زن و شوهر لبوفروش و جرمی به نام دستفروشی
در کوچه باد میآید. دیگر روزها کوتاه شده و هوا زودتر تاریک
میشود. سرد است. مرد دیگهای بزرگ تازه شسته شده را که هنوز بوی خوش
شیرینی دارند جابهجا میکند، دستهایش سرخ شده، روز کاری به پایان رسیده
است:
شوهر: «وسایل را جمع کنیم،
بریزیم در ماشین... آینده نداریم به خدا... کار کن، بخور. ما زوری زوری
زندهایم. اصلاً ما در این فکرها نیستیم که آینده داشته باشیم. رفته بودیم
وام بگیریم، یکی برگشت گفت ضامن داری؟ برگشتم به این خانم گفتم شما در
فامیلهاتان ضامن هست؟ کارمند دولت؟ گفت آقا همه از تو بدترند که... راست
میگوید، همه یا کاسبند یا راننده هستند. باز هم توکل به خدا، وام هم
نخواستیم...»
زن کنارش ایستاده، دیگها را خشک میکند، بساط روز را جمع
میکند. چادرش را پیچیده دورش و تنها لبخندی است که هنوز آن دور و اطراف سو
سو میزند:
زن: «آمدهام به شوهرم کمک میکنم. از شغلش که راضیام، پولش حلال است، از همه چیزش راضیام.»
شوهر: «شهرداری اگر بگذارد حلال است»
زن: «آره، شهرداری که آره... امشب پیشش بودم و شهرداری هم نیامد گیر بدهد»
شوهر: «ها والله به خدا، از قصد گفتم تو بایست، اقلاً شهرداری نیاید به ما حرفی بزند»
زن و شوهر لبوفروش هستند. در شهرستان کوچکشان حضور زن کنار
بساط لبوفروشی نه رایج است نه پسندیده. آنها اما تازه ازدواج کردهاند و
چرخ زندگیشان با همین چرخدستی لبوفروشی میچرخد:
شوهر: «شغل اصلیام قصابی است،
اما سرمایه ندارم. خیلی هم دوست دارم قصابی راه بیندازم. هشتاد تومان کار
کردهام، چهل هزارش مال این آقاست. یعنی شما فکر کن با چهل تومان چطور من و
این باید تا خانه برویم. اجاره خانه هم باید بگذاریم. خرج اینها را باید
بگذاریم کنار. من حتی رفتم شهرداری برای مجوز صحبت کردم. اصلاً میگوید...
یا خانواده شهدا باید باشید، یا جانباز باید باشید، یا مثلاً پارتی داشته
باشید.»
درآمد کوچک و لرزان دستفروشها در شهرهای کوچک و بزرگ ایران هر روز با خطری به نام مأموران شهرداری رو به روست:
شوهر: «خب بگویید ساعت هشت و نیم
شب به بعد هیچ کس نباید اعتراض کند... والله به ابالفضل مردم و کاسبها
هیچکدام صدایشان در نمیآید. آقا میآید، میگوید اینجا نایست. خب خدا
پدرت را بیامرزد، اصل کار مغازهدار است که ایراد نمیگیرد که ما
ایستادهایم. [مأمور] شهرداری میگوید که یا هفتهای صد تومان، صد و پنجاه
تومان بدهیم، یا که نایستیم کار کنیم. نه اینکه به یک نفر بدهیم، هر هفته
یکی دیگر میآید. ما چقدر در میآوریم که صد و پنجاه هم به آنها بدهیم.
اینها هم میآیند گیر میدهند که باید جمع کنید بروید.»
زن: «با این پولها میشود زندگی کرد؟ پول اجاره بده، خرج خانه، خرج مادرش...»
شوهر: «دیشب میگویم برو خانه،
میگوید نه! میایستم کمک کنم. میگویم چه کمکی بکنی، چهارتا آدم میبینند و
میخندند. میگوید نه به من نمیخندند. برای خودشان میخندند.»
زن: «مردم کاری ندارند...»
شوهر: «ولی سختی میکشیم. حضرت عباسی سختی دارد...»
زن: «باید جای شکر دارد، از بیکاری بهتر است...»
شوهر: «شکر که میکنیم، ناشکری نمیکنیم...»
اما آیا دستفروشی جرم است؟ دستفروشی خلاف قانون است؟
تابستان امسال، مرداد ماه داغ ۹۵ این پرسش و وضعیت دستفروشها در شهرهای
مختلف چنان نگاهها را به خود جلب کرد که بیش از ۵۰۰ نفر از فعالان مدنی،
استادان دانشگاه و کارشناسان مسائل اجتماعی در ایران با انتشار نامهای
سرگشاده خواهان جرمزدایی از دستفروشی شدند. نامه فعالان مدنی به طور مشخص
فعالیت شهربانهای شهرداری تهران را هدف قرار داده و خواستار آن بود که
حقوق شهروندی دستفروشان و شهروندان علاقهمند به خرید از آنها به رسمیت
شناخته شود.
دستفروشی در قوانین متعدد به عنوان شغل به رسمیت شناخته شده و
از همین منظر است که فعالان مدنی می پرسند چرا باید به بهانه سد معبر جلوی
کسب درآمد گروههای محروم و نابرخوردار اجتماعی گرفته شود؟
گلایههایی که دستفروشها سالهاست مطرح میکنند اما صدایشان اغلب به هیچجا نمیرسد.
دستفروش دیگری که او هم باقالی و گلپر و لبوی داغ شیرین میفروشد، از آزار و اذیت مأموران شهرداری میگوید:
«کار بده، برویم کار کنیم...
داداش من سه ماه رفت شهرک صنعتی، شرکت کریستال. حقوق نمیدادند، دوباره آمد
اینجا. شهرداری میآید، شهرداری که چه عرض کنم... سرکه را در لبو میریزد
که باید بریزی در سطل آشغال. شیرینی را میریزد در باقالی که باید بریزی
سطل آشغال.
موتور برق را میبرند، پس هم نمیدهند. میبرند و از قصد یک ماه، ۲۰ روز، دو ماه نگه میدارند که هر چقدر بیشتر در انبار شهرداری بماند هم بیشتر جریمه میکنند. تابستان، زمستان، ترازو سطل، بار، چرخ، پیکنیک، موتور برق، هرچه دلتان بخواهد بردهاند.»
موتور برق را میبرند، پس هم نمیدهند. میبرند و از قصد یک ماه، ۲۰ روز، دو ماه نگه میدارند که هر چقدر بیشتر در انبار شهرداری بماند هم بیشتر جریمه میکنند. تابستان، زمستان، ترازو سطل، بار، چرخ، پیکنیک، موتور برق، هرچه دلتان بخواهد بردهاند.»
مرد جوان از کار هر روزش میگوید:
«باید شب به شب ظرفها را جمع
کنی، با اسکاچ بشویی، داخل انبار بگذاری، دوباره فردا بساط برپا کنی. ۱۲ یا
یک معلوم نمیشود. این کار شخصیت ندارد. روزی یک میلیون هم در بیاید، به
درد نمیخورد. اما مجبوری است. شخصیتش زیر صفر است.»
درآمد ماهانه؟
«ماهانه، اگر هر روز بیایی و شهرداری بگذارد، و چیزی نبرد، حول و حوش یک [میلیون] تومان.»
بر اساس اصل قانونی بودن جرایم و مجازاتها، تنها عملی را
میتوان جرم دانست که قانون آن را جرم اعلام و برای آن مجازات تعیین کرده
باشد، با این تعریف دستفروشی جرم نیست. بعضی دستفروشان میگویند اگر
دستفروشی نکنند کار دیگری بلد نیستند. آنها میپرسند آیا باید دزدی یا
گدایی کنیم؟
یکیشان مرد جوانی است که میپرسد چرا با بودجه کشور کارهای اساسیتری برای حل بحران اشتغال جوانان نمیشود؟
«اینها فقط باید به مردم و
جوانها برسند. پولهای آنچنانی را میبرند، و مسجد و مصلی میسازند. اینها
به درد هیچ کس نمیخورد. الان میلیاردها بودجه را گرفتهاند و در شهر ما
مصلی میسازند. زمین فوتبالی که لیگ دست دو در آنها بازی میکرد و از آنجا
رفت را مصلی کردهاند. به چه درد مردم و جوانها میخورد؟»
اما حالا که بحث شیرین لبوست، چرا لبوی لبوفروشها خوشمزهتر
است؟ گاه میگویند لبوفروشها به لبوی خود رنگهای غیرمجاز اضافه میکنند
تا سرختر و چشمگیرتر به نظر بیایند:
«باید دانه دانه لبوها را با
فرچه بشویی که تمیز شود. بعد از آن یکی یکی داخل دیگ بچینی، بگذاری بپزند.
بعد که پخت پوستشان را بکنی و بیاوری اینجا. اینها رویشان رنگیاست،
داخلشان چطور قرمز میشود؟ سوراخ که نیستند. خیلیها میگویند رنگ میزنی
یا ...»
چند فوت کوچک دیگر از کار سختشان را هم به ما میگویند:
«لبو را شما با پوست بار
نمیگذارید، ولی ما با پوست میگذاریم. شما قابلمه را از آب پر میکنید،
ولی ما مقدار کمی آب میریزیمٔ که فقط رنگ پس بدهد و بخارپز شود. شاید شما
در قابلمه را نگذارید یا به طور معمولی در آن را بگذارید، ما ولی در قابلمه
را که میگذاریم، دورش را موکت میاندازیم که بخار آن بیرون نیاید، و با
بخار بپزد. بعد زنگ پس میدهد. نیمی از آبی که مانده را در دهلیتری
میریزیم و روزها روی لبوها میریزیم که خشک نشوند.
خوشمزگی آن هم از این است که اینها لبوهای شاهینتپه هستند. نمیدانم رفتهاید یا بلدید؟ ولی لبوهایی که الان در میدان میفروشند این طوری نیست. رگ و ریشه دارد، کمی بدمزه است، سفید است. باقالی هم امروز از تهران آوردیم. باقالی دیروز خیلی سفت بود، این ولی نرم است.»
خوشمزگی آن هم از این است که اینها لبوهای شاهینتپه هستند. نمیدانم رفتهاید یا بلدید؟ ولی لبوهایی که الان در میدان میفروشند این طوری نیست. رگ و ریشه دارد، کمی بدمزه است، سفید است. باقالی هم امروز از تهران آوردیم. باقالی دیروز خیلی سفت بود، این ولی نرم است.»
دستفروشی در سالهای اخیر به خصوص در شهرهای بزرگ ایران
بیشتر و بیشتر دیده شده. بسیاری آن را محصول مهاجرت بیرویه از روستاها و
شهرهای کوچکتر اطراف به کلانشهرها میدانند. کاری که از یک سو جرم نیست و
از سوی دیگر میتواند منبع درآمدی برای گروههای کمدرآمد شهری باشد
مشکلاتی هم برای شهرها تولید کرده.
پیادهروها اغلب اشغال شدهاند و رفت و آمد عادی شهر گاه حتی
مختل شده است. با این حال دستفروشها میگویند کار خلافی انجام نمیدهند و
مدیریت شهری به جای برخوردهای ضربتی و ناگهانی و گاه توهینآمیز یا به جای
دریافت جریمههای سنگین از دستفروشهایی که اغلب درآمد ناچیزی دارند بهتر
است طرحی برای ساماندهی آنها در فضاهای مشخص شهری داشته باشد.
بخار لبوهای سرخ در سرمای غروب پاییز پیچیده. مرد و زن و همه
دستفروشهای دیگر کمکم بساطشان را جمع کردهاند. میگویند کاش کسی این
صداها را بشنود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر