«کیناکسیکسی»
خوش داشتم بنشینم
روی نیمکتی در کیناکسیکی
در ساعت شش بعدازظهری داغ
و فقط بنشینم و...
روی نیمکتی در کیناکسیکی
در ساعت شش بعدازظهری داغ
و فقط بنشینم و...
کسی می آمد
شاید
در کنارم بنشیند.
شاید
در کنارم بنشیند.
و من چهره های سیاه مردم را
می دیدم
که بی هیچ شتابی
روبه بالای شهر
می رفتند
در آن حال که حضوری نداشتند
در زبان کیمبوندوی* دست و پا شکسته و شلوغی
که بدان
سخن می راندند.
می دیدم
که بی هیچ شتابی
روبه بالای شهر
می رفتند
در آن حال که حضوری نداشتند
در زبان کیمبوندوی* دست و پا شکسته و شلوغی
که بدان
سخن می راندند.
می دیدم
گام های خستۀ پیشخدمتانی را
که پدرانشان نیز پیشخدمت بودند،
و عشق را
اینجا می جستند و
افتخار را
آنجا،
و در الکل
خواهان چیزی ورای مستی
بودند
نه سرخوشی و
نه نفرتی!
گام های خستۀ پیشخدمتانی را
که پدرانشان نیز پیشخدمت بودند،
و عشق را
اینجا می جستند و
افتخار را
آنجا،
و در الکل
خواهان چیزی ورای مستی
بودند
نه سرخوشی و
نه نفرتی!
بعد که خورشید فرو می نشست
چراغ ها روشن می شد و
من آواره می شدم
و فکر می کردم
که با این همه،
زندگی ما،ساده است،
و بسیار ساده است
برای کسی که خسته است و
هنوز
ناگزیر
راه می رود.
چراغ ها روشن می شد و
من آواره می شدم
و فکر می کردم
که با این همه،
زندگی ما،ساده است،
و بسیار ساده است
برای کسی که خسته است و
هنوز
ناگزیر
راه می رود.
*Kimbundu:
نوعی زبان بومی آنگولا
نوعی زبان بومی آنگولا
«آگوستینوِنتو»_شاعر و رهبر آنگولا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر