام در تاریخ 17 تیر 1378 از سوی دادگاه به مدت پنج سال توقیف گردید. شکاف در حاکمیت بر سر منافع جناحهای مختلف بعد از مضحکه انتخاباتی سال 1378 و به قدرت رسیدن خاتمی به دلیل نفرت مردم از ناطق نوری، تعمیق یافته بود. این مساله همراه با فشار روزافزون از پایین، یک سری گشایشهایی را در جامعه ایجاد کرده بود که چاپ همین سند محرمانه توسط روزنامه "سلام" در فرایند اوج گیری تضادهای درون حکومتی بر سر منافع جناحی و نه مردم، یکی از نمونه های آن بود.
انزجار و تنفر دانشجویان از سانسور و سرکوب و وعده های پوچ و توخالی دولت خاتمی مبنی بر اصلاحات حکومتی، با توقیف روزنامه سلام پرده سکوت را درید و ستونهای اریکه قدرت ولایت فقیه را به لرزه درآورد. دانشجویان به خیابانها آمدند و با سر دادن شعار علیه سانسور از دولت خاتمی خواستند تا در برابر این حکم ساکت ننشسته و به تبلیغات انتخاباتی خود جامه عمل بپوشاند. اعتراضهای دانشجویان از محوطه کوی دانشگاه به خیابانها کشیده شد و درگیری با نیروی انتظامی آغاز گردید. دانشجویان سعی کردند از حمله ماموران انتظامی به کوی دانشگاه جلوگیری به عمل آورند اما در نیمه های شب و آغاز روز جمعه 18 تیر بود که ماموران اطلاعاتی و انتظامی موفق به ورود به کوی دانشگاه شدند و به ضرب و شتم دانشجویان پرداختند. دستگاه سرکوب آمده بود تا اعتراض دانشجویان را در نطفه خفه کند. لباس شخصیها با فریاد "یا حسین، خودت بپذیر" دانشجویان را به پایین پرتاب کرده و بسیاری را دستگیر، مجروح و به قتل رساندند. تصویرها و گزارشهایی که تا کنون در رابطه با این جنایت به چاپ رسیده، اوج ددمنشی و درنده خویی آنان را به نمایش می گذارد. افزون بر این، نشان می دهد که فرمان سرکوب بی درنگ و قاطع از سوی هرم حاکمیت به نیروهای سرکوبگر صادر شده است.
روز هیجده تیر مردم با شنیدن خبر حمله به کوی دانشگاه به کمک دانشجویان می شتابند. اعتراض و درگیریها سراسر تهران را فرا می گیرد و تظاهرات به سوی بیت ولایت فقیه در خیابان آذربایجان کشیده می شود. درگیری بین سپاه و دانشجویان در بسیاری از گزارشها بی سابقه عنوان شده است. عدم سکوت دانشجویان و پیوستن فزاینده دیگر گردانهای اجتماعی به آنان و اوج گیری شعارها علیه خامنه ای آنچنان ولایت فقیه را وحشتزده کرد که وی مجبور به سخنرانی برای آرام کردن اوضاع شد. اما راهپیمایی و اعتراضات دانشجویی، درگیری دانشجویان و پشتیبانان آنها با نیروهای سرکوبگر ادامه پیدا کرد. گویی حمله نیروهای سرکوبگر برای خفه کردن صدای عدالت طلبانه دانشجویان برای استبداد حاکم نه تنها راه برون رفتی را طراحی نکرد بلکه، فریادهای دانشجویان رساتر از همیشه می رفت تا ضربه مهلکی به سیستم حاکم وارد سازد. ریشه ای تر شدن خواستهای دانشجویان همراه با پولاریزه شدن اعتراضها، شاهرگ حیاتی رژیم را نشانه گرفته بود. با این که در آن دوران جناحی از حاکمیت به سردمداری محمد خاتمی، تلاش کرده بود با شعار اصلاح حاکمیت و همزمان التزام و اطاعت از ولایت فقیه اندیشه رفرم پذیری ساختار سیاسی را با تاکید بر حفظ آرامش و مبارزه قانونی بر دانشگاه تا حدود زیادی مستولی کند اما حرکت دانشجویی اواسط تیرماه هیچ وجه اشتراکی به این گرایش که همواره به جامعه تزریق می شد، نداشت. بدین ترتیب منافع مشترک جناحها و باندهای حکومتی در راستای حفظ کلیت نظام باعث شد تا دولت مدعی اصلاحات نیز ماسک از چهره بردارد و از راه حل خفه کردن صدای معترضین با سلاح گرم استقبال کند. در این مسیر دولت خاتمی حتی به سرکوب دانشجویانی که از دولت وی حمایت می کردند هم اعتراض نکرد و آنان را "آشوب طلب" خواند:
خاتمی در پایان جلسه کمیته ویژه شورای عالی امنیت ملی برای پیگیری حوادث کوی دانشگاه تهران، بر مقابله جدی دولت با جریانات آشوب طلب وی اظهار داشت: "حادثه ای که پنجشنبه شب رخ داد، بعد از یکی دو روز، جریانی انحرافی در آن پیدا شد و به نظر من این جریان هدفش لطمه زدن به اصل نظام (تاکید از نویسنده) و ایجاد تشنج در جامعه است. خوشبختانه جامعه دانشجویی برائت خود را از این جریان اعلام کرد زیرا رفتارهای انجام شده با هیچ یک از موازین سازگار نیست. علاوه بر آن مشخص شد که عده ای از دستگیر شدگان دانشجو نیستند و قطعا سوواستفاده ای از این جریان می شود. من از مردم که این روزها تا حدودی آرامش شان در بعضی از نقاط تهران به هم خورد معذرت می خواهم و اطمینان می دهم که این حرکتها ادامه پیدا نکند و از ملت شریف ایران خواهش می کنم هر چه بیشتر از این جریانات دور باشند تا دولت راحت تر در این زمینه عمل کند."
با این سخنان دولت خاتمی در عمل چراغ سبز را به نهادهای سرکوبگر برای سرکوب جنبش دانشجویی نشان داد. بدین ترتیب اصلاحاتی که از بند ناف ولایت فقیه تغذیه می کرد و هدف عالی اش بازسازی مشروعیت نظام در جهت حفظ آن و پیاده کردن فرمانهای خمینی بود، با فریادهای حق طلبانه دانشجویان و مردم از رحم بیرون زد. گذاشتن نام "آشوبگر" بر روی دانشجویان و تهدید مردم در لفافه که "اگر به خانه هایتان نروید با شکنجه و زندان روبرویید" نشان داد که منافع این جناح هیچ همخوانی با منافع مردم زحمتکش ایران ندارد. با این حال خاتمی به عنوان سردمدار بازسازی مشروعیت نظام هنوز هم از تکرار آنچه که سالها از رسوایی اش می گذرد خسته نشده است. وی چندی پیش نسخه پیچید: "اگر اصلاح‌طلبان واقعی به جای نشستن در مسند قدرت، فرهنگ مردم‌سالاری را تقویت می‌کردند، امروز وضع بهتری داشتیم."
وی با تقدیر از راه و روش امام راحلش، دوباره از "مردم سالاری دینی" که مقوله ای من درآوردی و متناقض است سخن گفت و دوری مردم از حاکمیت را یک خطر نامید. معلوم نیست چرا محمد خاتمی در زمان ریاست جمهوریش، زمانی که بر مسند قدرت بود نه تنها پس از کشتار دانشجویان از سمت خود استعفا نداد و مانند زالویی به قدرت چسبید بلکه، همراه با ولایت فقیه، سرکوب قیام دانشجویی را کاری مناسب برای حفظ آرامش جامعه (بخوانید نظام) دانست. البته چنین حرکتی به هیچ وجه در چارچوب منافع گرایش خاتمی نمی گنجد که دل نگرانی اش دوری مردم از حاکمیت جهل و خرافات است.
آنچه در طول نزدیک به یک هفته ارکان نظام استبدادی را به لرزه در آورد و حمایت از سرکوب دانشجویان از سوی دولت خاتمی با همه شعارهای پر آب و تابش، دستاوردی بسیار صریح برای دانشجویان داشت: به پایان رسیدن پروژه فریبکارانه اصلاح نظام که در صحن دانشگاه و خیابانهای تهران با خون سرخ دانشجویان به ثبت رسید. این رویداد به درستی نشان داد که مبارزه دانشجویان و مردم ایران فرآیندی مستقل و جدا از اختلافات ناچیز جناحهای حکومتی می باشد و منافعی فراتر از مطالبات جناحهای حکومتی دارد. اندیشه ای که تلاش می کرد به دانشجویان بقبولاند که "تغییر" در اصلاح نظم کهنه می گنجد، از صحن دانشگاه روی برتافت و ماهیت انقلابی جنبش دانشجویی، برای رسیدن به خواستهای سیاسی پررنگ تر شد.
رسوا شدن دولت مدعی اصلاحات از سوی دیگر نشان داد که جنبش اجتماعی متشکل از جنبش کارگران، دانشجویان و زنان، موتور محرک اساس هر گونه تحول بنیادین در کشور است و این تحول را نمی توان با فریب و موعظه متوقف کرد. حاکمیت استبداد مذهبی همچنان در سالهای بعد از واقعه تاریخی هیجده تیر ماه سال 1378 نیز به بهانه های متفاوت ابزار سرکوب خود را به صحن دانشگاه فرستاده و به سرکوب دانشجویان پرداخته است.
جنبش دانشجویی همواره به عنوان حرکتی رادیکال و انقلابی در تحولات و تغییرات اجتماعی میهن ما موثر بوده و نقش بازویی پر اقتدار را در پروسه مبارزه طبقاتی زحمتکشان بازی کرده است. این جنبش با تشکیل اولین مجامع دانشجویی در سال 1316 نقش بسیار موثری در مبارزه برای دستیابی به دموکراسی و عدالت اجتماعی داشته است. فعالیت دانشجویان در جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد سال 1332 و کشته شدن سه دانشجو در 16 آذر همان سال و به ثبت رساندن "روز دانشجو" در تاریخ، تشکیل سازمانهای سیاسی مارکسیستی و مترقی توسط دانشجویان در دهه چهل و فداکاریها و جانفشانیهای دانشجویان در گرماگرم قیام ضد سلطنتی همگی نمونه هایی از موثر بودن جنبش دانشجویی در تاریخ مبارزاتی میهنمان علیه سیاستهای عقب مانده حاکمان است.
شرایط امروزی جامعه بسیار متفاوت با زمانی است که خیزش 18 تیر اتفاق افتاد. ولایت فقیه پروژه یکدست سازی نظام را با انتصابات سال 1388 به پیش برد و بسیاری از نیروهای "خودی" را از حاکمیت بیرون انداخت. البته هنوز آنهایی که از قدرت سیاسی به بیرون رانده شده اند، بر طبل خالی "اصلاح نظام"، رعایت قانون اساسی و مبارزه در چارچوب قانون اساسی می کوبند. اگر این اندیشه یکبار به صورت تراژدی در تاریخ نظام حاکم ظهور کرد، اینک به صورت کاریکاتور خودنمایی کرده و تلاش می کند از پتانسیل جنبش دانشجویی به نفع خود سوواستفاده کند. اما اینبار انتظار می رود که جنبش دانشجویی با درایت تاریخی خود و با توجه به آزمون 18 تیر به موازات هر چه کوچک تر شدن نظام ولایت فقیه، ژرفش تضادها بین رقبا، قدرتمند تر شدن جنبش اجتماعی و تشدید بحرانهای بین المللی و داخلی، با تحلیل درست از شرایط برای هر چه رادیکال کردن قیام مردم علیه رژیم جهت فروپاشی سیستم به پا خیزد.
جنبش دانشجویی قادر است در شرایط حساس کنونی بر راهکارهای رنگ و رو باخته ای که بر اصلاح نظم کهنه و رعایت قانون اساسی پافشاری می کند مهر رد بکوبد، اندیشه ای علمی و عملی را در دستور کار قرار دهد که تغییر اساسی سیستم را تضمین کند.




Le Che rendait hommage à Patrice Lumumba quil appelait « martyr de la ré...

Discurso Che 2

victor jara & violeta parra.(historia de chile)

Victor Jara Manifiesto

* Victor * Jara *yecolennon

http://www.youtube.com/watch?v=VQJhk6e0I9g&feature=related

Yo pregunto a los presentes
si no se han puesto a pensar
que esta tierra es de nosotros
y no del que tenga más.

Yo pregunto si en la tierra
nunca habrá pensado usted
que si las manos son nuestras
es nuestro lo que nos den.

¡A desalambrar, a desalambrar!
que la tierra es nuestra,
tuya y de aquel,
de Pedro, María, de Juan y José.

Si molesto con mi canto
a alguien que no quiera oír
le aseguro que es un gringo
o un dueño de este país


Victor Jara A Desalambrar

BALDERRAMA -- MERCEDES SOSA --- HGPD

Zamba Del CHE

Poema XX Pablo Neruda

Las últimas horas de Salvador Allende - Parte 1

Viva Chile! Viva el Pueblo! Vivan los Trabajadores!

زارشی از زندان رجائی شهر/ به هر آنکس که گوش شنوایی دارد...



اینجا گویی که دنیایی دیگر است ،چیزی شبیه جهنّم در فیلمهای تخیلی‌،آکنده از آتش و دود و چهرههای سیاه سوخته و ژولیده ، بدنهأی لخت و عرق کرده و سراسر قرمز و آبله ای‌ بر اثر زخم نیش شپش

خبرگزاری هرانا - دکتر سعید ماسوری زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد که هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج بسر می برد گزارشی از زندان رجایی شهر تهیه تموده است .

متن این گزارش که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

اگر چه ممکن است در خارج از زندان زندگی‌ به ظاهر در جریان باشد ولی‌ قطعاً در همین کرج کسی‌ نمی‌تواند باور کند که چند متر آنطرفتر یعنی‌ پشت دیوار زندانی که از کنار آن عبور می‌کند چه جهنّم و فاجعه انسانی‌ در حال وقوع است،همانطور که خیلی‌ها در اطراف اردوگاههای داخو و آشویتس هم در حال زندگی‌ بودند و شاید به درستی‌ نمی‌‌دانستند درداخل آن چه می‌گذرد.

میخواهم تنها در یک پلان شمایی از زندان رجائی شهر که نزد اهالی کرج بسیار بزرگ مینماید ولی‌ در واقع به دلیل ازدحام جمعیت بسیار کوچک است را به تصویر بکشم . اینجا گویی که دنیایی دیگر است ،چیزی شبیه جهنّم در فیلمهای تخیلی‌،آکنده از آتش و دود و چهرههای سیاه سوخته و ژولیده ، بدنهأی لخت و عرق کرده و سراسر قرمز و آبله ای‌ بر اثر زخم نیش شپش ، شلوار هایی با لنگ پاره شده آن که به عنوان کمربند استفاده شده ، پاهای برهنه و کثیف لباسهای پشت و رو پوشیده شده به خاطر شپش، دمپایی های پاره و لنگه به لنگه، هوای کثیف و آلوده، بوی زباله‌های متعفن شده، گنداب توالت های سر ریز شده، استفراغ‌های خشک ناشی‌ از مسمومیت‌ها ،خلتهای سینه عفونی‌ شده که همهٔ محوطه را فراگرفته،بوی عرق بدن هایی که در این فضای بسته و گرم و آلوده به ندرت امکان حمام کردن می‌‌یابند...همه و همه با بوی زخم ادرار افرادی که نمیتوانند خود را کنترل کنند به اوج می‌‌رسد و این همه با فریاد و همهمهٔ سرسام آور زندانیانی که با بطری‌های پلاستیکی سیاه شده به عنوان لیوان چای در صفهای انبوه،دو صف ایستاده و یا پشت سر هم در صفهای چند ردیفه و فشرده در نوبت توالت و حمام و غیره صف کشیده‌اند ، رخ میدهد .

چهره‌های تکیده شده ناشی‌ از سو تغذیه ولی‌ پنهان در پشت انبوه ریش و موهای ژولیده ، سرفه‌های دلخراش ناشی‌ از مشکلات ریوی به خاطر فضای بسته آلوده، بدنهای غیر متعارف که کودکان قحطی زده آفریقا را تداعی می‌‌کند ، انبوه زندانیان ولو شده در وسط راهروها که یا به خوابی‌ مرگ مانند فرو رفته اند و یا به شکل گرما زده شده وا رفته و با چشمانی بی‌ روح به نقطه ایی از دیوار و سقف خیره مانده و یا چمباتمه به دیوار تکیه داده، لخت شده، شپشها را در درز لباس‌هایشان می‌‌جویند که در حین عبور انبوه نفرات به آنها میخورند ، تقریبا عادت کرده اند.

انبوهی دیگر که تنها به خاطر اینکه امکان قدم زدن در این ازدحام را نمی‌‌یابند تنها و یا دو نفره ایستاده دیگران را تماشا میکنند و یا با بخیه‌های روی مچ و یا گردنشان که ناشی‌ از خود زنی‌ است بازی میکنند و عموما هم تکه پارچه یا حوله ای‌ در دست دارند که هم برای خشک کردن عرق سر و صورت هر چند دقیقه به سرو صورت می‌‌کشند و هم به عنوان ماسکی جلوی دماغ و دهنشان می‌‌گیرند تا بوی گند و آلودگی هوا را به میزانی‌ کنترل و تحمل کنند و با همه اینها در هیاهوی کر کننده بلندگو و یا فریادها یی‌ با فحش‌های رکیک دیگران را به سکوت و رعایت نوبت توالت و حمام و غیره دعوت می‌کند همراه است واین همه را وقتی‌ میتوانیم بفهمیم که بدانیم در جائی‌ که حد اکثر ۹۰ نفر گنجایش استاندارد آن است ، ۱۱۰۰ نفر محبوس است، برای هر ۲۵۰ نفر ۱ حمام ، هر ۵۰۰ نفر یک شیر صابون یا مایع دستشویی هر ۱۷۰ نفر یک توالت ( آن هم اغلب پر و سر ریز کرده است) هر ۵ نفر یک متر مربع جا(به همین خاطر از فضای راهرو و راه پله‌ها هم استفاده میشود) و هر ۵ یا ۶ نفر روی ۱ پتو می‌خوابند و مجبورند از ۷ صبح تا ۷ شب هم بیرون از سلولها و در محوطه هواخوری و جلوی آفتاب باشند چون در سلولها و زیر سقف مطلقاً جا نمی‌‌شوند، حتی در محوطه هواخوری هم به ندرت جائی‌ برای ایستادن گیر می‌‌آید و وقتی‌ غذا برای خیلی‌ها تنها روی تکه ایی روزنامه ریخته میشود به جز داخل هواخوری جائی‌ برای نشستن و خوردن آن نمی‌‌یابند و این اوضاع حتی زندانبانان را هم به سطوح آورده چون حتی امکان شمارش و آمارگیری را هم در این ازدحام جمعیت نمی‌‌یابند و خود نیز در معرض انواع بیماریهایند...

و عجب اینکه تلویزیون از بوق سگ‌ تا پاسی از شب از کرامت انسانی‌، جایگاه انسان و حتی مدیریت جهانی‌ صحبت می‌کند ولی‌ از این اوضاع سخنی به میان نمی اید چرا که صحبت از بهداشت و حمام و توالت با امنیت ملی‌ گره خورده و طرح آن جرمی‌ در ردیف اقدام علیه امنیت و نشر اکاذیب است و اگر کسی‌ هم مثل رضا جوشن جوان ۲۲ ساله ایی که در وقایع انتخابات دستگیر شد به این وضع اعتراض و آنرا بیان کند بلافاصله به سلول انفرادی منتقل می‌‌شود، البته من هم انتظاری غیر از این ندارم ولی‌ اوضاع رجائی شهر ( و البته بقیه زندانها) بسیار اسفناکتر از آن است که سلول انفرادی راه حل آن باشد و بیخود نیست که برای زندانیان در ایران گوانتانامو و ابو غریب رویایی است دست نیافتنی و امید اعدام شدن راه خلاصی سهل الوصول تر و بسیار متداول تر است و دست یافتنی تر...
سعید ماسوری
زندان رجائی شهر
مرداد ۱۳۸۹
خبرگزاری هرانا

سومالی اینگونه توسط غرب به هرج و مرج کشیده شد: مترجم عبدالله باوی Kategorie: Schlagzeile ارتش تنها نیروی سازمان یافته بود. طبیعتا وظیفه ارتش پشتی



ارتش تنها نیروی سازمان یافته بود. طبیعتا وظیفه ارتش پشتیبانی از دولت بود ولی برای خیلی از سومالیایی ها که از قبایل مختلف می آمدند ارتش جایی بود که علیرغم تعلقات قبیله ای، اتحاد در آن برقرار بود. بدین طریق بود که ایده های مارکسیستی در میان نظامیان ترویج پیدا کرد. البته کودتا بیشتر توسط افسرانی که ناسیونالیست بودند رهبری شد و آنها دانش زیادی درباره سوسیالیسم نداشتند ولی با این ایده ها همدلی میکردند. غیر از آن، از آنچه در ویتنام اتفاق می افتاد آگاه بودند که این نفرت ضدامپریالیستی را بیشتر میکرد. آنهایی که آموزشهای مارکس و لنین را میدانستند ولی فاقد یک حزب فراگیر بودند از این کودتا پشتیبانی کرده و بتدریج مشاور افسرانی شدند که قدرت را بدست گرفته بودند

........................

مصاحبه نشریه پرولترن ارگان حزب کمونیست سوئد( م ـ ل) بايکی ازديپلماتهای اتيوپی!*

سومالی کشوری است در شاخ افريقا که از شرایط خوبی برخوردار است. موقعیت مناسب جغرافیائی، دسترسی به نفت، سنگ آهن، ماهیگیری، یک زبان و یک مذهب در سراسر کشور، چیزی که تقریبا در آفریقا غیر عادی است. سومالی می توانست قدرتی در منطقه باشد، ولی واقعیات چیز دیگری هستند، قحطی، جنگ، غارت، دزدیهای دریائی و حملات با بمب. تعداد بسیار زیاد جویندگان پناهندگی سیاسی به سوئد نشان از وضعیت سخت مردم سومالی دارد، براستی چه شد که سومالی به چنین اوضاعی رسيد؟ چه نیروهایی پشت سر دزدان دریائی قرار دارند که کشتی ها را در آبهای ساحلی اين کشورمی دزدند؟

نشریه پرولترن ارگان حزب کمونیست سوئد( م ـ ل) جهت دستيابی به پاسخ اين سوالات مصاحبه ای ترتيب داده با محمد حسن رهبر جنبش دانشجوئی در اتیوپی در دهه هفتاد و بعد دیپلمات اتیوپی در واشنگتن، پکن و بروکسل.

