«انزوا»
آنقدر سنگباران شدهام
که دیگر از سنگ نمیترسم
این سنگها از چالهٔ من برجی بلند ساختهاند
بلند در میان درختان بلند
سپاس از شما ای معماران
پریشانی و اندوه را نای عبور از میان این سنگها نیست
اینجا آفتاب زودتر بر من طلوع میکند
و آخرین نورهای سرخوش خورشید دیرتر غروب میکنند
گاهی از پنجرهٔ اتاقم
نسیم شمالی به درون پرواز میکند
کبوتری از دستان من دانه میچیند
صفحات ناتمام مرا نیز
دستگندمگون الهه شعر، این دست آرام آسمانی
تمام خواهد کرد.
«آنا آخماتووا »
برگردان: آزاده کامیار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر