*امپراتوری از زبان نگری
اندیشه های آنتونیو نگری در تیوریهای "امپراتوری" (امپایر) و "بیشماران" ( مالتیتود) بحثهای زیادی را در جنبش چپ، به ویژه در اروپا برانگیخته است. برخی از گروهها که به آنها القاب "ارتدوکس و رادیکال" داده شده، این تفکر را مورد بررسی و نقدهای اساسی قرار داده اند. بدون شک شناخت تیوری "بیشماران" بدون بررسی نظرات نگری و هارت که در کتاب "امپراتوری" تشریح شده، ممکن نیست. در نوشته زیر نخست به منظور درک دقیق تر از تیوری "بیشماران" به مبحث "امپراتوری" که نگری و هارت آن را در کتابی به نام "امپایر" یا "امپراتوری" پیش از تدوین کتاب "بیشماران" ارایه دادند نظر می افکنیم.
برای اشاره فشرده به نکات اصلی نظرات نگری در کتاب "امپراتوری"، رجوع می کنیم به قسمتهایی از مصاحبه ای که دوفورمانتله (A.Dufourmantelle)، فیلسوف، روانكاو و پروفسور موسسه معماری "لویلته" در پاریس با وی انجام داده است. توضیح آن که این مصاحبه به صورت یک کتاب مستقل با ابتكار جالب تنظیم آن در 26 فصل و مبتنی بر 26 حرف الفبای زیان انگلیسی، منتشر گردیده است. در خلال این گفتگو، مفاهیم و دیدگاههای نگری کاویده شده است.
نگری در مصاحبه مزبور "امپراتوری" را این گونه تعریف کرده است:
"منظور اصلی ما از این اثر و مفهوم، به طور عمده یك تبیین و شفافیت زبان شناختی بود؛ آنچه که به سرعت به ادبیات سیاسی و روزنامه نگاری وارد و شكل جا افتاده ای به خود گرفت. با كتاب "امپراتوری" ما قصد داشتیم گذار از دولت- ملت به یك ماهیت بالاتر را نشان دهیم. تمام تاكید ما این است كه گذار گسترده و عظیم موجود (مالی، نظامی، فرهنگی، سیاسی و زبانی) نمی تواند به چنین تمثیل و مقایسه درونی کاهش یابد. ساختار امپراتوری بسیار رادیكال تر از دولت- ملت است و فرایند معطوف به آن از سه پدیده ناهمگون شكل گرفت :
سپس نگری توضیح می دهد که چگونه فرایند امپریال دارای مفهومی است که هم از نظر خاستگاه و هم توسعه اش ناهمگون است. وی معتقد است:"امروزه ما شاهد جكومت جهانی هستیم كه به دنبال تحمیل اشكال حكومت جهانی است و تا شهروندی کره زمین نیز گسترش می یابد."
تشریح حکومت جهانی که نگری بدان اشاره می کند بدین دلیل اهمیت می یابد که زمینه های مبارزه نیروهای مخالف با این فرایند، در قلب امپراتوری به وجود می آید. این امر به روند جدید جهانی سازی اقتصادی مرتبط است كه مبتنی بر تقاضاهای بنیادی شكل گرفته است و مانند سه روند زیر است:
این بدان مفهوم است که نیروی كار دیگر هیچ مرزی را نمی شناسد و بیان دیگر آن آغاز تفكر برحسب شهروندی جهانی است. دراین شرایط، مردم هرجا كه بخواهند باید بروند، باید قادر به رای دادن در همه جای دنیا باشند یعنی، هرجا كه هستند و كار می كنند. آزادی جابجایی و تحرك تاكنون توسط سرمایه و به دلیل نیاز به نیروی كار ارزان و سپس تحرك نیروی كار ضروری برای تولید ارزش، مدیریت شده است. پس اینك تقاضا نیز مبتنی می شود بر اصل حق تردد و جابجایی آزادانه به عنوان شهروند جهانی.
یک حداقل دستمزد باید وجود داشته باشد. این بدین معنا است که نظامی وجود داشته باشد که در آن توزیع ثروت برای بازتولید هم نیروی كار و هم انسانیت صورت بگیرد. دلیل آنهم این است که همكاری و تلاش اجتماعی جزء ذاتی تولید ارزش است. در این صورت همه باید به بهداشت، دانش و لوازم بهزیستی دستیابی داشته باشند. نگری توضیح می دهد:"از این رو دنیا دیگر نمی تواند بین فقیر و دارا فاصله ایجاد كند، چرا كه تولید غیر قابل تفكیك از خود زندگی شده است. از این جهت، دستمزد شهروندی پایان بخش سیاست همیاری و توجیه فقر و تهیدستی است چون تولید كاملا زیستی- سیاسی biopolitical است، پاداش و حق الزحمه زندگی نیز ضروری است."
البته نگری معتقد نیست حذف حق تکثیر با پایان نویسندگی مترادف می شود، او این امر را پایان ایده مالکیت می داند و می گوید:"روزگاری دسترسی به انجیل و فهم آن حق ویژه و امتیاز غیرقابل بحث كلیسا بود. دسترسی آزادانه به انجیل و محتوایش توسط صاحبان قدرت دینی و وابستگانش خطرناك تلقی می شد. امروزه این مساله درسطح دانش عمومی و سطح زبان عامه مطرح است. زبان، بنیاد زندگی شده است. هر چیزی زبانی و زیستی- سیاسی شده است. قدرتمندان از هر چیزی كه به دست فقرا برسد می هراسند؛ فقرایی كه دیگر ثروتی به جز زندگی شان ندارند! پس می بینیم كه دیگر كسی نمی تواند در پس انجیل و مالكیت انحصاری آن به قشری خاص، برای خود قدرت مقدسی بسازد."
جنبش ضد جهانی سازی
آنتونیو نگری همچنین در مبحث جهانی سازی نظرات قابل توجهی دارد. وی موضوع جهانی سازی اقتصاد را که به طور طبیعی آنتی تز خود یعنی، جنبش ضد جهانی سازی را به وجود آورده است، اینگونه توضیح می دهد:
«پدیده "جنوا" (شهری در ایتالیا) مربوط به تلاشی است جهت سازماندهی مبارزه و رشد جنبش ضد جهانی سازی. دراین اجتماع، پلیس به سوی جمعیت آتش می گشاید و یك نفر نیز كشته می شود. این یك اعلام جنگ بود. تحت حفاظت قرار گرفتن گروه هشت كشور صنعتی به وسیله نیروهای پلیس جهانی، نمایانگر نقطه اوج فاشیزم نهادی، فاشیزم ارگانیك و بی پرده است. دراین تظاهرات 200 هزار نفر شركت داشتند كه وقتی یك نفر به قتل رسید - فقط یك نفر! - روز بعد 100 هزار نفر دیگر هم به آنها اضافه شدند. این بار تظاهرات علیه دولتهای هشت كشور مهم، تبدیل به تظاهرات علیه جنگ شد. و از این نقطه به بعد، به تظاهرات برای صلح برچسب خیانت زده شد و معترضان به عنوان برانداز شناخته شدند. با این منطق هر چیزی به طور بالقوه تروریسم است، این پیام جنوا بود. پیام دیگر این كه نیروهای ضد جهانی سازی برای نخستین بار جهانی شدند. جمعیت پشت روند ضد جهانی سازی در آن واحد دو كاركرد داشت:نخست عامل آزادیخواهی و بعد سوژه سركوب. به قرینه جمله مشهور كلاوزویتز "جنگ، ادامه سیاست است"، می توان گفت "جنگ، بنیاد امپراتوری است". همه می گویند جنگ بس است ولی چگونه می توان علیه جنگ، جنگ كرد!؟ جنبش ضد جهانی سازی این راه خروج را نشان می دهد:محاصره قدرت توسط جمعیت كثیر و توده مردم.»
*نقدی بر نظرات نگری
همانطور که پیشتر گفته شد، نظرات نگری از جانب نیروهای چپ بسیار به نقد کشیده شده است. با این حال نقد تیوری وی یکسان نبوده است. برخی با بخشی از نظرات وی موافق هستند و عده ای دیگر از آن به سختی انتقاد کرده اند. در زیر به بخشهایی از نوشته "پیترو دی ناردو"، یک منتقد مارکسیست ایتالیایی با عنوان "امپراتوری وجود ندارد" می پردازیم. وی نظرات نگری را به طور اساسی رد می کند. او می نویسد:"به هر حال هنگامی که من شروع به خواندن این کتاب قطور چهارصد صفحه ای (امپراتوری) کردم، هیجان اولیه ام فروکش کرد و به احساس نارضایتی و عدم توافق بدل گشت. اگر چه بدون شک کتاب ازنظر سبک نگارش به خوبی به رشته تحریر در آمده است، (روش خطی نگارش و استفاده نویسندگان از استعاره و تصویر سازی، مطالعه آن را از حالت کسل کننده خارج می کند). اما اولین نکته ای که با خواندن این کتاب به ذهن خواننده خطور خواهد کرد این است که ایده در اساس جدیدی در آن وجود ندارد. در این اثر، مجموعه ای از اندیشه های قدیمی به نگارش در آمده که سالها پیش در داخل جنبش کارگری به بحث گذاشته شده اند. در برخی موارد نویسندگان حتی بدترین نمونه های تفکراتی را طرح کرده اند که به کرات به منظور پایین آوردن سطح آگاهی سیاسی طبقه کارگر به کار گرفته شده است،(بدین طریق در جهت خلع سلاح کردن این طبقه در لحظات سرنوشت ساز تاریخ گام بر داشته اند).
محور اصلی کتاب این نظریه است که عصر امپریالیسم به سر آمده است و ما اکنون در دوران "امپراتوری" به سر می بریم. نویسندگان همچنین به طرح ادعاهای دیگری نیز پرداخته اند که لازم است به منظور ارایه تحلی صحیحی از محتوای کتاب، با آنها نیز برخورد مناسب صورت گیرد.
شاید مهمترین قسمت کتاب بخشی باشد که نویسندگان در آن به شرح مفهوم "امپراتوری" می پردازند. نگری و هارت می کوشند تا ثابت کنند که نظام سرمایه داری از مرحله امپریالیستی فرا رفته و به فاز جدیدی وارد شده است که آن را می توان با عنوان "امپراتوری" توصیف نمود. "ایده بزرگ" نگری همان کلمات آشنای "توزیع شبکه ای جهانی قدرت" است که به مثابه ساختار غالب و همگون، کاپیتالیستی عمل می کند و در آن به علت انهدام آنچه "قدرت متمرکز" نامیده می شود، شکل جدیدی از استثمار "توده مردم" پدید می آید. نویسندگان معتقدند که "امپراتوری" یک "جمهوری جهان گستر" است و گسترش آن به این دلیل که بر پایه دولت - ملتها و شیوه های استعماری قدیمی بنا نهاده نشده است، هیچ وجه اشتراکی با گسترش امپریالیستی ندارد. توسعه و گسترش امپراتوری بر خلاف امپریالیسم بر مدار صلح و عدم تخاصم می گردد یعنی، کشورهای مختلف امپریالیستی اکنون به دوره ای قدم گذارده اند که به جای جنگیدن با هم، به همگرایی در جهت دستیابی به صلح و آرامش البته در چارچوب امپراتوری و در جهت منافع آن می پردازند."
"امپراتوری" نگری همان "اولترا امپریالیسم" کاووتسکی است
پیترو دی ناردو این نوع تفکر را با اندیشه هایی که توسط نظریه پرداز مشهور آلمانی، "کارل کائوتسکی" در قالب نظریه "اولترا امپریالیسم" فرمول بندی شده، از بسیاری جهات همگون می داند و آن را در تقابل با نظریات لنین توصیف می کند. وی برای مثال به گفته زیر از کاووتسکی اشاره می کند:" ... از یک منظر صرفا اقتصادی ناممکن نیست که سرمایه داری را در حال ورود به فاز جدیدی بدانیم که مشخصه آن انتقال از ساز و کارهای تراستی به سیاستهای بین المللی است ... [و این چیزی نیست جز] گونه ای اولترا امپریالیسم. امپریالیستها در سراسر جهان متحد می شوند و ما به دوره ای وارد خواهیم شد که در آن از جنگ خبری نیست و کشورهای امپریالیستی خود را به استثمار دسته جمعی جهان به نمایندگی از ائتلاف سرمایه مالی بین المللی متعهد می گردانند ... "
دیناردو می گوید:"همانطور که می بینید، هم نگری و هم کائوتسکی ما را به تغییراتی در ساختار قدرت جهانی ارجاع می دهند که گویا طی آن قرار است که تضاد بین دول امپریالیستی خاتمه یابد. نگری از اختلافات لنین و کائوتسکی کاملا مطلع است اما گامی فراتر نهاده و می گوید که در حقیقت:" ... لنین با این استدلال پایه ای کائوتسکی توافق دارد که توسعه کاپیتالیستی در درون خود حاوی گرایشی در جهت افزایش همکاری سرمایه های مالی ملی مختلف است که به احتمال یک ساز و کار جهانی واحد را پدید خواهند آورد. اگر چه لنین به شدت با تلاشهای کائوتسکی برای بهره گیری از این چشم انداز در راستای موجه جلوه دادن پیش بینی خود در مورد آینده صلح و نادیده گرفتن پویایی موقعیت کنونی مخالف است ... "
اما دیناردو چنین اظهار نظری را تحریف تیوری لنین می داند و ادعا می کند که با این حال نویسندگان "امپراتوری" می کوشند از اندیشه های خود درمقابل اتهام احتمالی رویزیونیسم دفاع کنند و در جهت بسط ایده های "مارکسیستی" خود تلاش می نمایند. وی توضیح می دهد:"در حفیقت لنین نظرات کاملا متفاوتی در باره پدید آمدن یک تراست اقتصادی جهانی دارد. او در رساله "امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" به روشنی می گوید که اگر چه قدرتهای امپریالیستی می توانند در مقیاس جهانی بین خود به توافق دست پیدا کنند اما این توافقها کاملا موقتی و تنها بازتاب تعادل قوای موجود بین کشورهای متخاصم امپریالیستی در یک مقطع مشخص زمانی است و بدیهی است که با به هم خوردن توازن قوا، این توافقها نیز پایدار نخواهد ماند. بنابراین چنین وضعیتی را نمی توان به عنوان یک همکاری مستمر و همیشگی صلح آمیز توصیف کرد."
از سوی دیگر، وی به نوشته هایی از مارکس اشاره می کند و می گوید:«مارکس خاطر نشان می سازد که کاپیتالیسم همیشه به جنگ و تخاصم به منظور تحمیل سلطه خود بر بازارها نیاز ندارد. در برخی مواقع تعادل قوای مشخصی که به واسطه سطح توسعه نیروهای تولیدی در یک کشور پدید می آید، برای تحمیل شرایط مورد نیاز کافی است.
امروزه شاید کشورهای سرمایه داری انعقاد توافقهای تجاری با همدیگر را به نفع خودشان تلقی کنند اما در دوره ای دیگر ممکن است جنگ دیگری با هدف تسخیر و تضمین بازارهای جدید بین آنها برپا شود. کاپیتالیسم البته به شرط آن که بهترین سود و نتیجه را در یک مقطع مشخص به دست آورد، از به کار بردن چنین روشهایی پرهیز ندارد .
بدین ترتیب، ادعای این که فرارسیدن مرحله "امپراتوری" یا همان "اولترا امپریالیسم" منجر به برقراری صلح خواهد شد، یک ادعای نه تنها نادرست که، به غایت ارتجاعی است.»
جنگ و صلح در عصر امپریالیسم و امپراتوری
دیناردو معتقد است که نگری و هارت در کتاب "امپراتوری"، نوشته های مارکس را بارها تحریف کرده اند. همچنین او اشاره می کند:"نگری در مصاحبه با روزنامه "ماتینو" در اثبات نظریه خویش در باره به سر رسیدن عصر امپریالیسم می گوید که "دیگر هیچ گونه شواهدی مبتنی بر تصرف و استعمارگری در جهان وجود ندارد" و بدین گونه با یک چرخش قلم، یکی از مولفه های اساسی تحلیل امپریالیسم را نادیده می گیرد.
لنین درفصلهای پنجم و ششم رساله "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" به روشنی توضیح می دهد که امپریالیسم و استعمار در دوره مشخصی از تاریخ سرمایه داری به موازات یکدیگر گسترش می یابند. پس از به پایان رسیدن فرایند تقسیم جهان در اوایل قرن بیستم بین قدرتهای امپریالیستی، فضای کوچکی برای تداوم گسترش به شیوه استعماری باقی مانده بود. به عبارت دیگر، لنین معتقد بود که پس از این که برای یکبار سراسر جهان بین کشورهای پیشرفته سرمایه داری تقسیم شد، آنگاه درگیری بین نیروهای امپریالیستی مختلف به منظور حفظ کنترل بر آنچه که قبلا تصرف شده، در می گیرد. به عنوان مثال آلمان در اوایل قرن بیستم هنوز نیروهای تولیدی خود را به حد کافی توسعه نداده بود و در نتیجه به نسبت رقبایش، سهم کوچکتری از بازار جهانی را داشت.
در نتیجه باید تاکید کرد که فاکتور موثر در تقسیم مناطق نفوذ بین دولتهای مختلف، ظرفیت یک دولت امپریالیست خاص در رشد کمتر یا بیشتر نیروهای تولیدی خود خواهد بود و افزوده برآن، صرف نظر از صلح آمیز بودن یا نبودن پروسه تقسیم مناطق نفوذ، هدف و انگیزه اصلی، تکاپو به منظور تحصیل بالاترین درجه سود می باشد.
محدودیتهایی که در قسمتهای پیشین رفته رفته آشکار شدند، در بحث نگری پیرامون "دخالت نظامی" به نهایت منطقی خود می رسد. نگری می گوید که آمریکا به مثابه ژاندارم جهانی در جهت منافع امپراتوری و نه امپریالیسم عمل می کند. به اعتقاد او، آمریکا در راس امپراتوری قرار ندارد بلکه، تنها یکی از اجزای خاص تشکیل دهنده آن است، در نتیجه وقتی آمریکا دست به عملی در اشکال نظامی و اقتصادی می زند، می توان گفت که در جهت منافع امپراتوری وارد میدان شده است.
در اینجا اولین سووالی که به ذهن من خطور می کند این است که تونی نگری در تمام این سالها کجا بوده است؟! کدام مارکسیست می تواند قبول کند که منافع آمریکا مثلا در یوگسلاوی سابق با منافع آلمان یکی بوده و یا در همان مورد، منافع آلمان و فرانسه کاملا بر هم منطبق بوده اند؟
منافع آمریکاییها و اروپاییها در یوگسلاوی سابق بارها بر سر انتخاب نوع تاکتیکهای لازم برای دخالتگری، با هم تصادم پیدا کرد. این تضادها البته محدود به تاکتیکهای نظامی نبود بلکه، بازتاب منافع متعارض سرمایه داریهای ملی اروپا و آمریکا در یوگسلاوی سابق بود.
با این وصف، پیشگامی آمریکا در جنگ افروزی تنها به منظور کسب موقعیت برتر در هنگام تقسیم غنایم است. در جهان سرمایه داری تا کنون موقعیتی پیش نیامده و به احتمال در آینده هم پیش نخواهد آمد که طی آن قدرتی جهانی تنها به منظور تسلیم سهم خود از غنایم به "امپراتوری" فرضی، خود را در یک مجادله نظامی درگیر نماید."
این سخن دیناردو بدون در نظر گرفتن دو جنگ افغانستان و عراق از جانب آمریکا ابراز شده است. در هر دو جنگ اگر چه آمریکا به قصد تصاحب همه غنایم و ندادن سهمی به دیگران وارد شد اما از همین رو نیز با شکست کامل روبرو گردید. سیاست آمریکا با درس آموزی از این شکستها تعدیل یافت و با روی کار آوردن رییس جمهور تازه، تلاش در جهت همکاری بین المللی برای تصاحب بیشتر غنایم صورت می گیرد. اگر چه ما شاهد بودیم که در نشست "جی 20" ، شرکت کنندگان به هیچ تفاهم قابل توجهی دست نیافتند، با این حال چرخش سیاست روز جهانی به سمت همکاریها و دوری از جنگ است. این که این وضعیتی رو به جلو و یا رو به زوال است، پرسشهایی است که می تواند تفاوت دیدگاه نگری و مارکس و لنین را برجسته کند.
دینارود در خاتمه بحث خود می گوید:"نگری به درستی به این مطلب اشاره می کند که جامعه مدرن، جامعه ای حقیقتا" جهانی شده" است که در آن سرمایه داری به حدی ازگسترش رسیده که قادر است بر هر نقطه ای از کره زمین چنگ بیاندازد اما به موازات آن محدودیتهایی که توسط دولت - ملتها (که در حقیقت بازتاب وجود سرمایه داریهایی داخلی می باشند) بر پیشرفت بشریت اعمال می شود، در چارچوب نظام کاپیتالیستی قابل رفع نمی باشد. امروزه، بیش از هر زمان دیگری تنها با نابودی سرمایه داری و فراهم آوردن شرایط
1)نبرد طبقاتی كارگران علیه سرمایه در كشورهای توسعه یافته كه بازتولید نظام سرمایه داری را در سطح ملی غیر ممكن ساخته است.
2)جنگهای ضد استعماری و ویتنام كه فشارهای ضد امپریالیستی را افزایش داد. 3)بحران كشورهای سوسیالیستی كه مدیریت سرمایه در این نظام در برابر تقاضا برای آزادی با شكست مواجه شد. " ی که در آن از میان برداشتن مرزها و دولت - ملتها امکان پذیر باشد، می توان به از میان برداشتن این ناهمگونیها دست پیدا کرد. 1- حق تردد آزاد به عنوان شهروندان جهانی 2- حق دستمزد اجتماعی به عنوان درآمد شهروندی
3- حق اختصاص مجدد به معنای به رسمیت شناختن تولیدی است كه متعلق به بسیاری از مردم می باشد و چون زندگی موتور تولید است، از این رو شهروندان جهان باید اجازه اختصاص زندگی به خودشان را هم داشته باشند. برای نمونه، حتی دیگر نباید چیزی مانند حق تکثیر یا copy right وجود داشته باشد چرا كه دانش كه امروزه مركز تولید است باید در دسترس همگان قرار داشته باشد.
۱ نظر:
ممنون از شما برای گذاشتن این مطلب روی وب لاگ
ارسال یک نظر