سؤال: چگونه دزدی دریائی توسعه یافت و اینها چه کسانی هستند؟

جواب: سومالی از سال 1990 فاقد دولت است. کشور توسط جنگ سالاران کنترل میشود. کشتی های اروپایی و آسیائی از موقعیت هرج و مرج در کشور استفاده کرده و در سواحل سومالی بشیوه غارتگرانه ای ماهیگیری کرده و توجهی به قوانین پایه ای در این مورد نمیکنند، آنها به سهمیه بندی ( که در آبهای آنها رعایت میشود) اهمیتی نداده و حتی از بمب برای ماهیگیری استفاده کرده و بطور فجیعی به آبهای سومالی خسارت وارد میکنند. و تازه شرکتهای اروپائی به این هم بسنده نکرده، از فقدان یک رهبری سیاسی در کشور استفاده کرده و زباله های اتمی را بکمک مافیای ایتالیا در آبهای سواحل سومالی خاک کردند. سردمداران اروپائی این موارد را نادیده گرفتند زیرا اینکار از نظر اقتصادی به نفع آنها بود. ولی فاجعه سونامی 2005 مقدار زیادی از این زباله های اتمی را به ساحل ریخت و برای اولین بار مردم دچار بیماریهای ناشناخته ای شدند. در چنین موقعیتی بود که دزدی دریائی آغاز شد. ماهیگیران سومالی که هنوز وسایل ساده و اولیه ماهیگیری داشتند دیگر نمی توانستند معاش خود را از این طریق تامین کنند و این گونه بود که تصمیم گرفتند از آبهای خود محافظت کنند. همان کاری که ایالات متحده در سالهای 1756 ـ 1763 زمانی که فاقد نیروی دریایی بود در مقابل بریتانیا انجام داد، رئیس جمهور وقت آن زمان آمريکا، جورج واشنگتن قراردادی با دزدان دریائی بست تا از منابع آبی خود محافظت کند.

سؤال: چگونه ممکن است که نزدیک به بیست سال است که سومالی فاقد دولت می باشد؟

جواب: این نتیجه سیاست استراتژیکی آمریکا است. در سال 1990 کشور دچار اختلافات داخلی بود، گرسنگی و غارت باعث تلاشی دولت شد. در چنین موقعیتی بود که ایالات متحده که چند سال پیش ذخائر نفتی را در اين کشورکشف کرده بود عملیات " بازگرداندن امید"( Restore Hope) را در سال 1992 پیاده کرد، برای اولین بار نیروی دریائی آمریکا وارد کشوری در آفریقا شد تا کنترل آنرا به دست بگیرد، و همچنین این اولین باری بود که یک نیروی نظامی، کشوری را برای اقدامهای بشر دوستانه تسخیر میکرد!

سؤال: این نیز زمانی بود که واردات گونی های برنج برنارد کوشنر (1) به سواحل سومال شروع شد؟

جواب: درست است، همه آن تصویرهای حمل گونی ها را بیاد دارند که علت حقیقی آن استراتژیکی بود. تلاش آمریکا در اینکه تنها ابر قدرت بعد از سقوط اتحاد شوروی شود ادامه داشت و برای رسیدن به این هدف، از تسخیر تمام قاره آفریقا که دارای مواد خام هنگفتی است صحبت میشد.

سؤال: "بازگرداندن امید" سیاست ناموفقی بود، حتی هالیوود فیلمی بنام " سقوط عقاب سیاه" ساخت که نشان میداد چگونه" شورشیان بد طینت سومالی" به آمریکائی های بیچاره حمله میکنند.

جواب: جنبش مقاومت ملی واقعا بر سربازان آمریکائی پیروز شدند، بعد از آن بود که سیاست آمریکا این شد که از تشکیل یک دولت حقیقی در سومالی جلوگیری کند، حتی آنها از شیوه انگلیسی ها " تفرقه بنداز و حکومت کن" برای کنترل کشور استفاده میکنند. و به این دلیل است که در طول بیست سال دولتی تشکیل نشده است. دولت آمریکا سیاست " تئوری هرج و مرج" را پیش گرفته است تا از اتحاد همه کشور جلوگیری کند.

سؤال: نتیجه جنگ داخلی در سودان این شد که شرکت نفت اکسون( Exxon) پس از کشف منابع نفت مجبور به ترک کشور شد، آیا جنگ داخلی در سومالی نیز به اینجا ختم نمی شود، زمانی که هنوز آمریکا دست به استخراج منابع نفتی نزده است؟

جواب: بهره برداری از چاههای نفت برای آمریکا در حال حاضر اولویت ندارد. دو فاکتور برای استراتژی آمریکا مهم هستند:

جلوگیری از کشورهای رقیب که بخواهند با یک دولت قدرتمند در سومالی معامله بکنند، که سودان نمونه خوبی است، نفتی که شرکتهای آمریکائی سی سال پیش کشف کردند الآن سودان به چین می فروشد، این اتفاق می تواند در سومای نیز پیش بیاید. وقتیکه عبداله یوسف رئیس جمهور دولت موقت بود سفری به چین داشت و علیرغم اینکه از طرف آمریکا پشتیبانی میشد ولی مطبوعات آمریکا از این دیدار انتقاد کردند. در حقیقت در این مورد آمریکا تضمینی ندارد، اگر همین فردا دولتی در سومالی تشکیل شود، هر دولتی که باشد، می تواند این سیاست را در پیش بگیرد و بدون وابستگی به آمریکا با چین معامله کند. برای همین امپریالیستهای غرب یک سومالی متحد و قوی نمیخواهند.

فاکتور دوم که بدنبال "تئوری هرج و مرج" می آید وابسته به موقعیت جغرافیائی سومالی است که از نظر استراتژیکی برای امپریالیستهای آمریکا و اروپا بسیار مهم است.

سؤال: چرا استراتژیکی؟

این مربوط میشود به کنترل اقیانوس هند، به نقشه نگاه کنید. و نیز همانطور که گفتم غرب مسئول گسترش دزدی دریائی است ولی بجای اینکه حقیقت را بگویند و بخاطر آنچه که مرتکب شده اند غرامت بپردازند، این اعمال را در دید مردم دنیا جنایی ساخته تا حضور خود را در منطقه توجیه کنند، و به نام مبارزه با دزدان دریایی، نیروهای خود را در اقیانوس هند مستقر میکنند.

سؤال: هدف اصلی کدام است؟

جواب: هدف اصلی کنترل دولتهای در حال پیشرفت اقتصادی مانند چین و هند است. تردد کشتی های باری و نفتی در اقیانوس هند بسیار زیاد است، و از این جهت است که سومالی موقعیت ویژه ای کسب میکند. سومالی دارای طولانی ترین ساحل (3300 کیلومتر) در آفریقا بوده و مشرف به خلیج فارس و تنگه هرمز است، دو نقطه مهم که نقش کلیدی در اقتصاد منطقه دارند. به غیر از این اگر تلاش در خاتمه دادن به درگیریهای داخلی سومالی به یک حل صلح آمیز منجر شود میتواند در پیشرفت روابط بین آفریقا و چین و هند مؤثر واقع شده و آمریکا تسلط خود را بر موزامبیک، کنیا، ماداگاسکار، تانزانیا، آفریقای جنوبی و غیره از دست بدهد، این کشورها با داشتن سواحلی در اقیانوس هند، به آسانی دسترسی به بازار آسیا داشته و میتوانند روابط اقتصادی پرثمری داشته باشند. ولی آمریکا و اروپا خواستار چنین چیزی نیستند و بی ثباتی در سومالی نتیجه این سیاست است.

سؤال: شما میگوئید که آمریکا خواستار یک سومالی متحد نیست، پس دلائل حقیقی یک سومالی تجزیه شده چیست؟

جواب: برای دانستن این مسئله باید تاریخ سومالی را بررسی کنیم. سومالی توسط نیروهای استعمارگر به پنج قسمت تقسیم شده بود، وقتیکه این کشور در سال 1959 استقلال خود را، از ادغام قسمت شمال که تحت کنترل انگلیس بود و قسمت جنوب که تحت سیطره ایتالیا بود، اعلام کرد، هنوز جمعیت زیادی از مردم سومالی در کشورهای کنیا، جیبوتی و اتیوپی زندگی میکردند، و سومالی بعد از استقلال در پرچم خود یک ستاره پنج پر داشت به این معنی که دو قسمت از سومالی متحد شده ولی سه قسمت از آن هنوز در کنترل استعمارگران است.

وقتیکه بریتانیای استعمارگر که کنیا را کنترل میکرد در مقابل این درخواست قرار گرفت، این مسئله را به رای گذاشت و 87 درصد مردم سومالی که در این قسمت کنیا زندگی میکردند برای یک سومالی متحد رای دادند، رهبر ناسیونالیست کنیا، جومو کنیاتا (Jomo Kenyatta ) تهدید کرد که اگر بریتانیا تسلیم این درخواست شود همه آنها را از کنیا بیرون می اندازد. بریتانیا نیز تصمیم گرفت که به این رای گیری اهمیتی ندهد، و به این دلیل است که تا کنون جمعیتی از سومالی هنوز در کنیا زندگی میکنند. این نشان میدهد که مرزبندی هایی که توسط نیروهای استعمار در آفریقا انجام شد چه فاجعه ای برای این مردم و منجمله مردم سومالی آورده است.

سؤال: عواقب تقسیم بندی سومالی توسط استعمار چیست؟

این تقسیم بندیها تنش هایی بین کشورهای همسایه ایجاد میکند. در آن زمان که سومالی توصیه میکرد که در مورد مرزبندیها تجدید نظر شود، اتیوپی پایگاهی برای امپریالیسم آمریکا شده و در کنیا و اریتره نیز پایگاه نظامی داشت. سومالی که تازه استقلال پیدا کرده بود میخواست ارتش خودش را تشکیل دهد که هم در مقابل کشورهای همسایه ضعیف جلوه نکند و هم از جنبش سومالی ها در اتیوپی حمایت کند و حتی اگر لزومی میدید با نیروی قهر بعضی از مناطق را پس بگیرد، ولی غرب مخالف تشکیل یک ارتش سومالی بود.

سؤال: سومالی با کشورهای همسایه روابط تیره ای داشت، آیا تشکیل ارتش نمیتوانست کشورهای همسایه را به جنگ تحریک کند.؟

جواب: غرب به اختلافات بین کشورهای آفریقایی اهمیتی نمی دهد مگر آنکه منافع اش به خطر بیفتد.آمریکا و انگلیس، ارتش های اتیوپی، اریتره و کنیا را آموزش داده و مجهز کردند. در این کشورها که هنوز سیستم ستمگرانه فئودالی تسلط داشت همزمان دولتهایی توسط استعمار برقرار شده بود که از منافع غرب دفاع میکردند. ولی سومالی برخلاف آنها یک دولت مستقل و دموکراتیک وجود داشت، پس غرب هیچ منافعی نداشت که از چنین کشوری پشتیبانی کند که می توانست از کنترل او خارج شود. در نتیجه سومالی به شوروی روی آورد که این عمل باعث وحشت نیروهای غرب شده که از نفوذ شوروی در آفریقا می ترسیدند. این ترس با کودتای 1969 بیشتر شد.

سؤال: منظور شما چیست؟

جواب: ایده های سوسیالیستی در کشور ترویج میشد. در ضمن در عدن (یمن جنوبی سابق)، جایی که انگلیسی ها کسانی را که در هندوستان خطرناک تشخیص می دادند به آنجا تبعید میکردند مانند کمونیستها، ناسیونالیستها و غیره، سومالیایی های زیادی زندگی میکردند. به این طریق افکار و ایده های ناسیونالیستی و انقلابی رشد کرده و یمنی ها و سومالیای ها را تحت تاثیر قرار داد.در سال 1969 توسط افسرانی که متاثر از ایده های مارکسیستی بودند کودتایی به رهبری زیاد باره (Siad Barre ) شد که قدرت را در سومالی بدست گرفت.

سؤال: به چه دلیل کودتا شد؟

دولت قبل از کودتا فاسد بود. دولت با بی توجهی به برنامه های پیشرفت اقتصادی، وضعیتی ایجاد کرد که باعث تجزیه کشور به قبایل شد، و تشکیل احزاب بدون برنامه حقیقی و کسب رای از قبایل، باعث هر چه بیشتر تجزیه کشور شده و بسیار ویرانگر بود، یک دموکراسی از نوع لیبرالی به هیچ وجه برای سومالی مناسب نبود. زمانی آمد که برای کشور با جمعیت 3 میلیون نفره، 63 حزب تشکیل شده بود.ولی با وجود این ادارات دولتی، پلیس و ارتش ایجاد شد که بعدها ارتش نقش مترقی ای در کودتا داشت.

سؤال: چگونه "مترقی" با یک کودتای ارتشی؟

جواب: ارتش تنها نیروی سازمان یافته بود. طبیعتا وظیفه ارتش پشتیبانی از دولت بود ولی برای خیلی از سومالیایی ها که از قبایل مختلف می آمدند ارتش جایی بود که علیرغم تعلقات قبیله ای، اتحاد در آن برقرار بود. بدین طریق بود که ایده های مارکسیستی در میان نظامیان ترویج پیدا کرد. البته کودتا بیشتر توسط افسرانی که ناسیونالیست بودند رهبری شد و آنها دانش زیادی درباره سوسیالیسم نداشتند ولی با این ایده ها همدلی میکردند. غیر از آن، از آنچه در ویتنام اتفاق می افتاد آگاه بودند که این نفرت ضدامپریالیستی را بیشتر میکرد. آنهایی که آموزشهای مارکس و لنین را میدانستند ولی فاقد یک حزب فراگیر بودند از این کودتا پشتیبانی کرده و بتدریج مشاور افسرانی شدند که قدرت را بدست گرفته بودند.

سؤال: کودتا چه تغییراتی را در کشور موجب شد؟

شوروی و چین شروع به کمک به سومالی کردند و همچنین دانشجویان و مردم جنبشهای خود را تشکیل داده و آموزش و روابط اجتماعی بهتر شد، و همچنین یک زبان نوشتاری برای سراسر سومالی انتخاب و تصویب شد. از سال کودتا تا سال 1977 بهترین سالهایی است که یک سومالیایی در زندگیش تجربه کرده است.

سؤال: بعد از آن چه اتفاقی افتاد؟

سومالی که توسط نیروهای استعمارگر تقسیم شده بود، برای پس گرفتن استان اوگادن در اتیوپی به آن کشور حمله کرد. اکثر جمعیت اوگادن سومالی بودند و اتیوپی در آن زمان سوسیالیست و از طرف شوروی حمایت میشد. پیش از این هایلا سیلاسی به مدت زیادی در اتیوپی حکومت کرده بود ولی در دهه هفتاد تندروی هایی در کشور اتفاق افتاد که باعث برکناری او از حکومت شد. در این کشور نیز مانند سومالی ارتش تنها نیروی سازمان یافته بود و مردم با ارتش متحد شده و هایلا سیلاسی را برکنار کردند.

سؤال: چطور دو کشور که خود را سوسیالیست معرفی کرده و هر دو از طرف شوروی حمایت میشدند در یک وضعیت جنگی قرار گرفتند؟

جواب: بعد از انقلاب در اتیوپی، یک هیئت نمایندگی از طرف کشورهای شوروی، کوبا و یمن جنوبی تشکیل شد تا اختلافات بین سومالی و اتیوپی را حل کند، فیدل کاسترو نیز به آدیس آبابا (پایتخت اتیوپی) و موگادیشو (پایتخت سومالی) سفر کرد او فهمید که خواسته های دولت سومالی برحق است. در نهایت هیئت نمایندگی اتیوپی موافقت کرد که خواسته های کشور همسایه را بررسی کند، و هر دو طرف موافقت کردند که تا دراین مورد تصمیمی گرفته نشده به هیچ عملی که موجب تحریک شود دست نزنند. همه فکر میکردند که همه چیز خوب پیش میرود ولی سومالی این توافق را زیرپا گذاشت.

دو روز بعد از اینکه هیئت نمایندگی اتیوپی به کشور بازگشت، هنری کسینجر که وزیر دفاع دولت ریچارد نیکسون بود در موگادیشو ظاهر شد. کسینجر نماینده غیر رسمی یک سازمان (Safari Club ) بود که شامل شاه ایران، موبوتو از کنگو، شاه عربستان، پادشاه مراکش و همچنین مامورین عالیرتبه امنیتی فرانسوی و پاکستان بود. وظیفه این سازمان مبارزه با نفوذ شوروی در خلیج فارس و آفریقا بود. از طریق اعمال فشارهای این سازمان و قولهایی که داده بودند موجب شد که زیاد باره دست به اشتباه فاحشی زده و به اتیوپی حمله کند.

سؤال: عواقب این جنگ چه بود؟

شوروی منطقه را ترک کرد و سومالی به رهبری زیاد باره در شبکه استعماری امپریالیسم گرفتار شد. کشور از عواقب این اختلافات مرزی بشدت صدمه دیده و بانک جهانی و صندوق بین المللی پول قرار شد که "بازسازی" کشور را به عهده بگیرند. این باعث درگیری در بین طبقه بورژوازی در سومالی شده و باعث تجزیه کشور به قبایل شد که تا سال 1990 که سال سقوط زیاد باره است ادامه داشت. و از آن زمان است که مرتبا روسای دولت عوض میشوند.

سؤال: ولی بعد از سی سال که از جنگ گذشته الان خلاف آنرا می بینیم، این اتیوپی است که به کمک آمریکا به سومالی حمله کرده است!

جواب:همانطور که گفتم آمریکا بعد از شکست پروژه "بازگرداندن امید"، سومالی را در هرج و مرج نگهداشته است. با وجود این در سال 2006 یک جنبش اسلامی شروع شد تا با جنگ سالاران مبارزه کرده و اتحاد را در کشور ایجاد کند. تقریبا نوعی انتفاضه. آمریکا برای اینکه از اینکار جلوگیری کند از "دولت فدرال موقت" که سابقا از تایید رسمی آن پرهیز میکرد، پشتیبانی کرد.دلیل آن نیز این بود که آمریکا فهمیده بود که بدون یک دولت در سومالی، او به اهدافش نمی رسد. و غیر از آن یک جنبش اسلامی در حال رشد بود که همه سومالی را متحد میکرد.

آمریکا برای اینکه در این اتحاد کارشکنی کند در ضمن اینکه از "دولت فدرال موقت" پشتیبانی میکرد که فاقد پایگاه مردمی و ارتش بود، به نیروهای اتیوپی دستور حمله به سومالی را داد تا این جنبش اسلامی را ساقط کند.

سؤال: آیا این عملی شد؟

نه! نیروهای اتیوپی شکست خورده و مجبور به عقب نشینی شدند. ولی این جنبش اسلامی به گروههای مختلفی تجزیه شد که هنوز قسمت بزرگی از سومالی را کنترل میکنند. "دولت فدرال موقت" عبداله یوسف نیز ا سقوط کرده و آمریکا بجای آن شیخ شریف که سابقا سخنگوی این جنبش اسلامی بود را به مقام او نشاند.

سؤال: پس شیخ شریف "جهت" عوض کرده است؟

او سخنگوی جنبش اسلامی بود برای اینکه سخنگوی خوبی بود. ولی او فاقد یک دید سیاسی بود. او نمیداند امپریالیسم و ناسیونالیسم چیست. برای همین است که نیروهای غربی او را بطرف خود کشیدند. او حلقه ضعیف جنبش اسلامی بود. او امروز یک رژیم دست نشانده را رهبری میکند که در جیبوتی تشکیل شد. این رژیم فاقد پایگاه مردمی است و هیچ اقتداری در سومالی ندارد. فقط در مراجع بین المللی وجود دارد زیرا امپریالیستها از آن حمایت میکنند.

سؤال: در افغانستان آمریکا گفته است که حاضر است با طالبان مذاکره کند، چرا در سومالی خواستار مذاکره با گروههای اسلامی نیست؟

جواب: برای اینکه این گروهها خواهان بیرون انداختن نیروهای خارجی بوده و برای یک سومالی متحد عمل میکنند. برای همین آمریکا میخواهد این گروهها را از بین ببرد. یک اتحاد توسط جنبش اسلامی به نفع امپریالیستها نیست، آنها هرج و مرج میخواهند. مشکل این است که الان این هرج و مرج به اتیوپی هم سرایت کرده است که بعد از سال 2007 بسیار ضعیف شده است. یک جنبش مقاومت ملی نیز الان شکل گرفته است که با نیروهای طرفدار امپریالیسم مبارزه میکند. آمریکا با تئوری هرج و مرج خود در تمام این منطقه مشکل ایجاد کرده است و اکنون این تئوری را میخواهد در اریتره پیاده کند.

سؤال: به چه دلیل؟

اریتره دارای یک سیاست مستقل ملی است. اریتره نیز به سهم خود آینده ای برای این منطقه دارد. شاخ آفریقا که شامل سومالی، جیبوتی، اریتره و اتیوپی است کشورهای ثروتمندی بوده و بدون نیاز به دخالت نیروهای خارجی می توانند روابط اقتصادی جدیدی با احترام متقابل ایجاد بکنند. طبق پیشنهاد اریتره کشورهای منطقه میتوانند مشکلات خود را مورد بحث بگذارند. این چنین سیاستی باعث وحشت امپریالیسم آمریکا است زیرا ممکن است که کشورهای دیگر از این روش پیروی کنند. به این دلیل است که اریتره را بفرستادن اسلحه به سومالی و ایجاد مشکل در اتیوپی متهم می کنند.

سؤال: آیا اریتره به سومالی اسلحه نمی فرستد؟

جواب: نه! به هیچوجه. این فقط یک تهمت است. دقیقا همانطور که در مورد سوریه گفتند که به مقاومت عراق کمک میکند. اریتره خواهان این است که کشورهای آفریقایی با چین وهند روابط اقتصادی داشته باشند ولی نیروهای غربی خواهان آن نیستند و میخواهند که اریتره نیز مانند کنیا، اتیوپی و اوگاندا تحت سیطره آنها دربیاید.

سؤال: آیا تروریست در سومالی نیست؟

جواب: امپریالیستها همیشه نیروهایی را که با آنها مبارزه میکنند تروریست نامیده اند.ایرلندیها تروریست بودند تا آنکه پیمان نامه ای را امضاء کردند. محمود عباس تروریست بود تا آنکه دوست آنها شد.

سؤال: آیا القاعده در سومالی نیست؟

جواب: القاعده همه جا هست، از بلژیک تا استرالیا. القاعده برای این است که همه جا حضور امپریالیسم را توجيه کند. اگر دولت آمریکا به مردمش بگوید که قصد دارد سربازان را برای جنگ به چین به اقیانوس هند بفرستد حتما باعث ترس آنها میشود ولی اگر بگوید که برای مبارزه با القاعده و دزدی دریایی است، که هیچ مشکلی نیست. اهداف اصلی چیز دیگری است.

هدف استقرار نیروها در اقیانوس هند است که در آینده صحنه جنگهای بزرگی خواهد بود.

1ـ برنارد کوشنر فرانسوی از پایه گذاران پزشکان بدون مرز در سال 1971 بود. وی در سال 1980 رابطه اش را با این سازمان قطع کرده و سازمان دیگری را پایه گذاری کرد. پس از آن به سیاست روی آورده و در ابتدا وزیر در دولت فرانسوا میتران و بعدها با راستگرایان متحد شده و از تسخیر عراق پشتیبانی کرده و وزیر امور خارجه در دولت سارکوزی شد.

*:توضيح مترجم:

مطلب فوق ازمواضعی پشتيبانی می کند که مورد تائيد من نمی باشد. اما چون مطالعه اين مصاحبه را از اين زاويه که خواننده را در فضای نظرات موجود در مورد تحولات اين منطقه بحرانی جهان قرار می دهد مبادرت به ترجمه آن نمودم

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (2)


سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (2) - لیلا جدیدی


لیلا جدیدی


- انقلاب، تیوریها و مباحث گرد آن پس از جنگ سرد

در بخش اول این سری نوشتار پیرامون سازماندهی جنبشهای عصر جدید به چند دیدگاه و جمعبندی تحولات مهم جهان پس از پایان جنگ سرد پرداخته شد. در این بخش مبحث انقلاب، تیوریها و دیدگاه های پیرامون آن پس از پایان جنگ سرد را مورد بررسی قرار می دهیم.
انقلاب و تحولات اجتماعی بیش از هر عامل دیگری ناشی از واکنشی است که هر جامعه نسبت به نابرابری و عدم وجود عدالت اجتماعی از خود نشان می دهد.
بنابر یک گزارش از سازمان ملل، یک میلیارد انسان در خرابه ها زندگی می کنند و یا زاغه نشینان شهرهای جهان هستند.
"اندرو سیمز"، مدیر "سیاستهای جدید بنیاد اقتصادی" در بریتانیا که فعالیت وی رفع بی عدالتی در امر بدهیهای کشورهای جهان است می گوید: "جامعه ای که در آن نابرابری هست، به طور طبیعی از هم گسیخته می شود" و پیشنهاد می کند: "برای همبستگی جامعه، همانطور که حداقل دستمزد وجود دارد، باید حداکثر دستمزد نیز تعیین شود."
در همین رابطه "مایکل کم دیسوز"، رییس سابق صندوق بین المللی پول (IMF) که خود از جمله محافظه کاران است نیز اقرار می کند: "اختلاف طبقاتی بین فقیر و ثروتمند هم از دیدگاه معنوی دهشتناک است و هم از نظر اقتصادی مضر و هدر دهنده و هم سبب انفجار اجتماعی می شود."
پس از جنگ سرد، بازار بحثهای تیوریسینها، پژوهشگران و اندیشمندان بورژوازی برای ریشه یابی بحرانها و نظم نوینی که باید بر آنها غلبه کند، بسیار گرم بوده است. تزها و تیوریهای داده شده، گاه همسو و گاه در تضاد کامل با یکدیگر بوده و همزمان، برخی در خدمت حکومتها و برخی در جانبداری از گرایشهای بیرون از آن سمت و سو داشته است. هدف ما از نگرش و تامل در بحثهای مذکور، معرفی برخی از مهمترین این اندیشه ها و آشنایی با زاویه نگرش سرمایه داری پس از دوران جنگ سرد به موقعیت خود و واقعیتهای پیرامون است.

- انقلاب، تیوریها و مباحث گرد آن پس از جنگ سرد
برای آغاز در کندو کاو در اندیشه های تیوریسینها و پژوهشگران امر تغییر جهان در برخورد با نابرابری، این بزرگترین معضل جامعه جهانی در دوران پس از جنگ سرد، به نظریه های "یوشیرو فرانسس فوکویاما" رجوع می کنیم. علت انتخاب او را شاید بتوان با گفته ای از "برنارد هنری لویی"، نویسنده کتاب "سرگیجه ی آمریکایی" که به تازگی با ترجمه ی آلمانی نیز منتشر شده است، توصیف کرد. وی می گوید: "تاثیر مقاله های "کریستوفر هیچنس" در نشریه ی "سلیت" و سایر روزنامه ها، جنبش نو - محافظه کاران، سخنرانی "چارلز کروات هامر" و پاسخ "فرانسیس فوکویاما" که بحثهای داغی را برای سالها به راه انداخت، همه و همه موید آن است که درآمریکا یک شور و نشاط روشنفکری و فضایی از بحث و مناظره که اروپا دیگر ذائقه ی خود را برای آن از دست داده، در جریان است. من 30 سال از عمر خود را با این اندیشه سپری کردم که پاریس پایتخت بحثهای روشنفکری است اما امروز می گویم این پایتخت به نیویورک منتقل شده است."
البته این بیشتر بدین خاطر است که بخش مهمی از فعالیت نظریه پردازان سیاست خارجی آمریکا با پایان مبارزه ی دو ابر قدرت که جهان جنگ سرد را شکل می داد، گرد تجزیه و تحلیل شرایط جدید متمرکز شده بود تا طرح سیاسی نوینی بریزند. "فرانسیس فوکویاما"، یکی از مطرح ترین نظریه پردازانی است که فرو ریختن نظام شوروی را به منزله پیروزی لیبرالیسم و نظام سرمایه داری غربی اعلام می کرد.
"یوشیرو فرانسس فوکویاما" (متولد 1952) فیلسوف، تیوریسین و نویسنده ژاپنی- آمریکایی در سال 1992 کتابی به نام "پایان تاریخ و آخرین انسان" نوشت که به دنبال سری مقاله های منتشر شده او در مجله "روابط بین المللی" با تیتر "پایان تاریخ" بود. در این کتاب، او فلسفه ی بحث برانگیزی مبنی بر اینکه پایان جنگ سرد، پایان توسعه تاریخ بشر است را مطرح کرد.
وی گفت: "پایان جنگ سرد، پایان دوران ویژه ای از تاریخ پس از جنگ نیست بلکه، پایان تاریخ است. این به معنای نقطه پایانی دگرگونی تدریجی ایدیولوژی نوع بشر و جهانی سازی لیبرال غربی به مثابه آخرین شکل دولت جامعه انسانی است."
نظریه فوکویاما که ارجاعی مشخص به تئوری کارل مارکس از "پایان تاریخ" می باشد، با آن در تضاد کامل قرار دارد. در فلسفه تاریخ مارکس یا ماتریالیسم تاریخی، پایان تاریخ هنگامی است که تضادهای طبقاتی - همان عاملی که وی علت دگرگونی تدریجی جامعه دانسته - از بین رفته باشد و از این رو کمونیسم یا فرماسیون اجتماعی مذکور اجتناب ناپذیر می شود. نظریه "فوکویاما" که با پایان جنگ سرد پا به عرصه وجود گذاشت، رجوع آشکار او به ترم مارکس است. این درحالی ست که وی ادعا می کند ترم مزبور را از "هگل" گرفته است. این فیلسوف استدلال می کند که پیشرفت تاریخی با دمکراسی بورژوایی و بازار آزاد به انتها می رسد. تئوریهای فوکویاما بر چندین عنصر بنیادی استوار است:
- استدلال سیاسی: تمامی جنگها در تاریخ، برخورد بین دو سیستم سیاسی رقیب یکدیگر بوده است. هنگامی که ملتها به دمکراسی لیبرال دست می یابند، جنگی بین آنان رخ نخواهد داد.
- استدلال ایمپریکال (آگاهی از شواهد بر انگیخته می شود و نتیجه آن تجربه است. یا به عبارتی فلسفه علوم که بنیان آن بر آگاهی علمی استوار بر شواهد است): از آغاز قرن 19 جنبشهایی وجود داشته اند که دولتها را به سمت دمکراسی لیبرال سوق داده اند، به صورتی که حقوق افراد مانند آزادی بیان بر آزادی دولت حق تقدم داشته است.
- استدلال فلسفی: در اینجا فوکویاما نفوذ روانی انسان را بررسی می کند. وی می گوید دمکراسی باعث رفتارهای ریسک واری می شود. افکار آگاه و منطقی نشان می دهد که نقش سرور و برده رضایت بخش نبوده و بدین صورت مورد قبول وجدان انسانی نیست. در این صورت است که در سایه دمکراسی این دو به صلح می رسند. این استدلال از "هگل" و "جان لوکه" عاریه گرفته شده است.
درنهایت نیز "فوکویاما" استدلال می کند که به دلایل مختلف، سوسیالیسم رادیکال یا کمونیسم احتمالاً مغایر با دموکراسی است و این دمکراسی بورژوایی است که انتخابی مدرن خواهد بود. بدین روی، در آینده دموکراسیها به گونه ای فراگیر بازارها را در اختیار می گیرند و در شکل کاپیتالیسم یا سوسیال دموکراسی بروز می یابند.
در اندیشه فوکویاما، انقلاب فرانسه اثبات کرده است که دموکراسی به گونه ای بنیادین، از لحاظ اخلاقی، سیاسی و اقتصادی بهتر از تمامی نظامهای رقیب بوده است.

حامیان فرضیه فوکویاما
از جمله حامیان فرضیه او "خانه آزادی" است. "خانه آزادی" سازمانی است که مرکز آن درواشینگتن دی.سی است و دارای ادارات تابع در 12 کشور است. این سازمان میزان آزادیهای دمکراتیک در کشورها را بررسی می کند. در یک گزارش "خانه آزادی" آمده است: "در سال 1900 هیچ دموکراسی لیبرالی بر پایه حق رای همگانی در جهان وجود نداشته است اما امروزه 120 کشور از 192 کشور موجود در جهان (62درصد)، دموکراسیهایی این چنین هستند."
بر اساس تحقیقات سازمان مزبور، در سال 1900، تعداد 25 کشور که 19درصد کشورهای آن روز جهان را شامل می شدند، دارای کنشهای دموکراتیک محدود بوده اند. در همین سال، 19 پادشاهی مشروطه بر مبنای قانون اساسی محدود کننده اختیارات پادشاه وجود داشته که برخی اختیارات به قوه مقننه منتخب انتقال یافته است. این میزان و شکل در حال حاضر صفر است. سایر کشورها نیز دارای اشکال گوناگون حاکمیت غیر دموکراتیک بوده اند.
نتیجه آنکه، دموکراسی، خشونت سازمانیافته نظیر جنگها و منازعات داخلی و خارجی را کاهش خواهد داد. امری که با تیوری "فوکویاما" سازگاری داشته و گفته می شود که این امر با نبرد فزاینده طبقاتی که مارکس پیش بینی کرده است، قابل انطباق نیست.
و سرانجام اینکه پایان جنگ سرد و پیرو آن افزایش کشورهای دموکراتیک لیبرال، با کاهش جنگهای تمام عیار بین کشوری، قبیله ای، انقلابی همراه خواهد بود.

منتقدین فوکویاما
منتقدین وی می گویند، اساسی ترین و رایج ترین اشتباه در ارزیابی "فوکویاما"، درهم آمیختگی "تاریخ" با "رویدادها" است. فوکویاما هرگز ادعا نمی کند که وقایع درآینده از پدید آمدن باز خواهد ایستاد. وی بر این باور است که تمامی آن چه که در آینده رخ خواهد داد، حتی بازگشت نظامهای توتالیتر، در درازمدت به دموکراسی خواهد انجامید، حتی در طی قرون، دمکراسی به مرور زمان رایج تر و چیره تر خواهد شد، اگرچه ممکن است به گونه موقت به عقب رانده شود.
برخی دیگر برآنند که فوکویاما، دموکراسی به سبک آمریکایی را به عنوان یگانه سیستم سیاسی "صحیح" ارایه کرده است و بر این اساس نتیجه گرفته تمامی کشورهای جهان باید به گونه اجتناب ناپذیر از این نوع سیستم دولتی خاص پیروی کنند. با این حال، هواداران اندیشه های "فوکویاما" معتقدند این برداشتی نادرست از آثار وی است و استدلال فوکویاما تنها بر آن است که درآینده دولتهایی بسیاری خواهند بود که از چارچوب دموکراسی پارلمانی استفاده کرده و دارای بازارهایی از همان نوع خواهند بود. کشورهای سوئد، ونزوئلا، ترکیه، هند و غنا مانند ایالات متحده آمریکا یا حتی بهتر از آن، با توصیف مزبور همخوانی دارند.
"فوکویاما" در این باره می گوید: "پایان تاریخ، هرگز به طور ویژه به مدل آمریکایی سازمان اجتماعی یا سیاسی ربط نداشته است. هم نظر با اَلکساندر کُیفنیکُف، فیلسوف روسی- فرانسوی که الهام بخش استدلال بنیادین من بوده است، برآنم که اتحادیه اروپا از ایالات متحده به آنچه که به "پایان تاریخ" توصیف کرده ام، نزدیک تر است. تلاش اتحادیه اروپا با بنا نهادن حاکمیت قانون و فرا رفتن از حاکمیت و قدرت سیاسی سنتی، بیشتر با جهان "پسا تاریخی" سازگاری دارد تا تکیه آمریکاییها به پروردگار، حاکمیت ملی و ارتش آن."
اگر چه برخی معتقدند که مفهوم "پایان تاریخ و آخرین انسان" "فوکویاما"، تفسیر هگلی تاریخ است اما از بخشهای آخرین کتاب وی پیداست که او لیبرالی بدبین است که از "نیچه" و اندیشه های وی، به ویژه برابر با برداشت "لئو اشترواس" تاثیر می پذیرد. او در "آخرین انسان" همچون "نیچه" بر آن است که پایان تاریخ در نهایت دورانی غم انگیز و از لحاظ احساسی نامطلوب خواهد بود.
به طور کلی منتقدان "فوکویا" را می توان به شکل زیر دسته بندی کرد:
1- فمینیستها: نظریه فوکویاما مورد انتقاد برخی از پیروان رادیکال فمینیسم قرار گرفته است. آنها بر این باورند که لیبرال دموکراسیها اگرچه بهتر از نظامهای پیشین به شمار می روند اما تا برقراری برابری کامل جنسیتی راهی دراز در پیش دارند.
2- پیروان ژاک دریدا (1930- 2004)، فیلسوف فرانسوی الجزایری تبار و پدیدآورنده فلسفه "ساختارشکنی" که شاگرد اندیشه های "پسا ساختارگرایی" "میشل فوکو" است. "دریدا" همچنین در فلسفه پست مدرن و نقد ادبی تاثیرات بسیاری گذاشته است. او در سال 1993 در کتاب "اشباح مارکس"، از مارکس در برابر کسانی که فروپاشی کمونیسم روسی را با سقوط اندیشه مارکس یکی دانسته اند، به دفاع برمی خیرد. او "فوکویاما" را به عنوان "خواننده دیرهنگام" "آلکساندر کُیفنیکُف" مورد انتقاد قرار داده است. "دریدا" بر این باور است که "فوکویاما" و شهرت سریع کتاب وی، نشان هراس از "اشباح مارکس" است. او شهرت "فوکویاما" بر بنیاد هژمونی لیبرال را مورد انتقاد قرار داده است.
وی می گوید: "برای دارا بودن انجیل عهد جدید تحت عنوان لیبرال دمکراسی و در نهایت آن را ایده آل تاریخ بشر ساختن باید نیاز مبرمی وجود داشته باشد. باید سرودن ظهور لیبرال دموکراسی و بازار سرمایه داری در شادی هیجان انگیز "پایان تاریخ"، گرفتن جشن "پایان ایدیولوژیها" و پایان گفتمانهای رهایی بخش بزرگ، در خدمت برآوردن این نیاز باشد."
3- طرفداران محیط زیست: این عده معتقدند که رشد بی وقفه اقتصاد سرمایه داری در تضاد با سلامت محیط زیست است و از این رو باید در وضعیت اجتماعی- اقتصادی جهان توسعه یافته، جایگزینیهای دیگری صورت بگیرد.
4- لیبرتاریانیسم: یا "لیبرالیسمِ بازار" که آمیخته‌ای است از ستایش کارآفرینی، فرآیند خودگردانی بازار و مالیات اندک، احترام اکید به آزادیهای مدنی، بدبینی نسبت به منافعِ دولت رفاه و رد سیاست خارجی مداخله‌گرانه و ماجراجوییِ نظامی. برخی لیبرتاریانهای رادیکال به سرکردگی "هانس هرمن" معتقدند که دموکراسی، سنت لیبرال کلاسیک را با جایگزین سازی حقوق فردی (به ویژه مالکیت خصوصی) به جای نفع عمومی، نفی می کند.
5-مخالفان بنیادگرایی اسلامی: انتقادهای این گروه بر این اساس است که در قرن بیست و یکم، بنیادگرایی اسلامی که برای نمونه توسط اسامه بن لادن عرضه گردید، در برابر دموکراسی می ایستد؛ همانگونه که استالینیسم و فاشیسم در قرن بیستم در برابر آن قرار گرفت. اما "فوکویاما" می گوید، اسلام، نظیر فاشیسم و استالینیسم، از آن جا که خارج از سرزمینهای اسلامی طرفداران عقلایی یا احساسی اندکی دارد، نیرویی امپریالیستی نیست.
"فوکویاما" با اشاره به مشکلات اقتصادی و سیاسی که ایران و عربستان سعودی با آن مواجه هستند، بر این باور است که چنین کشورهایی نظیر ترکیه خواه به دموکراسیهایی با جامعه مسلمان تبدیل گردند یا ایزوله شوند، در بنیاد، فاقد ثباتند. افزوده برآن، هنگامی که پاره ای کشورهای بنیادگرا نظیر افغانستان کنونی پای به عرصه وجود نهادند، به آسانی تحت سلطه کشورهای غربی درآمدند.
6- سرمایه داری هژمونی طلب: "عزرگت"، استاد امنیت ملی دانشگاه تل آویو در مقاله ای منتشر شده در مجله "امور خارجی" تحت عنوان "بازگشت قدرتهای بزرگ هژمونی طلب"، دو چالش در اندیشه لیبرال دموکراسی فوکویاما را مطرح کرده است. وی می گوید، اسلام رادیکال و پیدایش قدرتهای هژمونی طلب هر دو می توانند با به چالش کشاندن لیبرال دموکراسی "پایان پایان تاریخ" باشند. نخستین تهدیدی که اهمیت کمتری دارد، جنبشهای رادیکال اسلامی است که هیچ گونه جایگزین معقولی برای مدرنیته نیستند و تهدید نظامی قدرتمندی برای جهان توسعه یافته محسوب نمی گردند. تهدید دوم که دارای اهمیت بیشتری است، ظهور قدرتهای بزرگ غیر دموکراتیک چین و روسیه است که تحت حاکمیت رژیمهای کاپیتالیستی هژمونی طلب هستند و می توانند نمونه ای عقلانی و رقیب با دموکراسی لیبرال غرب ارایه دهند و بدین صورت الهام بخش کشورهای دیگر شوند.
8- و سرانجام، "برخورد تمدنها و آخرین انسان": فرضیه "ساموول پی هانتینگتن" است که در کتاب و مقاله های وی تحت عنوان "برخورد تمدنها" به طور مشروح بدان پرداخته شده است.

نظریه ساموول فلیپ هانتینگتون در " برخورد تمدنها و آخرین انسان"
برخلاف نظریه "فوکویاما"، نتیجه ی بی درنگ حذف شوروی، شعله ور شدن جنگهای ملی، قومی و دینی در مستعمرات سابق شوروی در اروپای شرقی و مرکزی و آسیای مرکزی از یک سو و تقویت تفکرات دینی و قومی در برابر آرمانهای چپ و مارکسیستی در کشورهای معروف به "جهان سوم" بود. از این رو، نظریه پرداز دیگری به نام "ساموئل فلیپ هانتینگتون" به صحنه آمد.
"ساموئل فلیپ هانتینگتون" (1927 - 2008)، تیوریسین علوم سیاسی و استراتژیست آمریکایی، استاد دانشگاه هاروارد و عضو شورای روابط خارجی ایالات متحده بود. وی که از بنیان گذاران فصلنامه "روابط خارجی" (Foreign Affairs) است، در سال 1993 با انتشار مقاله ای با عنوان "برخورد تمدنها" به شهرت رسید. وی در دهه 70 میلادی، عضو شورای امنیت ملی آمریکا و از همکاران "زبیگنیف برژینسکی" بود. این دو، کتابهایی را با مشارکت یکدیگر تالیف کرده بودند و در تدوین استراتژی آمریکا برای دهه 90 میلادی نقش اساسی داشتند. این استراتژی در همان دهه 70 "نظم نوین جهانی" نام گرفته بود و نزدیک به 20 سال بعد، "جورج بوش" اول، آن را با یک سخنرانی تبلیغاتی به عرصه رسانه ها کشاند. نظریه پردازان سیاسی بر این اعتقادند، آنچه امروزه "جهانی سازی" نامیده می شود، ریشه در همان استراتژی "نظم نوین جهانی" دارد که در دهه هفتاد طراحی شده بود. هانتینگتون در دهه 80 در وزارت امور خارجه آمریکا مسوولیتهایی را بر عهده داشت و در دهه 90 به عنوان یک استراتژیست با مراکز قدرت در این کشور همکاری کرد. در سال 1993 نخستین بار مقاله "برخورد تمدنها" در نشریه "روابط خارجی" به چاپ رسید و سه سال بعد این مقاله با ضمیمه هایی به صورت کتاب منتشر شد. در حقیقت پس از 3 سال از انتشار مقاله مذکور، "هانتینگتون" به قطعیت نظریه خود رسیده بود. با این حال، نظریه وی از نظر بسیاری از اندیشمندان غیرقابل قبول است . یکی از مباحثی که "هانتینگتون" در این کتاب و در دیگر آثارش (از جمله دو مصاحبه ای که پس از حادثه 11سپتامبر با روزنامه "نیویورک تایمز" و نشریه "لوپوئن" انجام داد) مطرح کرده است ، مساله مرزهای خونین جهان اسلام است . او می گوید مسلمانان نمی خواهند با اقوام و ملل دیگر از سر آشتی درآیند و به این دلیل مرزهای اسلام ، مرزهای خونین است.
هانتینگتون تفکرات خود را با تحقیق در تیوریهای متفاوتی در باره سیاستهای جهانی در دوران پس از جنگ سرد آغاز کرد. این از آنجایی بود که برخی از نویسندگان و تیوریسینها این انگاره را که دمکراسی لیبرال و اقتصاد بازار آزاد سرمایه داری به تنها آلترناتیو ایدیولوژیک پس از جنگ سرد تبدیل شده است، طرح کرده بودند. نمونه ای از این عده، "فرانسس فوکویاما" بود که در بالا به وی اشاره شد.
"هانتینگتون" انقلابها پس از جنگ سرد را در مجموع به دو گروه تقسیم کرده است ، "غرب" و "شرق". اما این تقسیم بندی جغرافیایی نیست بلکه، منظور مدل چینی و فرانسوی است.
"هانتینگتون" بر این باور است که اگر چه دوران "ایدیولوژی" به پایان رسیده اما تضادهای جهانی به حالت عادی که همان تضادهای فرهنگی است، بازگشته است. او معتقد است که نخستین علل درگیریها و تضادها، مسایل فرهنگی و مذهبی هستند و مطالعه تمدنهای متفاوت که بالاترین نشان هویت فرهنگی است، بیش از پیش دارای اهمیت گردیده و باید مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد.
وی در مقاله ای منتشر شده در فصلنامه "روابط خارجی" نوشت. "بر اساس فرضیه من، در جهان نوین منبع اصلی و پایه ای تضادها، ایدیولوژی یا اقتصاد نخواهد بود بلکه، فرهنگ است. ملت- دولتها نقش قدرتمندی در مناسبات جهانی خواهند داشت اما تضاد اصلی بین سیاستهای گلوبال با ملتها و گروههایی با تمدنهای مختلف خواهد بود. برخورد تمدنها سیاست جهان را تعیین می کند. برخورد تمدنها، جنگهای آینده خواهد بود."
او در پایان اشاره می کند" "منظور من طرفداری از برخورد تمدنها و تبلیغ آن نیست بلکه، پیش روی قرار دادن فرضیه ای است که بتوانیم با آن به بررسی آینده بپردازیم."
هانتینگتون خلاف خوشبینی بشریت گرایانه ی "فوکویاما"، تصویر بدبینانه ای از جهان پس از جنگ سرد به دست می دهد که در آن محور مناقشات جهانی از دولتهای ملی به تمدنهای گوناگون یعنی، واحدهای فرهنگی، نژادی و دینی دگرگون می شود. او به طور مشخص از هشت یا نه تمدن نام می¬برد: غرب، مسیحیت ارتدوکس، آمریکای لاتین، چین، هند، اسلام، بودیسم، ژاپن و شاید آفریقا. به اعتقاد هانتینگتون، غرب که شامل آمریکا، اروپای غربی، کانادا، استرالیا و نیوزلند می شود، بر اساس دمکراسی لیبرال و مسیحیت کاتولیک و پروتستان شکل گرفته است. غرب به جای این که درصدد تعمیم ارزشهای خود بر تمدنهای دیگر برآید، برعکس باید خود را برای کشمکشی تمام عیار بین تمدنها آماده سازد. به کار گرفتن اصطلاح "برخورد" به جای "جدال" یا "کشمکش" از سوی "هانتینگتون" تصادفی نیست زیرا در نظر او تمدنها چون ماشینهایی هستند که بدون هیچ رابطه ی متقابلی در شاهراه جهانی روانند و تنها ممکن است در شرایط معینی با یکدیگر برخورد کنند. به عبارت دیگر، هر تمدن، ارزشهای فرهنگی ویژه ی خود را دارد و نباید کاری به کار تمدنهای دیگر داشته باشد، مگر این که برخوردی بین آنها رخ دهد.
جوهر نظری هانتینگتون، نسبی گرایی فرهنگی است که به خصوص در دو دهه¬ ی گذشته تحت تاثیر نظریات پسا نوگرایانه "فوکو" و پسا استعمارگرایانه¬ی "ادوارد سعید" در محافل دانشگاهی رشد کرده است. بنا بر این انگاره، نظریه حقوق بشر فقط یک پدیده ی غربی ست و نباید آن را به فرهنگهای دیگر تحمیل کرد و از حکومتهای جبار انتظار داشت که ارتش کودکان، حجاب اجباری، چندهمسری، سنگسار یا دیه و قصاص را ملغی کنند. همان طور که "ساموئل هانتینگتون" خود در مقدمه ی کتابش روشن می کند، او اصطلاح "برخورد تمدنها" را از مقاله¬ی یک اسلام شناس انگلیسی به نام "برنارد لوییس"، استاد دانشگاه پرینستون برگرفته که در مقاله ای به نام "ریشه های خشم مسلمانان" در سال 1990 بخشی از مقاله ی خود را "برخورد تمدنها" نامیده است. از نیمه ی دوم دهه ی 90، نام "لوییس" به تدریج به عرصه ی رسانه های جمعی کشیده شد و به ویژه با روی کار آمدن "جرج بوش" و حاکم شدن نظریه پردازان نو - محافظه کار پس از یازدهم سپتامبر بر دولت آمریکا، او همراه یک استاد لبنانی شیعه زاده به نام "فواد عجمی" مشاور مهم دولت بوش و چینی در امور خاورمیانه و جنگ عراق شد.
"برنارد لوییس" در کتاب "اشتباه از کجاست؟ تاثیر غرب و پاسخ خاورمیانه" که همزمان با 11 سپتامبر 2001 زیر چاپ رفت، می¬گوید: "ما دولت عرفی سکولار را به مسیحیت مدیون هستیم. اگر در دولت رم، دولت، خدا بود، در دولتهای خداسالار چون اسراییل باستان یا ایران معاصر، خدا، دولت است."
همچنین در کتاب "اسلام و غرب" می نویسد: "برخلاف مسیحیت، در رم ِ چند خداپرست، قیصر خدا بود. مسیحیان می آموختند که بین آنچه که حق قیصر است و آنچه که حق خداست تفاوت بگذارند. برای مسلمانان نخستین، خدا قیصر بود و خلیفه ی حاکم یا سلطان تقریبا جانشین او در زمین شمرده می شد. این برداشت از یک تمثیل قضایی ساده فراتر می رفت، برای مسلمانان دولت، دولت خدا بود و ارتش، ارتش خدا و البته دشمن، دشمن خدا."

منتقدین هانتینگتون
از میان منتقدین نظریه "هانتینگتون" به چند نمونه اشاره می شود:
- ادوارد سعید، نظریه پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و فعال سیاسی فلسطینی – آمریکایی به عنوان یکی از بنیانگذاران نظریه پسا استعماری شناخته می شود و نظریه شرق شناسی یا اورینتالیسم از ابتکارات فکری او می باشد.
وی نظریه "هانتینگتون" در کتاب "برخورد تمدنها" را در تز خود به "برخورد حماقت" توصیف کرد. وی می گوید این تیوری که هر جهانی "در خود بسته است"، مربوط به نقشه جغرافیایی جهان می شود. وی می گوید این ایده تلاش می کند حقانیت بخشیدن به جنگ را در افکار آمریکاییها توسعه دهد. بنابر این، جنگ سرد در مسیر ادامه جنگ حرکت می کند.
جالب توجه آنکه پاپ "ژان پل دوم" نیز در این باره گفت، برخورد تمدنها تنها هنگامی صورت می گیرد که اسلام یا مسیحیت برای منافع سیاسی و ایدیولوژیک مورد سوواستفاده قرار بگیرد.
- "پال برمن"، نویسنده آمریکایی که مقاله های او در بسیاری از انتشارات درج می شود و نویسنده چندین کتاب از جمله "داستان دو اوتوپی" ، "ترور و لیبرالیسم" و "پرواز روشنفکران" است در نقد نظریه "هانتینگتون" می گوید: "ما "تمدن اسلامی" یا "تمدن غربی" نداریم و همچنین برخوردی بین تمدنها وجود ندارد، آنهم به ویژه زمانی که رابطه آمریکا و عربستان سعودی را در نظر می گیریم."
وی می گوید: "تضادها نه در برخورد تمدنها بلکه، در باورهای فلسفی است."
- "آمارتیا کومار سن"، اقتصاددان هندی تبار و استاد دانشگاههای هاروارد، کمبریج، دهلی و نیز مدرسه اقتصاد لندن که در سال 1998 جایزه نوبل اقتصاد به او تعلق یافت، در آخرین کتاب خود که "هویت و خشونت" نام دارد، نظریه ای را طرح ریخته است که بر مبنای آن باور سرسختانه به "هویت" می تواند عامل بروز "خشونت" شود. کتاب بحث انگیز او که نخست به زبان انگلیسی انتشار یافت، به تازگی به چندین زبان و از آن جمله به زبانهای آلمانی و ایتالیایی و فرانسوی نیز ترجمه و منتشر شده است.
وی در کتاب "هویت و خشونت" از عده ای که تک هویتها را ترویج و برای هویتهای دیگر ارزشی قایل نیستند، انتقاد می کند. او نظریه برخورد تمدنهای "هانتینگتون" را سبب این خشونتها دانسته و آنرا تبعیض آمیز، یکسویه و خود خواهانه با دیدگاهی برتری طلبانه توصیف می کند. "آمارتیا سن" بر این باور است که تفکیک بر اساس تمدن به صلح کمکی نکرده و در عوض خشونت آفرین است.
آمارتیا سن با اشاره به نظریات هانتینگتون می گوید: "این نگاه کوته‌ بینانه در غرب که مردم جهان را تنها بر اساس یک معیار تقسیم‌ بندی می‌کند، به ‌طور ضمنی باعث تقویت بنیاد گرایان ضدغرب شده است که توجیه نظری اقدامات خود را از نظریه ‌های نظریه ‌پردازان فرهنگ ‌باور غربی استخراج می ‌کنند."

ادامه دارد


فروپاشی باند ولایت زیر ضربه های کوبنده جُنبش اجتماعی - منصور امان



فروپاشی باند ولایت زیر ضربه های کوبنده جُنبش اجتماعی

منصور امان
هزینه نگه داشتن قُدرت در دستان خود به هر قیمت، برای باند ولی فقیه بسیار گران تر از آنچه که می پنداشت تمام شده است. کیفیتی که هدف مزبور به دلیل رویارویی غیرمُنتظره با خیزش اجتماعی یافت و آن را از پروژه بوروکراتیک رای سازی و تقلُب به اتکای اُرگانها، دوایر اداری و مجاری دیوان سالارانه به یک طرح دفاعی و سرکوب، حمل شده بر پُشت بازوهای نظامی و امنیتی تغییر سازمان داد، به شتاب و در شکل شکاف بین مُجریان آن، آثار سیاسی خود را به جای می گذارد. شرایط مزبور بر ارزیابی و رویکرد نیروهای رقیب قُدرت حاکم یعنی، جُنبش اجتماعی از یک طرف و باند از قُدرت رانده شده از طرف دیگر نیز تاثیرگُذار است و از همین رو قادر است آرایشها و صف بندیهای جدیدی را شکل بدهد.

فرار از تصفیه
گرایش راست سُنتی در باند ولی فقیه هنوز پژواک نعره های خویش مبنی بر فراخوان به سرکوب و قلع و قمع مُخالفان را می شنید که نگاه آن به روی دیگر سکه اُفتاد که بر آن افزایش نُفوذ نیروهای سرکوب و تضعیف موقعیت خود نقش بسته بود. تکاپوی آقایان لاریجانی، عسگر اولادی، مُحسن رضایی و آیت الله مهدوی کنی برای ایفای نقش میانجی بین "نظام" و آقایان رفسنجانی، موسوی و کروبی نخُستین نشانه های درک فراکسیون مزبور از تهدیدهای ناشی از قُدرت گرفتن نامُتعارف گرایش نظامی – امنیتی دولت بود.
این تلاش نتوانست کُمکی به افزایش وزن مُبتکرانش بکند زیرا سردرگُمی آنها زیر فشار جُنبش اجتماعی، مانع از داشتن طرح و برنامه جُداگانه و ویژه برای ایفای این نقش می شد. از این رو، آنان در عمل نقشی فراتر از مُجری پروژه فراکسیون نظامی – امنیتی دولت نمی توانستند ایفا کنند و تاکتیک آنها که بر اساس تقدیم سر رُقبا در سینی به "رهبر" تنظیم شده بود، در خدمت اهداف آن قرار می گرفت.
پس از ناکامی این راهکار و چشم پوشی اجباری از کدخدامنشی، برای راست سُنتی که تصفیه نمایندگان آن از دولت و کانونهای تصمیم گیری و برنامه ریزی کلان در جریان دوره نخست ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، گُماشته ولی فقه بر مسند ریاست جمهوری آغاز و در دوره جدید شتابی سرسام آور یافته بود، نهاد قانون گذاری به مثابه میدان به چالش گرفتن شُرکای انحصار طلب، اهمیت مُنحصر به فرد یافته است.؛ جایی که آنها اُمید دارند با ابزارهای قانونی اش، بر هماوردان افسار نهاده و خیز آنها را مهار کنند. اما آنها به سرعت باید درمی یافتند که با وجود پُشتیبانی "رهبر" از فراکسیون سوگُلی خود، شمشیر قانون در دست شان ارزشی هم تراز با آهن زنگ زده دارد. حقیقت مزبور را وعده گاه بررسی بودجه سال جاری، طرح هدفمندسازی رایانه ها یا پرونده فساد مالی آقای رحیمی آشکار ساخت. در همه ی این موارد که راست سُنتی تلاش می کرد از کانال آنها رقیب را تحت فشار قرار داده و عقب براند، آیت الله خامنه ای به سود طرف مُقابل وارد میدان گردید و توازُن نیرو را به سمت گرایش نظامی - امنیتی دولت سنگین کرد.

خامنه ای زیر فشار
بر این اساس، در میدان نبردی که آقای لاریجانی و دوستان "اُصولگرا"ی وی در زمین خانگی مجلس برای فراکسیون رقیب گشوده بودند، فقط یک نبرد فرسایشی می توانست جریان یابد که در پروسه ی آن، دایره اختیارات، نُفوذ و تاثیرگُذاری خود آنها آب می رفت. آنها می بایست از این تله ی خود نهاده بیرون می آمدند، به این صورت که به طرف پُشت جبهه و مواضع توپخانه حریف مُتمایل می شدند.
موضوع وقف دانشگاه آزاد، یک کُلاه شرعی ابداع شده از سوی آقای رفسنجانی برای جلوگیری از مُصادره موسسه 25 میلیارد دُلاری "دانشگاه آزاد"، فُرصت مُناسبی برای این کار می توانست باشد. نه فقط به این دلیل که رییس دو نهاد مجمع تشخیص مصلحت و خُبرگان، سنگین وزن ترین رقیب "رهبر" زیر خیمه ولایت است و باد انداختن به بادبان او می تواند نارضایتی از عملکرد یکجانبه آیت الله خامنه ای را به گونه مووثری بازتاب دهد، همچنین از آن رو که ورود به این مبحث، نادیده گرفتن خط قرمز اختیارات مُطلق ولی فقیه و تجاوز آشکار به قلمروهای ممنوعه وی به شمار می رفت و به همین دلیل جای هیچ گونه تردیدی را نسبت به اراده راست سُنتی برای جلوگیری از جراحی شدن خود به جا نمی گذاشت.
پیامی که آقای خامنه ای دریافت می کرد به همان اندازه که مضمونی ساده داشت، روشن هم بود. او یا می بایست به رُل بی طرفی که از وی انتظار می رفت برمی گشت یا طرف دعوا به حساب می آمد و برای پرداخت هزینه آماده می شد.
پاسُخ، بی درنگ و در بسته بندی تظاهُرکنندگانی که در برابر مجلس آقای لاریجانی را "انگلیسی" می خوانند و شُعار می دادند: "مجلس لاریجانی، تو مُشت رفسنجانی"، "مجلس بی ولایت تعطیل باید گردد"، رسید. چند روز بعد تر و به موازات یک کارزار گُسترده تبلیغاتی که از انتشار اسامی نمایندگان مُتمرد تا افشای پرونده های مالی آنها را در برمی گرفت، همین پیغام در نماز جُمعه قُم با درخواست برکناری رییس مجلس تکرار شد.

دستور مُقابله
این واکُنشهای تُند که به طور آشکارا خارج از قواعد بازی صورت می گرفت و از آمادگی و تدارُک برای کشاندن نزاع به سطح حذف و برکناری راست سُنتی از قُدرت حکایت می کرد، گرایش مزبور را فقط برای زمان کوتاهی شوکه کرد. آنها که خود از طراحان برانداختن باند حُکومتی رقیب، "اصلاح طلبان" بودند و در پیچ و تاب دادن کارد "جراحی نظام" پیش کسوت، به نوبه خود با تهدیدها و هُشدارهایی مرز شکنانه در برابر حریف سینه جلو دادند. آقای باهنر، با تاکید بر "کوک شُدن ساز معکوس" که اشاره ای به برگشتن لبه تیغ جراحی به سمت راست سُنتی است، هُشدار داد: "مسوولیت عواقب غیرقابل پیش بینی با افراد و لایه هایی است که جریان معکوس را ساز کرده اند."
آقای مُرتضی نبوی، یکی دیگر از رهبران گرایش یاد شده احتمال درگیری همه جانبه را به میان آورد و توضیح داد: "اگر این جریان احساس استغنای بیش از حد کند، مُمکن است خدای ناکرده کارش به مُقابله بکشد."
و سرانجام آقای توکلی توانایی مجلس برای طرح عدم کفایت ریاست جمهوری را یادآوری کرد.
در همین حال روحانیون پُرنفوذ قُم به مثابه زرادخانه ایدیولوژیک راست سُنتی، بر بال "مُبارزه با بدحجابی"، انتقاد از مُفاد آموزشی در مدارس و دانشگاه ها که به گُفته آنها "بی دینی" را "ترویج" می دهد، انتقاد از کار و ورزش زنان، حمله به تلفُن موبایل و دیش ماهواره و جُز آنها، یورش همه جانبه ای را علیه رُقبا سازمان داده اند. اگر چه تحمُل حتی موقت رویه های ظاهری مُدرنیته آخرین ابزاری است که استبداد ولایت فقیهی می تواند یا مایل است برای به حاشیه راندن رُقبای سُنتی خود به کار بگیرد اما این درک جا اُفتاده مانع تلاش روحانیونی نمی شود که هنوز بر این گمانند از طریق شریعت و آداب می توانند زیر قلعه ی رُقبا نقب بزنند.

بُن بست راست سُنتی
پُرسش تنها این است که آیا تهدید کنندگان از چنان پُشتوانه اتکا پذیری برخوردار هستند که هُشدارهای شان جدی گرفته شود؟ چنین می نماید که پاسُخ منفی باشد.
آنچه که آنها به عُنوان برگ برنده در دست دارند، نُفوذ سیاسی و شبکه گرد آمده پیرامون آن است. با همه اهمیتی که این فاکتورها در یک کورس مُتعارف رقابت می تواند داشته باشد اما تحت شرایط کُنونی، اهرمهای حقیقی اعمال قُدرت به حساب نمی آید و بیشتر به سطح ابزار اعمال فشار فرو کاسته است. به بیان دیگر، همان کسانی که صورت حساب میز "حفظ نظام" را می پردازند، سفارش هم می دهند که چگونه چیده شود. برای شناسایی این عده لازم نیست آقایان عسگراولادی، مهدوی کنی و لاریجانی راه دور بروند. دُرُست در همان لحظه ای که آنها فراخوان سرکوب اعتراضها را می دهند، تیغ توطیه خارجی را جلا می بخشند و گرد منافع اقتصادی خود قراول می دهند، این جن را هم از شیشه بیرون می آورند.
این امر موقعیت ناهمگونی که راست سُنتی در آن قرار دارد را توضیح می دهد. آینده این دسته از شُرکای قُدرت به دلیل شکل گیری جُنبش اجتماعی و بُحرانی انقلابی ناشی از آن که ثبات "نظام" را دستخوش تهدید جدی ساخته است، بیش از هر زمان دیگری به اعمال اقتدار نظامی و امنیتی وابسته و مشروط است. از سوی دیگر، محافل، آُرگانها و ساختارهایی که این وظیفه را به عُهده دارند، دیرگاهی است که فقط نقش سگ پاسبان حُکومت را ایفا نمی کنند و خود به سهامدار کارتل قُدرت تبدیل شده اند. آن روی سکه ی افزایش نقش آنها به دلیل خدمات ویژه ای که در شرایط ویژه ارایه می کنند، کاهش وزن شریکهای دیگری است که نه کدخُدایی سیاسی آنها مورد پذیرش است و نه رهبری ایدیولوژیک شان مورد نیاز. از این زاویه، راست سُنتی در چشم پاسداران "نظام"، جایگاهی در اندازه یک محفل انگلی می یابد که از حاصل کارپردازی آنها تغذیه می کند.
این ارزیابی و حاصل مادی آن در پهنه آرایش سیاسی باند ولایت، یک گام طبیعی و ناگُزیر در چارچوب سیاست یکدست سازی است. استبداد ولایت فقیهی باید برای چیرگی بر ناهمگونیهای ساختاری "نظام" و سازگار کردن فرم و محتوی یک گام دیگر به جلو بردارد و نیروی نظامی – امنیتی که در عمل سیاست و اقتصاد را در دست دارد را به نیروی غالب و هژمونیک تبدیل کند.

"عُقلای اُصولگر"، ناجیان "اصلاح طلبان"؟
شکاف بین باند غالب "اُصولگرا"، بیش از همه اُمید باند قُدرت رانده شده "اصلاح طلب" را برای نقش آفرینی زیر "خیمه ی نظام" و غُبار روبی از جایگاه متروک خود برانگیخته است. جناح مزبور پس از یک دوره انزوا و نبود گوشهایی در "نظام" که مایل به شنیدن صدای بر هم زده شدن "چانه" آن باشد، اینک در اختلافهای درونی باند ولایت شانسی برای کوبیدن در و اعلام حُضور می بیند. "اصلاح طلبان" روی هراس راست سُنتی از دُچار شدن به سرنوشت رُقبای پیشین شرط بندی کرده اند و هم از این رو یکباره در تیم جراحی "آقا" مُوفق به تشخیص "بخش عقلانی، با تدبیر و دلسوز" شده اند؛ کسانی که گویا کلید دار دروازه های ورود آنها به اندرونی هستند و به همین اعتبار شایسته کُرنش و پُشتیبانی. آقای مُحمدرضا خاتمی از تصور این آینده زرین چنان بر سر شوق آمده است که دقیقا می تواند شانس به واقعیت گراییدن آن را هم مُحاسبه کُند: "به جُرات می توان گُفت 95 درصد جریان مُحافظه کار ناراضی است و پنچ درصد هستند که گرفتاریها را برای مملکت ایجاد می کنند."
بر این اساس چندان شگفت آور نیست که "اصلاح طلبان" برای از میان برداشتن موانع نزدیکی به "عُقلای" نظامی امنیتی و کمک به تصحیح نگاه بدبینانه آنها، هیچ فُرصتی را از دست نمی دهند. حُجت الاسلام کدیور سوگند می خورد که در اعتراضهای "روز قُدس"، کسی شُعار "نه غزه، نه لُبنان - جانم فدای ایران" سر نداده است و آقای مُهاجرانی تاکید دارد که "مُخالفان انقلاب، نظام، مرحوم امام خمینی و نهاد روحانیت نمی توانند مُدعی جُنبش سبز باشند". به همین صورت حُجت الاسلام خاتمی به هر مُناسبتی و به صورتی که حتی برای نزدیک بین ترین عناصُر "با تدبیر و دلسوز" قابل روییت باشد، آستینها را بالا زده و به اجرای نمایش کفن و دفن "تروریستهای منفور" و تُف و لعنت به "توطیه" خارجیها می پردازد.
مُستقل از این واقعیت که راست سُنتی آیا اُصولا مایل است و اگر آری تا کُجا از "اصلاح طلبان" سواری بگیرد، ابتدا آنها باید به اثبات برسانند که رهبری "جُنبش سبز" را در دست دارند. این وظیفه را رهبران باند "اصلاح طلب" با حرکت در جهت تعمیم مرزبندی سابقه دار "خودی" و "غیرخودی" به جُنبش اجتماعی و ارایه تعریفهای جدید از شُعارها، اهداف و آماج اعتراضها به گردن گرفته اند.

برآمد
فروپاشی باند ولایت زیر ضربه های کوبنده جُنبش اجتماعی، سرنوشت کوشش آن برای حفظ "قایق نظام" در برابر امواج اعتراضی روی سطح و در عُمق جامعه را بیهوده و نافرجام تر ساخته است. تداوُم مُبارزه مُستقل، مُبتکرانه و مُتکی بر مُطالبات واقعی اقشار و طبقات مُعترض، این پروسه را به جلو رانده و نظام استبداد مذهبی را ضعیف تر و پراکنده تر خواهد ساخت. در کشاکش بین این دو نیروی اصلی میدان نبرد که یکی برای تغییرات بُنیادی و دیگر برای حفظ مُناسبات موجود می جنگد، جایی برای هیچکس و هیچ آلترناتیوی نیست.


منبع: سرمقاله نیرد خلق شماره 301، جمعه 1 مرداد 1389 (23 ژوئيه 2010)