چه باید کرد؟ نقدی به گذشته و نگاهی به امروز- قسمت چهارم و آخر
حنیف حیدرنژاد
حنیف حیدرنژاد
دوره سوم: شروع حکومت خامنه ای، به محاق رفتن فعالیت های ضد جمهوری اسلامی، رشد مبارزات "اصلاح طلبانه"
یازده سال بعد از تاسیس جمهوری اسلامی در ایران، در خرداد سال 1368، خطوط کلی وضعیت داخلی ایران را در نگاهی سریع به برخی از مهمترین تحولات مرتبط با "اصلاح طلبان" حکومتی می توان اینگونه ترسیم کرد: خمینی مرده است، منتظری از جانشینی خمینی کنار گذاشته شده و مجلس خبرگان با کارگردانی هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای را به عنوان "رهبر" نظام انتخاب کرده تا به سرعت خلاء رهبری را پر کرده باشد. هزاران زندانی سیاسی که آزادی آنها و بازگشت آنها به جامعه می توانست تشنج های سیاسی- اجتماعی را موجب شود کشتار شده بودند. سازمان مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخشِ آن به عنوان مدعی ترین نیروی مسلح ضد رژیم، در عملیات فروغ جاویدان (رژیم ایران آن را مرصاد می نامد) با بیش از 1300 نفر کشته داده، شکست خورده و به خاک عراق عقب نشینی کرده و چشم اندازهای سیاسی بعد از امضاء قطعنانه 598 توسط دولت های ایران و عراق نیز امکان بازگشت آنها به شکل سابق در عرصه نظامی بر علیه رژیم ایران را منتفی کرده بود. مردم ایران از جنگ و کشتار خسته شده بودند.
یازده سال بعد از تاسیس جمهوری اسلامی در ایران، در خرداد سال 1368، خطوط کلی وضعیت داخلی ایران را در نگاهی سریع به برخی از مهمترین تحولات مرتبط با "اصلاح طلبان" حکومتی می توان اینگونه ترسیم کرد: خمینی مرده است، منتظری از جانشینی خمینی کنار گذاشته شده و مجلس خبرگان با کارگردانی هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای را به عنوان "رهبر" نظام انتخاب کرده تا به سرعت خلاء رهبری را پر کرده باشد. هزاران زندانی سیاسی که آزادی آنها و بازگشت آنها به جامعه می توانست تشنج های سیاسی- اجتماعی را موجب شود کشتار شده بودند. سازمان مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخشِ آن به عنوان مدعی ترین نیروی مسلح ضد رژیم، در عملیات فروغ جاویدان (رژیم ایران آن را مرصاد می نامد) با بیش از 1300 نفر کشته داده، شکست خورده و به خاک عراق عقب نشینی کرده و چشم اندازهای سیاسی بعد از امضاء قطعنانه 598 توسط دولت های ایران و عراق نیز امکان بازگشت آنها به شکل سابق در عرصه نظامی بر علیه رژیم ایران را منتفی کرده بود. مردم ایران از جنگ و کشتار خسته شده بودند.
ارتش ایران و حتی نیروهای سپاه پاسداران پشت سر هم از ارتش عراق شکست خورده و دیگر انگیزه ای برای ادامه جنگ نداشتند. بسیاری از شهرها و روستاهای ایران ویران، صده ها هزار نفر مجروح و معلول و دهها هزار خانواده بی سرپرست شده یا عضوی از خانواده خود را از دست داده بودند. اگرچه رقم دقیق کشته شدگان مشخص نیست، اما تعداد آنها تا چند صد هزار نفر قابل تخمین است. مردم در تهیه مایحتاج روزانه خود با مشکلات جدی روبرو بوده و دولت نیز ناتوان از پاسخ به مطالبات مردم بود. جامعه در سکوت مرگباری فرور رفته و هیچ اعتراض جدی بر علیه رژیم وجود نداشت. گروه های سیاسی مخالف و ضد رژیم جمهوری اسلامی در خارج کشور یا چند پاره شده یا فاقد تاثیر گذاری جدی، پایدار و قابل توجه در روند تحولات داخل ایران بودند.
اولویت مهم رهبری نظام ِحاکم در این شرایط، بویژه با توجه به مرگ خمینی و خلاء قدرتی که ممکن بود پس از آن بوجود بیاید تثبیت و "حفظ نظام" بود. رفسنجانی کارگردان اصلی این دوره بود. در چنین شرایطی بر سر تقسیم قدرت بین خامنه ای و رفسنجانی توافق شد. خامنه ای به "رهبری" رسید و کمی بعد در مرداد 1368 با حذف تقریبا همه کاندیداهای ریاست جمهوری، در یک "انتخابات" با فقط دو نفر نامزد، رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید. در سال های اول ریاست جمهوریِ رفسنجانی، این او بود که نفر اول نظام بود. از دور دوم ریاست جمهوری او اما، کم کم خامنه ای برای تصاحب کامل قدرت خیز برداشت.
رفسنجانی برای مهار نیروهای سپاه پاسداران که دیگر در جنگ درگیر نبودند، آنها را وارد پروژه های عمرانی و اقتصادی کرد. او امیدوار بود از این طریق نیروهای سپاه را که ممکن بود پس از بازگشت به شهرها دردسر ساز شوند مشغول کرده و با درگیر کردن آنها به پروژه های عمرانی، آنها را در چپاول و غارت منابع مالی و طبیعی سهیم ساخته و همسو با خود سازد. از آن زمان پای سپاه پاسداران به عرصه اقتصاد در کشور باز شد، به نحوی که امروز سخن از آن می رود که تا حدود 60 درصد اقتصاد کشور در کنترل این نهاد می باشد.
پایان دهه شصت، دهه ی مرگ و اعدام و زندان و شکنجه و پایان جنگ هشت ساله و زندگی کوپنی به تدریج روح زندگی و بازگشت به یک دوره آرامش را در مردم تقویت می کرد. سال 1376 و در پایان دوره ی دوم ریاست جمهوری رفسنجانی، کم کم نسل جدیدی در جامعه سر بلند می کرد که اکثرا در شروع انقلاب در سال 1357 کودک یا نوجوان بوده و دخالت یا تجربه مستقیمی در حوادث دهه اول انقلاب نداشتند. اگر چه بطور غیر مستقیم و از طریق بستگان یا خانواده، تجربه آن سال ها در ضمیر دوره ی کودکیشان باقی مانده بود. همین نسل که بویژه از طریق تلویزیون های ماهواره ای یا به دلیل رفت آمد افراد فامیل به خارج کشور با پیشرفت های دنیای معاصر آشنا شده بود، مطالبات جدیدی مطرح می کرد و تا حدودی از روحیه محافظه کاری والدین خود فاصله گرفته بود.
آرایش جدید جناح های حکومتی با هدف قبضه کامل قدرت
از بعد از مرگ و حذف احمد، فرزند آیت الله خمینی در سال 1373، جناح های مختلف که در آغاز و برای تثبیت اوضاع به همدیگر نیاز داشتند، در تلاش بودند تا با حذف یکدیگر، تمام قدرت را صاحب شده یا حداقل نسبت به دیگری دست بالا را داشته باشند. رقابت و جنگ قدرت بالا گرفته و جناحی که اینک خود را "اصلاح طلب" می خواند با قد علم کردن در مقابل جناح حاکم خواستار سهم بیشتری در قدرت شده بود. "اصلاح طلبان" نیروئی خارج از حاکمیت نبودند. رهبران آنها در تاسیس و رهبری و مدیریت نظام از همان آغازِ تاسیس جمهوری اسلامی حضور فعال داشتند. در جنگ و سرکوب و دستگیری و زندان و اعدام و شکنجه دخالت داشتند. آنها در ویرانی ایران شریک و یارِ جناح حاکم بودند. آنها هیچ طرح و برنامه ای برای فاصله گرفتن از بنیادهائی که این همه خسارت و جنایت را موجب گشته بود ارائه نمی دادند. آنها نه از تغییر قانون اساسی حرف می زدند و نه از حذف ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او. آنها هیچ سیاست نظام، چه در ارتباط با جنگ، تروریسم یا در ارتباط با اعدام های دهه شصت را مورد نقد قرار نداده و به هیچ گونه روشنگری در این زمینه اقدام نکردند. آنها حاضر به پاسخگوئی در مورد نقش و مسئولیت خود در همه این موارد نبودند. چگونه می شد به صداقت آنان در "اصلاح طلب" بودنشان اطمینان داشت؟ معلوم نبود آنها چه چیزی را می خواهند "اصلاح" کنند. ساختار نظام را، یا توزیع قدرت در بالای هرمِ رهبری نظام را؟ اگر چه وعده های آنها بویژه در چشم جوانانِ تشنه ی تغییرات، امیدِ تغییر در ساختار را بر می انگیخت، اما حقیقت این بود که رهبرانِ "اصلاح طلبان" تنها به کسبِ قدرتِ بیشتر و به از دور خارج کردن رقیبانشان می اندیشیدند. برای آنها مردم و بویژه جوانان فقط در حد ابزار و وسایلِ یک بار مصرف ارزش و اهمیت داشتند.
اولین تلاش "اصلاح طلبان" برای قبضه ی اهرم های قدرت، در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1376 رقم خورد. در این "انتخابات" نیز سید محمد خاتمی که در آغاز انقلاب وزیر ارشاد بود، کاندیدای اصلاح طلبان شد. فرد مورد نظرِ خامنه ای برای ریاست جمهوری در این "انتخابات" علی اکبر ناطق نوری بود. "اصلاح طلبان" با تبلیغ بر روی "تندر رو" بودن ناطق نوری، جوانان را ترسانده که اگر او به قدرت برسد، آزادی های اجتماعی کمتر و فضا بسته تر خواهد شد. آنها به جوانان وعده آزادی های بیشتر فردی و اجتماعی داده و استراتژی خود را بر روی جلب هر چه بیشتر جوانان به پای صندوق های رای و جلب آراء آنها تنظیم کردند. تلاش اصلاح طلبان این بود که در زورآزمائی با خامنه ای، بدون نام بردن از او، مبارزه با او را از طریق مجاب کردن مردم به رای ندادن به کاندید مورد نظر خامنه ای به پیش ببرند. اینگونه شد که سید محمد خاتمی در "انتخابات" سال 1376 با شرکت بالای جوانان به ریاست جمهوری رسید. جوانانی که از گذشته ی خاتمی و بسیاری دیگر از چهره های "اصلاح طلبان" بی اطلاع بودند، خوش باورانه در انتظار بودند تا با به قدرت رسیدن آنها "معجزه" ای رخ داده و شب تاریک ایران به سر آید.
از این زمان جناح بندی های درون حکومت شاهد صف بندی های جدیدی بود. این صف بندی دو "سر" مهم و برجسته داشت: خامنه ای در یک طرف و رفسنجانی در طرف دیگر.
اصلاح طلبان که پس از تصدی قوه مجریه به بازسازی و سازماندهی خود مشغول بودند در اردیبهشت 1379 خیز دوم خود برای تصاحب قدرت در مجلس را برداشته و موفق شدند اکثریت کرسی ها را به خود اختصاص دهند.
جناح حاکم، جناح خامنه ای، تمام توان خود را بکار گرفت تا از ورود رفسنجانی به مجلس جلوگیری کند. رفسنجانی در انتخابات دور ششم در رده سی ام قرار گرفته و از ورود به مجلس باز ماند. به او در آن زمان "آقا سی" هم می گفتند.
با پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1376 و تصدی اکثریت کرسی های مجلسِ دور ششم توسط اصلاح طلبان در سال 1379، دو رکن از سه رکن مهم کشور در اختیار آنها قرار گرفت: قوه مجریه و قوه مقننه.
تضاد بنیادین و ساختاری
از این زمان یک تضاد بنیادین در ساختار نظام "جمهوری اسلامی" هر چه بیشتر در صحنه روزمره سیاست و رهبری نظام خود را نشان می دهد: رویاروئی "جمهوریت" (انتخابات و رای مردم) با "اسلامیت" (ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او). از این زمان این دو خصیصه ی متضادِ و ناهمگون در ساختار نظام، دیگر نه در پشت پرده ها، بلکه هرچه بیشتر در جلوی چشم مردم با هم درگیر می شوند. "اصلاح طلبان"، فریبکارانه تلاش می کردند تا خود را صدای "جمهوریت" نشان دهند و به دنبال آن بودند تا از این طریق مردم را به سمت خود کشانده تا در رودروئی با جناح حاکم توان خود برای چانه زنی را بالا ببرند. خامنه ای نیز با سرمایه گذاری بیشتر بر روی قوه قضائیه، آن را ابزاری برای فشار بر روی "اصلاح طلبان" و مهار آنها می کند. همچنین او با آرایش قوای جدید، "دولت سایه" در "بیت" خود را تقویت می کند. خامنه ای در پاسخ به قدرت نمائی رقیب و برای آنکه به آنها "حالی" کند، این اوست که حرف آخر را می زند، دخالت مستقیم خود در همه صحنه های ریز و درشت سیاست داخلی و خارجی را افزایش و دخالت خود در همه زمینه های امور اجتماعی و فرهنگی را تشدید می کند. از این زمان صحنه سیاست داخلی ایران هر چه بیشتر تاثیر گرفته از جنگ قدرت پنهان بین خامنه ای و رفسنجانی می شود.
جناح خامنه ای برای بستن دست رقیبان خود در صحنه ی سیاست داخلی به قتل های زنجیر ه ای اقدام می کند. (اوج آن 1377) دامنه این زور آزمائی به فشار به روزنامه ها و تعطیلی آنها کشیده می شود. تعطیلی روزنامه سلام در تیر ماه 1378 خشم دانشجویان و اعتراض آنها را به دنبال می آورد. زد و خوردهای پس از آن، جنبش دانشجوئی 18 تیر 1378 را به دنبال می آورد. تهران به مدت پنج روز به خود می لرزد. برخورد نیروهای سرکوبگر با دانشجویان، آزمایشی می شود برای محک زدن "اصلاح طلبان". جوانان و دانشجویان که نیروی اصلی حامی خاتمی بودند. آنها ناباورانه می بیننند که خاتمی پشت دانشجویان را خالی کرده و در کنار خامنه ای، خواهان سرکوب اعتراضات دانشجوئی است. خاتمی چند روز پس از سرکوب جنبش دانشجوئی در یک سخنرانی در پنجم مرداد در همدان گفت: "بعد از حادثه کوی دانشگاه، شورش پیش آمد. شورش و بلوا در تهران، حادثهی زشت و نفرتآوری بود که ملت عزیز و مقاوم و صبور و منطقی ما را مکدر کرد. آنچه در تهران پیش آمد، لطمه به امنیت ملی بود؛ تلاشی بود برای برهم زدن آرامش مردم شریف و تخریب اموال عمومی و خصوصی و بالاتر از آن، اهانت به نظام و ارزشهای آن و مقام معظم رهبری آنچه پیش آمد، حادثهی سادهای نبود؛ تلاشی بود برای مرزشکنی و برای ابراز کینهتوزی علیه نظام که نه رابطهای با این ملت شریف داشت و نه نسبتی با دانشگاه و دانشگاهیان. حادثهی شورش، یک حرکت کور، یک بلوا، یک حرکت ضد امنیتی، با شعارهای منحرفکننده بود و به یاری خداوند این بلوا خاموش شد."
http://www.roozonline.com/persian/negahehafteh/negahe-hafteh-view-on-the-week/article/-a9d0ac9fb6.html
حسن روحانی نیز که در آن زمان دبیر شورای عالی امنیت رژیم بود در یک سخنرانی در 23 تیر ماه اعلام کرد: "اینها [دانشجویان معترض] پستتر از آن هستند که برانداز نام گیرند/ در کجای دنیا حرکتهای آشوبطلبانه تحمل میشود؟ ... اگر منع مسئولین نبود مردم ما، جوانان مسلمان، غیور و انقلابی ما با این عناصر اوباش به شدیدترین وجه برخورد میکردند و آنها را به سزای اعمالشان میرسانند. لازم میدانم از نیروی انتظامی به خاطر تلاشهای شبانهروزیاش در این چند روز، از نیروی عزیز و قهرمان بسیج و همچنین پرسنل بیدار وزارت اطلاعات تشکر، سپاسگزاری و قدردانی نمایم که تلاش و فعالیت فوقالعادهای در این چند روز داشتهاند."
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920319000749
تجربه تلخ پشت کردن رهبران "اصلاح طلبان" به جنبش دانشجوئی به خوبی نشان داد که وقتی پای تمامیت نظام در بین باشد، همه جناح های نظام اختلافات خود را کنار گذاشته و در سرکوب مردم با هم متحد می شوند. سرکوب جنبش دانشجوئی یک سرخوردگی بزرگ در بین جوانان، دانشجویان و مردمی که به "اصلاحات" دل بسته بودند ایجاد کرد. به دنبال آن هزاران هزار نفر، بویژه جوانان از ایران مهاجرت کردند. بسیاری از رهبران آن زمان جنبش دانشجوئی، امروز در کشورهای مختلف غربی به کارهای علمی، تحقیقی و پژوهشی مشغول بوده و برخی نیز در امور حقوق بشری و روزنامه نگاری فعال هستند.
سرخوردگی مردم و بویژه جوانان از "اصلاح طلبان" تا آنجا عمیق بود که بخش قابل توجهی از آنان در دور بعدی "انتخابات"مجلس در سال 1382 و انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 به شرکت در آن پشت کردند. جناح خامنه ای نیز با خالی دیدن صحنه از حامیان "اصلاح طلبان" موقعیت را مناسب دید تا برای قبضه ی کامل هر سه قوه خیز بردارد. بدین ترتیب در انتخابات 1382 مجلس، "اصولگرایان" اکثریت را به دست گرفته و محمود احمدی نژاد در سال 1384 به ریاست جمهوری رسید.
دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد فرصتی بود برای محدود کردن و کنار زدن "اصلاح طلبان" از برخی مناصب کلیدی، محدودیت فعالیت های رسانه ای و فرهنگی آنها. محدود کردن تجمعات و ارتباطات آنها در دانشگاه ها و مراکز مختلف فرهنگی و سیاسی و تعطیل کردن فعالیت اِن جی او ها. از سوی قوه قضائیه نیز دستگیری و زندان "اصلاح طالبان" در دستور کار قرار گرفت که حاصل آن زندان عده ای از آنان شد. عده ای دیگر از "اصلاح طلبان" نیز در سطوح مختلف مدیریتی از معاون وزیر تا نماینده مجلس و تا روزنامه نگاران شناخته شده به خارج کشور مهاجرت کردند. به تدریج پشت جبهه ای در خارج از ایران از این افراد در حمایت از "اصلاح طلبان" در داخل کشور ایجاد شد. رسانه های فارسی زبان بزرگ خارج کشوری مانند بی بی سی، صدای آمریکا و دویچه وله نیز از طریق مصاحبه و گفتگو با این افراد، به جبهه ی حمایت از "اصلاح طلبان" پیوسته و بطور سیستماتیک مواضع آنها را پوشش و صدای آنان را تقویت کردند.
فرصتی برای رفرم و یک شانس تاریخی از دست رفته
در پایان دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، "اصلاح طلبان" به تجدید حیات خود پرداختند. به دلیل انقلاب جهانی در ارتباطات، دسترسی مردم از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی به اخبار و اطلاعات آسان تر، سریعتر و متنوع تر شده بود. مردم امکان یافتند تا از طریق اینترنت به مقایسه وضعیت ایران با دیگر کشورهای جهان پرداخته و از عمق عقب افتادگی ایران نسبت به دیگر کشورها بیشتر مطلع شوند. سرخورگی عمیق اجتماعی، بویژه در بین جوانان و دانشجویان و طبقه متوسط شهری نسبت به دروغ های آشکار احمدی نژاد و محدودیت های فردی و اجتماعی و خشم و عصبانیت از احمدی نژاد به دلیل تصویر منفی که او در سطح جهانی از ایران و ایرانی ایجاد کرده بود، از جمله دلایلی بودند که انگیزه جوانان برای شرکت آنها در "انتخابات" ریاست جمهوری را به شدت کم کرده بود. رهبران و برنامه ریزان "اصلاح طلبان" اما ساکت ننشستند. آنها به بازسازی تشکیلاتی خود پرداخته و با بهره گیری از تجارب "انقلاب مخملین"، بویژه در کشورهای بلوک شرق سابق، و با استفاده از اینترنت و شبکه های اجتماعی (فیسبوک) سازماندهی خود را در سطح افقی بویژه در بین جوانان و دانشجویان و بویژه در تهران و شهرهای بزرگ تقویت کردند. دو تن از رهبران "اصلاح طلبان"، یعنی میر حسین موسوی و آیت الله مهدی کروبی در هماهنگی با همدیگر (و نه در رقابت حذفی بر علیه یکدیگر) از فیلتر شورای نگهبان گذشته و وارد رقابت های ریاست جمهوری سال 1388 شدند. انتقادات صریح آنها در مناظره های مستقیم تلویزیونی در یکی دو هفته ی پیش از موعد رای گیری، یخ بی تفاوتی اجتماعی را شکسته و مردم زیادی با هدف مقابله با احمدی نژاد و خامنه ای به حمایت از موسوی و کروبی پرداختند. "رقابت کاندیداهای ریاست جمهوری" و مناظره های آنها هیجان و احساسات زیادی را در جامعه موجب شد. میر حسین موسوی "بهانه" ای شد تا مردم خود را پشت آن پنهان کرده تا خشم و ضدیتشان را نسبت به احمدی نژاد و خامنه ای ابراز کنند. شاید به دلیل خشم فرو خفته بر علیه خامنه ای، کمتر کسی به گذشته موسوی و کروبی در سلسله مراتبِ هرمِ رهبری جمهوری اسلامی و نقش آنها در جنایت و کشتار و ترور و اعدام و ویرانی ایران توجه داشت. بخش قابل توجهی از جوانان نیز اصلا نسبت به این سوابق آگاه و آشنا نبودند. در این دوره ی انتخابات، برای نخستین بار سن شرکت در انتخابات از 18 سال به 15 سال کاهش داده شده بود.
میرحسین موسوی رنگ سبز را سمبل مبارزات انتخاباتی خود کرد. به فاصله کوتاهی قبل از "انتخابات" چهره شهرهای بزرگ ایران به یک باره تغییر کرده و "تب" انتخاباتی بالا گرفت. با وجودی که از پشت کردن "اصلاح طلبان" به مردم در دوره خاتمی هنوز زمانی نگذشته بود، اما این بار هم جوانان و دانشجویان موتور محرکه "انتخابات" شدند. امید و آرزو برای خلاصی از وضعیت موجود، بدون خونریزی و بطور مسالمت آمیز انگیزه ای بود که بسیاری را به صحنه اجتماع در حمایت از موسی و کروبی کشاند. پیش بینی ها از شانس بالای موسوی و "انتخاب" او خبر می دادند.
خامنه ای در مقابل یکی از بزرگترین انتخاب های دوره حکومتش رسیده بود: پذیرش رای مردم (جمهوریت) و تن دادن به رفرم و اصلاحات در چهارچوب نظام و قانون اساسی، آنهم زیر نظر خودش، یا بهم زدن قائده بازی و دخالت آشکار در انتخابات با هدف مانع شدن از پیروزی جناح رقیب. خامنه ای بزرگترین شانس و فرصت تاریخی برای گذار مسالمت آمیز به "اصلاحات" را از دست داد و از احمدی نژاد حمایت کرد. در شهرهای بزرگ، مردم معترض با شعار "رای من کو" به "تقلب" در انتخابات به خیابان ها ریختند. گزارش های مختلف از تظاهرات 1.5 تا 3 میلیونی مردم در تهران خبر دادند. چند روز پیاپی میلیون ها انسان بطور مسالمت فریاد می زدند" رای من کو؟". خامنه ای نشان داد که نظام جمهوری اسلامی ظرفیت هیچگونه "اصلاح" حتی در چهارچوب ساختارهای خودش را ندارد و در نماز جمعه 29 خرداد 1388 آشکارا چراغ سبز برای سرکوب اعتراضات را روشن کرد.
https://www.youtube.com/watch?v=mjD9fkjDNAQ&ebc=ANyPxKoYG-4TpkJVUsd_eOXAVd2RInsFIcHnGOpMeQ6sEtMTV0Lc7Q-KzEPTHIyHkd5LyXrk2S68T8JIevpNpBwq22rYGZ0UEg&nohtml5=False
بعد از آن، تظاهرات مسالمات آمیز مردم به گلوله بسته شد. دهها نفر کشته و زخمی شدند. اعتراضات خیابانی برای هفته ها و ماه ها ادامه داشت. هزاران نفر دستگیر و به زندان منتقل شدند. نظام جمهوری اسلامی با نیروی بسیج و سپاه به وحشیانه ترین شکل مردم را در خیابان ها سرکوب کرده و در زندان و بازداشتگاه های مختلف زنان و مردان بسیاری را مورد تجاوز قرار دادند. نیروهای سرکوبگر عمد داشتند تا ترس و وحشت پراکنی کنند و به انتشار اخبار یا شایعاتِ مربوط به تجاوز و سوزاندنِ دستگیرشدگان دامن هم می زدند. نقطه اوج این سرکوب تظاهرات 6 دی ماه 1388 (عاشورای 88) بود. مردم در این تظاهرات در دفاع از خود به درگیری با نیروهای سرکوبگر پرداختند. با تشدید خانه گردی و سرکوب معترضین، پس از چند ماه دامنه اعتراضات "جنبش سبز" محدود و محدودتر شد. موسوی و کروبی نیز از آمدن به خیابان خودداری کرده و تنها گاه و بیگاه اطلاعیه صادر کرده و از مردم می خواستند شعار های "ساختار شکنانه" (نفی جمهوری اسلامی با شعارهائی مانند: مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر اصل ولایت فقیه، زنده باد جمهوری ایرانی) ندهند و تاکید می کردند که آنها "رهبر" جنبش نیستند. موسوی تاکید می کرد خواهان "احیاء دوران طلائی امام" است. همان دورانی که او هشت سال در آن نخست وزیر بود. دوران اعدام و زندان و شکنجه و ترور و جنگ! به هر حال، نظام جمهوری اسلامی نشان داد ظرفیت تحمل انتقادهای نخست وزیر دوران "دفاع مقدس" و رئیس مجلس شورای اسلامی خودش را هم ندارد و آنها را به همراه همسرانشان بدون محاکمه در خانه خودشان محبوس کرد و حاضر نشد به هیچ سوالی در خصوص چرائی این اقدام پاسخ دهد.
با حبس خانگی موسوی و زهرا رهنورد همسرش، و نیز حبس خانگی مهدی کروبی و همسرش و با سرکوب تظاهرات 6 دی و افزایش دستگیری و زندان و شکنجه و تجاوز، به تدریج موجی از سرخوردگی و افسردگی اجتماعی جامعه را فرا گرفت و بسیاری از جوانان به ناچار از کشور مهاجرت کردند.
نیاز "نظام" به اصلاح طلبان
علی خامنه ای "رهبر نظام جمهوری اسلامی" تمام اعتبار خود را پشت محمود احمدی نژاد قرار داد تا برای بار دوم نیز به ریاست جمهوری برسد. حاصل دو دوره ریاست حمهوری احمدی نژاد اما، بی اعتباری بیش از پیش علی خامنه ای، دو دستگی و اختلافات شدید بین نیروهای بدنه ی رژیم از یک سو و کشاندن کشور تا لبه جنگ با ایالت متحده آمریکا و روردرو قرار دادن شورای امنیت سازمان ملل و کشورهای غربی با جمهوری اسلامی از سوی دیگر بود. فشار قطعنامه های متعدد و تحریم های اقتصادی بر روی رژیم به نقطه ی غیر قابل تحملی رسیده بود. در حالی که خامنه ای و احمدی نژاد تا چندی قبل در سخنرانی های علنی خود این تحریم ها را ناچیز و بی اهمیت تلقی می کردند، در پایان سال 1391 خامنه ای با تمام قوا به دنبال آن بود تا از سقوط اقتصادی نظام که می توانست مقدمه ی سقوط سیاسی آن باشد جلوگیری کند. خامنه ای چاره ای نداشت جز اینکه به خواست ایالات متحده و غرب در مورد محدودیت فعالیت های هسته ای، فعالیت هائی که رژیم طی دهه ها، صدها میلیارد دلار خرج آن کرده بود تن در دهد. در بین نیروهای "اصولگرا" هیچ طرف مذاکره کننده ای که بتواند با غرب و آمریکا بر سر اختلافات هسته ای به توافق برسد وجود نداشت. خامنه ای مذاکره و مصالحه ی ناگزیز خود و نظامش با "شیطان بزرگ" را "نرمش قهرمانانه" خواند. انتخابات ریاست جمهوری 1392 فرصتی بود تا خامنه ای در جهت حل بحران هسته ای با آمریکا و غرب تلاش کند. او با وجودی که می توانست به روش خودش و با ابزارهائی که در اختیار دارد، انتخابات ریاست جمهوری را طوری "مهندسی" کند که نفر مورد نظر خود او بالا بیاید، از پیروزی حسن روحانی جلوگیری نکرد تا از طریق او مذاکرات با غرب را به پیش ببرد.
فینال رودروئی جناح حاکم و اصلاح طلبان؟
با توافق نظام جمهوری اسلامی با آمریکا و غرب (برجام)، روحانی و اصلاح طلبان احساس پیروزی کرده و بیش از پیش به این باور سیدند که خامنه ای به آنها نیاز دارد. در نیمه دوم سال 1394 اصلاح طلبان تمام تلاش خود را متوجه آن کردند تا در انتخابات همزمانِ مجلس خبرگان و مجلس شورا در هفتم اسفند 1394، اکثریت کرسی ها را تصاحب کنند. بویژه نظر به سالخوردگی و بیماری علی خامنه ای این موضوع برای اصلاح طلبان مهم بود که هر طور شده بتوانند رفسنجانی را وارد مجلس خبرگان کنند، که اینطور هم شد. اینک و در آغاز سال 1395 رودروئی جناح غالب نظام به رهبری خامنه ای و "اصلاح طلبان" به رهبری رفسنجانی بسیار واضح تر هم شده است. به این ترتیب در صورت امکانِ وقوع یک حادثه پیش بینی نشده، امکان وقوع تحولاتی در راس هِرم رهبری نظام از هر زمان دیگر بیشتر می باشد.
رودروئی جناح حاکم و اصلاح طلبان لحن هرچه تند تر و تهدیدآمیز تری به خود گرفته است. هر از چند گاهی و به هر بهانه ای خامنه ای با اشاره با رفسنجانی و روحانی در سخنرانی های علنی به آنها حمله می کند. بعد از او نیز مقامات مختلف نظامی و امنیتی وابسته به "بیت" (دولت سایه) این خط و نشان کشیدن ها را ادامه می دهند. رفسنجانی و روحانی نیز میدان را خالی نکرده و این واکنش های خامنه ای را بیش از هر چیز ناشی از ضعف او ارزیابی می کنند. آنها با "پیشروی خزنده" ی خود برای قبضه کامل قدرت ادامه می دهند. گاهی با حمله و گاهی با سکوت یا بعضی وقت ها نیز با "ویراژ دادن"به مقابله با خامنه ای می پردازند. در چنین وضعیتی و در آغاز سال 1395، خامنه ای از طرف جناح وابسته به خودش زیر فشار است تا زمانی که هنوز زنده است، موازنه ی قوا را بطور جدی و تعیین کننده به نفع آنها تغییر داده و به مهار یا حتی سرکوب "اصلاح طلبان" بپردازد.
نتیجه:
-» نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن توان مدیریتی کشور و حل مسائل و مشکلات داخلی و منطقه ای و بین المللی را ندارد. یک جناح رژیم نمی تواند به تنهائی از پس مدیریت همه معضلات کشور برآید. تا امروز (بهار 1395) اینگونه بوده که هر دو جناح اصلی رژیم ناگزیر برای حفظ تمامیت نظام با هم کنار آمده اند. اما اینک در حالی که هر دو جناح رژیم دست در دست هم دارند، در دست دیگر چاقو گرفته و از پشت به رقیب خود ضربه می زنند. مبنای این کنار آمدن با همدیگر نه بر اساس منافع ملی، نه بر اساس یک توافق منطبق بر قانون، بلکه بر اساس در نظر گرفتن منافع نظام و جناح خود است. آیا در آینده این با هم کنار آمدنِ دو جناح اصلی نظام ادامه خواهد کرد؟
-» در دو دهه ی گذشته "اصلاح طلبان" چوب زیر بغل ولی فقیه و جناح غالب بوده اند. هر زمان که خامنه ای برای بزک کردن چهره نظام در خارج یا فریب دادن مردم در داخل یا برای معاملات سیاسی با قدرت های غربی به "اصلاح طلبان" نیاز داشته (آخرین نمونه ریاست جمهوری حسن روحانی و مذاکرات با آمریکا و نهایتا برجام هسته ای)، آنها را وارد صحنه کرده و هر وقت استفاده اش از آنان به اتمام رسیده، با تحقیر آنها را از صحنه خارج کرده است. حاصل همکاری "اصلاح طلبان" با جناح غالب نهایتا به نفع جناح حاکم و طولانی تر کردن ماندگاری آن بوده است.
چه باید کرد پایانی
چه باید کرد سوالی است که هم بطور فردی مطرح است و هم بطور جمعی، سوالی است که هم در ایران مطرح است و هم در خارج از کشور. فکر می کنم در ارتباط با این سوال هر کس باید قبل از هر کسی، خودش به خودش جواب دهد.
من به نوبه ی خود بر این باورم که:
- هر یک روز ادامه عمر رژیم جمهوری اسلامی در ایران بر ضد منافع ملی مردم و کشور ایران است. بنابر هر تلاش اصولی برای پایان عمر این رژیم شایسته حمایت است.
- مردم ایران، (در اساس در داخل کشور) نیروی تعیین کننده در تغییر صحنه سیاسی و پایان دادن به عمر رژیم حاکم بر ایران می باشند.
- روش مناسب برای پایان دادن به عمر این رژیم پرهیز از خشونت می باشد. (جز در صورت ضرورت، یعنی فقط در حد دفاعِ موردی از خود برای منتفی کردن خطر مرگ یا نجات جان خود و دیگران انهم با تاکید بر نکشتن عامدانه مهاجمین و سرکوبگران). نظام جمهوری اسلامی حاضر به تن دادن به انتخابات آزاد نیست، اما در آستانه فروپاشی شاید رهبران آن برای نجات فیزیکی خود و خانواده شان هم که شده به انتخابات آزادِ زیر نظارت بین المللی تن در دهند. تلفیق مبارزه صنفی- سیاسی و مبارزه منفی و افزایش سطح مطالبات و وارد کردن رژیم به عقب نشینی های مکرر تا زمانی که در تنگنا قرار گرفته و به انتخابات آزاد زیر نظر ارگان های بین المللی تن دهد کم هزینه ترین روش برای گذار از جمهوری اسلامی می باشد.
- از آنجا که اصل بر این است که نظام جمهوری اسلامی داوطلبانه قدرت را به مردم منتقل نخواهد کرد، روش مبارزه غیر خشونت آمیز، روشی است که می تواند سالهای سال به درازا بکشد، راهی نسبتا طولانی، تا زمانی که منجر به "فروپاشی" نظام شود. فرو پاشی اما هر زمان می تواند اتفاق بیافتد. بر این اساس بطور همزمان و در چند جهت، یکسری تلاش ها و آماده سازی ها ضروری خواهد بود:
-» به لحاظ فردی و اجتماعی پرهیز از هر نوع همکاری و هم راهی و هم صدائی با نظام جمهوری اسلامی، بویژه در زمینه شرکت در بازی "انتخابات". کسی که به ارزش های بنیادین اومانیستی، حقوق بشری و ارزش های دمکراتیک باور داشته و به آن پایبند است تمامیت نظام جمهوری اسلامی، "انتخابات" آن و "اصلاح طلبان" درونی حکومت را نفی می کند. قابل درک است (اما قابل تائید نیست)که مردم عادی برای حل و فصل مسائل روزمره خود، یا از موضعی عکس العملی برای به جان هم انداختن جناح های مختلف، یا به دلیل هیجانات مقطعی و ...، بطور تاکتیکی در بازی "انتخابات" نظام شرکت کنند. تبلیغ شخصیت ها و گروه ها و جریان های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای شرکت در انتخابات اما، برخلاف مردم که ناشی از یک نیاز تاکتیکی است، یکمفهوم و تاثیر استراتژیک داشته که از موضعی فرصت طلبانه انجام شده که نتیجه ی آن ایجاد توهم و طولانی کردن عمر این نظام خواهد بود.
-» باید از هر نوع اعتراض و فعالیت صنفیِ اقشار مختلف در جامعه حمایت کرده و در حد توان آن را تبلیغ کرده و پوشش داد. می توان با افزایش مطالبات و اعتراضات مختلف و مستمر، نظام حاکم را در همه عرصه ها به عقب نشینی کشاند و زمینه های فروپاشی را فراهم کرد.
-» باید با خود و گذشته خود، چه به لحاظ فردی و گروهی و اجتماعی برخوردی انتقادی داشت. ضعف های تاریخی و فرهنگی را شناخت و مانع از آن شد که اشتباهات گذشته برای روی کار آمدن یک نیروی غیر دمکراتیک دوباره تکرار شوند.
-» باید با پذیرش مسئولیت در قبال رفتار و مواضع و اعمال خود، به لحاظ فردی و جمعی در قبال آن پاسخگو بود.
-» باید تلاش کرد در حد امکان، بی اعتمادی ها را از بین برد و فعالیت های دسته جمعی و سازماندهی شده را تقویت کرد. باید بجای مطلق نگری، خودحق پنداری، حذف دیگران، انحصار طلبی و هژمونی طلبی و ... به اصل مدارا و احترام به هم باور داشته و به آن پایبند بود. ارزش و باورهای دمکراتیک را آموزش دیده و آموزش داد، به آن پایبند و وفادار بود. ضمن تاکید بر حق تعیین سرنوشت خود به لحاظ فردی، گروهی و ملی، در جهت توافق همگانی و توافق ملی گام برداشت و همکاری های ائتلاف گونه را تقویت کرده و قدرت را تقسیم نمود.
-» باید بر جدائی دین از حکومت تاکید کرد. به سکولاریسم و به پلورالیسم فکری و سیاسی و به حاکمیت قانون احترام گذاشت.
-» من شخصا به نیروهای سیاسیِ سُنتی و رهبران آنها، نیروها و جریان هائی که در انقلاب 1357 دخالت داشته اند باور ندارم. آنها چه در زمان "انقلاب و چه در 38 سال گذشته آزمایش خود را پس داده و نشان داده اند که صلاحیت رهبری یک مبارزه دمکراتیک را ندارند. این نیروها تنها در صورتی که گذشته خود را مورد نقد قرارد داده و صادقانه در مورد سیاست هایشان پاسخگو باشند، می توانند در مبارزه مردم نقش مثبت داشته باشند. مبارزه جدید مردم ایران برای نیل به آزادی، دمکراسی، حق حاکمیت ملی، سکولاریسم و عدالت و رفاه اجتماعی رهبران جدیدی نیاز دارد که به مرور زمان و از دل همان مبارزات صنفی- سیاسی روزمره در داخل ایران رشد خواهد کرد و بالا خواهد آمد. یک رهبری دسته جمعی، لیبرال، به دور از فردگرائی و تقدس گرائی و به دور از مطلق نگری و تعصب، پایبند به رفع تشنج در داخل و خارج کشور. پایبند به حاکمیت قانون و آگاه به علوم زمانه و متکی به تیم های کارشناسی و تخصصی.
تا تحقق آنچه در بالا آمد (شاید) راهی نسبتا طولانی در پیش باشد. راه اما، خود هدف است. دیرتر به مقصد رسیدن، مطمعن تر به مقصد رسیدن، با خونریزی و خسارت کمتر به مقصد رسیدن، بهتر از دست و پا زدن و خود را "دلخوش" کردن به این است "که ما ساکت ننشسته و داریم کاری می کنیم". فراموش نباید کرد که بخشی از چرائیِ طولانی شدنِ عمرِ نظامِ حاکم، به ما - به تک تک ما- مردم ایران و فعالین سیاسی و اجتماعی و شخصیت ها و نیروهای سیاسی بر می گردد. عمر این نظام می تواند باز طولانی و طولانی تر هم بشود. ما اما، می توانیم خود را آماده کنیم. کسی نمی تواند زمان فروپاشی این رژیم را پیش بینی کند. در آن زمان هرچه بیشتر (به لحظ فردی و گروهی) آماده تر باشیم، تغییر و تحولات سیاسی با خونریزی کمتر همراه شده و سازندگیِ بعد از آن و برقراری یک حاکمیت دمکراتیک تضمین بالاتری خواهد داشت. همه این قدم ها را می توان از همین حالا شروع کرد. هر کس در حد توان خودش. اینگونه، می توان امیدوار بود که پس از نظام فعلی، نیروئی مهیب تر از آن به قدرت نخواهد رسید.
حنیف حیدرنژاد
25 فروردین 1395 / 13 آوریل 2016
http://www.hanifhidarnejad.com
اولویت مهم رهبری نظام ِحاکم در این شرایط، بویژه با توجه به مرگ خمینی و خلاء قدرتی که ممکن بود پس از آن بوجود بیاید تثبیت و "حفظ نظام" بود. رفسنجانی کارگردان اصلی این دوره بود. در چنین شرایطی بر سر تقسیم قدرت بین خامنه ای و رفسنجانی توافق شد. خامنه ای به "رهبری" رسید و کمی بعد در مرداد 1368 با حذف تقریبا همه کاندیداهای ریاست جمهوری، در یک "انتخابات" با فقط دو نفر نامزد، رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید. در سال های اول ریاست جمهوریِ رفسنجانی، این او بود که نفر اول نظام بود. از دور دوم ریاست جمهوری او اما، کم کم خامنه ای برای تصاحب کامل قدرت خیز برداشت.
رفسنجانی برای مهار نیروهای سپاه پاسداران که دیگر در جنگ درگیر نبودند، آنها را وارد پروژه های عمرانی و اقتصادی کرد. او امیدوار بود از این طریق نیروهای سپاه را که ممکن بود پس از بازگشت به شهرها دردسر ساز شوند مشغول کرده و با درگیر کردن آنها به پروژه های عمرانی، آنها را در چپاول و غارت منابع مالی و طبیعی سهیم ساخته و همسو با خود سازد. از آن زمان پای سپاه پاسداران به عرصه اقتصاد در کشور باز شد، به نحوی که امروز سخن از آن می رود که تا حدود 60 درصد اقتصاد کشور در کنترل این نهاد می باشد.
پایان دهه شصت، دهه ی مرگ و اعدام و زندان و شکنجه و پایان جنگ هشت ساله و زندگی کوپنی به تدریج روح زندگی و بازگشت به یک دوره آرامش را در مردم تقویت می کرد. سال 1376 و در پایان دوره ی دوم ریاست جمهوری رفسنجانی، کم کم نسل جدیدی در جامعه سر بلند می کرد که اکثرا در شروع انقلاب در سال 1357 کودک یا نوجوان بوده و دخالت یا تجربه مستقیمی در حوادث دهه اول انقلاب نداشتند. اگر چه بطور غیر مستقیم و از طریق بستگان یا خانواده، تجربه آن سال ها در ضمیر دوره ی کودکیشان باقی مانده بود. همین نسل که بویژه از طریق تلویزیون های ماهواره ای یا به دلیل رفت آمد افراد فامیل به خارج کشور با پیشرفت های دنیای معاصر آشنا شده بود، مطالبات جدیدی مطرح می کرد و تا حدودی از روحیه محافظه کاری والدین خود فاصله گرفته بود.
آرایش جدید جناح های حکومتی با هدف قبضه کامل قدرت
از بعد از مرگ و حذف احمد، فرزند آیت الله خمینی در سال 1373، جناح های مختلف که در آغاز و برای تثبیت اوضاع به همدیگر نیاز داشتند، در تلاش بودند تا با حذف یکدیگر، تمام قدرت را صاحب شده یا حداقل نسبت به دیگری دست بالا را داشته باشند. رقابت و جنگ قدرت بالا گرفته و جناحی که اینک خود را "اصلاح طلب" می خواند با قد علم کردن در مقابل جناح حاکم خواستار سهم بیشتری در قدرت شده بود. "اصلاح طلبان" نیروئی خارج از حاکمیت نبودند. رهبران آنها در تاسیس و رهبری و مدیریت نظام از همان آغازِ تاسیس جمهوری اسلامی حضور فعال داشتند. در جنگ و سرکوب و دستگیری و زندان و اعدام و شکنجه دخالت داشتند. آنها در ویرانی ایران شریک و یارِ جناح حاکم بودند. آنها هیچ طرح و برنامه ای برای فاصله گرفتن از بنیادهائی که این همه خسارت و جنایت را موجب گشته بود ارائه نمی دادند. آنها نه از تغییر قانون اساسی حرف می زدند و نه از حذف ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او. آنها هیچ سیاست نظام، چه در ارتباط با جنگ، تروریسم یا در ارتباط با اعدام های دهه شصت را مورد نقد قرار نداده و به هیچ گونه روشنگری در این زمینه اقدام نکردند. آنها حاضر به پاسخگوئی در مورد نقش و مسئولیت خود در همه این موارد نبودند. چگونه می شد به صداقت آنان در "اصلاح طلب" بودنشان اطمینان داشت؟ معلوم نبود آنها چه چیزی را می خواهند "اصلاح" کنند. ساختار نظام را، یا توزیع قدرت در بالای هرمِ رهبری نظام را؟ اگر چه وعده های آنها بویژه در چشم جوانانِ تشنه ی تغییرات، امیدِ تغییر در ساختار را بر می انگیخت، اما حقیقت این بود که رهبرانِ "اصلاح طلبان" تنها به کسبِ قدرتِ بیشتر و به از دور خارج کردن رقیبانشان می اندیشیدند. برای آنها مردم و بویژه جوانان فقط در حد ابزار و وسایلِ یک بار مصرف ارزش و اهمیت داشتند.
اولین تلاش "اصلاح طلبان" برای قبضه ی اهرم های قدرت، در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1376 رقم خورد. در این "انتخابات" نیز سید محمد خاتمی که در آغاز انقلاب وزیر ارشاد بود، کاندیدای اصلاح طلبان شد. فرد مورد نظرِ خامنه ای برای ریاست جمهوری در این "انتخابات" علی اکبر ناطق نوری بود. "اصلاح طلبان" با تبلیغ بر روی "تندر رو" بودن ناطق نوری، جوانان را ترسانده که اگر او به قدرت برسد، آزادی های اجتماعی کمتر و فضا بسته تر خواهد شد. آنها به جوانان وعده آزادی های بیشتر فردی و اجتماعی داده و استراتژی خود را بر روی جلب هر چه بیشتر جوانان به پای صندوق های رای و جلب آراء آنها تنظیم کردند. تلاش اصلاح طلبان این بود که در زورآزمائی با خامنه ای، بدون نام بردن از او، مبارزه با او را از طریق مجاب کردن مردم به رای ندادن به کاندید مورد نظر خامنه ای به پیش ببرند. اینگونه شد که سید محمد خاتمی در "انتخابات" سال 1376 با شرکت بالای جوانان به ریاست جمهوری رسید. جوانانی که از گذشته ی خاتمی و بسیاری دیگر از چهره های "اصلاح طلبان" بی اطلاع بودند، خوش باورانه در انتظار بودند تا با به قدرت رسیدن آنها "معجزه" ای رخ داده و شب تاریک ایران به سر آید.
از این زمان جناح بندی های درون حکومت شاهد صف بندی های جدیدی بود. این صف بندی دو "سر" مهم و برجسته داشت: خامنه ای در یک طرف و رفسنجانی در طرف دیگر.
اصلاح طلبان که پس از تصدی قوه مجریه به بازسازی و سازماندهی خود مشغول بودند در اردیبهشت 1379 خیز دوم خود برای تصاحب قدرت در مجلس را برداشته و موفق شدند اکثریت کرسی ها را به خود اختصاص دهند.
جناح حاکم، جناح خامنه ای، تمام توان خود را بکار گرفت تا از ورود رفسنجانی به مجلس جلوگیری کند. رفسنجانی در انتخابات دور ششم در رده سی ام قرار گرفته و از ورود به مجلس باز ماند. به او در آن زمان "آقا سی" هم می گفتند.
با پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری در خرداد 1376 و تصدی اکثریت کرسی های مجلسِ دور ششم توسط اصلاح طلبان در سال 1379، دو رکن از سه رکن مهم کشور در اختیار آنها قرار گرفت: قوه مجریه و قوه مقننه.
تضاد بنیادین و ساختاری
از این زمان یک تضاد بنیادین در ساختار نظام "جمهوری اسلامی" هر چه بیشتر در صحنه روزمره سیاست و رهبری نظام خود را نشان می دهد: رویاروئی "جمهوریت" (انتخابات و رای مردم) با "اسلامیت" (ولایت فقیه و نهادهای انتصابی او). از این زمان این دو خصیصه ی متضادِ و ناهمگون در ساختار نظام، دیگر نه در پشت پرده ها، بلکه هرچه بیشتر در جلوی چشم مردم با هم درگیر می شوند. "اصلاح طلبان"، فریبکارانه تلاش می کردند تا خود را صدای "جمهوریت" نشان دهند و به دنبال آن بودند تا از این طریق مردم را به سمت خود کشانده تا در رودروئی با جناح حاکم توان خود برای چانه زنی را بالا ببرند. خامنه ای نیز با سرمایه گذاری بیشتر بر روی قوه قضائیه، آن را ابزاری برای فشار بر روی "اصلاح طلبان" و مهار آنها می کند. همچنین او با آرایش قوای جدید، "دولت سایه" در "بیت" خود را تقویت می کند. خامنه ای در پاسخ به قدرت نمائی رقیب و برای آنکه به آنها "حالی" کند، این اوست که حرف آخر را می زند، دخالت مستقیم خود در همه صحنه های ریز و درشت سیاست داخلی و خارجی را افزایش و دخالت خود در همه زمینه های امور اجتماعی و فرهنگی را تشدید می کند. از این زمان صحنه سیاست داخلی ایران هر چه بیشتر تاثیر گرفته از جنگ قدرت پنهان بین خامنه ای و رفسنجانی می شود.
جناح خامنه ای برای بستن دست رقیبان خود در صحنه ی سیاست داخلی به قتل های زنجیر ه ای اقدام می کند. (اوج آن 1377) دامنه این زور آزمائی به فشار به روزنامه ها و تعطیلی آنها کشیده می شود. تعطیلی روزنامه سلام در تیر ماه 1378 خشم دانشجویان و اعتراض آنها را به دنبال می آورد. زد و خوردهای پس از آن، جنبش دانشجوئی 18 تیر 1378 را به دنبال می آورد. تهران به مدت پنج روز به خود می لرزد. برخورد نیروهای سرکوبگر با دانشجویان، آزمایشی می شود برای محک زدن "اصلاح طلبان". جوانان و دانشجویان که نیروی اصلی حامی خاتمی بودند. آنها ناباورانه می بیننند که خاتمی پشت دانشجویان را خالی کرده و در کنار خامنه ای، خواهان سرکوب اعتراضات دانشجوئی است. خاتمی چند روز پس از سرکوب جنبش دانشجوئی در یک سخنرانی در پنجم مرداد در همدان گفت: "بعد از حادثه کوی دانشگاه، شورش پیش آمد. شورش و بلوا در تهران، حادثهی زشت و نفرتآوری بود که ملت عزیز و مقاوم و صبور و منطقی ما را مکدر کرد. آنچه در تهران پیش آمد، لطمه به امنیت ملی بود؛ تلاشی بود برای برهم زدن آرامش مردم شریف و تخریب اموال عمومی و خصوصی و بالاتر از آن، اهانت به نظام و ارزشهای آن و مقام معظم رهبری آنچه پیش آمد، حادثهی سادهای نبود؛ تلاشی بود برای مرزشکنی و برای ابراز کینهتوزی علیه نظام که نه رابطهای با این ملت شریف داشت و نه نسبتی با دانشگاه و دانشگاهیان. حادثهی شورش، یک حرکت کور، یک بلوا، یک حرکت ضد امنیتی، با شعارهای منحرفکننده بود و به یاری خداوند این بلوا خاموش شد."
http://www.roozonline.com/persian/negahehafteh/negahe-hafteh-view-on-the-week/article/-a9d0ac9fb6.html
حسن روحانی نیز که در آن زمان دبیر شورای عالی امنیت رژیم بود در یک سخنرانی در 23 تیر ماه اعلام کرد: "اینها [دانشجویان معترض] پستتر از آن هستند که برانداز نام گیرند/ در کجای دنیا حرکتهای آشوبطلبانه تحمل میشود؟ ... اگر منع مسئولین نبود مردم ما، جوانان مسلمان، غیور و انقلابی ما با این عناصر اوباش به شدیدترین وجه برخورد میکردند و آنها را به سزای اعمالشان میرسانند. لازم میدانم از نیروی انتظامی به خاطر تلاشهای شبانهروزیاش در این چند روز، از نیروی عزیز و قهرمان بسیج و همچنین پرسنل بیدار وزارت اطلاعات تشکر، سپاسگزاری و قدردانی نمایم که تلاش و فعالیت فوقالعادهای در این چند روز داشتهاند."
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920319000749
تجربه تلخ پشت کردن رهبران "اصلاح طلبان" به جنبش دانشجوئی به خوبی نشان داد که وقتی پای تمامیت نظام در بین باشد، همه جناح های نظام اختلافات خود را کنار گذاشته و در سرکوب مردم با هم متحد می شوند. سرکوب جنبش دانشجوئی یک سرخوردگی بزرگ در بین جوانان، دانشجویان و مردمی که به "اصلاحات" دل بسته بودند ایجاد کرد. به دنبال آن هزاران هزار نفر، بویژه جوانان از ایران مهاجرت کردند. بسیاری از رهبران آن زمان جنبش دانشجوئی، امروز در کشورهای مختلف غربی به کارهای علمی، تحقیقی و پژوهشی مشغول بوده و برخی نیز در امور حقوق بشری و روزنامه نگاری فعال هستند.
سرخوردگی مردم و بویژه جوانان از "اصلاح طلبان" تا آنجا عمیق بود که بخش قابل توجهی از آنان در دور بعدی "انتخابات"مجلس در سال 1382 و انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 به شرکت در آن پشت کردند. جناح خامنه ای نیز با خالی دیدن صحنه از حامیان "اصلاح طلبان" موقعیت را مناسب دید تا برای قبضه ی کامل هر سه قوه خیز بردارد. بدین ترتیب در انتخابات 1382 مجلس، "اصولگرایان" اکثریت را به دست گرفته و محمود احمدی نژاد در سال 1384 به ریاست جمهوری رسید.
دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد فرصتی بود برای محدود کردن و کنار زدن "اصلاح طلبان" از برخی مناصب کلیدی، محدودیت فعالیت های رسانه ای و فرهنگی آنها. محدود کردن تجمعات و ارتباطات آنها در دانشگاه ها و مراکز مختلف فرهنگی و سیاسی و تعطیل کردن فعالیت اِن جی او ها. از سوی قوه قضائیه نیز دستگیری و زندان "اصلاح طالبان" در دستور کار قرار گرفت که حاصل آن زندان عده ای از آنان شد. عده ای دیگر از "اصلاح طلبان" نیز در سطوح مختلف مدیریتی از معاون وزیر تا نماینده مجلس و تا روزنامه نگاران شناخته شده به خارج کشور مهاجرت کردند. به تدریج پشت جبهه ای در خارج از ایران از این افراد در حمایت از "اصلاح طلبان" در داخل کشور ایجاد شد. رسانه های فارسی زبان بزرگ خارج کشوری مانند بی بی سی، صدای آمریکا و دویچه وله نیز از طریق مصاحبه و گفتگو با این افراد، به جبهه ی حمایت از "اصلاح طلبان" پیوسته و بطور سیستماتیک مواضع آنها را پوشش و صدای آنان را تقویت کردند.
فرصتی برای رفرم و یک شانس تاریخی از دست رفته
در پایان دور اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، "اصلاح طلبان" به تجدید حیات خود پرداختند. به دلیل انقلاب جهانی در ارتباطات، دسترسی مردم از طریق اینترنت و شبکه های اجتماعی به اخبار و اطلاعات آسان تر، سریعتر و متنوع تر شده بود. مردم امکان یافتند تا از طریق اینترنت به مقایسه وضعیت ایران با دیگر کشورهای جهان پرداخته و از عمق عقب افتادگی ایران نسبت به دیگر کشورها بیشتر مطلع شوند. سرخورگی عمیق اجتماعی، بویژه در بین جوانان و دانشجویان و طبقه متوسط شهری نسبت به دروغ های آشکار احمدی نژاد و محدودیت های فردی و اجتماعی و خشم و عصبانیت از احمدی نژاد به دلیل تصویر منفی که او در سطح جهانی از ایران و ایرانی ایجاد کرده بود، از جمله دلایلی بودند که انگیزه جوانان برای شرکت آنها در "انتخابات" ریاست جمهوری را به شدت کم کرده بود. رهبران و برنامه ریزان "اصلاح طلبان" اما ساکت ننشستند. آنها به بازسازی تشکیلاتی خود پرداخته و با بهره گیری از تجارب "انقلاب مخملین"، بویژه در کشورهای بلوک شرق سابق، و با استفاده از اینترنت و شبکه های اجتماعی (فیسبوک) سازماندهی خود را در سطح افقی بویژه در بین جوانان و دانشجویان و بویژه در تهران و شهرهای بزرگ تقویت کردند. دو تن از رهبران "اصلاح طلبان"، یعنی میر حسین موسوی و آیت الله مهدی کروبی در هماهنگی با همدیگر (و نه در رقابت حذفی بر علیه یکدیگر) از فیلتر شورای نگهبان گذشته و وارد رقابت های ریاست جمهوری سال 1388 شدند. انتقادات صریح آنها در مناظره های مستقیم تلویزیونی در یکی دو هفته ی پیش از موعد رای گیری، یخ بی تفاوتی اجتماعی را شکسته و مردم زیادی با هدف مقابله با احمدی نژاد و خامنه ای به حمایت از موسوی و کروبی پرداختند. "رقابت کاندیداهای ریاست جمهوری" و مناظره های آنها هیجان و احساسات زیادی را در جامعه موجب شد. میر حسین موسوی "بهانه" ای شد تا مردم خود را پشت آن پنهان کرده تا خشم و ضدیتشان را نسبت به احمدی نژاد و خامنه ای ابراز کنند. شاید به دلیل خشم فرو خفته بر علیه خامنه ای، کمتر کسی به گذشته موسوی و کروبی در سلسله مراتبِ هرمِ رهبری جمهوری اسلامی و نقش آنها در جنایت و کشتار و ترور و اعدام و ویرانی ایران توجه داشت. بخش قابل توجهی از جوانان نیز اصلا نسبت به این سوابق آگاه و آشنا نبودند. در این دوره ی انتخابات، برای نخستین بار سن شرکت در انتخابات از 18 سال به 15 سال کاهش داده شده بود.
میرحسین موسوی رنگ سبز را سمبل مبارزات انتخاباتی خود کرد. به فاصله کوتاهی قبل از "انتخابات" چهره شهرهای بزرگ ایران به یک باره تغییر کرده و "تب" انتخاباتی بالا گرفت. با وجودی که از پشت کردن "اصلاح طلبان" به مردم در دوره خاتمی هنوز زمانی نگذشته بود، اما این بار هم جوانان و دانشجویان موتور محرکه "انتخابات" شدند. امید و آرزو برای خلاصی از وضعیت موجود، بدون خونریزی و بطور مسالمت آمیز انگیزه ای بود که بسیاری را به صحنه اجتماع در حمایت از موسی و کروبی کشاند. پیش بینی ها از شانس بالای موسوی و "انتخاب" او خبر می دادند.
خامنه ای در مقابل یکی از بزرگترین انتخاب های دوره حکومتش رسیده بود: پذیرش رای مردم (جمهوریت) و تن دادن به رفرم و اصلاحات در چهارچوب نظام و قانون اساسی، آنهم زیر نظر خودش، یا بهم زدن قائده بازی و دخالت آشکار در انتخابات با هدف مانع شدن از پیروزی جناح رقیب. خامنه ای بزرگترین شانس و فرصت تاریخی برای گذار مسالمت آمیز به "اصلاحات" را از دست داد و از احمدی نژاد حمایت کرد. در شهرهای بزرگ، مردم معترض با شعار "رای من کو" به "تقلب" در انتخابات به خیابان ها ریختند. گزارش های مختلف از تظاهرات 1.5 تا 3 میلیونی مردم در تهران خبر دادند. چند روز پیاپی میلیون ها انسان بطور مسالمت فریاد می زدند" رای من کو؟". خامنه ای نشان داد که نظام جمهوری اسلامی ظرفیت هیچگونه "اصلاح" حتی در چهارچوب ساختارهای خودش را ندارد و در نماز جمعه 29 خرداد 1388 آشکارا چراغ سبز برای سرکوب اعتراضات را روشن کرد.
https://www.youtube.com/watch?v=mjD9fkjDNAQ&ebc=ANyPxKoYG-4TpkJVUsd_eOXAVd2RInsFIcHnGOpMeQ6sEtMTV0Lc7Q-KzEPTHIyHkd5LyXrk2S68T8JIevpNpBwq22rYGZ0UEg&nohtml5=False
بعد از آن، تظاهرات مسالمات آمیز مردم به گلوله بسته شد. دهها نفر کشته و زخمی شدند. اعتراضات خیابانی برای هفته ها و ماه ها ادامه داشت. هزاران نفر دستگیر و به زندان منتقل شدند. نظام جمهوری اسلامی با نیروی بسیج و سپاه به وحشیانه ترین شکل مردم را در خیابان ها سرکوب کرده و در زندان و بازداشتگاه های مختلف زنان و مردان بسیاری را مورد تجاوز قرار دادند. نیروهای سرکوبگر عمد داشتند تا ترس و وحشت پراکنی کنند و به انتشار اخبار یا شایعاتِ مربوط به تجاوز و سوزاندنِ دستگیرشدگان دامن هم می زدند. نقطه اوج این سرکوب تظاهرات 6 دی ماه 1388 (عاشورای 88) بود. مردم در این تظاهرات در دفاع از خود به درگیری با نیروهای سرکوبگر پرداختند. با تشدید خانه گردی و سرکوب معترضین، پس از چند ماه دامنه اعتراضات "جنبش سبز" محدود و محدودتر شد. موسوی و کروبی نیز از آمدن به خیابان خودداری کرده و تنها گاه و بیگاه اطلاعیه صادر کرده و از مردم می خواستند شعار های "ساختار شکنانه" (نفی جمهوری اسلامی با شعارهائی مانند: مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر اصل ولایت فقیه، زنده باد جمهوری ایرانی) ندهند و تاکید می کردند که آنها "رهبر" جنبش نیستند. موسوی تاکید می کرد خواهان "احیاء دوران طلائی امام" است. همان دورانی که او هشت سال در آن نخست وزیر بود. دوران اعدام و زندان و شکنجه و ترور و جنگ! به هر حال، نظام جمهوری اسلامی نشان داد ظرفیت تحمل انتقادهای نخست وزیر دوران "دفاع مقدس" و رئیس مجلس شورای اسلامی خودش را هم ندارد و آنها را به همراه همسرانشان بدون محاکمه در خانه خودشان محبوس کرد و حاضر نشد به هیچ سوالی در خصوص چرائی این اقدام پاسخ دهد.
با حبس خانگی موسوی و زهرا رهنورد همسرش، و نیز حبس خانگی مهدی کروبی و همسرش و با سرکوب تظاهرات 6 دی و افزایش دستگیری و زندان و شکنجه و تجاوز، به تدریج موجی از سرخوردگی و افسردگی اجتماعی جامعه را فرا گرفت و بسیاری از جوانان به ناچار از کشور مهاجرت کردند.
نیاز "نظام" به اصلاح طلبان
علی خامنه ای "رهبر نظام جمهوری اسلامی" تمام اعتبار خود را پشت محمود احمدی نژاد قرار داد تا برای بار دوم نیز به ریاست جمهوری برسد. حاصل دو دوره ریاست حمهوری احمدی نژاد اما، بی اعتباری بیش از پیش علی خامنه ای، دو دستگی و اختلافات شدید بین نیروهای بدنه ی رژیم از یک سو و کشاندن کشور تا لبه جنگ با ایالت متحده آمریکا و روردرو قرار دادن شورای امنیت سازمان ملل و کشورهای غربی با جمهوری اسلامی از سوی دیگر بود. فشار قطعنامه های متعدد و تحریم های اقتصادی بر روی رژیم به نقطه ی غیر قابل تحملی رسیده بود. در حالی که خامنه ای و احمدی نژاد تا چندی قبل در سخنرانی های علنی خود این تحریم ها را ناچیز و بی اهمیت تلقی می کردند، در پایان سال 1391 خامنه ای با تمام قوا به دنبال آن بود تا از سقوط اقتصادی نظام که می توانست مقدمه ی سقوط سیاسی آن باشد جلوگیری کند. خامنه ای چاره ای نداشت جز اینکه به خواست ایالات متحده و غرب در مورد محدودیت فعالیت های هسته ای، فعالیت هائی که رژیم طی دهه ها، صدها میلیارد دلار خرج آن کرده بود تن در دهد. در بین نیروهای "اصولگرا" هیچ طرف مذاکره کننده ای که بتواند با غرب و آمریکا بر سر اختلافات هسته ای به توافق برسد وجود نداشت. خامنه ای مذاکره و مصالحه ی ناگزیز خود و نظامش با "شیطان بزرگ" را "نرمش قهرمانانه" خواند. انتخابات ریاست جمهوری 1392 فرصتی بود تا خامنه ای در جهت حل بحران هسته ای با آمریکا و غرب تلاش کند. او با وجودی که می توانست به روش خودش و با ابزارهائی که در اختیار دارد، انتخابات ریاست جمهوری را طوری "مهندسی" کند که نفر مورد نظر خود او بالا بیاید، از پیروزی حسن روحانی جلوگیری نکرد تا از طریق او مذاکرات با غرب را به پیش ببرد.
فینال رودروئی جناح حاکم و اصلاح طلبان؟
با توافق نظام جمهوری اسلامی با آمریکا و غرب (برجام)، روحانی و اصلاح طلبان احساس پیروزی کرده و بیش از پیش به این باور سیدند که خامنه ای به آنها نیاز دارد. در نیمه دوم سال 1394 اصلاح طلبان تمام تلاش خود را متوجه آن کردند تا در انتخابات همزمانِ مجلس خبرگان و مجلس شورا در هفتم اسفند 1394، اکثریت کرسی ها را تصاحب کنند. بویژه نظر به سالخوردگی و بیماری علی خامنه ای این موضوع برای اصلاح طلبان مهم بود که هر طور شده بتوانند رفسنجانی را وارد مجلس خبرگان کنند، که اینطور هم شد. اینک و در آغاز سال 1395 رودروئی جناح غالب نظام به رهبری خامنه ای و "اصلاح طلبان" به رهبری رفسنجانی بسیار واضح تر هم شده است. به این ترتیب در صورت امکانِ وقوع یک حادثه پیش بینی نشده، امکان وقوع تحولاتی در راس هِرم رهبری نظام از هر زمان دیگر بیشتر می باشد.
رودروئی جناح حاکم و اصلاح طلبان لحن هرچه تند تر و تهدیدآمیز تری به خود گرفته است. هر از چند گاهی و به هر بهانه ای خامنه ای با اشاره با رفسنجانی و روحانی در سخنرانی های علنی به آنها حمله می کند. بعد از او نیز مقامات مختلف نظامی و امنیتی وابسته به "بیت" (دولت سایه) این خط و نشان کشیدن ها را ادامه می دهند. رفسنجانی و روحانی نیز میدان را خالی نکرده و این واکنش های خامنه ای را بیش از هر چیز ناشی از ضعف او ارزیابی می کنند. آنها با "پیشروی خزنده" ی خود برای قبضه کامل قدرت ادامه می دهند. گاهی با حمله و گاهی با سکوت یا بعضی وقت ها نیز با "ویراژ دادن"به مقابله با خامنه ای می پردازند. در چنین وضعیتی و در آغاز سال 1395، خامنه ای از طرف جناح وابسته به خودش زیر فشار است تا زمانی که هنوز زنده است، موازنه ی قوا را بطور جدی و تعیین کننده به نفع آنها تغییر داده و به مهار یا حتی سرکوب "اصلاح طلبان" بپردازد.
نتیجه:
-» نظام جمهوری اسلامی و رهبری آن توان مدیریتی کشور و حل مسائل و مشکلات داخلی و منطقه ای و بین المللی را ندارد. یک جناح رژیم نمی تواند به تنهائی از پس مدیریت همه معضلات کشور برآید. تا امروز (بهار 1395) اینگونه بوده که هر دو جناح اصلی رژیم ناگزیر برای حفظ تمامیت نظام با هم کنار آمده اند. اما اینک در حالی که هر دو جناح رژیم دست در دست هم دارند، در دست دیگر چاقو گرفته و از پشت به رقیب خود ضربه می زنند. مبنای این کنار آمدن با همدیگر نه بر اساس منافع ملی، نه بر اساس یک توافق منطبق بر قانون، بلکه بر اساس در نظر گرفتن منافع نظام و جناح خود است. آیا در آینده این با هم کنار آمدنِ دو جناح اصلی نظام ادامه خواهد کرد؟
-» در دو دهه ی گذشته "اصلاح طلبان" چوب زیر بغل ولی فقیه و جناح غالب بوده اند. هر زمان که خامنه ای برای بزک کردن چهره نظام در خارج یا فریب دادن مردم در داخل یا برای معاملات سیاسی با قدرت های غربی به "اصلاح طلبان" نیاز داشته (آخرین نمونه ریاست جمهوری حسن روحانی و مذاکرات با آمریکا و نهایتا برجام هسته ای)، آنها را وارد صحنه کرده و هر وقت استفاده اش از آنان به اتمام رسیده، با تحقیر آنها را از صحنه خارج کرده است. حاصل همکاری "اصلاح طلبان" با جناح غالب نهایتا به نفع جناح حاکم و طولانی تر کردن ماندگاری آن بوده است.
چه باید کرد پایانی
چه باید کرد سوالی است که هم بطور فردی مطرح است و هم بطور جمعی، سوالی است که هم در ایران مطرح است و هم در خارج از کشور. فکر می کنم در ارتباط با این سوال هر کس باید قبل از هر کسی، خودش به خودش جواب دهد.
من به نوبه ی خود بر این باورم که:
- هر یک روز ادامه عمر رژیم جمهوری اسلامی در ایران بر ضد منافع ملی مردم و کشور ایران است. بنابر هر تلاش اصولی برای پایان عمر این رژیم شایسته حمایت است.
- مردم ایران، (در اساس در داخل کشور) نیروی تعیین کننده در تغییر صحنه سیاسی و پایان دادن به عمر رژیم حاکم بر ایران می باشند.
- روش مناسب برای پایان دادن به عمر این رژیم پرهیز از خشونت می باشد. (جز در صورت ضرورت، یعنی فقط در حد دفاعِ موردی از خود برای منتفی کردن خطر مرگ یا نجات جان خود و دیگران انهم با تاکید بر نکشتن عامدانه مهاجمین و سرکوبگران). نظام جمهوری اسلامی حاضر به تن دادن به انتخابات آزاد نیست، اما در آستانه فروپاشی شاید رهبران آن برای نجات فیزیکی خود و خانواده شان هم که شده به انتخابات آزادِ زیر نظارت بین المللی تن در دهند. تلفیق مبارزه صنفی- سیاسی و مبارزه منفی و افزایش سطح مطالبات و وارد کردن رژیم به عقب نشینی های مکرر تا زمانی که در تنگنا قرار گرفته و به انتخابات آزاد زیر نظر ارگان های بین المللی تن دهد کم هزینه ترین روش برای گذار از جمهوری اسلامی می باشد.
- از آنجا که اصل بر این است که نظام جمهوری اسلامی داوطلبانه قدرت را به مردم منتقل نخواهد کرد، روش مبارزه غیر خشونت آمیز، روشی است که می تواند سالهای سال به درازا بکشد، راهی نسبتا طولانی، تا زمانی که منجر به "فروپاشی" نظام شود. فرو پاشی اما هر زمان می تواند اتفاق بیافتد. بر این اساس بطور همزمان و در چند جهت، یکسری تلاش ها و آماده سازی ها ضروری خواهد بود:
-» به لحاظ فردی و اجتماعی پرهیز از هر نوع همکاری و هم راهی و هم صدائی با نظام جمهوری اسلامی، بویژه در زمینه شرکت در بازی "انتخابات". کسی که به ارزش های بنیادین اومانیستی، حقوق بشری و ارزش های دمکراتیک باور داشته و به آن پایبند است تمامیت نظام جمهوری اسلامی، "انتخابات" آن و "اصلاح طلبان" درونی حکومت را نفی می کند. قابل درک است (اما قابل تائید نیست)که مردم عادی برای حل و فصل مسائل روزمره خود، یا از موضعی عکس العملی برای به جان هم انداختن جناح های مختلف، یا به دلیل هیجانات مقطعی و ...، بطور تاکتیکی در بازی "انتخابات" نظام شرکت کنند. تبلیغ شخصیت ها و گروه ها و جریان های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای شرکت در انتخابات اما، برخلاف مردم که ناشی از یک نیاز تاکتیکی است، یکمفهوم و تاثیر استراتژیک داشته که از موضعی فرصت طلبانه انجام شده که نتیجه ی آن ایجاد توهم و طولانی کردن عمر این نظام خواهد بود.
-» باید از هر نوع اعتراض و فعالیت صنفیِ اقشار مختلف در جامعه حمایت کرده و در حد توان آن را تبلیغ کرده و پوشش داد. می توان با افزایش مطالبات و اعتراضات مختلف و مستمر، نظام حاکم را در همه عرصه ها به عقب نشینی کشاند و زمینه های فروپاشی را فراهم کرد.
-» باید با خود و گذشته خود، چه به لحاظ فردی و گروهی و اجتماعی برخوردی انتقادی داشت. ضعف های تاریخی و فرهنگی را شناخت و مانع از آن شد که اشتباهات گذشته برای روی کار آمدن یک نیروی غیر دمکراتیک دوباره تکرار شوند.
-» باید با پذیرش مسئولیت در قبال رفتار و مواضع و اعمال خود، به لحاظ فردی و جمعی در قبال آن پاسخگو بود.
-» باید تلاش کرد در حد امکان، بی اعتمادی ها را از بین برد و فعالیت های دسته جمعی و سازماندهی شده را تقویت کرد. باید بجای مطلق نگری، خودحق پنداری، حذف دیگران، انحصار طلبی و هژمونی طلبی و ... به اصل مدارا و احترام به هم باور داشته و به آن پایبند بود. ارزش و باورهای دمکراتیک را آموزش دیده و آموزش داد، به آن پایبند و وفادار بود. ضمن تاکید بر حق تعیین سرنوشت خود به لحاظ فردی، گروهی و ملی، در جهت توافق همگانی و توافق ملی گام برداشت و همکاری های ائتلاف گونه را تقویت کرده و قدرت را تقسیم نمود.
-» باید بر جدائی دین از حکومت تاکید کرد. به سکولاریسم و به پلورالیسم فکری و سیاسی و به حاکمیت قانون احترام گذاشت.
-» من شخصا به نیروهای سیاسیِ سُنتی و رهبران آنها، نیروها و جریان هائی که در انقلاب 1357 دخالت داشته اند باور ندارم. آنها چه در زمان "انقلاب و چه در 38 سال گذشته آزمایش خود را پس داده و نشان داده اند که صلاحیت رهبری یک مبارزه دمکراتیک را ندارند. این نیروها تنها در صورتی که گذشته خود را مورد نقد قرارد داده و صادقانه در مورد سیاست هایشان پاسخگو باشند، می توانند در مبارزه مردم نقش مثبت داشته باشند. مبارزه جدید مردم ایران برای نیل به آزادی، دمکراسی، حق حاکمیت ملی، سکولاریسم و عدالت و رفاه اجتماعی رهبران جدیدی نیاز دارد که به مرور زمان و از دل همان مبارزات صنفی- سیاسی روزمره در داخل ایران رشد خواهد کرد و بالا خواهد آمد. یک رهبری دسته جمعی، لیبرال، به دور از فردگرائی و تقدس گرائی و به دور از مطلق نگری و تعصب، پایبند به رفع تشنج در داخل و خارج کشور. پایبند به حاکمیت قانون و آگاه به علوم زمانه و متکی به تیم های کارشناسی و تخصصی.
تا تحقق آنچه در بالا آمد (شاید) راهی نسبتا طولانی در پیش باشد. راه اما، خود هدف است. دیرتر به مقصد رسیدن، مطمعن تر به مقصد رسیدن، با خونریزی و خسارت کمتر به مقصد رسیدن، بهتر از دست و پا زدن و خود را "دلخوش" کردن به این است "که ما ساکت ننشسته و داریم کاری می کنیم". فراموش نباید کرد که بخشی از چرائیِ طولانی شدنِ عمرِ نظامِ حاکم، به ما - به تک تک ما- مردم ایران و فعالین سیاسی و اجتماعی و شخصیت ها و نیروهای سیاسی بر می گردد. عمر این نظام می تواند باز طولانی و طولانی تر هم بشود. ما اما، می توانیم خود را آماده کنیم. کسی نمی تواند زمان فروپاشی این رژیم را پیش بینی کند. در آن زمان هرچه بیشتر (به لحظ فردی و گروهی) آماده تر باشیم، تغییر و تحولات سیاسی با خونریزی کمتر همراه شده و سازندگیِ بعد از آن و برقراری یک حاکمیت دمکراتیک تضمین بالاتری خواهد داشت. همه این قدم ها را می توان از همین حالا شروع کرد. هر کس در حد توان خودش. اینگونه، می توان امیدوار بود که پس از نظام فعلی، نیروئی مهیب تر از آن به قدرت نخواهد رسید.
حنیف حیدرنژاد
25 فروردین 1395 / 13 آوریل 2016
http://www.hanifhidarnejad.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر