نزدیکیهای پنج و نیم صبح بود
که ناگهان شهر روی سرشان آوار شد و ۴۱ هزار نفر جان خود را از دست دادند.
هنوز بغض جمعه خونین هضم نشده، هنوز درد بیکسی پس از ۱۳ سال آرام نشده و
هنوز خیلیهایشان از ترس زلزله شبها را در کانکسی که در حیاط خانههایشان
به یادگار مانده، سپری میکنند.
از
میان معدود جمعیت بومیِ باقی مانده از زلزله سال ۸۲ در بم، هستند عدهای
که خود را به سکوت ارگ تاریخی سپردهاند و هر روز بخشی از آن خاطرات را با
خشتهای نو پیوند میزنند تا حداقل اگر نتوانستهاند پاره تنشان را از
زیر آوار نجات دهند، هویت شهرشان را زنده نگه دارند.
آنها ۱۳ سال است که پرستار ارگ شدهاند و زخمهایش را مرهم میزنند، اما امان از زخمهای کهنهی خودشان که هر بار نمک رویش پاشیده میشود.
۱۲۱ نفر که ۸۰ درصدشان بومی بم هستند و هر روز به ارگ تاریخی میآیند و پیش از آنکه شهر از خواب بیدار شود، کارشان را شروع میکنند، ماموریتشان را پایگاه میراث جهانی بم تعریف کرده است. هر کدام زخم گوشهای را وصله میکند، آنهم با خشت و کاهگلهای مانده که بوی ناخوشی دارد و ریه را آزار میدهد.
خیلیهایشان پیش از زلزله اینجا کار میکردند، برخی از آنها بالای ۲۰ سال سابقه کار در ارگ بم دارند و حالا استاد کار ماهری شدهاند که حتی بعد از بازنشستگی توان دل کندن از این خشتها را ندارند. شاید علت اصلیاش دخل و خرج سنگین زندگی باشد، اما تواضع به خرج میدهند و دربارهاش صحبتی نمیکنند. جوانترها اما بیپرواتر هستند، میخواهند از حق استادکارها و کارگرانی که چهار ماه است ریالی کف دستشان نگذاشتهاند، دفاع کنند.
یکیشان که سبزهرو است و هیکل درشتی هم دارد، در حال آماده کردن کاهگِل برای استادکارش است که میگوید؛ ارگ پاره تن من است، پاره تن همه ما است، اما حیف که مسؤولان توجهی به آن نمیکنند.
مرد جوان که ۱۳ سال است در ارگ بم کار میکند، ادامه میدهد: اینجا شرایط سختی حاکم است. ما کمترین پایه دستمزد را دریافت میکنیم. حقوقها را هم که همیشه هم با چندماه تاخیر میدهند. به خاطر همین کارگرها یکی یکی میروند. ماندن دیگر فایدهای ندارد.
او میگوید: دیگر پول ندارند نیروی جدید بگیرند، چند سالی میشود که نیروی جدید نگرفتهاند.
نزدیکیهای حاکمنشین و سربازخانه، مردان
بیشتری مشغول کارند، کاهگلهای تیره را روی دیوار قدکوتاهی ماله میکشند.
یکیشان میگوید؛ اینجا باقیمانده یک خانهی قدیمی است، اطلاعات بیشتری
دربارهش ندارد. از زلزلههایی حرف میزند که گاه و بیگاه قلب بم را
میلرزاند و اگر شدت داشته باشد دور از چشم همه، تکهای از خشتهای ارگ را
جدا میکند. یکیشان آدرس خشتهای افتاده را خیلی خوب میداند، اما نشان
نمیدهد؛ به جای آن میگوید: خشتهای جدا شده را دوباره مرمت میکنیم، تازه
زلزله اگر شدید باشد، خشتها را جدا میکند، این کار هر زلزلهای نیست.
سر دردِ دلشان باز میشود؛ از زمستان غمانگیز ۱۳ سال پیش میگویند که خانهشان در نزدیکی ارگ بود و آوار شد. یکیشان که ریزاندام، اما جا افتادهتر است بغض میکند و میگوید: «نه تنها خانههای اطراف ارگ، کل شهر ویران شد. روز بدی بود. اینجا حتی یک نفر هم نیست داغدیده نباشد. من چهار برادر و چهار خواهر داشتم، سه تایشان معلم بودند و یکیشان هم ماما، اما حالا هیچکدامشان را ندارم، حتی پدر و مادرم را. زن و بچههایم سالماند، اما هر گُلی بوی خودش را دارد.» بعد هم زخم دیوار کوتاه ارگ را میپوشاند.
از ترسی حرف میزند که بعد از ۱۳ سال هنوز از ذهن وخانهی مردم بم بیرون نرفته است و میگوید: ما هنوز هم داخل حیاط خانهمان کانکس داریم و شبها در آن میخوابیم، چون میترسیم. تقریبا همهی شهر اینطور است.
در بخش حکومتی و نظامی دژ خشتیِ بم،
استادکاران و مرمتگران بیشتری مشغول کارند. ارگ حدود ۱۸۰ هزار مترمربع
مساحت دارد که زلزله بیش از ۸۰ درصد آن را ویران کرد، با وجود اقدامات
مرمتی، اما هنوز بخشهایی از آن قابل دسترسی نیست، از قلعه نظامی بهتر
میتوان حجم ویرانی را دید.
استادکار کهنسالی دور از آن جمع در کنج دنجی استراحت میکند، متواضعانه میگوید: هفت سال است بازنشست شدهام، اما از ارگ نرفتهام، آزاد کار میکنم. روزمزدی هستم، به استادکار روزی ۴۰ هزار تومان میدهند. البته فعلا حقوق نمیدهند.
در محوطهی بیرونی یکی از نگهبانها، ماشینآلات درحال استراحت را نشان میدهد و میگوید: همه اینها با پول خارجیها خریده شده، اصلا ارگ هم با همان پولها مرمت شده، وگرنه اگر قرار بود از داخل پول بدهند که مثل حقوقها میشد.
مردان خستهی ارگ چند روزی دست از کار کشیدند تا پول زحماتشان را طلب کنند و دست آخر هم بدون نتیجه باز هم به خشتهای بم پناه بردند.
از اول سال تا حالا این دومینبار بود که کارگران و مرمتگران بم به خاطر عقب افتادگی در پرداخت حقوق ماهانه، حرکت اعتراضی انجام دادند. دفعهی پیش اواخر مردادماه بود، درحالیکه پنج ماه از پرداخت حقوق خبری نشده بود و از آمدن سلطانیفر ـ رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ـ به بم هم سه ماهی میگذشت، و حالا نیمهی آذر که چهار ماه است از حقوقها خبری نشده و سفر رییس جدید سازمان به کرمان هم اثری در تغییر اوضاع این پایگاه جهانی نداشته است.
فرهاد عزیزی ـ مدیرکل امور پایگاههای میراث جهانی ـ این اوضاع را فقط محدود به بم ندانسته و مشکل را به تخصیص ندادن اعتبارات ربط داده و گفته که از اول سال تا حالا برای کل پایگاههای جهانی فقط ۱۵ درصد اعتبار را گرفتهاند.
عزیزی خودش هم از این وضعیت شاکی است و گفته که «آیا فقط ما باید میراث جهانی کشورمان را ثبت کنیم؟ وقتی نمیتوانیم حداقل حقوق کارگران را بپردازیم چطور انتظار دارید آنها را مدیریت کنیم و زیرساخت برای حضور گردشگران آماده شود. مسؤولان و کارگران پایگاهها در ایران با سیلی صورتشان را سرخ نگه میدارند.»
آنها ۱۳ سال است که پرستار ارگ شدهاند و زخمهایش را مرهم میزنند، اما امان از زخمهای کهنهی خودشان که هر بار نمک رویش پاشیده میشود.
۱۲۱ نفر که ۸۰ درصدشان بومی بم هستند و هر روز به ارگ تاریخی میآیند و پیش از آنکه شهر از خواب بیدار شود، کارشان را شروع میکنند، ماموریتشان را پایگاه میراث جهانی بم تعریف کرده است. هر کدام زخم گوشهای را وصله میکند، آنهم با خشت و کاهگلهای مانده که بوی ناخوشی دارد و ریه را آزار میدهد.
خیلیهایشان پیش از زلزله اینجا کار میکردند، برخی از آنها بالای ۲۰ سال سابقه کار در ارگ بم دارند و حالا استاد کار ماهری شدهاند که حتی بعد از بازنشستگی توان دل کندن از این خشتها را ندارند. شاید علت اصلیاش دخل و خرج سنگین زندگی باشد، اما تواضع به خرج میدهند و دربارهاش صحبتی نمیکنند. جوانترها اما بیپرواتر هستند، میخواهند از حق استادکارها و کارگرانی که چهار ماه است ریالی کف دستشان نگذاشتهاند، دفاع کنند.
یکیشان که سبزهرو است و هیکل درشتی هم دارد، در حال آماده کردن کاهگِل برای استادکارش است که میگوید؛ ارگ پاره تن من است، پاره تن همه ما است، اما حیف که مسؤولان توجهی به آن نمیکنند.
مرد جوان که ۱۳ سال است در ارگ بم کار میکند، ادامه میدهد: اینجا شرایط سختی حاکم است. ما کمترین پایه دستمزد را دریافت میکنیم. حقوقها را هم که همیشه هم با چندماه تاخیر میدهند. به خاطر همین کارگرها یکی یکی میروند. ماندن دیگر فایدهای ندارد.
او میگوید: دیگر پول ندارند نیروی جدید بگیرند، چند سالی میشود که نیروی جدید نگرفتهاند.
سر دردِ دلشان باز میشود؛ از زمستان غمانگیز ۱۳ سال پیش میگویند که خانهشان در نزدیکی ارگ بود و آوار شد. یکیشان که ریزاندام، اما جا افتادهتر است بغض میکند و میگوید: «نه تنها خانههای اطراف ارگ، کل شهر ویران شد. روز بدی بود. اینجا حتی یک نفر هم نیست داغدیده نباشد. من چهار برادر و چهار خواهر داشتم، سه تایشان معلم بودند و یکیشان هم ماما، اما حالا هیچکدامشان را ندارم، حتی پدر و مادرم را. زن و بچههایم سالماند، اما هر گُلی بوی خودش را دارد.» بعد هم زخم دیوار کوتاه ارگ را میپوشاند.
از ترسی حرف میزند که بعد از ۱۳ سال هنوز از ذهن وخانهی مردم بم بیرون نرفته است و میگوید: ما هنوز هم داخل حیاط خانهمان کانکس داریم و شبها در آن میخوابیم، چون میترسیم. تقریبا همهی شهر اینطور است.
او بعد از زلزله به ارگ آمده، دامادش او را اینجا
آورده است، از حقوقی که چهار ماه است برای دومینبار به تعویق افتاده حرفی
نمیزند، بیشتر دلش میخواهد از ۱۵ میلیون تومانی که بعد از زلزله به مردم
شهر دادند تا خانههایشان را بسازند، ولی کفاف نداد و خیلیها را سرگردان
شهرها و روستاهای دیگر کرد و ۴۰۰ هزار تومان پول خونی که برای هر نفر کشته
دادند حرف بزند، اما به جای همهی اینها بغض سنگینی میکند و دیگر ادامه
نمیدهد.
استادکار کهنسالی دور از آن جمع در کنج دنجی استراحت میکند، متواضعانه میگوید: هفت سال است بازنشست شدهام، اما از ارگ نرفتهام، آزاد کار میکنم. روزمزدی هستم، به استادکار روزی ۴۰ هزار تومان میدهند. البته فعلا حقوق نمیدهند.
در محوطهی بیرونی یکی از نگهبانها، ماشینآلات درحال استراحت را نشان میدهد و میگوید: همه اینها با پول خارجیها خریده شده، اصلا ارگ هم با همان پولها مرمت شده، وگرنه اگر قرار بود از داخل پول بدهند که مثل حقوقها میشد.
مردان خستهی ارگ چند روزی دست از کار کشیدند تا پول زحماتشان را طلب کنند و دست آخر هم بدون نتیجه باز هم به خشتهای بم پناه بردند.
از اول سال تا حالا این دومینبار بود که کارگران و مرمتگران بم به خاطر عقب افتادگی در پرداخت حقوق ماهانه، حرکت اعتراضی انجام دادند. دفعهی پیش اواخر مردادماه بود، درحالیکه پنج ماه از پرداخت حقوق خبری نشده بود و از آمدن سلطانیفر ـ رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ـ به بم هم سه ماهی میگذشت، و حالا نیمهی آذر که چهار ماه است از حقوقها خبری نشده و سفر رییس جدید سازمان به کرمان هم اثری در تغییر اوضاع این پایگاه جهانی نداشته است.
فرهاد عزیزی ـ مدیرکل امور پایگاههای میراث جهانی ـ این اوضاع را فقط محدود به بم ندانسته و مشکل را به تخصیص ندادن اعتبارات ربط داده و گفته که از اول سال تا حالا برای کل پایگاههای جهانی فقط ۱۵ درصد اعتبار را گرفتهاند.
عزیزی خودش هم از این وضعیت شاکی است و گفته که «آیا فقط ما باید میراث جهانی کشورمان را ثبت کنیم؟ وقتی نمیتوانیم حداقل حقوق کارگران را بپردازیم چطور انتظار دارید آنها را مدیریت کنیم و زیرساخت برای حضور گردشگران آماده شود. مسؤولان و کارگران پایگاهها در ایران با سیلی صورتشان را سرخ نگه میدارند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر