میهمانِ هتل کاسپین
گفتگوی ناصر مهاجر با هدایتمتیندفتری Tue 30 05 2017
آنچه در زیر میخوانید، پارهای از ویراست دوم کتاب به زبان قانون است که به تازهگی از سوی نشر نقطه انتشار یافت.
ناصر مهاجر: آقای متیندفتری، به یاد دارید چه کسی شما را از سفر ویلیام ویلسُن به ایران با خبر کرد و کی؟
هدایت متیندفتری: من از طریق دوستانی که در انگلستان داشتم و این دوستان با ویلسُن ارتباط داشتند، با خبر شدم که آقای ویلسُن به ایران میآید.
ناصر مهاجر: که یکی از آنها منوچهر کلانتری بود؟
هدایت متیندفتری: یکی از آنها منوچهر بود. ولی دیگران هم بودند. در واقع کمیتهای در انگلستان شکل گرفته بود که برای نجات جان بیژن و دوستانش فعالیت میکرد و آن کمیته با ویلسُن ارتباط برقرار کرده بود. منوچهر هم یکی از اعضای آن کمیته بود.
ناصر مهاجر: نام کمیته را به یاد میآورید؟
هدایت متیندفتری: فکر میکنم عنوانش کمیتهی دفاع از زندانیان سیاسی ایران بود.
ناصر مهاجر: بنابراین پیش از ورود ویلسُن به ایران شما خبر داشتید که یکی از نمایندگان دموکراتمنش مجلس عوام انگلیس، راهی تهران است؟
هدایت متیندفتری: بله، خبر شدم.
ناصر مهاجر: پس وقت کافی داشتید تا خودتان را برای دیدار و گفتگو با او آماده کنید؟
هدایت متیندفتری: باید آماده میشدم. به این صورت که باید برنامهی دیدار و ارتباط گرفتنها را با او میریختیم.
ناصر مهاجر: شما از آقای ویلسُن شناختی داشتید؟
هدایت متیندفتری: خیر. تنها میدانستم که یکی از نمایندگان مجلس انگلستان است. شخص خیلی معروفی نبود.
ناصر مهاجر: اگر اشتباه نکنم، شما بودید که محل اقامت و رزرواسیون هتل برای ویلسُن را تدارک دیدید. درست است؟
هدایت متیندفتری: جزئیات را به خاطر ندارم. اما من راهنمایی کردم و ترتیبی داده شد که در هتل کاسپین اتاقی برای او رزرو کنند. صاحب هتل یکی از آشنایان و نزدیکان من بود. در نتیجه خیلی راحت میشد در آنجا با آقای ویلسُن تماس گرفت و ارتباط برقرار کرد. حضور و رفت و آمد من هم در آنجا توجیه داشت؛ چون من زیاد به آن هتل میرفتم و در نتیجه شکی برنمیانگیخت.
ناصر مهاجر: خودتان رزرو کردید یا به دوستان لندن اطلاع دادید و آنها از آنجا اتاقی برای او در هتل کاسپین رزرو کردند؟
هدایت متیندفتری: به یاد ندارم. احتمالاً به آنها گفته شد و دوستان، خودشان مستقیم از لندن ترتیب رزرو هتل را دادند تا ظاهرا ارتباطی با من نداشته باشد و شک نیافریند. کمااینکه هزینهی هتل و دیگر هزینهها را میهن جزنی تامین کرد و توسط من آن را به آقای ویلسُن رساند.
ناصر مهاجر: به یاد دارید اولین بار کجا آقای ویلسُن را در ایران دیدید؟
هدایت متیندفتری: خانهی میهن بود. اولین بار او را آنجا دیدم.
ناصر مهاجر :میهن جزنی میگوید شما به او گفته بودید که دربارهی دیدار با ویلسُن مطلقاً چیزی در تلفن نگوید؛ چون هم تلفن خانهی شما زیر کنترل ساواک بود و هم تلفن خانهی خانم جزنی. میگوید به خانهی شما میآید و با شما به چارهجویی مینشیند و شما که به مشکلات کار اشراف داشتید، به او گفتید بهترین راه این است: همان روزی که ویلیام ویلسُن و خانم اشتون و آقای کاوالییری به خانهی تو آمدند، با من تلفنی تماس بگیر و بگو اینها آمدهاند اینجا و من انگلیسیام خوب نیست و نمیفهمم چه میخواهند. بیا با آنها صحبت کن.
هدایت متیندفتری: دقیقاً همین بود. اگر من میخواستم این واقعه را بازگو کنم، به این دقت و با این جزئیات نمیتوانستم؛ چون از یادم گریخته بود. الان که شرح دادید، همه چیز کاملاً به حافظهام برگشت. بهخصوص نکتهی آخر. ما قرار گذاشتیم که بالاخره این رفت و آمد باید به نوعی علنی شود. بهترین راه برای علنی کردن همین بود که روباز بازی کنیم. فکر کردم میهن به من تلفن بزند و بگوید آقا من اینجا درماندهام. کسی آمده که زبانش را نمیفهمم. شما بیاید به من کمک کنید! راهحلی بود که پیدا کرده بودم تا میهن بتواند مرا خبر کند. من بعد از تلفن میهن به خانهی آنها رفتم.
ناصر مهاجر: زمانی که به خانهی میهن جزنی رسیدید، حس کردید که خانه زیر نظر ساواک است یا همه چیز عادی و مثل همیشه بود؟
هدایت متیندفتری: درست به یاد ندارم.
ناصر مهاجر: خانم جزنی به من گفته است که یکی دو اتومبیل ساواک در اطراف خانهی ایشان به چشم میخوردند.
هدایت متیندفتری: حتماً میهن درست میگوید. مسئله این است که من دیگر به این چیزها توجه نداشتم. برایم مهم نبود که ببینم خانه تحت کنترل است و یا من تحت نظرم یا نه! اصل را بر این گذاشته بودیم که همهی ما را تا حدی کنترل میکنند. هدف این بود که زودتر به خانهی آنها برسم و در آن جلسه شرکت کنم و حرفهایم را به آنها بزنم. دور و اطراف خانهی او را نگاه نکردم. اما دور و اطراف خودم را موقع حرکت به خانهی میهن نگاه کردم و میدانم که تحت کنترل نبودم.
ناصر مهاجر: وقتی به خانهی میهن جزنی وارد شدید، جز خانم اشتون و آقای ویلسُن و آقای کاوالییری کسی دیگری هم آنجا بود؟
هدایت متیندفتری: فکر نمیکنم. کاوالییری یکی از کسانی بود که در محاکماتِ سیاسی آن زمان به ما خیلی کمک میکرد. حتا تا انقلاب هم با من ارتباط و مکاتبه داشت. دربارهی اجحافات رژیم شاه به حقوق مردم که ما آن را برجسته میکردیم، با ما همدلی داشت. در خانهی میهن مفصل با آنها صحبت کردم. خانم اشتون نمایندهی عفو بینالملل بود که از لندن آمده بود. اما آمریکایی بود و انگلیسی نبود. از طرف دبیرخانهی بینالمللی عفو بینالملل آمده بود و از طرف شعبهی انگلیس عفوبینالملل نبود. معمولاً اینگونه تحقیقات را دبیرخانهی بینالمللی انجام میدهد. عمدهی مطالبی را که لازم بود آنها بدانند و مرور کنند، به آنها گفتم؛ هرچند که در لندن هم با آنها صحبت شده بود. تضمینهایی را که قانون ایران در چهارچوب قوانین مدنیتِ معاصر برای اشخاصی که توقیف میشوند قائل است و برای کسانی که عفو میشوند و یا محاکمه میشوند قائل است، به تفصیل و با تکیه و توجه به موارد مشابه در اعلامیهی جهانی حقوق بشر، برایشان توضیح دادم. اطلاع از این مسائل برای آنها خیلی لازم بود؛ بهخصوص اطلاع از تضمینها. آن زمان در قانونمان تضمینهای لازم را داشتیم. قوانین ما، مترقی بود. حکومت دیکتاتوری ملزم به رعایت این قوانین بود. در محافل بینالمللی به خاطر پایمال کردن همین قوانین محکوم میشد. در حالی که در ایران امروز خود قوانین، زمینهساز سرکوبگری و تضییق حقوق آحاد ملت است. به هرحال لازم بود که آنها در ملاقاتهایشان با مقامات مربوط به دادرسی ارتش و دولت، این نکات را برجسته کنند.
ناصر مهاجر: نکتههایی که شما بر آن انگشت گذاشتید، در یادداشتهای ویلسُن مشهود است. او بهشماری از قوانینی که به آن اشاره کردید، استناد میکند و مضمون یکی دو مادهی قانونی را نیز در یادداشتهایش میآورد. دقتِ کار تا به آنجاست که خواننده از خود میپرسد: ویلسُن این اطلاعات را از کجا بهدست آورده؟ متن یادداشتها را که میخوانید، متوجه میشوید که او مشاور کارشناس و کاردانی داشته. حتا در جایی مینویسد: «به من توصیه کردهاند که در ستاد فرماندهی ارتش حاضر شوم و بکوشم داخل دادگاه بروم.» وقتی این یادداشتها را میخواندیم، با شناختی که از جرگهها و جریانهای سیاسی آخر دههی چهل خورشیدی مملکتمان داریم، حدس زدیم کسی که آن همهی آگاهی به ویلسُن داده است، باید متیندفتری باشد. حالا میبینم که حدس ما نادرست نبوده. آیا شما این گفته را تأیید میکنید؟
هدایت متیندفتری: کاملاً درست است. من با آنها مفصل صحبت کردم. حتا در مورد اینکه آیا باید به دادگاه بروند یا نه، کلی صحبت کردیم! معتقد بودم که حتا اگر آنها را به دادگاه راه ندهند، باید پافشاری کنند تا معلوم شود ناظران بینالمللی را به دادگاه راه ندادند!
ناصر مهاجر: خیلی جالب است. خوشحالم که به این نکته نیز اشاره کردید. ویلسُن یک هفته در تهران بود. آیا بعد از دیدار در خانهی میهن، دیدار پُر و پیمان دیگری هم با او دست داد؟
هدایت متیندفتری: فکر میکنم دو بار ایشان را دیدم. باهم کلی صحبت کردیم؛ در تالار هتل. دور و اطرافمان هم کسی نبود. در نتیجه خیلی راحت صحبت کردیم.
ناصر مهاجر: باتوجه به روابط خانوادگی که با صاحب هتل داشتید و محیط را خوب میشناختید، لابد تدابیر لازم را برای گفتگو دیده بودید و خیالتان تا حدی راحت بود.
هدایت متیندفتری: محیط و آدمها را میشناختم و میدانستم دور و اطرافم چه کسانی هستند. آن زمان این خیلی مهم بود. میدانستم چه کسی در رسپسیون هتل کار میکند. بارمن هتل کیست. آشپز، پیشخدمت و دیگر کارمندان هتل را میشناختم. در نتیجه از این لحاظ آسوده خاطر بودم.
ناصر مهاجر: میهن جزنی به من گفته است که از جمله رهنمودهایی که به ویلسُن داده بودید، این بود که امکان دارد ساواک بهوسیلهی مأموران مخفی در هتل، شبهنگام که ویلسُن خواب است، به اتاق او دستبرد بزند و بهتر آن است که او اسناد و مدارکش را زیر بالشت بگذارد.
هدایت متیندفتری: بله، به یاد دارم. من این توصیه را به او کردم. این یکی از توصیههایی بود که معمولاً به ناظران بینالمللی میکردم تا یادداشتهایشان مصون بماند. آن زمان، دههی چهل خودمان را میگویم، جز آقای ویلسُن هیئتهای مختلفی برای نظارت در محاکمات سیاسی به ایران میآمدند و اکثراً با من در ارتباط بودند.
ناصر مهاجر: در دیدارها و ملاقاتهایی که با ویلسُن داشتید، او را چگونه آدمی یافتید؟ برداشتتان از شخصیت و سیاستش چه بود؟ چه تأثیری روی شما گذاشت؟ رفتارش، گفتارش، فکرش، صمیمیت و جدیتش؟
هدایت متیندفتری: او را بهعنوان یک سوسیالیست مترقی و آرمانخواه شناختم. علاوه بر نظرات سیاسیای که داشت و مسائل مربوط به حقوق مردم و حقوق بشر و رودررویی با ناقضان حقوق بشر و دیکتاتوری، او را آدم خیلی پویایی دیدم. فرد محترمی بود. مطلع و دنیادیده. یک آدم معمولی تازهکار و بیتجربه نبود. و حتماً هم تأثیرات خیلی خوب داشت. ولی آنچه بیشتر در ذهنم مانده، این است که او یک سوسیالیست آرمانخواه بود. فعال و پیگیر بود. فکر میکنم عضو گروه تریبیون هم بود که نشریهی تریبیون را منتشرمیکردند.[1]
ناصر مهاجر: در مدتی که ویلسُن در ایران بود، ساواک دردسری برای شما به وجود نیاورد؟
هدایت متیندفتری: ساواک اصلاً بهروی خودش نیاورد. خُب، قبلاً کارشان را کرده بودند. میخواستند از من زهرچشم بگیرند که بهضررشان تمام شد. ۱۴ فروردین ۱۳۴۷، چند ماه پیش از دادگاه بیژن و دوستانش، روز روشن، حوالی مؤسسهی تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، مرا ربودند؛ به زندان اوین بردند؛ با تازیانه از من پذیرایی کردند و سپس به درهای در گردنهی قوچک پرتاب کردند که خبرش در همه جا پیچید و در بعضی از روزنامههای اروپایی منعکس شد.[2]
ناصر مهاجر: حق با شماست. میهن جزنی هم به ما گفته که پیش از اینکه خانم اشتون و آقایان ویلسُن و کاوالییری به تهران بیایند، سرهنگ مقدم به او زنگ زده بود و از او خواسته بود که با آنها دیدار نکند. میهن جزنی هم همین جملهی شما را گفت که: ساواک احساس میکرد دیگر صلاح نیست واکنشی نشان دهد؛ چون کار از کار گذشته بود. فکر کردند که بهتر است عجالتاً به روی مبارک نیاورند و در جای دیگری تسویه حساب کنند.
هدایت متیندفتری: من هم فکر میکنم چنین بوده. اصلاً به روی خودشان نیاوردند. اما در محاکمهی خلیل ملکی و یارانش که من و جلال آلاحمد فعال بودیم،[3] ساواک مرا احضار کرد. نرفتم. گفتم اگر احضار غیررسمیست و شما متقاضی دیدار هستید، وقت تعیین کنیم تا تشریف بیاورید منزل؛ وگرنه احضاریهی رسمی بفرستید. حسینزاده مأمور ساواک از من وقت گرفت و به خانهی ما آمد. پس از کمی این پا و آن پا کردن، به بهانهی لزوم مراجعه به سوابق بحث، احتراماً مرا توقیف و به دفتر ساواک در خیابان قدیم شمیران برد. حرفهای چرت و پرتی میزد. جهت تخریبِ ذهن من، مثلاً میگفت: آلاحمد برای ما کار میکند. در همان جلسه، به شکلی به حضور رولان راپاپورت (Roland Rappaport) وکیل معروف فرانسوی که برای نظارت در آن محاکمه به تهران آمده بود، اشاره کرد و ارتباطی که او با ما داشت. با بیاعتنایی و سکوت من روبهرو شد. به زبان بیزبانی میخواستند به من بگویند که خودم را کنار بکشم. بعداً به طور غیر مستقیم برایم پیغام فرستادند که این آقا هر چقدر به این نوع کارها بپردازد، ما نمیگذاریم قهرمان بشود. او میخواهد قهرمان بشود، اما کور خوانده؛ ما نمیگذاریم. معنایش این بود که بالا بروی، پایین بیایی، تو را حبس نمیبریم. فکر میکردند قصد من از فعالیت این است که به زندان بیفتم و قهرمان شوم. من ۱۷ سال از داشتن پاسپورت محروم بودم. بالاخره در سال 57، مثل همهی مغضوبان و محرومان، پاسپورتم را گرفتم و پس از هفده سال باز به انگلیس رفتم. تصمیم گرفتم به دیدار ویلسُن بروم و از ایشان تشکر کنم برای تمام زحمات و کارها و کمکهایی که به ما کرده بود. به مجلس نمایندگان انگلیس رفتم. تقاضای ملاقات کردم. فوراً به من ملاقات دادند. آمد و گفت شما برای چه میخواهید با من ملاقات کنید؟ خودم را معرفی کردم و یادآوری کردم که در تهران با هم بودیم. چیز زیادی به خاطر نداشت. فکر میکنم سال آخر نمایندگیاش بود. مرا نشناخت. خیلی مودبانه و محترمانه رفتار کرد، اما چیزی به یاد نداشت.
15 آبان 1395/ ۵ نوامبر 2016
[1] Tribune دوهفتهنامهی سوسیالیست مستقلیست که در سال ۱۹۳۷ و در هنگامه ی جنگ علیه فاشیسم، در لندن به وجود آمد. هدفِ این نشریه، گونهای هماهنگی برای پیریزی جبههی واحد ضد فاشیستی بود. تریبیون پس از پایان جنگ جهانی دوم کوشید صدای سومی شود مستقل از بلوک کشورهای سوسیالیستی و نیز آمریکا و متحدینش. اما در این راه کامیاب نشد و پس از یک چندی به پشتیبانی از ناتو برآمد. از آن پس تاکنون این نشریه همواره به حزب کارگر گرایش داشته است. بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ از جناح میانهروی حزب کارگر پشتیبانی کرد و در دورهی تونی بلر، از او و همفکرانش. بحران برآمده از این راستروی سرانجام سبب شد که در سال ۲۰۰۵ از جناح راست و نیز میانهروهای کارگر دوری گزیند. از سال ۱۹۶۴ شماری از نمایندگان حزب کارگر در مجلس عوام، فراکسیون پارلمانی تریبیون را بنیان گذاشتند.
[2] برای شرح این رویداد، نگاه کنید به صفحهی 39 همین کتاب
[3] محاکمهی علنی خلیل ملکی، رضا شایان، میرحسین سرشار و علی جان شانسی در ۱۶ بهمن۱۳۴۶ آغاز شد و در ۲۴ اسفند همان سال به پایان رسید. اتهام آنها ۱) خرابکاری در راه اصلاحات عمومی کشور ۲) همکاری با دستجات مخرب و تحریک مردم به عصیان و شورش ۳) اقدام بر ضد امنیت داخلی بود. دادگاه، خلیل ملکی رهبر جامعهی سوسیالیستهای ایران را به سه سال حبس مجرد محکوم کرد؛ رضا شایان و علیجان شانسی را به ۱۸ ماه حبس و حسین سرشار را به یک سال حبس.
|
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر