با یاد یار دیرینه ام عبدالرضا نیک بین (عبدی) عزیز!
ابراهیم آوخ
ابراهیم آوخ
عبدی درگذشت. عبدالرضا نیک بین از بنیانگذاران اولیه سازمان مجاهدین خلق دیروز درگذشت و دوستداران جوان و پیرش را تنها گذاشت. شجاعت اخلاقی عبدی چه در زمانی که به دلایل مشخصا سیاسی از سازمان مجاهدین کناره گرفت و چه ان زمان که تحت فشار ساواک حاضر به همکاری علیه سازمان مجاهدین نشد و با وجود اینکه حکمش پایان یافته بود به دلیل عدم مصاحبه ملی کشی کرد و چه زندگی اخلاقی او در این سالها ، همگی ستودنی است. در تک دیدارم با او هنگامی که از گذشته ها سخن می گفتیم و استحاله های افراد را به یاد می اوردیم با صدایی لرزان گفت انها نه تنها شکست خوردند که سقوط اخلاقی کردند. برای من همین معیار برای قضاوت درباره او کافیست. یاد عزیزش بخیر
ابراهیم آوخ
با یاد یار دیرینه ام عبدالرضا نیک بین (عبدی) عزیز!
برای اولین بار درتابستان سال 1344 عبدی را در خانه سعید محسن دیدم در خانه معروف به 444 در بلوار الیزابت سابق (بلوارکشاورز). حسن مرتضوی عزیز، عبدی که من در خاطره ام دارم هیچ قرابتی با این عبدی ای که در عکس مشترکتان است ندارد. هرچند خوب که دقت می کنم ته شادی و ته خنده های او را می بینم . آن روزها من 20 ساله بودم و عبدی 23 ساله . از آن زمان تا کنون هر گز عبدی را از یاد نبردم ، عبدی بخشی ازهویت و حیات سیاسی ما بود .
عبدی انسانی صادق ، بی غل و غش وبی ریا و در آن دوران بشدت ساده زیست بود . کسی بود که نمی توانست با تناقض زندگی کند . آن گاه که معتقد بود که باید جنگید و باید ابزار کار که تشکیلات مخفی زیر زمینی است بوجود آورد ، و ساخت ، درس و دانشگاه (دانشجوی رشته ریاضی بود) را رها کرد و تمام وقت به فعالیت تشکیلاتی پرداخت و در واقع اولین فرد حرفه ای سازمان بود . زمانی هم که با قاطعیت به راه دیگری رسید هر گز خود را فریب نداد .تا آن جا که بخاطر دارم در سال های اولیه تشکیل سازمان (سازمانی که بعد ها پس ضربات سال 1350 نام سازمان مجاهدین خلق به خود گرفت )عبدی چه بلحاظ توان و چه علاقه شخصی اساسا روی کارهای فکری و نظری متمرکز بود .در آن دوران عملا تقسیم کاری در بین 3 بنیان گذار اصلی بوجود آمده بود . عبدی توان تئوریک بالائی داشت اما توان سازماندهی عملی او ضعیف بود ، نه مینوانست جلسات رابخوبی اداره کندو نه بخوبی آموزش دهد . اما سعید محسن و محمد حنیف نژاد در این زمینه ید طولائی داشتند بنابراین تشکیلات را سعید و محمد راه می بردند و عبدی به کارهای فکری می پرداخت . به جرات میتوانم بگویم که در سالهای اولیه بیشترین مقالات و جزوه های سیاسی وتئوریک درون تشکیلاتی از نوشته های او بود ، یکی از شاهکارهای عبدی مقاله بود به نام « از لیره محتضر تا پاریس شورشی » که در آن مقاله پس از بررسی بحران های سیاسی و اقتصادی اروپا شورش مه 68 پاریس را پیش بینی کرده بود .
عبدی پس از چند سال کار متمرکز سر انجام به نتایجی رسید که منجر به خروجش از سازمان شد . خروجش از سازمانی که خود از بنیان گزارانش بود برای عبدی ساده نبود ، آن روزهائی که درگیر بحران های فکری بود پی در پی قدم می زد و سیگار می کشید و بارها دست و پای خودش را با آتش سیگار سوزانده بود . بقول رفیقی عبدی آن روزها این جملات ورد زبانش بود و مرتب تکرار میکرد « سرت چو مار ماند و پایت چو مار ماهی منافقی چه کنی یا مار باش یا ماهی » با خودش در جنگ بود نمی توانست متناقض زندگی کند .
تا آنجائی که من بیاد دارم عبدی از یک طرف با توجه به مطالعات گسترده ای که داشت به این نتیجه رسیده بود که آن ایدئولوژی مذهبی راهبر نیست و به مارکسیزم گرایش پیدا کرده بود و از طرف دیگر به لحاظ سیاسی می گفت: با توجه به تحولات سالهای 40 یک دوره رونق اقتصادی در پیش رو داریم در چشم انداز ما نمی توانیم کاری بکنیم . مثال تیر و کمان را می زد و می گفت تیر از آنجا به سمت هدف می رود که نوک پیکان با دنباله اش (چوب پیکان ) به هم متصل است و روشنفکران به مثابه نوک پیکان حرکت با توده ها وصل نیستند بنابراین هر کدام راه خودشان را خواهند رفت ونتیجه اش نا معلوم .در نظرات عبدی حقایق جدی وجود داشت اما نتیجه ای که می گرفت برای جمع قابل قبول نبود . عبدی سر انجام 3 پیشنهاد به جمع ارائه داد ومیگفت : با توجه به اوضاع و احوال یا همه به ویتنام و فلسطین که در آنجا مبارزه ضد امپریالیستی در جریان است برویم و در آنجا باشیم و تجارب کسب کنیم برای روزی که در ایران شرایط مناسبی بوجود آید. یا تمام انرژیمان را متمرکز کنیم و شاه را به مثابه نقطه اتصال تمام لولاهای رژیم ترور کنیم شاید تغییری ایجاد شود . و یا به همه اعضاء اعلام کنیم که وضع چنین است و هر کس هر کاری که خود داند انجام دهد یعنی انحلال تشکیلات . این پیشنهادات در بین کادرهای رده اول و دوم سازمان( به نظرم حدود 32 نفر ) به بحث گذاشته شد و همه نظرات عبدی را رد کردند .
علت اصلی جدائی عبدی از سازمان این مسائل بود نه عاشق شدن که آن هم بجای خود وقتی کفه ترازو و جهت گیری تغییر می کند نقش و تاثیر خود را دارد . اما چیز عجیبی که من دیدم اینکه برخی گفته اند عبدی بدلیل بیماری صرع از سازمان جدا شده ، نمیدانم این را از کجا در آورده اند، تا آنجا که من می دانم عبدی هیچ وقت چنین بیماری ای نداشت .
عبدی انسانی کاملا قابل اعتماد و اتکاء بود . حدود یکسال پس از رفتن عبدی از سازمان روزی از خانه تشکیلاتی (خانه تیمی ) در حوالی میدان فوزیه سابق (امام حسین) خارج می شدم ودرست روبروی خانه همدیگر را دیدیم چون همیشه همدیگر را گرم درآغوش گرفتیم . عبدی نه تنها آن خانه بلکه خانه و مکان های بسیاری را از ما می دانست ولی اعتماد ما به عبدی آنقدر بالا بود که هرگز به فکر تغییر نبودیم .
عبدی از زمانی که از سازمان رفت فعالیت سیاسی نکرد اما همواره سیاسی و اهل مطالعه و چپ باقی ماند . همه میدانیم که عبدی در زمان شاه زندان کشید و ملی کشی کرد و به آنان نه گفت
شناختی که از عبدی داشتم این طبیعی ترین برخورد عبدی بود ، عبدی آن زمان مشکل مقاومت نداشت مشکل عبدی گیرهای ذهنی او بود .
به اعتقاد من عبدی باتوجه به موقعیتی که در سازمان داشت اگر با تحول ایدئولوژی که پیدا کرده بود به بن بست سیاسی نمی رسید مسیر حرکت آن جمع بگونه دیگری رقم می خورد .
یادش همیشه جاوید
عبدی انسانی صادق ، بی غل و غش وبی ریا و در آن دوران بشدت ساده زیست بود . کسی بود که نمی توانست با تناقض زندگی کند . آن گاه که معتقد بود که باید جنگید و باید ابزار کار که تشکیلات مخفی زیر زمینی است بوجود آورد ، و ساخت ، درس و دانشگاه (دانشجوی رشته ریاضی بود) را رها کرد و تمام وقت به فعالیت تشکیلاتی پرداخت و در واقع اولین فرد حرفه ای سازمان بود . زمانی هم که با قاطعیت به راه دیگری رسید هر گز خود را فریب نداد .تا آن جا که بخاطر دارم در سال های اولیه تشکیل سازمان (سازمانی که بعد ها پس ضربات سال 1350 نام سازمان مجاهدین خلق به خود گرفت )عبدی چه بلحاظ توان و چه علاقه شخصی اساسا روی کارهای فکری و نظری متمرکز بود .در آن دوران عملا تقسیم کاری در بین 3 بنیان گذار اصلی بوجود آمده بود . عبدی توان تئوریک بالائی داشت اما توان سازماندهی عملی او ضعیف بود ، نه مینوانست جلسات رابخوبی اداره کندو نه بخوبی آموزش دهد . اما سعید محسن و محمد حنیف نژاد در این زمینه ید طولائی داشتند بنابراین تشکیلات را سعید و محمد راه می بردند و عبدی به کارهای فکری می پرداخت . به جرات میتوانم بگویم که در سالهای اولیه بیشترین مقالات و جزوه های سیاسی وتئوریک درون تشکیلاتی از نوشته های او بود ، یکی از شاهکارهای عبدی مقاله بود به نام « از لیره محتضر تا پاریس شورشی » که در آن مقاله پس از بررسی بحران های سیاسی و اقتصادی اروپا شورش مه 68 پاریس را پیش بینی کرده بود .
عبدی پس از چند سال کار متمرکز سر انجام به نتایجی رسید که منجر به خروجش از سازمان شد . خروجش از سازمانی که خود از بنیان گزارانش بود برای عبدی ساده نبود ، آن روزهائی که درگیر بحران های فکری بود پی در پی قدم می زد و سیگار می کشید و بارها دست و پای خودش را با آتش سیگار سوزانده بود . بقول رفیقی عبدی آن روزها این جملات ورد زبانش بود و مرتب تکرار میکرد « سرت چو مار ماند و پایت چو مار ماهی منافقی چه کنی یا مار باش یا ماهی » با خودش در جنگ بود نمی توانست متناقض زندگی کند .
تا آنجائی که من بیاد دارم عبدی از یک طرف با توجه به مطالعات گسترده ای که داشت به این نتیجه رسیده بود که آن ایدئولوژی مذهبی راهبر نیست و به مارکسیزم گرایش پیدا کرده بود و از طرف دیگر به لحاظ سیاسی می گفت: با توجه به تحولات سالهای 40 یک دوره رونق اقتصادی در پیش رو داریم در چشم انداز ما نمی توانیم کاری بکنیم . مثال تیر و کمان را می زد و می گفت تیر از آنجا به سمت هدف می رود که نوک پیکان با دنباله اش (چوب پیکان ) به هم متصل است و روشنفکران به مثابه نوک پیکان حرکت با توده ها وصل نیستند بنابراین هر کدام راه خودشان را خواهند رفت ونتیجه اش نا معلوم .در نظرات عبدی حقایق جدی وجود داشت اما نتیجه ای که می گرفت برای جمع قابل قبول نبود . عبدی سر انجام 3 پیشنهاد به جمع ارائه داد ومیگفت : با توجه به اوضاع و احوال یا همه به ویتنام و فلسطین که در آنجا مبارزه ضد امپریالیستی در جریان است برویم و در آنجا باشیم و تجارب کسب کنیم برای روزی که در ایران شرایط مناسبی بوجود آید. یا تمام انرژیمان را متمرکز کنیم و شاه را به مثابه نقطه اتصال تمام لولاهای رژیم ترور کنیم شاید تغییری ایجاد شود . و یا به همه اعضاء اعلام کنیم که وضع چنین است و هر کس هر کاری که خود داند انجام دهد یعنی انحلال تشکیلات . این پیشنهادات در بین کادرهای رده اول و دوم سازمان( به نظرم حدود 32 نفر ) به بحث گذاشته شد و همه نظرات عبدی را رد کردند .
علت اصلی جدائی عبدی از سازمان این مسائل بود نه عاشق شدن که آن هم بجای خود وقتی کفه ترازو و جهت گیری تغییر می کند نقش و تاثیر خود را دارد . اما چیز عجیبی که من دیدم اینکه برخی گفته اند عبدی بدلیل بیماری صرع از سازمان جدا شده ، نمیدانم این را از کجا در آورده اند، تا آنجا که من می دانم عبدی هیچ وقت چنین بیماری ای نداشت .
عبدی انسانی کاملا قابل اعتماد و اتکاء بود . حدود یکسال پس از رفتن عبدی از سازمان روزی از خانه تشکیلاتی (خانه تیمی ) در حوالی میدان فوزیه سابق (امام حسین) خارج می شدم ودرست روبروی خانه همدیگر را دیدیم چون همیشه همدیگر را گرم درآغوش گرفتیم . عبدی نه تنها آن خانه بلکه خانه و مکان های بسیاری را از ما می دانست ولی اعتماد ما به عبدی آنقدر بالا بود که هرگز به فکر تغییر نبودیم .
عبدی از زمانی که از سازمان رفت فعالیت سیاسی نکرد اما همواره سیاسی و اهل مطالعه و چپ باقی ماند . همه میدانیم که عبدی در زمان شاه زندان کشید و ملی کشی کرد و به آنان نه گفت
شناختی که از عبدی داشتم این طبیعی ترین برخورد عبدی بود ، عبدی آن زمان مشکل مقاومت نداشت مشکل عبدی گیرهای ذهنی او بود .
به اعتقاد من عبدی باتوجه به موقعیتی که در سازمان داشت اگر با تحول ایدئولوژی که پیدا کرده بود به بن بست سیاسی نمی رسید مسیر حرکت آن جمع بگونه دیگری رقم می خورد .
یادش همیشه جاوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر