واکنشها به عذرخواهی مرتضوی از خانواده قربانیان کهریزک
عذرخواهی سعید مرتضوی از خانواده قربانیان بازداشتگاه کهریزک با واکنشهای متفاوت ایرانیان روبرو شده است. برخی آن را مثبت دانسته و برخی دیگر ادعای "عمدی نبودن" فاجعه را رد کرده و این عذرخواهی را نمک پاشیدن روی زخم میدانند.
سعید مرتضوی، دادستان سابق تهران، روز یکشنبه (۲۱ شهریور/ ۱۱ سپتامبر) در نامهای به دادگاه رسیدگی به پرونده کهریزک از خانوادههای محسن روح الامینی، محمد کامرانی و امیر جوادیفر، سه قربانی بازداشتگاه موقت کهریزک، "عذرخواهی" کرد.
این سه نفر از جمله صدها جوان معترضی بودند که در ناآرامیهای تابستان ۸۸ بازداشت و به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه موقت کهریزک شدند. این سه جوان زیر شکنجه مأموران انتظامی و امنیتی کشته شدند. مرتضوی همان زمان ادعا میکرد که آنها در اثر بیماری "مننژیت" جان خود را از دست دادهاند.
بعدها برای جلوگیری از افشا حقایق مربوط به شکنجه و بدرفتاری ماموران پلیس در کهریزک، رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک، توسط عوامل مرتضوی و مقامهای انتظامی و امنیتی به قتل رسید. دکتر پوراندرجانی سه قربانی کهریزک را معاینه کرده و از راز کشتهشدن آنها آگاه بود.
سعید مرتضوی بعدها از مقام خود عزل شد و با شکایت خانوادههای روحالامینی، کامرانی و جوادیفر با اتهامهایی چون "معاونت در قتل"، "بازداشت غیرقانونی" و "گزارش خلاف واقع" در برابر دادگاه قرار گرفت.
بیشتر بخوانید: سعید مرتضوی از بازماندگان وقایع کهریزک عذرخواهی کرد
او در نامه خود به ریاست دادگاه نوشته است: «اینجانب به عنوان دادستان وقت تهران در پیشگاه خداوند و وجدان خود از وقوع این حادثه هولناک اگرچه خداوند باریتعالی عالم است، در شکلگیری آن هیچ عمدی نبوده، ابراز شرمندگی میکنم.»
تصویر نامه سعید مرتضوی به ریاست و هیئت قضات شعبه ۲۲ دادگاه تجدیدنظر استان تهران روز گذشته در وبسایتهای خبری مختلف منتشر شده بود. در این تصویر به خوبی دیده میشود که سعید مرتضوی در بند چهارم نامه خود روی عبارت "و هیچ نقشی نداشتهام" خط کشیده است.
واکنشهای متفاوت
نامه عذرخواهی مرتضوی واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. شمار زیادی از ایرانیان در شبکههای اجتماعی دراین باره اظهار نظر کردهاند. برخی نوشتهاند: «عذرخواهی مرتضوی از جنایات کهریزک از سر پشیمانی و ندامت نیست و علت را در پروندههای سنگین چپاول و اختلاس دادستان سابق بجویید. معاملهای در میان است.»
برخی دیگر نامهی مرتضوی را "یکجور بازی با احساسات مردم" تلقی کردهاند: «عذرخواهی یه هفته بعد، یه ماه بعد، یه سال بعد! این عذرخواهی جز تازه کردن داغ خانوادههاشون و مردم دردی را دوا نمیکنه.»
برخی دیگر نوشتهاند که مرتضوی از حادثه کهریزک متاسف نیست و نامه او کوششی برای فرار از مجازات و تاثیرگذاری بر رأی دادگاه است: «طرف عاقل بوده نشسته سبک سنگین کرده دیده چرا الکی دویست[میلیون] تومن دیگه بدم به دادگاه؟! یه عذرخواهی صوری مینویسم و تبرئه و تمام!»
یکی از کاربران نیز نوشته است: «الان پورمحمدی به مرتضوی زنگ میزنه میگه بدبخت اگه جای عذرخواهی میگفتی دستور خدا رو اجرا کردم شبها راحت میخوابم مثل من وزیری چیزی میشدی.»
اشاره این کاربر به واکنش مصطفی پورمحمدی، وزیر دادگستری دولت روحانی، به انتشار فایل صوتی آیتالله منتظری است. پورمحمدی به عنوان یکی از اعضای "کمیته مرگ" در اعدام صدها جوان زندانی در سال ۶۷ نقش داشت. او دو هفته پیش درباره نقش خود در این اعدامها گفت: «افتخار میکنیم دستور خدا را درباره منافقین اجرا کردیم.»
عذرخواهی یعنی پذیرش نقش خود
علی هنری، یکی از کاربران توییتر، در این زمینه نوشته است: «طلب بخششِ مرتضوی به معنی پذیرش نقشش در فاجعه است. حال حکم اوست که عزم حکومت در عدم تکرار فجایع مشابه و عیار عدالت قوه قضاییه را مشخص میکند.»
حسین رونقی ملکی، فعال دانشجویی و وبلاگنویس که پس از حوادث ۸۸ سالها زندانی بود، در توییتی نوشت: «یکسال بخاطر روایت فاجعه کهریزک حکم گرفتم. میگفتن دروغ گفتید و سیاهنمایی کردید. امروز مرتضوی همانها را تایید کرد.»
رونقی افزوده است: «وقتی سال ۸۸ در بند ۷ زندان اوین عباس بیگدلی فاجعه کهریزک را به هیئت بازرسی نمایندگان مجلس توضیح میدهد قدرتالله علیخانی از هوش میرود.»
بیشتر بخوانید: سعید مرتضوی: قاعدتا در پرونده کهریزک تبرئه شدهام
"پرشین بانو"، کاربر دیگر در توییتر نوشت: «محمد داوری و مهدی محمودیان، روزنامهنگاران پیگیر فاجعه کهریزک با حکم ۵ سال زندانی شدند و مهدی کروبی افشاگر کهریزک هنوز در حصر خانگی است.»
مهدی محمودیان از روزنامهنگارانی است که نقش به سزایی در افشای جنایات و فجایع رخ داده در بازداشتگاه کهریزک داشت. او نخستین کسی است که پس از انتخابات درباره اعمال روشهای غیرانسانی و غیرقانونی با متهمان در این بازداشتگاه، اطلاعرسانی کرد. او در شهریور ۸۸ بازداشت شد و حدود سه ماه از بازداشت خود را در انفرادی سپری کرد. محمودیان در اوایل سال ۸۹ به پنج سال زندان محکوم شد.
محمد داوری، دیگر روزنامهنگاری بود که به دلیل نقشاش در افشاگریهای حوادث رخ داده در کهریزک سالها زندانی شد. کاربری در توییتر نوشت: «محمد داوری پنج سال به جرم مصاحبه با قربانیان کهریزک در زندان بود. عذرخواهی مرتضوی جوانیاش که در زندان سوخت را برمیگرداند؟»
نرگس موسوی، نامه مرتضوی در توییتر نوشت: «کهریزک عذرخواهی و ابراز شرمندگی نمیشناسد.»
نرگس موسوی افزوده است: «قرنها هم که رد شود این فاجعه فراموش ایران نمیشود. در کنار خانوادههای داغدار، حفره سیاهی که در عواطف ما ایجاد شد پر نمیشود.... و امروز با ابراز شرمندگی متهم فاجعه کهریزک دوباره داغ تازه شد...»
زهرا موسوی،"عذرخواهی خوب است اما اتفاقات کهریزک عمدی بود" نوشت: «کشتهشدگان کهریزک در اسارت و عامدانه شهید شدند آن وضع اتفاق و سهو نبود و حتی خواندن وصف آنچه بر آنها گذشت هم طاقتفرساست.»
به نظر زهرا موسوی عذرخواهی بهطور کلی خوب است، "اما در مورد جان انسانها آیا واکنش صاحبان آن چشمهای غمناک که مادران و پدران و خانوادههای شهدا هستند به پوزش چیست؟"
در ادامه یادداشت : «سوای اینکه پوزش آیا میتواند حکم قضا را تغییر بدهد یا نه و اینکه چطور میشود از تکرار این حوادث تلخ ممانعت کرد - واکنش آنان [خانوادههای قربانیان] هر شکل که باشد ببخشند یا نبخشند، فطریترین شکل ممکن است و حق شخص خود آنان.»
این سه نفر از جمله صدها جوان معترضی بودند که در ناآرامیهای تابستان ۸۸ بازداشت و به دستور سعید مرتضوی روانه بازداشتگاه موقت کهریزک شدند. این سه جوان زیر شکنجه مأموران انتظامی و امنیتی کشته شدند. مرتضوی همان زمان ادعا میکرد که آنها در اثر بیماری "مننژیت" جان خود را از دست دادهاند.
بعدها برای جلوگیری از افشا حقایق مربوط به شکنجه و بدرفتاری ماموران پلیس در کهریزک، رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه بازداشتگاه کهریزک، توسط عوامل مرتضوی و مقامهای انتظامی و امنیتی به قتل رسید. دکتر پوراندرجانی سه قربانی کهریزک را معاینه کرده و از راز کشتهشدن آنها آگاه بود.
سعید مرتضوی بعدها از مقام خود عزل شد و با شکایت خانوادههای روحالامینی، کامرانی و جوادیفر با اتهامهایی چون "معاونت در قتل"، "بازداشت غیرقانونی" و "گزارش خلاف واقع" در برابر دادگاه قرار گرفت.
بیشتر بخوانید: سعید مرتضوی از بازماندگان وقایع کهریزک عذرخواهی کرد
او در نامه خود به ریاست دادگاه نوشته است: «اینجانب به عنوان دادستان وقت تهران در پیشگاه خداوند و وجدان خود از وقوع این حادثه هولناک اگرچه خداوند باریتعالی عالم است، در شکلگیری آن هیچ عمدی نبوده، ابراز شرمندگی میکنم.»
تصویر نامه سعید مرتضوی به ریاست و هیئت قضات شعبه ۲۲ دادگاه تجدیدنظر استان تهران روز گذشته در وبسایتهای خبری مختلف منتشر شده بود. در این تصویر به خوبی دیده میشود که سعید مرتضوی در بند چهارم نامه خود روی عبارت "و هیچ نقشی نداشتهام" خط کشیده است.
واکنشهای متفاوت
نامه عذرخواهی مرتضوی واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. شمار زیادی از ایرانیان در شبکههای اجتماعی دراین باره اظهار نظر کردهاند. برخی نوشتهاند: «عذرخواهی مرتضوی از جنایات کهریزک از سر پشیمانی و ندامت نیست و علت را در پروندههای سنگین چپاول و اختلاس دادستان سابق بجویید. معاملهای در میان است.»
برخی دیگر نامهی مرتضوی را "یکجور بازی با احساسات مردم" تلقی کردهاند: «عذرخواهی یه هفته بعد، یه ماه بعد، یه سال بعد! این عذرخواهی جز تازه کردن داغ خانوادههاشون و مردم دردی را دوا نمیکنه.»
برخی دیگر نوشتهاند که مرتضوی از حادثه کهریزک متاسف نیست و نامه او کوششی برای فرار از مجازات و تاثیرگذاری بر رأی دادگاه است: «طرف عاقل بوده نشسته سبک سنگین کرده دیده چرا الکی دویست[میلیون] تومن دیگه بدم به دادگاه؟! یه عذرخواهی صوری مینویسم و تبرئه و تمام!»
یکی از کاربران نیز نوشته است: «الان پورمحمدی به مرتضوی زنگ میزنه میگه بدبخت اگه جای عذرخواهی میگفتی دستور خدا رو اجرا کردم شبها راحت میخوابم مثل من وزیری چیزی میشدی.»
اشاره این کاربر به واکنش مصطفی پورمحمدی، وزیر دادگستری دولت روحانی، به انتشار فایل صوتی آیتالله منتظری است. پورمحمدی به عنوان یکی از اعضای "کمیته مرگ" در اعدام صدها جوان زندانی در سال ۶۷ نقش داشت. او دو هفته پیش درباره نقش خود در این اعدامها گفت: «افتخار میکنیم دستور خدا را درباره منافقین اجرا کردیم.»
عذرخواهی یعنی پذیرش نقش خود
علی هنری، یکی از کاربران توییتر، در این زمینه نوشته است: «طلب بخششِ مرتضوی به معنی پذیرش نقشش در فاجعه است. حال حکم اوست که عزم حکومت در عدم تکرار فجایع مشابه و عیار عدالت قوه قضاییه را مشخص میکند.»
حسین رونقی ملکی، فعال دانشجویی و وبلاگنویس که پس از حوادث ۸۸ سالها زندانی بود، در توییتی نوشت: «یکسال بخاطر روایت فاجعه کهریزک حکم گرفتم. میگفتن دروغ گفتید و سیاهنمایی کردید. امروز مرتضوی همانها را تایید کرد.»
رونقی افزوده است: «وقتی سال ۸۸ در بند ۷ زندان اوین عباس بیگدلی فاجعه کهریزک را به هیئت بازرسی نمایندگان مجلس توضیح میدهد قدرتالله علیخانی از هوش میرود.»
بیشتر بخوانید: سعید مرتضوی: قاعدتا در پرونده کهریزک تبرئه شدهام
"پرشین بانو"، کاربر دیگر در توییتر نوشت: «محمد داوری و مهدی محمودیان، روزنامهنگاران پیگیر فاجعه کهریزک با حکم ۵ سال زندانی شدند و مهدی کروبی افشاگر کهریزک هنوز در حصر خانگی است.»
مهدی محمودیان از روزنامهنگارانی است که نقش به سزایی در افشای جنایات و فجایع رخ داده در بازداشتگاه کهریزک داشت. او نخستین کسی است که پس از انتخابات درباره اعمال روشهای غیرانسانی و غیرقانونی با متهمان در این بازداشتگاه، اطلاعرسانی کرد. او در شهریور ۸۸ بازداشت شد و حدود سه ماه از بازداشت خود را در انفرادی سپری کرد. محمودیان در اوایل سال ۸۹ به پنج سال زندان محکوم شد.
محمد داوری، دیگر روزنامهنگاری بود که به دلیل نقشاش در افشاگریهای حوادث رخ داده در کهریزک سالها زندانی شد. کاربری در توییتر نوشت: «محمد داوری پنج سال به جرم مصاحبه با قربانیان کهریزک در زندان بود. عذرخواهی مرتضوی جوانیاش که در زندان سوخت را برمیگرداند؟»
نرگس موسوی، نامه مرتضوی در توییتر نوشت: «کهریزک عذرخواهی و ابراز شرمندگی نمیشناسد.»
نرگس موسوی افزوده است: «قرنها هم که رد شود این فاجعه فراموش ایران نمیشود. در کنار خانوادههای داغدار، حفره سیاهی که در عواطف ما ایجاد شد پر نمیشود.... و امروز با ابراز شرمندگی متهم فاجعه کهریزک دوباره داغ تازه شد...»
زهرا موسوی،"عذرخواهی خوب است اما اتفاقات کهریزک عمدی بود" نوشت: «کشتهشدگان کهریزک در اسارت و عامدانه شهید شدند آن وضع اتفاق و سهو نبود و حتی خواندن وصف آنچه بر آنها گذشت هم طاقتفرساست.»
به نظر زهرا موسوی عذرخواهی بهطور کلی خوب است، "اما در مورد جان انسانها آیا واکنش صاحبان آن چشمهای غمناک که مادران و پدران و خانوادههای شهدا هستند به پوزش چیست؟"
در ادامه یادداشت : «سوای اینکه پوزش آیا میتواند حکم قضا را تغییر بدهد یا نه و اینکه چطور میشود از تکرار این حوادث تلخ ممانعت کرد - واکنش آنان [خانوادههای قربانیان] هر شکل که باشد ببخشند یا نبخشند، فطریترین شکل ممکن است و حق شخص خود آنان.»
Depuis
les attentats survenus à Paris et à Bruxelles, un constat semble
implacable : l’islamisme serait l’une des pires menaces qui pèserait
aujourd’hui sur la planète. Derrière cette doctrine se cacherait le
culte de la violence, le terrorisme, l’obscurantisme et le refus
irrationnel de la modernité et de ses valeurs. La région du Moyen-Orient
apparaît alors comme la source naturelle de ce mal inextricable et de
là ressort l’image d’une Méditerranée frontière de civilisations qui
vient alimenter cette « fracture imaginaire »1 entre l’Orient
et l’Occident. En effet, le débat autour de l’islam s’inscrit très
largement dans une vision culturaliste et essentialiste. Cette idée
suppose un rapport immuable entre ce que disent les textes sacrés et le
comportement des musulmans à l’égard du politique2. La
religion devient ainsi l’unique facteur explicatif du comportement des
hommes et des sociétés musulmans. L’islam est alors perçu comme un
concept monolithique sans aucune nuance - See more at:
http://www.investigaction.net/lislamisme-sunnite-1-wahhabisme-et-salafisme/#sthash.TmQwmP10.dpuf
L’islamisme sunnite #1: Wahhabisme et salafisme
- 13 Sep 2016
Depuis les attentats survenus à Paris et à Bruxelles, un constat semble implacable : l’islamisme serait l’une des pires menaces qui pèserait aujourd’hui sur la planète. Derrière cette doctrine se cacherait le culte de la violence, le terrorisme, l’obscurantisme et le refus irrationnel de la modernité et de ses valeurs. La région du Moyen-Orient apparaît alors comme la source naturelle de ce mal inextricable et de là ressort l’image d’une Méditerranée frontière de civilisations qui vient alimenter cette « fracture imaginaire »1 entre l’Orient et l’Occident. En effet, le débat autour de l’islam s’inscrit très largement dans une vision culturaliste et essentialiste. Cette idée suppose un rapport immuable entre ce que disent les textes sacrés et le comportement des musulmans à l’égard du politique2. La religion devient ainsi l’unique facteur explicatif du comportement des hommes et des sociétés musulmans. L’islam est alors perçu comme un concept monolithique sans aucune nuance.
Le dossier dont le présent article est le premier acte avance l’idée contraire; il est impératif de penser l’islam et ses doctrines politiques en tenant compte du contexte historique et social. Dans une saga divisée en quatre épisodes, je propose de remettre en cause le bien-fondé de la psychose généralisée autour du Moyen-Orient et de la religion musulmane. Le but est de donner quelques clés de compréhension pour permettre une meilleure lecture des événements de « cet Orient si compliqué »3. Dans cette première partie, il s’agit de définir avec précision les termes de « wahhabisme » et de « salafisme », deux notions qui reviennent en boucle dans le débat public. Souvent utilisés comme synonymes, ces deux termes sont loin d’être équivalents. Le premier caractérise en effet le courant religieux en vogue dans le royaume saoudien tandis que le second renvoie à une pluralité de sens.Le wahhabisme
Le wahhabisme désigne le corps d’une doctrine religieuse puritaine développée par un prédicateur nommé Muhammed Ibn Abdel Wahhab (1703-1792) au sein de la Péninsule arabique lors du XVIIIe siècle. Ce dernier revendique un renforcement des pratiques et des croyances monothéistes. Il appelle à un retour de l’islam des origines en insistant sur la question du dogme (‘aqîda)4. Il constate la déviation de la foi de ses contemporains par rapport à ce qu’il estime être l’orthodoxie sunnite, celle des pieux ancêtres (al-salaf al-salih). Selon lui, les sociétés musulmanes sont retournées à l’état d’ignorance (jahiliyya) similaire à la période qui avait précédé la venue de l’islam5.
Sa théorie provient de la conception de l’unicité divine (tahwid) qu’il hérite en partie d’Ibn Taymiyya (1263-1328)6. Il ajoute à sa réflexion qu’il ne suffit pas de dire que Dieu est unique, mais il s’agit aussi d’adorer qu’un seul dieu7. L’unicité divine doit donc se traduire dans les actes. En effet, il rejette toute médiation entre le créateur et les croyants, qu’il perçoit comme une association de l’humain à Dieu et donc comme une forme de polythéisme8. C’est au nom de cette obsession que Muhammed Ibn Abdel Wahhab s’oppose au culte des saints à l’époque très présent au sein de l’islam populaire et du chiisme9. D’après lui, l’association(shirk) d’autres entités entre les croyants et dieu est un acte qui mérite l’excommunication (takfir).
Les préoccupations du prédicateur sont avant tout de nature théologique et visent à une purification du dogme. Sa théologie est donc extrêmement attachée à la lettre des textes sacrés (Coran et la Sunna), les deux seules sources de la loi admises10. Abdel Wahhab refuse alors toute interprétation rationnelle du message divin. Il s’agit donc d’une approche littéraliste qui dénigre tout usage de la raison dans l’interprétation des sources et entend proscrire l’ensemble des innovations blâmables (bid’a) pouvant en découler. Comme les textes sacrés ne sauraient répondre à tous les questionnements contemporains, le wahhabisme accorde une confiance aveugle aux dires et faits accordés au Prophète (hadith)11.
Pour les Wahhabites, les hadiths sont toujours plus valides que le raisonnement humain, même ceux que les docteurs de la loi (oulema) jugent apocryphes. Le prédicateur inscrit donc sa pensée dans la tradition juridique hanbalite12. Il est également important de souligner que le projet du prédicateur est avant tout religieux et non politique. Il n’y a pas de polémique sur la question de l’État, parce qu’à l’époque la loi religieuse (chari’a) est la norme. Contrairement à l’époque du réformisme musulman aux XIXe-XXe siècles, Muhammed Ibn Abdel Wahhab n’a donc pas de prétention politique mais souhaite simplement que la société adopte sa réforme religieuse.
L’activisme religieux du prédicateur du Najd s’inscrit dans un contexte intra-musulman. Cette doctrine n’est pas issue d’un choc entre les idées européennes et la manière de vivre des provinces arabes de l’Empire ottoman au XVIIIe siècle. La vision rigoriste du cheikh Muhammad est toutefois loin de faire l’unanimité à l’époque au sein du monde musulman. Elle est d’ailleurs considérée comme une hérésie par nombre de ses contemporains et aurait même pu rester lettre morte si le prédicateur ne s’était pas allié en 1744 à Muhammed Ibn Saoud, chef d’Al Dir’iyya, près de l’actuelle Ryad13. Cette alliance sera d’ailleurs à l’origine de l’édification du premier royaume saoudien (1744-1818).
Dès lors, le wahhabisme devient la tradition religieuse de l’Arabie saoudite dont les héritiers de Muhammed Ibn Abdel Wahhab, les Al-Cheikh, en sont les garants14. Les Al-Cheikh ne font toutefois pas de politique. Ils respectent l’action de la famille régnante dont ils reconnaissent l’autorité politique au nom du bien public(maslaha). Son avenir est donc lié à celui d’une monarchie, concept pourtant absent des sources islamiques15.
Quant à l’emploi du terme « wahhabisme », il est aujourd’hui récusé par l’institution religieuse du pays16. Depuis l’avènement du troisième royaume saoudien en 1932, les disciples d’Ibn Wahhab rejettent cette appellation qui leur prêterait la tare d’idolâtrer un homme plutôt que Dieu, et lui préfèrent celle de salafisme ou d’unitarisme (muwahhidun). Ils ne sont toutefois pas les seuls à revendiquer l’appellation de « salafistes ».
Ce vocable renvoie à une pluralité de sens qui diffère selon les périodes, les personnes et les localités. Nous verrons notamment dans la deuxième partie qu’au XIXe siècle, toute une pensée prendra le nom de salafisme sans n’avoir rien en commun avec la doctrine wahhabite. Il est par conséquent important de se questionner sur la définition du terme afin de pouvoir appréhender la logique politique en cours au Moyen-Orient et, dorénavant, en Europe également.
Le salafisme
On n’a pas fini de se réclamer du salafisme. Ce nouveau mode d’appartenance à l’islam reste pourtant encore très méconnu et il est dès lors primordial d’interroger le référent salafiste afin de pouvoir appréhender dans son ensemble la pluralité du phénomène. L’étymologie du mot provient de l’arabe « salaf » qui signifie « ancêtre ». Ce terme désigne les compagnons du prophète au mode de vie exemplaire17. La doctrine salafiste reconnaît alors uniquement les quatre premiers califes, les « biens guidés » (rashidun)18, faisant des salafistes des membres de la famille sunnite de l’islam. Les références salafistes s’arrêtent avec la naissance du chiisme; ce qui constitue la grande discorde (fitna)19. Autrement dit, ce courant prétend revenir aux sources de la religion musulmane en se réclamant de l’idéologie des pieux ancêtres20, seule pratique de l’islam qui soit véritable.
Ils prônent ainsi un retour à cet âge d’or, considérant que les croyants de l’époque sont ceux qui ont le mieux compris et le mieux appliqué la religion21. Selon le chercheur Samir Amghar, le salafisme est un mouvement littéraliste22; il considère comme absolument nécessaire de comprendre les versets coraniques et la tradition prophétique (la Sunna) à travers une approche littérale des textes religieux. Concrètement, le salafisme s’impose au XVIIIe siècle dans la Péninsule arabique – aujourd’hui l’Arabie saoudite. Cette doctrine condamne toute forme d’innovation (bid’a) et elle repose sur le principe de l’unité divine (tahwid). Dieu est considéré comme unique et le seul objet d’adoration possible des croyants23, n’admettant notamment pas d’intermédiaire possible entre lui et eux.
Cette théorie est à l’origine notamment du rejet par les salafistes des chiites. Ces derniers sont considérés comme des associationnistes (mushrikun) puisqu’ils vénèrent des saints. Après une brève présentation de la doctrine idéologique du salafisme, il ne faut toutefois pas considérer ce concept comme un mouvement homogène; le salafisme est un terme générique qui possède de nombreuses facettes.
La définition de salafisme est rendue difficile par le fait que ce concept renvoie à des choses différentes selon les personnes et les époques. Aujourd’hui, malgré une base qui semble commune, trois courants se réclament explicitement du salafisme24. Il s’agit des salafismes quiétiste, politique et djihadiste. Le premier s’inspire du wahhabisme25 et prône notamment la réislamisation des sociétés musulmanes par le bas, c’est-à-dire par la société civile. Pour ce faire, l’éducation et la prédication sont les deux outils principaux. Ce mouvement possède également la caractéristique particulière de ne pas considérer la politique comme une fin en soi26. Ses membres sont pacifistes, ne cherchent pas à changer la loi et condamnent toutes les dérives djihadistes27.
Ensuite, on parle du salafisme politique. Ce courant possède la même base idéologique que le salafisme quiétiste mais considère que la pratique religieuse doit être accompagnée d’un activisme politique.
En dernier lieu, le salafisme djihadiste, lui, suit une ligne révolutionnaire. Nous verrons plus précisément dans la troisième partie les sources de ce mouvement qui apparaît véritablement lors de la guerre d’Afghanistan en 1979. Contrairement aux deux autres catégories, ce dernier pense que l’action directe est obligatoire pour l’avènement d’un État islamique. Il prône donc un « djihad »28 armé contre les impies et les gouvernements musulmans jugés traîtres à l’islam dans le but de créer un État islamique. Ses membres les plus connus sont ceux de Daech29 et d’Al-Qaïda, pour le moins dans sa base.
Ces trois groupes ne sont cependant pas totalement hermétiques. Le salafisme est un concept qui évolue en fonction du contexte et du temps et, par conséquent, certains groupes ont pu passer d’une doctrine à une autre.
Terrorisme : entre confusion et simplification
L’islamisme sunnite #1: Wahhabisme et salafisme
- 13 Sep 2016
Depuis les attentats survenus à Paris et à Bruxelles, un constat semble implacable : l’islamisme serait l’une des pires menaces qui pèserait aujourd’hui sur la planète. Derrière cette doctrine se cacherait le culte de la violence, le terrorisme, l’obscurantisme et le refus irrationnel de la modernité et de ses valeurs. La région du Moyen-Orient apparaît alors comme la source naturelle de ce mal inextricable et de là ressort l’image d’une Méditerranée frontière de civilisations qui vient alimenter cette « fracture imaginaire »1 entre l’Orient et l’Occident. En effet, le débat autour de l’islam s’inscrit très largement dans une vision culturaliste et essentialiste. Cette idée suppose un rapport immuable entre ce que disent les textes sacrés et le comportement des musulmans à l’égard du politique2. La religion devient ainsi l’unique facteur explicatif du comportement des hommes et des sociétés musulmans. L’islam est alors perçu comme un concept monolithique sans aucune nuance.
Le dossier dont le présent article est le premier acte avance l’idée contraire; il est impératif de penser l’islam et ses doctrines politiques en tenant compte du contexte historique et social. Dans une saga divisée en quatre épisodes, je propose de remettre en cause le bien-fondé de la psychose généralisée autour du Moyen-Orient et de la religion musulmane. Le but est de donner quelques clés de compréhension pour permettre une meilleure lecture des événements de « cet Orient si compliqué »3. Dans cette première partie, il s’agit de définir avec précision les termes de « wahhabisme » et de « salafisme », deux notions qui reviennent en boucle dans le débat public. Souvent utilisés comme synonymes, ces deux termes sont loin d’être équivalents. Le premier caractérise en effet le courant religieux en vogue dans le royaume saoudien tandis que le second renvoie à une pluralité de sens.Le wahhabisme
Le wahhabisme désigne le corps d’une doctrine religieuse puritaine développée par un prédicateur nommé Muhammed Ibn Abdel Wahhab (1703-1792) au sein de la Péninsule arabique lors du XVIIIe siècle. Ce dernier revendique un renforcement des pratiques et des croyances monothéistes. Il appelle à un retour de l’islam des origines en insistant sur la question du dogme (‘aqîda)4. Il constate la déviation de la foi de ses contemporains par rapport à ce qu’il estime être l’orthodoxie sunnite, celle des pieux ancêtres (al-salaf al-salih). Selon lui, les sociétés musulmanes sont retournées à l’état d’ignorance (jahiliyya) similaire à la période qui avait précédé la venue de l’islam5.
Sa théorie provient de la conception de l’unicité divine (tahwid) qu’il hérite en partie d’Ibn Taymiyya (1263-1328)6. Il ajoute à sa réflexion qu’il ne suffit pas de dire que Dieu est unique, mais il s’agit aussi d’adorer qu’un seul dieu7. L’unicité divine doit donc se traduire dans les actes. En effet, il rejette toute médiation entre le créateur et les croyants, qu’il perçoit comme une association de l’humain à Dieu et donc comme une forme de polythéisme8. C’est au nom de cette obsession que Muhammed Ibn Abdel Wahhab s’oppose au culte des saints à l’époque très présent au sein de l’islam populaire et du chiisme9. D’après lui, l’association(shirk) d’autres entités entre les croyants et dieu est un acte qui mérite l’excommunication (takfir).
Les préoccupations du prédicateur sont avant tout de nature théologique et visent à une purification du dogme. Sa théologie est donc extrêmement attachée à la lettre des textes sacrés (Coran et la Sunna), les deux seules sources de la loi admises10. Abdel Wahhab refuse alors toute interprétation rationnelle du message divin. Il s’agit donc d’une approche littéraliste qui dénigre tout usage de la raison dans l’interprétation des sources et entend proscrire l’ensemble des innovations blâmables (bid’a) pouvant en découler. Comme les textes sacrés ne sauraient répondre à tous les questionnements contemporains, le wahhabisme accorde une confiance aveugle aux dires et faits accordés au Prophète (hadith)11.
Pour les Wahhabites, les hadiths sont toujours plus valides que le raisonnement humain, même ceux que les docteurs de la loi (oulema) jugent apocryphes. Le prédicateur inscrit donc sa pensée dans la tradition juridique hanbalite12. Il est également important de souligner que le projet du prédicateur est avant tout religieux et non politique. Il n’y a pas de polémique sur la question de l’État, parce qu’à l’époque la loi religieuse (chari’a) est la norme. Contrairement à l’époque du réformisme musulman aux XIXe-XXe siècles, Muhammed Ibn Abdel Wahhab n’a donc pas de prétention politique mais souhaite simplement que la société adopte sa réforme religieuse.
L’activisme religieux du prédicateur du Najd s’inscrit dans un contexte intra-musulman. Cette doctrine n’est pas issue d’un choc entre les idées européennes et la manière de vivre des provinces arabes de l’Empire ottoman au XVIIIe siècle. La vision rigoriste du cheikh Muhammad est toutefois loin de faire l’unanimité à l’époque au sein du monde musulman. Elle est d’ailleurs considérée comme une hérésie par nombre de ses contemporains et aurait même pu rester lettre morte si le prédicateur ne s’était pas allié en 1744 à Muhammed Ibn Saoud, chef d’Al Dir’iyya, près de l’actuelle Ryad13. Cette alliance sera d’ailleurs à l’origine de l’édification du premier royaume saoudien (1744-1818).
Dès lors, le wahhabisme devient la tradition religieuse de l’Arabie saoudite dont les héritiers de Muhammed Ibn Abdel Wahhab, les Al-Cheikh, en sont les garants14. Les Al-Cheikh ne font toutefois pas de politique. Ils respectent l’action de la famille régnante dont ils reconnaissent l’autorité politique au nom du bien public(maslaha). Son avenir est donc lié à celui d’une monarchie, concept pourtant absent des sources islamiques15.
Quant à l’emploi du terme « wahhabisme », il est aujourd’hui récusé par l’institution religieuse du pays16. Depuis l’avènement du troisième royaume saoudien en 1932, les disciples d’Ibn Wahhab rejettent cette appellation qui leur prêterait la tare d’idolâtrer un homme plutôt que Dieu, et lui préfèrent celle de salafisme ou d’unitarisme (muwahhidun). Ils ne sont toutefois pas les seuls à revendiquer l’appellation de « salafistes ».
Ce vocable renvoie à une pluralité de sens qui diffère selon les périodes, les personnes et les localités. Nous verrons notamment dans la deuxième partie qu’au XIXe siècle, toute une pensée prendra le nom de salafisme sans n’avoir rien en commun avec la doctrine wahhabite. Il est par conséquent important de se questionner sur la définition du terme afin de pouvoir appréhender la logique politique en cours au Moyen-Orient et, dorénavant, en Europe également.
Le salafisme
On n’a pas fini de se réclamer du salafisme. Ce nouveau mode d’appartenance à l’islam reste pourtant encore très méconnu et il est dès lors primordial d’interroger le référent salafiste afin de pouvoir appréhender dans son ensemble la pluralité du phénomène. L’étymologie du mot provient de l’arabe « salaf » qui signifie « ancêtre ». Ce terme désigne les compagnons du prophète au mode de vie exemplaire17. La doctrine salafiste reconnaît alors uniquement les quatre premiers califes, les « biens guidés » (rashidun)18, faisant des salafistes des membres de la famille sunnite de l’islam. Les références salafistes s’arrêtent avec la naissance du chiisme; ce qui constitue la grande discorde (fitna)19. Autrement dit, ce courant prétend revenir aux sources de la religion musulmane en se réclamant de l’idéologie des pieux ancêtres20, seule pratique de l’islam qui soit véritable.
Ils prônent ainsi un retour à cet âge d’or, considérant que les croyants de l’époque sont ceux qui ont le mieux compris et le mieux appliqué la religion21. Selon le chercheur Samir Amghar, le salafisme est un mouvement littéraliste22; il considère comme absolument nécessaire de comprendre les versets coraniques et la tradition prophétique (la Sunna) à travers une approche littérale des textes religieux. Concrètement, le salafisme s’impose au XVIIIe siècle dans la Péninsule arabique – aujourd’hui l’Arabie saoudite. Cette doctrine condamne toute forme d’innovation (bid’a) et elle repose sur le principe de l’unité divine (tahwid). Dieu est considéré comme unique et le seul objet d’adoration possible des croyants23, n’admettant notamment pas d’intermédiaire possible entre lui et eux.
Cette théorie est à l’origine notamment du rejet par les salafistes des chiites. Ces derniers sont considérés comme des associationnistes (mushrikun) puisqu’ils vénèrent des saints. Après une brève présentation de la doctrine idéologique du salafisme, il ne faut toutefois pas considérer ce concept comme un mouvement homogène; le salafisme est un terme générique qui possède de nombreuses facettes.
La définition de salafisme est rendue difficile par le fait que ce concept renvoie à des choses différentes selon les personnes et les époques. Aujourd’hui, malgré une base qui semble commune, trois courants se réclament explicitement du salafisme24. Il s’agit des salafismes quiétiste, politique et djihadiste. Le premier s’inspire du wahhabisme25 et prône notamment la réislamisation des sociétés musulmanes par le bas, c’est-à-dire par la société civile. Pour ce faire, l’éducation et la prédication sont les deux outils principaux. Ce mouvement possède également la caractéristique particulière de ne pas considérer la politique comme une fin en soi26. Ses membres sont pacifistes, ne cherchent pas à changer la loi et condamnent toutes les dérives djihadistes27.
Ensuite, on parle du salafisme politique. Ce courant possède la même base idéologique que le salafisme quiétiste mais considère que la pratique religieuse doit être accompagnée d’un activisme politique.
En dernier lieu, le salafisme djihadiste, lui, suit une ligne révolutionnaire. Nous verrons plus précisément dans la troisième partie les sources de ce mouvement qui apparaît véritablement lors de la guerre d’Afghanistan en 1979. Contrairement aux deux autres catégories, ce dernier pense que l’action directe est obligatoire pour l’avènement d’un État islamique. Il prône donc un « djihad »28 armé contre les impies et les gouvernements musulmans jugés traîtres à l’islam dans le but de créer un État islamique. Ses membres les plus connus sont ceux de Daech29 et d’Al-Qaïda, pour le moins dans sa base.
Ces trois groupes ne sont cependant pas totalement hermétiques. Le salafisme est un concept qui évolue en fonction du contexte et du temps et, par conséquent, certains groupes ont pu passer d’une doctrine à une autre.
Terrorisme : entre confusion et simplification
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر