نقاشی و دلنوشتهی آتنا فرقدانی برای هشت زندانی سیاسی زن کمتر شناختهشدهی زندان اوین
بینام و بیقاب | آتنا فرقدانی
از بند رها نشدهام چرا که در بند بند انگشتانم خطوطی مییابم که انگار از زخم، چشم باز کردهاند... باز هم به روی پشت بام آمدهام؛ چشمهای انگشتانم روبهرو را نشان میدهند و پشت سر را در ذهن نشخوار میکنند... روبهرو نشان از خانههایی دارد که در اعماق وجود، بیصدا کوبیده شدهاند... بر میگردم به پشت سر نگاه میکنم؛ دیگر خانهای نیست چرا که غولی عظیم سالیانیست در این مکان با ساختمانهایی کوتاهتر از قامت خود، از خوف خانههای روبهرو دهان گشوده است.
سر به آسمان میگیرم؛ پرستوها میچرخند؛ میرقصند و کلاغها به دروغ میخندند! در اینجا دودکشها هم امانی نیست از صدای کلاغها؛ صدای قارقارشان میپیچد در روح و روان خانهها... میپیچد... میپیچد... میپیچد...
به صفحهی سپید کاغذ طراحی مینگرم؛ خطوط بار دیگر معجزه میکند چرا که ذهن، دوستانی را به یاد میآورد که در بینامیِ ماندگار خویش، بیقاب حبس شدهاند... نه نامی داشتند و نه خصم و رقابتی... و نه رنگ و نیرنگی برای به قاب نشستنها!!!!
"خویشتن" را به چالش میکشیدند برای محصور شدن تنها در یک بند؛ در بندِ واژهی "انسان" چشمانم را میبندم؛ صورتشان در ذهن مجسم میشود... انگشتانم قلمی زخمخورده را این بار محکمتر از قبل در آغوش میکشد و روی کاغذ میرقصد...
صدایشان در گوشم میپیچد؛ آرام در آخرین لحظهی خداحافظی با امید میخواندند... صداها کوبنده بود... صدای سرود یار دبستانی من... و تنها میبوسیدمشان و جدا میگشتم از یاران دبستانی بینام خود در زندان اوین: مریم نقاش زرگران، آفرین چیتساز، مریم اکبری منفرد، فهیمه اعرفی، ریحانه حاج ابراهیم دباغ، زهرا زهتابچی، زیبا پورحبیب، و صدیقه مرادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر