جمعه 8 مرداد 1395
جهاد و "استثنای فرانسوی"، فرهاد خسرو خاور، ترجمه ی فواد روستائی
بلژیک هم اخیراً آماج حملات تروریستی اما با شمار کم تری بوده است. در انگلیس و اسپانیا، در ده سال اخیر، حملات تروریستی با بیش از ده کشته روی نداده ودر آلمان، حمله ی تروریستی با ابعادی گسترده اصلاً به وقوع نپیوسته است.
ضعف و ناتوانی نهادهای های امنیتی در فرانسه هم نمی تواند دلیل اصلی وجه تمایز این کشور با دیگر کشوهای اروپائی باشد چرا که در سراسر اروپا این نهادها با مشکلاتی در عرصه ی ارتباطات رو به رو هستند. پاسخ را باید در جای دیگری جست. در ارتباط با جهاد نیز یک "استثنای فرانسوی" وجود دارد.
ویژگی و وجه تمایز این کشور تا حدودی به وزنِ ایدئولوژیک مفهومِ "ملت" در فرانسه از زمان انقلاب کبیر این کشور در سال ۱۷۸۹ بسته است که با جمهوری خواهیِ مطالبه گر و با سوء ظنِ آشکار به مذهب به طور اعّم و در آغاز به مذهب کاتولیک همراه بوده است. این الگو دیر زمانی است که فرانسه را در وضعیتی دشوار قرار داده و با مشکل رو به رو کرده است. مشکلاتی که با استعمارزدائی از مستعمرات شروع شده و طیّ سال ها بحران اقتصادی، تحقیر ویژگی های فرهنگی، فردگرائی خشماگین نسل های جدید و جهانی شدن- که قدرت مانور دولت را کم تر می کند- تشدید شده است.
پیش از هرچیز باد در نظر داشت که فرانسه در حلّ مشکل محرومیت های اجتماعی و اقتصادی با ناتوانی رو به رو ست.الگوی اجتماعی فرانسه که از شاغلان بیش از اندازه حمایت می کند و بیکاران را آن چنان که باید تحت پوشش قرار نمی دهد به تشویش و دلنگرانی هر دو دسته دامن می زند. جوانان حومه های کلان شهرها، جوانانی محروم و بی چشم اندازی برای آینده، خود را قربانی تلقی می کنند. این جوانان اغلب پس از افتادن گذارشان به زندان به خاطر ارتکاب جرائمی کوچک به نخستین اهداف تبلیغات جهادیون بدل می شوند.
نه آلمان و نه انگلیس در حومه های کلانشهرهای خویش با مشکلی هم ارز و قابل قیاس با مشکل فرانسه رو به رو نیستند. شهر آلمانی "دینسالکِن"۲ که بخشی از آن را شهرک های فقیرنشین تشکیل می دهد به مهدِ افراط گرائی مذهی تبدیل شده است. همین امر در مورد شهرهای "دیوزبری"۳ در "وست یورکشایر"۴ در بریتانیا و "مولنبک"۵ در بلژیک نیز صدق می کند. ولی چنین به نظر می رسد که فرانسه شمار به مراتب بیشتری از شهروندان خود را دچار از خود بیگانگی کرده است. شماری که به مراتب بیش از شمار افرادی است که به داعش می پیوندند.
یکی از دلایل این امر این است که پروژه ی شهروندی ملت فرانسه با تأکید چشمگیر بر ارزش های والا و تحسین شده ی سیاسی در مقابل مرور زمان به خوبی ایستادگی نکرده و فرسوده شده است. از سال های دهه ی هشتاد سده ی بیستم آرمان یا ایده آل "جمهوری" در این کشور در وضعیتی دشوار قرار گرفته است. این پروژه قول برابری در بهره بری از فرصت ها را داده ولی این قول به تحقق نپیوسته است. حزب کمونیست فرانسه نیز، که از دیرباز با فراخواندن گروه های محروم به مبارزه ی طبقاتی احساس آبرومندی و اعتبار این گروه ها را ارضا می کرد، به گونه ای گسترده از همان دوران و به ویژه در پی فروپاشی اتحاد شوروی ضعیف شده است.
آلمان پس از جنگ جهانی دوّم ایده آل یا آرمانی کاملاً محتاطانه تر و میانه روانه تر یعنی "پیشرفت اقتصادی" را برگزیده است. این کشور سیاست خارجیِ به حدّ کافی محتاطانه ای را در قبال جهان اسلام پی گرفته و بلند پروازیِ گردآوردن همه ی شهروندان به دور اصولی جهانشمول را نیز دنبال نمی کند.انگلیس نیز در پی ایجاد یک جامعه ی تک فرهنگی نیست. این کشور چند فرهنگی را برگزیده است. گزینشی که پذیرای همزیستی هویت های ترکیبی و رفتارهای "ویژگی گرا" می باشد.
فرانسه که با عزمی راسخ جهانشمولی را پیشه کرده بر این باور است که می تواند همه ی فرانسویان را در خود ادغام کند امّا این بلندپروازیِ "همگون گرایانه" با واقعیت های روزمرّه بیش از پیش سرِ ستیز و ناسازگاری دارد و این ناسازگاری و فاصله ی رو به فزونی همه را نگران می کند.
از این رو می توان گفت امروز این سنگینی و نیروی هویتِ ملی فرانسه است که مشکل آفرین شده است. این مشکل به ویژه ناخشنودی و نارضایتی جوانانی را که از جاهای دیگر از جمله شمال افریقا می آیند تشدید می کند. این نکته را نیز خصوصاً باید در نظر داشت که استعمار زدائی از مستعمرات فرانسه در این منطقه از جهان دردناک و توأم با تحقیر بوده است. خروج فرانسویان از الجزایر صدها هزار کشته از خود بر جای گذاشته است و عوارض ناشی از آن هنوز در ناخودآگاهِ جمعی حضور دارد. استعمار زدائی از مستعمرات بریتانیا در مقایسه با فرانسه تقریباً بدون درد به نظر می رسد.
تردیدی نیست که انگلیسی ها و آلمانی ها نیز به نوبه ی خود از مهاجرت و اسلام بیم هائی دارند. یکی از انگیزه های خروج انگلیس از اتحادیه ی اروپا همین بیم و نگرانی بود؛ تعرض ها و آزار های جنسی آغاز سال در کلن، در آلمان، که از قرار معلوم کار مهاجران بود بحث های پر سر و صدائی را در این کشور و در فرای مرزهای آن برانگیخت. با وجود این، در آلمان و انگلیس اقلیت هائی که از جاهای دیگر آمده اند برای اجرای مناسک مذهبی و دیگر آئین های خود و عرضه ی آن ها در سپهر عمومی از خود مختاری گسترده ای برخوردارند.
فرانسه امّا خواهان آن است که به نام آرمان یا ایده آل "جمهوری"، مذهب اکیداً امری خصوصی تلقی شود. این برداشت که برداشتی صد در صد ایدئولوژیک است توجه خود را بر مسائل و موضوع های نمادین متمرکز کرده و به عنوان مثال به ممنوع کردن حجاب یا برگزاریِ نماز جماعت در معابر عمومی بسنده می کند. این محدودیت ها بیش از واقعیت خود احساسات را جریحه دار می کنند و به اسلام گرایان امکان می دهند با مبالغه کردن در موردشان فرانسه را به اسلام هراسی متهم کنند. در واقع امر، فرانسه بیش از همسایگان خود اسلام هراس نیست امّا در مدیریت اسلام در سپهر عمومی برخوردی رویاروئی جویانه دارد.
الگوی فرانسوی "انتگراسیون" یا ادغام در جامعه ی میزبان از موفقیت هائی چند برخوردار بوده است. در این میان به عنوان مثال می توان از نرخ بالای ازدواج های مختلط نام برد. مدرسه ی دولتی که در این کشور به طبقات فرودست و به ویژه جوانان شمال افریقا اجازه داده است مدارج ترقی را طی کنند نیز یکی از ابزارهای ادغام در جامعه ی فرانسه بوده است (هر چند که در این اواخر از کارآئی آن کاسته شده است). فرزندان مهاجران که در بازار کارِ مواجه با بیکاری و رکودِ فرانسه مورد تبعیض واقع می شوند توانسته اند با پناه بردن به بخش دولتی مشغول کار شوند چرا که در این بخش برای استخدام اوراق امتحانی بدون آگاهی از هویت شرکت کنندگان در امتحانات مورد بررسی قرار می گیرد.
با وجود این، گر چه که فرانسه شمار زیادی از خارجیان و اخلاف شان را جذب و در خود ادغام کرده است، آنان که در حاشیه مانده اند از همگنان خود در آلمان و انگلیس تلخ کام ترند و بسیاری از آنان احساس می کنند که هویت عربی یا اسلامی شان مورد توهین واقع شده است.
ظاهراً، لائیسیته ای این چنین نرمش ناپذیر هویت آنان را انکار کرده است. یک سیاست خارجیِ تهاجمی نیز که از نظر اینان مسلمانان را در کشورهائی چون مالی، لیبی و سوریه هدف گرفته است مزید بر علت می شود.
نظام انتگراسیون یا ادغام مهاجران در کشور میزبان در فرانسه در عرصه ی اصول بسیارسخاوت مند و در عمل بیش از حد سخت گیر است. واقعیت های امروز جامعه ی فرانسه مستلزم رویکردی عمل گرایانه تر و نرمشی بیشتر و بالاخره اجبارهای های ایدئولوژیک و دلواپسی های کم تر از تکثر است. فرانسه امروز فرانسه ای نیست که بود و زمان آن رسیده است که این نکته را بپذیرد.
پی نوشت ها:
۱ – فرهاد خسرو خاور استاد و مدیر پژوهش در مدرسه ی مطالعات عالی علوم اجتماعی در پاریس است. این مقاله به زبان های انگلیسی و فرانسه در نوزدهم ماه ژوئیه ی جاری در روزنامه و تارنمای نیویورک تایمز چاپ شده است.
2- Dinslaken
3- Dewsbury
4- West Yorkshire
5- Molenbeek
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر